سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
الحمدلله آیات 275 تا 281 تمام شد. آن تتمه اش را هم که دوستان نقد مرحوم علامه بر کلمات غزالی بود، ان شاء الله دیدند خودشان و نکته حل شده است. وارد آیۀ جدید که شاید طولانی ترین آیۀ قرآن کریم هم هست میشویم و با اینکه مرحوم علامه در اینجا خیلی به اختصار گذشتند و چند نکته را فقط بیان فرمودند و فرمودند در این آیۀ شریفه حدود 20 حکم فقهی بیان شده، ولی ما به لحاظ اینکه بحث فقهی در اینجا نمیکنیم، از این بحث ها گذشتیم، در عین حال این آیۀ شریفه نکات بسیار زیادی دارد غیر بحث فقهی اش هم که اینها را اگر فقط همین به عنوان سرفصل هایش بعضی هایش را تذکر بدهیم و بیان بکنیم، همین کفایت بکنیم. ما هم تفصیلاً وارد نشویم، ولی خیلی زیبا است آیه و جا دارد. اصلاً یکی از نکات اصلی این است که ما در نظام قانون گذاری یا نظام ادارۀ کشور، یک نظام پیشگیری داریم، یک نظام درمان داریم. قوۀ قضائیه برای درمان است، ولی قانون گذاری قبل از قوۀ قضائیه، قوانینی که در قوۀ اجراییه اجرا میشود، اینها برای پیشگیری است. لذا قرآن کریم اینجا هم بحث پیشگیری را به شدت مطرح کرده که بحث پیشگیری اقسط است عند الله. یعنی قبل از اینکه به کدورت کشیده بشود، روابط تیره بشود، مخالف و موافق شکل بگیرد، قطعاً پیشگیری در اخوت جامعۀ ایمانی خیلی کارسازتر است. در هر جامعه ای پیشگیری خیلی آثار دارد. لذا اینجا بحث را اساسش را بر پیشگیری دارد بیان میکند. لذا قانون گذاری اساسش بر پیشگیری است که به دعوا کشیده نشود. اگر نگاه به قانون گذاری به عنوان پیشگیری باشد تا اینکه نگاه به قانون گذاری به عنوان پیشگیری نباشد، فقط صرف قانون گذاری باشد، متفاوت میشود. در اینجا قرآن کریم نوع بیان را دارد به گونه ای بیان میکند که هدف از قانون گذاری پیشگیری هم هست. حالا درست است تنها هدف پیشگیری نیست، اما جزء اهداف است. لذا در دائماً از دلالت های التزامی کلام استفاده میشود که این قانون گذاری یک قانون گذاری است که آینده را سهل میکند، ساده میکند، روابط را محکم تر میکند، به اختلاف ها پایان میدهد که نوعی اینکه اگر میخواهد معامله ای صورت بگیرد، اگر معامله بدین است که یکی از طرفین معامله مدت دار است، چه ثمن، چه مثمن، اگر این نوشته بشود، چون ممکن است فراموش بشود، قرائن از دست برود یا یکی از دو طرف در اثر گذر زمان میل به کتمان پیدا بکند، دلش بخواهد سوء استفاده بکند، لذا برای اینکه این مسئله پیش نیاید، یکی از دو طرف ثمن یا مثمن اگر دین است که إذا تداینتم بدین که یکی اش یا ثمن که معامله نسیه باشد، کالا را الان میگیرد، پول را بعدا پرداخت میکند، یا نه برعکس است، پول را الان میگیرد، کالا را بعدا میدهد. بیع سلف که میگویند آنجا، بعداً کالا را تحویل بگیرد یا در مورد قرض که قرض هم داخل در همین میشود که این هم چون یکی از دو طرف به دین و زمان است که الان قرض میدهد تا چه کار بکند؟ این إذا تداینتم بدین قرض را هم شامل میشود که آنجایی هم که قرض است که یکی از دو طرف که ادای قرض است، مدت دار است، ممکن است که فراموشی ایجاد شود، قرائن از دست برود یا یکی از دو طرف ممکن است که میل به حالا با گذشت زمان، میل به کتمان پیدا کند که نه نبوده اینطوری و غیر از این است. لذا در اینجاها آمده بحث را به عنوان اینکه نوشته شود، شاهد گرفته شود، نوشته شود همۀ اینها را. آن وقت بعد خیلی از احکام دیگر هم حالا که جلو برویم همینطور اشارۀ کوتاه میکنیم. این خود پیشگیری یک بحث جدی ای است که در نظام اقتصادی، در نظام اخلاقی، در نظام اعتقادی تمام اینها سرایت دارد که پیشگیری قبل درمان است. اختصاصی به نظام اعتقادی هم ندارد. در نظام اخلاقی هم همینطوری است. در نظام اعتقادی هم همینطوری است. قبل از اینکه شبهه وارد بشود، باید دفع شبهه بشود بدون اینکه ذکر شبهه شود. لذا باید آن چیزی را که موجب شبهه میشود را قبلاً در جامعه ریشه هایش را از بین برد. در نظام اخلاقی هم همینطوری ریشۀ رذائل اخلاقی را باید از بین برد. مبدأ میل را باید تغییر داد که حالا هرکدام اینها جای خودش میطلبد. حالا ما به خاطر اینکه هم آنچه که مرحوم علامه فرمودند با اختصار را رعایت کنیم، همین که یک سری نکات را گفته باشیم، ان شاء الله سعی میکنیم متوسط، نه تفصیلاً وارد بشویم، نه خیلی اجمالاً مثل مرحوم علامه. یک مقداری تفصیلی تر از این فقط.
