بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین.

خدمت همۀ دوستان عزیز عرض سلام و ادب و احترام دارم و ان­شاءالله جلسه جلسۀ مورد رضای خدای سبحان باشد و مطالبی که گفته می­شود ان­شاءالله در طریق رضای حق باشد و فهممان هم ان­شاءالله فهم متعالی و مورد نظر و عنایت درحقیقت حضرات باشد که فهمِ طاهر و پاک باشد.

 بحثی که در جلسۀ گذشته ایشان مطرح کردند شبهه‌ای بود که این شبهه جزءِ شبهه­های رایج و عمومیِ بین روشنفکران و تودۀ مردم است که نگاهی که به ظاهر اولیِ فرهنگ غرب و تمدن غربی می‌کنند و مواجه می­شوند با مظاهر حیاتِ تمدنیِ غرب چه وقتی­که به آن کشورها می­روند چه وقتی­که با فیلم‌های مختلفی که از آنجاها نشان داده می‌شود و می‌بینند و چه به طریقی که عده‌ای می­روند آنجا برمی­گردند چیزهایی را تعریف می­کنند خلاصه با هر کدام از این روش‌های مختلفی که شاید آن فیلم‌ها آثار زیادتری را هم بر جوامع گذاشته می‌بینند که آنجا همه چیز گل و بلبل و سنبل است و خیلی زیبا و قشنگ است برخلاف آن چیزی که در کشورهای خودشان می‌بینند و سختی‌ها و مسائلِ مختلف، مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمایند که این بحث را از زوایای مختلفی باید نگاه بکنیم، یک زاویه این است که مبدأِ قیاسِ ما و معیار ما در ارزیابی یکی نیست یعنی ما در کشورهای مختلف فردمحوری اساسِ نگاه و بینش و معیار است و هر فردی در ارتباطش با دیگران خودش را یک حقیقتِ تافتۀ جدا بافتۀ از دیگران می‌بیند به همین جهت ارزش گذاری­ها در ارتباط با دیگران معلوم می­شود که این شخص چقدر ایثار دارد گذشت دارد فداکاری دارد چقدر سخاوت دارد چقدر رحمت دارد در ارتباط با دیگران این معلوم می­شود، اما همین شخص یک روابط درونی دارد که با اعضا و جوارحِ خودش است آنجا اتصافِ به گذشت و ایثار و فداکاری و سخاوت و رحمت و این‌ها نمی­شود‌ یعنی اینگونه نیست که اگر پا در خدمتِ دست و چشم قرار می‌گیرد همه شروع کنند دست زدن و کف زدن برای پا که بارک الله  که تو این کار را کردی بلکه چون پا و دست و چشم را همه را تحتِ تسخیر و فرمانِ یک حقیقتِ واحد می‌بینند دیگر این­ها خود به خود به این جهت کشیده شدند و اختیاری جدای از این برایشان دیده نمی­شود و همۀ این­ها با همدیگر اگر نباشند مورد معاتبه هستند اما بودنشان با هم یک حقیقت و عادت است یک شکلِ طبیعی است یک خلقت است، مرحوم علامه می‌فرماید همینی را که راجع به یک بدن در یک فرد مطرح می‌کنیم در نگاه تمدنیِ غرب حیاتِ اجتماعی را که با هم زندگی بکنند و بهره‌مندی‌شان در اثر بودنِ با هم شدت پیدا بکند نظیری از همین مسأله است به­گونه‌ای که عادت و قوانینِ حاکم عادتی را ایجاد می‌کند که آن عادت به این­ها از ابتدا تلقین می‌کند که بودنِ اجتماعیِ با هم مثل پا و دست و چشم با همدیگر که این­ها باید در خدمتِ هم باشند تا رفاهِ هر کدام بیشتر بشود