صوت مراسم
تصاویر مراسم
متن جلسات
و آله الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَّةِ بْنِ الحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبائِهِ فِي هذِهِ السَّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَلِيلاً وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيها طَوِيلاً
ان شاء الله از یاران بلکه یاوران و سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید.
«حضار:» اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
«استاد:» هر چقدر دوست داریم امام حسین علیه السلام را در دنیا زیارت کنیم و در آخرت شفاعتش شامل حال همهی ما بشود، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید.
«حضار:» اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
«استاد:» هنوز کام دلمان را از صلوات نگرفتهایم. هر چقدر عشق و علاقه به حضرت زهرا سلام الله علیها داریم صلوات بلند مرحمت کنید.
«حضار:» اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
«استاد:» خب ابتدای مجلس است و برای اینکه تبرک و تیمنی در رابطه با ورود ان شاء الله به این خیمه امام حسین علیه السلام داشته باشیم چند نکته را امشب در خدمت دوستان عرض میکنم. ان شاء لله موضوع اصلی بحثمان را از فردا آغاز میکنیم.
اما این چند نکته خودش موضوعیت دارد، ان شاء لله برای حرکتمان و قدردانیمان مفید است.
خب نکته اول این است که زمانهایی که ما داریم که عمر ماست، در این عمرمان در زمانهای مختلفی محرم است، ماه رمضان است، مثلا ایام فاطمیه است، اعیاد است، ماه شعبان است، ماه رجب است، اعیاد است، وفیات است، شهادتهاست. هر زمانی که ما داریم به تعبیر بزرگان میفرمایند زمانها منازل سلوک انسان و رفتن و حرکت انسان به سوی خدا هستند. هر زمانی یک خاصیتی دارد، یک اثری دارد که اگر انسان آن زمان را قدرش را دانست آن اثر در وجودش محقق شد، این زمان مربوط به این میشود و در وجود این میماند.
اما اگر کسی از زمان غافل بود و با غفلت از این زمان گذشت ممکن است سال دیگر هم زنده باشد به ماه رمضان، به ماه محرم و این زمانها برسد، اما آن سال آینده غیر از سال گذشته است. لذا تکرار شدنی نیست. هر زمان یک خصوصیتی دارد. ببینید غذاها هر کدام برای بدن خاصیتی دارند. حتی اگر انسان نمیداند چه خاصیتی دارد منافات ندارد با اینکه آن اثرش را بگذارد. در زمانها هم همین است. ممکن است من ندانم محرم چه اثری در وجود من میگذارد، ندانم مثلاً ماه رمضان چه اثری در وجود من میگذارد، اما آن اثر در وجود ایجاد میشود و اگر چشم باز شود یا کسی باشد که چشم بازی داشته باشد، اثر را در وجود میبیند مثل غذایی که انسان میخورد، برای بدن آن هم نظام روحی انسان را در آن تأثیر میگذارد. لذا نسبت به زمانها باید حساسیت داشته باشیم، توجه داشته باشیم.
هر کدام از اینها را اگر مراقب باشیم و غافل نباشیم، آن زمان جزء وجود ما میشود. هر کسی هم مقداری عمر دارد. یک سال بعد از بلوغش است یا ۱۰۰ سال بعد از بلوغش است. فرقی نمیکند از جهت الهی مقدار زمانی که در عمر او برای او مقدر شده، این مقدار برای رسیدن به کمال او کفایت میکند. مهم طول عمر نیست، مهم آن مقدار اثری است که در عمر ایجاد میشود.
لذا ممکن است کسی یک سال این اثر را ایجاد کند، دیگری ممکن است صد سال طول بکشد. هرچند طول عمر هم یکی از نعمتهای الهی است و نباید کسی از این غافل باشد.
یک روایتی امام حسین علیه السلام دارد، خیلی زیباست میفرماید:
يا ابن آدم إنما أنت أيام تو خودت زمانها و روزها هستی. وقتی بعضی از روزها میرود كلما ذهب يوم ذهب بعضك[1] بعضی تو هم رفته است. یعنی هر مقداری که از زمان میگذرد از تو رفته است. نه فقط عمر رفته بلکه تو رفتهای. چون خودت ایام هستی، خودت روزها هستی، خودت زمانها هستی. نه زمان داری بلکه خودت عین زمان هستی.
اینجا خیلی کلام دقیقتر میشود که انسان یک زمانی است از موقعی که متولد میشود تا وقت وفاتش یک حقیقتی است در این مدت قرار داده شده است. یک کمالاتی برایش قرار داده شده است. لذا زمانها خیلی اهمیت دارند.
بعضی از زمانها هم اهمیتشان ویژهتر است چون اثر ویژهتری دارند. مثلا همین ایام محرم زمان ویژه است. غیر از یک روز عادی است. این یک روز ویژه است. مثل غذایی که سرشار از خاصیتها و ویتامینها باشد چطور آن غذا اثر ویژه میگذارد. بعضی از زمانها هم زمان ویژهاند.
خداوند حضرت آیت الله بهجت را رحمت کند. ایشان میفرمودند ـ نکته دقیقی است ـ که خداوند سبحان در بعضی از زمانها تصرفی کرده است که آن تصرف باعث میشود یک زمان کوتاه اثر زیاد داشته باشد. ایشان مثال میزد میفرمودند که این روایت شریف که رهبانیة أمتي صلاة الليل، نماز شب رهبانیت امت من است. بعد ایشان رهبانیت را تعریف میکرد که در قرآن هم آمده مسیحیان خودشان قرار دادهاند در حالی که خدا قرار نداده بود. ﴿رَهۡبَانِيَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا مَا كَتَبۡنَٰهَا عَلَيۡهِمۡ﴾[2]. خودشان برای خودشان نوشته بودند. رهبانیت این است که انسان خودش را ۲۴ ساعت وقف خداوند کند. یعنی از تمام شبانه روز. حتی راهبها و راهبهها ازدواج نمیکنند و میگویند به دنیا مشغول شدن را به هر نحوی اینها مقابل میدانند و قائل نیستند به این و آن را قبول ندارند. این میشود ۲۴ ساعت خودشان را وقف خدا کردن. این میشود رهبانیت.
بعد حضرت آیت الله بهجت میفرمودند: اگر میفرماید رهبانیة أمتي صلاة الليل نماز شب که نیم ساعت حداکثر طول میکشد و کمتر از این هم امکانپذیر است. میگوید این نیم ساعت کار ۲۴ ساعت را انجام میدهد. یعنی نیم ساعت مراقبه اثر ۲۴ ساعت مراقبه را دارد. این تصرف خداوند در زمان است که اگر این فعل را در این زمان انجام دادی این فعل در این زمان خاص یک دفعه اثرش مضاعف میشود.
چنانچه مثلاً همین مسئله در شبهای قدر است درباره شبهای قدر میگوییم ﴿لَيۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَيۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ٣﴾[3]. یک شب از هزار ماه بهتر است. که یک عمر هشتاد و چند ساله میشود. یک شب است اما از هزار ماه اثرش بیشتر است. این راهی که خدای سبحان در زمانها قرار داده از جمله در ماه محرم یک حرکت کاروانی است با امام حسین علیه السلام. یعنی همانطور که حضرت از مدینه به مکه حرکت کردند و از مکه به کربلا رسیدند و همراه خودشان افراد را آوردند، خود این مجالس حضرات یک حرکتِ همراه شدن با حضرت است. یعنی انسان از شب اول محرم یا مثل امشب روز اول و شام دوم محرم محسوب میشود، انسان دارد با حضرت حرکت میکند.
لذا همانطور که یاران حضرت هر شبی و هر روزی که با حضرت بودند کمالی به کمالاتشان اضافه میشد و زشتی و بدی از وجودشان کنده میشد، همراهی با حضرت در مجالس حضرات یعنی چه؟ همراهی با کاروان باید اثرش این باشد.
هر روزی که انسان به این مجلس میشود وقتی دارد از این مجلس بیرون میرود، احساس بکند که این با امام آشناتر شد، با امام انسش بیشتر شد، شیطان از او دورتر شد.
لذا بهتر شد و لذا همراه با حضرت شد. به مقداری که انسان بهتر میشود همراه میشوند این یک نکته که زمانها منازل سلوک هستند و آمدن به مجالس حضرات همراه شدن با حضرت است، با کاروان حضرت است.
احساس حرکت و سفر را در این مجلس داشته باشیم. احساس بکنیم داریم حرکت میکنیم، داریم سیر میکنیم و علامتش هم این باشد که باید مرزمان با بدیها پر رنگتر شود. یعنی اگر من دیروز یک درجه از فلان بدی بدم میآمد، امروز که آمدهام اشک ریختهام و حقیقت اشک که باصفاترین خالصترین رابطه است. اگر بخواهیم مثال بزنیم این است که این ترازوها را وقتی دارند تنظیم میکنند … مثلاً مثل همین پمپ بنزینها یک دستگاهی است که میآورند وقتی پمپ بنزینها مدتی است کارکرده این دستگاه را به آن وصل میکنند نشان میدهد که چقدر از اعتدال خارج شده. کم یا زیاد زدن را نشان میدهد که آیا این در اثر کار کردن بیشتر نشان میدهد یا کمتر نشان میدهد تنظیمش میکنند. آن میزان قویتر از این است که با این میسنجند.
امام حسین علیه السلام میزان است در شناخت بدیها و تنفر از آنها و میزان است برای شناخت خوبیها و شوق به آنها.
جریان کربلا تمام بدی را آشکار کرد و تمام خوبی را هم آشکار کرد و لذا انسان وقتی در جریان کاروان کربلا در این مجالس خودش را قرار میدهد، خودش را دارد با اشک وصل میکند که این سیم ارتباطی است به امامش که فطرت کل است. این فطرتی است که هیچگاه اعوجاج و انحراف در آن نیست و ارتباط ما با امام با اشک دارد این فطرت را با فطرت کل مرتبط میکند، تا نشان بدهد که کجا منحرف شده است؟ کجا کم نشان میداده است؟ کجا حجاب عادت ایجاد شده است؟
پس وقتی ما میآییم به مجالس حضرات، اشک ریخته میشود، اشک فی نفسه مطلوب نیست. به تنهایی خود اشک مطلوب نیست، بلکه اشک مقدمه یک تنظیم است که آن تنظیم این است که من احساس بکنم که کجا کم گذاشتهام؟ کجا رابطهام با بدی کمرنگ شده است؟ اگر رابطهام با بدی کمرنگ شده است نکند که در لشکر مقابل امام هستم. اگر رابطهام با خوبی پررنگ باشد در لشکر امام هستم، با کاروان امام هستم.
تعبیر روایت تعبیر بسیار زیبایی است. در آن روایت شریف از امام صادق علیه السلام میفرماید که: نحن أصل کل خیر. حضرت میفرماید ما اصل هر خیری هستیم. ریشه و تنه هر خیری ما هستیم. و من فروعنا کل بر همه نیکیها به ما مرتبط است. بعد میفرماید: و من البر از نیکیها چیست؟ میفرماید: صلات است، صیام است، معاشرت با مومنین، خوب معاشرت کردن است حق همسایه را ادا کردن است و میشمارد که این خوبیها همه ظهور ماست و از ماست و بعد میفرماید: و أعدائنا أصل کل شر دشمنان ما هم تنه و اصل هر بدی هستند. و من فروعهم کل قبیح و فاحشة هر زشتی و بدی از فروع آنها است. این دوتا را بیان میکند بعد میشمارد بدیها چه هستند سوء خلق است، رعایت حق الناس را نکردن [است] میشمارد و میفرماید اینها بدیهایی هستند که مرتبط با دشمنانند و در آخرش میفرماید: کذب من زعم أنه معنا دروغ میگوید آن کسی که میگوید ما با شما هستیم. یعنی به مجلس امام حسین علیه السلام آمده یعنی ما با شماییم آمدهام یعنی ما با شمایم. کذب دروغ میگوید آن کسی که میگوید ما با شماییم و هو متعلق بفروع غیرنا[4] اما به شاخههای دشمنان ما چنگ زده است.
پس وقتی ما به این جلسه میآییم، اساس این است ما که معصوم نیستیم ممکن است بدی در وجود ما باشد. بدیهایی در اثر غفلت و عادت و یا حب دنیا ممکن است در ما ایجاد شده باشد. میآییم در این مجالس تا این مجالس حال ما را در ارتباط با اماممان تغییر بدهد و حالت توبه به ما دست بدهد. توبه همان ارتباط با فطرت کل است که آن فطرت کل ما را تنظیم میکند. تا تنظیم شدیم. بعد اگر میفرمایند اگر کسی برای امام قطره اشکی بریزد آن قطره اشک باعث میشود که هرچه بدی در وجود اوست ریخته بشود کیوم ولدته أمه بشود مثل روزی که از مادر زاده میشود این اشک است نه هر اشکی.
و الا گاهی در روایت دارد منافق هم اشکش دست خودش است. کسی آمد خدمت امیرالمومنین علیه السلام عرض کرد: یا علی جان من شما را دوست دارم إني أحبک من شما را دوست دارم. حضرت مدتی سرش را پایین انداخت و سپس سر بلند کرد گفت صدقت راست میگویی. همه هم نشسته بودند و مجلس هم پر بود. بعد آنجا دارد… مثل اینکه الآن ما میگوییم برایش کف زدند ، برایش هورا کشیدند حالا جلوی امیرالمومنین کف زدن نبوده، اما همه خوشحال شدند. همه گفتند: خوش به حالت که امیر مؤمنان تو را تصدیق کرد. گفتی دوستت دارم. حضرت اهل تعارف نیست.
یک منافقی نشسته بود کنار یکی از یاران امیرالمومنین گفت: اینکه مهم نیست هر کسی برود و الآن به علی بگوید من دوستت دارم مگر میشود که بگوید دوستتم نداری. ببین الآن من میروم. تو مرا میشناسی که من از خوارجم و مهر علی در دلم نیست. تو که میشناسی. گفت: آری.
گفت ببین الآن من میروم جلوی امیرالمؤمنین ببین چه میشود. بلند شد رفت با ادبتر از آن، قشنگتر از او. عرض کرد: یا علی إني أحبک من تو را خیلی دوست دارم. جان منی علی، جان منی دوستت دارم. حضرت سر را پایین انداختند، بعد سر را بلند کردند و گفتند: کذبت، دروغ میگویی. گفت: آقا من آمدهام دارم اظهار میکنم. دستتان را بدهید بیعت کنم. قسم خورد که دوستتان دارم دستش را دراز کرد که بدهید دستتان را تا بیعت کنم. چون اصرار کرد حضرت فرمودند: نه تنها دوستم نداری بلکه در مقابل من شما قیام خواهید کرد. جنگ خواهید کرد. گفت: آقا من جلوی شما نشستهام. این خدا، این پیغمبر، این مردم من خودم دارم [اقرار میکنم]. اشک ریخت. ـ اینجا مقصودم این بود ـ اشک ریخت علی جان من دوستت دارم. حضرت فرمود: نه فقط دوستم نداری و نه فقط در مقابل من در آن جنگ بر خواهی خواست، بلکه در آن جنگ تو پرچمدار آن لشکر هستی. مدام اصرار کرده بود و حضرت به خاطر اصرارش او آبرویش بیشتر رفت. خودش اینطور میخواسته. چون آمد امیرالمومنین را تمسخر بکند. بگوید این هرچه میگوییم قبول میکند.
اینطوری نیست. دقت بکنیم آمدهایم در مجلس حضرت. آمدن خیلی عظیم است اما این آمدن باید انسان را عظیمتر بکند.
من عرض میکنم که آمدن به مجالس حضرات با یک قطره اشک خدا …
خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را ایشان میفرمودند: وقتی میخواهید خدمت حضرات بروید و بر مزار حضرات وارد بشوید، قبل از اینکه وارد بشوید دم در قدری تأمل بکنید. حال نجوایی داشته باشید تا یک قطره اشکی از چشمتان جاری شود. اگر آن قطره اشک جاری شد علامت این است که اجازه دادهاند بیایید داخل. خیلی قشنگ است. یعنی بایستیم یا دم صحن یا قبل از ضریح آنجایی که ضریح هنوز به چشم نخورده است. انسان الآن میخواهد چشمش به ضریح بیفتد. مثل اینکه چشمش میخواهد به امام بیفتد. مثل اینکه از در میخواهد بر امام وارد شود.
ایشان میفرمودند آنجا سعی کنید، تأملی بکنید تا حالی برایتان ایجاد شود. یک قطره اشک هم اگر آمد علامت این است که شما را پذیرفتند. در مورد پیغمبر اکرم یک خصوصیتی است.
دوستان این چند شب ان شاء الله برای اینکه ارادت و محبتمان را بیشتر نشان بدهیم صلواتها رو خیلی باحال بفرستید. هر چقدر در دلتان محبت به حضرات دارید با صلوات نشان بدهید. یک صلوات با محبت
«حضار:» اللهم صل علی محمد و آل محمد
«استاد:» اگر چشممان را باز کنند و ببینیم این صلواتها با ما چه میکند كه صلوات شما طيبا لخلقکم و طهارة لأنفسکم این صلواتها خَلق شما را طیب میکند و خُلق شما را طاهر میکند. طیبا لخلقکم و طهارة لأنفسکم و تزکیة لکم.[5] که این در حقیقت شما را پاک میکند. این صلوات یک حلقه اتصال است. یک سیم رابط است که انسان دارد با امامش اظهار محبت میکند. لذا در روایت هم میفرماید: إرفعوا أصواتکم بالصلوات فإنها تزیل النفاق.[6] صلوات بلند بفرستید چون نفاق افکن است. یک صلوات نفاق افکن.
«حضار:» اللهم صل علی محمد و آل محمد
«استاد:» خب نقل است از پیغمبر اکرم که میفرمایند: هیچ کسی نتوانست در سلام بر پیغمبر مقدم بشود. حضرت آنقدر مقید و مراقب بود از دور هم اگر کسی گاهی میرفتند در کنارههایی قایم بشوند تا یک دفعه بیایند سلام بکنند، حضرت که میرسید قبل از آنها سلام میکرد.
خب این یک ادبی است. اثر ادب چیست؟ اثرش این است که قطعاً این سنت در حضرات معصومين هم سرايت دارد. چون سنت پیغمبر را آنها هم تبعیت میکردند و وقتی ما وارد مجالس حضرات میشویم این آمدن به مجالس حضراتی که یک اجابت دعوت آنهاست و یک انس و سلام به آنها است امکان ندارد ـ دقت بکنید ـ قبل از اینکه ما بیاییم آنها سلام نکرده باشند.
همانطوری که در دنیا در سلام سبقت میگرفتند ـ در روایت هم دارد ـ ما همان خصوصیاتی را که در دنیا داریم در بعد از وفاتمان هم داریم. فکر نکنید آن خصوصیات تمام شده است. ما شهادت میدهیم در اذن ورود. ما شهادت میدهیم که غائب شما مثل حاضر شما است. و يرون مقامی شما ما را میبينيد.
باور به اینکه یرون مقامي یعنی من چه در خلوت باشم چه در آشکار يرون مقامي شما ما را ميبينيد. یک کسی اگر در خانهاش هم هست آنها میبینند یرون مقامي و یسمعون کلامي شما حرفهای ما را میشنوید. اینطور نیست که حرفهای ما را نشنوید. و یردون سلامي. اینها اذن ورود است. جواب سلام ما را شما میدهید. و در ادامه میفرماید که: و أنك حجبت سمعي عن کلامهم گوش ما از شنیدن جواب سلام آنها محجوب است. چون این گوش ضعیف است. نه اینکه جواب نمیدهید. میگوید جواب میدهیم اما شما نمیشنوید. ولی یک علامتی را گذاشتهایم که آن علامت نشان میدهد که جواب سلام شما را دادهایم آن چیست؟ و فتحت باب فهمي بلذیذ مناجاتهم.[7] میبینیم در دلمان حال نجوا با حضرات داریم. دوست داریم حرف بزنیم. میگوید این دوست داشتن برای حرف زدن این همان جواب سلام ماست.
یعنی همین که یک دفعه به مجلس حضرت آمدی و احساس کردی که اینجا امامت را دوست داری از او چیزی بخواهی، با او گفتگو بکنی، به او سلام بدهی. میگوید این جواب سلام آنهاست.
پس اگر آمدیم با تمام وجود بیاییم که اگر وجودمان را پشت در جا بگذاریم، قلبمان در جای دیگری باشد، بدنمان اینجا حاضر باشد، ولی قلبمان جای دیگری باشد نیامدهایم.
هرگز حدیث حاضر و غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دیگر است
يعني اگر انسان به اینجا آمد حواسش به این طرف و آن طرف بود، حواسش به جای دیگری بود. چون قلب انسان حقيقت انسان است، به اینجا نیامده است. جسمش اینجا است. بودن جسم بیاثر نیست، اما روح انسان است که حقیقت ارتباط را میگیرد و برقرار میکند.
پس نکته اول اینکه زمانها منازل سلوکند. باید مراقب زمانها باشیم. در ادامه این است که محرم از آن ایام ویژه است و لذا همراه شدن با کاروان حضرت است و باید این همراهی با کاروان را قدردان باشیم تا بتوانیم. و همراهی با کاروان با آن قطره اشک ارتباط برقرار میشود. اثر این اشک باید این باشد که میل انسان به بدیها کمتر بشود. نفرت انسان به بدیها بیشتر بشود و میل انسان به خوبیها بیشتر بشود.
پس علامت اینکه ما آمدیم در مجلس حضرت يعنی ما آنجا اعلام میکنیم با آن تنفرمان از بدی، [یعنی] ما با کسانی که در مقابل تو ایستادند دشمنیم و بغض داریم. علامتش چیست؟ علامتش این است که نسبت به بدی تنفرمان بیشتر شد.
لذا میبینیم که آنها از راه بدی …
خیلی تعبیر عجیبی است. در قرآن میفرماید روز جنگ احد که مسلمانها در آنجا وقتی مغلوبه شد و فرار کردند میفرماید: میدانید چرا فرار کردند؟
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَلَّوۡاْ مِنكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ﴾ آن روزی که دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند مسلمانها پشت کردند و فرار کردند تولوا منکم اینها فرار کردند، میدانید علت آن چه بود؟ ﴿إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا كَسَبُواْۖ﴾[8] چون اینها قبلاً در جاهایی از شیطان تبعیت کرده بودند شیطان ذخیره کرده بود و آنها را نگه داشته بود. گذاشت در یک روز حساس، یک روز ویژه که آنجا پیغمبر را تنها بگذارند و پیغمبر را رها کنند و فرار کردند. آن تبعیت از شیطان را ذخیره کرده زود مصرف نکرده و یک سرمایه برای شیطان است.
لذا وقتی وارد مجالس امام حسین علیه السلام میشویم مجالس حضرت مظهر یا مبدل السیئات بالحسنات است که میخواهیم بدیها تبدیل به خوبیها بشود. نفرت ما از بدی بیشتر بشود و میل ما به خوبی شدید بشود این را اساس حضورتان قرار بدهید.
اگر میبینیم یک خصوصیت بدی در وجودمان هست بگوییم یا امام حسین امشب آمدهایم این خصوصیت را از آن کنده بشویم چون این خصوصیت در دشمنان تو است و ما تو را دوست داریم. به ما کمک بکن که این جدا شدن از این بدی را ما بتوانیم شکل بدهیم. وگرنه به اینجا بیاییم و گریه بکنیم ولی دستمان در دست بدی و بدها باشد اینکه تغییری ایجاد نشده است.
یک عدهای در لشکر امام حسین علیه السلام بودند، موقع جنگ رفته بودند پشت یک تپهای آنها در آنجا با هم جمعی گریه و دعا میکردند که خدایا امام حسین را بر ما پیروز کن. در لشکر دشمن بودند، اینها لشکر دشمن بودند. رفتهاند آنجا دعا میکنند، گریه هم میکنند که امام حسین پیروز شود آیا فایده دارد؟ ندارد. چون تو در مقابل حضرت ایستادهای. مقابل لشکر حضرتی. به اعتماد این سیاهی لشکر اینها دارند حمله میکنند. اگر تو مثل حر میشدی اینها جرأت نمیکردند. سکوت ما و نبودن ما در جبهه حق، دیده نشدن ما در جبهه حق و حقیقت باعث میشود که وقتی این حضور کمرنگ شد و کمرنگ دیده شد آن وقت جبهه باطل خودش را پررنگ میبیند، جرأت پیدا میکند، حرکت میکند. پس نمیشود انسان به بدی هنوز علاقه داشته باشد.
اقلش اين است که وقتی میآید بگوید خدایا من این بدی را دوست ندارم، دلم هم میخواهد در وجودم ریشه کن بشود، اما همتم هم نشده کم بوده.
لذا لا حول لي عن معصیتک من نمیتوانم از معصیت تو دور بشوم. إلا بمحبتک[9] مگر اینکه محبتت در وجودم شدیدتر بشو. این محبت به من قدرت میدهد تا بتوانم جدا بشوم. میتوانیم این را این شبها اینجا بگوییم که یا امام حسین، یا اباعبدالله به ما محبتت را طوری بچشان که این محبت جلوی بدیهای ما را بگیرد. این نگاه را به عنوان ورود به مجالس حضرات، از ابتدا در کاروانی بودن دقت بکنید.
نکته بعدی این است که این نکته خیلی دقیق هم هست. در مجالس حضرات وقتی ما شرکت میکنیم به تعبیر روایات ما و کلمات بزرگان ما، زیارت حضرات است. یعنی وقتی ما میآییم در جلسه حضرت، زائر حضرت هستیم. چطور وقتی میرویم کربلا، نجف، مدینه، سامرا و کاظمین میرویم، زائر حضرات هستیم. میرویم آنجا در حرم حضرات زائر هستیم. میفرمایند آمدن به مجالس حضرات، زیارت حضرات است. اگر این باور در وجود ما شکل بگیرد …
خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را ایشان میفرمودند که: ما محرومیتهایمان چوب عدم باورهایمان است. یک چیزهایی را باور نمیکنیم. چون باور نمیکنیم و قبول نداریم بهرهمند هم نمیشویم، استفاده هم نمیکنیم. چون باور نداریم.
اینکه الآن اگر ما باور میکنیم…
ببینید وقتی میخواهیم به حرم امام حسین علیه السلام وارد بشویم در حرم چه مراقبهای داریم؟ چه حالی داریم؟ اگر به ما میگفتند که خود امام حسین علیه السلام الآن اینجا در این خیمه است، ما داریم وارد بر این خیمه میشویم و میخواهیم بر حضرت وارد شویم چقدر مراقبه داشتیم؟ برای اینکه ملموستر بشود اگر بگویند مقام معظم رهبری الآن دارد وارد مجلس شما میشود و الآن میخواهد در مجلس امام حسین بنشیند و شما هم ببینید، چقدر حال ما عوض میشد که در مجلسی هستیم که نائب امام زمانمان هم در آن مجلس هست و حالمان منقلب میشد. دیدهاید وقتی میروند چه شوقی [دارند]
حال اگر به ما بگویند خود امام حسین علیه السلام وارد مجلسشان میشوند و اینجا در حقیقت ما بر حضرت وارد میشویم، ما مهمانیم و حضرت در این خیمه صاحب خانه است، نه اینکه حضرت میهمان باشد صاحب خانه است و اگر صاحب خانه باشد پذیرایی از طرف صاحب خانه است.
در یک روایت زیبایی است میفرماید: عدهای شاید از خراسان از شیعیان حضرت حرکت کردند و رفتند خدمت امام صادق علیه السلام. وقتی دم منزل حضرت رسیدند، حضرت به خادمانش و نزدیکانش گفت: به اینها کمک کنید که بارهایشان را به زمین بگذارند و پذیرایی کنید تا اینها اینجا اتراق کنند. آنها را خیلی تحویل گرفتند. اینها هم خوشحال از اینکه حضرت آنقدر آنها را تحویل گرفتند. سه روز آنجا بودند بعد که خواستند بروند، حضرت به خدام و اطرافیانش فرمود. کسی حق ندارد بار اینها را کمک کند بگذارند روی مرکبهایشان. اینها هم گفتند نکند در این سه روز ما کار بدی کردهایم که حضرت از ما ناراحت شده است و دیگر ما را تحویل نمیگیرد. چرا این گونه شد؟ کارهایشان را کردند و بارهایشان را بستند، بزرگشان آمد خدمت حضرت.
عرض کرد آقا جان آیا ما کار بدی کردیم که موقع آمدن ما را آنطور تحویل گرفتید ولی موقع رفتن هیچ کاری به ما نداشتید، آیا کار بدی کردهایم؟ حضرت فرمود: ـ خیلی جمله زیباست ـ ما اهل بیت کمک نمیکنیم کسی از پیشمان برود. وقتی میآیند تحویلشان میگیریم، اما وقتی میخواهند بروند خودشان دارند میروند، ما به رفتنشان کمک نمیکنیم. خیلی زیباست.
یعنی وقتی داریم وارد مجالس میشویم…
به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی ایشان میفرمودند کسی که زائر امام رضا علیه السلام است، وارد صحن که میشود همین ورود به صحن، امام رضا با آغوش باز به استقبال زائرینش میآید. اینطوری استقبال میکند.
