سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در تتمۀ آیات 275 تا 281 به عنوان دو بحث علمی بودیم که در بحث علمی اول، بحث سیر ارتباطات انسان در رفع حوائج مادی اش را و بعد منجر شدن به معاوضه و مبادله را و بعد خلق پول را به عنوان معیار و بعد از این جریانات اینکه خود پول بشود مورد معامله را با یک بیان تفصیلی ایشان بیان کردند که خود پول آن وقت بعد رسید تا اینکه به ربا منجر شد. بعد که خواستند خود پول را خودش را مورد معامله قرار بدهند، این باعث شد که زیاده و کم، نسیه و نقد پیدا بشود و خود پول ارزشش به لحاظ کمی و زیادی منجر به ربا بشود. بعد جریان ربا را مطرح کردند که ربا با یک معادله و محاسبۀ ساده نشان داده میشد که یک طرف دائماً رو به کاهش میرفت آن کسی که رباگیر است و پول ربا را میگیرد و دیگری که رباخوار است ارزش پولی اش و مقدار پولش دائماً رو به افزایش میرفت که به سمت تمام پول ها به سمت جیب او میرود کم کم و این هم به سمت خالی شدن جیب میرفت تا اینکه آن وقت از جهت شهوت و عمل هم آن کسی که پول زیادی داشت، آن موقع هوس هایش میشد اساس زندگی اش و دنبال این، و آن کسی هم که نداشت رو به حوائج ضروری اش هم نابود میشد و امکان نداشت و این کم کم راه را برای معارضه و مبارزه باز میکرد که این جناحی که هیچ چیزی دیگر برای از دست دادن ندارد، معسر در مقابل موسر چه کار بکنند؟ قد علم بکنند. ایشان فرمودند که این تا جایی بود که بحث فقط نظام فردی یا اجتماعات کوچک مطرح باشد، اما بعد از این مسئله کشانده میشود به اجتماعات بزرگ تر. بانک ها تشکیل میشوند. بانک های منطقه ای، بانک های فرا منطقه ای که اینها هرکدام میتوانند کم کم سیاست ها و حاکمیت های جهانی را از طریق همین بانک ها اعمال بکنند. امروز اینها خیلی واضح تر و آشکار تر است. بانک جهانی وقتی میخواهد وام بدهد، وام دادنش موکول میشود به چه؟ به یک سری اصلاحات و شرایطی که او قرار میدهد. کشورهایی هم که در طریق بخواهند اصلاحاتی که او قرار میدهد، بالتجربه کارشناسان میگویند هرجایی که قدم برداشتند در طریق آنها، همه شان رو به چه رفتند؟ رو به نابودی بیشتر رفتند که به عنوان یک کار تمدنی هم این کار را انجام میدهند که به عنوان اینکه تمدن ساز، با شعارهای مدنیت و رو به رشد بودن و توسعه بودند که اینها همه وابستگی بیشتر… آن موقع همین سیاست گذاری بانک های کلان که در اساسشان اینها پشت پردۀ کار هستند، به سمتی میرود که همۀ مردم را به استثمار خودشان دربیاورند، منتها استثمار نوین است. یعنی هرکاری که آنها میگویند باید بشود. هرچیزی که آنها میخواهند باید بشود. لذا میتوانند یک کشوری را اگر نخاله درآمد از نظر آنها و تحت تعالیم آنها نیامد، ضوابط آنها نیامد، تحریمش بکنند، تحت فشارش قرار بدهند؛ چون همۀ مسائل به چه بسته شده؟ به همین روابط بانکی. بعد هم می آیند میگویند FATF داریم، FATFمان هم این است که آنچه که ما میگوییم آدم بد است، شما باید با او قطع رابطه بکنید، هرکسی را ما بگوییم آدم خوب است، امکان رابطه داشته باشید. اگر غیر از این باشد، ما کانال های مالیمان را با شما میبندیم. بسته شدن کانال های مالی یعنی چه؟ یعنی هلاکت شما. یعنی این عیناً چه شده الان؟ در کشورهای مختلفی دارد اجرا میشود. اجرا شده و همیشه هم همان طرف ضعیف اینجا بازنده تر است. نه فقط بازنده است. بازنده تر یعنی رو به نابودی میبرند او را. این را حالا در ادامه ایشان فرمود هذا في الربا المتداول بين الأغنياء و أهل العسرة. در یک محله، در یک منطقه، در یک کشور. و أما الذي بين غيرهم كالربا التجاري الذي يجري عليه أمر البنوك و غيرها. بانک ها در این کار که رباهای تجاری که بانک ها قدم برمیدارند و غیر بانک ها كالربا على القرض و الاتجار. اینجاها ربا خالی میشود. فأقل ما فيه أنه يوجب. پس بین خود رباخوارها هم همیشه اینطور نیست که رباخوار همیشه مفلح باشد. بین رباخوارها هم رباخوارهای بزرگ تر هستند. آنها هم تحمل نمیکنند که رباخوارها زیر مجموعۀ آنها نباشند. آنها هم باید قواعد اینها را رعایت بکنند و گرنه خود آنها هم تحت فشار و عزم قرار میگیرند و عسر قرار میگیرند. اگر قوانین را رعایت نکردند، رو به عسر میروند. یوجب انجرار المال تدريجا إلى المال الموضوع للربا من جانب. مالی که از ربا به دست آمده در یک طرف، و يوجب ازدياد رءوس أموال التجارة و اقتدارها أزيد مما هي عليها بحسب الواقع. دقت کنید نکات را امروز آدم میبیند در کشور خودمان، در جاهای دیگر نیز. رئوس اموال تجارة و اقتدارش ازید مما. از آنچه که در واقع هست بیشتر نشان داده میشود و بیشتر جلوه میکند؛ یعنی هم رئوس مال سرمایه ها در بانک جمع میشود، قدرت تولید ندارند از این. وقتی اینها را جمع کردند، پول بیشتر از آن چیزی است که اینها میتوانند انجام بدهند یک. پول و قدرتش بیش از آن چیزی که هست نشان داده میشود. لذا همۀ مردم به خاطر آن اقتداری که آنها نشان میدهند، تبعیت میکنند. چون میبینند احتیاج دارند به آن. چون به آن پول احتیاج دارند، پس هم اقتدارش به دو جهت است. یکی اینکه مقدار پول وقتی زیادتر جمع شد یک جا، قدرت اینکه این پول تزریق بشود در اجتماع نیست، لذا پول راکد میشود. دومی اش این است که این پول راکد شده و این پولی که اقتدار پیدا کرده، قدرت پیدا کرده، این تعیین سرنوشت میکند. مردم هم مرعوب میشوند. بیش از آنی که قدرت دارد. یعنی اگر یک کشوری مقابله کرد، بعد معلوم میشود که ایستاد پای این مردانه، معلوم میشود که این اقتداری که فکر میکردند غیر قابل مقاومت است، اینطوری هم نیست. امکان دارد که مقاومت هم بکنند و در مقابلش بایستند. البته سخت است. البته مشکلات دارد. یعنی همۀ اینها نسبت به پول قدرت نمایی پول هم بیش از آن چیزی است که در واقع است. دو طرف را از این کلام میشود استفاده کرد. البته به یکی از انها ناظرتر است.