بسم الله الرحمن الرحیم ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا تَدَايَنتُم …﴾. اینجایی که إذا تداینتم آمده این است که باب را باب تفاعل گرفته. در باب تفاعل وقتی تداین می آید، باب مفاعله نگرفته. باب تفاعل گرفته نه مفاعله. در باب مفاعله یکی از طرفین چه هست؟ قوی تر از طرف دیگر است. در باب مفاعله غلبه با یکی است یا قوت با یکی است. لذا ضعف و قوه دارد. اما در باب تفاعل تساوی است. یعنی طرفین حدودشان مساوی است. همین مقداری که این دو طرف یک نقشی را دارند در معامله، کسی که میخواهد بخرد، کسی که میخواهد بفروشد نقش مساوی دارند؛ لذا با تداینتم، با باب تفاعل آورده که إذا تداینتم بدین إلی أجل. بدین را آورد تا معلوم بشود که معاملاتی که معاملۀ بدین نیستند، یعنی یکی از طرفین مهلت دار نیست، زمان دار نیست، هردو طرف نقد هستند، این از موضوع خارج است. موضوع این حکم نیست. لذا إذا تداینتم بدین که به معامله ای که یکی از دو طرفش حداقل چه باشد؟ چون دو طرف اگر بدین باشد، معامله باطل است از نظام دینی. یعنی هم ثمن، هم مثمن دین باشد، از نگاه دینی باطل است که پول معلوم نباشد الان، بعداً باشد، کالا هم چه باشد؟ معلوم نباشد. نه یکی از دو طرفین باید حاضر باشد، یکی بدین باشد. بِدَيۡنٍ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى هم که دیگر همان بیان بدین است که بیان کرده، فَٱكۡتُبُوهُ. این را بنویسید. اگر یکی از دو طرف اجل داشت و زمان داشت، حتماً بنویسید. این فاکتبوه امر که میشود، این امر امر مولوی نیست. حالا با قرائنی که بیان میکند که چرا امر امر مولوی نیست؛ چون علتش را ذکر میکند که این به قسط نزدیک تر است. علت ذکر میشود اولاً، ثانیاً میگوید اگر در سفر بودی، نوشتن ضرورتی ندارد اگر نمیتوانید. لذا اگر مولوی بود دیگر سفر و حضر فرقی نمیکرد. هرطوری بود باید نوشته میشد که این معلوم میشود امر امر مولوی نیست. امر امر ارشادی است. اگر امر ارشادی شد، آن وقت احکام خودش را پیدا میکند دیگر. منتها…
«یکی از حضار:» و إن لم تجدوا کاتباً، در سفر و إن لم تجدوا کاتباً؟
«استاد:» بله دیگر. و إن لم تجدوا کاتباً نشان میدهد که چه هست؟ یعنی این حکم برداشتنش امکان پذیر است. غیر از اینکه علت حکم هم ذکر شده. دو علت ذکر شده. یکی علت حکم ذکر شده که این اقسط است عند الله؛ یعنی بیان علت شده که این اقسط است. وقتی اقسط است، خود همین بیان این است که حکم ارشادی است. آن وقت فاکتبوه که میگوید، به خصوص با جامعۀ آن روز اگر حکمی لازم میشود در اجتماع، برای مردم سواددار شدن لازم میشود نه به معنای واجب، بلکه به معنای چه میشود؟ به معنای استحباب عینی حداقل پیدا میکند. اگر وجوب کفائی داشته باشد هم استحباب عینی پیدا میکند؛ چون نمیشود امر بشود فاکتبوه، در جامعۀ دینی یک امری را بنویسید اما چه باشد؟ اما کاتبی نباشد. پس معلوم میشود وقتی میفرماید فاکتبوه، فرض اینکه کاتب باید باشد، حتماً… لذا اگر در جامعه ای، فرض مسئله است، به خصوص در اسلام، اگر در جامعه ای کاتب کم بود یا به اندازه نبود، بر حاکمیت است، بر مردم است که این را تحصیل بکنند تا مقدمۀ آن اموری باشد که از جانب خدا تشریع شده. غیر از او بر حاکمیت هست که زمینۀ آن کار را فراهم بکند تا این حکم امکان اجرا پیدا بکند. چون حکم آمده. وقتی حکم آمده، امکان اجرای حکم لازم است. اگر مردم، هم بر مردم لازم است امکان اجرا را فراهم بکنند، هم بر حاکمیت اگر مردم نکردند یا نتوانستند، بر حاکمیت لازم است که چه کار بکند؟ امکان حکم را فراهم بکند. این هم یک وظیفه و تکلیف بر چه کسی می آید؟ بر گردن حاکمیت می آید که ببینید این مدیر را که هرجا امری از جانب خدای سبحان محقق میشود که این امر لازمه هایی دارد، لوازمی دارد، هم بر گردن مردم می آید به جهتی، هم اگر مردم نتوانستند، قاصر بودند بر گردن حاکمیت فراهم کردن لوازمش می آید. این هم خلاصه یک نکتۀ جدی است که در نظام حاکمیتی مسئله را باید دید که شاید کمتر به این توجه میشود.
