بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین.
خدمت همۀ دوستان عزیز عرض سلام و ادب و احترام دارم و انشاءالله جلسه جلسۀ مورد رضای خدای سبحان باشد و مطالبی که گفته میشود انشاءالله در طریق رضای حق باشد و فهممان هم انشاءالله فهم متعالی و مورد نظر و عنایت درحقیقت حضرات باشد که فهمِ طاهر و پاک باشد.
بحثی که در جلسۀ گذشته ایشان مطرح کردند شبههای بود که این شبهه جزءِ شبهههای رایج و عمومیِ بین روشنفکران و تودۀ مردم است که نگاهی که به ظاهر اولیِ فرهنگ غرب و تمدن غربی میکنند و مواجه میشوند با مظاهر حیاتِ تمدنیِ غرب چه وقتیکه به آن کشورها میروند چه وقتیکه با فیلمهای مختلفی که از آنجاها نشان داده میشود و میبینند و چه به طریقی که عدهای میروند آنجا برمیگردند چیزهایی را تعریف میکنند خلاصه با هر کدام از این روشهای مختلفی که شاید آن فیلمها آثار زیادتری را هم بر جوامع گذاشته میبینند که آنجا همه چیز گل و بلبل و سنبل است و خیلی زیبا و قشنگ است برخلاف آن چیزی که در کشورهای خودشان میبینند و سختیها و مسائلِ مختلف، مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند که این بحث را از زوایای مختلفی باید نگاه بکنیم، یک زاویه این است که مبدأِ قیاسِ ما و معیار ما در ارزیابی یکی نیست یعنی ما در کشورهای مختلف فردمحوری اساسِ نگاه و بینش و معیار است و هر فردی در ارتباطش با دیگران خودش را یک حقیقتِ تافتۀ جدا بافتۀ از دیگران میبیند به همین جهت ارزش گذاریها در ارتباط با دیگران معلوم میشود که این شخص چقدر ایثار دارد گذشت دارد فداکاری دارد چقدر سخاوت دارد چقدر رحمت دارد در ارتباط با دیگران این معلوم میشود، اما همین شخص یک روابط درونی دارد که با اعضا و جوارحِ خودش است آنجا اتصافِ به گذشت و ایثار و فداکاری و سخاوت و رحمت و اینها نمیشود یعنی اینگونه نیست که اگر پا در خدمتِ دست و چشم قرار میگیرد همه شروع کنند دست زدن و کف زدن برای پا که بارک الله که تو این کار را کردی بلکه چون پا و دست و چشم را همه را تحتِ تسخیر و فرمانِ یک حقیقتِ واحد میبینند دیگر اینها خود به خود به این جهت کشیده شدند و اختیاری جدای از این برایشان دیده نمیشود و همۀ اینها با همدیگر اگر نباشند مورد معاتبه هستند اما بودنشان با هم یک حقیقت و عادت است یک شکلِ طبیعی است یک خلقت است، مرحوم علامه میفرماید همینی را که راجع به یک بدن در یک فرد مطرح میکنیم در نگاه تمدنیِ غرب حیاتِ اجتماعی را که با هم زندگی بکنند و بهرهمندیشان در اثر بودنِ با هم شدت پیدا بکند نظیری از همین مسأله است بهگونهای که عادت و قوانینِ حاکم عادتی را ایجاد میکند که آن عادت به اینها از ابتدا تلقین میکند که بودنِ اجتماعیِ با هم مثل پا و دست و چشم با همدیگر که اینها باید در خدمتِ هم باشند تا رفاهِ هر کدام بیشتر بشود منتها در چشم و دست و گوش و پا و اینها آنجا یک حقیقتِ خلقتی بود در اینجا یک حقیقتِ عادتی است که با عادت این شکل گرفته با تلقین و قوانین این شکل گرفته منتها از کودکی این هی نسل به نسل انتقال پیدا کرده و یک فرهنگی شده که این فرهنگی که شکل گرفته نسبتِ افرادِ آن جامعه را به همدیگر مثل دست و پا و چشم میکند اما اگر میخواهیم این جامعه را ارزیابی بکنیم از جهت گذشت، ایثار، رحمت، جود، سخاوت از این جهات باید ارتباطِ این فرد را با افرادِ دیگر در نظر بگیریم که افرادِ دیگر میشوند جوامعِ دیگر، یعنی وقتی این جامعه را میخواهیم ارزیابی بکنیم که آیا رفتارِ انسانی و سخاوتمندانه دارد یا ندارد اینها را باید در نظامِ ارتباطِ این جامعه با جامعۀ دیگر بسنجیم که چون یک فرد شده این جامعه مثل دست و پا و چشم و ابرو با هم یک اجتماع را تشکیل دادند، حالا در ارتباطِ خودشان با همدیگر میزان و معیار درکار نیست، چرا؟ چون آنجا وقتی مثل دست و پا شدند دیگر آنجا ارزش گذاری با آن محقق نمیشود، حالا این را باید بیشتر هم باز بکنیم، اما وقتی میخواهیم ارزش گذاری بکنیم ببینیم این جامعه با جوامع دیگر چه کار کرده، آنجایی است که نشان میدهد که آیا حقایق نوعِ انسانی حاکم بر وجودِ این است، الآن کاری هم به دین نداریم، آیا وجدانِ عمومی حاکم بر این است، آیا فطرتِ عمومی حاکم بر این است، آیا آن قوانینِ نوع انسانی حاکم بر این است یا نه یک قانونی است که اگر یک بدنی خودش را مسلط میدید بر ابدانِ دیگر چه میکرد همین کار را این جامعه با جوامع دیگر دارند میکنند، تمام هنرِ مرحوم علامه در اینجا و تبیینش بر این است که اینها یک بدن شدند که علیه ابدانِ دیگر بیش از آنچه که در جاهلیتِ اولی امکانپذیر بود اینها قساوت و خشونت و درحقیقت آن وحشیگری را کردند. علاوه بر اینکه این بحث در اینجا مطرح است نکتۀ دیگر این است که خودِ اینکه اینها بهصورت یک بدن درآمده باشند هم اولِ مناقشه است من لذا در بین این جوامع هم میبینیم که طبقهبندی جامعه و دستهبندی جامعه خیلی شدید مطرح است و بعد هم امروز که دیگر این مسأله از زیرِ آن زرورقِ پوششی که ایجاد کرده بودند بسیار بیرون زده که بین خودشان هم یک بدن نیستند بلکه نشان میدادند که اینگونه هستند بلکه با تبلیغات این را ایجاد کرده بودند اما در عمل و اراده اینگونه نبودند بهطوریکه چه چند سال پیش که نهضت وال استریت بهاصطلاح قیام وال استریت شکل گرفت که 99 درصد و یک درصد چه آنچه که در فرانسه الآن بیش از یک سال و خردهای طول کشید و شنبههای آنجا معنا بهاصطلاح اسم گذاری شد و چه آنچه که امروز بهعنوان نژادپرستی و قیام علیه نژادپرستی مطرح است که نشان میدهد در درونِ جامعۀ خودِ اینها هم یکسان نیست، تازه اگر دقیق شویم همانجوری که مرحوم علامه در بحثِ صدقات و انفاق گفتند بین خودِ ثروتمندان هم یک همچنین تعاملی نیست، یعنی روحِ فردگراییِ همان شدتِ فردگرایی درست است که در طبقات عمومیِ جامعه خواسته بودند آن نظامِ اجتماعی را بهعنوان یک فرهنگ جا بیاندازند اما آن کسانیکه قدرتمندتر بودند ثروتمندتر بودند به خودِ این قوانین پایبند نبودند مگر در ظاهر تا اینکه بتوانند بقیه را در این مسأله قانع بکنند والّا خودشان دور میزدند قانون را و الآن هم مثلاً خیلی از ادعاها علیه همدیگر در این مسأله هست این را مرحوم علامه میفرماید این طبیعیِ انسان است که اگر بازدارندهای نداشته باشد نظام قانونیِ سادهای که قوۀ مجریهاش خودِ این افراد باشند نمیتواند بازدارنده برای اینها باشد. این درحقیقت سیرِ کلیِ بحث بود که ایشان میفرمود که البته در بین جوامع این بهاصطلاح صالحین و مصلحینی هم بودند حساب آنها جداست مثل عضوِ درحقیقت غیرمتعارفی است که در یک بدن روییده باشد که از سنخ آن بدن نباشد و نکتۀ دیگری هم که مرحوم علامه استفاده کردند این بودش که این تفکر اجتماعی محدود به زمان و مکان نیست ممکن است در فرازمان و فرامکان همین تمدن اجتماعی را بپذیرند و لذا قرآن کریم مطابق همین این پذیرشِ اینها اعراب و مثلاً یهودیها را در زمانهای همزمانِ خودش معاتبه میکرد به افعالِ یهود و مثلاً عربِ گذشته و این نشان میداد که اینها آن نظام گذشته را و تفکر گذشته را قبول دارند و لذا اینها یک اجتماعِ واحد را شکل میدهند و این اجتماع حتماً زمانی و مکانی نیست هرچند ظهور تامش در زمان و مکان است اما میتواند این گسترشش فرازمانی و فرامکانی باشد که با نظام فرهنگِ یک اجتماعی سازگار باشد. این خلاصۀ بحثی بود که در جلسۀ گذشته عرض شد. حالا اگر دوستان سؤالی دارند ما در خدمتشان هستیم. [نمیدانم اینجا سؤالی پرسیده نشد و یا پرسیده شد و در صوت نیست 9:45] اگر یادتان باشد یک بحثی هم که آنجا کردیم عرض کردیم که وقتی انسان در نظامِ آن خلقتِ انسان توانِ نامتناهی قرار داده شده زمین بهاصطلاح فعلیتِ متناهی است این توانِ نامتناهی درمقابلِ این فعلیتِ نامتناهی امکان ندارد که به فساد و سفک کشیده نشود مگر اینکه بگوییم که انسانی که توان نامتناهی دارد آن فعلیتش فقط زمین و ارض و بهحساب عالم ماده نیست بلکه نظاماتِ وجودیِ انسان در مراتبِ ملکوتش و بالاتر از او حقایقی دارد استعدادهای نامتناهیاش در آنجا اشباع میشود و آنجا هم حدّی [10:30] ندارد، این درحقیقت در آنجا پاسخگوست از جهتِ نظام دینی پاسخگوییِ این را داریم اما در نظامِ غیر دینی که بر اساسِ ماده باشد توان نامتناهیِ انسان صرف در عالم مادۀ متناهی بخواهد بشود یک فرد هم اشباع نمیشود چه برسد که بخواهند افراد باشند چه برسد که بخواهد یک اجتماعی با هم توافق بکنند، توافقِ یک اجتماع در حدِّ فقط یک قراردادی است که مضطرِّ به این رعایتِ این هست والّا اگر هرگاه فرصت پیدا بکند او را دور خواهد زد و بر او غلبه خواهد کرد.