منتها در چشم و دست و گوش و پا و این­ها آنجا یک حقیقتِ خلقتی بود در اینجا یک حقیقتِ عادتی است که با عادت این شکل گرفته با تلقین و قوانین این شکل گرفته منتها از کودکی این هی نسل به نسل انتقال پیدا کرده و یک فرهنگی شده که این فرهنگی که شکل گرفته نسبتِ افرادِ آن جامعه را به همدیگر مثل دست و پا و چشم می‌کند اما اگر می‌خواهیم این جامعه را ارزیابی بکنیم از جهت گذشت، ایثار، رحمت، جود، سخاوت از این جهات باید ارتباطِ این فرد را با افرادِ دیگر در نظر بگیریم که افرادِ دیگر می­شوند جوامعِ دیگر، یعنی وقتی این جامعه را می‌خواهیم ارزیابی بکنیم که آیا رفتارِ انسانی و سخاوتمندانه دارد یا ندارد این­ها را باید در نظامِ ارتباطِ این جامعه با جامعۀ دیگر بسنجیم که چون یک فرد شده این جامعه مثل دست و پا و چشم و ابرو با هم یک اجتماع را تشکیل دادند، حالا در ارتباطِ خودشان با همدیگر میزان و معیار درکار نیست، چرا؟ چون آنجا وقتی مثل دست و پا شدند دیگر آنجا ارزش گذاری با آن محقق نمی­شود، حالا این را باید بیشتر هم باز بکنیم، اما وقتی می‌خواهیم ارزش گذاری بکنیم ببینیم این جامعه با جوامع دیگر چه کار کرده، آنجایی است که نشان می­دهد که آیا حقایق نوعِ انسانی حاکم بر وجودِ این است، الآن کاری هم به دین نداریم، آیا وجدانِ عمومی حاکم بر این است، آیا فطرتِ عمومی حاکم بر این است، آیا آن قوانینِ نوع انسانی حاکم بر این است یا نه یک قانونی است که اگر یک بدنی خودش را مسلط می­دید‌ بر ابدانِ دیگر چه می‌کرد همین کار را این جامعه با جوامع دیگر دارند می­کنند، تمام هنرِ مرحوم علامه در اینجا و تبیینش بر این است که این­ها یک بدن شدند که علیه ابدانِ دیگر بیش از آنچه که در جاهلیتِ اولی امکان­پذیر بود این‌ها قساوت و خشونت و درحقیقت آن وحشی‌گری را کردند. علاوه بر اینکه این بحث در اینجا مطرح است نکتۀ دیگر این است که خودِ اینکه این­ها به­صورت یک بدن درآمده باشند هم اولِ مناقشه است من لذا در بین این جوامع هم می‌بینیم که طبقه‌بندی جامعه و دسته‌بندی جامعه خیلی شدید مطرح است و بعد هم امروز که دیگر این مسأله از زیرِ آن زرورقِ پوششی که ایجاد کرده بودند بسیار بیرون زده که بین خودشان هم یک بدن نیستند بلکه نشان می‌دادند که اینگونه هستند بلکه با تبلیغات این را ایجاد کرده بودند اما در عمل و اراده اینگونه نبودند به­طوری­که چه چند سال پیش که نهضت وال استریت به­اصطلاح قیام وال استریت شکل گرفت که 99 درصد و یک درصد چه آنچه که در فرانسه الآن بیش از یک سال و خرده­ای طول کشید و شنبه‌های آنجا معنا به­اصطلاح اسم گذاری شد و چه آنچه که امروز به­عنوان نژادپرستی و قیام علیه نژادپرستی مطرح است که نشان می­دهد در درونِ جامعۀ خودِ این‌ها هم یکسان نیست، تازه اگر دقیق شویم همانجوری که مرحوم علامه در بحثِ صدقات و انفاق گفتند بین خودِ ثروتمندان هم یک همچنین تعاملی