«یکی از حضار:» اگر گفت نامفهوم 18:15 باشد، آن لزومی که بر گردن حاکمیت می آید، آن هم ضروری نیست دیگر.
«استاد:» بله دیگر یعنی دائر مدار چه میشود؟ منتها اگر حاکمیت گاهی ممکن است حکم برایش شدیدتر باشد تا این هزینه ای که میخواهد بعداً در قضاوت انجام بدهد. چون دارد کار را عرض کردیم اولش برای چه هست؟ برای پیشگیری است. پیشگیری هزینه اش همیشه کمتر از درمان است. اگر پیشگیری کمتر از درمان است، برای حاکمیت برنامه ریزی برای اینکه این محقق بشود لازم تر از آنجایی است که… چون حاکمیت دائم مبتلا به این است، مردم علی البدل مبتلا به این هستند. یعنی مردم ممکن است گاهی این مبتلا باشد، گاهی آن مبتلا باشد، گاهی دیگری مبتلا باشد، اما حاکمیت علی البدل مردم برایش دائمی است. لذا از جهت عقلی هم این حکم بر گردن حاکمیت الزم است. چرا الزم است؟ چون مبتلا است به این و فشاری که داخل مردم ایجاد میشود و اختلافاتی که ایجاد میشود، همین ها باعث میشود که تزلزل در نظام حاکمیت ایجاد میشود. لذا این حکم حکم عقلی است بر حاکمیت هم. یعنی لزومی ندارد حکم مولوی باشد برای حاکمیت هم. حکم حکم چه هست؟ ارشادی است که حاکمیت هم به همین نسبت موظف است ارشاداً چه کار کند؟ تسهیل در تحقق زمینۀ این کار را فراهم بکند. یعنی خدای سبحان دارد یک بیانی را میکند که ارشادی بودنش در اینجا خودش قوتی است که وقتی همه نگاه میکنند، همه تأیید میکنند که این درست است، این لازم است از جهت حکم ارشادی.
إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى. حالا اینها هرکدام بیشتر باز بحث دارد، ولی به خصوص از جهت فقهی اش که این تا کجا دو کالا را میشود به دین، چه شرائطی دارد، چه چیزهایی هست از اینجا، اینها را دیگر عبور میشود همه اش از آن. إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوه. حتماً این را دین را یادداشت بکنند. این فاکتبوه خطاب هم به صورت چه آمده؟ همانطوری که یا ایها الذین آمنوا إذا تداینتم. یعنی فقط الان به دو نفر خریدار و فروشنده نیست. خریدار و فروشنده به صورت اطلاقی است که همه را شامل میشود. یا ایها الذین آمنوا جمع است. إذا تداینتم جمع است. فاکتبوه جمع است. پس این معلوم میشود که وظیفه وظیفۀ همگانی هم هست. نه فقط الان دو نفر بایع و مشتری که در یک معاملۀ خاص باشند. وَلۡيَكۡتُب بَّيۡنَكُمۡ كَاتِبُۢ بِٱلۡعَدۡلِ. حتماً هم اگر مینویسند، نوشتن چطوری باشد؟ ببینید باز هم به صورت چه آمده؟ و لیکتب امر آمده دیگر. و لیکتب بینکم کاتب بالعدل. تعبیری که در اینجا نفرمود که و لیکتب بینکم کاتب عادل. یعنی لزومی ندارد که کاتب عادل باشد، اما لزوم دارد که بالعدل نوشته شود. یعنی بالعدل نوشته شدن غیر از این است که کاتب عادل باشد. ممکن است کاتب عادل باشد بالعدل هم بنویسد، ممکن است کاتب فاسق باشد عادل نباشد، اما در نوشتن رعایت تمام جوانب بشود. عیبی ندارد. پس شرطی که در اینجا هست به لحاظ تناسب حکم و موضوع، نوشته شدن به عدل است؛ ور امام جماعتی است که امام جماعت باید چه باشد؟ عادل باشد. ور قاضی است که قاضی باید عادل باشد. اما در اینجا نویسنده لزومی ندارد آن کسی که دارد این را مینویسد عادل باشد. اینها دقت هایی است که بالأخره آیه با تمام دقت بیان کرده مسئله را تا مسئله به قدر ضرورتش چه بشود؟ شرائط ها بیاید22:07 . بله اگر کاتب عادل باشد که اولی است. کسی شک ندارد، اما فرض در این است که قرآن دارد آن مرز کف کار را بیان میکند تا امکان پذیرتر باشد. وقتی دارد کف کار را بیان میکند، اگر کاتب عادل را می آورد اینجا، آن موقع چه میشد؟ خیلی ها خارج میشدند و به خصوص بین آنجایی که نویسنده کم باشد، کاتب کم باشد، این هم تخصیص میزد باعث… حتی به خصوص صدر اسلام که ابتداءً نشان میداد که خیلی از آنهایی که اهل سواد بودند، چه نبودند؟ مسلمان نبودند. یهودیان بودند که سواد داشتند. آن وقت کلاً چه میشد مسئله؟ امر به محال میشد که تازه بعد از آن پیغمبر بحث سواد آموزی را و نوشتن را و اینها را چه کار کرد؟ ترویج کرد و بعد از جنگ بدر بود که این مسئله رواج و آن اسرایی که گرفتند رواج بیشتری گرفت. ببینید اینها دقت ها است که حکم را همیشه، قانون را باید مرز کفش ببریم. البته تعالی اش جای خودش را دارد.
«یکی از حضار:» کتابت بالعدل یعنی چه؟
«استاد:» یعنی تمام نه جانب مشتری را بگیرد، نه جانب بایع را. چون ممکن است در نوشتن چیزی بنویسد که این به نفع مشتری تمام شود یا ممکن است طوری بنویسد که به نفع چه تمام شود؟ فروشنده تمام بشود یا مشتری. این امکان پذیر است. نه میگوید کاتب کاتب بالعدل باشد. یعنی کاملاً مر آن معامله را بنویسد. نه به این طرف میل پیدا کند در نوشتن، شرائط این را مثلاً بعضی اش را ذکر نکند. آن چیزی که برایش است، برای او ذکر نکند. همین باعث شود که بعداً چه بشود؟ سبب اختلاف بشود. لذا کتابت بالعدل است. میتوانند خود اینها توجه داشته باشند با اینکه کاتب عادل نیست، اما کتابت چه باشد؟ بالعدل باشد با توجهی که شکل میگیرد. بخوانند، دقت بکنند، برایشان گفته بشود و ذکر بشود که یا شهادت بگیرند که اینطور نوشته شده.
وَلَا يَأۡبَ كَاتِبٌ أَن يَكۡتُبَ. از این طرف امر میکند که فاکتبوه، اگر فاکتبوه کاتب هم گفتیم به عدل بنویسد، میفرماید اینطور نیست که اگر حالا کاتب کم است، حالا آن کسانی که سواد دارند، چه کار کنند؟ طاقچه بالا بگذارند. بگویند به ما چه ربطی دارد، من که معامله نکردم. بله اگر آخر آیه میفرماید که اگر شما بنا است اینها بنویسند، وَلَا يُضَآرَّ كَاتِبٞ وَلَا شَهِيدٞ. لا یضار کاتب و لا شهید که بعداً بیان میشود، از جملۀ ضررهایی که ممکن است به کاتب و شاهد زده بشود چیست؟ این است که وقتش را بگیری، اجرتش را ندهی. نامفهوم 24:58 است دیگر. اینجا میفرماید که وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُب. حق ندارد کاتبی که سواد دارد چون سواد دارد، فاکتبوه هم امر آمده، لازم است که اگر رجوع کردند بنویسد، اما در پایان هم میفرماید که شما حق ندارید ضرر بزنید به این. حالا این وقتش قیمت دارد. به مناسبت قیمت وقتش باید پولش را پرداخت بکنید دیگر. آن از آنجا درمی آید. در اینجا امر چه هست؟ اینکه چون به خصوص فرض را ببرید در صدر اسلام که کاتب کم بوده، نویسنده و آنجا میگشتند تا یکی را پیدا کنند. حالا بعد پیدا کردند، بعد طرف هم میگوید نمیخواهم بنویسم. مربوط به من نیست. میگوید اینجا نه. اینجا امر الهی است. وَ لا يَأْبَ. اباء نکند این کاتب أَنْ يَكْتُب. چرا؟ کما علمه الله. چون همین را که یاد گرفته خدا به او تعلیم داده و چون خدا به او تعلیم داده، همان نعمت الهی را باید به مصرف برساند. این تناسب حکم و موضوع کما علمه الله چه دارد؟ علت را که دارد ذکر میکند به دو جهت است. یکی اینکه علمش را و نویسندگی اش را خدا به او تعلیم داده، یکی اینکه کما علمه الله بنویسد یعنی به صدق بنویسد. یعنی همانطوری که خدا به صدق به او یاد داد، درست به او یاد داد، درست او هم بنویسد کما علمه الله. هردو را شامل میشود؟ هردو را شامل میشود. اصل نعمت را شامل میشود و کیفیت نعمت را هم شامل میشود. لذا هم اصل و هم کیفیت را میتواند از آن استنباط کرد که أن یکتب کما علمه الله.