در یک روایت شریفی دارد که حالا روایت همراه من است و روایت خوبی است میفرماید که: وقتی کسی قصد زیارت میکند از هر جایی که عبور میکند، از هر چیزی که عبور میکند آنجا دعایش میکنند، خوشحال میشوند که این برای رفتن به زیارت، قدم بر او گذاشته است. همه عالم صاحب شعورند. با این نگاهی که آنها صاحب شعور هستند وقتی میبیند … حالا روایت شریف را در خدمتش هستیم میفرماید که… یک صلوات بفرستید
«حضار:» اللهم صل علی محمد و آل محمد
من فقط دارم آن تکه را میخوانم، روایت صدر و ذیل دارد. إن زائره لیخرج من رحله وقتی از خانهاش خارج میشود، فما یقع قدمه علی شیء هیچ جایی پا نگذاشته و نمیگذارد، إلا دعا له همان جا برای او دعا میکند. میگوید خدایا این پا بر من گذاشته و دارد به زیارت میرود. فإذا وقعت الشمس علیه اگر خورشید و گرما بر او میتابد، گرمش میشود یا حرارت خورشید او را اذیت میکند. أکلت ذنوبه این گرما ذنوب و گناهان او را میخورد. کما تأکل النار الحطب[10] دارد تطهیر میشود. ببین سختی هرچه باشد مقام طهارت است. لذا میفرماید خورشید هم با او ملاطفت دارد و اگر بر او میتابد اثرش این است که دارد آن را طاهر میکند. حالا دنباله دارد و روایت را همین مقدارش را میخواستم عرض کنم.
اگر مجالس حضرات، زیارت حضرات است همین خصوصیت در مجالس است. از خانه که قدم گذاشتیم، داریم میآییم، چه در ماشین نشستهایم و چه گام به گام آمدیم، هرجا که قدم ما گذاشته میشود آنجا برای ما دعا میکند.
لذا میگویند به مجالس حضرات که میروید سعی کنید قدمها را کوتاه بردارید. که قدمهای بیشتری حساب شود. جاهای بیشتری شما را دعا کنند. اینها اگر باور بشود خیلی برای انسان اثر دارد.
مرحوم شیخ جعفر شوشتری میفرماید: مجالس و خیمههای امام حسین مثل زیر قبه حضرت است. زیر قبه حضرت چقدر عظمت دارد که دعا مستجاب است؟ میفرماید مجالس حضرات مثل زیر قبه حضرات است.
آمدهایم اینجا. مداح و سخنران و بقیه مسائلی که در اینجاست اینها فرع است. اصل این است که ما آمدهایم به مجلس امام حسین علیه السلام که صاحب مجلس خود امام است. پذیرایی کننده خود امام است.
در روایت دارد زائرین حضرت که میآیند خدمت حضرت، آنجا حضرت میفرماید: من شما را میشناسم، پدرتان را میشناسم، اسماء خودتان، اسماء آبائتان ـ حتی خیلی زیباست ـ آنچه در خورجینتان، در ساکتان و در کوله پشتیتان دارید را میشناسم چه چیزی در آن هست و چه چیزی همراه خود آوردهاید. این کوله پشتی ما از جمله اعمال ماست.
یعنی ما داریم اینجا میآییم، به عنوان زائر میآییم میگوید من شما را آبائتان را، اطرافیانتان را، آنچه که همراه دارید. همراه داشتن ما فقط آن چیزی نیست که در ساکمان است، اعمال ما همراه ماست. میگوید آنها را من همهاش را میشناسم.
اگر واقعاً باور میکردیم که اعمال ما در محضر حضرات است…
من یک جایی اوایلی که خیلی جوان بودم میرفتم. یک دفعه آن بزرگ گفت دیگر نیا. باور بکنید بعدش مدتها هر روز میرفتم دم خانهاش و آنجا کلی اشک میریختم و برمیگشتم که
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی
اگر این حالت برای انسان [پیش آید] که نکند ما آمدهایم اینجا به امام حسین بگوییم یا اباعبدالله إنی أحبک ما دوستت داریم. بعد حضرت به اعمال و کارهای ما نگاه کند و بگوید: کذبت دروغ میگویی، دوستم نداری. آیا میشود دوست داشتن با اینکه انسان همهاش طرف دشمن من باشد یک بار گول خوردی، دو بار گول خوردی، نمیشود که دائما [گول بخوری].
پس اگر دارییم میآییم به ما گفتهاند…
بعضی از جاهایی که پیش بزرگان میخواستم بروم قبلش آهسته آهسته میرفتم میگفتم: خدایا تو ستارالعیوبی، تو غفار الذنوبی، خدایا تو توبه پذیر هستی، خدایا کاری بکن اینجایی که من دارم میروم و ولی تو هست، اگر چیزی بر گردنم بوده است، گناهی انجام دادهام را تو قبل از اینکه برسم به آنجا…
پیش تو که آبرو نداریم اما در عین حال تو نمیگذاری آبرویمان پیش کس دیگری برود. حتی خداوند گاهی نمیگذارد بعضی از گناهان را ملائکه هم بفهمند میگوید نمیگذارم آنها هم بفهمند.
وقتی میخواهیم وارد مجلس حضرت بشویم یکی از حالتهایی که برایمان ایجاد بشود این است که بگوییم خدایا اشتباه کردیم. داریم میرویم به مجلس یا مبدل السیئات بالحسنات. به ما توفیق توبه بده. به ما حال توبه بده. به ما حالی بده که جبران کنیم، قصد جبران گذشته را [داشته باشیم]
همین که این حالت پیش بیاید، حتی اگر واقعا هنوز هم لذت گناه از دلمان خارج نشده، ولی همین قدر که قصد بکنیم این را خارج بکنیم، همین قصد مانع را برمیدارد. همین که میآییم به اینجا اشک اثرش را ایجاد میکند. این نگاه را در ارتباط با مجالس حضرات داشته باشیم که گام به گام …
در روایت دارد وقتی دارید میروید به زیارت حضرات که مجالس حضرات هم زیارت حضرات است میگوید هر قدم شما ۷۰ گناه از شما ریخته میشود، هفتاد حسنه برای شما نوشته میشود، ۷۰ درجه برای شما ایجاد میشود. چون ارتباط با ولی است. ما داریم با محبت، با سختی میآییم ارتباط با ولایت است.
این قصه را بگویم و بحثم را تمامش کنم طول نکشد. این روایت از امام عسکری علیه السلام است میفرمایند: در صحنه محشر و جایی که اعمال در اونجا محاسبه میشود یک کسی را میآورند. وقتی آن شخص آمد نگاه میکنند و اعمالش را یکی یکی میسنجند: سیئة سیئة سیئة بدی بدی بدی. در ترازوی اعمالش هی بدی بدی بدی قرار داده میشود. کفه سیئات او، عمل بد او مدام سنگین میشود. بعد به او خطاب میشود: این اعمال بد تو بود. ما لک من الحسنات حسنات چه چیزی داری؟ آیا چیزی از حسنات یادت هست که داشته باشی؟ عمل خوب چه چیزی داری؟ این تأملی میکند عرض میکند: خدایا ما لي من الحسنات چیزی ندارم، یادم نمیآید از خوبی چیزی داشته باشم.
دقت بکنید. در پرانتز ـ روایت تا اینجا است ـ اگر کار خوبی کردیم خودمان در ذهنمان ننویسیم که این کار خوب یادمان بماند. اگر ما خودمان کار خوب را در ذهنمان، در قلبمان [نوشتیم] و جا گرفت به آن حد میزند. ۱۰ تومان صدقه دادم و این ۱۰ تومان صدقه را در ذهنم یادداشت کردم. ۱۰ تومان صدقه قبول است و خدا میگوید ۱۰ تومان صدقه دادی و به تو میدهم. اما اگر دادیم و یادمان نماند چه میشود؟ خداوند یادداشت میکند. اگر خداوند یادداشت کرد چگونه یادداشت میکند؟ با کرمش. کریم است دیگر. اكرم الاكرمين است دیگر. او چگونه یادداشت میکند؟ مثلاً ببینید یک موقع است که میگویند یک کسی ۱۴۰ تومان بدهکار است. طرف کریم است وقتی میخواهد بدهد میگوید ۲۰۰ تومان میدهم. ۶۰ تومان را رندش میکند. میگویند کریم است. حال هر چقدر کرمش بیشتر باشد این رند کردن چه میشود؟ اگر کرمش خیلی زیادتر از این باشد میگوید ۱۴۰ تومان بوده من ۱۰۰۰ تومان میدهد. کرم است دیگر. حال اگر این کرم از اکرم الاکرمین و بینهایت باشد این عمل چقدر جزا داده میشود؟ ﴿لِيَجۡزِيَهُمُ ٱللَّهُ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ وَيَزِيدَهُم مِّن فَضۡلِهِۦ﴾[11] اگر این توفیق پیدا میکرد، بهترین عملی را که ممکن بود انجام میداد … اینطوری نیست که، عمل ما همهاش نقص است. اگر توفیق پیدا میکرد و بهترین عمل را انجام میداد خداوند آنگونه جزا میداد لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا. پس اگر یک کار خوبی کردیم حواسمان باشد که یادمان برود.
وقتی این گفت ما لي من الحسنات من چیزی از حسنات یادم نمیآید. یادداشت نکرده بود. خداوند فرمود اگر تو یادت نمیآید من که یادم نرفته است. یأتي بورقة صغیرة. یک کاغذ کوچکی میآورند در کفه حسنات او میگذارند. این همه سیئه که داشت یک دفعه این ورقه کوچک را که در کفه حسنات او گذاشتند، کفه حسنات پایین میرود و سنگین میشود و کفه سیئات سبک میشود. بعد به او خطاب میکنند به بهشت برو و نه فقط خودت برو، میتوانی پدر و مادر و خواهر و برادر و دوست و همسایه و آشنا ـ اینها همه در روایت است ـ را هم با خودت ببری. این هم جمعی را جمع میکند و با خودش میبرد. این هم میرود. بعد مردم آنجا در صحنه میگویند خدایا سیئاتش را شناختیم، اما حسنهاش چه بود که اینطوری یک دفعه کفه را تغییر داد؟ حالا دقت بکنید. آنجا به مردم خطاب میشود این بدهکار بود. بدهکار آیا باید بدهیش را بدهد یا نه؟ واجب است بدهیش را بدهد. حتی اگر کافر است آن طرفی که طلبکار است آدم باید بدهیش را به کافر بدهد یا نه؟ باید بدهد دادن بدهی واجب است. میگوید این بدهکار بود وقتی رفت بدهیش را به طلبکارش بدهد، دید این از مؤمنان به امیر مؤمنان و شیعیان حضرت است. گفت من آمدهام بدهیم را بدهم چون تو شیعه امیرالمؤمنین هستی با تمام شوق آمدهام بدهیم را بدهم. آن طرف هم گفت: تو هم از شیعیان امیرالمؤمنین هستی؟ من همه طلبم را به تو بخشیدم. اگر چیز دیگری هم میخواهی در اموال من هست به عشق امیرالمومنین به تو بدهم. بعد خدا میگوید: این میتوانست برود بدهیش را بدهد اما عملش شد نازله اعتقادش. وقتی عمل با عمق اعتقاد انجام میشود، اثرش در حد عمل نیست، اثرش در حد اعتقاد است. یعنی اینکه با ولایت و محبت امیرالمؤمنین رفت این عمل را انجام داد آن اعتقاد را به عملش کشاند. لذا این عمل به مرتبه اعتقاد کشیده میشود. نمیدانم توانستم عرض را به همین مختصری بگویم.
اگر ما داریم میآییم به مجلس امام حسین علیه السلام. با عشق به حضرت داریم به اینجا میآییم. آمدن یک عمل است. رفت و آمد است و دو یا سه ساعت وقت میگیرد. من دو سه ساعت وقت گذاشتم. گاهی نگاه فیزیکی میکنیم میبینیم دو سه ساعت وقت گذاشتیم. اما گاهی میگوییم این عمل گره خورد به ولایت امام حسین علیه السلام، به محبت امام حسین علیه السلام. آن وقت این عمل ارزشش چقدر میشود؟
در روایت دارد که اگر انسانی در راه تثبیت ولایت خرجی کرد این هزار هزار برابر است، همین خرج است در خیرات دیگر و کارهای خوب دیگر. چون وقتی ولایت تثبیت میشود این یک تنه است که همراه خودش همه خوبیها را میآورد. این در حقیقت یک اصلی است که به دنبالش خوبیهای دیگر هم میآید. پس حواسمان باشد که کارهای کوچکمان را با اشباع ولایت در آن انجام دهیم. روابط بین مؤمنین را…
حالا ان شاء الله این بحث را شبهای دیگر از اینجا که آخر این بحثمان بود [ادامه میدهیم] که چه کار کنیم که آن نگاه ولایی در اعمالمان اشباع بشود که عمل ما در حد اعتقاد اثر بگذارد نه در حد عمل ساده؟ ان شا الله
عشق را افسانه کردی یا حسین عقل را دیوانه کردی یا حسین
در ره معبود بیهمتای خویش همتی جانانه کردی یا حسین
عشق را دیوانه کردی، عشق خودش یک دیوانگی است. اما به یک جایی میرسد که عشق هم از این دیوانه میشود. در آنجا کم میآورد. فوق عشق میشود. عاشق شدنی که هزار و ۳۰۰ سال است که ما داریم برای امام حسین اشک میریزیم. کدام یک از ما برای پدرمان اینگونه کردیم؟ این یک نحوه عشق است که تا ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام میشود دلهای ما به جای دیگری میرود، شکسته میشود.
تا قیامت در دل اهل ولا منزل و کاشانه کردی یا حسین
گرد شمع بیزوال خویشتن عالمی پروانه کردی یا حسین
امشب میرویم در خانه امام حسین علیه السلام. ان شاء الله اذن ورود بگیریم از حضرت. ما را به محرم راه بدهند. ما را به کاروانشان راه بدهند. حضرت به منزل شراف که رسیدند، به یاران و اصحاب و فرزندانشان فرمودند از این منزل آب زیادی بردارید. بیشتر از حد. هرچه دارید پر کنید. صبح زود اینها همه ظرفهایی را که داشتند پر کردند. طولی نکشید که لشکر حر به اینها رسید. هزار نفرند. اینها از عطش در آن گرما، هم مرکبهایشان و هم خودشان با یک عطش شدید رسیدند. حضرت فرمودند از اینها پذیرایی کنید. به خودشان آب بدهید. به اسبهایشان آب بپاشید. آب جلویشان بگذارید تا بخورند. یکی از یاران حر میگوید: من دیرتر رسیدم همه مشغول بودند به بقیه و کسی من را نمیدید که بیاید و از من پذیرایی بکند. دیدم یک آقای خوش سیمایی آمد، هم برای خودم هم برای مرکبم اسبم آب آورده. خودش با دست خودش آب را به من نوشاند. آب را به مرکبم داد، آب را به مرکبم پاشید. بعدا فهميدم این خود اباعبد الله است که آمده است و از من پذیرایی میکند.
آقا جان از دشمنانتان اینطور پذیرایی میکنید. دوستان آمدهاند در این خیمه توقع دارند. پشت سرشان خیلی چیزها را خراب کردهاند. شما یک دستی، یک نظری، یک توجهی بکنید اصلاح بشود.
آنجا دارد که حضرت بعد از اینکه از اینها پذیرایی کردند، حر به حضرت عرض کرد که آقا جان ما از طرف عبیدالله آمدیم نگذاریم شما به سمت جایی حرکت بکنید. باید همین جا بایستید. حضرت گفت: بگذارید اقلاً برگردیم. گفت: نه آقا به ما دستور دادهاند از اینجا شما نمیتوانید برگردید. باید همین جا نگهتان داریم. میگوید وقتی که طول کشید و ظهر شد. حضرت به حر فرمود شما با لشکرت نماز بخوان. من هم با یارانم نماز میخوانم. حر گفت: نه آقا جان ما پشت سر شما نماز میخوانیم. نماز را خواندند. حضرت خطبهای خواند. اتمام حجتهایش را کرد. بعد آمدند سوار مرکبها بشوند و حرکت بکنند. حر اجازه نداد گفت: من مأمورم به اینکه شما را اینجا نگه دارم.
حضرت فرمود: ثكلتك أمك يا حر[12] مادرت به عزایت بنشیند. چرا نمیگذاری؟ چرا دل بچههای پیغمبر را میلرزانی؟ حر گفت: من مأمورم اما شما اسم مادرم را بردی. من نمیتوانم اسم مادر شما که فاطمه است را ببرم. چون از فاطمه غیر از خوبی چیزی نمیشود نقل کرد.
حر اینجا چند بار نسبت به حضرت ادب کرد. میگوید صبح عاشورا وقتی که حر خودش را بین بهشت و جهنم میدید آنجا دارد که آخر مرکب را راند و با فرزندش آمدند به سمت امام حسین علیه السلام.
یک ادب کرد به حضرت نتیجهاش این شد که در راه حضرت اولین شهید شد. وقتی به حضرت عرض کرد که آقا آیا من توبهام پذیرفته است؟ من دل بچههای شما را لرزاندم. من خانواده و اهل بیت شما را ترساندم؟ حضرت فرمودند توبه تو اول….
به او فرمودند: میخواهی پیاده بشو
گفت: آقا جان اجازه بدهید من رویم نمیشود پیاده شوم. اولین کسی باشم که در راه شما به شهادت برسم. به طرف لشکر دشمن رفت اسبش را هدف گرفتند. پیاده جنگید تا شهید شد. حضرت به بالین حر حاضر شد. اینها را که میگویم خودم یادم میافتد که یا اباعبدالله ما وقتی داریم جان میدهیم بر بالین ما هم حاضر میشوید یا نمیشوید؟ ما را هم تحویل میگیرید یا نمیگیرید؟ میگوید بر بالین حر حاضر شد. آنجا خطاب کرد أنت الحر کما سمتک أمك[13] تو آزاده و حر بودی همچنان که مادرت تو را حر نامید.
صلى الله عليك يا ابا عبد الله
[4] . الکافي ، ج۸، ص۲۴۲، شرح الأخبار ، ج۳، ص۹، تأويل الآيات ، ج۱، ص۲۲، الوافي ، ج۵، ص۱۰۶۷، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۳، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۰۳
[5] . من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۰۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۷۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۹۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۲۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۲۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۹۶،، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۴۶، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۹۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۴۱۶
[6] . الکافي ، ج۲، ص۴۹۳، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ، ج۱، ص۱۵۹، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۳۱۲، المحتضر ، ج۱، ص۷۶، الوافي ، ج۹، ص۱۵۱۸، وسائل الشیعة ، ج۷، ص۱۹۲، وسائل الشیعة ، ج۷، ص۲۰۰، بحار الأنوار ، ج۹۱، ص۵۹
[7] . المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۴۷۲، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۷۶، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۴، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۱۶۰، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۱۹، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۸۳
[9] . إقبال الأعمال ، ج۲، ص۶۸۵، بحار الأنوار ، ج۹۱، ص۹۶، زاد المعاد ، ج۱، ص۴۷، الصحیفة العلویّة ، ج۱، ص۱۸۵،، بحار الأنوار ، ج۹۱، ص۱۵۳
[10] . مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۳۴۳
[12] . الإرشاد ، ج۲، ص۷۶، وقعة الطف ، ج۱، ص۱۶۸، بحار الأنوار ، ج۴۴، ص۳۷۲، إعلام الوری ، ج۱، ص۴۴۸، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۲۲۵، بحار الأنوار ، ج۳۲، ص۵۳۰
[13] . بحار الأنوار ، ج۴۵، ص۱۳، اللهوف ، ج۱، ص۱۰۲، وقعة الطف ، ج۱، ص۲۱۳، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۲۵۷، تسلیة المُجالس ، ج۲، ص۲۷۹، تسلیة المُجالس ، ج۲، ص۲۸۱
سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
ان شاء الله از یاران، از یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، هرچقدر از ته قلب دوست داریم که ما در رکاب امام زمان باشیم، صلوات بلند مرحمت کنید. همۀ عشق و علاقه مان را به امام حسین علیه السلام که در دنیا زائرش باشیم ان شاء الله و در آخرت حضرت شفیع ما باشد، با صلواتی بر محمد و آل محمد اظهار کنیم. هرچقدر مشتاق این هستیم که مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها از دست ما خرسند باشد، از ما راضی باشد، همۀ عشق و علاقه مان را به حضرت با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم.
نکته ای را ابتدا عرض بکنم خدمت دوستان در رابطه با همان بحثی که مجالس حضرات زیارت حضرات است و اینکه زمان ها منازل سلوک الی الله هستند، این نکته را اینگونه تکمیلش کنیم که روایت شریف میفرماید، در روایت شریف از امام صادق علیه السلام از امیرمؤمنان علیه السلام نقل میکند که ما من یوم یمر علی ابن آدم. هیچ روزی بر فرزند آدم نمیگذرد إِلَّا قَالَ لَهُ ذَلِكَ الْيَوْمُ. زمان ها شعور دارند، با ما ارتباط برقرار میکنند، شاهد بر کارهای ما هستند و ما اینگونه نیست که از دست زمان خودمان را بتوانیم مخفی کنیم، همچنان که از مکان خودمان را نمیتوانیم مخفی کنیم. آن کسی که سؤال کرده بود که چه کنم من معصیت میکنم؟ چه کنم که از معصیت خودم را بتوانم حفظ بکنم؟ امام سجاد علیه السلام فرمود برو یک جایی معصیت کن که زمین خدا نباشد، محضر خدا نباشد، تحت قدرت خدا نباشد. اگر خواستند تمام اینها را انجام ندادی، یک طوری باش معصیت کن که اگر داشتند میبردند تو را در جهنم، بگو نمی آیم. قدرت داشته باشی بگویی نمی آیم. نمیشود. خذوه فغلوه ثم الجحیم صلوه. بگیرید بکشید ببرید او را. آنجا اینطوری است. اینجا زمان شعور دارد. اگر باور کنیم زمان شعور دارد، آن موقع انسان در محضر این شاهد که زمان است که با ما حرف میزند، اگر ما نمیشنویم، گوش ما محجوب است. نه زبان او الکن باشد. یک کسی میگفت من داشتم در بیابان قدم میزدم، یک کسی همراهم بود، آن شخص یک سنگی را از همین سنگ هایی که زیر پای آدم است برداشت گفت، سنگ شناس بود، زمین شناس و سنگ شناس بود، گفت میدانید این سنگ چقدر قدمتش است؟ عمرش چقدر است؟ گفت نه من از کجا بدانم. گفت از این لایه هایی که دارد این معلوم است که هفتاد و پنج میلیون سال عمر این سنگ است حدوداً. حالا با مثلاً تخمین پنج میلیون بالا و پایین که هفتاد تا هشتاد میلیون سال عمر این سنگ. بعد این شخص میگفت من یک دفعه حالم منقلب شد. اینکه رفت از کنار من، نگاه میکردم به این دشت و این زمین ها و این علف ها، هرچه که بود در آنجا، با خودم میگفتم که ای کاش هستی زبانی داشتی تا ز هستان پرده ها برداشتی. زبان داشتند بر ما میگفتند چه چیزها دیده اند، چه خبرها بوده، چه اتفاقاتی روی اینها افتاده. میگفت همینطور که داشتم این را زمزمه میکردم به خودم که ای کاش اینها زبان داشتند و میگفتند، یک دفعه دیدم انگار همۀ اینها سر بلند کردند، همۀ اینها گویا شدند. بعد گفتند ما سمیعیم و بصیریم و باهشیم. با شما نامحرمان خامشیم. ما سمیعیم و بصیر و باهشیم، ما زبان داریم در حرف زدن، شما گوش شنیدن ندارید. صم بکم عمی فهم لا یعقلون. این گوش ما کر شده. چشم ما نابینا است. لذا به یک عالم بزرگی گفتند که شما چه کردی ورای این ظاهر برایت آشکار است؟ گفت اصل این است که این آشکار باشد، شما چه کار کردید که نمیبینید؟ یعنی ندیدن دلیل میخواهد نه دیدن. لذا دارد کودک از ابتدا میبیند. غیر از ثقلین که جن و انس باشد، غیر از این دو دسته که عمل اختیاری دارند که عمل اختیاری کسب حساب میشود و کسب ممکن است که خطا و صواب در آن باشد، بقیۀ موجودات چشمشان و آن رؤیتشان بسته نیست طبق روایات ما. یعنی میفرمایند اهل نار وقتی عذاب میشوند، حیوانات هم میفهمند. صدای نعرۀ آنها به گوش اینها میرسد. اینها روایت دارد. انسان است گوشش محجوب است به واسطۀ کثرت اشتغالاتش. چون آن صدا در دائرۀ این موجی که انسان از بیرون میشنود نیست. او یک ذره دیگری، حال دیگری را میخواهد. این نگاهی که زمان شاهد است، تعبیر روایت ما من یوم یمر علی ابن آدم إلا قال له ذلک الیوم یا بن آدم أَنَا يَوْمٌ جَدِيدٌ. من یک روز جدید هستم. یک شاهد جدید. قبلی ها هرچه بود رفت. آنها را تو میدانی و با آنها که چطور جوابشان را بدهی. اما من یک روز جدید هستم. این روز جدید شاهد جدید است. جلوی من حواست را جمع کن، من یک شاهد جدید هستم. یک روز هم با تو هستم. امروز هرطوری تو بودی، من ثبت و ضبط میکنم، حفظ میکنم. أنا یوم جدید وَ أَنَا عَلَيْكَ شَهِيدٌ. من بر تو شاهد هستم. فَقُلْ فِيَّ خَيْراً. سعی کن در این روزت از تو خیر صادر بشود، خوبی گفته بشود، خوبی انجام بشود که من ثبتش میکنم. وَ اعْمَلْ فِيَّ خَيْراً. حرف خوب بزن، عمل خوب انجام بده. اگر این کار را کردی، أَشْهَدْ لَكَ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. من هم کارم شهادت در روز قیامت است برای تو. اگر اینها را داشتی، آنجا شهادت میدهم. فَإِنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَ هَذَا أَبَداً. [1] امروز گذشت، دیگر من را نمیبینی. اگر بد کردی، دیگر من را نمیبینی که بیایی بگویی پاکش کنم. اگر خوب کردی هم اینطور نیست که قابل خراب کردن باشد این نگاه را. البته توبه برای آن ملک بعدی که روز بعدی و زمان بعدی است و همچنین حبط. آدم گاهی اعمال خوب انجام داده، بعد به فرمایش حضرت آیت الله جوادی، خیلی زیبا میفرمودند ایشان حفظه الله. ایشان میفرمودند گل را وقتی خیلی بو کنی چه میشود؟ پلاسیده میشود. عمل را دائماً یادآوری کردی عمل خوبت را در ذهن خودت، مثل بو کردنش میشود. همین که دائماً بویش کنی، این پلاسیده میشود، اثرش کم میشود. ان شاء الله خدای سبحان اعمال خیر را در این روزهای محرمی که گره خورده به نام اباعبدالله علیه السلام، روزی همۀ ما بکند و اگر عمل بدی سابق از این داشتیم را، ان شاء الله خدا جبران بکند. اینها را به عنوان یک عهد روزانه با خودمان ببینیم. جملاتی که در رابطه با ورود به ماه محرم داریم. این یک نکته که در محضرش بودیم.
حالا وارد بحثمان میشویم. ان شاء الله از امروز چند شبی را که هستیم، ما یک بحثی را در این چند شب داریم. چه کنیم راه سریع رسیدن به سوی خدا را بتوانیم طی کنیم؟ آیا راه سریع هست؟ یک راهی هست که میانبر باشد، سرعت داشته باشد و ساده باشد؟ هم راه سریع باشد، هم ساده باشد. این دو عنوان را در نظر بگیریم، اگر ما از پسش ان شاء الله برآمدیم، یک دعا خلاصه برای همۀ مؤمنان بکنیم که توفیق پیدا کنیم در عملش. راه را ببینیم چیست.
این معلوم و مسلم است این مقدارش که تنها راه به سوی خدای سبحان از طریق و اولیائش است. راهی غیر از این نیست. یعنی کسی به غیر از طریق انبیا و اولیا نمیتواند برود. موسی کلیم از یک جا عبور میکرد، دید یکی از افراد آنجا دعا میکند خیلی هم منقلب است و حال دعا دارد. رفت و برگشت، دید هنوز این مشغول است. عرض کرد خدایا این چه میخواهد به او نمیدهی؟ خدای سبحان فرمود موسی! این تا روز قیامت گریه بکند، حاجتش برآورده نمیشود. گفت آخر چرا؟ گفت از غیر راهش که من گفتم این آمده. راه نیست اینجا. راه من تو هستی. باید از طریق تو بیاید. این میانه اش با تو خوب نیست. هرکاری بکند فایده ندارد. راه تنها راه به سوی خدا انبیا و اولیا است. ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ﴾. خود خدا فرموده ﴿وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ﴾[2] . اگر میخواهید به اینجا به سمت خدا حرکت بکنید، تمام آن چیزی را که به سمت خدا حرکت میدهد، انبیا میدانند که راه رفته است که خدا اینها را برده که اینها بقیه را ببرند. اینها در راه رفته، طی شده، اینها آن راه طی کردند، حالا باید دست بقیه را بگیرند در این راه ببرند. اگر کسی بخواهد خودش برود، راه طی شده را بلد نیست. حتماً می افتد. امکان ندارد. راه باز نیست غیر از اینکه مثلاً پیغمبر میفرماید أنا مدینة العلم و علی بابها. اگر کسی مدینۀ علم را میخواهد، فلیأتها من بابها.[3] باید از درب بیاید. راه ندارد که بگوییم من از درب نمی آیم. درب هم این طوری نیست که مثل درب های اینجا باشد که آدم بیاید وارد بشود، ازش عبور بکند تمام بشود. بگوید دیگر درب برای همان اول خوب است. دیگر بقیه اش درب… میگوید درب یعنی آنی که دائماً واسطه است. دائماً رابطه است. درب این است. دائمی است، نه یک بار یک لحظه باشد که انسان وارد بشود تمام بشود. این نکته را عرض کردیم که این قسمتش مسلم است. ما در این حرف نداریم که آن مسلمش چه بود؟ تنها راه به سوی خدا از راه انبیا و اولیا است. پس باید یک راهی پیدا کنیم به سمت انبیا و اولیا که آنها ما را ببرند به سوی خدا. آیا راه رسیدن به آنچه که انبیا و اولیا در راه های مختلف بیان کردند، در بین این راه ها راه میانبر هست؟ میگوید بله راه میانبر هست. میشود در این راه، راه میانبری پیدا کرد که سریع و آسان و دم دست باشد؟ میگوید بله راه میانبری که سریع و آسان و دم دست باشد هست. آن چیست؟ اما خدایی اگر یاد گرفتیم و فهمیدیم و یقین کردیم از روایات که این هست، اما انجام ندادیم چه میشود؟ کار سخت تر میشود. لذا سعی بکنیم کار آسان دم دست ساده را انجام بدهیم تا این برسیم.