نیست، یعنی روحِ فردگراییِ همان شدتِ فردگرایی درست است که در طبقات عمومیِ جامعه خواسته بودند آن نظامِ اجتماعی را به­عنوان یک فرهنگ جا بیاندازند اما آن کسانی­که قدرتمندتر بودند ثروتمندتر بودند به خودِ این قوانین پایبند نبودند مگر در ظاهر تا اینکه بتوانند بقیه را در این مسأله قانع بکنند والّا خودشان دور می‌زدند قانون را و الآن هم مثلاً خیلی از ادعاها علیه همدیگر در این مسأله هست این را مرحوم علامه می­فرماید این طبیعیِ انسان است که اگر بازدارنده‌ای نداشته باشد نظام قانونیِ ساده­ای که قوۀ مجریه­اش خودِ این افراد باشند نمی­تواند بازدارنده برای این­ها باشد. این درحقیقت سیرِ کلیِ بحث بود که ایشان می­فرمود که البته در بین جوامع این به­اصطلاح صالحین و مصلحینی هم بودند حساب آن­ها جداست مثل عضوِ درحقیقت غیرمتعارفی است که در یک بدن روییده باشد که از سنخ آن بدن نباشد و نکتۀ دیگری هم که مرحوم علامه استفاده کردند این بودش که این تفکر اجتماعی محدود به زمان و مکان نیست ممکن است در فرازمان و فرامکان همین تمدن اجتماعی را بپذیرند و لذا قرآن کریم مطابق همین این پذیرشِ این­ها اعراب و مثلاً یهودی‌ها را در زمان‌های همزمانِ خودش معاتبه می‌کرد به افعالِ یهود و مثلاً عربِ گذشته و این نشان می‌داد که این‌ها آن نظام گذشته را و تفکر گذشته را قبول دارند و لذا این­ها یک اجتماعِ واحد را شکل می­دهند و این اجتماع حتماً زمانی و مکانی نیست هرچند ظهور تامش در زمان و مکان است اما می‌تواند این گسترشش فرازمانی و فرامکانی باشد که با نظام فرهنگِ یک اجتماعی سازگار باشد. این خلاصۀ بحثی بود که در جلسۀ گذشته عرض شد. حالا اگر دوستان سؤالی دارند ما در خدمتشان هستیم. [نمی­دانم اینجا سؤالی پرسیده نشد و یا پرسیده شد و در صوت نیست 9:45] اگر یادتان باشد یک بحثی هم که آنجا کردیم عرض کردیم که وقتی انسان در نظامِ آن خلقتِ انسان توانِ نامتناهی قرار داده شده زمین به­اصطلاح فعلیتِ متناهی است این توانِ نامتناهی درمقابلِ این فعلیتِ نامتناهی امکان ندارد که به فساد و سفک کشیده نشود مگر اینکه بگوییم که انسانی که توان نامتناهی دارد آن فعلیتش فقط زمین و ارض و به­حساب عالم ماده نیست بلکه نظاماتِ وجودیِ انسان در مراتبِ ملکوتش و بالاتر از او حقایقی دارد استعدادهای نامتناهی­اش در آنجا اشباع می­شود و آنجا هم حدّی [10:30] ندارد، این درحقیقت در آنجا پاسخگوست از جهتِ نظام دینی پاسخگوییِ این را داریم اما در نظامِ غیر دینی که بر اساسِ ماده باشد توان نامتناهیِ انسان صرف در عالم مادۀ متناهی بخواهد بشود یک فرد هم اشباع نمی­شود چه برسد که بخواهند افراد باشند چه برسد که بخواهد یک اجتماعی با هم توافق بکنند، توافقِ یک اجتماع در حدِّ فقط یک قراردادی است که مضطرِّ به این رعایتِ این هست والّا اگر هرگاه فرصت پیدا بکند او را دور خواهد زد و بر او غلبه خواهد کرد.