«یکی از حضار:» استاد چطوری میشود این اصلش که کتابت را خدا یاد داد…
«استاد:» چون دارد میگوید وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ. حق اباء ندارد کما علمه الله. یعنی اگر خدا میخواست اباء میکرد برای اینکه یاد بگیرد. خدا اباء نکرد در یاد دادن به این، این هم حق ندارد اباء کند در نوشتن.
«یکی از حضار:» اینکه این علوم را به خداوند نسبت بدهیم که خدا به شما یاد داد تصویرش چیست؟ مثلاً جای دیگر….
«استاد:» بله همین را عرض کردم دیگر. قبلاً هم بیان کردیم که هر چیزی که، الان هم بیان میکنیم، هرچیزی که انسان کمال ثانوی، کمال اولی پیدا میکند، کمال اولی که خلقت اولیه است و هرچیزی که کمال ثانوی بعد خلقت اولیه پیدا میکند هم همه اش به ارادۀ حق و به علم حق و به قدرت حق محقق شده دیگر. چون اینجا موضوع علمی است، میگوید علمکم الله. آنجایی که قدرت باشد، خدای سبحان قادر کرده. آنجایی که لازمۀ هرکدام از اینها باشد، موکول به همان شده که ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ﴾[1]. آنجایی که به ارادۀ حق موکول است.
«یکی از حضار:» آن کیفیت نعمت که فرمودید به صدق باشد، همان و لیکتب بالعدل میرساند.
«استاد:» میرساند به آنجا. اینجا مقصود اولی اش این نیست، اما از آن استفاده میشود. یعنی آنجا آمده، کفایت هم میکرده. اما اینجا نمیخواهد تکرار کند، ولی بیان را طوری کرده که هم لا یأب را دلالت بکند، هم آن کیفیت را کما علمکم، کما علمکم شئونی دارد. از جملۀ شئونش خودش یادگیری است. از جملۀ شئونش صدق در آن چیزی بوده و الا اگر این هم غلط یاد میگرفت، این یادگیری اش به درد نمیخورد. لذا در خود یادگیری همانطور که به صدق یاد گرفت، به صدق باید بنویسد. کما علمه الله.
«یکی از حضار:» یادگیری به کذب چگونه است؟
«استاد:» کسانی که در نوشتار، نوشتار غلط پیدا میکنند. چون خود نوشتار غلط باعث میشود که اگر امر شد بنویسی و این غلط نوشت، خود همین باعث دعوا میشود. یعنی کسی که درست یاد نگرفته…
«یکی از حضار:» نامفهوم 28:39. سه را چهار مینویسد.
«استاد:» سه را بد بنویسد. وقتی بد مینویسد، یعنی خود اینکه درست ننوشتن به خود قابل منتسب است دیگر؛ منتها علمکم الله تعلیم به خدا منتسب است، بد یاد گرفتن به چه کسی منتسب است؟ به این. میگوید اگر خدا میخواست به شما آنطوری که خدا به شما تعلیم داد همانطوری بنویسید، یعنی آن جانبی که فقط صدق است، آن جانبی که صریح است، وگرنه آنچه که به این منسوب است، ممکن است غلط شکل گرفته باشد.
«یکی از حضار:» تعلیم خداوند کذب بردار هم هست؟
«استاد:» نه دیگر، ولی به لحاظ قابل دیگر. یعنی از جانب خدا کذب بردار نیست، ولی از جانب قابل چه؟
«یکی از حضار:» از جهت قابل باشد، میشود همان اولی. خداوند این قدرت را به قابل داده.
«استاد:» داریم همین را عرض میکنیم دیگر. کما علمه الله یعنی خدای سبحان از جانب خدای آنچه که تعلیم داده میشود صدق است غیر از اینکه از جانب او است. از جانب او صدق است.