من قبل از اینکه وارد مقدمات بحث بشوم برای اینکه خوب تر خودش را بیابیم از یک روایتی شروع میکنم. روایت شریف دارد که از امام رضا علیه السلام است. در این روایت شریف که از امام رضا علیه السلام است، عبد العظیم حسنی ناقل این روایت است. عبد العظیم حسنی میگوید من خدمت امام رضا علیه السلام بودم. به هرطوری بود که وقتی داشتم برمیگشتم از خدمت حضرت، حضرت به من فرمودند که يَا عَبْدَ الْعَظِيمِ أَبْلِغْ عَنِّي أَوْلِيَائِيَ السَّلَامَ. سلام ما را به دوستانمان برسان. تا اینجایش ما به امام رضا علیه السلام عرض میکنیم که حضرت عبد العظیم که در شهرری هست در تهران، کار خودش را کرد سلام ما را به همۀ ما امروز هم رساند. ما هم جواب میدهیم. صلی الله علیک یا امام رضا. السلام علیک یا اباالحسن. ما سلاممان را خدمت شما از اینجا ابلاغ میکنیم و جواب سلام شما که ان شاء الله سلام شما به ما رسیده، ما هم جواب سلام دادیم. أَبْلِغْ عَنِّي أَوْلِيَائِيَ. به دوستان من سلام ما را برسان. وَ قُلْ لَهُمْ. به آنها بگو. أَنْ لَا يَجْعَلُوا لِلشَّيْطَانِ عَلَى أَنْفُسِهِمْ سَبِيلًا. شیطان را بر خودتان مسلط نکنید. تا اینجا هم باز هنوز روشن است. کار نداریم هنوز. یعنی اینها معلوم است. که أن لا یجعلوا… خودتان به دست خودتان شیطان را بر خودتان مسلط نکنید. شیطان زورش به شما نمیرسد مگر شما بخواهید.
شیطان وقتی شنید که آدم در بهشت میخورد و میخوابد، گفت اگر میخورد جشن گرفت تا شنید که خدا به آدم در بهشت خطاب کرد ﴿كُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَيۡثُ شِئۡتُمَا﴾[4]. از این نعمت های بهشتی هرچه میخواهید بخورید. آنجا جای عیبی ندارد. کلا خوردن است. کل. کلا منها. تثنیه هم هست، یعنی آدم و حوا. کلا منها رغداً. خوب با گوارایی بخورید هرچه که میخواهید. تا شنید میخورد شیطان، در روایت دارد شروع کرد در زمین ساز و دهل زدن. از آنجا ساز و دهل، میگویند اولین ساز و دهل را شیطان زد. ساز و دهل زدن که اگر میخورد میخوابد و این دو راه نفوذ من است. خوردن و خوابیدن دو راه نفوذ من است. خیلی این هم روایتش زیبا است. بعد در آنجا دارد که شیطان از این شادی کرد که پس من راه نفوذم را پیدا کردم. پس میگوید سدّوا مجاریه بالجوع.[5] اگر میخواهید باب شیطان را به سوی خودتان ببندید چه کار کنید؟ سعی بکنید که خیلی شکم سیر نباشید. نمیگوید گرسنگی که اذیت بشوید و ضعف پیدا کنید، اما شکم سیر هم باب شیطان را باز میکند. حالا آن یک بحثی دارد، چون مورد بحث ما نیست واردش نمیشویم.
میفرماید که أن لا تجعلوا للشیطان علی انفسهم سبیلاً. این را میخواستم بگویم. آنجا تا شیطان به زمین آمد، قوایی را از خدا خواست که آنها را حالا من نمیخواهم بگویم؛ چون باز وقتمان محدود است در ورود. این بحثمان طول میکشد. اگر یک شب دیگری امکان پذیر شد، وقتی آن قوا را از خدا گرفت در قبال عباداتی که داشت، آن وقت گفت خدایا ﴿فَبِعِزَّتِكَ﴾، به عزتت قسم ﴿لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ٨٢ إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ٨٣﴾[6]. همه را از دم گمراه میکنم. اغوا با اضلال فرق دارد. اغوا یعنی شما یک موقع هست که میدانید کجا میخواهید بروید، اما راهش را نمیدانید از کجا بروید. اینها هم در حقیقت مقصد را دانستن، اما مسیر را ندانستن میگویند ضلالت. آدم نمیداند از کجا برود. در راه گم شده. اما میدانسته کجا میخواسته برود. این را میگویند ضلالت. اما غوایت چیست؟ غوایت آن است که آدم نداند کجا میخواهد برود. اگر نداند کجا میخواهد برود، راه هم معلوم نیست به طریقی. یعنی اشد از ضلالت است. ضلالت یک مرتبه پایین تر است، غوایت یک مرتبه بالاتر است. این قسم خورد به خدا که فبعزتک. خدایا قسم جلاله دارد میخورد به خدا که خدایا قسم به عزتت، لأغوینهم. اغوا میکنم اینها را. یعنی مقصد را از آنها میگیرم که اصلاً ندانند کجا میخواهند بروند که راه هم به طریق اولی برایشان گم شده باشد. إلا عبادک منهم المخلصین. مگر یک دستۀ کمی. نه مخلِصین. مخلِص یعنی کسی که با قدم خودش رفته. مخلَص یعنی کسی که خدا پذیرفته اش و حفظش میکند. دیگر تحت ولایت خدا است. مثل انبیا، اوصیا، اولیا. اینها خواص، اینها میشوند مخلصین. میگوید غیر از اینها بقیه داخل در اغوای من هستند. خدا جوابش را داد. چون گفت همه اهل غوایت هستند مگر یک عدۀ خاصی. شیطان این را گفت. خدا فرمود نه. تو بر بندگان من سلطه نداری ﴿إِلَّا مَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ٤٢﴾[7]. مگر کسی خودش بخواهد تو را بر خودش مسلط کند. نه اینکه تو بخواهی. تنها خواستن تو تسلط ایجاد نمیکند. اگر خود آن شخص هم خواست، تو میتوانی مسلط بشوی. نشان میدهد شیطان عاجز است از اینکه ابتداءً مسلط بشود. تو نمیتوانی مسلط بشوی إلا من اتبعک من الغاوین. مگر کسی خودش تو را بر خودش مسلط کند. آن موقع تو میتوانی مسلط بشوی.
پس حرف شیطان این بود، اکثریت غوایت و ضلالت، یک عده اقلی نجات. حرف خدا چیست؟ اکثریت نجات مگر یک عده ای که بخواهند… چقدر این رحمت زیبا است. چقدر این امید میدهد به انسان که اساس این است که نجات محقق بشود مگر کسی به دست خودش نجات را نخواهد. این خیلی زیبا است که این آن سبقت رحمت حق بر غضبش که یا من سبقت رحمته غضبه[8] که رحمتش بر غضبش خدا سبقت دارد.
این را میخواستیم بگوییم که بعد از اینکه قسم خورد که حضرت فرمود ألا تجعلوا للشیطان علی أنفسهم سبیلاً، بعد از این فرمود امر کن این دوستان ما را به چند چیز. مُرْهُمْ بِالصِّدْقِ. امر کن. مر امر است. امر کن ایشان را به صدق. راستگو باشند. خدا رحمت کند علامه حسن زاده را. یک کسی آمده بود از ایشان یک وجهی را آورده بود رسیدی میخواست. بعد گفت آقا این رسیدش را یک ماه قبل بدهید. رسید یک ماه قبل را بدهید که مثلاً من یک ماه قبل به شما… آقای حسن زاده برآشفته شده بود که بردار برو. من در محضر صدق محض، عالمی که صدق است، همه چیز صدق است و شاهد است، خلاف مرتکب بشوم؟ دروغ بگویم؟ این کارهایی که گاهی برای ما خیلی ساده و عادی است که بعضی از کذب ها را عادت کردیم. حالا یک ماه قبل با الان چه فرقی به نظر ما میکند؟ او میبیند این کذب است و با عالم ناسازگار است. عالم همه صدق است. کذب یعنی در سلسلۀ هستی، در زنجیرۀ هستی تو بیایی یک سبب را نبینی، جایش بخواهی یک سبب دیگری را دروغاً قرار بدهی، نه حقیقتاً. بگویی این در حقیقت در اینجا قرار دارد، ادعایش را بکنی، در حالی که نمیتوانی قرار بدهی. آن وقت چون سلسله و زنجیره نامتناهی به هم متصل است، تو توانستی یکی این طرف و آن طرفش را به دروغ شبیه سازی بکنی، نشان بدهی، اما بقیه را چه؟ لذا میگویند کذب خلاف تمام هستی است. اگر میگویند دروغگو رسوا میشود، مال این است که هستی با دروغ سازگار نیست. همۀ هستی، تمام هستی بر اساس صدق است و زنجیره است. بی ربط به هم هم نیستند. اگر بی ربط بودند، میگفتیم من این کار را کردم، دروغ میگویم کاری هم به بقیه ندارم. میگوید نه بی ربط نیست. همۀ هستی با این مرتبط هستند. وقتی مرتبط هستند، آنها میبینند تو داری خلاف آن چیزی که هست را بیان میکنی. آنها برنمی تابند. لذا با کاذب سر جنگ پیدا میکنند تا رسوایش کنند. رسوایی یعنی هستی قیام میکند برای این که کاذب رسوا بشود. گاهی کاذب دروغگو مجبور است یک مرتبه قبل را، بعد میبیند دارد لو میرود، یک مرتبه قبل تر. تا کجا میتواند پیش برود؟ تا سه چهار مرتبه. یعنی مراتب قبلی و زنجیره های بعدی.
اینجا میفرماید مرهم بالصدق فِي الْحَدِيثِ. اینها همه راه های عادی است. هنوز راه میانبر را وارد نشدیم. وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ. و همچنین امانت را رعایت کردن که این هم از آن… میگوید نگاه نکنید به نماز و روزۀ افراد که نماز و روزه زیاد خواندند. کثرة الصلاة و الصیام. زیاد نماز و روزه خواندن را نگاه نکنید. و لکن انظر إلی أداء الأمانة.[9] ببین این امانت را وفا میکند، امین هست در امانت داری اش؟ حالا امانت داری یک عرض عریضی وسیعی دارد. خیلی جاها میشود. خیلی مسائل را شامل میشود. فقط مسائل مالی نیست. گاهی انسان یک چیزی را از کسی دیده که او نمیخواسته کسی بفهمد، این مطلع است، امانت داری این است که آن را افشا نکنی، جایی نگویی. این هم یکی از امانت داری ها است که ببینید أداء الأمانة هم… وَ مُرْهُمْ بِالسُّكُوتِ وَ تَرْكِ الْجِدَالِ. بیخودی به جان هم نیفتید در حرف های بیخود جدال کنید. جدل حرف های بیخودی است که بی نتیجه است. از اینجایش حالا. وَ إِقْبَالِ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ وَ الْمُزَاوَرَةِ. امر کن این مؤمنان و اولیا و دوستان ما را، ارتباطاتشان را با هم زیاد کنند. رفت و آمدشان را با هم زیاد کنند. إِقْبَالِ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ. رو کنند. روی خوش به هم داشته باشند. پشت به هم نکنند. اگر رو به هم کردید، مرتبط شدید و المزاورة. به زیارت هم بروند. چقدر تعبیر زیبا است. نمیگوید دیدن، میگوید زیارت. ما زیارت را کجا به کار میبریم؟ میخواهیم یک آدم بزرگی را برویم ببینیم، میگوییم میرویم زیارت. امام معصوم را میگوییم میرویم زیارت. این را میگویند زیارت. میگوید اینها را امر کن بالمزاورۀ با هم. یعنی مؤمن نسبت به مؤمن، آن مؤمنین با هم رفت و آمد میکنند، زیارت میکنند. آن وقت زیارت معنایش چیست؟ زیارت معنایش این است، زور یعنی عوض شدن میل. یعنی زائر کسی است که مبدأ میلش، آن اساس وجودش، نگاهش در امیالش و خواسته هایش، آن مبدءش تغییر میکند. یعنی آنی که عادت کرده بود بر چیزی، ما میرویم زیارت امام رضا علیه السلام یعنی با زیارت حضرت آن امیال سابق ما، مبدئی که میل ما را به سمت های دیگر، میرویم پیش ایشان عوض میشود، مطابق میل او میشود. با او هماهنگ میشود. اشک ما، حال ما، نجوای ما، گفتگوی ما، ما را میکشاند به مسیر امام رضا. یعنی از بقیه جدا میشویم. این میگویند زور. زور یعنی این. پس اگر میرویم زیارت یعنی چه کار میخواهیم بکنیم؟ میخواهیم مبدأ میل در وجودمان عوض بشود. نه فقط گناه بخشیده بشود. چون اگر گناه بخشیده بشود، مبدأ گناه باشد، دوباره انسان مبتلا میشود. مبدأ گناه را میخواهد بردارد. زیارت یعنی مبدأ میل، آن میل غلط، مبدأش برداشته بشود.
میگوید اینها را امر کن به إقبال بعضهم علی بعض و المزاورة. و زیارت همدیگر که این… فَإِنَّ ذَلِكَ قُرْبَةٌ إِلَيّ. اگر شما میخواهید به امامتان نزدیک بشوید، اگر شما میخواهید به من ارتباط پیدا بکنید، راه ارتباط با من کجا است؟ چیست؟ دیدن مؤمنان با همدیگر و ارتباط بیشترشان با همدیگر، نزدیک شدن به من است. فإن ذلک قربة الیّ. به من نزدیک میشوید. پس اگر مؤمنان به هم نزدیک شدند، حقیقتش میشود چه؟ نزدیک شدن به امام و ولیّ. این را داشته باشید تا اینجا. دنبالۀ بحث را هم ببینید، بعد میرویم این روایت…
فَإِنَّ ذَلِكَ قُرْبَةٌ إِلَيَّ وَ لَا يَشْتَغِلُوا أَنْفُسَهُمْ بِتَمْزِيقِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً. یک موقع نکند مشغول بشوید به اینکه بعضی تان بیفتید به جان بعضی. در انتخابات ها چه میشود؟ زیاد میشود دیگر. گاهی خود کاندیداها، نامزدها به جان هم می افتند، گاهی اشد از او، سخت تر طرفدارهایشان. میگوید نکند پا در کفش هم بکنید. تمزیق له کردن است. مزق له کردن است. میگوید وَ لَا يَشْتَغِلُوا أَنْفُسَهُمْ بِتَمْزِيقِ بَعْضِهِمْ. نکند همدیگر را دارید میکوبید. نکند همدیگر را دارید له میکنید. نکند دارید همدیگر را ضایع میکنید. این مقابل آن است. یعنی هرچقدر به له کردن و کوبیدن و آن حالت جدایی بین مؤمنین کمک بکند، دور شدن از امام است. آنی که مؤمنان را به هم پیوسته بکند، نزدیک شدن به امام است. کار سختی است؟ نشدنی است؟ دم دست نیست؟ آسان نیست؟ صبح که از خواب انسان بلند میشود، آیا مؤمن در خانه اش هست یا نیست؟ همسرش است، فرزندش است، پدرش است، مادرش است، برادرش است، خواهرش است، دم دستش هستند دیگر. یک لبخند با سلام، این استحکام رابطه است. یک نیکی در خانه به طوری که بقیه را به هم مرتبط بکند، از همان جا شروع میشود. شب آخر وقت است دارد میخوابد در خانه، همان جا هم باز چه هست؟ راه این امکان پذیر است. در خیابان می آید، اگر ماشین دارد، دارد حرکت میکند، کسانی که پیاده هستند یا ماشین های دیگر را رعایت کردن، حق دیگران را رعایت کردن. حتی اگر یک جا انسان میبیند یک کسی مثلاً حالا حقش هم نیست، انسان میگوید عیبی ندارد، من گذشت میکنم. چنانچه من راه میدهم به این برود. نه اینکه حالا بایستد از همه چیزش بیفتد، اما تا یک حد عقلائی امکان پذیر هست یا نیست؟ شدنی هست یا نیست؟ یک کسی میگفت داشتم میرفتم در خیابان، یک ماشین آمد بدجوری از من جلو زد، بعد گفتم الان میروم خلاصه حالش را میگیرم. گفت آمدم گاز ماشین را بگیرم از این جلو بزنم، دیدم پشت این ماشین نوشته یا فاطمة الزهرا. گفتم فاطمه جان به عشق شما گذشتم. قشنگ است. یعنی عشق حضرت هم در فعل ما چه میگذارد؟ با اینکه او خطا کرده، اما اگر این خطا در خطا میشد.
لذا روایت دارد خیلی روایت هم زیبا است. میفرماید دو نفر هم که با هم قهر میکنند، اعمال هیچکدامشان قبول نمیشود. عه. راوی میگوید آقاجان یکی از آنها مقصر است، یکی شاید تقصیر داشته، آن دیگری چرا عملش قبول نمیشود؟ اگر دو نفر مقصر باشند، بله دو نفر قبول نیست، اما اگر یکی مقصر است، آن یکی مقصر نیست، چرا عمل هردو قبول نشود؟ حضرت میفرماید این وظیفه داشت، اینکه مقصر نبود، وظیفه داشت راه صلح را باز کند. اقدام کند برای آشتی این، با اینکه او مقصر بوده. طرف مقابلش مقصر بوده، این باید اقدام کند تا این قهر نماند. چون این اقدام نکرده، عمل این هم قبول نیست. حالا ببینید آنجایی که کسی خودش مقصر باشد، چقدر سخت تر است. میگوید مقصر نبوده، باید اقدام میکرده. چرا اقدام نکرده؟ این نگاه فرهنگ دینی، وقتی این نگاه را می آورد، جامعه با این فرهنگ دینی چه میشود؟ چقدر به هم پیوسته میشود. جامعه ای که اینطور به هم پیوسته میشود…
آیه قرآن ببینید چقدر زیبا است. بسم الله الرحمن الرحیم ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ﴾[10]. به حبل الهی، ریسمان الهی همه با هم چنگ بزنید و متفرق نباشید. و اذکروا. از اینجایش را ببینید. ﴿وَٱذۡكُرُواْ … إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ﴾. یاد بیاورید که شما دشمن هم بودید، کینه داشتید با همدیگر. فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ. خدا شما را به هم الفت داد. یعنی هرجا که الفتی، مهربانی، خوبی، نیکی از مؤمنین نسبت به هم دارد صورت میگیرد، خدا میگوید این را من کردم. چطور به پیغمبر میفرماید ﴿وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ﴾[11]. آن موقع که تو تیر انداختی، تو نینداختی؛ خدا انداخت. چون پیغمبر فعلش امر الهی است، لذا میگوید ما رمیت إذ رمیت. تو نبودی. این اینقدر فعل مهم است، فعل خدا است. در آنجایی که مؤمنین با قیام به اینکه با هم یک کاری را انجام بدهند، محبت و مودت بین مؤمنین زیاد بشود، کاری را انجام میدهند، آنجا میفرماید و اذکروا إذ کنتم اعداءً فألف بین قلوبکم. خدا بین قلوب شما الفت ایجاد کرد. یعنی من کردم، تو کردی، او کرد، اما خدا میگوید چه؟ خدا میگوید من کردم. چون این فعل فعل چیست؟ فعل صحیح است، فعلی است که ارتباط اجتماعی را کثرت را به وحدت تبدیل میکند. آن شرک را به توحید میرساند. یعنی توحید در حرف نیست. اینکه بگوییم ما اهل توحید هستیم، توحید فقط در حرف نیست، عملمان مشرکانه باشد. عمل ما باید ارتباط مؤمنین را که کثیراً به یک واحد تبدیل کند، وحدت ایجاد کند. هرچقدر محبت بین مؤمنین ایجاد شود، این وحدت توحید را آشکار میکند.
من یادم نمیرود این پیاده روی اربعین که بود، ما در این موکب آقای مطیعی بودیم، در یک موکبی بودیم که آقای مطیعی آنجا مداحی میکردند، بعد یک جمعی از این اروپایی ها آمده بودند، چهارده پانزده نفر بودند، از کشورهای اروپایی آمده بودند آنجا، بعد از جلسه آمدند نشستند در این قسمت پشت خیمه که چادر بود آنجا، گفتگویی بکنند. بعد یکی از آنها میگفت که به آقای مطیعی موسیقی دان بود. یکی از آنها موسیقی دان بود، یکی اسقف بود، هرکدام یک رشته ای داشتند. این موسیقی دان به آقای مطیعی میگفت که شما رهبر ارکست هستی. آنها چون ارکست دارند و مطابق ارکست آن کسانی که… میگفت شما رهبر ارکست هستی، ولی چقدر قوی رهبری میکردی ارکست را. تا تن صدایت را عوض میکردی، مردم بدون اینکه… میگفت چقدر اینها را تعلیم دادید که مردم بدون اینکه حرفی زده بشود، کسی اشاره ای بکند، با عوض شدن تن صدا سینه زنی ها دوضرب و سه ضرب و یک ضرب و اینها کاملاً با هم هماهنگ با یک… میگفت خیلی این وحدتی که ایجاد کردید در این کثرت خیلی… اینها خیلی زیبا است اعمال اینطوری. سینه زنی که همه با هم یک کار واحد را با… اینها تمرین توحید است در عین اینکه عزاداری است. یاد گرفتن وحدت است در عین اینکه عزاداری است. اینها را ما یک کسی که عمیق نگاه بکند، میتواند بفهمد چقدر اینها اثر دارد.
داشتم این را عرض میکردم که آیه شریفه را میخواندیم که و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا و اذکروا إذ کنتم اعداءً فألف بین قلوبکم. خدا بین قلوب شما الفت ایجاد کرد. آنجا دنبال آیه باز میفرماید که مراقب باشید که شیطان چه کار میکند؟ شما را میخواهد بر لبۀ آتش قرار بدهد. لبۀ آتش یعنی کجا؟ و کنتم علی شفا حفرة من النار. بر لبۀ آتش بودید شما. خدا فأنقذکم منها.[12] خدا نجاتتان داد. یعنی رابطۀ گسسته، رابطۀ کینه دار، رابطۀ با خشم و قهر بر لب آتش قرار گرفتن است که اگر کسی اقدام کرد آنجا برای اینکه صلح ایجاد شود، آن نجات داده از آتش. اینها خیلی زیبا است در جامعه اگر باور بشود این فرهنگ. نه فقط خود انسان اگر اهل محبت باشد، سعی میکند محبتش را چه کار بکند؟ شدیدتر بکند تا این جامعه به سمت وحدت بیشتری سوق پیدا بکند و اگر یک موقعی نعوذ بالله خطایی، قهری، ناراحتی ای هست بین مؤمنین یا خودش با دیگران یا دیگران، اقدام برای رفع… چون احساس میکنند این فعل خدا است. مجرای فعل خدا شده. چنانچه ملائکة الله مجرای فعل خدا هستند، آنها به امر خدا آنها عامل هستند که ﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ﴾. عصیانی ندارند. یفعلون ما یؤمرون.[13] آنها همۀ کارشان امر خدا است. مؤمن به جایی میرسد در ارتباط با مؤمنین، همۀ فعلش میشود امر خدا. آن وقت این میشود توحید مجسم. این میشود مخلص. این میشود تحت ولایت الهی.
دنبال روایت میفرماید… دیگر وقت هم دارد تمام میشود. فَإِنِّي. ببینید امام رضا علیه السلام میگوید فَإِنِّي آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي. قسم خوردم به جانم. فَإِنِّي. آلیت یعنی قسم خوردم. فَإِنِّي آلیت علی نفسی إِنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ. اگر کسی رفت در پوست مؤمنین دیگر، رفت در این خط که مؤمن دیگری را بکوبد، آنها را له کند، آنها را سرزنش کند، آلیت علی نفسی أنه من فعل ذلک وَ أَسْخَطَ وَلِيّاً مِنْ أَوْلِيَائِي. بعد معنی میکنند ولیاً من اولیائی، نگویید آقای بهجت. ولیاً من اولیائی سؤال میکنند از امام چه کسی است؟ میگوید هر کسی که اظهار دارد قبول دارد امر ما را. همین میشود اولیای ما. میگوید من از خدا خواستم که این شخصی که این کار را کرده، دَعَوْتُ اللَّهَ. از خدا خواستم لِيُعَذِّبَهُ فِي الدُّنْيَا أَشَدَّ الْعَذَاب. عذابش را از دنیا شروع کند. موکول به این نشود عذابش حواله به آخرت پیدا کند فقط. از اینجا شروع شود. اینقدر این اقدام مهم است، از یک طرف نزدیک شدن به امام است که مظهر کل خوبی های عالم است، از طرف دیگر هم میگوید عذابش از همین دنیا شروع میشود. وَ كَانَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ وَ عَرِّفْهُمْ. به آنها بگو.. أَنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لِمُحْسِنِهِمْ. اگر کسی از این اولیای ما این خط و مسیر را داشت، اگر خوبی داشته باشد خدا قبول میکند، بدی هم داشته باشد خدا می آمرزد. بدی داشته باشد اما این خط را حفظ کند، رابطه را اصلاح کند، میگوید سبب های بدی را در وجود این از بین میبرد. یعنی اگر انسان میخواهد آدم خوبی بشود، اگر انسان میخواهد بدی ازش سر نزند، چه کار کند؟ راهاش چیست؟ راهاش این است که دنبال اصلاح امر مؤمنان باشد. خودش اهل محبت باشد به مؤمنین. بعد میفرماید إلا. گفتم این شامل همه میشود إِلَّا مَنْ أَشْرَكَ بِهِ. یا شرک به خدای سبحان بورزد أَوْ آذَى. دو چیز. آذی وَلِيّاً مِنْ أَوْلِيَائِي. شرک به خدا را در کنار چه آورده؟ اذیت مؤمنان. میگوید این دو دسته بخشیده نمیشوند. میگوید نه اذیت بکند. تازه أَوْ أَضْمَرَ لَهُ سُوءاً. اگر در ذهنش هم در آن عمق وجودش هم برای کسی بدی بخواهد اما اظهار هم نکرده باشد، میگوید این هم من از آن نمیگذرم. یعنی در ذهن هم حتی پاک کنید. نگذارید بماند. نه اینکه بگویید عمل نکردم آشکار نشد. میگوید نه. أَوْ أَضْمَرَ. أضمر یعنی در ضمیرش، در آن پنهانش، له السوء. برای دیگری سوء و بدی بخواهد. أَوْ أَضْمَرَ لَهُ سُوءاً َإِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ لَه. خدا نمی آمرزد این را. حَتَّى يَرْجِعَ عَنْهُ. مگر از این کارش توبه کند و جبران بکند. فَإِنْ رَجَعَ. اگر برگشت که درست. اما اگر برنگشت نَزَعَ رُوحَ الْإِيمَانِ. این باعث میشود اصلاً از ایمان خارج بشود. نه فقط گناه هست، بلکه مقدمۀ خروج از ایمان هست. نزع روح الإیمان عَنْ قَلْبِهِ وَ خَرَجَ عَنْ وَلَايَتِي. از ولایت ما هم خارج میشود. حضرت میفرماید وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِك.[14] این را پس به عنوان نتیجه که یک روایتش را، حالا روایت های شب های دیگر، هرکدام یک بابی را در این مسئله ای که اساس این است. راه نزدیک به اینکه انسان خودش را نزدیک کند به امام، سریع و آسان باشد، قرب به امام پیدا بکند که امام راه به سوی خدا است، راه نزدیک چه بود؟ سریع و نزدیک و آسان در دسترس، ارتباط بیشتر با مؤمنان، روابط بهتر و محبت آمیزتر با مؤمنان. از جبران کردن کدورت ها. ان شاء الله خدای سبحان همه مان را در این راه موفق بگرداند.
عشق را افسانه کردی یا حسین، عقل را دیوانه کردی یا حسین
در ره معبود بی همتای خویش، همتی مردانه کردی یا حسین
تا قیامت در دل اهل ولا، منزل و کاشانه کردی یا حسین
گرد شمع بی زوال خویشتن، عالمی پروانه کردی یا حسین
جان و مال و هستی خود را فدا، در ره جانانه کردی یاحسین
جرعهنوشان می توحید را، سرخوش از پیمانه کردی یا حسین
کاروان کربلا رسید به کربلا. یک مسیر طولانی را طی کرده تا به کربلا رسیده [است]. حالا بچهها وقتی میبینند که حضرت میخواهد خیمه بزند، میگوید اینجا اقامت میکنیم و اینجا اطراق میکنیم، بچهها منتظر بودند به یک مقصدی برسند، به یک جایی برسند، به یک شهری برسند؛ اما میبینند وسط یک بیابانی در گرما، قرار است اینجا اطراق کنند. آنوقت این را هم ببینند که با هدایا و تحفهها و با خوشی استقبالشان نیامدند بلکه یک لشگر ابتدا آمده [است]. هزار نفر مرد جنگی به سرکردگی حر آمدند، جلوی اینها را از هر طرف گرفتهاند. حالا بزرگترها میفهمند اما بچههایی که در این کاروان هستند، چطوری دلشان میریزد وقتی که میبینند امام میخواهد حرکت کند برگردد، حر با لشگرش آمده جلو[یشان] را میگیرد، میگوید نمیشود. میخواهد به سمت کربلا برود، میگوید نمیشود. میگوید از اینجا برویم یک جای آبادتر. میگوید نمیشود. همینجا باید باشید تا من شما را از اینجا ببرم تحویل بدهم. هیچ راهی برای اینکه از اینجا خارج بشوید، ندارد.