سؤال: استاد یک بحثی که جلسۀ قبل آخرِ جلسه یک بحث شد و درواقع در این خلاصه مشکلِ اینترنت خوب نشد بحث بشود این بود که درواقع ما می­توانیم این نگاه و سطوحِ مختلف را تحلیل بکنیم و این­ها را درواقع سطوحِ مختلفِ تحلیلِ خودمان ببینیم در تحلیل مسائل اجتماعی که یکی آن نگاهِ سطحِ فردی است، یکی نگاه اجتماعی است که درواقع اینجا دارد مطرح می­شود این خودش باید ضرب بشود در دو لایۀ دیگر یکی باز آن نگاهِ اینکه اگر نگاه اجتماعی باشد می‌تواند برمبنای تحلیلِ سطحِ ظاهر و احکامِ تن و اعتبارات باشد و محدودِ به آن بشود یعنی همان سطحِ درواقع اعتباریِ حیاتِ اجتماعی را تحلیل بکنیم برمبنایِ احکامِ تن، یکی اینکه لایۀ عمیق‌ترش که نظام روح و هویت جمعی هست هم وارد تحلیل بشود یعنی درواقع تفاوت این دو تا این می­شود که به شرطِ درواقع لایِ از هویتِ جمعی ما تحلیل بکنیم یا نه لا به شرطِ از هویتِ جمعی و سطح استخدام و درواقع نظام احکامِ تن که شما هم فرمودید که آخر جلسه این بود که این نگاه هویتِ جمعی وقتی وارد می­شود ما نباید تقریرمان این باشد که آن نگاه اعتبارات و نظامِ برمبنای استخدام ؟؟؟؟ [12:50] بلکه این باید یک سطح متعالیِ دیگری پیدا بکند برمبنای مباحثی که در نظام اتحادِ ارواح و درواقع مباحثِ در این سطح هست، عرضِ بنده این بود که شاید ما با این نگاه بتوانیم هر مسألۀ اجتماعی را حداقل در این سه سطح تحلیلش بکنیم، مثلاً مسألۀ آزادی، خب یک نگاه نگاهِ فردی به مسألۀ آزادی است و تعریف آزادی از منظرِ فردی که درواقع هر کسی یک اهداف و غایاتی دارد عدمِ وجودِ مانع برای رسیدن او به غایاتش و درواقع آن منطق حرکتی که به لحاظ فردی دارد را مثلاً ما تعریفِ آزادی بکنیم، یک نگاه این نگاهِ اجتماعی است که در اینجا درواقع برمبنای سطح نظریۀ استخدام و احکامِ تن اینجور می­شود که در کنارِ آزادی مؤلفۀ امنیت هم مطرح می­شود که فرد برای اینکه آزادیِ اجتماعی داشته باشد ….[صدا خراب می­شود اینجاها 13:45] بخشی از آزدی­های خودش را واگذار می­کند برای اینکه در مابقی آزادی‌هایش و مابقی آن محورهایی که دارد از ناحیۀ دیگران در امان باشد لذا اینجا مثلاً آزادی اجتماعی محدودۀ من برای اینکه بعضی از استخدام­ها را بتوانم از دیگران و درواقع اینجا حدودِ آزادیِ خودم را محدود می­کنم، این می­شود سطحِ دوم تحلیل از آرادی که مثلاً در ادبیات اجتماعیِ غرب ما الآن این تحلیل را داریم که درواقع انسان‌ها در حیات اجتماعی برای اینکه در آزادی‌های درواقع ناظر به اهدافشان در اولویت­هایشان آزاد باشند بخشی از آزادی‌هایشان را به جامعه واگذار می­کنند و درواقع از آن­ها می‌گذرند برای اینکه در مابقیِ حوزه­هایی که منافعشان هست آزاد باشند خب این از این سطح شروع می­شود تا اینکه یواش یواش برسیم به همین تحلیل جمعی که برای اینکه درواقع آزادی‌هایشان محقق بشود یک هویتِ جمعی دارند و این­ها ناظر به این هویتِ جمعی دیگران را به استخدام می­گیرند که مثلاً استثمارِ در عرصۀ بین المللی با این منطق قابل تحلیل است دیگر که نسبت به هم آزادند ولی دیگران را در استخدام می­گیرند، این می­شود آن لایۀ دوم که نگاه اجتماعی است، لایۀ سومِ تحلیل آزادی آن تبیینی می­شود که در تحلیلِ آزادیِ معنوی اجتماعی مثلاً شهید مطهری که درواقع چون در افقِ درواقع نظامِ روح تزاحمِ بین غایاتِ انسانی وجود ندارد اساساً تعریفِ آزادی برمبنای اتحادِ درواقع روحانی و هویتِ جمعیِ برمبنای آن نگاهِ الهی اساساً در آن تزاحم وجود ندارد و تزاحم اگر هست در لایه‌های پایین‌تر است در نظامِ درواقع منافع و احکامِ تن …. [صدا خراب می­شود 15:45] وجود دارد نه در نظام غایتِ حقیقیِ انسان که درواقع نظامِ روح است، خب بر این مبنا مثلاً مصالح انسانی و اهدافِ انسانیِ انسان‌ها در تزاحمِ با هم نیست و درواقع آن سبکِ بیانی که شهید مطهری در تبیین آزادی‌های معنوی دارند می­تواند وارد سطح اجتماعی هم بشود و یک تقریرِ دیگری را از آزادی ارائه بدهد. [11:00]