«یکی از حضار:» استاد اینکه در تفکر دینی یا سنت اسلامی که بوده، ساختاری به این شکل معرفی نشده مثل بانک یک ساختار منظم جمع آوری مال برای سرمایه گذاری، میشود نتیجه گرفت که این ساختار از مبنا غلط است؟
«استاد:» نه چون از سنخ این، آن وقت اگر این را بخواهیم به عنوان یک قاعده بگیریم، خیلی چیزهای دیگر را هم باید غلط بدانیم. بالأخره انسان در مسیر کمالاتش ممکن است که خیلی مراحل را طی بکند که این مراحل قبلاً مورد ابتلاء نبوده، ولی به لحاظ تمدن سازی و جلو رفتن یک چیزهای دیگر مبتلا به بشود. اما مطلق هم نمیشود گفت هر چیز جدیدی آمد پس حتماً مورد تأیید است. نه. اما به صرف اینکه نبوده، عرض کردم فقط به صرف اینکه نبوده نمیتوانیم ردش بکنیم. به صرف اینکه نبوده قبلاً. چون نمونه های کوچکش بوده. حالا بانک به عنوان بانک نبوده، اما نمونه های کوچکی که افرادی چه میشدند؟ افرادی نقش این بانک ها را انجام میدادند، در این حدها که بوده. پولدارهایی که قرض میدانند، رباخواری میکردند یا مردم در احتیاجاتشان رجوع میکردند، شراکت میکردند. اینها بوده. بانک هم الان یک شخصیت حقوقی جامعی است نسبت به خیلی از کارها که ممکن است. اما در عین حال متکفل کاری در نظام جهانی دارد الان میشود که البته باطل است. او البته غلط است. او نقشی که دارد انجام میدهد، نقش غلط است. اما آیا به صرف اینکه نبوده، ما میتوانیم ردش بکنیم؟ نه. آن وقت اگر اینطور باشد، اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة أحادیثنا، این خلاصه دیگر میگوید حوادث واقعۀ جدیدی نبود. همۀ حوادث باید همان هایی باشد که باشد. پس نه تأیید نمیکنیم با این کار بگوییم که پس چون رد نشده و تأیید، نه. میگوییم صرف اینکه نبوده دلیل بر رد نمیشود. این به عنوان یک قاعده است.
بعد میفرماید که يوجب ازدياد رؤوس أموال التجارة. رئوس اموال التجارة یک جا جمع میشود، و اقتدار این اموال التجارة أزيد مما هي عليها بحسب الواقع. دائماً شدت اقتدار پیدا میکند. از آن چه که در واقع بیشتر است، اقتدارش بیشتر میشود و مردم مبهوت بیشتری… لذا وقتی قارون این پول ها را در چیز دارد که آن اموالش و کلیدهایش را گذاشت در نامفهوم 16:31 گذاشت روی شتران و چرخاند، دل همه را چه کار کرد؟ اقتدار بود دیگر. مانور تجمل بود. این اقتدارش را خواست نشان بدهد که اقتدار دارد. دل همه آب شد. همه هم حسرت خوردند. همه هم طلب کردند که کاش جای قارون بودند، اما وقتی خسف محقق شد، همه خوشحال شدند که خوب شد جای قارون نبودند.
«یکی از حضار:» همه آرزو نکردند.
«استاد:» نه همه دیگر. تقریباً همه که میگوییم غالب است دیگر. آقایان میگویند اقلش این است که من آرزو نکردم. یعنی آن اهل ظواهر آرزو کردند و الا مؤمنین در آن جامعه بودند. لذا همان جا بعضی ها هم شماتت کردند، اما این همه به معنای غالب، عموم غالب مردم.
«یکی از حضار:» این یک تکه که باعث اقتدار بیشتر میشود را متوجه نشدیم چطوری جمع شدن پول باعث میشود اقتدار پول بیشتر بشود بیشتر از آنی که میتواند؟
«استاد:» هرچه که فاصله بیشتر میشود آنچه که احتیاج مردم است به یک چیزی که هست، شما حساب کنید وقتی که یک جا انباشت ثروت است، یک جا هم فقر است، این فقر شدت احتیاجش به آن پول است، آن پول هم میخواهد رفع احتیاج اینها بکند. نقشش باید این باشد. این حال احتیاج باعث میشود که آن اقتدار پیدا بکند.