من نمیدانم این بچههایی که اینها محبت امام حسین علیهالسلام را چشیده بودند، محبت زینب را چشیده بودند، محبت امیرالمؤمنین را بعضی از اینها دیده بودند و چشیده بودند، اینهایی که در این کاروان هستند که یک خانوادهی اهل محبت… چون میدانید امام معصوم، در عین اینکه رابطهاش با خدا خیلی قوی است، ایثار او در اطاعت امر خدا خیلی قوی است اما چون میداند خدا دوست دارد نسبت به فرزندان، انسان علاقمند باشد، شدت علاقه را دارد. هیچگاه علاقهشان مثل علاقه ما نیست. علاقهشان خیلی شدیدتر است. اگر میبینید خدا بالاترین آزمایش حضرت ابراهیم را چه چیزی قرار داد؟ در آتش انداختنش؛ دیگر این بالاترین بود؟ نه. بالاترینش در همهی اذیتهایی که دید، این بود که به ابراهیم امر شد که ﴿ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُ﴾[15] که چه بود؟ برو سر فرزندت را جدا کن به امر ما. این خیلی… لذا ابراهیم بعد از این به بالاترین مقام رسید. این را میخواهم عرض بکنم که ولی الهی علاقهاش به اولیای خدا، همسر، فرزندانش، دوستانش در اوج شدت است. لذا اگر ما یک دوستمان، پدر و مادرمان، یک کسی از دنیا میرود، یک مقدار اذیت میشویم آنها شدت اذیتشان خیلی بالاتر است اما راضی هستند نه شاکی. تفاوتش این است. ما ممکن است آن دردمان و مصیبتمان را کمتر ادراک بکنیم اما همراهش با نارضایتی هم هست. چرا من؟ چرا اینها به من وارد [شد]؟ اما آنها میگویند خدایا ما به تقدیر تو راضی هستیم اما خیلی نسبت به مسأله سنگین است برایشان. نمیدانید جریاناتی که برای امام حسین علیهالسلام پیش آمد چه بود. این بچهها که در یک خانوادهی محبتی اینطوری بودند، ناگهان میبینند یک لشگر اینطوری اینها را احاطه کرده و نمیگذارد از اینجا بروند. آنچه که قرار بود… نامههایی که این همه نوشته بودند که بیایید. همه چیز آماده است. اصلا منتظر شما هستیم پذیرایی بکنیم، ناگهان تبدیل شد به مواجهه با یک لشگری که پی در پی هم داشتند، اضافه میشدند. حالا شما خودتان را در این حالت ببرید در صحرای کربلا؛ ولی امام حسین علیهالسلام که مظهر رحمت است، برای اینکه حجت تمام بشود، آن روز از صبح زود فرموده بود همهی ظرفها را پر از آب کنید. وقتی که لشگر حر تشنه رسیدند آنجا، حضرت فرمود که اینها را آب بدهید؛ اسبهایشان را آب بدهید؛ خستگیشان در برود. بعضی میگویند همهی کارها را حضرت کرد تا یک نفر از بین اینها نجات پیدا کند که یک حر نجات پیدا کرد. میارزید این همه سختی، این همه دردسر، دلهای فرزندان رسول خدا بلرزد اما اینها چون خودشان را وقف هدایت کردند، میگویند میارزد که همهی ما مصیبت ببینیم، سختی ببینیم، اذیت بشویم، یک نفر هدایت بشود. حالا اگر اینها اینطوری هستند، اگر ما یک قدم درست برداریم فکر میکنید حالشان نسبت به ما چگونه میشود؟ من روضهام را این قرار بدهم که یک کسی آمد خدمت امام صادق علیه السلام. حضرت فرمود لاَ تَسُوءُوا رَسُولَ اَللَّهِ، رسول خدا را اذیت نکنید. این گفت آقا ما [کجا] ، رسول خدا کجا. امام صادق علیه السلام زمانِ حدودِ صد و اندی سالِ از هجرت گذشته است. پیامبر صلی الله علیه و آله سال یازدهم هجرت از دنیا رفته [است]. چندین سال گذشته [است]. ما را چه… اصلا ندیدهایم رسول خدا را که بخواهیم…. فرمود لاَ تَسُوءُوا رَسُولَ اَللَّهِ وَ سُرُّوهُ[16]، او را خوشحال بکنید. گفت آقا چطور بدی نکنیم؟ گفت شما هر کاری که میکنید، اول بر رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه میشود. وقتی میبیند کار بد است، حضرت ناراحت میشود. وقتی میبیند کار خوب است، خوشحال میشود. به عشق خوشحالی پیغمبر بعضی کارها را انجام بدهیم. ببین چقدر اثر دارد. خب آمدند اینها، اینطور در محضر امام ایستادند که آنجا دارد که امام به حر که نمیگذاشت حرکت بکند، فرمود ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ[17]، مادرت به عزایت بنشیند. حر آنجا جواب داد که آقاجان من چه کنم که اگر کس دیگری غیر از شما، اسم مادر من را برده بود که مادرش زهرا سلام الله علیها نبود، میدانستم چطوری جواب بدهم؛ اما چه کنم مادر شما زهراست و او مقرب عندالله است. من چه کنم که جوابی ندارم. این ادب حر باعث شد نجات پیدا کرد.یک اظهار علاقه به اهل بیت بود. ما آمدهایم در این مجالس مینشینیم. باور کنیم اظهار علاقههایمان، اگر یک حر یک اظهار علاقه کرد، باعث توبهاش و قبولیاش و نجاتش شد، بدانیم ما هم میآییم اینجا، در عمرمان، هر سال، بارها و بارها، اشک میریزیم، فکر میکنید قبول نمیکنند از ما؟ فکر میکنید هوای ما را ندارند؟ فکر میکنید توجه به ما نمیکنند؟ باور کنیم. هر چقدر باور کنیم، آنموقع میبینیم که امام حسین علیه السلام چگونه ما را تحویل گرفت. همانطوری که بر بالین حر حاضر شد. وقتی بر بالین حر آمد گفت أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ، تو حر هستی همانطور که مادرت تو را حر نامید. بعد فرمود اَنْتَ حُرّ فِی الدنیا وَ حُرّ فِی الاخِرَةِ[18]، تو از همهی تعیّنات و قید و بندهای دنیا و آخرت آزاد هستی. انشاءالله خدای سبحان، ما که سر آن علاقه و آن ارادت را سائیدیم بر آستان اینها دائما، لحظهی مرگمان که میگویند همهی حضرات میآیند بر بالین مومن، من خیلی شنیدهام از کسانی که نزدیک کسانی بودهاند که دارد از دنیا میرود، شاید آدم گاهی خودش هم دیده باشد که وقتی که دارند از دنیا میروند، یک حال دیگری مؤمنان پیدا میکنند. دیگران چیزی نمیبینند اما روایت دارد که امیرمؤمنان به حارث همدانی فرمود که یا حارث مَن يَمُتْ يَرَني مِن مؤمنٍ أو مُنافِقٍ قُبُلا.[19] در لحظهی مرگ همه ما را میبینند. انشاءالله در آن لحظهای که ما امیرالمؤمنین را، امام حسین علیه السلام را میبینیم، این عرض ارادتهایمان در آن لحظه به دادمان برسد. اگر ما یک عرض ارادت کردیم آنها با تمام وجود نسبت به ما خودشان را نشان خواهند داد.
صلی الله علیک یا اباعبدالله.
السلام علی الحسین و علی علیّ بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین علیه السلام.
[1] . تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۱۱۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۲، ص۳۸۲، من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۳۹۷، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۱۰۸، روضة الواعظین ، ج۲، ص۳۹۳،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۸۹، الوافي ، ج۴، ص۳۱۶، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۱۸۱، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۳۷۹
[2] . [النساء: 59] ، [المائدة: 92] ، [النور: 54] ، [محمد: 33] ، [التغابن: 12]
[3] . صحیفة الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۵۸، شرح الأخبار ، ج۱، ص۸۹، شواهد التنزيل ، ج۱، ص۱۰۴، إعلام الوری ، ج۱، ص۳۱۷، متشابه القرآن و مختلفه ، ج۲، ص۳۳، المناقب ، ج۲، ص۳۴، العمدة ، ج۱، ص۲۹۲، العمدة ، ج۱، ص۲۹۳، العمدة ، ج۱، ص۲۹۳، بناء المقالة الفاطمیة ، ج۱، ص۲۰۰،، شرح الأخبار ، ج۱، ص۸۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۶۶، الفصول المختارة ، ج۱، ص۱۳۵، الفصول المختارة ، ج۱، ص۲۲۴، تقریب المعارف ، ج۱، ص۳۱۶، کنز الفوائد ، ج۱، ص۳۲۳، التعجب من أغلاط العامة ، ج۱، ص۶۱، التعجب من أغلاط العامة ، ج۱، ص۱۳۴، الثاقب فی المناقب ، ج۱، ص۱۲۰، المناقب ، ج۳، ص۲۴۱، کشف اليقين ، ج۱، ص۵۱، ، التوحيد ، ج۱، ص۳۰۴، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۴۱، الإختصاص ، ج۱، ص۲۳۵، إرشاد القلوب ، ج۲، ص۳۷۴، تسلیة المُجالس ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۱۱۷، ، الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۵۴۵، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۳۰۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۸۷، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۴۵، اثبات الهداة ، ج۳، ص۷۲، اثبات الهداة ، ج۳، ص۱۱۷، اثبات الهداة ، ج۳، ص۱۷۶، ، العمدة ، ج۱، ص۲۹۴، اثبات الهداة ، ج۳، ص۲۸۳، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۲۰۶، ، العمدة ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۲۰۶، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۲۸، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۵۲۲، تحف العقول ، ج۱، ص۴۲۵، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۲۲۸، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۲۲۰
[5] . مجموعة ورّام ، ج۱، ص۱۰۱، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۲۱، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۲۷۳، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۳۲۵، بحار الأنوار ، ج۶۰، ص۳۳۲، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۴۲، مستدرك الوسائل ، ج۱۶، ص۲۲۰
[8] . المزار (للمفید) ، ج۱، ص۱۵۳، مصباح المتهجد ، ج۲، ص۶۸۹، المزار الکبير ، ج۱، ص۴۴۴، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۳۵۸، مصباح الزائر ، ج۱، ص۳۵۳، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۴۵، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۶۶۳، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۲۲۸،، اثبات الهداة ، ج۳، ص۵۴۶، مهج الدعوات ، ج۱، ص۹۷، مصباح المتهجد ، ج۲، ص۴۴۰، البلد الأمین ، ج۱، ص۱۰۳، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۱۰۵، بحار الأنوار ، ج۸۷، ص۱۵۷، ، البلد الأمین ، ج۱، ص۴۰۲، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۲۴۷، بحار الأنوار ، ج۹۱، ص۳۸۲، زاد المعاد ، ج۱، ص۴۳۰، ، الصحیفة العلویّة ، ج۱، ص۳۱۱، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۲۲۲، مهج الدعوات ، ج۱، ص۹۹، بحار الأنوار ، ج۹۱، ص۲۳۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۴۲۲
[9] . عيون الأخبار ، ج۲، ص۵۱، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۰۳، روضة الواعظین ، ج۲، ص۳۷۳، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۵۳،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۰۰، وسائل الشیعة ، ج۱۹، ص۶۹، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۹، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۱۱۴، عوالم العلوم ، ج۲۳، ص۲۷۲،، الإختصاص ، ج۱، ص۲۲۹، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۱۱۵، مستدرك الوسائل ، ج۱۴، ص۶، ، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۸۹، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۷۹۸
[14] . الإختصاص ، ج۱، ص۲۴۷، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۳۰، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۱۰۲،، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۱۴۰
[16] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۴۲۶، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۴۴۵، الکافي ، ج۱، ص۲۱۹، الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۱۹۶، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۷۱، الوافي ، ج۳، ص۵۴۵، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۰۷، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۸۳۹، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۸۴۱، بحار الأنوار ، ج۱۷، ص۱۳۱، بحار الأنوار ، ج۲۲، ص۵۵۱، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۳۴۹، ، تفسير الصافي ، ج۲، ص۳۷۳، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۸۱۷، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۲۶۳
[17] . الإرشاد ، ج۲، ص۷۶، وقعة الطف ، ج۱، ص۱۶۸، بحار الأنوار ، ج۴۴، ص۳۷۲، إعلام الوری ، ج۱، ص۴۴۸، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۲۲۵، بحار الأنوار ، ج۳۲، ص۵۳۰
[18] . بحار الأنوار ، ج۴۵، ص۱۳، اللهوف ، ج۱، ص۱۰۲، وقعة الطف ، ج۱، ص۲۱۳، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۲۵۷، تسلیة المُجالس ، ج۲، ص۲۷۹، تسلیة المُجالس ، ج۲، ص۲۸۱
[19] . تفسير القمی ، ج۲، ص۲۶۵، تفسير الصافي ، ج۴، ص۳۵۹، الفصول المهمة ، ج۱، ص۳۱۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۷۸۷، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۳، ص۱۲۸، بحار الأنوار ، ج۶، ص۱۸۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۱، ص۴۵۱
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و السلام و الصلاه علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
انشاءالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری عنایت کنید. [صلوات حضار]. هر چقدر محتاج شفاعت امام حسین علیه السلام در آخرت و مشتاق زیارت حضرت در دنیا هستیم، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید. [صلوات حضار]. حالا دلم میخواهد انشاءالله صلوات سوم را با تمام وجود، هر چقدر عشق و علاقه داریم به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. [صلوات حضار]. احسنتم. انشاءالله این صلواتها طيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنا[1]، هم خَلقمان را، هم خُلقمان را هم عاقبتمان را این صلواتها انشاءالله تطهیر و تزکیه و انشاءالله اینها را طهارت بدهند انشاءالله. قبول کنند از ما.
عنوان بحثی که در محضر دوستان شروع کردیم، این بود: «سریعترین راه و راحتترین راه برای رسیدن به قرب خدا چیست؟» آیا راهی سریع که آسان هم باشد، در دسترس هم باشد، معرفی کردند به ما یا نه؟ اگر توانستیم این بیان را از روایات و آیات استفاده بکنیم، حجت بر ما تمام میشود که چرا پس حرکت نمیکنیم؟ یعنی اساس این بحث بر این است که هر شب که از این جلسه میرویم بیرون یک عزم و یک جزم جدیدی برایمان ایجاد بشود که به دنبالش حرکتی انجام بدهیم؛ کاری بکنیم. دین را در وجودمان با آن چیزی که یاد گرفتهایم و احساس میکنیم حرف خدا و پیغمبر است، به آن عمل بکنیم. نمیشود فقط بنشینیم و یاد بگیریم که… والا خود شنیدن و یاد گرفتن حجت میشود علیه انسان. البته اگر کسی هم ننشیند و یاد نگیرد دو تا چوب میخورد. میگویند چرا نرفتی، یاد نگرفتی؟ بعد چرا یاد گرفتی، عمل نکردی؟ او دو تا چوب دارد؛ اما اگر انسان شنید و عمل نکرد هم یک چوب دارد که چرا یاد گرفتی، عمل نکردی؟ اینها روایت دارد.
دیشب عرض کردیم تنها راه به سوی خدا، از طریق انبیا و اولیاست. این قطعی است و استثنا هم ندارد. روایات هم زیاد است. آیات هم بر این دلالت دارد؛ اما راه به سوی انبیا و اولیا و ولایت آنها با توجه به آنچه که آنها از جانب خدا آوردهاند و نقل میکنند، گاهی راهها نزدیکتر است، گاهی راهها دورتر است. راه میانبری که انسان میتواند به انبیا و اولیا برسد و محبت آنها را که به دنبالش طاعت آنها را به دنبال میآورد، میخواهد پی بگیرد، آنجا فرمودند که آن راه نازلهاش اگر شما ولایت ولی الهی را بخواهید، آن ولایت اگر بخواهد بین شما جاری بشود، دیده بشود، میشود اخوت بین مؤمنان. اخوت بین مؤمنان، رابطهی محبتآمیز بین مؤمنان مثل یک وزنهایست که انسان، وزنهبردار، میخواهد این را بلند کند. اول این وزنه را اگر توانست بزند، وزنهی سنگینتر را میتواند بزند. اگر کسی وزنهی صد کیلویی را بلند کرد روی سرش، این [فرد] ممکن است وزنهی دویست کیلویی را هم به مرور بتواند بلند کند؛ اما اگر کسی وزنهی صد کیلویی را اصلا نتوانست بزند، اصلا زورش نرسید، انجام نداد، خب این قطعا دویست کیلویی را نمیتواند بزند، کسی که صد کیلو را نزند. محبت بین مؤمنین، آن وزنهی صد کیلویی است که ما تمرین میکنیم با هم، تا آماده بشویم برای زدن آن وزنهی بزرگتر و سنگینتر تا آن محبت و ولایت امام است. محبت و ولایت نبی است که کسی نمیتواند در دایرهی محبت بین برادران مومن موفق نباشد، آنجا توفیق نداشته باشد، بلد نباشد، اما در دایرهی محبت با ولی الهی موفق بشود. امکان ندارد. نمیشود کسی در دایرهی محبت مؤمنان موفق نباشد ولی بگوید من اولیای الهی را دوست دارم، ائمه را دوست دارم. فایده ندارد. این عملیاتی نیست. قطعا راه ندارد. روایات میفرمایند. پس اگر اظهار کرده، ظاهر را نشان داده، واقعیت ندارد. واقعیت آنجایی است که کسی اگر اینجا توانست هر قدر این وزنه را بزند که ارتباطش را، همسر، فرزندان، پدر، مادر، برادر، خواهر، همسایه، دوست، آشنا، مومن، در خیابان، این طرف، آن طرف، مغازه، تمام این جاهایی که همین مؤمنین، همینهایی هستند که ما میبینیم در اطراف خودمان. در خیابان دارد میرود، اگر حق دیگری را رعایت نکند در رانندگی، این در حقیقت تخطی کرده [است]. به همین نسبت در وجودش اثر ایجاد میشود. بد پارک کرده که باعث میشود عدهای به زحمت بیفتند. این اثر سوء در وجودش ایجاد میکند. این نمیشود بگوید من نمیخواستم این کار را بکنم، قصدم نبوده… قصد نمیخواهد. اگر قصد باشد، شدیدتر میشود. اثرش بیشتر است. حقالناس است. لذا نگاه به دیگران، راه محبتآمیز ارتباط با دیگران، باز میکند راه ولایت اولیای الهی را.
حالا ببینید باز من روایت میخوانم برای شما. دیشب روایت حضرت عبدالعظیم را خواندیم. امشب روایت دیگری میخوانم از امام صادق علیه السلام. اسحاق بن عمار است. اسحاق بن عمار از یاران و شاگردان امام صادق علیه السلام است در عراق که هر سال میآید در مدینه خدمت حضرت میرسد و آنجا سوالاتش را میپرسد. عالمی است. بزرگی است. هم در حقیقت مردم او را میشناسند، هم کسی است که مورد اعتماد امام است. از دو طرف روابط دارد. منتهی چون شیعیان هم در زمان امویان هم بنی عباس، به دنبال این بودند که بزرگان شیعه را بشناسند تا بگیرند تا آن رابطههای شیعیان به هم بریزد، روابط معمولا آشکار نبود، مخفیتر بود. روابط، ارتباطات سریتر بود. این اسحاق بن عمار میگوید در دوران ما امکان نداشت بگذارند شیعیان ثروتمند بشوند؛ چون شیعیان شهروند درجه دو محسوب میشدند. اقلیتی بودند که امکان رشد به آنها داده نمیشد. شغلهای اینها حتما باید یک شغلهای نازلی بود. حالا ممکن بود یک کسی به چه وسائطی، مثلا ارثی به او برسد یا کاری برای او پیش بیاید یا او را نشناسند؛ یکطوری بتواند این [فرد] یک ثروت و مکنتی پیدا کند که اگر کسی در بین شیعیان ثروت پیدا میکرد، بقیهی شیعیان که او را میشناختند برایشان یک غنیمتی بود؛ چون فشار روی آنها بود. بالاخره میدیدند او یکی از آنهاست و حواسش به اینها هست. توقع پیدا میشد که کمک بکند تا این ها هم بتوانند قدری از آن فشار و اضطرار،دستور دین هم هست، قدری آرامش پیدا بکنند.
اسحاق بن عمار میگوید لَمَّا كَثُرَ مَالِي ، به هر جهت و دلیلی من پولدار شدم. وقتی پولدار شدم، رفت و آمد مؤمنان به خانهی من زیاد شد. مدام میآمدند، میرفتند، میآمدند… و چون مؤمنان تحت نظر بودند امکان خطر جانی برای آنها پیش آمد؛ به طوری که روابط شناخته شود و معلوم شود اینها چه کسانی هستند. به الان نگاه نکنید. آن زمان شیعه بودن با تقیه بود؛ با سرّ بود. اینطور نبود که آشکار… حتی گاهی اسم امیرالمؤمنین را روی کسی میگذاشتند، جرم بود. اسم حضرت را اگر میگذاشتند، جرم بود و باید به این جرم این [شخص] محاکمه میشد. باید تقاص پس میداد. اگر کسی سوالی از امام داشت، باید مخفیانه رفت و آمد میکرد. بعضی وقتها در آن اوج سقوط بنیامیه که برههای از دورهی امام صادق بود یک مقداری این شل شد. لذا روابط امام صادق علیه السلام، شاگردپروری ایشان، درسهای ایشان بیشتر شد؛ اما عمدتا همیشه در فشار بودند.
میگوید من وقتی ثروتمند شدم، دیدم این رفت و آمدها زیاد شد، خطر را احساس کردم. خب اینها نفوذی هم داشتند. میفهمیدند که حالا تحت نظر قرار گرفتند. میگوید یک نگهبانی را از درون خانه قرار دادم که هر کس میآید زود بگوید برو، نایست، خطرناک است. أَجْلَسْتُ عَلَى بَابِي بَوَّاباً، از درون خانه یک کسی را گذاشتم که کسی از مراجعهکنندهها نایستند که به خاطر مسألهی مالی یک مسألهی جانی برای آنها پیش بیاید. میگوید آن سال من رفتم حج، مکه، و امام صادق علیه السلام هم هر سال برای حج مکه تشریف میآوردند و زودتر هم میآمدند. مینشستند آنجا تا مردم سوالاتشان را بیایند بپرسند یا شاگردانشان رجوع بکنند آنجا، بتوانند استفاده بکنند. میگوید وقتی من رسیدم آنجا، فَخَرَجْتُ إِلَى مَكَّةَ فِي تِلْكَ السَّنَةِ… فَسَلَّمْتُ، رسیدم خدمت امام صادق علیه السلام، علی ابیعبدالله، سلام عرض کردم به حضرت. همیشه حضرت با یک روی خوش از من پذیرایی میکرد و جواب سلامم را میداد اما دیدم ایندفعه، فَرَدَّ عَلَيَّ بِوَجْهٍ قَاطِبٍ مُزَوَر. دیدم با یک روی عبوس؛ قاطب این ابروها که توی هم میکنند، آدم وقتی خیلی ناراحت است ابروهایش میرود در همدیگر، این قاطب یعنی ابروهای در هم رفته و بِوَجْهٍ قَاطِبٍ مُزَوِرٍ، و ترشرویی، با یک بی اعتنایی و ترشرویی جواب سلام من را دادند. اینطوری که دیدم خیلی حضرت از من غضب.. نمیدانستم چرا. سوال کردم. قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ، مَا الَّذِي غَيَّرَ لِي حَالِي عِنْدَكَ؟ خیلی زیبا سوال کرده [است]. نمیگوید که چه چیزی باعث شد نظر شما نسبت به من عوض بشود. آدم قاعدتا میپرسد که چه شده که شما یک طور دیگری با من برخورد کردید؟ نه، میگوید من چه کردم که لایق آن محبت سابق شما نیستم. تغییر را به خودش نسبت میدهد. تغییر را به امام نسبت نمیدهد. خیلی زیباست. یعنی اگر اینجا تغییری هست، امام از این بالاتر است که تغییر در او… من تغییر کردم که تحمل آن مرتبهی رأفت و رحمت قبل امام را ندارم. باید امام با من اینطور برخورد بکند. مَا الَّذِي غَيَّرَ لِي حَالِي عِنْدَكَ. چه چیزی حال من را تغییر داد پیش شما؟ چه تغییری در من ایجاد شده؟ حضرت یک جمله فرمودند. قال تَغَیِرُکَ علی المؤمنين. رابطهی تو با مؤمنین تغییر کرد. رابطهی منِ امام با تو کاملا مرتبط است با رابطهی تو با مؤمنین. این خیلی اصل عجیبی است. الان اگر این راست باشد، روایت صحیح است، اگر باور کردیم راه ارتباط با امام، راه ارتباط صمیمیتر با امام همانطوری که دیشب در روایت حضرت عبدالعظیم خواندیم که وقتی شما به دیدار هم میروید و با هم ارتباط برقرار میکنید، ذلک قربةً الیّ. امام رضا فرمود این نزدیک شدن به من است. اینجا میفرماید شما رابطهتان تغییر کرد. تو گفتی اینها را از ترس جانشان در خانه رد کردی اما آیا تو نمیتوانستی مخفیانه، به واسطه، کمکشان را ادامه دهی که اگر حاجتی دارند و در خانه آمدند، خطرناک است، از راه دیگری آنکار را بکنی؟ چرا فقط ردشان کردی؟ اگر آنها را رد کردی، من هم تو را رد میکنم. اگر با آنها خوشرو نبودی من هم با تو خوشرو نیستم. خیلی قاعدهی مهمی است. یعنی اگر انسان باور داشته باشد به کلام معصوم، همین کلام کفایت میکند راه انسان معلوم باشد.
من یک خاطرهای را اینجا برایتان عرض بکنم. اوایل طلبگی بودیم، هنوز فکر میکردیم امکان دارد آدم خوب بشود. فکر میکردیم میشود. آن موقع سر آقای بهجت هم خلوت بود. نمازهای صبح که میآمد، بعد از نماز صبح تنهایی میرفت حرم. مثل بعدها نبود که جمعی دور و عقب بیایند و شلوغ باشد. کسی نبود. ایشان میرفتند حرم و مینشستند و مثلا سه ربعی دعا و اینها میخواندند. من هم نشسته بودم عقبتر. بعد که دیدم دعاهای ایشان دارد تمام میشود، یک نیم قدمی عقبتر نشسته بودم سمت راست ایشان. حالا همهاش را هم یادم است. این شاید مربوط به سال شصت و یک، شصت و دو، حدود چهل سال پیش بشود. بعد آنجا وقتی ایشان دعایش تمام شد، هنوز عینکش به چشمش بود، عینک مطالعه، عینک مطالعه را هم جلو میگذارند دیگر؛ چون میخواهند مطالعه کنند، برای دیدن بشود. عینکش اینطوری به چشمش بود، تمام شد، مفاتیح را بست. من این سوال را از ایشان کردم که آقاجان چرا ما در نماز شب تنبلی میکنیم؟ ایشان، من یک [مقداری] عقبتر مثلا اینجا نشسته بودم، برگشت با همین عینکی که پایین بود، یک نگاه خیلی تندی به من کرد. چشمهای آقای بهجت هم خیلی نافذ بود. یک نگاه تندی به من کرد که باور کنید همانجا اگر پایم سست نشده بود، بلند میشدم میرفتم. احساس کردم میخواهد بزند. یعنی احساس کردم میخواهد بزند. بعد به این هم قناعت نکرد. فرمود اگر من جای علمای قدیم بودم الان شما را به چوب میبستم. دیدم نه واقعا میخواهد بزند. یعنی با یک خنده هم نبود که بخواهد با خنده بگوید. علتش را که گفت فهمیدم چقدر ایشان وجودش نسبت به روایات چه حالی دارد. ما چه حالی داریم، ایشان… ایشان فرمود اگر این روایات که آمده راست است، تنبلی یعنی چه؟ اگر روایاتی که آمده راست است، تنبلی یعنی چه؟ بعد دنبالهاش فرمودند یک مشت نخودچی کشمش بگذار بالای سرت، بلکه به هوای آنها بلند بشوی. یعنی آن که تو راست میدانی چیست؟ نخودچی کشمش است. راست میبینی این هست. این واقعیت است. بلکه به هوای آن بلند شوی. بعد دیدم در دستورات سلوکی هم هست که انسان اگر شب بلند میشود، میخواهد نشاط پیدا کند یک چیزی دم دستش باشد، دهانش بگذارد، بخورد. خوابش بپرد. نشاط پیدا بکند که این هم، هم در عین حال مقام ما را آشکار کرد که تو این را باور داری. نخودچی کشمش را راست میدانی. منتهی نکته این بود که اگر این روایات راست است، تنبلی یعنی چه؟ من دیدم وجود ایشان، نسبت به روایات آنقدر عملش نسبت به یک روایت که بشنود قوی است کأنّه روایت را شنید در وجود ایشان مستقیم تبدیل به عمل میشود. واسطه… ما روایت را میشنویم اما در دلمان خیلی چیزهای دیگر هم هست. گاهی با اینها تقابل پیدا میکند. نمیتوانیم انجام بدهیم، میتوانیم انجام بدهیم، شل انجام میدهیم. خیلی متفاوت میشود تا وقتی که به انجام برسد اما ایشان در وجودش روایت یعنی عمل. تا میشنید…
اینجا هم اگر میفرماید که اسحاق بن عمار، تو رابطهات با مؤمنین تغییر کرد. رابطهی من با تو مرتبط به رابطهی تو با مؤمنین است. یعنی هر کسی به دنبال این است که رابطهاش را با امام اصلاح بکند، بهتر بکند، اگر میبیند راه بسته است، چرا بسته است، میگوید راهش برای باز شدن این راهبندان اصلاح رابطه با مؤمنین است. هیچکدام از ما نیستیم مگر اینکه ممکن است یک اختلالی در روابطمان با بعضیها داشته باشیم. میگوید آن اختلال را اصلاح کنید. اگر میخواهید رابطهتان با امام درست بشود، حل بشود، باید آن اختلال را اصلاح بکنید. دنبالش میفرماید که و قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُمْ عَلَى دِينِ اللَّه، من اینها را باور دارم. به مؤمنین احترام میگذارم؛ اما لَكِنِّي خَشِيْتُ الشُّهْرَةَ عَلَى نَفْسِي، میترسیدم شهرت ایجاد شود و این شهرت آن خطر جانی را ایجاد بکند. از آن باب بود منتهی حضرت هم میگوید که این جبران داشت. راه جبرانش را باید پیش میگرفتی. تو واسطه میفرستادی در خانهی اینها، آن کمکی که لازم است را انجام بدهی. چرا اینها آمدند در خانهی تو ناامید شدند؟ چرا با رابطهی سرد تو مواجه شدند؟ اگر رابطه سرد بشود، رابطهی امام سرد میشود. اگر انسان با دیگران عصبانی بشود، آنوقت امام روی ترش به ما نشان میدهد. اگر انسان با دیگری قهر بکند، امام از ما رو برمیگرداند.