استاد: این بحث را ببینید در ادامۀ بحث ما این‌ها را تقریباً داریم یعنی همین الآن ایشان که ادامه می­دهد بحث را به­خصوص با عنوانِ ششم که بما ذا يتكون ويعيش الاجتماع الإسلامي؟[1] این بحث را مطرح می‌کند که به­اصطلاح در من هنا یظهر اولاً قانون چیست بعد افراد درمقابلِ قانون چه کاری می‌کنند قبلش خلاصه مطرح می‌کند که تفاوتِ یک تمتعِ اجتماعی و تمتعِ انفرادی چیست که در تمتع انفرادی ما محدودیت‌هایمانن چیست در تمتعِ اجتماعی محدودیت‌هایمان چیست که این­ها همه همان بحث‌هاست ان­شاءالله­ می­آید یعنی این­ها را الآن اگر ما تعجیل بکنیم در آن آن­ها را آن­وقت بعد می­رسیم تکرار می­شود، این به نظرم این سؤال یک سؤالی است که پاسخش به­سرعت ان­شاءالله­ در همین دو سه صفحۀ آینده ان­شاءالله­ پاسخ داده خواهد شد، حالا اگر باز بحثِ دیگری هستش دوستان بفرمایند این را ان­شاءالله­ در ادامه می‌خوانیم، چون می‌خوانیم منتظرش هستیم دیگر الآن پاسخش را ندهیم تا در خودِ تطبیق ان­شاءالله­ دیده بشود. اگر سؤال دیگری نیست می‌خواهید بحث را ادامه بدهیم تا همین.

ادامۀ سؤال: استاد من فقط بحثِ سطح بندی­اش مسأله­ام بود.

استاد: ایشان هم دارد تقریباً همین سطح بندی را که انفرادی ما از همان نظامِ حالتِ طبعی هم شروع می­کند که در نظام انفرادی ما یک محدودیت‌هایی داریم که محدودیت برمی‌گردد به درون خودِ شخص که مثلاً آزادی مطلق را نمی‌تواند داشته باشد، چرا؟ دلش می‌خواهد همۀ هوای خوب را این تنفس بکند خب ریۀ این گنجایش این را ندارد، می‌خواهد هرچه غذای خوشمزه است بخورد معدۀ این کششِ این را ندارد لذا خودش محدود به یک­سری از محدودیت‌های درونی است این محدودیت‌های درونی انسان را سوق می­دهد که وقتی­که اجتماع را هم یک واحد دید یک محدودیت‌های درونیِ اجتماعی حالا، آن درونیِ فردی بود نسبت به بدنش این درونی اجتماعی است نسبت به یک به­اصطلاح اجتماع که آن افرادِ انسان‌ها هستند که در آنجا آن­وقت می‌بینید که آزادیِ این محدود به این است که ظلم به دیگری نشود که این ظلم به دیگری نشود و بهره‌مندیِ دیگری باشد این محدودیت مثل همان محدودیتی است که معده ایجاد می‌کرد نمی‌توانست هر غذایی را که هرچقدر دلش بخواهد از آن بخورد این محدودیتِ درونی بود، در یک نظام اجتماعی هم یک محدودیت­های درونی ایجاد می‌شود که بعد این محدودیت­های درونی که در نظام اجتماعی ایجاد می­شود که بحث خیلی مهمی هم هستش که طبع انسانی می‌پذیرد این محدودیت‌ها را در نگاهِ اولی هرچند ضمانتِ اجرایی برای آن نیست که ضمانت اجرایش را مجبورند به یک جهتی واگذار بکنند که تا ضامن اجرا باشد آن­وقت این­ها را توضیح می­دهد ایشان، بعد سطحِ بعدی­اش این می­شود که آن نظام اجتماعی اگر در حدِّ یک بدن بود محدودیت‌های طبیعیِ این‌ها حد می‌زند، اگر در محدودۀ الهی بود آن­موقع قوانین الهی و نظام توحید است که این را حد می­زند که همان نوع سوم می­شود که شما بیان کردید، این را ان­شاءالله­ در همین عنوانِ بعدی می­آوریم.