سؤال: استاد یک بحثی که جلسۀ قبل آخرِ جلسه یک بحث شد و درواقع در این خلاصه مشکلِ اینترنت خوب نشد بحث بشود این بود که درواقع ما میتوانیم این نگاه و سطوحِ مختلف را تحلیل بکنیم و اینها را درواقع سطوحِ مختلفِ تحلیلِ خودمان ببینیم در تحلیل مسائل اجتماعی که یکی آن نگاهِ سطحِ فردی است، یکی نگاه اجتماعی است که درواقع اینجا دارد مطرح میشود این خودش باید ضرب بشود در دو لایۀ دیگر یکی باز آن نگاهِ اینکه اگر نگاه اجتماعی باشد میتواند برمبنای تحلیلِ سطحِ ظاهر و احکامِ تن و اعتبارات باشد و محدودِ به آن بشود یعنی همان سطحِ درواقع اعتباریِ حیاتِ اجتماعی را تحلیل بکنیم برمبنایِ احکامِ تن، یکی اینکه لایۀ عمیقترش که نظام روح و هویت جمعی هست هم وارد تحلیل بشود یعنی درواقع تفاوت این دو تا این میشود که به شرطِ درواقع لایِ از هویتِ جمعی ما تحلیل بکنیم یا نه لا به شرطِ از هویتِ جمعی و سطح استخدام و درواقع نظام احکامِ تن که شما هم فرمودید که آخر جلسه این بود که این نگاه هویتِ جمعی وقتی وارد میشود ما نباید تقریرمان این باشد که آن نگاه اعتبارات و نظامِ برمبنای استخدام ؟؟؟؟ [12:50] بلکه این باید یک سطح متعالیِ دیگری پیدا بکند برمبنای مباحثی که در نظام اتحادِ ارواح و درواقع مباحثِ در این سطح هست، عرضِ بنده این بود که شاید ما با این نگاه بتوانیم هر مسألۀ اجتماعی را حداقل در این سه سطح تحلیلش بکنیم، مثلاً مسألۀ آزادی، خب یک نگاه نگاهِ فردی به مسألۀ آزادی است و تعریف آزادی از منظرِ فردی که درواقع هر کسی یک اهداف و غایاتی دارد عدمِ وجودِ مانع برای رسیدن او به غایاتش و درواقع آن منطق حرکتی که به لحاظ فردی دارد را مثلاً ما تعریفِ آزادی بکنیم، یک نگاه این نگاهِ اجتماعی است که در اینجا درواقع برمبنای سطح نظریۀ استخدام و احکامِ تن اینجور میشود که در کنارِ آزادی مؤلفۀ امنیت هم مطرح میشود که فرد برای اینکه آزادیِ اجتماعی داشته باشد ….[صدا خراب میشود اینجاها 13:45] بخشی از آزدیهای خودش را واگذار میکند برای اینکه در مابقی آزادیهایش و مابقی آن محورهایی که دارد از ناحیۀ دیگران در امان باشد لذا اینجا مثلاً آزادی اجتماعی محدودۀ من برای اینکه بعضی از استخدامها را بتوانم از دیگران و درواقع اینجا حدودِ آزادیِ خودم را محدود میکنم، این میشود سطحِ دوم تحلیل از آرادی که مثلاً در ادبیات اجتماعیِ غرب ما الآن این تحلیل را داریم که درواقع انسانها در حیات اجتماعی برای اینکه در آزادیهای درواقع ناظر به اهدافشان در اولویتهایشان آزاد باشند بخشی از آزادیهایشان را به جامعه واگذار میکنند و درواقع از آنها میگذرند برای اینکه در مابقیِ حوزههایی که منافعشان هست آزاد باشند خب این از این سطح شروع میشود تا اینکه یواش یواش برسیم به همین تحلیل جمعی که برای اینکه درواقع آزادیهایشان محقق بشود یک هویتِ جمعی دارند و اینها ناظر به این هویتِ جمعی دیگران را به استخدام میگیرند که مثلاً استثمارِ در عرصۀ بین المللی با این منطق قابل تحلیل است دیگر که نسبت به هم آزادند ولی دیگران را در استخدام میگیرند، این میشود آن لایۀ دوم که نگاه اجتماعی است، لایۀ سومِ تحلیل آزادی آن تبیینی میشود که در تحلیلِ آزادیِ معنوی اجتماعی مثلاً شهید مطهری که درواقع چون در افقِ درواقع نظامِ روح تزاحمِ بین غایاتِ انسانی وجود ندارد اساساً تعریفِ آزادی برمبنای اتحادِ درواقع روحانی و هویتِ جمعیِ برمبنای آن نگاهِ الهی اساساً در آن تزاحم وجود ندارد و تزاحم اگر هست در لایههای پایینتر است در نظامِ درواقع منافع و احکامِ تن …. [صدا خراب میشود 15:45] وجود دارد نه در نظام غایتِ حقیقیِ انسان که درواقع نظامِ روح است، خب بر این مبنا مثلاً مصالح انسانی و اهدافِ انسانیِ انسانها در تزاحمِ با هم نیست و درواقع آن سبکِ بیانی که شهید مطهری در تبیین آزادیهای معنوی دارند میتواند وارد سطح اجتماعی هم بشود و یک تقریرِ دیگری را از آزادی ارائه بدهد. [11:00]
استاد: این بحث را ببینید در ادامۀ بحث ما اینها را تقریباً داریم یعنی همین الآن ایشان که ادامه میدهد بحث را بهخصوص با عنوانِ ششم که بما ذا يتكون ويعيش الاجتماع الإسلامي؟[1] این بحث را مطرح میکند که بهاصطلاح در من هنا یظهر اولاً قانون چیست بعد افراد درمقابلِ قانون چه کاری میکنند قبلش خلاصه مطرح میکند که تفاوتِ یک تمتعِ اجتماعی و تمتعِ انفرادی چیست که در تمتع انفرادی ما محدودیتهایمانن چیست در تمتعِ اجتماعی محدودیتهایمان چیست که اینها همه همان بحثهاست انشاءالله میآید یعنی اینها را الآن اگر ما تعجیل بکنیم در آن آنها را آنوقت بعد میرسیم تکرار میشود، این به نظرم این سؤال یک سؤالی است که پاسخش بهسرعت انشاءالله در همین دو سه صفحۀ آینده انشاءالله پاسخ داده خواهد شد، حالا اگر باز بحثِ دیگری هستش دوستان بفرمایند این را انشاءالله در ادامه میخوانیم، چون میخوانیم منتظرش هستیم دیگر الآن پاسخش را ندهیم تا در خودِ تطبیق انشاءالله دیده بشود. اگر سؤال دیگری نیست میخواهید بحث را ادامه بدهیم تا همین.
ادامۀ سؤال: استاد من فقط بحثِ سطح بندیاش مسألهام بود.
استاد: ایشان هم دارد تقریباً همین سطح بندی را که انفرادی ما از همان نظامِ حالتِ طبعی هم شروع میکند که در نظام انفرادی ما یک محدودیتهایی داریم که محدودیت برمیگردد به درون خودِ شخص که مثلاً آزادی مطلق را نمیتواند داشته باشد، چرا؟ دلش میخواهد همۀ هوای خوب را این تنفس بکند خب ریۀ این گنجایش این را ندارد، میخواهد هرچه غذای خوشمزه است بخورد معدۀ این کششِ این را ندارد لذا خودش محدود به یکسری از محدودیتهای درونی است این محدودیتهای درونی انسان را سوق میدهد که وقتیکه اجتماع را هم یک واحد دید یک محدودیتهای درونیِ اجتماعی حالا، آن درونیِ فردی بود نسبت به بدنش این درونی اجتماعی است نسبت به یک بهاصطلاح اجتماع که آن افرادِ انسانها هستند که در آنجا آنوقت میبینید که آزادیِ این محدود به این است که ظلم به دیگری نشود که این ظلم به دیگری نشود و بهرهمندیِ دیگری باشد این محدودیت مثل همان محدودیتی است که معده ایجاد میکرد نمیتوانست هر غذایی را که هرچقدر دلش بخواهد از آن بخورد این محدودیتِ درونی بود، در یک نظام اجتماعی هم یک محدودیتهای درونی ایجاد میشود که بعد این محدودیتهای درونی که در نظام اجتماعی ایجاد میشود که بحث خیلی مهمی هم هستش که طبع انسانی میپذیرد این محدودیتها را در نگاهِ اولی هرچند ضمانتِ اجرایی برای آن نیست که ضمانت اجرایش را مجبورند به یک جهتی واگذار بکنند که تا ضامن اجرا باشد آنوقت اینها را توضیح میدهد ایشان، بعد سطحِ بعدیاش این میشود که آن نظام اجتماعی اگر در حدِّ یک بدن بود محدودیتهای طبیعیِ اینها حد میزند، اگر در محدودۀ الهی بود آنموقع قوانین الهی و نظام توحید است که این را حد میزند که همان نوع سوم میشود که شما بیان کردید، این را انشاءالله در همین عنوانِ بعدی میآوریم.
خب فکر کنم که حالا با همین مسأله تقریباً خلاصهاش هم که من دوباره برایتان گفتم میتوانیم خلاصه یک کمی جلو برویم. سؤال دیگری ندارند دوستان؟
خب بعد ایشان میفرمایند در دنبالۀ مطلب این است که پس عتابهای قرآن که این یک قانونِ مهمی است که ما میتوانیم بهعنوان یک سنت از این استفاده بکنیم و مؤاخذه بکنیم و تشویق بکنیم این است که قومیتها و قبایل و فرهنگهایی که فرازمانی میشوند و منحصر به یک زمان نیستند افرادِ تابعینی که بعدها بودند همان فرهنگ را قبول دارند با همۀ آثارش ما میتوانیم عتابهایمان را و خطابهایمان را به آنها به لحاظ گذشتگانشان جاری بکنیم و آنها معاتبِ به این و مخاطبِ به این هستند و پاسخگو باید باشند چه در جانب تشویق چه در جانب تنبیه، اما اگر یک کسی همین را خواست به لحاظ اسلام بگوید بله در آنجایی که ما سنگ اسلام را مثلاً در حکومتِ پیغمبر یا در حکومت امیرمؤمنان به سینه میزنیم البته آنجا ما عتابها و خطابهایش را هم میپذیریم اما درجاییکه آن حاکمیتهایی بود که ما قبول نداشتیم و آنها نه تنها گاهی درصدد پیاده کردن اسلام نبودند درصددِ ضربه زدن هم بودند هرچند درصدی از اسلام ممکن بودش که پیاده بشود آنجا نمیتوانند معاتبه و مخاطبه نسبت به ما داشته باشند که شما مثلاً در زمان امویان یا عباسیان اینجور بودید و آنجور بودید این خطابها به مایی که آنها را قبول نداریم تعلق نمیگیرد، بله اگر کسی آنها را قبول داشت تأیید میکرد اینها را نواب و خلفای رسول خدا میدانست البته باید پاسخگوی اعمال آنها هم باشد اما ما که آنها را خلفای غاصب میدانستیم و درمقابلِ مکتب اهل بیت میدانستیم البته پاسخگویی به آنها هم ما نخواهیم بود. خب پس این یک نکتهای است که کلّاً میتوانیم بگوییم اگر مثلاً مردمِ امروزِ در هر فرهنگی سنگِ گذشتگانشان را به سینه میزنند نظام آباییشان را به رخ میکشند ما میتوانیم مؤاخذهشان کنیم معاتبهشان کنیم به افعالِ گذشتگانشان که این درحقیقت کاری که آنها کردند پاسخگویش باشید، این یک سنت است که هر جای این، بحث مهمی هم هست کسانیکه مثلاً در اوایل انقلاب بعضیها میآمدند در نظامهای کمونیستی مثلاً یا طرفداری از چین میکردند یا طرفداری از مثلاً شوروی میکردند این قابلِ مؤاخذه بود که افعالِ بهاصطلاح آن نظام کمونیستی یا نظامِ مثلاً مائوئیستی را که مطرح بود را میتوانستیم به گردن اینها بگذاریم که شما که دارید طرفداری میکنید پس درحقیقت این چالشها و نقضها را چگونه پاسخ میدهید؟ درست هم بود، نمیشود بگوییم من درحقیقت طرفدار هستم ولی پاسخگو هم نیستم، یا الآن در نظام سرمایهداری و لیبرالیست غربی کسانیکه شیفته هستند کاملاً میشود به گردنشان گذاشت آنچه که در این 200، 300 سالِ اخیر از اینها صادر شده در طرفداریِ اینها این فرهنگ غربی بوده که یک همچنین کاری را، یا باید بگویند این فرهنگ غربی نبوده پس نمیتوانند از مزایایش هم استفاده بکنند و مزایایش هم به رخ بکشند یا میگویند فرهنگ غربی بوده و اگر فرهنگ غربی بوده پس باید درحقیقت آفات و آسیبهایش را هم بپذیرند که این فرهنگ باعث این آفات شده.