خدا رحمت کند مرحوم آقاسید محمدحسن الهی طباطبایی، برادر علامه طباطبایی است که در علم و فضل و عمل مطابق علامه، همهی درسهایشان را هم با هم خوانده بودند؛ اما به خاطر فقر زیاد، وقتی این دو تا برادر از نجف برگشتند ایران قرار شد یکی از آنها کار کند، خرج آن یکی را هم بدهد، آن یکی درس بگوید. برادر علامه، سید محمدحسن الهی تبریز رفتند. آنجا زمین بود. کار کشاورزی میکرد. خرج این برادر هم میداد که اینجا بتواند تدریس داشته باشد. یعنی یک عالم بزرگ خودش را فدا کرد برای اینکه یکیشان اقلاً بتواند… خیلی ایثار میخواهد دیگر. بعد آنجا دارد، ایشان فرمودند، مؤمنین مثل آینههایی هستند که هر کدام به قدر ایمانشان دارند امامشان را نشان میدهند. لذا اگر کسی مومن را میبیند، درست است که خیلی هم اشکالات دارد، خیلی هم نقصانها دارد اما اگر به جای آن نقصانها نگاهش را به جهت ایمانی او توجه بکند، آن وقت آن جهت ایمانی اثرش میشود از همان منظر دارد امام را نشان میدهد. خیلی زیباست. یعنی اگر من دارم به مومنین احسان میکنم، روی خوش نشان میدهم، خوشبرخورد هستم، حالا میخواهد یک نوجوان و کودک باشد، میخواهد عالم بزرگ باشد، همهی اینها مومن هستند. وقتی با او خوشرفتاری شدی، حتی اگر نمیتوانی حاجتش را هم برآورده بکنی، با روی خوش برخورد بکنی که نمیتوانی که او از تو زده نشود، میگوید به همین نسبت احترام به امام گذاشتی. اگر بدانی گذشت از مؤمنین که خطایی مرتکب شدند و این خطا هم من صاحب حق بودم او اشتباه کرده اما در عین حال اگر نگاه بکنم اینها جلوهی امامم هستند در مرتبهی خودشان، آن موقع این نگاه من باعث میشود بگویم یا امیرالمؤمنین، یا فاطمه جان، یا اباعبدالله، یا امام صادق، یا امام زمان، من به خاطر تو که این جلوهای از توست، این یک پرده.. گذشتم از این. حالا نمیگویم هیچکسی حقوقش را نگیرد، کارش را نکند اما آنجایی که جای عفو و گذشت امکانپذیر است انسان این را، عفو و گذشت را به چه چیزی گره بزند؟ گره بزند به اینکه این به همین مقدار که جلوهی امام است، من از او گذشتم. خیلی انسان بزرگ میشود. این عمل خیلی عمل عظیمی میشود. این محبت امام در وجودش شدت پیدا میکند؛ چون به خاطر امامش کاری انجام داده، عملی را شکل داده و این عمل مرتبط با امام جزایی از طرف امام دارد. خندهی امام را به دنبال دارد. . سرور امام را به دنبال دارد.
حالا دنبالهی این روایت را ببینید. دنبالهاش هم زیباست. میفرماید که فقَالَ يَا إِسْحَاق، امام صادق علیه السلام میفرماید اسحاق میخواهی بگویم چقدر روابط مؤمنین اهمیت دارد؟ میفرماید فقَالَ يَا إِسْحَاقُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْمُؤْمِنَيْنَ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا- أَنْزَلَ اللَّهُ بَيْنَ ابهامُها مِائَةَ رَحْمَةً تِسْعٌ وَ تِسْعُینَ مِنْهَا لِأَشَدِّهِمَا حُبّاً.[2] دو تا مومن که به هم میرسند، مومن کیست؟ -آیا مومن آیتالله بهجت است و امام است و اینها؟ یا مومن همین مردمی هستند که اظهار ایمان دارند؟ همین مردمی هستند که اظهار ایمان دارند. میگوید این دو تا مومن که به هم میرسند با همدیگر دست میدهند. فَتَصَافَحَا، دست میدهند با همدیگر. سلام میکنند، با هم دست میدهند. میگوید آنقدر این حالت دست دادن پیش خدا محبوب است و اظهار رحمت و عطوفت با هم ارزشمند است، میفرماید صد درجهی رحمت از جانب خدا نازل میشود به خاطر این دست دادن اینها و نود و نه درجهی آن از این صد تا برای آن کسی است که محبتش به آن برادرش بیشتر از دیگری است. یعنی دو نفر رسیدهاند به هم، یکی با محبت بیشتری آمده جلو. با یک عشق و شوقی آمده دارد این کار را میکند. میگوید صد درجه رحمت نازل میشود، نود و نه تای آن مربوط به چه کسی است؟ اگر به ما میگفتند شما به همدیگر برسید، صد میلیارد تومان پول برای شما دو نفر به حساب ریخته میشود از این صد میلیارد تومان، نود و نه میلیارد تومانِ آن مربوط به آن شخصی است که بیشتر آن فرد دیگر را دوست دارد، چقدر مسابقه میگذاشتیم در این که بتوانیم کاری بکنیم که آن یکی را بیشتر دوست داشته باشیم؟ میگوید صد درجه رحمت یعنی در وجودش، علاقهاش به مومن که شدیدتر باشد مسابقهی در محبت به هم خدا قرار داده [است]. سبقت بگیرید در رحمت به هم. چطور در سلام کردن اگر ده درجه ثواب دارد، نه تای آن مربوط به آن کسی است که آغاز کرده به سلام؟ چون آن کسی که شروع به سلام کرده یعنی محبتش بیشتر است. یعنی برای این [شخص] مهمتر بوده که بیاید… میبینی گاهی در خیابان از کنار هم رد میشوند، کمی آنطرفتر است، محلی هم نمیگذارد. نمیداند چه چیزی از دست داده [است]. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به بچهها هم سبقت میگرفت برای سلام. کسی نمیتوانست از پیغمبر سبقت بگیرد. حتی بچهها را سبقت میگرفت بر سلام که به آنها ابتدا سلام بکند. میدانست این حقیقت رحمت چه اثری ایجاد میکند. اگر با این باور که ما دو مومن…
دارد حالا امام میگوید چرا از دست تو ناراحتم، چرا از تو رو ترش کردم، علتش را دارد میگوید؛ چون تو با مؤمنین رو ترش کردی؛ چون تو با مؤمنین بی اعتنایی کردی. پس من هم با تو همان نسبت را دارم. اگر دو مومن به هم رسیدند و به هم دست دادند، میفرماید که صد درجهی رحمت بر آنها نازل میشود. تسعةً و تسعین، نود و نه درجه از این صد درجه، لِأَشَدِّهِمَا حُبّاً، برای کسی است که محبتش به دیگری بیشتر است. قربان این دین بشوم که اینقدر لطیف است. در نظام اجتماعی اینقدر زیباست. سبقت بگیریم در محبت کردن به هم. ببینید این محبت کردنها به همدیگر، این محبتها جامعه را به هم مرتبط میکند. از گسستگی نجات میدهد. جامعهی گسسته آن جامعهای است که ربطی به هم ندارند. دقت بکنیم ما حدود سی وهفت تریلیون سلول در بدن انسان هست اما این سی و هفت تریلیون سلولی که در بدن هر انسانی هست آنقدر به هم مرتبط هستند، آنقدر با هم ارتباطشان قوی است، با اینکه کارهای مختلف دارند، با اینکه هر کدام یک وظیفهای دارند غیر از وظیفهی دیگری، شکل هم نیستند؛ اما آنقدر ارتباط قوی است که وقتی انسان میخواهد حرکت بکند، بدود یا از این ورزشهای رزمی ژیمناستیک، کله معلق زدنها و وارو زدنها و پشتک زدنها و… خیلی سخت است اینها که اینها با هم تنظیم میشوند به طوریکه این حال تعادلش محفوظ بماند. سختیاش را میدانید چه کسی میفهمد؟ این کسانی که دارند ربات میسازند، میگویند این رباتها برای اینکه از پله بالا بروند یا یک مقداری دولا بشوند و راست بشوند یا یک چیزی را بخواهند بردارند چقدر ما باید برنامهریزی بکنیم که این تعادل در همهی نامفهوم29:00 بماند، زمین نخورد، نیفتد؛ چون تا دولا میشود، سنگینی رو به جلو میآید تعادل این باید از طریق دیگری جبران بشود که زمین نخورد. میگوید این سی و هفت تریلیون سلول آنقدر ارتباطشان با هم قوی است که در لحظه، کمتر از ثانیه، اینها تا این [شخص] هر حرکتی دارد انجام میدهد، ارتباطشان با هم به گونهای است که تعادل را حفظ میکنند. خود آن شخص نمیفهمد چقدر عملیات در درونش انجام شده تا او یک پشتک زده، تا او یک پرش انجام داده، تا او مثلا دویده، تا او یک پله را… دیدهاید بچهها پلهها را با چه سرعت فرفرهواری میآیند. این تعادل در تمام لحظات حرکت باید ایجاد شده باشد والا یک لحظه در تعادل کم بیاورد، زمین میخورد. ببینید وقتی دارید حرکت میکنید، دست و پا و چشم همه کاملا در مسیر همین حرکت هستند. دست نمیگوید من نمیآیم. پا نمیگوید من حال ندارم بیایم. پا حرکت میکند. چشم دیدهبانی میکند. همه با هم همراهی میکنند، حرکت صورت میگیرد.
بعد در روایت میفرماید انّما المؤمنون فی تراحمهم و تعاطفهم، خیلی روایت زیباست، که مؤمنون در آن حال ارتباطی و رحمتهایشان با همدیگر، کالجسد الواحد، مثل یک بدن میشوند که چطور این بدن با همهی اختلافهایی که دارد، این بدن اگر دندان من درد بگیرد، اگر دست من زخم باشد، همهی بدن، اگر این عفونت آمده باشد در دست من، انسان تب میکند. وقتی که تب کرد این تب باعث بیخوابی میشود. همهی بدن برای دست تب میکنند. همهی بدن برای عفونت یک عضو تب میکنند. تب میکنند یا نه؟ میفرماید انما المؤمنون، علامت ایمان این است. فی تراحمهم و تعاطفهم کالجسد الواحد، مثل یک بدن واحد هستند که اذا اشتکی عضوٌ، اگر یک کسی از اینها بیمار شد، مشکلی برایش پیش آمد، سختی برایش پیش آمد، اذا اشتکی عضوٌ تداعی سائر الجسد بالحمی و السهر[3]، بقیه برایش تب میکنند. بقیه با غم او غمگین میشوند. با خوشی او خوشحال میشوند. این جامعه مثل یک پیکر است که سعدی، این روایت را به زیبایی به شعر کرده که بنی آدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند. این تعبیر خیلی تعبیر دقیقی است از معنای روایت که این متن روایت است که مثل اعضای یک پیکر باشند. ما اینطوری هستیم الان؟ ببینید در دین ما باید صفها، در نماز جماعت مرتبط به هم باشند. اگر از یک حدی فاصله بیشتر باشد، جماعت مقبول نیست. چرا؟ میخواهد این ارتباط ایجاد بشود؛ اما ما همین ارتباط را تبدیل میکنیم. میآییم نماز. کنار همدیگر هم مینشینیم. فشرده هم میشویم اما آیا من اصلا خبری از کناردستیام پیدا میکنم؟ نه. نماز را میخوانم، اصلا اگر بعدا هم بپرسند چه کسی کنار تو نشسته بود؟ میگویم حواسم نبود.
مرحوم علامه طباطبایی میفرماید، گوستاولاگون این را در تاریخ تمدن نقل کرده که میگوید اسلام خصوصیتش این است که در نظام اجتماعی خود قویترین دین است. خصوصیت بارز اسلام قواعد اجتماعی آن است. علامه میفرماید اجتماعی بودن در تمام مراتب این دین اشباع شده [است] . توحید، با اجتماع محقق میشود. یعنی وقتی که افراد کنار هم قرار میگیرند و قدرت پیدا میکنند که کثرتها را به وحدت تبدیل کنند. مثل کثرتی که در بدن این همه سلول هست اما همه یک کار میکنند. این تبدیل کثرت به وحدت است. میگوید جامعهی مؤمنین باید اینگونه بشود که کثرتها تبدیل به وحدت بشود. همه یک کار بکنند. نه [اینکه] همه یکجور بشوند؛ نه. هر کدام برای تحقق آن کار ممکن است کاری از او بیاید. در تخصصش، در شوقش، در علاقهاش اما میداند همه در راستای یک کار هستند. همه با هم ارتباط پیدا میکنند که اگر برای یک کسی اشکال پیش میآید بقیه دنبال رفع آن اشکال هستند. میدانید این جامعه چقدر قوام پیدا میکند؟ این جامعه باقی میماند. هر چقدر پیوندهای… شما میدانید در نظام شیمی ما پیوندها را داریم. گاهی میگویند این پیوند یک طرفه است، یعنی این با آن پیوند دارد. گاهی میگوییم پیوند دو طرفه است. میگویند پیوند کووالانسی، دو طرفه است. این با آن پیوند دارد، آن [هم با این پیوند دارد]. کدام پیوند محکمتر است؟ پیوندی که دو طرفه است. یعنی این با آن پیوند دارد و آن هم [با این پیوند دارد]. یعنی وقتی دو مولکول با هم [ترکیب] میشوند و یک شئ جدیدی ایجاد میشود، هر چقدر احتیاج دو تا مولکول به هم بیشتر باشد، قوام آن بیشتر میشود. در جامعه…
خدا رحمت کند، یک کسی نقل میکرد. اصفهانی هم بود اتفاقا. این از حکمتهایی اصفهانیهاست. میگفت پدربزرگ من، وضعش خوب بود. ثروتمند بود؛ اما برای اینکه بقیه رویشان بشود گاهی به او رجوع بکنند، اگر پولی برای قرض میخواهند رویشان بشود، خجالت نکشند، گاهی عمدا با اینکه لازم نداشت خودش را نیازمند نشان میداد. در حدی که گاهی بیاید بگوید یک پول جزئی از آن شخصی که به ایشان بعدا رجوع میکند یا معمولا رجوع میکرد، یک چیز جزئی از او میگرفت، در مدت کوتاهی هم به او برمیگرداند تا ببیند که ایشان هم به او احتیاج پیدا کرده [است] که ببیند حالا اگر ایشان به او رو زد، او هم رو زدنش به ایشان خجالت کمتری ایجاد میکند. نیاز طرفینی، هر چند نیاز این [شخص] نیازی بود که میخواست او را در این کار… خیلی زیباست. یک جا امام علیه السلام میفرماید یک کسی آمد عرض کرد که آقا من احتیاج دارم. گفت خب روی زمین بنویس. یعنی حتی نگو که در لفظت با من چشم توی چشم بشویم. بعد خجالت… همینقدر. بنویس روی زمین. وقتی نوشت گفت خب تو برو یک زیارت پیغمبر بکن و برگرد. زیارت پیغمبر کرد و برگشت. حضرت یک پولی گذاشته بود زیر آنجایی که این [شخص] مینشست. بعد وقتی حضرت خواست بلند شود، گفت وقتی خواستی بروی زیر آن را هم نگاه کن. زیر آن پتو را هم نگاه کن حالا به قول ما. آنجایی که نشستی. یعنی حتی مستقیم، چهره به چهره به او نداد تا همینقدر خجالت نکشد؛ یا امام رضا علیه السلام اگر کسی میآمد از پشت پرده میداد که چهره به چهره دیده نشود. خجالت… یک کسی آمد به حضرت اظهار نیاز کرد. به آن خدمتکارش گفت هزار تا به این [شخص] بده. بعد آن خدمتکارش گفت هزار تا زرد بدهم یعنی طلا، یا هزار تا سفید یعنی نقره؟ سفید یا زرد؟ گفت برای من که فرقی نمیکند. ببین کدام بهتر به کار او میآید. حالا اینها خیلی عجیب است. یعنی یک نگاهی آدم داشته باشد، به مؤمنین با این احترام، با این… نگویید یک عده هم سوءاستفاده میکنند. بالاخره هر کاری سوءاستفاده هم دارد. ندهی هم یک عدهای طور دیگری سوءاستفاده میکنند اما اگر… همیشه هم به پول نیست. گاهی انسان… من سالیان زیادی دانشگاهها میرفتم. پولی هم نداشتم به دانشجویی بدهم که کمکش کنم مشکلات… اما یک گوش شنوای خوب و راهنما بودم. هر کاری داشتند با تمام وجود و میل… این خانوادهی ما گاهی میگفت… مثلا من خانه سر سفره نشسته بودم که غذا میخوردم مدام تلفن زنگ میخورد. سر سفره گاهی من پنج بار، شش بار بلند میشدم تلفن را… آن موقع هم تلفن خانه بود. از این تلفنهای همراه نبود. زنگ میزدند من بلند میشدم. میگفت اینها که برای شما دانشجو نیستند اینها «دانشجون» هستند. اینقدر دوستشان دارید اینها برای شما «دانشجون» هستند. یعنی اگر نسبت روابط انسان با مؤمنین… همیشه هم مالی نیست که بگوییم ما که نداریم، نمیتوانیم. میگوید نه، خود روابط خوش، خود این روی خوش نشان دادن، با احترام برخورد کردن، مومن را آن جلوهی خدا دیدن…
بگذارید روایتش را برایتان بخوانم. وقتم دارد میگذرد. امیرمؤمنان علیه السلام نامهای به قاضی خودش در اهواز مینویسد، میفرماید دار المؤمن ما استطعت، هر چقدر میتوانی با مؤمنین مدارا کن. حواست باشد؛ چون بالاخره اینها دارند میآیند. یکی مجرم است. یکی متهم است. آن یکی شاکی است. دار المؤمن ما استطعت فانّ ظهره حمى اللّه، پشتیبان او خداست. بترس. فانّ ظهره حمى اللّه، قرقگاه خداست. حمی الله یعنی قرقگاه خدا. یعنی اگر کسی به مومنی با روی تحقیرآمیز نگاه بکند، بگوید حالا این هم مثلا… یک نگاه تحقیرآمیز. حالا چه این جوان و نوجوان باشد، یک پیرمرد و کهنسالی تحقیرآمیز نگاه کند یا نه، ثروتمندی باشد به فقیر اینطوری نگاه بکند یا صاحب مقامی باشد به رجوعکننده اینطور نگاهی داشته باشد، میفرماید فانّ ظهره حمى اللّه، او قرقگاه خداست. کسی در قرقگاه خدا بخواهد کاری انجام دهد با خدا مواجه شده [است]. و نفسه كريمة على اللّه، نفس مومن پیش خدا خیلی عزیز است و کریم است. و له يكون ثواب اللّه، اگر با او خوش برخورد کردی خدا را خوشنود کردی. و ظالمه خصم اللّه[4]، اگر با او بد برخورد کردی خصم و دشمن خدا شدی نه دشمن این [شخص]، نه تحقیر این [شخص]. با خدا در افتادی. انسان، همسرش است، برادرش است، خواهرش است، پدر و مادرش است، همسایهاش است، بداخلاقی کرده آن طرف مقابل هم؛ اما میگوید اگر تو هم همان کار را بکنی، تو عذری نداری. روایتش را هم دیشب…
در یک روایت دیگری میفرماید که، خیلی زیباست، مَن لَم یَستَطع اَن یَصلنا، امام کاظم علیه السلام میفرماید، اگر کسی نمیتواند بیاید قبور ما را زیارت کند، فَلیَصِل فُقَراء شیعَتِنا، برود به فقرای شیعیان ما برسد، مطابق زیارت قبر ما و زیارت ما است. میگوید زیارت امام است. من میروم به زیارت امام… میگوید عیبی ندارد. تو اگر نمیتوانی به زیارت ما بیایی به همان مقداری که میتوانی به فقرای شیعه اگر رسیدگی کردی، رسیدگی به آنها زیارت ماست. اینها خیلی صریح است. فَلیَصِل فُقَراء شیعَتِنا، مَن لَم یَستَطع اَن یَصلنا. کسی که نمیتواند بیاید دیدار ما، هنوز قبور ما نیست، دیدار ما با فقرای ما. کسی که نمیتواند أَنْ يَزُورَ قُبُورَنَا، قبور ما را اگر کسی نمیتواند بیاید زیارت کند فَلْيَزُرْ قُبُورَ صُلَحَاءِ إِخْوَانِنَا[5]، برود سر قبر دوستان ما. سر قبر دوستان ما هم که رفتید، سر قبر ما حساب میشود. ای بابا! چقدر عظمت دارد مومن که حتی سر خاک او رفتن، سر خاک امام حساب میشود. رسیدگی به فقراء شیعه، رسیدگی به امام محسوب میشود. خیلی عظیم است این. راه به این سادگی است. دم دست است. آسان است و شدنی. از این دیگر سادهتر امکان داشت؟ اگر به من میگفتند که یک کاری است باید تو بروی در کوه قاف، از هفت خان رستم باید عبور بکنی، بروی آنجا تا برسی، باور میکردیم؛ اما اگر اینطور نباشد، کار دم دست باشد، میگوییم نه این حتما آن اثر را ندارد. خدا با ما چه کند؟ اگر کار را راحت کند، میگوییم نمیشود کار به این راحتی آن اثر را پیدا کند. اگر سخت کند میگوییم خدایا من چطوری این کار را انجام بدهم با این سختیاش؟ کار را راحت کردند. دم دست گذاشتند. از صبح تا شب امکانپذیر است که ما دائما روابطمان را با مؤمنین اصلاح بکنیم. میگوید این راه ارتباط با ماست. اگر میخواهید… حالا انشاءالله با امام زمانش را فردا شب عرض میکنم که همین راه.. امام زمان هم فرموده راه ارتباط با من در دوران غیبت همین راه است. حالا ببینید انشاءالله آن را هم روایتش را میخوانیم. انشاءالله خدای سبحان، همهی ما را عامل به دینش آن هم دینی که هل الدّین الِا الحبّ و البغض[6]، این همه محبت را حقیقت دین دانسته [است]. ما خودمان را با این دین لطیف کنیم. نشان بدهیم به همه که دین اسلام چقدر لطافت دارد، چقدر ظرافت دارد. همهاش اهل محبت است و بغضش هم در راه تکریم محبت است. انشاءالله.
جریان عاشورا نماد آن حقیقت محبت بود که امام حسین علیه السلام در راه اینکه شیعیان حیات دوباره پیدا بکنند همهی جانش را داد. امام حسین علیهالسلام برای حیات مؤمنان همهی هستیاش را داد حتی به طوریکه زن و بچهاش اسیر بشوند. چقدر باید این محبت به مؤمنین در وجودش شدید باشد؟ همهی هستیاش را در راه این محبت داد. خدا هم قبول کرد. عشق را افسانه کردی یا حسین، عقل را دیوانه کردی یا حسین. در ره معبود بیهمتای خویش، همتی مردانه مردی یا حسین.
امشب در خانهی سه سالهی امام حسین علیهالسلام میرویم. دختر بچه حواسش به جزئیات خیلی زیاد است. شما نگاه بکنید از صبح عاشورا، بچهها چه چیزها که ندیدند. آن هم یک بچههای عزیزکردهای در خانوادهای که همهاش محبت است و همهاش عطوفت است. همیشه در کنار امام حسین علیه السلام، علی اکبر، حضرت عباس همیشه محبت دیدهاند، یک دختر سه ساله وقتی که میبیند یکی یکی شهدا را میآورند در خیمهی شهدا قرار میدهند. میبیند علی اکبر آمد در آنجا گذاشتند جنازهی تکه تکهی علی اکبر را. میبیند قاسم بن الحسن را که چگونه زیر سم اسبان… بچه میفهمد اینها را اما همین اشتغال شدید به اینکه واقعهای بعد واقعهای اتفاق میافتاد و پدر زنده بود، گاهی سهل و آسان میکرد تحمل این مصیبت را؛ اما وقتی امام خداحافظی کرد و رفت، امام هم در میدان به شهادت رسید، زینب سلام الله علیها وقتی میبیند لشگر به سمت خیمهها دارند حرکت میکنند، میآید خدمت امام سجاد. عرض میکند آقاجان چه کنیم؟ دارند میآیند به سمت خیمهها. امام میفرماید علیکنّ بالفرار. شب شده میگوید به این بچهها بگو هر کدام از هر سو میتوانند فرار کنند. یک دختربچهی سه ساله در تاریکی شب کجا فرار کند؟ آن همه مصیبت دیده کجا برود؟ در یک بیابانی که آن همه سختی دیده، خودش را کجا مخفی بکند؟ نمیدانم در آن بیابان بچهها تا کجا رفتند اما شب زینب سلام الله علیها اینها را بعد از اینکه حملهی دشمن ساکت شد و آرام شد، اینها را در یک خیمهی نیمسوخته جمع کرده، به سختی اینها را خوابانده [است]. اینها استراحت میکنند اما میگوید نامفهوم47:10. ناگهان میبیند در نیمههای شب صدای نالهای به گوشش میرسد. میآید پشت خیمه میبیند که خانم رباب است که دارد گریه میکند. میگوید رباب جان من اینها را به سختی آرام کردم، خوابیدند. میگوید از آن وقتی که آب آزاد شد، مقداری آب نوشیدم و الان شیر در سینههایم جاری شد. صلی الله علیک یا اباعبدالله. صلی الله علیک یا اباعبدالله.
[1] . من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۰۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۷۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۹۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۲۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۲۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۹۶،، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۴۶، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۹۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۴۱۶
[2] . مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۰۳، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۶۶، بحار الأنوار ، ج۵، ص۳۲۳، رجال الکشی ، ج۱، ص۴۰۹
[3] . المؤمن ، ج۱، ص۳۹، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۵۰، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۳۴، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۷۴، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۲۴، أعلام الدین ، ج۱، ص۴۴۰
[4] . دعائم الإسلام ، ج۲، ص۴۴۵، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۳۰، مستدرك الوسائل ، ج۱۸، ص۲۸،، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۳۹
[5] . الکافي ، ج۴، ص۵۹، تهذيب الأحكام ، ج۴، ص۱۱۱، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۱۳۵، الوافي ، ج۱۰، ص۳۶۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۸۹، وسائل الشیعة ، ج۹، ص۴۷۵، وسائل الشیعة ، ج۱۴، ص۵۸۳، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۱۱،، المقنعة ، ج۱، ص۲۶۸، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۱۶
[6] . تفسير فرات ، ج۱، ص۴۲۸، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۶۳، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۲۶، تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۱۶۷، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۱۱، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۹۵، بحار الأنوار ، ج۱۰۱، ص۱۳۰، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۳۲۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۷۰، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۱۹، مستدرك الوسائل ، ج۱۵، ص۱۲۸
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین اللهم صل علی محمد و آل محمد و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین. اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
ان شاء الله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت بفرمایید. اللهم صل علی محمد و آل محمد. هرچقدر مشتاق شفاعت امام حسین علیه السلام و مشتاق زیارت حضرت هستیم صلوات دوم را بلند تر مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. همه ی عشق و علاقه مان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
ابتدا روایتی را در محضر دوستان و محضر روایت هستیم. تذکر بر این که قدر محبتمان را نسبت به اهل بیت بیشتر بدانیم. در روایت امام عسکری علیه السلام می فرماید: مَنْ أَدْمَنَ مَحَبَّتَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ فَتَحَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ مِنَ اَلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابِهَا. اگر کسی محبتش نسبت به ما دوام پیدا کند… دوام محبت به این نیست که من فقط در هر سال در ماه محرم حالم خوش باشد با حضرت یاد باشم. نه دوام محبت یعنی در زندگی حالم حال ارتباطی باشد. یعنی هر جایی هر کاری هر طوری… مثلا مثل اینکه آب می خوریم سلام بر اباعبدالله می دهیم دائمی است. صبح که بلند می شویم ابتدا سلاممان به امام زمان باشد. شب که می خواهیم بخوابیم خودمان را بسپاریم به امام زمانمان. حالمان به طوری باشد که در شبانه روزمان ارتباط داشته باشیم. این را می گویند دوام محبت. یعنی آدم دائما چه دارد؟ مرتبط است. غذا می خورد یاد اهل بیت باشد که این غذا را به یاد اهل بیت بخورد. اگر کاری می کند ارتباطی دارد به هر جایی یک بهانه ای پیدا کند تا رابطه برقرار کند که کارهایش همه نازله ی ارتباطش باشد. یعنی هر ظهوری را از کسی می بیند هر کاری را می بیند، احساس بکند که این کار این ربط پیدا کرده به اعتقادش که اهل بیت علیهم السلام هستند. آن وقت چه می شود اثرش؟ اثرش این است کسی که دوام محبت داشته باشد، بهشت هر هشت درش برای او باز می شود. هر کسی از بابی به بهشت وارد می شود. اما کسی که رابطه اش با اهل بیت محبتی باشد همه ی هشت در باز می شود چرا؟ چون ولایت همه ی خیر ها با آن هست. یعنی کسی که اهل محبت اهل بیت باشد همه ی خیر ها دروجودش محقق می شود در دنیا. هم صبور است. هم حسن خلق دارد هم نسبت به دیگران احسان دارد. همه ی صفات خوب که هر کدام بابی از ابواب بهشت هستند برای این محقق شده است. چون با مبدأ آن خوبی ها مرتبط شده همه ی خوبی ها با او مرتبط هستند. آن وقت حسنش این است می گوید از هر کدام بخواهد داخل می شود. دلش می خواهد امروز از این باب وارد بشود، حالش با این باب تجلی پیدا می کند. فردا دلش می خواهد از باب دیگری داخل در بهشت بشود. از باب دیگری داخل می شود. آن وقت دنبالش هم می فرماید: نه فقط او مشتاق بهشت است بلکه بهشت مشتاق او می شود. یعنی او عاشق این است. بعضی ها خود عاشق بهشت هستند که یک طوری به بهشت برسند. بعضی افراد طوری می شوند که بهشت عاشق آن ها می شود. یعنی دنبال این است که این بیاید. چرا؟ چون کسی که با آن ارباب بسته، بهشت هم تابع او است. لذا او هم مشتاق کسی است که ارباب را دوست دارد. لذا امیرمومنان خودش قاسم جنت و نار است. تقسیم کننده ی بهشت و آتش است که دوستش در بهشت و دشمنش در جهنم قرار می گیرد. به همین جهت است که تعبیر روایت… کل ابواب الجنان ینادیه. همه ی درهای بهشت صدا می زنند او را که یا ولی الله الم تدخلنی؟ نمی خواهی از این باب وارد بشوی؟ یعنی آن ها مشتاق هستند؛ آن ها صدایش می زنند که ای کاش بیایی از این باب وارد بشوی.