خب فکر کنم که حالا با همین مسأله تقریباً خلاصه­اش هم که من دوباره برایتان گفتم می‌توانیم خلاصه یک کمی جلو برویم. سؤال دیگری ندارند دوستان؟

خب بعد ایشان می­فرمایند در دنبالۀ مطلب این است که پس عتاب­های قرآن که این یک قانونِ مهمی است که ما می‌توانیم به­عنوان یک سنت از این استفاده بکنیم و مؤاخذه بکنیم و تشویق بکنیم این است که قومیت‌ها و قبایل و فرهنگ‌هایی که فرازمانی می­شوند و منحصر به یک زمان نیستند افرادِ تابعینی که بعدها بودند همان فرهنگ را قبول دارند با همۀ آثارش ما می‌توانیم عتاب‌هایمان را و خطاب‌هایمان را به آن­ها به لحاظ گذشتگانشان جاری بکنیم و آن‌ها معاتبِ به این و مخاطبِ به این هستند و پاسخگو باید باشند چه در جانب تشویق چه در جانب تنبیه، اما اگر یک کسی همین را خواست به لحاظ اسلام بگوید بله در آنجایی که ما سنگ اسلام را مثلاً در حکومتِ پیغمبر یا در حکومت امیرمؤمنان به سینه می‌زنیم البته آنجا ما عتاب‌ها و خطاب‌هایش را هم می‌پذیریم اما درجاییکه آن حاکمیت­هایی بود که ما قبول نداشتیم و آن­ها نه تنها گاهی درصدد پیاده کردن اسلام نبودند درصددِ ضربه زدن هم بودند هرچند درصدی از اسلام ممکن بودش که پیاده بشود آنجا نمی‌توانند معاتبه و مخاطبه نسبت به ما داشته باشند که شما مثلاً در زمان امویان یا عباسیان اینجور بودید و آنجور بودید این خطاب‌ها به مایی که آن­ها را قبول نداریم تعلق نمی‌گیرد، بله اگر کسی آن­ها را قبول داشت تأیید می‌کرد این‌ها را نواب و خلفای رسول خدا می‌دانست البته باید پاسخگوی اعمال آن­ها هم باشد اما ما که آن­ها را خلفای غاصب می‌دانستیم و درمقابلِ مکتب اهل بیت می­دانستیم البته پاسخگویی به آن‌ها هم ما نخواهیم بود. خب پس این یک نکته‌ای است که کلّاً می‌توانیم بگوییم اگر مثلاً مردمِ امروزِ در هر فرهنگی سنگِ گذشتگانشان را به سینه می‌زنند نظام آباییشان را به رخ می‌کشند ما می‌توانیم مؤاخذه‌شان کنیم معاتبه­شان کنیم به افعالِ گذشتگانشان که این درحقیقت کاری که آن­ها کردند پاسخگویش باشید، این یک سنت است که هر جای این، بحث مهمی هم هست کسانی­که مثلاً در اوایل انقلاب بعضی­ها می­آمدند در نظام‌های کمونیستی مثلاً یا طرفداری از چین می‌کردند یا طرفداری از مثلاً شوروی می‌کردند این قابلِ مؤاخذه بود که افعالِ به­اصطلاح آن نظام کمونیستی یا نظامِ مثلاً مائوئیستی را که مطرح بود را می‌توانستیم به گردن این‌ها بگذاریم که شما که دارید طرفداری می‌کنید پس درحقیقت این چالش‌ها و نقض­ها را چگونه پاسخ می­دهید؟ درست هم بود، نمی­شود بگوییم من درحقیقت طرفدار هستم ولی پاسخگو هم نیستم، یا الآن در نظام سرمایه‌داری و لیبرالیست غربی کسانی­که شیفته هستند کاملاً می­شود به گردنشان گذاشت آنچه که در این 200، 300 سالِ اخیر از این­ها صادر شده در طرفداریِ این‌ها این فرهنگ غربی بوده که یک همچنین کاری را، یا باید بگویند این فرهنگ غربی نبوده پس نمی‌توانند از مزایایش هم استفاده بکنند و مزایایش هم به رخ بکشند یا می­گویند فرهنگ غربی بوده و اگر فرهنگ غربی بوده پس باید درحقیقت آفات و آسیب­هایش را هم بپذیرند که این فرهنگ باعث این آفات شده.