«یکی از حضار:» فاستخف قومه فاطاعه.
«استاد:» یعنی دیگر آنها هم دیگر حاکمیت میشود. یعنی وقتی که اینجا رسید، قطعاً ثروتمند میخواهد حالا از این پولش چه استفاده بکند؟ اقتدار خودش را ایجاد بکند. لذا همیشه در کنار حاکمان چهها بودند؟ ثروتمندان بودند که این ثروت در کنار قدرت است که چه ایجاد میکند؟ اقتدار بالاتر ایجاد میکند.
«یکی از حضار:» ازید از واقع نمیشود دیگر.
«استاد:» چرا. ازید از واقع است. یعنی هرچه فاصله دو طبقه بیشتر میشود، قدرت او بیشتر جلوه میکند از آنچه که هست. لذا اصلاً در نگاه اول این است که قدرت مخالفت نیست؛ چون همه چیز دست او است. اما بعد که کم کم اینها به خودشان می آیند، اعتماد به نفس پیدا میکنند، میبینند میشود. اینطور هم نبود که همه چیز این باشد، ولی در نگاه اول نشان داده میشود که همه چیز این است. لذا میبینید بچه پولدارها خودشان این را باور دارند، مردم عمومی هم یک موقع در نگاه جوان ها میگویند مثلاً آن هرچیزی میخواهد محقق است. همه چیز برای او امکان پذیر است. او زندگی اش چه هست؟ خوشی اش. در حالی که کسی میرود داخل زندگی آنها، میبیند آنها هم چیست؟ او بدبخت تر از بقیه است. این هم اقتدارش از بیرون است، ولی در درون خودش، خودش فسادآور است. بیش از آن چیزی که دارد را… لذا آنی که در درون دارد میبینند بین اینها هم نزاع است. بین اینها هم تمامی ندارد. بالاتر از آن وقتی که باشد، حسرت بالاتر برای آن یکی هست و آن بالاتری هم پایین تری را تحمل نمیکند. نزاع هایی هم بینشان هست، ولی اینها از بیرون دیده نمیشود. وقتی میرسی به درون، روابط درونی، میبینی اینها خیلی… پس هم خود اقتدارش بیش از آنچه که واقع است، هم اینکه پول وقتی زیاد شد چه میشود؟ قدرت صرف پیدا نمیکنند. یعنی وقتی که پول پخش نبود دست مردم، قدرت صرف و به کارگیری و تولید پیدا نمیکند. در مصارف تولیدی به کار نمی افتد. لذا در مصارف تخریبی به کار می افتد. بعد اینها علیه هم میشوند. میبینید ثروتمندانی که سیاست مدار و قدرتمند هم میخواهند باشند، خیلی از پول هایشان صرف چه میشود؟ معارضه علیه هم میشود، زدن علیه هم میشود. در تولید به کار نمی افتد اغلبش. لذا میبینید بیش از آن چیزی است که ازید مما هی علیها بحسب الواقع.
و وقوع التطاول بينها و أكل بعضها، بعضا. تطاول درگیری است. تطاول بین همین ثروتمندان و اکل بعضها بعضا. بعضی هایشان بعضی دیگر را میخورند. میخواهند اینها را تحمل نمیکنند. اکل بعضها بعضا یعنی بعضی از این ثروتمندان بعضی دیگر را چه کار میکنند؟ میخورند. نمیشود که ده تا باشند. اینها باید یکی برتر باشد و بقیه هم نباشند، بلکه تابع باشند. نه اینکه باشند. نه باید تابع باشند. چون این باید قدرت ایجاد بکند. و اکل بعضها بعضا و انهضام بعضها في بعض. پس اکل با هضم. یک موقع میخورد با هم یکی میشوند یعنی، دوتایی سه تایی با همدیگر یک چیز را تشکیل میدهند ترکیب تراس تشکیل میدهند، اما میگوید نه این تراست هم از ناچاری است. وقتی قدرت بالاتر برود، تراس هم تشکیل چه تشکیل میدهند؟ تراس میگویند؟ یا کارتل میگویند؟ یک مجموعه مثلاً. مقصودمان این است. یک مجموعه با همدیگر تشکیل میدهند. شما اقتصادی تر هستید، تراس میگویند، کارتل میگویند؟ اینها کارتل های نفتی میگویند، شرکت های… و انهضام بعضها فی بعض. هضمش باید بکنند. هضمش باید بکنند یعنی چه؟ هضم شدن، انهضام یعنی انفعال دیگر. یعنی هضم بشود. هیچ اثری از استقلال این باقی نماند. حتماً باید چه باشد؟ هضم بشود در آن. یعنی شأن او بشود، تابع او بشود. چیزی در مقابل او دیگر… یعنی اینها هیچ دیگر تحمل همدیگر را هم…. این خودش یک نکتۀ قوت برای چه کسانی است؟ برای مستضعف ها است که از این نقطه میتوانند استفاده بکنند. گاهی اینها را به جان هم بیندازند. راه دارد. رویش فکر بکنند. برنامه ریزی بکنند که دشمن در آنهایی که اینطوری هستند، خودشان هم تحمل همدیگر را ندارند. ممکن است به لحاظ یک امر سومی متحد بشوند با همدیگر، اما تا پای منافع خودشان پیش می آید، میبینید که با همدیگر رقابت و دشمنی و درگیری هم دارند. این از آن ابوابی است که برنامه ریزی نرم افزاری مؤمنان و معسران میتواند نقش آفرینی در موسران بکند. آنجا را به هم بزنند. خلاصه ما هنوز از سرمایه های خودمان خوب استفاده نکردیم. گاهی به اسم خلاصه ضعف میگوییم آنها را انداختیم به جان همدیگر. یعنی میرویم مذاکره میکنیم، هردوی آنها با ما نقش بازی میکنند، ما میگوییم دیدی اینها را سرکار گذاشتیم. چطوری انداختیمشان به جان هم. آنجا با هم پاس کاری دارند میکنند ما فکر میکنیم که انداختیم آنها را به جان همدیگر. گاهی این اصل مسئله درست است که اینها به جان هم امکان دارد بیفتند، اما گاهی هم نقش بازی میکنند، بین ما نشان میدهند که ببینید ما را هم انداختید به جان همدیگر بعد دارند کار خودشان را هم میکنند. امتیازات بیشتر میگیرند. این هم خلاصه شیطنت بعد شیطنت آنها است. یعنی یک شیطنتشان قدرتشان است که با هم مجتمع میشوند، اگر یک جا هم دیدند یک کسی زیر بار نمیرود، با پاس کاری زیر بار میبرند او را که او میگوید من پلیس خوب میشوم، او میگوید من پلیس بد میشوم. این میگوید بیا، آن میگوید نیا. همینطوری با همدیگر دائماً تا امتیاز بیشتری بگیرند. منتها اصل مسئله صحیح است که میشود همچنین کاری را کرد به شرطی که این طرف فعال برنامه ریز باشد، نه دست هایش را رو به آسمان دراز کرده باشد بگوید خدایا تو درست کن من هم اینجا نشستم ببینیم چه میشود. نمیشود که. تازه دستشان را هم که به آسمان بلند نمیکنند، اگر به آسمان هم بلند کردند آدم دلش نمیسوخت. دستشان هم رو به یک کس دیگری بلند میکنند میگویند تو درست کن برای ما. و انهضام بعضها فی بعض و فناء كل في ما هو أقوى منه. حتماً باید فانی بشود. به این سیستم است. یعنی اصلاً یک بحث پیش بینی نیست. یک بحث است، یک سیستمی است در بشر اینطوری است که نمیتواند تحمل بکند وقتی قدرت دارد. قبلاً ایشان اگر یادتان باشد گفت استخدام تا آنجایی است که، تعامل تا آنجایی است که قدرت ها تعارض دارند با همدیگر، تعامل میکنند. هرجا یک قدرتی مسیطر شد، مهیمن شد، امر و نهی است نه استخدام و تعامل باشد. بلکه امر و نهی است. باید این میگوید انجام بده آن هم… تا به ﴿أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ٢٤﴾[1] برسد که من قدرت مطلقه در همه چیز هستم. فلا يزال يزيد في عدد. این آن وقت در نظام بین المللی کشیده میشود. یعنی هرچه جریان عظیم تر میشود، میبینید جریان های جهانی شکل میگیرد. آن بانک های جهانی شکل میگیرد. قدرت های جهانی شکل میگیرد. کشورها هم با همۀ بانک هایی که دارند تحت فشار این چه قرار میگیرند؟ این بانک جهانی و قدرت جهانی قرار میگیرند و مرعوب میشوند. فلا یزال یزید فی عدد المحتاجين بالإعسار. دائماً اینها شدیدتر میشوند، فقر بیشتر میشود و يجتمع الثروة بانحصارها عند الأقلين. اقلین دائماً کم میشوند از جهت تعداد. ثروتشان دائماً بیشتر میشود؛ چون دارند حذف میکنند بقیه شان را هم، ولی فقرا دائماً دارند بیشتر میشوند تا حدی که طبقۀ متوسط هم حذف میشود. طبقۀ متوسط هم برای آنها قابل تحمل نیست. فقط یک طرف فقر، یک طرف ثروت و در خود آن ثروتمندان هم روز به روز اقلی تر میشوند. اقلی تر به این معنی که افراد کمتر. بعد ببینید ما اینها به عنوان گاهی ارزش هم جا میزنیم. می آییم میگوییم مثلاً ثروتمند ترین افراد جهان را به عنوان یک آمالی دائماً چه کار کنیم؟ به رخ میکشیم که فلانی اینقدر، فلانی اینقدر. این آن حال ضد ارزشی را تبدیل به چه میکنیم؟ به یک ارزش و ناخودآگاه حسرت های مردم را هم همان، یعنی مانور تجمل آنها را چه کسی میدهد؟ بقیۀ مردم میدهند که فلانی از همین اول نفر است، آن دوم نفر است، این سوم نفر است. بعد میبینید همه پستی هایشان در این پوشیده میشود.
و لا يشك الباحث في مباحث الاقتصاد أن السبب الوحيد في شيوع الشيوعية. اینکه کمونیستی اصلاً رشد کرد، یک علتش همین مانور تجمل اینها بود. و تقدم مرام الاشتراك هو التراكم.
«یکی از حضار:» شیوعیه یعنی کمونیست؟
«استاد:» آره دیگر. شیوعیه کمونیست ها.