«یکی از حضار:» دو وجه فرمودید.
«استاد:» عرض کردم. دارم دو وجه دوم را… وجه اول را که دعوا نداریم. وجه اول که لا یأب است روشن است. اما وجه دوم است که یک خرده ممکن است سؤال انگیز باشد. کما علمه الله که دارد بیان میکند، غیر از مبدأیت دارد چه را بیان میکند؟ ما علمه الله همیشه صدق است. آنی که کذب در آن برمیدارد چیست؟ آن برمیگردد به قابل. نه آنطوری که شما یاد گرفتید. آنطوری که خدا تعلیم داده. لذا نشان میدهد که در جهت صدق را. ممکن است در جهت قابل نقص باشد، ولی دارد در بیان رابطه را با خدا بیان میکند که خود همین ها لطافت در آن است که آدم علمش را یک وجه یلی الربی میبیند، یک وجه یلی الخلقی میبیند. این وجه یلی الربی اش است که صدق است. لذا باید سعی بکند در اینجا هم چه باشد؟ خودش را در تحت وسط الهی ببینید و مطابق آنکه یاد گرفته و از جانب خدا به او القا شده بنویسد.
«یکی از حضار:» ممکن است ناظر به احکام باشد کما علمه الله؟
«استاد:» نه آنجا نیست. چون آن را بعداً می آوریم در آخر آیه ان شاء الله می آید که…
«یکی از حضار:» طبق عقود اسلامی بنویسد.
«استاد:» حالا آن ببینید نوشتن یک قانون عقلائی است الان. آن عقود اسلامی کاتب وظیفه اش نیست. کاتب آنجا باید فقیه باشد آن وقت وگرنه. خیلی تخصیص میخورد. یعنی باید کاتب چه باشد؟ عالم به حکم باشد. از بایع و مشتری باید قوی تر باشد. نه اینکه کاتب نویسنده است. اصلاً ممکن است یک بچۀ مدرسه ای باشد که سواد نوشتن دارد، به او بگویند این را بنویس بنویسد. هیچ اشکالی ندارد. آن هم بنویسد مقبول است. چون اصلاً عدالت در آن شرط نیست که کاتب عادل باشد. لذا اگر بچه هم بنویسد، فقط بتواند بهش بگویند کلمات را که میگویند میتواند منتقل کند، دائماً بنویسد عیبی ندارد. همانطوری که… چون الان میگوید فلیملل. اینها املا کنند، او بنویسد. مثل بچه ای که املا میکند مینویسد، بچه است. لزومی ندارد آن علم و اطلاع را این داشته باشد. اما اینکه بایع و مشتری باید بالأخره در دایرۀ احکام اسلامی قدم بردارند، خب بله آن مسلم است. آن علم اجمالی را داشته باشند تا بتوانند در این دایره قدم بردارند، البته آن لازم است. اما آن نویسنده لزومی ندارد.
فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ. میگوید اینجایی که حالا قرار شد… اینها همه حکم است، اینها هرکدام یک حکم است. میگوید فلیکتب امر هست باز. و لیملل. چه کسی بنویسد؟ اگر خودش میتواند بنویسد، خودش بنویسد. این چه کسی بنویسد؟
«یکی از حضار:» آنی که حق به گردنش است.
«استاد:» آنی که حق به گردنش است یعنی مشتری. یعنی مشتری ای که الان یک چیزی خریده، الان باید پول بدهد، او باید بنویسد. پس اگر بایع و مشتری یک جا معامله صورت گرفت، چه کسی باید بنویسد از جهت دینی؟ چه کسی وظیفۀ اولی اش نوشتن است؟ مشتری. یعنی آنی که بدهکار میشود. طلبکار نه. آنی که بدهکار است. بدهکار باید بنویسد. آنی که میخواهد بعداً پرداخت کند، دین به گردن او میخواهد بیاید. او باید بنویسد. چرا؟ معلوم است. چون این میخواهد بعداً طبق این میخواهد این را مؤاخذه کنند که باید مطابق این بدهی. پس باید الان کاملاً مطابق آن چیزی که میخواهد بعداً… نگوید من نمیدانستم، حواسم نبود، نفهمیدم. میگویند خودت نوشتی. لذا ببینید اینها چقدر زیبا است. یعنی اگر در یک جایی قرار بر این شد، به چه کسی بنویسد؟ خود کسی که بدهکار است و بنا است آن کار را انجام بدهد. فلیکتب. اول این است که خودش بنویسد، اما اگر خودش کتابت نداشت یا حال نوشتن نداشت یا خطش خوب نبود، فرض مسئله است، فلیملل. پس این املا کند، دیگری بنویسد. نه دیگری حتی آن فروشنده باشد. نه. باز هم دارد میگوید یک سومی باشد. منتها اگر سومی نبود، فروشنده نوشت، این گفت نوشت، عیبی ندارد. به شرط اینکه این ببینید تصدیق بکند. حالا مثل امروز بگوییم مهر بزند، امضا بکند، بخواند بعداً. اینها دیده بشود، اما قاعده این است که سومی در کار باشد که کاتب غیر از اگر میخواهد بگوید بنویسد خودش نمیتواند، یک کاتب دیگری باشد که تازه شرط کاتب هم این است که میلی به طرف مقابل نباشد یا میل به این طرف که چه بنویسد؟ بالعدل بنویسد. یعنی مطابق بنویسد آن کاتبی که مینویسد.
فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ. پس این علیه الحق خیلی مهم است که آن کسی که قرار است این بدهی را ادا بکند، خودش بنویسد. یملل، املال با املا معنیً و تلفظاً چه هست؟ هم قالبش، هم معنایش یکی است. املا و املال هردو یک لغت است و یک جور به کار میرود. نه یک لغت است، یعنی یک معنی است. با هم یک معنی را میرسانند. یعنی یملل یعنی همان املا کردن. وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ. چون جای تخطی است، امیال پیش می آید در نظام مالی، بلافاصله چه کار میکند؟ آنجا گفت بالعدل، اینجا میگوید وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ. یعنی آدم باید حواسش را اینجاها چه کار کند؟ جمع بکند. چون ممکن است یک کلمه را کم یا زیاد بنویسی یا یک کلمه را متشابه بنویسی، بعداً قابل چه بشود؟ نزاع بشود. میگوید وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ. اینجا حواستان را جمع کنید. اینجا خودتان را بگذارید جای آن کسی که فروشنده است. ببینید حق او را هم کاملاً حواستان باشد مطابق آنچه که صحبت شده دقیق بنویسید. وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ. این و لیتق الله ها که می آید نشان میدهد جاهای خطری است. خدا است دیگر. میشناسد بشر را کجا است خطری هایش است. در این مسئله به خصوص همین جا موقع نوشتن. موقع نوشتن از آن جاهایی است که خطری است که باعث دعوا میشود بعداً.
«یکی از حضار:» آنجا که بالا گرفتیم کتابت به عدل را گفتیم ممکن است فاسق باشد، ولی به عدل.
«استاد:» بله به عدل بنویسد.
«یکی از حضار:» بعد این با اینکه میگوید یتق الله، به فاسق که نمیتوانیم بگوییم.
«استاد:» چرا نه. این طرف یتق الله منظور این نیست که بروند اوامر و نواهی خداوند را انجام بدهند. این وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ چیست؟ همین که خدا را ناظر ببینند، درست بنویسند. همین مقدار. یعنی بدانند خدا دارد میبیند. یعنی مثل شاهدی است که دارد میبیند بترسند. همین مقدار. نه اینکه در حقیقت… یعنی این وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ تازه خطاب هم به چه کسی است؟ بایع و مشتری هم هست که حواستان همه جمع کنید اینجا از آن مواقع خطر است. وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ. منتها آن کسی که دارد مینویسد، البته از همه در معرض خطر بیشتر است.
وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئا. کم نگذارد. ببینید دائماً تأکید میکند. آن بالعدل است، اینجا خود بدهکار بنویسد. بعد و لیتق الله است. وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئا. ناقص ننویسید. بخس یعنی ناقص نوشتن. یعنی قرائن و شواهد را حذف نکنید. بعداً باعث دعوا میشود. وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئا. آنجایی که نقص مخل است، بخس یعنی نقصی که مخل است، این را نداشته باشید. وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئا.
«یکی از حضار:» بدین میخورد؟
«استاد:» بله دیگر وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ. از دین. شیئاً. از آن دین شرایطش، احوالش چیزی کم نگذارند.
وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذِي. یعنی مدت را خوب بنویسی، مقدار را خوب بنویسی، نحوۀ ادا را خوب بنویسی، تمام اینها چه باشد؟ همۀ اینها معلوم باشد، لا یبخس. مبهم نگذارید. بخس یعنی اگر مبهم گذاشتید اینجا، این بخس است در اینجا. بخس به کار رفته. نقصی است که مخل میشود. وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ. باز هم ببینید. میتوانست بگوید فإن کان سفیهاً أو ضعیفاً. معلوم هم بود که فإن کان سفیهاً أو ضعیفاً، منتها از باب اینکه کسی ضمیر کان را به کاتب غیر از آن بدهکار نزند، با اینکه علیه الحق نزدیک تر هم بوده قبلاً هم، خود همان خریداری که الان بدهکار است، اما با این حال برای تأکید که معلوم باشد که چه کسی را داریم میگوییم، آن خریدار را داریم میگوییم که بدهکار در اینجا. فإن کان الذی. اگر میگفت فإن کان سفیهاً، کفایت میکرد، اما ذکر کرده تا نشان دهد اینجا جای خطری است که باید خیلی رعایت بشود این مسئله که بدهکار منظور است در اینجا. فإن کان الذی علیه الحق سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِل هو. سه چیز را آورده. یکی اینکه سفیه باشد. سفیه آنجایی است که اصلاً در مقابل عاقل است، مراتب هم دارد سفیه. سفیه مراتبی دارد، اما بیع سفهی که باشد، شامل میشود این سفیه گاهی چه را؟ گاهی کودکی را که هنوز بالغ نشده، گاهی کسی که دوباره چه شده؟ به جنون مبتلا شده یا هرچیزی که قدرت ادارۀ اموالش را ندارد. سفیه است از دست میدهد یا نمیتواند. این سفیه. ضعیف آن است که حالا قدرت نوشتن ندارد. ممکن است عقلش هم برسد خوب هم، اما قدرت نوشتن ندارد یا نه مثلاً الان از او مقبول نمیشود. حالا این ضعیف را مختلف معنی کردند. در هر صورت یا پیر شده. بعد از یک دورانی ضعیف است. فإن کان سفیهاً أو ضعیفاً أو لا یستطیع. بعضی این لا یستطیع را برای این آوردند. یعنی اینکه گفتیم ضعیف و الان، لا یستطیع… این لا یستطیع خیلی دلیل جملۀ مهمی است که در اینجا آمده. لا یستطیع أو یمل هو، این یمل هو را به چه کسی بزنیم؟
«یکی از حضار:» به آن کسی که بدهکار است.
«استاد:» به چه بزنیم؟ به آن لا یستطیع، بدهکاری که لا یستطیع. بدهکار سفهی نه. بدهکار ضعیف هم نه. بدهکار غیر مستطیع. چرا بدهکار غیر مستطیع؟ مثلاً کسی که نمیتواند بنویسد، زبان هم ندارد، لال است، چه کار کنیم؟ خوب میفهمد. بیع را میفهمد چیست. از جهت دینی هم عقل این کفایت میکند برای معامله. جزء شروط چیزهای متعاقدین را دارد. عقل برای اش صحیح هست. اما نه میتواند املا کند، نه میتواند خودش بنویسد. میگوید این را أن یمل هو. این خودش نمیتوانست لا یستطیع أن یمل هو فلیملل ولیه که اینجا ولی اش باید این کار را انجام بدهد؛ منتها میگوییم هو را آورد تا چه بشود؟ تا هر مقداری که لا یستطیع أن یمل هو، این ضمیر را ذکر کرد که هر مقداری اش را میتواند خودش انجام بدهد. ممکن است آخرش بتواند امضایش را بکند. نتواند بنویسد، نتواند بگوید، اما امضایش را ممکن است چه باشد؟ در حد امضا مهرش را خودش بزند، انگشتش را خودش بزند. ممکن است. میگوید پس همان را به کار ببرد ولی. لا یستطیع غیر… آنجایی که ضعیف و سفیه بود، ولی کامل خودش انجام میدهد، اما اینجایی که لا یستطیع به مقداری که نمیتواند ولی جبران میکند. یعنی حتماً خودش باید چه باشد؟ دخیل باشد به مقداری که… اینها ظریف است. ببینید چقدر خدا در قانون گذاری دقت های… یعنی یک دفعه یک قانون نگذاشته همه اینها یک جور… نه. همۀ اینها را در چند کلمه دارد تک تک اینها را… أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ. منتها آن هم بِالْعَدْل. ممکن است ولی عادل نباشد، اما بالعدل این را املا بکند. فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا. دیگر حالا ظاهراً اذان شد. ما میخواستیم آیه را امروز تمام کنیم. وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُم.[2]
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
هرچقدر آدم بیشتر در آیات انس میگیرد، میبیند اگر آیه طلاق است، اگر آیات مربوط به زنان است، اگر آیات مربوط به توحید است، همه اش میبیند برای آدم توحید است. همه اش میبیند دستورات دین، همه اش نور است. همه اش برای آدم مکیف میشود. آدم و لذت میبرد. یعنی وقتی واقعاً اینطوری میخوانیم، میبینیم چقدر جامعه را توحیدی بار می آورد با این پیشگیری های دقیق، این هم با این دقت ها. در عین اینکه فراگیر باشد، در عین حال نزاع ایجاد نشود. نمیخواهد خیلی سخت هم بکند که از دست هم خارج بشود. نه. در عین سهولت میخواهد مدیریت بکند. این هم خلاصه از زیبایی های دین است.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
[1] . [الإنسان: 30] ، [التكوير: 29]
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 580” دیدگاه میگذارید;