خب، يتبين مما ذكرنا أن القضاء بالصلاح والطلاح على أفراد المجتمعات المتمدنة الراقية[2]، پس اگر می‌خواهیم حکم بکنیم به اینکه این اجتماع دهانمان آب بیفتد که ببینید چقدر خوش اخلاقند چقدر صادقند چقدر این خصوصیاتِ خوبِ رعایتِ همدیگر را دارند می­گوید با این نگاهی که قبلاً عرض کردیم و توضیح دادیم ابتدای جلسه هم این­ها خودشان را یک بدن دیدند و این یک بدن دیدن و یک اجتماعی را که براساسِ فکرِ اجتماعی یک بدن شده حالا باید رابطۀ این بدن را با ابدانِ دیگر بسنجیم تا بفهمیم اخلاق در اینجا چه معنا می­دهد، این اجتماع را وقتی­که ارتباطش را با اجتماعاتِ دیگر می‌سنجیم می‌بینیم که تمامِ این­ها در رابطۀ با اجتماعاتِ دیگر مستبدترین، ظالم‌ترین، خون ریزترین حقه­بازترینِ اجتماعات در طولِ تاریخِ بشریت بودند یعنی در این 300 سالۀ اخیر اجتماعاتی که به­عنوانِ تمدن غربی مطرح است این‌ها از هیچ خون ریزی­ای که گردِ خون ریزی­هایِ سابق به این‌ها هم نمی­رسد دریغ نکردند، از هیچ حقه­بازی و غارتگری و چپاولی که سابقین به هیچ وجه بر این قدرت نداشتند حتی در جاهلیت‌های اولی و فسادهای آن دوره بر این قدرت نداشتند این­ها محقق کردند، در جنگیدن، در از بین بردن، چپاول کردن این ملتی که به­عنوان متمدن خودش را معرفی کرده با درحقیقت رویکردهای گاهی جنگ طلبانۀ قهرآمیز و وقتی که آن سنتِ قهرآمیز معنی نمی‌داد در قالبّ یک هیأتِ بشردوستانه و صلح‌آمیز یا استعمار و استثمار و این­ها انواعِ این­ها را به کار گرفتند که وقتی انسان این­ها را می‌بیند می­فهمد‌ که این بدن و این فرد چقدر غارتگر است و وحشی است! یعنی آن وحشی­گری کاملاً در رابطۀ این با افرادِ دیگر که می­شوند جوامعِ دیگر خودش را نشان می­دهد لذا فرمایش مرحوم علامه این است که این­ها را درست ببینید تحلیل بکنید معیار را آن‌وقت ببینید که آیا شیفتگی حالا به غرب ایجاد می­شود یا تعجبِ از وحشی‌گری که چطور در طولِ تاریخ یک همچنین وحشی‌گریِ بی­سابقه­ای محقق شده، خیلی بحث را ایشان با این تحلیل و مقدمه‌ای که چیدند زیبا درحقیقت نتیجه گرفتند: يتبين مما ذكرنا أن القضاء بالصلاح والطلاح، اگر می‌خواهیم بگوییم یک اجتماعی صالح است یا فاسد است على أفراد المجتمعات المتمدنة الراقية، آن هم بنا براین اجتماعاتِ امروزی که مترقی و متمدن هستند این حکم و قضا على خلاف أفراد الأمم الأخرى، این بر آنجایی که فردگرایی حاکم است نمی­شود یک معیار نیست، فردگرایی در امت‌های دیگر براساسِ این بود که این فرد خودش را درمقابلِ فردِ دیگر