و تقدم مرام الاشتراك هو التراكم الفاحش في الثروة عند أفراد، و تقدمهم البارز في مزايا الحياة. ثروت یک جا انباشته شد و غیر از اینکه ثروت انباشته شد، مانور تجمل ایجاد شد. تقدمهم البارز فی مزایا الحیاة. این بروز و ظهور در زندگی، دیده شدن، این دیده شدن این ثروت در دست عده ای این خودش چه ایجاد میکند؟ فاصله طبقاتی را بیشتر میکند که عرض کردیم که این بیش از آنچه که هست نمایش داده میشود و این نمایش داده شدن بیش از حد خودش اقتدار ایجاد میکند و مرعوبیت در طرف مقابل ایجاد میکند؛ یعنی میخواهند نصر به چه بکنند؟ نصر به رعب بکنند در طرف مقابل که هوس یک موقعی مقابله نکند، این همه چیز دستش است. و حرمان. از یک طرف این و تقدمهم البارز فی مزایا. همۀ شرایط حیات و زندگی را اینها بردارند و حرمان آخرين و هم الأكثرون من أوجب واجباتهم. از یک طرف هم حرمان و نداری یک عدۀ زیادی، اکثرین، آن هم تازه در ضروریات حیات، نه در فضائل. در ضروریات حیات اینها گیر کردند. و قد كانت الطبقة المقتدرة غروا هؤلاء الضعفاء. منتها اینها معمولاً از راه چه وارد میشوند؟ گول زدن. با الفاظ آزادی، حقوق چه. گفتم که یک بار یک کسی اینجا حرفی زده بود، خیلی حرف دقیقی گفته بود که ما باید پوست خربزۀ نسبیت را زیر پای همه بیندازیم، همۀ کشورها و فرهنگ ها، ولی حواسمان باشد زیر پای خودمان نرود. همۀ فرهنگ ها و تفکرات و اخلاقیات را با نسبیت زیر پایش را سر بکنیم که بتوانیم هرجایی خواستیم، هر طرف که خواستیم ما سر بدهیم اینها را، اما حواستان باشد فرهنگ آمریکایی زیر پایش نباید پوست باشد. آن باید جمود داشته باشد. فرهنگ آمریکایی اصل و ثابت است، بقیه باید چه بشوند؟ اصلاً همین کار را دارند میکنند دیگر. و حرمان آخرین و هم الأکثرون من أوجب واجباتهم و قد کان الطبقة المقتدرة غروا هؤلاء الضعفاء بما قرعوا به أسماعهم. از راه شنیدن. من ألفاظ المدنية و العدالة و الحرية و التساوي في حقوق الإنسانية. حقوق بشر. و كانوا يقولون بأفواههم ما ليس في قلوبهم و یعنون بها. یک چیزهایی را میگویند که ارادۀ قلبی نکردند. الفاظی را میگویند، معانی ضدش را اراده میکنند. آزادی میگویند، ولی مقصودشان چیست؟ استعمار و عبودیت اینها است برای آنها. میگوید آزادی آن است که شما بپاخیزید، تابع ما بشوید. از کشورهای خودتان خلعیت شوید تابع ما بشوید. این میشود آزادی. و التساوی فی حقوق الأنسانیة. زن و مرد مساوی هستند تا به جان همدیگر بیفتند، انداختند آنها را به جان همدیگر تا برتری اینها در اینجا بتواند چه بشود؟ یعنی همۀ اینها قوام خانواده را از دست دادند، از بین بردند تا چه بشود؟ تا قدرت آنها بتواند غالب بشود. و التساوي في حقوق الإنسانية، و كانوا يقولون بأفواههم ما ليس في قلوبهم، و يعنون بها معاني هي في الحقيقة أضداد معانيها، و كانوا يحسبون أنها. فکر هم میکنند که اینها آن کاری که دارند میکنند، در نهایت کار را برای آنها چه کار میکند؟ سعادت می آورد، در حالی که همین کار برای اینها چه می آورد در نهایت؟ مکر الهی در مقابل مکر اینها است و از بین رفتن اینها از همین طریق محقق میشود. أنها يسعدهم في ما يريدونه من الإتراف و استذلال الطبقة السافلة و التعالي عليهم. اینها فکر میکنند این سعادت برایشان… و التحكم المطلق بما شاءوا. هرچه جلوتر میروند تحکمشان شدیدتر میشود، استبدادشان بیشتر میشود. و أنها الوسيلة الوحيدة. فکر میکنند وسیلۀ وحیده برای سعادتشان در حیات همین است، لكنهم لم يلبثوا دون أن صار ما حسبوه لهم عليهم. همانی را که فکر میکردند در راه نجاتشان است، تبدیل میشود به هلاکشان. این هم جزء سنت های الهی است که اگر کسی قواعد خلقت را زیر پا گذاشت و استبداد به خرج داد، خدای سبحان از راه همان استبدادش ساقطش میکند. این شواهدش در طول تاریخ الی ما شاء الله است. کدام فرعونی، کدام نمرودی، کدام مستبدی بها پیدا کرد نسلش حتی؟ نسلش حتی بها پیدا کردند در حکومت؟ همه نابود شدند با همۀ قدرت هایی که داشتند. هیچکدام سری از آثارشان به عنوان نسلشان باقی نمانده. بله دوباره عدۀ دیگری، نسل دیگری، طور دیگری، قیام کردند بودند، اما هیچکدام اینها شتی شدند. با هم یکی نبودند.
«یکی از حضار:» تفکر است که باقی میماند. خودشان که…
«استاد:» تفکرشان هم مختلف است. تفکر اصل حب دنیا، بله یک تفکر است. حب دنیا، این تکاثر در دنیا، این اصل است. یک تفکر است، منتها این تفکر انواع فرهنگ ها را پیدا کرده. هرکجا به نوعی خودش را جلوه داده البته. تفکر هم تفکر واحدی… چون ﴿قُلُوبُهُمۡ شَتَّىٰ﴾[2] است؛ یعنی قلوبهم چه بوده؟ شتی است که تو اینها را واحد میبینی، اما قلوبهم شتی. چرا قلوبهم شتی است؟
«یکی از حضار:» چون هرکسی برای خودش…
«استاد:» چون منیت در آنجا مطرح است. هرکسی منیت خودش فقط مطرح است. اینطور نیست که منش بزرگ شود. دائماً دارد کوچک میشود منش. چون منش کوچک میشود، آن نظام بیرونی اش بزرگ دارد میشود. لذا این من کوچک بقا پیدا نمیکند. این من در مقابل من دیگر این دو همدیگر را تحمل نمیکنند. دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. هفت درویش در گلیمی بخسبند. یعنی او دارد منش بزرگ تر میشود. چون منش بزرگ تر میشود، تحمل نمیکند. لذا آن نوع تفکرش هم قائم به خودش است. با اینکه یک مشترکات دارند، اما قائم به خودشان است. تفکر الهی، قائم به انبیا است، همۀ انبیا اگر در یک جا جمع شوند اختلافی ندارند.