این محبت را قدرش را بدانیم. خیلی کارگشا است. ما این جا برایمان راحت دستمان آمده. یعنی پدر و مادرمان اهل محبت بودند، جامعه مان اهل محبت بوده ما هم اهل محبت شده ایم. اما کسبش نکرده ایم که نداشته باشیم بعد آن را بدست بیاوریم. چون این طور نبوده گاهی قدردان آن نیستیم. خیلی برایمان اهمیت پیدا نمی کند. کسی می فهمد این محبت چقدر برای او صفا و چقدر برای او حال ایجاد می کند، عشق ایجاد می کند که یک موقع بتواند اقلا تصورش را بکند نبودش را. اگر این نباشد انسان چه لجنی و چه سیاهی ای می شود. اگر بتواند تصورش را بکند آن موقع قدردان بیشتر می شود.
لذا دارد که به آن ولی خدا که محب اهل بیت است می گوید یا يَا وَلِيَّ اَللَّهِ أَ لَمْ تَدْخُلْنِي أَ لَمْ تَخُصَّنِي مِنْ بَيْنِهَا.[1] آیا من را تو از بین درهای دیگر تو انتخاب نمی کنی که از این در بیایی؟ من مفتخر بشوم به آمدن تو؟ به بقیه ی در ها ببالم که این ولی خدا از این در وارد شد. یعنی او مشتاق می شود. لذا اگر او مشتاق شد یعنی چه؟ یعنی بهشت رتبه ی پایین وجود این است. بالاتر از اینش همان مرتبه ی محبت است که به اهل بیت دارد. او از بهشت افضل می شود. لذت او الذ است از لذت بهشت. با این که بهشت لذیذ است اما لذت این نسبت به آن چه که وارد می شود مثل لذت روح و بدن… بدن لذتش چقدر نازل تر است نسبت به نظام روح و نفس انسان، بهشت برای این بدن می شود. لذا در روایت هم دارد از امیرمومنان که بهشت ثمن بدن های شما است. ارزان نفروشید خودتان را. بهشت ثمن بدنتان است. یعنی خود شما قیمتتان بالاتر از بهشت است.
بحثی که در خدمت دوستان بودیم بحث موضوعش این بود: آیا راه سریع و آسان و سهلی برای ارتباط با خدا و رسیدن به خدا و آن هم راه سریع و آسان و سهلی که قرب الهی را ایجاد کند آیا در کار هست یا نیست؟ آیا می شود از روایات و آیات راه نزدیکی که همه مان بتوانیم… یک موقع می گوییم آیت الله بهجت مثلا توانسته. یک موقع می گوییم امام رحمة الله علیه توانسته. یک افراد خاصی یک راه های خاصی برای آن ها با یک شد… اما آیا راه عمومی سهل آسانی که ما هم بتوانیم به یک کمالات عظیمی در ضمن کارهایی که داریم اشتغالاتی که در جامعه داریم آیا راهی هست؟ این را عرض کردیم این چند شب گذشته که بله راه ارتباط و قرب الهی از راه نازله ی او رقیقه ی او که نازله و رقیقه و آن چیزی که سادهی آن است محبت بین مومنین است. ارتباط مومنین با هم انسان را مثل وزنه برداری که یک وزنه ی صد کیلویی بزند آماده می کند برای وزنه ی بالاتر که آن وزنه ی بالاتر رابطه با ولی الهی است و رابطه با ولی الهی که ائمه علیهم السلام هستند انسان را آماده می کند برای رابطه با خدای سبحان. یعنی مسیر این است. اگر بخواهیم یک مسیر مستقیم میانبر سریع آسان دم دست را پیدا بکنیم، در روایات به ما معرفی کرده اند. گفته اند در رابطه با ارتباطتان با دیگران و مومنان ارتباط خوبی داشته باشید. محبت آمیز باشد. هرچقدر شما می توانید شما نسبت به او شدت محبت داشته باشید. حالا این همسرتان است فرزندتان است پدرتان است مادرتان است، خواهر است. برادر است. فامیل است. همسایه است. دوست است. همکار است. همکلاسی است. هر چه که می شود. منتها در حیطه ی شرع. در دامنه ی شرع. یک موقع نگویید که پس ما برویم مرد ها به زن ها علاقمند بشوند. نه مرد به همسرش، به خانواده اش این علاقه، نه آن جایی که نامحرمی هست. این نگاه و این نظام می گویند ساده ترین راه است سریع ترین راه است که انسان را به ولایت ولی الهی می رساند و آن انسان را به ولایت الهی می رساند.
حالا من یک روایت امشب در مقابلش می خوانم. یعنی این روایت شریف روایتی است که اگر کسی رعایت نکند و بعد قهر بکنند یا بدی بگوید… ببینید روایت خیلی روایت سنگینی است. دو شب دو روایت بشارتی خواندیم. حالا امشب روایت انذاری می خوانیم که ترس هم در آن باشد. در روایت شریف امام صادق علیه السلام می فرماید إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى عَبْدِهِ اَلْمُؤْمِنِ أَرْبَعِينَ جُنَّةً. هر مومنی چهل سپر دارد. سپر یک چیزی است که انسان را حفظ می کند. یعنی خدای سبحان برای هر کسی چهل تا حافظی قرارا داده که این ها انسان را حفظ بکنند. فَمَتَى أَذْنَبَ ذَنْباً كَبِيراً اگر یک گناه بزرگی انجام بدهد، یک گناه کبیره ای انجام بدهد، رَفَعَ عَنْهُ جُنَّةً، یکی از این سپر ها را از دست می دهد. اگر گناه کبیره انجام بدهد یکی از سپر ها را از دست می دهد؛ ولی هنوز سپر دارد. اگر توبه کرد آن سپر دوباره بر می گردد حافظ برمی گردد. هرچه انسان حافظش بیشتر باشد امنیتش بیشتر است. و الا اگر کسی یک سپر داشت یک حافظ داشت اولین گناهی که می کرد تمام بود دیگر. حافظ نداشته باشد انسان این است که هر بدی در وجودش باشد برای بقیه آشکار می شود. این سپر ها یعنی اگر گناهی را پنهانی انجام داد درست است یک سپر را از دست می دهد اما کسی هم نمی فهمد کسی هم مطلع نمی شود. خدا او را هنوز ساتر دارد. هنوز پیش دیگران رسوا نمی شود. بعد دنبالش می فرماید: فَإِذَا عاب أَخَاهُ اَلْمُؤْمِنَ، اگر یکی از برادران مومنش را عیب بگذارد… عاب با عین. عاب یعنی عیب گذاری. عاب أَخَاهُ اَلْمُؤْمِنَ آن هم به چه؟ بِشَيْءٍ يَعْلَمُهُ مِنْهُ. یعنی یک عیبی که در این برادر مومنش هست کسی نمی داند. این خبر دارد. همان عیبی که هست را اگر آشکار بکند بگوید اِنْكَشَفَتْ تِلْكَ اَلْجُنَنُ عَنْهُ، همه ی چهل سپر را یک جا از او می گیرند. یعنی گناه کبیره یک سپر می ریزد. چهل گناه کبیره کسی داشته باشد چهل سپر را از دست می دهد. اما اگر پایش را کرد در کفش دیگری آبروی دیگری را خواست در یک چیزی که در آن هست، نه عیبی که نیست، عیبی که در او هست اما کسی خبر ندارد، این به هر دلیل مطلع شده بود، این توانست به یک طوری برای او روشن شد، می گوید اگر این را بیان کرد، انکشفت تلک الجنن عنه. همه ی چهل سپر را یک جا از دست می دهد وَ يَبْقَى مَهْتُوكَ اَلسِّتْرِ. این دیگر حافظ ندارد. این دیگر اگر کاری را انجام بدهد یک دفعه می بیند یک کار ساده، گناه ساده ای را انجام داد اما یک دفعه همه خبردار می شوند. نمی داند چرا؟ چرا این طوری شد. این که مخفی کرده بود. چرا یک دفعه لو رفت؟ می گوید مال این است که پایش را کرده بود در کفش دیگران، عیب مومنی را…
مومن پیش خدا خیلی عظمت دارد. دارد امام صادق علیه السلام روبروی کعبه ایستاده بود (ایامی هم هست که حاجی ها دارند برمی گردند، اغلب برگشته اند) قسم می خورد حقوق کعبه را می شمرد که کعبه چه حقی دارد چه حقی دارد. حقوق کعبه. بعد قسم می خورد و الله حق المومن اعظم من حق الکعبة.[2] حق مومن اعظم از حق کعبه است. یعنی اگر چطور است که کسی به کعبه بی احترامی بکند چقدر عظیم است و گناه دارد که حرم الهی است. می گوید والله حق المومن اعظم من حق الکعبة. حق مومن حرمتش عظیم تر از حق کعبه است. اگر کسی به کعبه بی احترامی بکند خیلی عظیم است خیلی نهی شده و منع شده و برایش جزا در نظر گرفته شده؛ ولی می گوید بالاتر از آن حق مومن است که اگر… این ها راست است ها. آن وقت حق مومن فقط این نیست که سیلی نزنی در صورتش یا فحشش ندهی. بی احترامی مراتب دارد. گاهی انسان در یک جلسه ای تحویل نمی گیرد کسی را. بر می خورد به آن مومن. آن احترامش رعایت نمی شود. می آید خانه تان می بینی مثلا خیلی او را تحویل نگیری. این بی احترامی شده به مومن. خوش خلق نباشی با او. کاری داشته باشد. می گوید چهار دوست با هم دیگر بودند در زمان یکی از انبیا… چهار دوست با هم دیگر بودند. یکی از این ها یک دفعه نبود. با هم جمع می شدند این سه تا که با هم بودند و مشغول بودند به گفتگو و خنده و با هم بودند این آمد در زد. آن خادمی که این ها داشتند در را باز کرد گفت که نه نیستند. گفت نه این ها نیستند. این هم برگشت. بعدا صاحب خانه پرسید که بود؟ گفت فلانی بود. آمده بود. من هم گفتم نیستید شما. رفت. این هم هیچ چیز نگفت. نگفت چرا گفتی نیست. می گفت فردا این ها قرار داشتند چهار تایی با هم می رفتند یک دفعه دیدند ابری در آسمان آمد فکر کردند ابر باران می خواهد بیاید. این نقل می کند که این چهار تا که با هم بودند ابر یک دفعه عذاب شد آن سه تا را سوزاند. این وقتی آمد پیش آن پیغمبر گریه کنان که نمی دانم چه شد چرا این طور شد این ها کنار من بودند یک دفعه این طوری شدند آن پیغمبر گفت که این ها دیروز به تو بی احترامی کردند. وقتی که خادمش این طوری گفت خادم را دعوا نکرد که چرا گفتی ما نیستیم چرا به او دروغ گفتی؟ بی احترامی… با اینکه نفهمیده بود. متوجه هم نشده بود. فکر کرده بود واقعا نیستند. اما همین مقدار خدا غضب کرده. اگر این ها را ما باور کنیم رعایتمان نسبت به هم چقدر باید شدید باشد. نسبتمان به هم دیگر چقدر…
آن وقت می گوید این راه سریع رسیدن است. از آن طرف راه سریع سقوط هم هست. همان چیزی که راه سریع صعود است، بالارفتن است راه سریع سقوط هم هست. چون هر چیزی ارزشش بالا باشد، در مقابلش آن از دست دادنش هم به همان نسبت انسان را ساقط می کند. نمی شود یک طرفش ارزشمند باشد یک طرفش نه. در آن جهت بگوییم خوب است ما را بالا ببرد؛ اما اگر رعایت نکردیم پایین نیاورد. نه این طرفش هم به همان نسبت است.
در روایت ادامه اش می فرماید: فَيَفْتَضِحُ این فرد که همه ی چهل سپرش را از دست داد فِي اَلسَّمَاءِ در آسمان پیش ملائکه این مفتضح است. آبرویش رفته است. یعنی ملائکه دیگر برای این آبرویی نمی بینند. عَلَى أَلْسِنَةِ اَلْمَلاَئِكَةِ. اصلا پیش همه می پیچد که این چه آدمی است. به مومن توهین کرده و عیب مومنی را آشکار کرده. همه می دانند. یعنی مومن در نظر ملائکه این قدر ارزش دارد و اهمیت دارد که وقتی آبرویی می رود اول آن ها می فهمند. وَ فِي اَلْأَرْضِ عَلَى أَلْسِنَةِ اَلنَّاسِ.[3] کم کم آبرویش پیش مردم هم می ریزد. بی حیثیت می شود. بی ارزش می شود. گاهی می بینی یک دفعه… مثلا عرض می کنم. همه این طور نیستند. نگوییم اگر هرکه ورشکست شد علتش این است نه. اما گاهی می بینی طرف یک دفعه مال و منالش را از دست می دهد نمی داند چرا. نمی داند چرا. یک دفعه اعتبار اجتماعی اش را از دست می دهد نمی داند چرا. یک دفعه این کسی که هر موقع می رسید همه جلوی پایش بلند می شدند دیگر کسی برایش احترامی قائل نمی شود. نمی داند چرا. نمی داند چرا. گاهی فکر هم می کند من چه کردم اما نمی داند که گاهی یک کسی…
یک موردی بود یک بنده خدایی نقل می کرد که این ها بچه دار نمی شدند. حالا ببینید چقدر ارتباط دارد با همدیگر. بچه دار نمی شدند. بعد خلاصه پیش یک بزرگی رفتند. خیلی این طرف و آن طرف زدند که ما بچه دار نمی شویم هر کاری می کنیم. آن بعد به آن ها گفته بود که یک کسی با شما زندگی می کند از اقوامتان آن وقتی پیش شما است گاهی از شما گله مند می شود. توجهتان گاهی به او زیاد نیست. گله مندی او در این که شما بچه دار نمی شوید اثر دارد. اگر او راضی بشود شما بچه دار می شوید. چقدر اسباب عالم به هم مرتبط است. بعد می گوید رفتیم پی گرفتیم دیدیم این بنده ی خدا به ما هم هیچ چیز نمی گفت. اما گاهی از دست ما ناراحت می شد پا می شد می زد بیرون می رفت یک دوری می زد خودش جلوی ما هم نباشد ناراحتی اش را ابراز کند می آمد. اما همین. خدا حواسش بوده که این ناراحتی اثر می گذارد در زندگی. اگر انسان پدر و مادرش از او ناراحت باشند همسر و فرزندش ازاو ناراحت باشند. برادر و خواهر و همسایه و دوست و همکار ناراحت باشند. فکر نکنیم همین طوری تمام شده رفته.
این روایت شریف ادامه دارد که بعد ملائکه ای که حافظ این بوده اند می گویند خدایا ما چکار کنیم؟ ما حافظ این بوده ایم. دیگر الان کاری نداریم. چون ساتری ندارد. می گوید رهایش کنید. اگر به این امید داشتم نمی گذاشتم تا اینجا بکشد. یعنی خدا هم رهایش می کند. مومن عیبش… نداریم از این چیزها؟ کلاممان نیش ندارد گاهی به هم؟ به خصوص در این انتخابات ها که پیش می آید گاهی هوادار ها برای پشتیبانی از آن نامزدی که دارند نیششان به هم بیشتر می شود. این طعنه به او بزند او طعنه به این بزند. طعن زدن ها می گوید این طعن زدن ها نیش زدن ها این ها می شود مار و عقربی که انسان را می گزد. ای دریده پوستین یوسفان/ گرگ برخیزی از این خواب گران. اگر انسان دهانش گرگ صفت بود، دیگران را می درید با دهانش، با حرفش، آبروی… ای دریده پوستین یوسفان. یعنی آدم های خوب را بدنام می کرد یک چیزی می گفت. می گوید گرگ برخیزی از این خواب گران. این گرگ بودن فقط به دریدن بدن نیست. به دریدن آبرو هم هست که اگر آبروی کسی را کسی این طور راحت ریخت. حالا ممکن است بگوید من چیزی که در آن بود را گفتم. می گوید همان که در او بود و کسی نمی دانست تو چرا گفتی؟ این هم یک روایت شریف بود که در محضرش بودیم.
روایت دیگری از امام باقر علیه السلام: إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِيكَ خَيْراً. اگر می خواهی ببینی در تو خیر هست یا نیست، تو وجود خودت، آیا اهل خیر هستی یا نیستی. آیا خدا تو را دوست دارد یا ندارد اگر می خواهی بدانی، فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِكَ. نگاه به قلبت بکن. فَإِنْ كَانَ يُحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اَللَّهِ وَ يُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِيَةِ اَللَّهِ، اگر ببینی در دلت اهل طاعت خدا را دوست داری و اهل معصیت را دوست نداری، فَفِيكَ خَيْرٌ. ببین محبوب هایت که ها هستند. ممکن است یک کسی باشد این آدم ظاهر زیبایی هم ندارد اما آدم صالحی باشد. برای من کاری تا حالا نتوانسته بکند اما آدم صالحی باشد. می گوید اگر دیدی این را دوست داری اهل خیر هستی و خدا به تو امید دارد. اما اگر دیدی نه محبت ها و مبغوض هایت، آن هایی که دوست داری و دوست نداری در دایره ی یک چیزی دیگری است نه در دایره ی خوب بودن او، بلکه بد ها را دوست داری یا اینکه اهل شر را دوست داری، می فرماید: فلیس فیک خیر وَ اَللَّهُ يُبْغِضُكَ. نه خیر در تو هست و خدا هم… بعد دنبالش می فرماید: وَ اَلْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ.[4] هر کسی با آن کسی است که دوست دارد. یعنی ببینیم محبوب هایمان که هستند آن وقت ما همان جا هستیم. و المرء یحشر مع من احب یا مع من احب. هر دو هست. حشر می شود یا هست با آن کسی که دوست دارد. این هم یک روایت شریف.
روایات زیبایی اینجا هست که هر کدام از این ها یک بابی را برای ما باز می کند. این روایت شریف از امام کاظم علیه السلام است. من لم یستطع ان یصلنا که دیشب خواندیم منتها امشب می خواهیم توضیح بدهیم 25:20 من لم یستطع ان یصلنا فلیصل فقراء شیعتنا. می گوید شما اگر ما بودیم حاضر بودید پول هایتان را برای ما خرج کنید. در راه ما چون امامتان هستیم حاضر بودید پول خرج کنید. می گوید الان اگر دستتان به ما نمی رسد پول را برای چه خرج کنید؟ فقرای شیعه. و من لم يستطع أن يزور قبورنا، دوست دارید بیایید سر مزار ما؛ بیایید دیدار ما زیارت ما. می گوید اگر نتوانستید فليزر قبور صلحاء إخواننا.[5] بروید سر قبر آدم های خوب در همین دنیا، مومنین. بروید قبرستان سر قبر آدم های خوب مقید باشید سر بزنید. می گوید این را بگذارید پای حساب زیارت ائمه. می گوید این طوری است. چنانچه بعضی شان خب دارد. مثلا می فرماید: من زار عبدالعظیم الحسنی بری کمن زار الحسین بکربلاء[6] و من زار الحسین بکربلاء کمن زار الله فی عرشه[7]. مومن صالح این طوری می شود. لذا رابطه با آدم های خوب را از دست ندهیم. حتی شده سر خاکشان برویم. لذا دارد اگر کسی پدر و مادرش از دنیا رفتند، باز برود سر خاک پدر و مادر. آن جا دعا بکند. دعایش مستجاب می شود. چون آن ها یک واسطه پیش خدا می شوند. آدم های خوب یک واسطه پیش خدا می شوند. این ها قواعد الهی است. در آن حکمت هست. در این ها یک راه به سوی خدا هست که اگر من رابطه اش قطع نشود با آدم های خوب حتی شده سر قبرشان بروم، اثر در وجودم ایجاد می شود. دوست داشتن آدم های خوب…
لذا دارد کسی نقل می کرد که این از کتاب صدرالدین قونوی است از بزرگان مال قرن هفتم. نقل می کند که من نشسته بودم. کسی آمد در محضر بزرگی نشست. می گوید من دیدم اعمال چند ساله ی او که در وجودش حبس شده بود و زنجیر شده بود و این اعمال بالا نمی رفت وقتی نشست کنار این عالم ربانی یک دفعه همه ی این ها آزاد شدند و صعود کردند. یعنی خود این دوست داشتن آدم های خوب یا نشست و برخاست با آدم های خوب یکی از آثارش چیست؟ ولایت را در وجود زنده می کند. وقتی ولایت زنده شد آن وقت اعمال به تبع ولایت نردبانی هستند که با این ولایت بالا می روند. یعنی ولایت می شود نردبانی که این اعمال با آن بالا می روند. ببینید چقدر این ها زیبا است. کار چقدر ساده است. سخت است من برادرم را دوست داشته باشم؟ پدرم و مادرم را دوست داشته باشم؟ سخت است؟ یا اصلا مطابق فطرتمان است؟ سخت است که اگر یک جایی یک ناراحتی پیش آمد پیش قدم بشوم آن جا صلح و صفا بدهم؟ اگر این کار را کردم که بعد خودم هم کیف می کنم. حتی اگر دین نبود. حتی اگر دین هم در کار نبود. وقتی می بینم کسی از دستم ناراحت شده، بتوانم صلح و صفا بکنم و راه را حل بکنم، همین طوری هر آدمی خوشحال نمی شود؟ دین می گوید تو این کار را کردی راهت به سوی خدا باز شد. یعنی این راه فطری که در درون هست راه به سوی خدای سبحان است.
می فرماید قَضَاءُ حُقُوقِ اَلْإِخْوَانِ… اگر کسی حقوق برادران دیگرش را رعایت کرد، أَشْرَفُ أَعْمَالِ اَلْمُتَّقِينَ[8]، بالاترین و شریف ترین اعمال متقین است. کسی داشت در کعبه… ابان بن تغلب از شاگردان امام صادق علیه السلام است. از شاگردان خوب امام صادق است ابان. داشت کنار امام صادق طواف کعبه می کرد. بعد حضرت دید یک کسی مدام خودش را به ابان می زند. انگار کاری با او دارد. حضرت پرسید این با تو کار دارد؟ گفت بله آقا با من کار دارد. گفت یک کاری دارد به او گفته ام بگذار طواف من تمام شود… خب طواف هفت دور است؛ هفت شوط است. من طوافم تمام شود می آیم آن جا قرار بگذاریم می آیم کارت را انجام می دهم. حضرت فرمود ابان، این الان با تو کار دارد تو می گویی صبر طواف من تمام شود و بعد کارت را انجام بدهم؟ برو کار این را انجام بده بیا بعد ادامه ی طوافت را بده. خیلی عجیب است. یعنی این عبادت عجیبی که طواف کعبه است، می گوید قطعش کن. برو کار او را انجام بده بعد بیا دنباله ی کارت را دنباله ی طوافت را پی بگیر. امام است دیگر. ببین دارد حقوق رابطه ی مومنان را بیان می کند.
اگر ما این ها را باور کردیم آن موقع دین چقدر ساده می شود و چقدر دم دست؟ دم دست دم دست است. یعنی هر کسی می بیند یک مومنی را در خیابان و کوچه و سر کار و منزل و مدرسه و دانشگاه، هر جا می بیند می تواند یک خدمتی به او بکند، یک روی خوش. یک روی خوش می تواند نشان بدهد یا نه؟ بگوید همین روی خوش را که نشان بدهد، بگوید با همین روی خوش… این که هزینه ندارد. پول نمی خواهد که. پول می خواهد روی خوش نشان دادن؟ نه. می گوید به طلاقة الوجه[9]، روی خوش، روی باز برخورد بکند که یک مومن این را می بیند یاد بدهکاری هایش نیفتد. آن قیافه را آدم می بیند یاد بدهکاری هایش می افتد. نه انسان باید به طوری باشد اگر هم حزنی دارد حزنش در دلش باشد و رویش در ارتباط با دیگران خوش باشد. این باعث می شود وارد ولایت الهی می شود. این هم یک روایت شریف.
این روایت هم خیلی زیبا است. در کافی شریف است. دقت بکنید. ابی المعراء می گوید: سَمِعْتُ أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ. من از امام رضا یا امام کاظم علیه السلام شنیدم. اباالحسن لقب هر دو هست. يَقُولُ: لَيْسَ شَيْءٌ أَنْكَى لِإِبْلِيسَ وَ جُنُودِهِ، برای شیطان و لشکر شیطان هیچ جراحتی، هیچ جرحی بالاتر از این نیست که دو مؤمن بروند به دیدار هم. یعنی الان شما این جا آمده اید، یک موقع می آیید می نشینید یک کناری را بعد هم می روید. یک موقع آمدید این جا می روید کنار آن کسی که می شناسید آشنایتان است. با هم می نشینید. یک حال و احوال هم می کنید. آخر جلسه هم تمام که شد گفتگو می کنید از هم دیگر می پرسید. می گوید لیس شیء انکی لابلیس و جنوده مِنْ زِيَارَةِ اَلْإِخْوَانِ. این رفت و آمد برادران با هم دیگر و دیدارشان از هم دیگر این بالاترین جراحت و زخم بر ابلیس را ایجاد می کند. زخم بر ابلیس یعنی چه؟ یعنی ضعیف شدن. ضعیف شدن ابلیس آن وقت یعنی چه؟ یعنی عدم قدرت بر من. در کارهای دیگر هم نمی تواند آن وقت قدرت داشته باشد. پس ما چطوری در مقابل ابلیس قدرت پیدا بکنیم تا بتوانیم ابلیس را زمین بزنیم؟ می گوید راهش این است که به دیدار برادران مومن برویم. حفظ می شود انسان. در ارتباط… کسی که تنها است… در روایت دارد شیطان اگر بخواهد کسی را شکار کند اول از جمع او را جدا می کند. گوشه گیرش می کند غیرمرتبطش می کند. منزوی اش می کند. اول جدایش می کند. بعد شکارش می کند. اما کسی که در جمع است مثل گوسفندی که در گله است، محافظ دارد. همین در گله بودن، حفظ ایجاد می کند. شیطان قدرت نزدیک شدن پیدا نمی کند. ببین چقدر زیبا است. اگر پدر و مادری برادری، پسری در خانه قهر کردند با هم دیگر قهر کردن باعث می شود چه بشود؟ تنها شدن است دیگر. می گوید این تنها شدن سبب می شود شیطان هم شکارش بکند. اما اگر آشتی کردند در خانه با هم خوب بودند، می گوید این حفظ می کند این خانه را از تصرف شیطان.
دین با این نگاه سخت است یا راحت است خدایی؟ سخت است یا راحت است؟ راحت است. دم دست است. بله اگر کسی از آدم ناراحت است انسان خودش را بشکند تا بگوید اگر حتی… تعبیر روایت است. می گوید حتی تو اشتباه نکرده بودی، اشتباه از او بوده، برو بگو من اشتباه کرده ام تا صلح بشود، حتی این قدر، یعنی برو بگو من اشتباه کردم، خدا می گوید تو را عزیز می کنم من. تو باعث می شوی که عمل او هم قبول بشود. عمل او برای تو هم نوشته می شود. چون تو باعث شدی که صلح ایجاد بشود. خب این شکستن نفس که انسان برود ابتدایش سخت است؛ اما به دنبالش عزت است. به دنبالش آن خنده ی (تعبیر ما است) خدا را به دنبال دارد و خنده ی خدا شمول رحمت الهی است.
در دنباله ی روایت می فرماید: إِنَّ اَلْمُؤْمِنَيْنِ يَلْتَقِيَانِ فَيَذْكُرَانِ اَللَّهَ. همدیگر را می بینند. ذکر خدا هم می کنند. ثُمَّ يَذْكُرَانِ فَضْلَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ. وقتی می رسند به همدیگر شکر خدا می کنند ذکر ما را می کنند، مثل همین جلسه ای که الان نشسته ایم ذکر اهل بیت است دیگر. در این صورت… هی ادامه پیدا کرد. همدیگر را دیدند یاد خدا کردند یاد اهل بیت کردند فَلاَ يَبْقَى عَلَى وَجْهِ إِبْلِيسَ مُضْغَةُ لَحْمٍ[10]، همه ی گوشت های ابلیس می ریزد. یعنی یک جراحت اول در دیدار بعد این ادامه اش ذکر خدا یاد اهل بیت، هی شدت پیدا می کند ضعیف شدن ابلیس در وجود ما در تصرفش نسبت به ما. پس ما داریم می آییم در مجلس اهل بیت طلبکار هستیم یا بدهکار هستیم؟ داریم می آییم این جا دارد باعث می شود آمدن ما به این جا شیطان ضعیف بشود در ارتباط با ما. قدرت رسوا کردن ما را پیدا نکند. قدرت زخمی کردن ما را پیدا نکند.