خب، يتبين مما ذكرنا أن القضاء بالصلاح والطلاح على أفراد المجتمعات المتمدنة الراقية[2]، پس اگر میخواهیم حکم بکنیم به اینکه این اجتماع دهانمان آب بیفتد که ببینید چقدر خوش اخلاقند چقدر صادقند چقدر این خصوصیاتِ خوبِ رعایتِ همدیگر را دارند میگوید با این نگاهی که قبلاً عرض کردیم و توضیح دادیم ابتدای جلسه هم اینها خودشان را یک بدن دیدند و این یک بدن دیدن و یک اجتماعی را که براساسِ فکرِ اجتماعی یک بدن شده حالا باید رابطۀ این بدن را با ابدانِ دیگر بسنجیم تا بفهمیم اخلاق در اینجا چه معنا میدهد، این اجتماع را وقتیکه ارتباطش را با اجتماعاتِ دیگر میسنجیم میبینیم که تمامِ اینها در رابطۀ با اجتماعاتِ دیگر مستبدترین، ظالمترین، خون ریزترین حقهبازترینِ اجتماعات در طولِ تاریخِ بشریت بودند یعنی در این 300 سالۀ اخیر اجتماعاتی که بهعنوانِ تمدن غربی مطرح است اینها از هیچ خون ریزیای که گردِ خون ریزیهایِ سابق به اینها هم نمیرسد دریغ نکردند، از هیچ حقهبازی و غارتگری و چپاولی که سابقین به هیچ وجه بر این قدرت نداشتند حتی در جاهلیتهای اولی و فسادهای آن دوره بر این قدرت نداشتند اینها محقق کردند، در جنگیدن، در از بین بردن، چپاول کردن این ملتی که بهعنوان متمدن خودش را معرفی کرده با درحقیقت رویکردهای گاهی جنگ طلبانۀ قهرآمیز و وقتی که آن سنتِ قهرآمیز معنی نمیداد در قالبّ یک هیأتِ بشردوستانه و صلحآمیز یا استعمار و استثمار و اینها انواعِ اینها را به کار گرفتند که وقتی انسان اینها را میبیند میفهمد که این بدن و این فرد چقدر غارتگر است و وحشی است! یعنی آن وحشیگری کاملاً در رابطۀ این با افرادِ دیگر که میشوند جوامعِ دیگر خودش را نشان میدهد لذا فرمایش مرحوم علامه این است که اینها را درست ببینید تحلیل بکنید معیار را آنوقت ببینید که آیا شیفتگی حالا به غرب ایجاد میشود یا تعجبِ از وحشیگری که چطور در طولِ تاریخ یک همچنین وحشیگریِ بیسابقهای محقق شده، خیلی بحث را ایشان با این تحلیل و مقدمهای که چیدند زیبا درحقیقت نتیجه گرفتند: يتبين مما ذكرنا أن القضاء بالصلاح والطلاح، اگر میخواهیم بگوییم یک اجتماعی صالح است یا فاسد است على أفراد المجتمعات المتمدنة الراقية، آن هم بنا براین اجتماعاتِ امروزی که مترقی و متمدن هستند این حکم و قضا على خلاف أفراد الأمم الأخرى، این بر آنجایی که فردگرایی حاکم است نمیشود یک معیار نیست، فردگرایی در امتهای دیگر براساسِ این بود که این فرد خودش را درمقابلِ فردِ دیگر میدید اینجا بود که صلاح و طلاح معنا میداد که چقدر حاضر است از خودش بگذرد برای او، اینجا این اجتماع خودشان را یک فرد دیدند منافعِ خودشون را منافعِ همدیگر دیدند و لذا مثلِ دست و پا و چشم و ابرو برای همدیگر یک فرد شدند حالا این را اگر میخوایم بسنجیم باید با افرادِ دیگری که مقابلِ این هستند بسنجیم ببینیم این خوش اخلاق است خوش برخورد است سخاوتمند است یا چپاولگر است، على خلاف أفراد الأمم الأخرى که لاینبغی أن، یک کسی میگفتش که درصدِ زندانیهای سوئیس را میسنجید با زندانیهای مثلاً ایران میگفت ببینید این تمدن است تعدادِ زندانی نسبت به، آنجا یک بنده خدای دیگری گفتش که ما اگر که با ارزشهایمان و معیارهایمان و قوانین و احکاممان میخواستیم در سوئیس حاکم بشویم اغلبِ افرادِ اینها را میگرفتیم زندانی میکردیم چون اغلبِ افرادِ اینها با این نگاه مجرمند به تعریفِ ما، یعنی جرم تعریفش متفاوت شده دراینجا، نمیشود بگوییم تعداد زندانیای که در آنجاست مثلاً یک درصدِ تعدادِ زندانی در اینجاست مثلاً، مثلاً میگویم من آمار ندارم، 3 درصد است اگر درحقیقت گفتی این 3 درصد است جرم را باید تعریف کنی که آنهایی که در زندان هستند به چه جرمی هستند، بله ممکن است بعضی از آنها مشترک باشد مثل سرقت ممکن است مشترک باشد اما جرمهایِ دیگری که فسادهایی باشد که آنها جرم نمیدانند وقتی ما جرم میدانیم و افرادِ زیادی را به این جرم میگیریم خب این نمیتواند ارزش گذاری بر یک اساس باشد بگوییم پس آنجا متمدن تر است چون حاکمیت تعادل ایجاد کرده بدون اینکه زندانی زیادی داشته باشد پس این قدرت است که در آنجا نشان میدهد که تمدنِ بالاتریست، نه، قانون متفاوت است جرم متفاوت است که اگر ما برویم آنجا مشروبخواری برای ما فساد است جرم است، مسائل جنسی برای ما فساد است جرم است، ولی برای او فساد نیست جرم نیست که وقتی جرم نیست زندانی هم برای اینها نیست اینها آزادند ما برویم اینها را میگیریم، ما اگر برویم آنجا حاکم باشیم با قوانینِ خودمان بخواهیم آنجا اجرا بکنیم اغلبِ اینها یعنی تعدادِ زندانیهایِ آنها چند برابرِ نسبتش به زندانیهای ما میشود، چون در این مسأله آنها بهنحوِ اوفر و اشدّ هم درحقیقت مبتلا هستند. خب اینجا هم همین جوریست میگوید نوعِ معیار را باید توجه داشته باشیم که نیاییم روابطِ افرادی را که نسبتشان با همدیگر مثلِ یک بدن شده با همدیگر در نظامِ عادتِ اجتماعی و فرهنگشان خودشان را یک واحد میبینند، تازه عرض کردم این هم قابل خدشه است ولی حالا با همین فرضی که مطرح میشود خودشان هم مطرح میکنند، وقتیکه این یک فرد دیده میشود حالا باید رابطۀ این فرد را با افرادِ دیگر که جوامعِ دیگر هستند آنوقت ببینید آنچه که از تاریخ خودشان نوشتند حکم میکند علیهِ خودشان که وحشیترین قوم همینها هستند در طول تاریخِ بشریت. لا ينبغي أن يبنى على ما يظهر من معاشرتهم ومخالطتهم فيما بينهم وعيشتهم الداخلية، آن روابط داخلی مثل دست و پا و چشم و ابرو این ملاک نیست آنجا چیزی بهعنوان گذشت و ایثار معنا نمیدهد بل بالبناء على شخصيتهم الاجتماعية البارزة في مماستها ومصاكتها سائر الأمم الضعيفة، ارتباطِ این بهخصوص با امتهای ضعیفتر، حالا درمقابلِ آن اجتماعاتِ مطابق خودشان جنگ سرد داشتند در جنگ سرد بالأخره رعایت همدیگر را میکردند تا به هم نپرند چون میدیدند هر دو زخمی میشوند اما در جاییکه قدرتِ خودشان را احساس میکردند نسبت به ملل ضعیف است و کشورهای ضعیف است هیچ باکی از جنگهای متعددی که بیشترین جنگها در طول تاریخ به اسم آمریکا در این سدۀ اخیر زده شده که بیشترین جنگها را داشته بالاترین کشتارها را داشته که در رأسِ اممِ متمدنۀ امروزی هم تلقی میشود، کشتارهایی را که کرده اگر جمع بزنند در طول تاریخ بشری هیچ قصی و مستبد و دیکتاتوری این کار را نکرده. بل بالبناء على شخصيتهم الاجتماعية البارزة في مماستها، مماسة مَسّ شدن یعنی مثل اینکه در یک نقطه با هم دو نقطه با هم ارتباط با هم برقرار کنند اما مُصاکة اصطکاک است یعنی آنجایی که تعارض پیش آمده ارتباطاتِ بهاصطلاح حتی مثلاً در حدِّ جنگها پیش آمده، ومصاكتها سائر الأمم الضعيفة ومخالطتها الحيوية سائر الشخصيات الاجتماعية في العالم، آنجاییکه با حیاتهای اجتماعیِ دیگر تشخصهای اجتماعیِ دیگر برخورد میکردند به هیچ وجه درحقیقت آنها را به رسمیت نمیشناختند با اینکه همۀ انسانها از یک نوع هستند همۀ انسانها به یک قوّه مجهز هستند همۀ انسانها یک حقیقتِ واحده را دارند اسمِ خودشان را گذاشتند حقوق بشر اما در حقوق بشر به اسمِ حقوق بشری که خواستند احیا بکنند افکار و تفکرِ خودشان را فقط به رسمیت شناختند یعنی حقوق بشر غیر از اینکه زاییدۀ از تفکرات خودشان بوده غیر از آن در مرحلۀ اجرا هم بهنحوی که فقط خودشان میپسندند و تفکرشان و آن حیات اجتماعیشان و فرهنگشان تجویز میکند فقط همان را حاکم میدانستند و بقیه را درحقیقت چه میدانستند؟ بقیه را در حدّی که باید تسلیم بشوند لذا میگفتند هرکسیکه با ماست با ماست هرکسیکه با ما نیست علیهِ ماست یعنی ما حدِّ وسط نداریم یک طرفِ بیطرفی باشد به ما کاری [نداشته باشد] نه نداریم، یا باید طرفدار ما باشد یعنی آن فرهنگ ما را بپذیرد یا باید مقابلِ ما باشد اگر مقابلِ ما بود باید او را له کنیم، لذا میبینید از این هم با نظامِ آن دستگاه جنگیشان برای این کار استفاده کردند هم از دستگاه رسانهایشان برای این کار استفاده کردند هم از دستگاه هنر سینماییشان برای این کار استفاده کردند هرجوری که توانستند این مسأله را استفاده کردند برای لگد مال کردنِ فرهنگهای دیگر و از بین بردنِ مقاومتهای فرهنگهای دیگر هرجایی هم که توانستند به هیچ حدّی هم محصور نکردند لذا یک چیزهایی را برای امتهای دیگر تجویز میکنند در درون خودشان آنها ممنوع است در درون خودشان آنها حصر دارد حد دارد میدانند که این آفت است همانجور که عرض کردم که کیسینجر این حرف را زده خیلی حرفِ خلاصه دقیقی گفته بود که این نسبیت را زیر پای همۀ آن بهاصطلاح اقوام و فرهنگها باید انداخت که آنها را بگوییم همه چیز نسبی است اما حواسمان باشد که خودمان باور نکنیم بر فرهنگ خودمان جزمیت[33:27] حاکم باشد که اگر نسبیت را زیر پای فرهنگ خودمان بیندازیم خودمان هم از بین میرویم پس باید فرهنگ خودمان جزمیت، قطعیت اما فرهنگهای دیگر آنها همه با نسبیت، وقتی این نسبیت را انداختیم همه چیز قابلِ درحقیقت از بین رفتن میشود و چیزی باقی نخواهد ماند، این تفکرِ غربی است که امروز حاکم است و دارد انجام هم میدهد عملش هم انسان مطابقِ این میبیند. فهذه هي التي يجب أن تراعى وتعتبر في القضاء بصلاح المجتمع، ببینید چقدر معیار را وقتی بیانش را زیبا مطرح کرد حالا انسان میآید روابطِ این کشورهای متمدن را که آبِ دهانِ خیلیها را راه انداخته بود وقتی نگاه به آنها میکردند یا در فیلمها نشان میدادند و یا در درحقیقت تعریفهایی که شیفتگانِ آنها برای اینها مطرح میکردند حالا بیاید وقتی این را تحلیل بکند که این یک فرد است درمقابلِ افرادِ دیگر چه کرده چه خونریزیهایی کرده این تاریخ را کسی بیاید حالا تحلیل بکند معلوم میشود که اینها با مکیدنِ خون کشورهای دیگر و انسانهای دیگر کشورشان را حیاتش را حفظ کردند، این دلاری که بهعنوان یک حاکمیتِ در آمریکاست به پشتوانۀ تمام سرمایههای کشورهای دیگر آن رفاه را دارد در آنجا ایجاد میکند آنهم تازه برای همۀ افراد نیست که امروز بیشتر روشن شده برای آنهایی هم که دهانشان آب افتاده بود شاید الآن بهتر بفهمند. فهذه هي التي يجب أن تراعى وتعتبر في القضاء بصلاح المجتمع وطلاحه وسعادته وشقائه وعلى هذا المجرى يجب أن يجري باحثونا، حالا اگر کسی میخواهد بحث بکند در اینجا باید بحث بکند اینجوری بحث بکند، ثم، اگر اینجوری بحث کرد منصفانه اینها را بیاورد تحلیل بکند إن شاءوا فليستعجبوا، اگر این بحث شد و خوب روشن شد حالا اگر دهانش آب افتاد شیفته شد باز هم عیب ندارد اگر با تحقیق و درست ببیند مسائل آشکار باشد برایش اگر إن شاءوا فليستعجبوا که شیفتگیاش را اظهار بکند وإن شاءوا فليتعجبوا، از یک ماده هم استفاده کرده منتها در دو باب که فليستعجبوا شیفتگیاش را وإن شاءوا فليتعجبوا تعجب از توحش و شدتِ توحش که متعجب بشود که این توحش بیسابقه چگونه در یک قالبِ زر ورقِ زیبا به خوردِ همه داده شده، ولعمري لو طالع المطالع المتأمل تاريخ حياتهم الاجتماعية من لدن النهضة الحديثة الأوربية وتعمق فيما عاملوا به غيرهم من الأمم، برود تاریخ اروپا و غرب را ببیند و تعمق بکند فيما عاملوا به غيرهم که همین اسپانیا و ایتالیا و نمیدانم این کشورها انگلستان و بریتانیا و اینها درحقیقت فيما عاملوا به غيرهم من الأمم والأجيال المسكينة الضعيفة لم يلبث، ببیند استعماراتی که اینها کردن در تمام جهان که همۀ جهان را تقسیم بندی کرده بودند با استعمارگریشان لم يلبث دون أن يرى أن هذه المجتمعات التي يظهرون أنهم امتلئوا رأفة ونصحا للبشر که خودشان را مدافع بشر و رحمتِ بر درحقیقت همۀ بشر میدانستند يفدون بالدماء، حتی حاضر بودند خون بدهند در راه آزادیِ بشر والأموال في سبيل الخدمة لهذا النوع، خودشان را به خطر بیندازند برای اینکه، اینها خودشان را امتلئوا رأفة ونصحا للبشر يفدون بالدماء، حاضر بودند خون بدهند والأموال في سبيل الخدمة لهذا النوع وإعطاء الحرية، آزادی را به همه جا برسانند والأخذ بيد المظلوم المهضوم حقا، آن کسیکه حقش از بین رفته بود مظلومی که مهضوم بود هضم شده بود از شدتِ درحقیقت ظلمی که به او شده بود وإلغاء سنة الاسترقاق والأسر، اینها میخواستند نظام اسارت و رقیّت را لغو بکنند از بین ببرند یری أنهم، میبینی که بهظاهر این است که نظامِ رقیّتِ فردیه را که خودِ اینها هم در بهاصطلاح قرونِ اخیر اینها انجام داده بودند و کشورهای دیگر نداشتند و اینها داشتند که ملتهای دیگر را رِقّ میکردند غیر از او که افراد را به رقیّت و بندگی درآورده بودند و میآوردند و میفروختند و بازارهای بندگیشان که امروز یکی از مظاهرش این است که نمادهایِ بردگی را که اینها برده فروشان بودند را دارند مردم مجسمههایشان را از بین میبرند بهعنوان نماد تمدن غرب که این خودش خیلی عجیب است که نمادهای فروشِ بردگی را بهعنوان نمادهای تمدن غرب گرامی میداشتند در این کشورها مجسمههایشان را ساخته بودند اینها را که امروز آنها را دارند از بین میبرند غیر از او اجتماعات را بالکل رِقّ میکردند یعنی بجای اینکه افراد را برده کنند بیاورند در کشورشان کلِّ یک جامعه را برده میکردند و کلِّ منافع آن جامعه را استثمار میکردند و میبردند و تمام آن کسانیکه در آنجا کار میکردند میشدند درحقیقت بردگانِ اینها تا منافع اینها را تأمین بکنند، این نظامِ درحقیقت چه بوده؟ آن چیزی بوده که محقق شده و کاملاً هم قابل رؤیتِ همه است. يرى أنهم لا هم لهم إلا استعباد الأمم الضعيفة مساكين الأرض، آنهایی که مسکین بودند با آنها این کار را بکنند که ما وجدوا إليه سبيلا بما وجدوا إليه من سبیل، اینها هیچ راهی نداشتند و اینها هم از همین استفاده میکردند و اینها را مقهور میکردند، فيوما بالقهر، یک موقعی با زور و استبداد و حمله ويوما بالاستعمار ويوما بالاستملاك، گاهی سرزمینهایشان را تملک میکردند مثل یهود گاهی استعمار میکردند مثل اسپانیا و پرتقال و نمیدانم بریتانیا و اینها، و یوما بالقیمومة، مثل هندوستان که میآمدند یک قیّمی میگذاشتند و آن قیّم همۀ منافعشان را تأمین میکرد، ويوما باسم حفظ المنافع المشتركة، که با اسم حفظ منافع مشترکه اینها را جزءِ توابع خودشان قرار میدادند، منطقۀ حیطۀ منافعِ خودشان تعریف میکردند که مثل کشورهای عرب امروزی که به اسم حفظ منافع مشترکه اینها تحت درحقیقت ويوما باسم حفظ المنافع المشتركة ويوما باسم الإعانة على حفظ الاستقلال ويوما باسم حفظ الصلح، مثل کاری که با عراق کردند مثل کاری که با افغانستان کردند، ويوما باسم حفظ الصلح ودفع ما يهدده، که بخواهند تصرف بکنند به اسم اینکه بخواهند صلح را توسعه بدهند و دفع تهدیدهایی را که مثل کاری که با عربستان میکنند، ويوما باسم الدفاع عن حقوق الطبقات المستأصلة المحرومة، مثل کاری که مثلاً با ونزوئلا میکنند که به اسم طبقات مستضعفه یا بعضی از کشورهای اسکاندیناوی یا بعضی از کشورهای اروپای شرقی انجام دادند باسم الدفاع عن حقوق الطبقات المستأصلة المحرومة ویوما… یوما…، هر روزی به یک اسمی، با انقلابِ مخملی با یک کار دیگری با چیز دیگری هردفعه به اسمی اینها را تحت آن اسارت خودشان درمیآوردند و بعدِ مدتی اینها میدیدند تمامِ آن چیزهایی را که بهعنوان رؤیاهای اینها بود رؤیاهای کاذبه بود نه رؤیاهای صادقه. والمجتمعات التي هذا شأنها لا ترتضي الفطرة الإنسانية السليمة أن تصفها، هیچ اجتماعی هیچ فطرت سلیمی این اجتماعات را بهعنوان فرهنگِ صحیح و فطرتِ انسانیت نمیپذیرد، اینها خونخواری و وحشیگری است، لا ترتضي یعنی آن چیزی را که حقِّ توحش میگرفتند سفیر و وکیل و وزیر را میفرستادند در کشورهای دیگر بهعنوان حقِّ توحش میگرفتند حقیقتاً وحشی خودِ آنها بودند و برای غارت میآمدند که به اسمِ گاهی حتی اشیاء تاریخیِ آنها گاهی درحقیقت معادنِ آنها گاهی درحقیقت آن ذخایرِ آنها تمامش با توطئه و حیله بوده، آثارش بعد از این آشکار میشد، به اسمِ بهداشتشان میآمدند مثلاً میآمدند انواع آن چیزهایی که اینها در نظام وجودیشان ازجهتِ واکسینهای را که در بدنشان دارند اینها ببرند تا بتوانند شرکتهای داروییشان از اینها استفاده [بکنند]، ببینید هر کجا با حیلهای و حقهای وارد شدند که هرچقدر انسان به اینها با تندی بگوید واقعاً دلش خنک نمیشود که آنچه که اینها کردند چون ظالمی مثل اینها نبوده. لا ترتضي الفطرة الإنسانية السليمة أن تصفها، آنوقت آدم غصه از این میخورد که اینها را آنوقت بهعنوان مظاهر تمدن یک عدهای اینجور مطرح میکنند، این بالاتر است غصهاش از آن کاری که خودِ آنها کردند یعنی کاری که آنها ظلمی که آنها کردند آن فسادی که آنها کردند یک طرف که خیلی عظیم است آن ظلمِ بالاتر این است که دلِ عدهای از خودِ این مردمِ این کشورها را بردند که نشان بدهند که ما درحقیقت چه هستیم؟ اصلاحگریم، همیشه این نظامِ اصلاحات همیشه، آنوقت در داخل این کشورها یک بدبخت بیچارههای حقیرتری هستند که دنبالِ این هستند که آن فرهنگ را اینجا حاکم بکنند زمینه سازِ حاکمیتِ آن فرهنگ در اینجاها میشوند. أن تصفها بالصلاح أو تذعن لها بالسعادة وإن أغمضت النظر، اصلاً کاری به دین نداریم، وإن أغمضت النظر عما يشخصه قضاء الدين وحكم الوحي والنبوة من معنى السعادة، اصلاً کاری ما به دین نداریم اصلاً که او جداست آن یک بحث [دیگری است] همین که وجدان بشری وقتی اینها را ببیند کفایت میکند بر اینها، و كيف ترضى الطبيعة الإنسانية أن تجهز أفرادها بما تجهزها على السواء ثم تناقض نفسها فتعطي بعضا منهم عهدا أن يتملكوا الآخرين، چه جوری میپذیرد فطرت بشر که وقتیکه همۀ بشر یک حکم را دارند که “إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ”[3] که بدانید همه در یک حکم هستید سیاه و سفید ندارد آیۀ شریفه که“إنّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا” یعنی این رنگها و این مکانها و این همۀ آنچه که بهعنوان تفاوتهاست این هیچ مِیزی بهعنوان انسانیت نیست همۀ اینها از یک درحقیقت پدر و مادر به دنیا آمدند اما درحقیقت “مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ” همۀ اینها از یک ذَکَر و أُنثی، همه جدّشان به یک نفر برمیگردد به یک بهاصطلاح پدر و مادر برمیگردد اما آن کرامت برای آن کسی است که در نظام معنوی رشد کرده و نظام معنوی هم کرامتش پز دادنِ دیگران نیست و کرامت معنوی هم پز دادنی نیست بلکه کرامت معنوی در رابطه با خداست و تفاخری بر افرادِ دیگر نیست و استعلایی بر افرادِ دیگر پیدا نمیکند. ثم تناقض نفسها فتعطي بعضا منهم عهدا أن يتملكوا الآخرين، چطور میشود بعضی از اینها بعضی دیگر را مالک بشوند تملکا یبیح، تملکی که برای آنها اباحه میکند يبيح لهم دماءهم وأعراضهم وأموالهم، همۀ وجودِ اینها هستیِ اینها مالِ اینها اموالِ اینها اولادِ اینها همه میشوند درحقیقت عبیدِ آنها و مِلکِ آنها، ويسوي لهم الطريق، هر کاری خواستند میکنند، ويسوي لهم الطريق إلى اللعب بمجامع حياتهم، بازیچۀ آنها میشود فرهنگِ این کشورها، این فرهنگِ این کشورهای بهاصطلاح فقیر میشود بازیچۀ آنها هرجوری میخواهند اینها را به آن سمت میبرند، إلى اللعب بمجامع حياتهم ووجودهم والتصرف في إدراكهم وإرادتهم، مبدأِ میلِ اینها را تغییر میدهند ارادۀ اینها را تغییر میدهند به آن چیزی که بهاصطلاح فرهنگِ حاکم میخواهد با حالا هنر و رسانه یا با زور یا با فشار یا با اقتصاد و تحریمِ اقتصادی، بما لم يلقه ولا قاساه إنسان القرون الأولى، انسان قرنِ اولی و قرون جاهلیت همچنین کاری را نه قدرت داشت نه کرده بود، والمعول في جميع ما نذكره تواريخ حياة هؤلاء الأمم وما يقاسيه الجيل الحاضر من أيديهم فإن سمي ما عندهم سعادة وصلاحا فلتكن بمعنى التحكم وإطلاق المشية، اگر اینها اسمش را گذاشتند سعادت و صلاح یعنی سعادت و صلاح و آزادی را اسمش را آن زور پرخاشگری و غارت را اسمش را میگذارند سعادت و صلاح، فلتكن بمعنى التحكم وإطلاق المشية، که از این همان درمیآید که افسوسِ بالاتر این است که اسم اینها را هم گذاشتند سعادت و صلاح و کشورهای دیگر هم بعضیها با دست خودشان دارند آنها را، بانک جهانی درحقیقت یکی از مظاهر سلطۀ اینهاست هرجا میخواهد وامی بدهد شرایطی را میگذارد شرایطی که میگذارد بیچاره میکند آن کشور را برای تحققِ آن شرایط تا بخواهد یک وامی بدهد آنوقت تمامِ آن وامی که میدهد در جهت از بین بردنِ فرهنگ آن کشور و تسلطِ فرهنگِ آنهاست دیگر وقتی این فرهنگ حاکم شد استعمارِ نوین محقق شده. دیگر حالا اینها را خودِ شما واردتر هستید فقط از بابِ ایتکه این کلام تثبیت شده باشد ما عرض کردیم.
آن نکتهای که در جواب آقای جعفری وقتی سؤال کردند عرض کردم که بیان میشود از اینجا آغاز میشود: بما ذا يتكون ويعيش الاجتماع الإسلامي؟ که عنوان ششم است که چطور اجتماعِ اسلامی چطور متکوّن میشود و ادامه پیدا میکند. حالا اگر تا اینجا سؤالی دارند دوستان بفرمایند اگر نه انشاءالله تا فرصت هست این قسمت را هم تطبیق بکنیم تا جوابِ آن سؤال هم انشاءالله پیش بیاید. اگر سؤالی دارید من خدمتتان هستم.
خب، بما ذا يتكون ويعيش الاجتماع الإسلامي؟، ایشان میفرمایند که لاریب، چون اینجا را میخوانیم چون نکتۀ اصلیاش همین جاست که عرض هم کردم خدمتتان حالا تبیینِ آنجاست، لاريب أن الاجتماع أي اجتماع كان إنما يتحقق ويحصل بوجود، میگوید هر اجتماعی وقتی میخواهد جمع بشود و شکل بگیرد و اجتماع صدق بکند مثل دانههای شکری که کنار هم قرار میگیرند که اجتماع شکل نمیدهد سنگهایی که یک کامیونش کنار هم قرار بگیرد در یک بارِ یک کامیون باشد که این اجتماع نیست اینها ربطی به همدیگر ندارند، اگر میخواهد یک اجتماعی شکل بگیرد باید بین این سنگها رابطه ایجاد بشود ملاتی بیاید آن ملات بین اینها ارتباط ایجاد کند اگر بین اینها ارتباط ایجاد شد که آن روحی است که آن روح درحقیقت، حالا منظورِ ما [از] روح مرتبۀ مجردش نیست، بلکه آن غایت و هدفی است که آن غایت و هدف میآید اینها را در کنار هم قرار میدهد و اینها برای رسیدن به آن غایت و هدف با هم تعامل میکنند و همکاری میکنند، حالا ممکن است منافعِ مادی باشد حیاتِ مادی باشد ممکن است منافع معنوی درکنارِ حیاتِ مادی باشد اما اصل این است که یک اجتماع وقتی که میخواهد اجتماع صدق بکند به آن صِرفِ زندگیِ درکنارِ هم نیست بلکه زندگیای که در طریقِ تحقق و رسیدن به یک هدف واحد باشد آنها را درحقیقت اجتماع صدق میکند بر آنجا، پس بیانِ ایشان این است که إنما يتحقق اجتماع ويحصل بوجود غاية واحدة مشتركة بين أفراده المتشتتة، باید اولاً افراد متعدد باشند غایت واحد باشد این افرادِ متعدد برای رسیدن به غایت واحد این میشود، اگر یک فرد باشد و یک غایت که اجتماع شکل نمیگیرد اگر افرادی باشند و غایتی نباشد باز هم اجتماع شکل نمیگیرد پس اگر میخواهد اجتماع شکل بگیرد دو چیز میخواهد: یکی اینکه افراد متعدد باشند دومیاش این است که غایتِ واحدی باشد که اینها برای رسیدن به آن غایتِ واحد میخواهند حرکت بکنند، وهو الروح الواحدة السارية في جميع أطرافه، این روح که میگوید همان غایت و هدف است که روح منظور آن نظامِ تجردی نیست، الروح الواحدة السارية في جميع أطرافه التي تتحد بها نوع اتحاد، یک نحوهای بین اینها وحدت ایجاد میکند، آن غایت وحدت ایجاد میکند باعث میشود که اینها در رابطه با آن غایت، حالا ممکن است گاهی غایت یک امر ضعیفی باشد به همان نسبت وحدت ایجاد شده، ممکن است غایت یک امر بسیار بهاصطلاح حداکثری باشد در آن رابطه با هم، لذا یک امتی که هم در منافع مادیشان هم در نظام اخلاقیشان هم در نظام اعتقادیشان در همۀ اینها با هم توحد دارند و وحدت دارند وحدتی که در اینجا حاکم میشود در این نظام خیلی اشدِّ از آن وحدتی است که در یک اجتماعی که فقط براساس منافع مادیشان با همدیگر وحدت میکنند، این درحقیقت تفاوتِ مراتب است، پس نوع اتحادی ایجاد میشود این نوع اتحاد از ادنای مرتبۀ اتحاد امکانپذیر است که برای رسیدنِ مثلاً تنفس برای اینکه تنفسشان خوب باشد با هم تعامل میکنند، برای اینکه آب مناسبی داشته باشند با هم تعامل میکنند، برای اینکه زندگی مرفهی داشته باشند با هم تعامل میکنند آنوقت این زندگی دیگر آنها را هم شامل میشود، برای اینکه حیاتِ انسانی داشته باشند در نظام مادی و نظام اخلاقی و نظام اعتقادی با هم تعامل میکنند، حالا ممکن است این جمعشان یک جمعِ محدودِ در یک مکانِ واحدی باشد ممکن است جمعِ درحقیقت عظیمی که همۀ کره ارض را و یا نظام هستی را بپوشاند شامل بشود این تعامل درحقیقت یک اجتماعِ بالاتری را شکل میدهد. خب اینجا میفرماید که وهذه الغاية والغرض في نوع الاجتماعات المتكونة غير الدينية که محقق میشود آنها آنجایی که دین را قبول ندارند قطعاً اتحادشان در حدِّ اتحاد منافعِ حیاتِ مادی است بیش از این نیست، إنما هي غاية الحياة الدنيوية للإنسان لكن على نحو الاشتراك بين الأفراد لا على نحو الانفراد وهي التمتع من مزايا الحياة المادية على نحو الاجتماع، که از هم با هم بهره ببرند در حیات اجتماعیشان بهرهمند باشند، کارخانه درست میکنند همه بهره ببرند، آب میکشند تا همه بهرهمند بشوند، هوا را سالم نگه میدارند تا همه بهرهمند بشوند، یک حیات اجتماعی که همه بهرهمند بشوند. حالا ایشان میفرماید اینجا والفرق بين التمتع الاجتماعي والانفرادي چیست؟ این همان آغاز تقسیم بندیای است که آقای جعفری نظر داشتند حالا میبینید اینجا خودش را نشان میدهد، والفرق بين التمتع الاجتماعي والانفرادي من حيث الخاصية چه هستش؟ بیانش: أن الإنسان در نظام انفرادیاش در نظام حیاتِ فردیاش اگر بخواهد فرد باشد و فرد هیچ قیدی برای فرد محدودیتی برای فرد نیست در نظام فردی مگر محدودیتهای داخلیاش که از درونش یک محدودیتهایی ایجاد میشود، از بیرون اگر قدرت دارد اگر سلطه دارد یا اگر کسی نیست درمقابلِ او هیچ حدّی برای او زده نمیشود هر چقدر که بتواند جلو میرود اما خودِ این هم آزادِ مطلق نیست، چرا؟ چون نظام درونیاش او را محدود میکند حالا مثال میزند: أن الإنسان لو استطاع، اگر، فرض است، لوی امتناعیه است البته لو امتناعیۀ مطلقه نیست چون ممکن است یک موقعی در نظر بگیرید یک جایی را یا ارض را که یک نفر فقط روی آن بوده محدودۀ دیگری حدِّ دیگری از افرادِ دیگر برای او ایجاد نمیشده مگر حدّهایی که اشیاءِ دیگر ایجاد میکردند که انسان نبوده باشند مثل خودِ کرۀ ارض و آسمان و زمین و باران و اینها که دیگر دستِ انسان نبوده، لو استطاع أن يعيش وحده، اگر امکان داشت انسان تنها زندگی بکند كان مطلق العنان في كل واحد من تمتعاته حيث لا معارض له ولا رقيب إلا ما قيد، هیچ معارضی ندارد رقیبی ندارد إلا ما قيد به بعض جهازاته بعضا، اما خودِ درونِ این آیا منع ایجاد میکند محدودیتی؟ البته، فإنه لا يقدر أن يستنشق كل الهواء، نمیتواند هرچه هوای خوب است و عالی است را این تنفس بکند ریهاش محدودیت دارد، فإن الرئة لا تسعه وإن اشتهاه، اگرچه بخواهد بگوید به به چه هوای خوبی من همهاش را میخواهم، میخواهد همهاش را اما قدرت ندارد، به همین مقداری که ریهاش پر شد دیگر بیش از این امکانپذیر نیست، شکمش سیر شد بیش از این خوردنش امکانپذیر نیست، ممکن است جمع بکند اما خوردنش امکانپذیر نیست، در هوا هم ممکن است به نام خودش بزند بگوید سندش مال من است در اینجا اما بیش از این امکانپذیر نیست برای استفادهاش، وإن اشتهاه ولا يسعه، که عرض کردیم که هبوط گاهی در حدِّ حیوانیتِ عادیه است که شکمش که سیر شد آرام میشود گاهی در حدِّ حیوانیتِ متراکمه است که آن حیواناتِ متراکمه یعنی غیر از اینکه سیر شده درندگیِ گرگ علاوه بر اینکه شکمش سیر میشود میزند مثلاً 60، 70 تا را لَت و پار میکند یکی را میخورد یعنی این درندگی و سبعیت ویژه است در انسان هیچ حدّی ندارد که شکمش سیر شد تمام نمیشود بلکه میخواهد همه چیز به نامش باشد که مالکیت، بلکه میخواهد همه چیز مِلکِ او و بهاصطلاح او بر آنها سلطه داشته باشد غیر از مالکیت میشود ملوکیت که افراد هم بشوند بندۀ او. خب میفرماید که لا يقدر أن يستنشق كل الهواء فإن الرئة لا تسعه وإن اشتهاه ولا يسعه أن يأكل من المواد الغذائية لا إلى حد، نمیتواند هرچقدر بخواهد از مواد غذایی بخورد بدونِ حد، فإن جهاز الهاضمة لا يتحمله، اینها خیلی زیباست در نظام وجود که به نظرِ ما خیلی ساده و عادی میآید اما شروعِ حدود از درون خودِ انسان که از درونیترین لایههایش انسان امکانِ لاحدّی از جهتِ اطلاقِ آزادی ندارد اینها محدودیتهایی است که درون خودِ انسان برای انسان قرار داده چارهای هم ندارد از اینها، ناچاریاش است لابدّش است و اگر این لابدّش است همین نظام را در نظامِ وجودی انسان در نظام مادی هرچه میآید بالاتر این محدودیتها کمتر میشود چون با نظام آلت و وسیله است این وسیله و آلت حد دارد و این حد باعث میشود که این انسان هم محدود بشود، انسانی که نامتناهی طلب است بدنی که حدود متناهیۀ شدیده دارد نمیتواند انسان بدن باشد والّا این حدود حدِّ انسان میشد درحالیکه اینها حدِّ انسان نیست و انسان نامحدود و نامتناهی طلب است، معلوم میشود انسان غیر از این است، این خودش یک برهان است در اینجا که ایشان بهصورت کلی بیان کرده که انسان بدن نیست والّا بدن حدوِد خودش را داشت و درحالیکه انسان نامتناهی طلب است همه را میخواهد پس معلوم میشود که چون بدن با او همراهی نمیکند برای اینکه آن همه را بخواهد به دست بیاورد و برای او بشود و بتواند بهرهمند بشود از آنها پس معلوم میشود انسان بدن نیست. فإن جهاز الهاضمة لا يتحمله فهذا حاله بقياس بعض قواه وأعضائه إلى بعض وأما بالنسبة إلى إنسان آخر، پس به نسبتِ خودش محدودیت دارد به نسبت به انسانهای دیگر بالنسبة إلى إنسان آخر مثله فإذ كان لا شريك له في ما يستفيد منه من المادة على الفرض فلا سبب هناك يقتضي، در نظامی که فرد محوری باشد هیچگاه انسانهای دیگر در نگاه اولی حقِّ حد زدن به این را ندارند، حقِّ حد زدن اینها ندارند، چون این با آنها صنمی ندارد که بخواهد به حدِّ آنها درحقیقت چه باشد؟ پابند باشد، این حقِّ حد زدنِ به همدیگر را ندارند، بله اگر یک جایی نتوانست اعمال اراده بکند ارادۀ او درمقابلِ ارادۀ این قرار گرفت مجبور شد کوتاه بیاید مجبور شده کوتاه بیاید تا با آنها همیاری و همکاری بکند، پس آن مجبور شدن غیر از نگاهِ اول است، میگوید اگر توانستی قدرت پیدا کردی اول نتوانستی همکاری کن هرگاه توانستی قدرت پیدا کردی غلبه کن و او را بزن ارادهاش را له کن، این در نظام فردگرایی است که آنجایی که به نسبتِ خودش است کاری از دستش برنمیآید مجبور است حدودِ خودش و درونش را تحمل کند اما به نسبتِ دیگران مجبور نیستی حدودِ دیگران را تحمل بکنی همکاری کن تا بتوانی غلبه کنی و حدودِ دیگری را از بین ببری و او را له بکنی. فإذ كان لا شريك له في ما يستفيد منه من المادة على الفرض، در فرض بر این بود فلا سبب هناك يقتضي تضييق ميدان عمله، هیچ چیزی نمیتواند او را مضیّق بکند ولا تحديد فعل من أفعاله، هیچ چیزی نمیتواند حد بزند به فعلی از افعالش و عمل من أعماله، هیچ چیزی نمیتواند فعلی از او یا عملش را محدود [بکند]، این در نظام فردگرایی، پس نگاهِ فردگرایی با این نگاه هیچ حدّی را برنمیتابد مگر حدود درونیِ خودش را که چارهای از او ندارد، حدود بیرونی هم اگر تحمیل شده به او آن تحمیل عارضی است نظامِ ذاتیِ این برنمیتابد این را، پس هرگاه بتواند و غلبه بکند و قدرت داشته باشد آن حدود ملغاست، نه ملغا میکند ملغاست، اصلاً ملغا هست نه اینکه این ملغا میکند چون اصلاً این قبول نداشته این به جبر پذیرفته بود این حدود را و حالا که قدرت پیدا کرد خود به خود درحقیقت حدود ملغاست، مثل آن معاویۀ ملعونی که وقتیکه قرارداد را نوشت قرارداد را درحقیقت بعدش پاره کرد یا درحقیقت مثل آنجایی که آمریکا برجام را درحقیقت چه کار کرد؟ گفت حالا که من قدرت دارم خارج میشوم یا درحقیقت مثل نظائرِ اینها در طول تاریخِ بشریت بوده که قراردادها بهصورتی بوده که آنجا که فردگراییِ شدیدتری هم حاکم است هرجا احساس قدرت بالاتری این میکرد آنجا زیرش میزد میگفت من این را نمیپذیرم درحالیکه در نظام اسلامی میفرماید که تا آنجایی که طرفِ مقابلِ شما نقضِ عهد نکرده اگر عهدی بستید به عهدتان پایبند باشید تا او ناقضِ عهد باشد. این پس در نگاهِ فردگرایی بود، تمام مسأله را میشود با همین ترسیم کرد این یک مختصرش را ایشان گفت، میشود شقوقِ مختلفی از مباحث قانون را در اینجا کاملاً با این نگاه قانون گذاری را دید حاکمیت را دید ارتباطات را دید سیاست را دید اخلاق را دید اعتقادات را دید تمامِ اینها با این مسألۀ فردگرایی همۀ اینها معنایِ خاص خودش را پیدا میکند، جا دارد که جدا اینها تفصیلش بیان بشود. وهذا بخلاف الإنسان الواقع في ظرف الاجتماع وساحته فإنه لو كان مطلق العنان في إرادته وأعماله، اگر این کسیکه نظام اجتماعی را پذیرفته انسانِ فی ظرف اجتماع را خودش را اجتماعی دید اینجا مطلق العنان در اراده و اعمالش نیست، چرا؟ چون مطلق العنان بودن در اراده و اعمالش لأدى ذلك إلى التمانع والتزاحم، چون این در یک نظام اجتماعی زندگی میکند آمده در بین مردم است افراد دیگر آنها هم مثل همین هستند آنها هم میخواهند مطلق العنان باشند آنها هم ارادهشان میخواهند مطلق باشد، وقتی میرسند به همدیگر میبینند این امکانپذیر نیست لذا از اینجا چه شروع میشود؟ بهاصطلاح تسلیم شدن به قوانینی که آن قوانین بتواند زندگی اجتماعی را برای اینها تسهیل بکند، إلى التمانع والتزاحم الذي فيه فساد العيش وهلاك النوع، و چون اینها دنبال فسادِ نوع و هلاکِ نوع نبودند نمیخواستند، میخواستند اینها باشند چون بنایشان اساسشان بر این است که میدانند با بودنِ انسانهای دیگر است که میتوانند اینها هم به رفاه برسند، اگر انسانهای دیگر نباشند رفاه معنی نمیدهد لذا انسان اجتماعی که ایشان میگوید ما این را مباحث نبوت سابقه یا شاید یکی از مباحث مهمش همان آیۀ 213 سورۀ بقره است که مفصل قبلاً گذشته و دوستان هم دیدند. وهذا هو السبب، هذا یعنی همین از بین رفتن نوعِ بشر که اگر این تعامل نبود از بین میرفتند وهذا هو السبب الوحيد الذي يدعو إلى حكومة القانون الجاري في المجتمع، که آن قانونی که جاری در مجتمع بشود، منتها قانون در اجتماعات خیلی مراتب دارد گاهی در نظامِ اجتماعاتِ سابقِ ابتدایی بوده که در نظامات اجتماعی قانون گذاری اینگونه نبود که یک عدهای بنشینند فکر کنند قانون بذارند و بعد بقیه اطاعت بکنند و قبول بکنند، نه، میرسیدند به حوادث و مشکلات همانجا یک تفاهمی را در حینِ مشکل میکردند که تا از مشکل خارج بشوند تا بتوانند دوام پیدا بکنند، این نوع نگاهی که به قانون هست یک قانونِ ابتدایی یک قانونِ زودگذر لذا به مشکل بعدی که میرسیدند میدیدی که گاهی این یک جور دیگری میخواهد آن قبلی را ملغا میکردند یا نه از مشکل که عبور میکردند قانونی را هم که گذاشته بودند یادشان میرفت چون قانون قانونِ کلانِ کلّیِ همه جانبه نبود قانون برای رفعِ آن مشکل و نزاع بود تا نزاع از بین میرفت قانونش هم تمام میشد دوباره سَرِ مشکل بعدی مینشستند فکر کنند چه کار بکنند تا این حل بشود، این در قانون گذاریِ اولیه بود که در جوامع ابتدایی یا تعبیر ایشان این است که غير أن المجتمعات الهمجية، آن قانون ابتدایی بشرِ اولی ابتدایی لا تتنبه لوضعها عن فكر ورؤية وإنما يكون الآداب والسنن فيها المشاجرات والمنازعات، آن آداب و سننی که داشتند منجر به مشاجرات و منازعاتی میشد المتوفرة بين أفرادها، وقتی اینها پیش میآمد این مشاجرات و منازعات فتضطر الجميع إلى رعاية أمور تحفظ مجتمعهم، به خاطر اینکه اجتماع از هم نپاشد میآمدند با همدیگر مصالحه میکردند در همان مورد، و لما لم تکن، این مصالحهشان و این قانونشان و این چیزی که بهاصطلاح با همدیگر نشستند به آن رسیدند این رعایتشان لما لم تكن مبنية على أساس مستحكم که یک قانون فرازمان فراحادثه و اینها باشد چون اینها نداشتند كانت في معرض النقض والإبطال تتغير سريعا وتنقرض، به سرعت منقرض میشد، ولكن المجتمعات المتمدنة، اما مجتمعات متمدنه، یعنی پس از این مجتمعاتی که پس از این هی آمد جلو آمد جلو دیدند که اینها نمیشود در هر حادثه بنشینند قانون گذاری بکنند یک عدهای نشستند از مجموعه حوادث و قوانینی که پیش آمده بود کلّی گیری کردند نشستند استنتاج کردند فکر کردند قوانین کلّیتری که بقای بیشتری داشته باشد را قانون گذاری کردند که این میشود بهاصطلاح نمادِ اجتماعات مترقیتر و متمدنتر، حالا این نماد ممکن است به دو سه هزار سال قبل هم برگردد که مینشستند برای مدینۀ فاضله تصویری و قانونی ارائه میدادند که یا جمهوریتی را بنا میگذاشتند و ارائه میدادند و بیان میکردند، ولكن المجتمعات المتمدنة تبنيه على أساس قويم بحسب درجاتهم في المدنية، آنها هم مرتبه به مرتبه، والحضارة، و آن ترقیای که داشتند و شهرنشینیای که داشتتند، فيرفعون به التضاد والتمانع الواقع بين الإرادات وأعمال المجتمع بتعديلها بوضع حدود وقيود لها، که مینشستند با قانونهایی که میگذاشتند آن ارادهها و اعمال را آن تنازعات را پیشبینی میکردند قبل از اینکه به نزاع بکشد قانون گذاری میکردند که تا این مرحله قبل از اینکه به نزاع بکشد حدود و حقوق افراد محفوظ باشد و مردم تعدی به همدیگر نکنند مگر کسانیکه اهل تعدی باشند آنوقت آنها را با نظام جزایی محکوم میکردند اما اغلب افراد که بهدنبال تعدی نبودند و میخواستند منافعشان حفظ بشود با رعایت این حدود میتوانستند به منافع بیشتری دست پیدا بکنند، فيرفعون به التضاد والتمانع الواقع بين الإرادات وأعمال المجتمع بتعديلها، که اینها میآمدند چه کار میکردند؟ این ارادات را تعدیل میکردند که مطلق العنان نباشد هر کاری میخواهد نمیشود، درست است دلش میخواهد همه کاری بکند هرچه برای او باشد اما چون این امکانپذیر نبود به آنجاهایی که منافعش تأمین بشود تعدی به حقوق دیگران هم نشود، الواقع بين الإرادات وأعمال المجتمع بتعديلِ این ارادات و اعمال بوضع حدود وقيود لها ثم ركز القدرة والقوة في مركز عليه ضمان إجراء ما ينطق به القانون، که آن ضمانتِ اجرا را در قوۀ مجریۀ حکومتی حاکمیتی یک درحقیقت قدرتی قرار میدادند که آنجا، حالا آن هم به مراتبش گاهی فرد بوده گاهی خاندان بوده گاهی قانون بوده گاهی مثل الآن قوای سه گانه بوده که هر کدام از اینها مسئولیتی به عهده دارند و انواع تقسیمهایی که ممکن است محقق شده باشد، ضمان إجراء ما ينطق به القانون که قانون را اجرا بکنند. ومن هنا یظهر، از اینجایش سه تا نتیجه ایشان میگیرد این سه تا نتیجه چون بحث مهمی است به نظرم شروع بکنیم به خواندنش حالا تا ببینیم که بهاصطلاح تا کجا میرسد تا این چند دقیقهای که باقی مانده، ومن هنا یظهر اولاً. اگر دوستان سؤالی دارند بفرمایند تا این سه تا نتیجه را بخوانیم چون این سه تا نتیجه بحث تازه جدیتر میشود که این فردگرایی و جمعگرایی ضعفش کجاست و اگر منجر به نظام الهی نشود نمیتواند پاسخگوی نیاز بشریت باشد که آن اجتماعِ الهی است اجتماعی که از نازلۀ توحید است که اگر اجتماع نازلۀ توحید نباشد که اخلاق و اعتقادات هم درونش اشباع نشده باشد این اجتماع اجتماعِ مستحکمی نیست، هرچقدر پیوند مولکولیِ بین مولکولها شدیدتر باشد قوامِ این ماده شدیدتر است و اگر این قوام فقط در حدِّ حیات مادی باشد این پیوند پیوندِ ضعیفی است اگر این پیوند در ناحیۀ پیوندِ تمامِ جهات و ابعادِ وجودیِ انسانی شد که نازلۀ توحید شد هم حیاتِ مادیشان توحیدی میشود هم حیاتِ بهاصطلاح معنویشان ملکوتیشان همهاش توحیدی میشود در نظام اعتقادات در نظام اخلاق و در نظام اعمال و حیاتِ مادی توحید حاکم میشود این انسانِ اینجوری یک حقیقتِ واحدهای میشود که خودش هم نازلۀ توحید میشود و گسستنِ این و شکستنِ این غیرممکن میشود حتی اگر یک نفر در کلِّ عالم باشد. اگر سؤالی دارید بفرمایید.
سؤال: حاج آقا اینجا که علامه در آخر فرمودند که ثم ركز القدرة والقوة في مركز حالا که میگوید بعد ضمانِ اجرایی و اینها من فهمی که داشتم با توجه به آن بحثی که خب در 213 بقره هم وجود دارد و حالا بحثی که در بحثِ مُلکی که علامه الآن خاطرم نیست در کدام سوره است بحث میکنند درحقیقت انگار که این تمرکزِ قدرت و قوۀ اجرایی چند تا مرحله دارد، میخواهم ببینم درست متوجه شدم یا نه، یک مرحلۀ اولش این است که خب که آن استخدام گریای که شکل میگیرد و آن قوۀ قاهرهای که اولین نفری که میتواند سایرِ قوا را ذیلِ خودش جمع بکند و استخدامها را در خدمتِ خودش بگیرد این یک مرتبه است، بعد وقتی میآید جلوتر این تزاحمی که شکل میگیرد این عرضم به خدمت شما استخدامها وقتی تودرتو میشود و نیاز به شکلگیری قانون میشود بعد دوباره بعد از شکلگیری قانون دوباره ما یک تمرکز قدرت داریم و یک شکلگیری قوۀ قاهرۀ ثانویه که یک مرتبه از آن بالاتر است و برای حفظ ضمانِ این قوانین، یعنی خودِ آن قوۀ قاهره هم میشود گفتش که [استاد اینجا میفرمایند: مراتب دارد] ادامه: درحالِ تکمیل شدن و درحالِ عرضم به خدمت شما رشد [استاد اینجا میفرمایند: اشتدادی است دیگر، یک حرکتِ اشتدادی دارد] ادامه: و اینجا علامه دارد مرتبۀ دومِ تمرکز قدرت را بعد از شکل گیری قانون بیان میکند، میخواهم ببینم این فهم درست است؟ [01:06:55]
استاد: بله درست است دیگر اینجا هم چون منتها ایشان نمیخواست این مسأله را حالا اشاره میکند در بعدش اما چون در صدد بیانِ این نبود قبلاً بیان کرده خیلی اینجا به آن نپرداخت فقط اشاره کرد به آن که خود این ضمانت اجرا هم مراتبی پیدا میکند اما درعین حال ضمانت اجرایی که فقط در، حالا این بیان در ادامهاش است، ضمانت اجرایی که فقط در حدِّ اعمال ظاهری انسانها باشد که اعمال اجتماعیشان باشد و به اعمال فردی که ربطی به نظام اجتماعی پیدا نکند ارتباط برقرار نکند و به نظام اخلاق و اعتقادات رابطه پیدا نکند این ضمانت اجرا هیچگاه درحقیقت چیست؟ به نتیجه رسیدنِ کامل ندارد و خودِ همان مرکزی که میخواهد ضمانتِ اجرا باشد گاهی میشود مستبد حاکمِ مستبد همان میشود، حالا این را اشاره میکنند، بله آن بحث مراتب تشکیکی دارد.