«یکی از حضار:» واقع چه شد حاج آقا؟ تعالیم انبیا هم دچار همین تشتت شده.
«استاد:» تعالیم انبیا دچار تشتت نشده. آن کسانی که میخواستند سوء استفاده بکنند از تعالیم انبیا، تعالیم انبیا را دچار تشتت کردند. لذا داریم جزء آن هفت نفری که در آن پایین ترین درجۀ جهنم قرار میگیرند، هم فرعون است، هم نمرود است، قابیل است، این سه نفر، بعد می آید آن نفری که دین موسی علیه السلام را به انحراف کشاند و آن نفری که دین عیسی علیه السلام را به انحراف کشاند و دو نفر که دین اسلام را به انحراف کشاندند. یعنی این چهار نفر در کنار آن سه نفر چه شدند؟ هر هفت نفر در پایین ترین درجات جهنم هستند که اشد مراتب هست. پس اینها هم منیتشان بود، خودشان را میخواستند جلوه بدهند، نه دین را. یعنی پس دین هم نبود این هم.
«یکی از حضار:» همان پلوس بود که مسیحیت را چیز کرد؟
«استاد:» در بعضی روایات هم اسم میبرد، در بعضی روایات اسم نمیبرد که همین پلوس یا پلس، نمیدانم تلفظ صحیحش چیست که این آن بوده که می آید و مسیحیت را به انحراف می کشاند، دین مسیح علیه السلام را.
بعد میفرماید که ﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ ٥٤﴾ [3] و ﴿كَانَ عَٰقِبَةَ ٱلَّذِينَ أَسَٰٓـُٔواْ ٱلسُّوٓأَىٰٓ أَن كَذَّبُواْ بِـَٔايَٰتِ ٱللَّهِ﴾[4] و الله سبحانه أعلم بما تصير إليه هذه النشأة الإنسانية في مستقبل أيامها، و من مفاسد. میگوید چون خدا این را میدید، مفسدۀ ربا را تا این مرتبۀ عظیمش را که تاریخ بشر باید بکشد تا اینجا، تا اینجا دیده بشود اینقدر عظمتش، خدای سبحان از ابتدا این را میبیند و میدید؛ لذا ربا را از نطفه میخواست خفه بکند که آغاز نشود تا به اینجا کشیده بشود. لذا جریان ربا بحرب من الله و رسوله که جزء عظیم ترین گناهان تلقی میشود. و الله سبحانه اعلم بما تصیر الیه هذه النشأة الأنسانیة فی مستقبل أیامها و من مفاسد الربا المشئومة تسهيله الطريق إلى كنز الأموال، و حبس الألوف و الملايين في مخازن البنوك عن الجريان في البيع و الشري. انبار شدن پول ها، راکد شدن پول ها از جملۀ مفاسد ربا است که حالا چه بانک ها، چه افراد این مبتلا میشوند به آن. این شدت این پول ها الان میبینید چقدر پول در این بانک ها چه شده؟ راکد است. خودشان هم دائماً میگویند. قدرت فوق آن توانی است که اینها برای خرج کردن دارند و استفاده… و جلوس قوم على أريكة البطالة و الإتراف، و حرمان آخرين من المشروع الذي تهدي إليه الفطرة و هو اتكاء الإنسان في حياته على العمل. در حالی که قرآن دنبال این بوده که انسان در حیاتش متکی بر چه باشد در زندگی اش؟ بر عمل باشد. یعنی اگر پولی هست، پول به نظام عمل کشیده بشود. باعث تولید بشود. باعث ازدیاد بشود. نه این رأس المال بچرخد، از دست این برود آن دست رأس المال و رأس المال این هم از بین برود، رأس المال آن اضافه بشود. پولی تولید نشده. رأس المال ها چرخیده. از دست عده ای رفته در دست دیگری آنجا تجمع پیدا کرده. اما آنجایی که پول به کار گرفته میشود، پول تولید از درون آن درمی آید. منافع ایجاد میکند. ثروت ایجاد میشود. ازدیاد پیدا میکند. نه رأس المال فقط بچرخد. ربا رأس المال میچرخد، اما در غیر ربا، در معاملات تولید ایجاد میشود. فلا يعيش بالعمل عدة لإترافهم. یک عده ای دیگر دنبال کار نیستند. چرا؟ از بس پول دارند. لأترافهم. ترف با تاء دو نقطه. این پول دار بودنشان، بچه پول دار ها را ببینید. هیچ هنری در وجودشان عمدتاً و غالباً نیست. ثروت بادآورده است دیگر. از طرف دیگر یک عده دیگر هم قدرت عمل ندارند، چون پول ندارند. و لا يعيش به آخرون. آنها هم کار نمیتوانند بکنند. چرا؟ لحرمانهم. پولی ندارند. کارخانه ها همه چه میشود؟ تعطیل میشود. چرا؟ نبود سرمایه در گردش. آن طرف پول ها مانده نمیدانند چه کار کنند، این طرف هم نمیتوانند کاری بکنند، چون پولی ندارند. لحرمانهم.