در روایت دارد که دو برادر مومن که با هم قهر هستند وقتی دارد یکی شان می رود به سمت دیگری برای آشتی اصطکت رکبتاه، شیطان تمام زانوها و آن مفاصلش از هم جدا می شود؛ می لرزد. اصطکت رکبتاه و تفرقت اوصاله.[11] همه ی این ها بندبندش می خواهد از هم… این بندبند از هم جدا می شود یعنی چه؟ یعنی تمام تدابیری که داشت که این ها با هم قهر بکنند از دستش رفته. همه را از دست داده. این چقدر آدم… دلتان نمی خواهد شیطان را زمین بزنید؟ دلتان نمی خواهد شیطان زمین بخورد جلویتان خوشحال بشویم که این قدرت پیدا نکرده؟ اگر می شد یک شب آن توانایی هایی را که شیطان دارد در مقابل ما می گفتم آن موقع اگر ببینیم شیطان با این قدرت را انسان زمین می زند. چقدر برای انسان قدرت ایجاد می کند. این هم یکی از روایاتی بود که در این جا…
یک روایت دیگر بخوانم تمام می کنم. روایت این است: این هم در کافی شریف است: مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلاَنَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ، پیش امام صادق علیه السلام بودم فَدَخَلَ رَجُلٌ فَسَلَّمَ، به حضرت سلام کرد. فَسَأَلَهُ حضرت پرسید از او كَيْفَ مَنْ خَلَّفْتَ مِنْ إِخْوَانِكَ آن برادران مومنت که در شهرتان بود تو از آن جا آمدی حالشان چطور است؟ چطوری است؟ کارشان چیست؟ چه کار می کنند؟ احوالشان را پرسید حضرت. قَالَ فَأَحْسَنَ اَلثَّنَاءَ وَ زَكَّى وَ أَطْرَى. خیلی از آن ها تعریف کرد. مدحشان کرد که چه کار ها که نمی کنند. چه خوبی ها که ندارند. بعد حضرت دو سه سوال کرد. فَقَالَ لَهُ كَيْفَ عِيَادَةُ أَغْنِيَائِهِمْ عَلَى فُقَرَائِهِمْ. ثروتمندها آیا عیادت بر فقرا دارند یا ندارند؟ رفت و آمد با آن کسانی که از پا افتاده اند و مریض هستند و … دارند یا ندارند؟ فَقَالَ قَلِيلَةٌ. حالا آن در بیمارستان افتاده یا در خانه اش لاعلاج است. این دیگر رفت و آمدی با او ندارد. قَالَ وَ كَيْفَ مُشَاهَدَةُ أَغْنِيَائِهِمْ لِفُقَرَائِهِمْ. فقرا در چشم اغنیا چگونه هستند؟ یعنی آیا در چشمشان عظیم هستند فقرا بزرگ هستند یا نه فقرا بی محل هستند اغنیا نسبت به فقرا؟ یعنی اصلا نه عیادتشان نمی روند اصلا در چشم این ها ارزشی ندارند. هر بلایی سرشان هم بیاید این می گوید به من چه ربطی دارد؟ آن یکی دیگر است. قَالَ قَلِيلَةٌ. باز او جواب داد نه این هم خیلی هم چنین چیزی بین اغنیا و فقرا در کار نیست. قَالَ فَكَيْفَ صِلَةُ أَغْنِيَائِهِمْ لِفُقَرَائِهِمْ. آن چیزهایی که دارند چقدر اغنیا به فقرا کمک می کنند؟ طرف خسته شد. قبلش این همه از اوصاف این ها که چقدر این ها اهل عبادت هستند چقدر اهل آماده ی جهاد هستند. چقدر و چقدر و چقدر هی تعریف کرده بود. حضرت سه سوال کرد در حقیقت برجک این را زد. وقتی برجکش را زد این گفت آقاجان إِنَّكَ لَتَذْكُرُ أَخْلاَقاً قَلَّ مَا هِيَ فِيمَنْ عِنْدَنَا. یک سوالاتی می کنید از چیزهایی که این ها پیش ما کم است. خب آن همه فضائل را آن ها را بپرسید. حضرت می فرماید فَكَيْفَ تَزْعُمُ هَؤُلاَءِ أَنَّهُمْ شِيعَةٌ.[12] اگر این ها را ندارند چطور فکر می کنند شیعه هستند و این ها را ندارند؟ شیعه بودن پایه اش با این ها است. نه کثرت صلاه و صیام. نماز واجب سر جایش است. روزه ی واجب… اما عبادت بکند عبادت زیاد بکند اما وقتی که این…
دلم نمی آید این را هم نگویم. خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را. ایشان می فرمودند که… یک کسی بود که چله ها می گرفت که خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برسد. در یکی از چله هایش که چهل روز یک برنامه ی ویژه و مراقبه ی ویژه داشتند کنار کعبه آن برنامه را گرفته بود. آن جا اتراق کرده بود چله را آن جا گرفته بود. چهل روز مراقبه ی ویژه با ادعیه با اعمال ویژه. روز چهلم این مشغول تتمه ی اعمالش بود که نتیجه را ببیند. حضرت آیت الله بهجت این را می فرمود. یک دفعه یک کسی رسید و در این حال این یک سؤالی از او کرد. این هم دید که جواب که نمی شود ندهد آدم بی اعتنایی بکند. اما یک جوابی هم داد که این نایستد و وقتش را بگیرد. جواب را داد و او هم رفت. بعد بعدش یکی از دوستانش که نزدیکانش بود رسید. گفت چکار کردی؟ بالأخره روز چهلم تو است نتیجه گرفتی یا نه؟ گفت نه والله تا الان دارد مغرب هم می شود دلم هم دارد شور می زند. گفت حضرت الان پیش تو بود. که بود؟ همان کسی که یک سؤالی از این کرده بود. می دانید آدم این طوری چقدر از دست داده. یعنی حضرت به صورت یک سؤالی از آدم بکند. آدم هم بی اعتنایی بکند به او. بگوید حالا این مثلا سائل است. ما فکر می کنیم حضرت می آید حتما به صورت چه می آید؟ یک آدم نورانی خوشگل با شخصیت خیلی زیبا همه چیز تمام چیزی هم از ما نمی خواهد. یک چیزی هم به ما می دهد. اما دارد که حضرت گاهی به این صورت مؤمنین متمثل می شود. لذا فرموده اند حواستان باشد که با مومنین چگونه برخورد می کنید. ممکن است چه باشد؟ ممکن است یک ولی الهی باشد که به این شکل متمثل شده شما را امتحان کند. حالا این یک وقایعی دارد ان شاء الله شب های بعد.
مراقب باشیم راه آسان را از دست ندهیم. راه آسان ارتباط صمیمی با هم است. دور شدن از قهر و کینه است. حتی در دل هایمان نسبت به کسی بدی نبینیم. نخواهیم. می فرماید آن چیزی که رحمت خدا را به شدت نازل می کند این است که حتی در دلت برای کسی بد نخواهی. نه اظهار نکنی. در دلت هم بد نخواهی. خیلی زیبا است این ها. این دین به این لطیفی را ما چقدر از آن استفاده می کنیم. پیغمبر ما رحمة للعالمین بوده. وقتی اذیتش می کردند خیلی زیاد. پیغمبر می فرمود خدایا، رب اغفر لقومی انهم لا یعلمون[13]. خاکستر می ریختند روی سرش شکمبه می انداختند وقت سجده روی سرش، بعد پیغمبر خدا می گفت: این ها را بیامرز این ها نمی دانند چه خبر است. ما با یک… یک موقع کسی سهوا از کنارمان رد شود، سلام نکند قهر می کنیم. پیغمبر خاکستر روی سرش می ریختند بعد چند روز… یک روز دید نه خاکستر نریختند رفت سراغ گرفت این آقایی که خاکستر می ریخت چه شده امروز نریخته؟ گفتند مریض شده. رفت ملاقاتش. دیدارش. یهودی بود. خاکستر می ریخت هر روز بر سر پیغمبر از مسیری که می آمد از بالای پشت بام. یک روز نبود. این ها نگاه فقط برای شنیدن نیست دیگر. این ها برای این است که ما بگوییم مسلمان یعنی این.
عشق را افسانه کردی یا حسین/ عقل را دیوانه کردی یا حسین
در ره معبود بی همتای خویش / همتی مردانه کردی یا حسین
یک کسی آمده بود از پدرانی که چهار شهید داشت خدمت امام رحمة الله علیه. عکس های فرزندانش را داشت نشان امام می داد یکی یکی. این اولین شهیدم است. این خصوصیاتش است. این دومی بوده. اسمش این است. این طوری است. سومین شهید را داشت نشان می داد عکسش را. دید اشک امام جاری شد. جمع کرد چهارمی را نشان نداد. گفت من این ها را شهید دادم که اشک شما را نبینم. اگر قرار است نشان دادن عکسشان اشک شما را جاری بکند عکسشان را هم نشان نمی دهم. امشب توسل ما به حضرت عون و محمد فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب است. حضرت زینب سلام الله علیها وقتی علی اکبر به شهادت رسید بعضی می گویند تا حضرت رسید آن جا حضرت زینب هم حاضر شد در میدان به طوری که آن جا نگذاشت حضرت قالب تهی بکند. نمی دانیم چقدر سخت است. پدر در جوار فرزندی که تکه تکه شده اربا اربا. از اسب به زمین افتاد پیاده نشد. از اسب به زمین افتاد بر سر جنازه ی علی اکبر. بعد وقتی سر گذاشت بر صورت علی اکبر تا بوسه بزند دشمن هلهله کردند که حسین جان داد. زینب رسیده آن جا. امام حسین علیه السلام را بلند می کند بر می گرداند. اما وقتی دو فرزند آمدند به میدان زینب اصلا از خیمه خارج نشد. دو بچه دارند در جبهه اش می جنگند، جلوی رویش دارند می جنگند، فرزند است پاره ی تن است، اما کانه هیچ ارزشی برای فرزند خودش در قبال امام حسین قائل نیست. همین مقدار که امام حسین نبیند که زینب دارد می بیند بچه هایش را. همین مقدار هم نخواست. وقتی بچه ها را هم برگرداندند زینب از خیمه بیرون نیامد.
صلی الله علیک یا اباعبدالله.
[1] . بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۱۰۱، التفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۵۸۲، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۸۰
[2] . فقه الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۳۳۵، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۲۷، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۳۴۳،، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۴۶، المؤمن ، ج۱، ص۴۲، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۴۰، أعلام الدین ، ج۱، ص۴۴۱، الإختصاص ، ج۱، ص۲۸، الخصال ، ج۱، ص۲۷، روضة الواعظین ، ج۲، ص۳۸۶، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۸۳، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۹۳، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۷۱، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۱۶، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۱۸۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۴۵۲، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۸۲۲، ، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۴۵، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۳۲، روضة الواعظین ، ج۲، ص۲۹۳، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۷۸، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۵۲، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۷۱
[3] . الإختصاص ، ج۱، ص۲۲۰، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۳۶۱، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۲۱۶، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۱۱۶، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۳۲۸
[4] . المحاسن ، ج۱، ص۲۶۳، الکافي ، ج۲، ص۱۲۶، علل الشرایع ، ج۱، ص۱۱۷، مصادقة الإخوان ، ج۱، ص۵۰، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۲۱، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۱۹۱، الوافي ، ج۴، ص۴۸۴، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۸۳، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۲۴۷
[5] . الکافي ، ج۴، ص۵۹، تهذيب الأحكام ، ج۴، ص۱۱۱، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۱۳۵، الوافي ، ج۱۰، ص۳۶۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۸۹، وسائل الشیعة ، ج۹، ص۴۷۵، وسائل الشیعة ، ج۱۴، ص۵۸۳، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۱۱،، المقنعة ، ج۱، ص۲۶۸، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۱۶
[6] . كامل الزيارات ، ج۱، ص۳۲۴، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ، ج۱، ص۹۹، وسائل الشیعة ، ج۱۴، ص۵۷۵،، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۲۶۸
[7] . مصباح المتهجد ، ج۲، ص۷۷۱، إقبال الأعمال ، ج۲، ص۵۶۷، مصباح الزائر ، ج۱، ص۲۶۱، الکافي ، ج۴، ص۵۸۵، كامل الزيارات ، ج۱، ص۱۴۷، كامل الزيارات ، ج۱، ص۱۵۰، الوافي ، ج۱۴، ص۱۳۲۹، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۱۱۹، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۷۶، عوالم العلوم ، ج۲۳، ص۶۰۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۱۸۵، ، كامل الزيارات ، ج۱، ص۱۷۱، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۸۷، كامل الزيارات ، ج۱، ص۱۷۴، المزار (للمفید) ، ج۱، ص۵۱، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۱۰۵، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۲۹۲
[8] . تفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۳۲۰،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۹۴، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۲۲۲، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۲۹، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۴۱۴
[9] . الکافي ، ج۲، ص۲۴۸، الخصال ، ج۱، ص۴۹، الإختصاص ، ج۱، ص۲۵۱، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۱۲، الوافي ، ج۵، ص۵۶۹، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۹۳، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۸۱، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۱۸،، مصادقة الإخوان ، ج۱، ص۳۰، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۱۳، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۱۹، غرر الحکم ، ج۱، ص۲۱۱، عیون الحکم ، ج۱، ص۱۲۴، تحف العقول ، ج۱، ص۲۰۴، نزهة الناظر ، ج۱، ص۶۴، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۴۱، ، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۴۵۳، غرر الحکم ، ج۱، ص۴۳۷، عیون الحکم ، ج۱، ص۳۱۸، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۴۵۴، ، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۵۵، تحف العقول ، ج۱، ص۲۹۶، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۷۹، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۱۷۶، ، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۹۹
[11] . الکافي ، ج۲، ص۳۴۶، منیة المرید ، ج۱، ص۳۲۶، الوافي ، ج۵، ص۹۲۱، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۶۲، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۱۸۷،
[13] . إقبال الأعمال ، ج۱، ص۲۱۲، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۲۱۳، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۱۶۷،، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۹۹، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۱۸۶، الطرائف ، ج۲، ص۵۰۵، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۱۶۷، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۴۵۶
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین اللهم صل علی محمد و آل محمد و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین. اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
ان شاء الله از یاران یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. هرچقدر مشتاق زیارت امام حسین علیه السلام در دنیا به خصوص اربعینی که در پیش داریم و محتاج شفاعت حضرت در آخرت هستید صلوات دوم را بلند تر مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. اگر جوابتان را بعدا سرد دادند به خاطر صلوات ها نگویید ما که صلوات فرستادیم. هرچقدر عشق و علاقه به حضرت زهرا صلوات الله علیها داریم با صلوات بلند اظهار کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
یک نکته ای را اگر بخواهیم بیان بکنیم در رابطه با مجالس حضرات این است که همیشه شب جمعه شب زیارتی امام حسین علیه السلام هست به خصوص که در این ایام ویژه ایام هم دهه ی محرم است هم شب جمعه است. لذا یک نسبت ویژه پیدا می کند. پس مراقبت کنیم که ان شاء الله همان طوری که همه ی ملائکه ی الهی در شب جمعه نازل می شوند بر قبر امام حسین علیه السلام و زیارت می کنند انبیای بزرگوار همه نازل می شوند و زیارت می کنند ما هم دل هایمان را ان شاء الله از همین مجلس به کربلا بفرستیم و با حضرت سلام بر حضرت داشته باشیم. السلام علیکم یا اباعبدالله. السلام علی الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. ان شاء الله خدای سبحان زیارتمان را از همین جا قبول کند که ساده هم فکر نکنید این ها ساده است یک زیارت است با یک دست گذاشتن به سینه است. حقیقتا می فرمایند که زیارت محقق می شود. در روایت می فرماید که محقق می شود. آن هم از خود مجالس حضرات که زیارت حضرات است.
بحث ما در مورد اخوت بود و ولایت به این معنا که در ابتدای کلام عرض کردیم ساده ترین سریع ترین و سهل ترین راهی که انسان را می تواند به سوی خدا برساند و قرب الی الله حاصل بشود بالاتر از قرب ولایت الهی حاصل بشود… ولایت الهی یعنی انسان تحت نظر خدا قرار می گیرد دیگر. چیزی برای او از جانب شیطان نمی تواند عارض بشود. می فرماید این نزدیک ترین راه سریع ترین راه سهل ترین راه راه محبت مومنین با هم دیگر است. اگر این راه باور کردیم در این چند شب که داریم خدمت دوستان عرض می کنیم یک راه ساده ای برایمان در زندگی است؛ البته این سادگی در عین سادگی و دم دست بودنش شیطان نمی گذارد. شیطان ساده عبور نمی کند. برای شیطان همان طوری که دیشب روایاتش را دو سه تایش را عرض کردیم، شیطان زخمی می شود دو مؤمن سراغ هم می روند، به هم می رسند، با هم مهربان باشند. اگر دو مؤمن از هم قهر باشند آشتی باشند شیطان به زمین می خورد. این ها را نمی گذارد ساده محقق بشود. برای این در ذهن این این طور جلوه می دهد که تو به حق هستی او ناحق است. تو به حق هستی و او مقصر است و او باید قدم جلو بگذارد. در ذهن او هم این را جلوه می دهد که تو به حق هستی و او مقصر است. نمی گذارد به سادگی کسی نزدیک به هم دیگر بشود؛ اما اگر کسی توانست این نگاه را ایجاد بکند که زمین بزند آن منیت موهومش را، هرجایی که… حتی اگر طرف مقابل مقصر بود در روایت می فرماید این اقدام بکند که روایت می فرمود اگر این اقدام نکند با این که طرف مقابل مقصر است خدای سبحان چه کار می کند؟ هر دو را عملشان را قبول نمی کند. می گوید او مقصر بود برای قهر و تو مقصر بودی چرا پا پیش نگذاشتی. تا پا پیش نگذاری عمل تو قبول نمی شود. بله اگر پا پیش گذاشتی و او قبول نکرد از این به بعد عمل تو مقبول است، ولی عمل او مقبول نیست. چون قبول نکرده.
پس یک امر ساده ای است. وزنه ی زدن محبت دیگران. ارتباط صمیمی با مومنان. رفع کدورت ها، در خانواده ها همسایه ها، از هم دلخوری پیش آمده. حتی اگر می بینید، شما بروید جلو عذرخواهی بکنید. بعدا که دیر بشود فاصله بیفتد، هر چقدر طول بکشد سخت تر می شود. چون توهمات بیشتر می شود. وقتی یک قهری طول کشید مدام اضافه می شود. ریشه دار می شود. ریشه دار شدن مثل … من یک مثال بزنم برایتان. من یک موقعی یک جایی داشتم قدم می زدم عبور می کردم دیدم یک درخت از این درخت های کهن سالی که شاید شصت هفتاد سال داشت این درخت که تنه ی قوی پیدا کرده بود، اما یک موقعی بیابان بوده آن جا، بعد آمده اند مرغوب شده، خانه سازی کرده بودند، این جلوی یکی از این خانه های ویلایی افتاده بود. طرف می دید که این درخت کج جلوی خانه اش خیلی زیبایی ندارد. از این جرثقیل های بزرگ هست که برای ساختمان سازی می آورند این از این ها آورده بود این درخت را به آن زنجیر و تسمه ای که دارد بسته بودند می کشیدند. یک صدای مهیبی ایجاد می شد که این درخت انگار ریشه هایش دارد کنده می شود. یک حدودی صافش می کردند. بعد یک ماشین هم از این سنگ های بزرگ تکه تکه آورده بودند. دو سه کارگر این سنگ ها را می ریختند در آن جایی که باز شده از درخت کشیده شده. بعد آرام آرام این تسمه و زنجیری که جرثقیل داشت شل می کرد که ببیند این… بعد من واقعا شاید نیم ساعتی این جا ایستادم، این ها دو سه بار وقتی که این درخت را بر می گرداند رها می کرد آرام آرام این درخت با تمام قدرت بر می گشت و آن سنگ ها را مثل خاک پودر می کرد. این قدر زور درخت در ریشه های این قدر قوی شده بود. اما کنارش یک نهالی بود شاید سه چهار متر هم با این فاصله داشت که این ها می رفتند و می آمدند کنار این پا می گذاشتند این این طرف می شد با پا گذاشتن این. تازه معلوم بود کاشته اند. این طرف می شد پا می گذاشتند آن طرف. یعنی آن نهال خیلی زود نقش می گرفت. اما این درخت پیر دیگر نقش به این راحتی نمی گرفت. در کدورت ها هم همین طوری است. اگر کدورت زود برطرف بشود این می تواند با سادگی بیشتری برطرف بشود. اما اگر طول کشید این کدورت ریشه دار می شود و ریشه دار که شد آن وقت دیگر هی اضافه شده به آن. هی روی هم آمده. هر حرکتی به آن اضافه کرده. دیگرانی هم این وسط می افتند گاهی شدت می دهند. آن وقت این باعث می شود حلش خیلی سخت می شود.
من یک روایتی را خدمتتان عرض بکنم. این روایت شریف می فرماید که… از امام علی بن جعفر می فرماید: قال سمعت اباالحسن علیه السلام. علی بن جعفر پسر امام صادق علیه السلام است که می فرماید که از امام کاظم علیه السلام که برادرش است شنیدم. مَنْ أَتَاهُ أَخُوهُ اَلْمُؤْمِنُ فِي حَاجَةٍ. اگر یک کسی مومنی آمد از او تقاضایی داشت… همیشه هم تقاضا مادی نیست. گاهی یک کاری از این بر می آید. تقاضا همیشه یک امر پولی نیست که انسان بخواهد پول خرج کند بگوید پس شامل حال ما نمی شود. اگر آمد سراغش و این حاجتی داشت فَإِنَّمَا هِيَ رَحْمَةٌ مِنَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَاقَهَا إِلَيْهِ. این یک فرستاده ی رحمتی خدا است. فرستاده ی ویژه است. در یک روایت می فرماید المحتاج رسول الله تعالی الیکم.[1] رسول و پیک ویژه ی خدا به سوی شما است. خیلی عجیب است. اگر ما واقعا می فهمیدیم که رسول ویژه است نوع برخوردمان فرق نمی کرد؟ یعنی کسی بیاید بگویند آقا این را آقا فرستاده، مقام معظم رهبری فرستاده سراغ شما یک کار خاص با شما دارد. از جانب ایشان اسم شما را هم برده اند گفته اند برو پیش فلانی به او بگو کار خاص به او بیاید کارت دارم. چقدر انسان مشعوف می شود. چقدر انسان برایش شیرین است. می فرماید محتاج که می آید پیک ویژه ی خدا به سوی شما است. اگر فَإِنْ قَبِلَ ذَلِكَ، اگر آن کاری را که دارد برایش توانستی انجام بدهی، فَقَدْ وَصَلَهُ بِوَلاَيَتِنَا وَ هُوَ مَوْصُولٌ بِوَلاَيَةِ اَللَّهِ. تو ولایت او را به ولایت ما متصل کردی و ولایت ما هم موصول به ولایت خدا است. یعنی یک انجام حاجت برای یک مومن یک دفعه او را وصل می کند به ولایت ائمه و ولایت ائمه هم که متصل به ولایت الهی است. یعنی انسان با یک حاجت برطرف کردن متصل می شود به ولایت الهی. ما ولایت الهی را نمی دانیم چقدر اسرار تحتش است که یک کسی بتواند ولی خدا بشود. ولی خدا تحت حفظ خدا قرار می گیرد. می فرماید ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾ [2]. این ها خوف و حزن ندارند. نه از گذشته محزون می شوند دیگر چیزی برایشان… نه نسبت به آینده نگران هستند. خوف آینده است حزن گذشته است. ولی الهی می گوید اگر تو رفع حاجت کردی جزء ولی خدا می شوی. اگر از اولیای خدا شدی آن موقع می بینی که در زندگی تاثیرات زیادی ایجاد شده؛ ولیکن نمی دانی علتش گاهی کجا است؛ از کجا بوده. برخلاقش اگر رد کردی آن موقع وَ إِنْ رَدَّهُ عَنْ حَاجَتِهِ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى قَضَائِهَا، اگر رد کرد ولی می توانست انجام بدهد، سَلَّطَ اَللَّهُ عَلَيْهِ شُجَاعاً مِنْ نَارٍ. یک گزنده ای از آتش بر او مسلط می کند که ادامه دارد که می فرماید: يَنْهَشُهُ فِي قَبْرِهِ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ، تا روز قیامت این گزنده برای او در قبرش او را می گزد. یک حاجت برآوردن که گاهی هم مالی نیست یا اگر مالی باشد به قدری است که وسع انسان باشد نه فوق توان انسان که زندگی خود انسان را لنگ بکند، این مقدار عجائب و این مقدار در آن آثار هست. بعد می فرماید اگر کسی این پاسخ را نداد دنبالش می فرماید: فَقَدْ قَطَعَ وَلاَيَةَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى.[3] ولایت خدا را از خودش قطع کرده. این ها راست است. یعنی این این قدر حرکت به سوی خدا ساده است و از آن طرف بریده شدن از خدا هم این قدر ساده است. یعنی به راحتی انسان از درگاه الهی رانده می شود. کجا به راحتی رانده می شود؟ خدا که این قدر رحیم است چطور این قدر… می گوید این مورد روابط مومنین خیلی خدا به آن حساس است. پس حواسمان را جمع کنیم.
این روایت هم خیلی شیرین است. ببینید روایت شیرینی است می فرماید که… ابن عباس نقل می کند از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم. اللهم صل علی محمد و آل محمد. اگر باور کنیم صلواتمان را پیغمبر می شنود و حواسش به صلوات ما هست این طوری می فرستیم؟ یک صلوات بلند مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
روایت این است که مَنْ صَافَحَ عَلِيّاً، اگر کسی با امیر مومنان مصافحه کند، دست بدهد یا معانقه کند فَكَأَنَّمَا صَافَحَنِي پیغمبر می فرماید با من مصافحه کرده وَ مَنْ صَافَحَنِي اگر کسی با من دست بدهد فَكَأَنَّمَا صَافَحَ أَرْكَانَ اَلْعَرْشِ با ارکان عرش ملاقات کرده. ارکان عرش بالاترین مرتبه ی وجودی است که در عالم امکان دارد انسان به آن برسد. با یک مصافحه با امیرالمومنین… می گوید این مصافحه عین مصافحه پیغمبر است. مصافحه با پیغمبر هم مصافحه با ارکان عرش است. وَ مَنْ عَانَقَهُ… مصافحه دست دادن است. معانقه وقتی با هم می رسند بالأخره این سینه هایشان را به هم رساندن و یک بغل کردنی که می گویند معانقه. وَ مَنْ عَانَقَهُ فَكَأَنَّمَا عَانَقَنِي. اگر کسی امیرالمومنین را معانقه کند با من معانقه کرده. وَ مَنْ عَانَقَنِي فَكَأَنَّمَا عَانَقَ اَلْأَنْبِيَاءَ كُلَّهُمْ همه ی انبیا را معانقه کرده. از آدم تا… همه ی انبیا… بعد می فرماید… حالا اینجایش… همه ی این ها را خواندم برای این قسمت. وَ مَنْ صَافَحَ مُحِبّاً لِعَلِيٍّ اگر کسی محب امیر المومنین را مصافحه بکند، غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ اَلذُّنُوبَ وَ أُدْخِلَ اَلْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ.[4] امیرالمومنین آن طوری… حالا امیرالمومنین دست ما نمی رسد برای مصافحه اش؟ چون ما زمان ایشان [نبوده ایم]؟ می گوید چرا. چرا نمی رسد؟ می آیی مجالس حضرات، این خودش چیست؟ می آییم می نشینیم آمدن مصافحه است. نشستن فوق مصافحه است. لذا خود آمدن چون این جا زیارت است رفتن به مزار حضرات مصافحه است. دست گذاشتن به ضریح مصافحه است. اگر سینه را به ضریح گذاشتی معانفه است. پس اگر آمدی به مجلس امیرالمومنین در مجلس امام حسین علیه السلام این مصافحه است. پس برای ما هم امکان پذیر است. شدنی است. این طور نیست که بگوییم ما محروم هستیم. یا خود حسرتش که آدم بگوید خدایا ای کاش ما زمان امیرالمومنین بودیم و با امیرالمومنین مصافحه و معانقه داشتیم. چقدر این حسرت خود وجود آن مسئله را ایجاد می کند. خود حسرت ایجاد می کند. یعنی وقتی می شنویم این روایت را نگوییم دیگر به ما ربطی ندارد دست ما کوتاه است. می گوید راهش باز است. همان طوری که عرض کردم در جنگ جمل وقتی که امیر مومنان علیه السلام از مدینه حرکت کردند رفتند به بصره برای جنگ جمل با آن بصریون و طلحه و زبیر و… بعد از جنگ یک عده ای آمدند خدمت امیرالمومنین یک کسی عرض کرد یا علی جان آن وقتی که ما از مدینه حرکت کردیم (چون هنوز حضرت حاکمیتش نیامده بود در کوفه) خیلی ها دلشان می خواست بیایند؛ اما شرایط آمدن نداشتند. چون فاصله زیاد بود. حضرت فرمود اگر دوست داشتند بیایند با ما در این جنگ و ثواب این جنگ و آثار این جنگ شریک هستند. بعد فرمود نه فقط این ها بلکه کسانی هستند در ارحام نساء هستند. آن ها هم هنوز به دنیا نیامده اند. بعد که به دنیا می آیند تا می شنوند حسرت می خورند. می گویند ای کاش بودیم. بعد می فرماید نه فقط این ها. بلکه در اصلاب رجال که بعدا الی یوم القیامة می آیند هرگاه می شنوند جریان ما را حسرت می خورند ای کاش ما زمان امیرالمومنین بودیم و همراه امیرالمومنین در این جنگ شرکت می کردیم. می گوید آن ها هم شریک هستند. اگر این عمل حسرت و این نیت این قدر توسعه می دهد به وجود انسان و آنی را که به ظاهر انسان نبوده در زمانش آن را هم برایش ممکن می کند اگر انسان این ها را بشنود و حسرت نداشته باشد چقدر از دست داده؟ جزء فعل انسان است این هم.