ومن هنا یظهر اولاً: أن القانون حقيقة هو ما، پس قانون تا اینجا معنا شد حقیقتِ قانون چه معنا دارد؟ قانون یعنی آن چیزی که اراداتِ افراد را تعدیل میکند تا درکنار هم به منافع بیشتری برسند، أن القانون حقيقة هو ما تعدل به إرادات الناس وأعمالهم برفع التزاحم والتمانع، آنجایی که تزاحم و تمانع است آنجا را قانون میگذارد تا رفعِ تزاحم و تمانع بشود من بينهما بتحديدها، با تحدیدِ آن ارادات میآید درحقیقت تزاحم و تمانع را برمیدارد. میفرماید که پس اولین اصل این است؛ ایشان میفرماید سه چیز ظاهر میشود: اولیاش این بود که قانون معنایش این است وثانیاً: أن أفراد المجتمع الذي يحكم فيه القانون أحرار فيما وراءه، این خیلی بحث مهمی است! یعنی آنجایی که قانون هست محدود به قانونند و مقید به قانون اما جاییکه قانون نیست اینها در نظامِ آنجایی که قانون دیگر حیطۀ قانون نیست احرار آزاد مطلق العنانند هیچ حدّی دیگر در آنجا درکار نیست، أحرار فيما وراءه، فی ماوراءِ قانون، كما هو مقتضى تجهز الإنسان بالشعور والإرادة بعد التعديل، بعد از آنکه افکار و اراداتش و اعمالش تعدیل شد به عدمِ تزاحمِ با دیگران آنجایی که تزاحم ندارد این مطلق است هر کاری خواست بکند ولذا كانت القوانين الحاضرة لا تتعرض لأمر المعارف الإلهية والأخلاق، کاری به اخلاق و دین ندارند، به معارف الهی و اخلاق کاری ندارند، قانون میگوید من برای رفع تعارضات نظامات مادی آمدم به دین و اخلاق کاری ندارند و آنها حیطۀ من نیست و آنها اصلاً در نظامِ کارِ من نمیگنجند، در نگاه اولی، وصار هذان المهمان يتصوران بصورة يصورهما بها القانون، البته آن نظام اعتقادی و اخلاقی خود به خود میشود تابعی از قانون به این معنا که قانون وقتی چیزی را شکل داد قانونگذاری کرد برای رفع تعارضات و تزاحمات قطعاً این قانون از یک نوع تفکری برای رفعِ تزاحم و تعارض از یک اعتقادی و اخلاقی نشأت گرفته که آن تفکر و اعتقادِ حاکمی است که آن قانونگذار دارد منتها او را نمیخواهد اظهار بکند میآید نشان میدهد قانون را بعد میبینید که تمسک به قانون و ارتباط با قانون و رعایت قانون خود به خود صورت آن اعتقاد و اخلاق را بهدنبال خودش میآورد که این ایشان میفرماید صار هذان المهمان یعنی معارف و اخلاق يتصوران بصورة يصورهما بها القانون به آن صورتی که قانون میخواهد خود به خود اینها شکل پیدا میکنند بدون اینکه بگوید من در آنها دخالت میکنم خودش شکل میدهد، این از آن مباحث دقیقِ علوم انسانی است که به اسم قانون میآید اما چون قانون از یک تفکرِ اعتقادی و اخلاقی نشأت گرفته در آن قانونگذار که حالا هرچه میخواهد باشد خود به خود آن قانون نمادِ آن است حالا اگر تفکر یک تفکرِ لیبرالیستی است اگر تفکر فردگرایی است هرچه که هستش او اعتقاد و اخلاق را هم همان جوری شکل میدهد که در هر کشوری هم همین جور میآیند میگویند قراردادِ 2030 آنوقت قراردادِ 2030 یک قانون است این قانون نازلۀ یک تفکر و اعتقاد و اخلاق است خود به خود آن اعتقاد و اخلاق شکلِ قانون را به خودش میگیرد، آن قانونی که نازلۀ آن فکر بوده، به خودش میگیرد بعد میبینید که دیگر آن تزاحمات اعتقادی هم از بین میرود با این چون اعتقاد شکلِ همان قانونی را گرفته که آن قانونگذار آورده. فيتصالحان ويتوافقان معه، این اعتقاد و اخلاق هم تصالح میکنند و توافق میکنند با همان قانون، على ما هو حكم التبعية، منتها مثل تبعیت فقط تابع میشوند، آن که باید منشأ میشد شد تابع، برای قانونگذار منشأ بود اما برای کسیکه میخواهد قانون را انجام بدهد و مطیع قانون باشد اعتقاد و اخلاق میشود تابعِ قانون، خیلی بحثِ زیباییست! فيعودان عاجلا أو آجلا، خودِ همان یا این اعتقاد و اخلاق عاجلاً، یعنی بهسرعت، یا آجلاً یعنی در یک مدت زمان که بستگی دارد، اگر سنتی رسوخ داشت کهنه بود طولانی مدتتر بود عمیقتر بود به هرجهتی طول میکشد آجلاً اگر نه شل بودند و سطحی بودند عاجلاً که بعضی از رسوم مثل مثلاً پوشش در بعضی از کشورها بهسرعت درحقیقت با اینکه نازلۀ اعتقادشان بود و اخلاقشان بود تغییر میکند در بعضی از کشورها همین پوشش دیرتر تغییر میکند عاجلا أو آجلا که تعبیر را آورده، فيعودان اعتقاد و اخلاق عاجلاً او آجلاً رسوما ظاهرية فاقدة للصفاء المعنوي، آن هم میشود تابعِ همین فقط ظاهر و دیگر آن عمق را پیدا نمیکند، ولذلك السبب أيضا ما نشاهده من لعب السياسة بالدين، که سیاست با دین بازی میکند فيوما تقضي عليه، گاهی میکوبد آن را میگوید این افیونِ ملتهاست گاهی ويوما تميل إليه فتبالغ، او را بالا میبرد میآید، انجیل را دستش میگیرد و با انجیل با مردم ترامپ حرف میزند، ويوما تميل إليه فتبالغ إعلاء كلمته ويوما تطوي عنه كشحا فتخليه وشأنه، روزی هم اصلاً درهم میپیچد او را و اینها را هیچکدام قبول نمیکند، فتخليه وشأنه، رهایش میکند میگوید اصلاً ما به اینها کاری نداریم. این دوتا؛ سومیاش هم این است که أن هذه الطريقة لا تخلو عن نقص، چرا این طریقۀ اجتماعیای که بهصورت اجتماعِ بر محورِ حولِ حیاتِ مادی بود چرا این نقص دارد؟ فإن القانون، قانونی که بر این اساس گذاشته میشود، فإن القانون وإن حمل، اگرچه این قانون حمل ضمان إجرائه على القدرة، ضمانت اجرایش را بر قدرتی گذاشت که التي ركزها في فرد، گاهی حاکمیتِ فردیه مثل پادشاهی، أو أفراد، مثل اینکه به مجلس قانونگذاری بگذارند، لكن لا ضمان على إجرائه بالآخرة، ضمانت اجرای این چیست؟ بمعنى أن منبع القدرة والسلطان، حالا چه مجلس چه فرد چه آن تعداد چه شورا لو مال عن الحق وحول سلطة النوع على النوع إلى سلطة شخصه على النوع، تحول پیدا کند آنجایی که همۀ مردم میخواستند حاکمیتشان بر همه باشد یعنی جمهوریت إلى سلطة شخصه على النوع، سلطۀ شخص بر نوع بشود در همان جامعه یا بالاتر سلطۀ این جمع باشد بر همۀ دنیا، یعنی مردمِ آمریکا رأی میدهند به رئیس جمهوری که آن رئیس جمهورشان نسبت به نوعشان بخواهد مدارا بکند و درست انجام بدهد اما میخواهد بر همۀ کشورهای دیگر سلطه داشته باشند همۀ اینها درحقیقت این از عدولِ از آن مسأله است، لم يكن هناك ما يقهر هذا القاهر، هیچ چیزی که این قاهر را بخواهد جلویش را بگیرد نداریم، فيحوله إلى مجراه العدل، بخواهد او را برگرداند به مجرای عدل راهی نیست، ، وعلى هذا القول شواهد كثيرة مما شاهدناه، آن که محقق شده، مما شاهدناه في زماننا هذا وهو زمان الثقافة والمدنية فضلا عما لا يحصى من الشواهد التاريخية، اگر تاریخ هم بگذاریم کنار همان که امروز شاهدیم، وأضف إلى هذا النقص نقصا آخر وهو خفاء نقض القانون على القوة المجرية أحيانا أو، یا اینکه قانون را علنی نقض نمیکند نمیآید بگوید من دیکتاتورم همان مجریای که انتخاب شده بلکه دور زدنِ قانون قانوناً دیکتاتوری را تحمیل کردن با نگاهِ قانونی این دیگر خفاء نقض القانون على القوة المجرية أحيانا أو أو خروجه عن حومة قدرته، (ولنرجع إلى أول الکلام).، که اینها هم که همه جزءِ نقصهای این طریق است.
و بالجملة، حالا از اینجا ایشان شروع میکند طریقِ توحیدی اسلام را در نظام اجتماعی که آن حیطۀ سوم نظام اجتماعی است بیان میکند که نظام فردی، نظام اجتماعی عمومی و نظام اجتماعیای که براساس توحید باشد که آن قِسمِ سومی بود که آقای جعفری اشاره داشتند از اینجا آغاز میشود که غایات واحده در اجتماع.
اگر سؤالی دارید من درخدمتتان هستم. اگر نکتهای دارند دوستان بفرمایند.
از حضار: استاد حالا بگذاریم آن بحثِ درواقع نگاه توحیدی هم انشاءالله جلسۀ بعد بحث بشود بعد آنجا درواقع نکاتی هست که مخصوصاً در تطبیقِ آن مسالک اخلاقی و این مراتب به نظرم اگر بشود یک مقدار دقیقتر وارد بشویم. استاد: فرمایشی که شما داشتید در اینجا تقریباً مقدمات جوابش پیدا شد دیگر، یعنی آن نکاتی که بیان کرد ابتدای بحث عرض کردم که بعداً میآید تقریباً آن جوابش تقریباً بود.
[1] المیزان فی تفسیر القرآن- العلامة الطباطبائی- منشورات اسماعیلیان- ج 4- ص 107
[2] همان، ص 106
[3] حجرات/ 13