بحث آخر علمی. این بحث را هم ببینیم. غزالی یک بیانی دارد. بیانش خیلی شیک و قشنگ است، اما مرحوم علامه این بیان را چه کار میکند؟ میگوید که این بیان شیک و قشنگ نقص هایی دارد که نقص هایش را بیان میکند. غزالی در کتاب شکر 37:07 از احیاء العلوم میگوید که از نعم الهی خلق دراهم و دنانیر است که این کاری که خدای سبحان کرده یک نعمت الهی است دراهم و دنانیر. و بهما قوام الدنيا، و هما حجران. خود این دو، دو سنگی هستند که لا منفعة في أعيانهما. خودشان منفعت خاص ندارند. اینها ادعای غزالی است. منفعت خاص در خود اینها نیست، بلکه کار اینها و منفعت اینها چه هست؟ منفعت اینها این هست که يضطر الخلق إليهما من حيث إن كل إنسان محتاج إلى أعيان كثيرة. همین مقدماتی که علامه چید. في مطعمه و ملبسه و سائر حاجاته. و نمیتوانند اینها را با هم مبادله کنند. مجبور بودند معیاری باشد. به واسطۀ آن معیار اینها را با هم معامله کنند. این معیار شد درهم. پس درهم و دینار هم یک خلق الهی است برای این کار. اصلاً خلق شده به قول فخر رازی، به نگاه او برای این کار. لذا یک آیه ای از آیات خداوند است، شاکریت میخواهد. بعد میگوید لا بد بينهما من معاوضة، و لا بد في مقدار العوض من تقدير. بعد میگوید مثلاً صاحب جمل نمیتواند جملش را با زعفران چگونه قیاس بکند. بعد وقتی که اینها آمدند این را قرار دادند، معلوم شد که مثلاً صد مثقال زعفران به اندازۀ یک شتر مثلاً، فرض مسئله است، صد مثقال زعفران با یک شتر قابل چه میشود؟ قابل معاوضه میشود. صد مثقال زعفران میشود مثلاً صد دینار، آن شتر هم قیمتش صد دینار است. پس میگوییم صد مثقال در مقابل یک شتر. پس این میشود میزان. اصل این مسئله واقعاً درست است که اگر خدای سبحان انسان را منتقل نمیکرد به اینکه یک واسطه ای برای حل مسائلش که راحت کند کار را که معیاری باشد پیدا نمیکرد، در هر کاری از همین شبانه روز را به عنوان ملاک و معیار، ساعت را، زمان را، یک معیار است دیگر. اگر نبود ببینید چقدر کارها سخت تر میشد. وقت ها چطور نمیشد تنظیم بشود. از ساعت را به عنوان یک میزان گرفته تا پول را به عنوان یک میزان گرفته تا واحدهای اندازه گیری گرما و سرما و طول و عرض و حجم که همۀ اینها اگر نداشت انسان، قدرت نداشت، چقدر کار سخت تر میشد. لذا اصل مسئله این مقدارش درست است، اما اینکه نقدین و درهم و دینار فقط و فقط برای چه باشد؟ خلقشان برای این باشد که اینها پول باشند، این البته مرحوم علامه نمیپذیرند.
«یکی از حضار:» روایات داریم معکوس این. نامفهوم 39:35 درهم و دینار غالباً تبدیل میشود بالأخره وقتی ضرب میشود، شیطان درخت درآمد.
«استاد:» حالا بگذارید برویم جلوتر.
بعد میفرماید که فتتعذر المعاملات جدا، فافتقرت هذه الأعيان المتنافرة المتباعدة إلى متوسط بينهما يحكم فيها بحكم عدل فيعرف من كل واحد رتبته. تا بتواند همه چیز را در جای خودش اندازه گیری کند، قیمت گذاری کند. فخلق الله تعالى الدنانير و الدراهم حاكمين. اینها را دو حاکم قرار داد. و متوسطين بين الأموال حتى تقدر الأموال بهما. تا با اینها اندازه گیری بشود. فيقال: هذا الجمل يساوي مائة دينار و هذا المقدار من الزعفران يسوي مائة فهما من حيث إنهما متساويان لشيء واحد متساويان. یعنی با یک چیزی اینها اندازه گیری میشوند، به مقدار او با همدیگر حالا میتوانند نسبت پیدا بکنند. و إنما أمكن التعديل بالنقدين إذ لا غرض في أعيانهما و لو كان في أعيانهما. خود این دو میتوانند همه چیز را قیمت گذاری کنند، چون خودشان چه هستند؟ خودشان یک چیزی که بخواهند مورد قیمت قرار بگیرند نیستند. این را میگوید. خودشان مطلوب مردم فی نفسه نیستند. بالتبع مطلوب هستند. بعد میگوید که در اینجا بیان میکند و لو کان فی أعیانهما غرض. اگر خود اینها مطلوب بودند، اقتضى خصوص ذلك الغرض. باعث میشد که آن صاحب غرض به این میل پیدا کند یا بی میل باشد اگر یک غرض خاص داشتند. لذا خود اینها غرض خاصی برایشان نیست، اینها همه حرف دارد. درست نیست. منتها حرف خیلی قشنگ تحلیل کرده. میگوید این لا بشرط است نسبت به غرض، همۀ شروط را به شرط شیء را میتواند چه بشود؟ غرض ها را شامل بشود. لذا خدا این را برای این قرار داده. و لحكمة أخرى و هي : التوسل بهما إلى سائر الأشياء لأنهما عزيزان في أنفسهما. خود اینها کمیاب هستند، لذا میتوانند برای بقیه… بعد اینجا بیانی میکند که جالب است. فاحتيج إلى شيء آخر هو في صورته كأنه ليس بشيء. مثل این میماند که هیچ چیزی نیست. و هو في معناه كأنه كل الأشياء. از یک طرف کأنه هیچ چیزی نیست چون خودش غرضی بر آن مترتب نیست، از آن طرف همه چیز است چون همه با این چه میشوند؟ غرضمند میشوند. و الشيء إنما تستوي نسبته إلى المختلفات إذ لم تكن. میگوید خودش هیچ نسبتی ندارد، همه ولی با این نسبت پیدا میکنند. چون خودش نسبت خاصی ندارد. له صورة خاصة، كالمرآة. میگوید ببینید آینه رنگی ندارد، ولی همۀ رنگها را میتواند نمایش بدهد. اگر خودش رنگ داشت، آن وقت نمیتوانست نشان بدهد همۀ رنگها را. کالمرآة لا لون لها و تحكي كل لون فكذلك النقد لا غرض فيه و هو وسيلة إلى كل غرض. مثل حروف خودشان غرض ندارند. من، الی اینها خودشان غرض ندارند. با ضمیمه کردن من بصره الی کوفه معنی پیدا میکنند. فهذه هي الحكمة الثانية.[5] بعد میگوید حکمت های دیگری هم در کار هست. بعد مرحوم علامه ثم قال ما محصله که حالا دیر میشود دیگر. بعد بیان میکند که این از حکم الهی است و لذا ربای بر آن و کنز بر آن حرام شده. چرا؟ چون ربا از این حالت خارجش کرده، به آن تعین داده، خودش مورد معامله قرار گرفته. کنز و گنج حرام شده. چرا؟ چون خودش مورد قصد قرار گرفته. خلاف طبیعت خلقش است. خدا این را خلق کرده بود برای اینکه فقط چه بشود؟ حاکمی باشد که اینها را حکومت کند، قانون گذاری کند. اما وقتی خودش، مثل حاکمی بشود که ببرند آن را در بند. اگر مورد غرضی واقع شد، مثل حاکمی میشود که رفته در بند. این گنج بشود یعنی رفته در بند. این حاکم دیگر نیست، لذا میگوید حرام است. بعد مرحوم علامه نقد میکند. بیان قشنگی دارد، ولی بیانش نقص دارد.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
«یکی از حضار:» آن دور عقلائی بود غرض؟
«استاد:» غرض چه را؟
«یکی از حضار:» غرض اینکه از پول چیست. آنها عرفی بحث میکنند، اینها عقلائی است؟
«استاد:» غزالی نه دارد غرض را عقلی بحث میکند. حتی عقلائی هم نه. میگوید در خلقتش اینطوری است. او دارد عقلی بحث میکند. یعنی میگوید اصلاً خلقتش این است. نه اینکه ما اینطوری می یابیم. اگر میگفت ما اینطوری می یابیم، عقلائی بود. اما میگوید نه، اینطوری هست. خلقش اینطوری است.
«یکی از حضار:» سؤال اولم این است که یکی از رفقا میپرسید اینکه ربا با اینکه نظام کلاً نظام را به هم میزند، چرا حکم قضایی و جزائی ندارد؟
«استاد:» چرا ندارد؟ استفاده کردند که یک موقع شما میگویید چرا حد ندارد، یک بحث است. اما حکم دارد. حکم حدی ندارد. چون آنجایی که حکم حدی ندارد، گاهی لشدته آنجایی که حد ندارد دست حاکم را باز گذاشتند، گاهی لضعفه آنجایی که حد ندارد. حدود دست حاکم در حد است، باید همین را اجرا بکنند. اما آنجایی که حد ندارد، معلوم میشود که گاهی لشدته، چون باید اینقدر دست باز باشد که بتواند کنترل بکند. گاهی هم لضعفه. اینقدر مورد اعتنا نبوده که حد برایش قرار داده شود. یعنی وقتی که… این بحث حرب من الله و رسوله بعد میفرمایند جزاء من حارب الله و رسوله جزائش أن یقتل أو أن یسلب. این میگوید تحت چه قرار میگیرد؟ حرب با خدا و رسول. بعد در آیۀ دیگر میفرمایند که حرب با خدا و رسول حکمش چیست؟ قتل است و سلب است. اما به عنوان حد نیست. به عنوان حدی نیست، بلکه حکم را چه کار کرده؟ لذا دست حاکم در اجرای حکم بازتر است.
«یکی از حضار:» یعنی مثلاً الان اینطور میشود یک نفر را میشناسیم ربا، برویم معرفی کنیم این ربادهنده، رباخوار است.
«استاد:» بله در روایت هم دارد که اگر کسی عالماً عامداً در باب رباء قدم میگذارد، حکم را میداند، ولی در کار ربا با اینکه علم دارد قدم میگذارد، در آن روایت دارد حکمش قتل است. امام صادق علیه السلام میفرمایند اگر من دستم حاکم باشم، میکشم او را. یعنی حکمش چه هست؟ منتها یک وقت از روی جهل است. حکم را نمیداند یا فکر میکند این ربا نیست. مثلاً دارد همین کار را میکند، ولی فکر میکند که مثلاً یک توجیه اش کرده که ربا نیست و الا خلاصه. اما اگر…
«یکی از حضار:» چون دلیلی که هست مثلاً این اختلاف طبقاتی ایجاد میشود، این نامفهوم 46:06. همین بحث های کلاه شرعی هایی است که برای فقه… مثلاً میگویند… خب این هم باز همان…
«استاد:» لذا بعضی ها میگویند… عرض کردم بعضی ها مثل امام میگویند چیست؟ اگر بخواهد فرار از ربا باشد ولی ربا باشد، حکم ربا را دارد. بعضی ها میگویند نه، اگر واقعاً صورت ظاهری درست شده باشد، چون مثلاً مضاربه واقعاً به کار انداختن پول در یک معامله است، خود پول مورد چیز قرار نگرفته، لذا اینجا حکمش را متفاوت میکند.
[5]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص430 و 431.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 578” دیدگاه میگذارید;