در این روایت می فرماید پس محب امیرالمومنین را اگر کسی مصافحه کرد غفرالله له الذنوب و ادخل الجنة بغیر حساب. چون این مصافحه رحمت را می جوشاند. رحمت که جوشیده می شود و نازل می شود ظرف وجود این رحیم می شود. با دیگران دائما مهربان تر می شود. یعنی هر ارتباط مهربانانه ی مومنان با هم آماده شان می کند برای یک محبت بالاتر؛ چون گفتیم ظرف محبت مثل ظرف علم است. هر چقدر به کار گرفته بشود کم نمی شود. بلکه بیشتر می شود. پس حواسمان [باشد].
پیغمبر نشسته بود در مجلسی بحث همین محبت شد. گفت کسی هست در این مجلس بچه داشته باشد نبوسیده باشد. یکی فکر کرد این خیلی دیگر مردانگی است که مرد باشد و بچه را نبوسد خیلی… گفت من نبوسیدم بچه ام را تا به حال. گفت دور شو از این جا که می ترسم عذابی که بر تو می خواهد نازل شود ما را هم بگیرد. یعنی از کسی که این قدر قلبش قصاوت می گیرد، فرزندش را نبوسد، بغل نکند… این نگاه که مومنان هرچند به هم ارتباط و محبت پیدا بکنند، ظرف وجودشان حبی تر و محبتی تر می شود و محتبی تر شدن رحمت حق را بیشتر نازل می کند. آن وقت جامعه ای که این طوری بشود آن جامعه هم مورد توجه و رحمت بیشتر حق قرار می گیرد. این هم یک روایت شریف.
یک روایت دیگری که از آن طرف انذار است این است: امام صادق علیه السلام می فرماید که إِذَا رَأَيْتُمُ اَلْعَبْدَ مُتَفَقِّداً لِذُنُوبِ اَلنَّاسِ نَاسِياً لِذُنُوبِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّهُ قَدْ مُكِرَ بِهِ.[5] اگر دیدید کسی یک کسی همه اش در فکر این است که کیَک این خطا را کرد. کیَک این خطا را کرد. یعنی دائما در ذهنش خطا دیگران جلوه بکند که اذا رایتم العبد متفقدا لذنوب الناس، دنبال عیب و ایراد مردم است دائما، می فرماید بدانید که این مورد مکر خدا قرار گرفته. یعنی رها شده. خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را ایشان می فرمودند که روز عاشورایی بود کسی ایستاده بود. دسته می آمد دسته ها می آمدند همان درب حرم حضرت معصومه که می آمدند دسته ها به طرف حرم بیایند، یکی ایستاده بود از هر کسی و هر دسته ای در ذهنش یک ایرادی می آمد. این چرا این طوری می رود. آن چرا پرچم را آن طوری می کند. آن چرا نمی دانم… همین طور در ذهنش… بعد دید خلاصه یک نفر دارد خلاف حرکت دسته همه این طرفی می روند او از آن طرف می رود. شروع کرد با خودش در ذهنش دعوا کردن که این دیگر کیست؟ آخر این چه کاری است تو داری می کنی؟ همین طور که با خودش داشت کلنجار می رفت رسید به این… گفت شیخ دست بردار از این فکرها. یعنی اصلا آمده بود این را به او بگوید. این خلاف می آمد که به او همین را بگوید که انسان حواسش باشد دنبال عیب دیدن نباشد.
من یک خاطره ای خودم دارم. بگذارید این را هم بگویم بد نیست. من یک موقعی سال شصت و چهار، شصت و پنج، می شود حدودا سی و هفت هشت سال پیش، این مقابله ی کتاب ها را که می خواستند چاپ کنند قبل از چاپ حروف چینی که می شود کتاب یک مقابله می کنند که غلط در آن نباشد افتادگی نداشته باشد. بعد آن جا باید غلط را پیدا کنی. چشم انسان آن وقت بر اثر کثرت کار آن جا غلط بین می شود. بعد آن مسئول آن جا یکی از آقایانی بود که از جامعه ی مدرسین بود تحریرالوسیله کتاب فقهی امام است. چاپ کرده بودند گفت که این را ما خیلی زحمت کشیدیم. غلط ندارد. هر کس بتواند غلط بگیرد جایزه دارد. من کتاب را باز کردم. کتاب را تا باز کردم دیدم یک غلط در این صفحه است یک غلط در آن صفحه است. چشمم غلط بین شده بود. نگاه کردم دیدم که غلط ها برای من نور دارد. یعنی در صفحه بدون این که بخوانم می توانم چه کار بکنم در چشمم صفحه را که نگاه می کنم؟ غلطش را ببینم. همان جا خداحافظی کردم گفتم من دیگر نمی آیم. هرچه گفتند چرا، گفتم وقتی چشم غلط بین می شود آن موقع در زندگی انسان هم همین سرایت می کند. فعل درست را نمی بیند. دنبال فعل غلط می شود.
آن موقع ببینید در قرآن می فرماید به اهل جهنم می فرمایند: مَا سَلَكَكُمۡ فِي سَقَرَ٤٢ چه باعث شد شما در قعر جهنم افتادید؟ سقر که آتش و جهنم است. قَالُواْ لَمۡ نَكُ مِنَ ٱلۡمُصَلِّينَ٤٣ وَلَمۡ نَكُ نُطۡعِمُ ٱلۡمِسۡكِينَ٤٤ وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ ٱلۡخَآئِضِينَ٤٥.[6] ما نماز را خوب نمی خواندیم. لم نک من المصلین و لم نک نطعم المسکین. به مساکین رسیدگی نمی کردیم و کنا نخوض مع الخائضین. ما دنبال عیب مردم بودیم. حرف و حدیث هایمان همه اش عیب مردم بود. نخوض، خوض مثل غواص داریم، خواض داریم. غواص در آب فرو می رود تا چه در بیاورد در را در بیاورد آن جا از صدف در بیاورد؛ خواض هم فرو می رود عیب را در بیاورد. یعنی می رود فرو در زندگی مردم تا عیب هایشان را پیدا بکند. این را می گویند خواض، عیب یاب. آن غواص حسن یاب است.
چشممان باید چه باشد؟ محاسن مردم را ببیند. اگر توانستیم چشممان محاسن مردم را ببیند، اثرش این است که خدای سبحان هم عیب های ما را می پوشاند و ندید می گیرد. اگر کسی عیب دیگران را دید در ذهنش ماند نتیجه اش این می شود که خدای سبحان هم (چون فعل خود این اقتضای این را دارد.) عیب این را آشکار می کند. چون خودش این تقاضا را دارد. خودش ایجاد کرده. این روایت شریف هم این را بیان می کند. امام صادق علیه السلام: مَنْ أَذَاعَ فَاحِشَةً، اگر کسی عیب دیگری را یا گناهی را افشا کرد كَانَ كَمُبْتَدِئِهَا، آنی که گفته مثل کسی است که انجام داده. یک فاحشه را کسی انجام داده اما یک کسی گفته. می گوید آن که گفته مثل همانی است که انجام داده. وَ مَنْ عَيَّرَ مُؤْمِناً بِشَيْءٍ. اگر کسی کسی را تعییر کرد به او طعنه زد در یک صفتی یک صفتی را در مورد این بیان کرد، می گوید لَا يَمُوتْ حَتَّى يَرْكَبَهُ.[7] سنت خدا این است که خود این شخص نمی میرد مگر این که به آن عیب مبتلا می شود. خطرناک نیست؟ آدم یک عیبی را از مردم بشنود…
هرجا که حرف زدن امکانش بیشتر می شود خطر این مسئله چه می شود؟ بیشتر می شود. اگر خانم ها گاهی وقت دارند با هم بیشتر حرف بزنند، خب این خطر برای آن ها ممکن است بیشتر باشد. لذا باید خیلی مراقب بود که وقتی می نشینیم یک موقع در اثر این که نشسته ایم داریم حرف می زنیم هی این و آن و آن و آن و ضعف ها و حرف این و حرف آن، این چیزها پیش نیاید و الا خدای نکرده هر کدام از این حرف هایی که زده ایم سرمان می آید. آن وقت دیگر آدم نمی داند از کجا خورده. می گوید چرا خدایا این عیب من آشکار شد؟ می گوید تو همین را نشستی برای کسی گفتی. چون برای کسی گفتی، حالا همان به سر تو می آید. خیلی سخت می شود. وقتی داریم حرف می زنیم در مورد اشخاص بدانیم آیا راضی هستیم همین چیزهایی که داریم می گوییم به سرمان بیاید؟ اگر دیدیم راضی هستیم بگوییم. برایمان مهم نیست همین هایی که داریم می گوییم در ذهن و دل و زبان همه بیفتد همه بفهمند؟ می گوید مبتلا خواهی شد به آن. وعده ی الهی و سنت الهی است که اگر عیبی را از کسی گفتی از دنیا نمی روی مگر این که به آن عیب مبتلا بشوی و فهمیده بشود و از دنیا بروی. چه کاری است که انسان در پوست دیگران برود تا برای خودش این ابتلا را ایجاد بکند؟
در روایت دیگری می فرماید: امام صادق علیه السلام: لاَ تُبْدِي اَلشَّمَاتَةَ لِأَخِيكَ. اگر دیدی یک کسی یک گناهی یک عیبی، یک مشکلی پیدا کرد، زود شماتتش نکن. شماتت یعنی بگویی چرا تو این کار را کردی؟ امر به معروف و نهی از منکر یک مرتبه بحث دیگری است. شماتت که آدم بگوید تو چرا این کار را کردی؟ یک طوری که خجالت زده اش بکند. لاتبدی الشماتة لاخیک فَيَرْحَمَهُ اَللَّهُ، با این شماتت تو که او شکسته می شود، خدا او را مورد مغفرت قرار می دهد؛ اما يُصَيِّرَهَا بِكَ. همان عیب در تو ایجاد می کند. این ها وحشتناک نیست برای آدم در ارتباطات که در عین این که رحمت حق را در محبت نازل می کند ولی در این کاستی ها در این عیب یابی ها… ببینید جامعه ای که دین می خواهد بگوید چقدر این ها باید با هم رئوف و رحیم باشند؟ فیرحمه الله. خدا او را مورد رحمت قرار می دهد. می بخشد. اما تو را نه مبتلا می کند به همان. و یصیرها بک. تو را مبتلا خواهد کرد. مَنْ شَمِتَ بِمُصِيبَةٍ که نَزَلَتْ بِأَخِيهِ لَمْ يَخْرُجْ مِنَ اَلدُّنْيَا حَتَّى يُفْتَتَنَ.[8] اگر کسی کسی را شماتت کرد به عیبی از دنیا نمی رود مگر قبلش خودش به این مبتلا بشود. خیلی از افعالمان مربوط به کارهای خودمان است. کوتاهی های خودمان است. این هم یک روایت شریف.
یک دسته روایاتی هست که اگر قهر کردید و پیش آمد، ناراحت شدید از هم حالا این مقدارش نمی شود بگوییم اصلا قهر نکنید، اما نگذارید از سه روز بیشتر بشود. اگر از سه روز بیشتر بشود قهر کردن تعبیر این است که إِيَّاكَ وَ اَلْهِجْرَانَ بترسید از هجران لِأَخِيكَ اَلْمُؤْمِنِ، فَإِنَّ اَلْعَمَلَ لاَ يُتَقَبَّلُ مَعَ اَلْهِجْرَانِ.[9] بیایی روضه ی امام حسین علیه السلام، نماز بخوانی، گریه بکنی، همه ی این کارها را بکنی اما چه باشی؟ با یک مومنی قهر باشی. می گوید این عملت خوب است، اما قبول نمی شود. همین طور پا در هوا می ماند اگر توانستی رابطه ات را درست بکنی قبول می شود. اما اثر عمل از وقتی است که قبول می شود. ما مدت ها عمل را محبوس کرده ایم. عمل محبوس می شود اگر انسان با مومنی قهر باشد. تا آشتی صورت نگیرد، این عمل شروع به اثر نمی کند. می بینی یک موقع ده سال است قهر است. ده سال است اعمالش هیچ اثری برایش نداشته اند. بعضی از اعمال کلا از بین می روند. اما آنی که باقی بماند وقت آشتی است که می تواند اثر بگذارد. این هم روایت دیگری بود که در محضرش بودیم.
لَا يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ أَنْ يَهْجُرَ مُسْلِمًا فَوْقَ ثَلَاثِ لَيَالٍ، سه شب بیشتر قهر جایز نیست. فَإِنَّهُمَا نَاكِبَانِ عَنِ الْحَقِّ مَا دَامَا عَلَى صُرَامِهِمَا، تا وقتی که قهر هستند و از همه بریده اند این ها از حق و خدا هم دور هستند. ناکبان عن الحق ما دام علی صرامهما. وَأَوَّلُهُمَا فَيْئًا آن کسی که زودتر اقدام به آشتی می کند، سَبْقُهُ بِالْفَيْءِ، این سبقتش و پا پیش گذاشتنش این خودش کفاره ی گناهش می شود. یعنی آشتی شد گناهش هم با این پا پیش گذاشتن برداشته می شود. اما آن کسی که فقط جواب داد گناه را کرده هرچند از این به بعد دیگر… لذا اقدام به این که که زودتر اقدام کند برای آشتی… این ها بحث توحید است. همه ی توحید و ولایت الهی با یک سبک زندگی مومنانه در روابط مومنان دارد ایجاد می شود. می گوید اگر یکی از این ها پا پیش گذاشت و او قبول کرد فَإِنْ سَلَّمَ و لَمْ یُقبَل وَرَدَّ عَلَيْهِ سَلَامَهُ رَدَّتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ، رفت سلام کرد به این که قهر بود و او هم جواب سلام داد ملائکه جواب هر دو را می دهند و رو و اقبال می کنند و اگر جواب سلام او را نداد آن موقع وَرَدَّ عَلَى الْآخَرِ الشَّيْطَانُ، شیطان جواب سلام آن چیز را می دهد که وإِنْ مَاتَا عَلَى صُرَامِهِمَا لَمْ يَدْخلا الْجَنَّةِ.[10] اگر نرفتند و این ها آتشی نکردند هر دو به جهنم وارد می شوند. این ها روایت ها راست است. اگر ما یک خرده باور بکنیم آن موقع چقدر متفاوت می شود.
حالا یک روایت هم از این طرف بخوانم که دو سه روایت است. روایت می فرماید و مومن که با هم رفیق هستند و دوست هستند و در راه خدا با هم رفاقت می کنند یکی شان در مقام آخرتی هر مقامی به او بدهند می گوید خدایا آن رفیق من رفیق من بوده همراه من بوده آن را هم بیاور اینجا. حالا ممکن است او هم یک مقامات دیگری دارد. ولی یک مقام خاصی دارد. هر کدام در یک صفاتی کمال دارند. او می گوید خدایا این را هم بیاور اینجا هم باشد. او هم می گوید خدایا او را بیاور این جا هم باشد که کمالی که او دارد. یعنی دو مومن که کنار هم قرار می گیرند کمالاتشان هم برای هم دیگر قرار داده می شود. با این که او آن عمل را نداشت؛ اما آن کمال را قرار می دهند. برعکس می گویند دو نفر که با هم میانه ی خوبی ندارند و دشمنی دارند، وقتی یکی از آن ها را یک جا می برند، می گویند خدایا آن یکی باعث شد من در این گود بیفتم در این وادی بیفتم او را هم بیاور در این بدی برسان به او. پس بترسیم که رفیق بد داشته باشیم. رفیق بد یعنی ملحق شدن به مقام آن رفیق بد و رفیق خوب یعنی ملحق شدن به آن کمالات رفیق خوب. این هم یک روایت شریف است که من خلاصه اش را برایتان خواندم.
یک روایت دیگری می فرماید که إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ لَيَسْكُنُ إِلَى اَلْمُؤْمِنِ. مومن به مومن آرامش پیدا می کند وقتی می رسد، كَمَا يَسْكُنُ قَلْبُ اَلظَّمْآنِ إِلَى اَلْمَاءِ اَلْبَارِدِ.[11] مثل کسی که تشنه است؛ وقتی به آب گوارا می رسد چقدر به او می چسبد. می گوید مومن با مومن وقتی به هم برسند باید این گونه باشند. سکون و آرامش به هم پیدا بکنند. هم دیگر را این طوری تحویل بگیرند. اما مومن به مومن برسد طعن بزند نیش بزند، یک چیزی را یاد این بیاورد که او را عصبی بکند این می شود مار گزنده و عقرب نه مومن. این هم یکی از روایاتی که در این جا بود.
در روایات دیگری هم هست که حالا ما چون باید فرصت را هم رعایت بکنیم… مفضل می گوید که من بر امام صادق علیه السلام وارد شدم. از عراق حرکت کرده بودم. آمدم مدینه رفتم خدمت امام صادق علیه السلام. حضرت فرمودند مفضل در این سفر با کسی آمدی یا تنها بودی؟ عرض کردم آقا در یک کاروانی بودیم. رفقایی پیدا کردیم. از جمله یک کسی با او رفیق شدم. می گوید الان کجا است؟ با که آمدی؟ می گوید رَجُلٌ مِنْ إِخْوَانِي. قَالَ فَمَا فَعَلَ. الان کجاست آن رفیقت؟ قُلْتُ مُنْذُ دَخَلْتُ اَلْمَدِينَةَ لَمْ أَعْرِفْ. ما دیگر رسیدیم مدینه از هم جدا شدیم دیگر. تا این جا همسفر بودیم تمام شد. فَقَالَ لِي. مفضل می گوید حضرت به من فرمود أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مَنْ صَحِبَ مُؤْمِناً أَرْبَعِينَ خُطْوَةً، نمی دانی اگر کسی مومنی با مومنی با مومنی چهل قدم با هم همراه باشند، سَأَلَهُ اَللَّهُ عَنْهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ.[12] از این رفاقتشان سؤال می شود که چه کردید؟ حقش را رعایت کردید یا نکردید؟ حالا یک کسی است با خانمش در زندگی ده سال است، بیست سال است، سی سال است، چهل سال است، پنجاه سال است چیست؟ زندگی می کنند. می دانید چه حقی ایجاد می کند؟ اگر کسی همسایه اش است چند سال است همسایه هستند دیوار به دیوار هستند یا بالأخره در یک کوچه هستند. چه حقی ایجاد می کند؟ این می گوید چهل قدم با هم هم قدم شده باشند، حق ایجاد می کند. اگر همسایه ی انسان، همسر انسان، پدر و مادر انسان… چه حقوقی ایجاد می شود که انسان باید رعایت کند؟ حضرت این طور مفضل را مورد عتاب قرار می دهد.
حالا این روایت هم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: قهر کردن یک مسلمان از مسلمان دیگر، هجر المسلم اخاه کسفک دمه.[13] مثل این است که او را کشته. قتل چقدر عقاب دارد؟ می گوید مثل سفک دم و ریختن خونش است. یا این ها تعارف است یا این ها راست است. یک روایت هم نیست که بگویید شاید سندش مشکل دارد. نه سندهایش هم خوب است. اگر این ها راست است چرا این قدر ما راحت قهر می کنیم حرف های پشت سر هم می زنیم؟ چرا؟ نمی ترسیم از خدا؟ باور نمی کنیم خدایی در کار است؟ زندگی آن طوری شیرین تر نمی شود؟ وقتی خدا در قرآن می فرماید شما بر حفره ی نار و آتش بودید بر لبه ی آتش بودید ما شما را با هم الفت دادیم… اگر انسان یک مهربانی به کسی می کند، ﴿إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ﴾ [14]. هر الفت بین قلوبی از خدا نشئت گرفته. اگر این باور شکل گرفت آدم احساس می کند من مجرای اراده ی خدا شدم. در این که دارم به یک کسی محبت می کنم. دستی به سر بچه ام می کشم یا به سر یک پسر بچه ای می کشد آدم که با او آمده حرف بزند. رعایتش را می کند. با دوستش مصافحه می کند معانقه. این می گوید تو داری مجرای رحمت خدا به او می شوی. کم است آدم بشود مجرای رحمت خدا؟ یعنی خدا از طریق این دارد رحمتش را می رساند به دیگری؟ آن کسی که از طریق این رحمت به دیگری رسیده می شود، خودش چقدر از این رحمت بهره می برد؟ این هم یک روایت شریف که…
یک روایت دیگری می فرماید می خوانم تمام کنم. در روایت می فرماید من زار مسلما زار الله. اگر کسی رفت دیدن مؤمن و مسلمی، می گوید خدا را زیارت کرده. چرا؟ یعنی چه؟ من زار مسلما زار الله. خدا را زیارت کرده. چرا؟ چون این مسلمان و مومن به همین مقدار ایمانش با خدا رابطه برقرار کرده ظهور و تجلی خدا شده آن وقت همین که تو می روی مسلمان و مومن را زیارت می کنی، این زیارت خدا تلقی می شود. دوست نداریم در روز چندین بار به زیارت خدا برویم؟ به دیدار خدا برویم؟ به لقای الهی برسیم چند بار در روز؟ می گوید راهش به همین سادگی است. رسیدی به مومن دست بده. احترام کن. روی خوش نشان بده. اگر قهر هستی آشتی کن. اگر کاری از تو بر می آید انجام بده.
روایات متعدد است که یک وقت دیگری ان شاء الله بقیه اش را در محضرش هستیم. امشب شب ششم ماه محرم است و شب ششم متعلق است به حضرت قاسم بن الحسن. می رویم در خانه ی امام حسین علیه السلام امشب. اباعبدالله علیه السلام در شب عاشورا وقتی که گفت آن هایی که باید بروند بروند، من پیمانم را عهدم را بیعتم را برداشتم، هرکه که می خواهد برود برود. آن هایی که بمانند این جا شهید می شوند. کسی زنده نمی ماند. اگر می خواهید بروید بروید دست بعضی از این اهل بیت من را که اگر می خواهند بیایند بگیرید و ببرید. هر کدام بلند شدند یک خطبه ای خواندند. شاید عباس بن علی، عباس ابوالفضل علیه السلام، در آن بهتی که ایجاد شده بود اولین خطبه را حضرت عباس خواند. بعد کم کم اصحاب یکی یکی خواندند. حالا وقتی آن ها را خواندند قاسم بن الحسن یک نوجوان سیزده ساله است. طبق متعارف این انتهای مجلس نشسته است؛ چون این نوجوان دیده بزرگ تر ها ریش سفید ها هستند دور و بر امام حسین علیه السلام. در نقل دارد که قاسم بن الحسن روی دو پایش نشسته بود که یک خرده بلند تر باشد که دیده بشود. آن جا از امام سوال کرد که آیا من هم در بین کشته شدگان هستم که می فرمایید همه شهید می شوند؟ آیا من هم جزء آن شهدا حساب می شوم؟ حضرت فرمودند پسر برادرم، شهادت در منظر تو چگونه است؟ مرگ در نگاه تو چگونه است؟ آن جا قاسم بن الحسن می فرماید: احلی من العسل. بعد حضرت می فرمایند بعد ان تبلو بلاء عظیما[15] تو هم به شهادت می رسی؛ اما بعد از این که به یک بلای عظیمی مبتلا می شوی. می گوید صبح عاشورا بود. بعد از این که اصحاب به شهادت رسیدند، علی اکبر آمد. از امام اذن گرفت. از اولین کسی که از اهل بیت آمد اذن گرفت علی اکبر بود. بعد از او قاسم بن الحسن بود. قاسم بن الحسن آمده امام اجازه نمی دهد. دست و پای امام را می بوسد. به پای امام می افتد. اجازه نمی دهد. اما وقتی خیلی اصرار می کند امام به جای این که بگوید اجازه می دهم به میدان بروی قاسم را بغل کرد. اجازه ی عملی داد. می گوید این دو طول کشید بغل کردنشان هر دو اشک می ریختند به طوری که احساس کردیم اباعبدالله از حال دارد می رود از شدت اشک ریختن. بعد آن جا قاسم به میدان می رود. می گوید نه زرهی به اندازه ی تن قاسم بود، نه کلاه خودی برای سر قاسم مناسب بود. لذا آن راوی که در لشکر دشمن است دیدیم یک کسی آمد کفلقة القمر[16]، مثل ماه شب چهارده آمد. آن چنان می درخشید. بعد دیدم که حتی نه خود بر سر دارد، عمامه ای بسته و نه کفش مناسبی برای پا دارد چکمه ی جنگی ندارد. حتی یادم است آن خبرنگار می گوید که پای چپ قاسم بند کفشش هنوز باز بود. می گوید آمد به میدان خودش را معرفی کرد. امام نگاهم به امام حسین علیه السلام که بود دیدم زمام اسب را گرفته. مضطرب است و آماده است. کأنه منتظر یک فرصت است. می گوید وقتی که قاسم صدا زد که ای عمو به فریاد من هم برس آن جا بود که امام بر فراز اسب نشست. دویست نفر دور قاسم را گرفته بودند. یک نفر هم پیاده شده بود از مرکب تا قاسم را سر ببرد. می گوید در این حالت امام وقتی حمله کرد به آن ها این دویست نفر از ترسشان آن یک نفر را هم که پیاده شده بود زیر سم اسبان له کردند. اما وقتی که غبار فرا گرفت آن جا را بر اثر شدت ازدحام وقتی غبار نشست دیدیم سر قاسم بر دامن امام است و پایش را هی جمع می کند و باز می کند و آن جا امام می فرماید بر عمویت سخت است که تو صدایش بکنی و کمک بخواهی اما وقتی می رسد دیگر فایده ای نداشته باشد.
صلی الله علیک یا اباعبدالله.
[1] . بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۱۷۶، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۳۴
[3] . الکافي ، ج۲، ص۳۶۷، الوافي ، ج۵، ص۶۶۲، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۱۷۹، مسائل عليّ بن، جعفر ، ج۱، ص۳۳۸، الکافي ، ج۲، ص۱۹۶، الإختصاص ، ج۱، ص۲۵۰، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۳۶۰، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۳۰، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۱۷۶، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۳۲، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۳۱۳، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۰۴
[4] . مائة منقبة ، ج۱، ص۶۹، إرشاد القلوب ، ج۲، ص۲۵۷، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۱۱۵
[5] . تحف العقول ، ج۱، ص۳۶۴، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۳۲۵، السرائر ، ج۳، ص۵۶۹، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۲۹۱، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۲۱۵، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۴۶، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۷۰۸
[7] . المؤمن ، ج۱، ص۶۶، الکافي ، ج۲، ص۳۵۶، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ، ج۱، ص۲۴۷، تحف العقول ، ج۱، ص۴۷، الإختصاص ، ج۱، ص۲۲۹، منیة المرید ، ج۱، ص۳۳۱، الوافي ، ج۵، ص۹۷۳، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۷۷، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۹۶، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۳۸۴، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۲۱۵، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۲۵۵، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۲۶۰، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۱۵۰، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۱۱۱،، تفسير الصافي ، ج۳، ص۴۲۶، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۸۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۲۶۵، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۱۳۴، ، المحاسن ، ج۱، ص۱۰۳، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۷۷
[8] . الکافي ، ج۲، ص۳۵۹، وسائل الشیعة ، ج۳، ص۲۶۶، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۲۱۶
[9] . الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۵۲۵، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۴۵۸، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۵۱، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۷۳، ، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۰۹، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۶۴، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۸۹، الوافي ، ج۲۶، ص۱۸۵
[10] . المسند الموضوعي الجامع للكتب العشرة (صهيب عبد الجبار)، ج4، ص390، شعب الإيمان (البيهقي، أبو بكر)، ج9، ص19، مسند أحمد مخرجا (أحمد بن حنبل)، ج26، ص188، مسند أحمد – ط الرسالة (أحمد بن حنبل)، ج26، ص188، المعجم الكبير (الطبراني)، ج22، ص175، المقصد العلي في زوائد أبي يعلى الموصلي (الهيثمي، نور الدين)، ج3، ص52، الآداب (البيهقي، أبو بكر)، ج 1، ص93، مسند أبي داود الطيالسي (أبو داود الطيالسي)، ج2، ص550، موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبان (الهيثمي، نور الدين)، ج1، ص486، صحيح موارد الظمآن إلى زوائد ابن حبان (الألباني، ناصر الدين)، ج 2، ص263 و …
[11] . الکافي ، ج۲، ص۲۴۷، الأشعثیات ، ج۱، ص۱۹۷، النوادر (للراوندی) ، ج۱، ص۸، الوافي ، ج۵، ص۷۴۳، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۶۵، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۸۰، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۱۵۶
[12] . الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۴۱۳، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۲۱، عوالي اللئالي ، ج۴، ص۳۱، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۱۲، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۱۵۸، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۱۷۹، بحار الأنوار ، ج۷۳، ص۲۷۵
[13]. ميزان الحكمة، المحمدي الري شهري، الشيخ محمد، ج4، ص3436. الجامع الصغير، السيوطي، جلال الدين، ج2، ص711.نهج الفصاحة، پاینده، ابوالقاسم، ج1، ص747.
[15] . الهداية الكبرى ، ج۱، ص۲۰۴، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۴، ص۲۱۴، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۴، ص۲۲۷
[16] . تسلیة المُجالس ، ج۲، ص۳۰۴، بحار الأنوار ، ج۴۵، ص۱۳، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۲۷۳
اولین کسی باشید که برای “سخنرانی | محرم الحرام ۱۴۴۶ ؛ اخوت و ولایت” دیدگاه میگذارید;