می‌دید اینجا بود که صلاح و طلاح معنا می‌داد که چقدر حاضر است از خودش بگذرد برای او، اینجا این اجتماع خودشان را یک فرد دیدند منافعِ خودشون را منافعِ همدیگر دیدند و لذا مثلِ دست و پا و چشم و ابرو برای همدیگر یک فرد شدند حالا این را اگر می­خوایم بسنجیم باید با افرادِ دیگری که مقابلِ این هستند بسنجیم ببینیم این خوش اخلاق است خوش برخورد است سخاوتمند است یا چپاولگر است، على خلاف أفراد الأمم الأخرى که لاینبغی أن، یک کسی می­گفتش که درصدِ زندانی‌های سوئیس را می‌سنجید با زندانی‌های مثلاً ایران می‌گفت ببینید این تمدن است تعدادِ زندانی نسبت به، آنجا یک بنده خدای دیگری گفتش که ما اگر که با ارزش­هایمان و معیارهایمان و قوانین و احکاممان می­خواستیم در سوئیس حاکم بشویم اغلبِ افرادِ این­ها را می­گرفتیم زندانی می‌کردیم چون اغلبِ افرادِ این­ها با این نگاه مجرمند به تعریفِ ما، یعنی جرم تعریفش متفاوت شده دراینجا، نمی­شود بگوییم تعداد زندانی­ای که در آنجاست مثلاً یک درصدِ تعدادِ زندانی در اینجاست مثلاً، مثلاً می­گویم من آمار ندارم، 3 درصد است اگر درحقیقت گفتی این 3 درصد است جرم را باید تعریف کنی که آن­هایی که در زندان هستند به چه جرمی هستند، بله ممکن است بعضی از آن­ها مشترک باشد مثل سرقت ممکن است مشترک باشد اما جرم­هایِ دیگری که فسادهایی باشد که آن­ها جرم نمی‌دانند وقتی ما جرم می‌دانیم و افرادِ زیادی را به این جرم می‌گیریم خب این نمی­تواند ارزش گذاری بر یک اساس باشد بگوییم پس آنجا متمدن تر است چون حاکمیت تعادل ایجاد کرده بدون اینکه زندانی زیادی داشته باشد پس این قدرت است که در آنجا نشان می­دهد که تمدنِ بالاتریست، نه، قانون متفاوت است جرم متفاوت است که اگر ما برویم آنجا مشروب‌خواری برای ما فساد است جرم است، مسائل جنسی برای ما فساد است جرم است، ولی برای او فساد نیست جرم نیست که وقتی جرم نیست زندانی هم برای این­ها نیست این­ها آزادند ما برویم این­ها را می­گیریم، ما اگر برویم آنجا حاکم باشیم با قوانینِ خودمان بخواهیم آنجا اجرا بکنیم اغلبِ این­ها یعنی تعدادِ زندانی‌هایِ آن­ها چند برابرِ نسبتش به زندانی‌های ما می­شود، چون در این مسأله آن­ها به­نحوِ اوفر و اشدّ هم درحقیقت مبتلا هستند. خب اینجا هم همین جوریست می­گوید نوعِ معیار را باید توجه داشته باشیم که نیاییم روابطِ افرادی را که نسبتشان با همدیگر مثلِ یک بدن شده با همدیگر در نظامِ عادتِ اجتماعی و فرهنگشان خودشان را یک واحد می‌بینند، تازه عرض کردم این هم قابل خدشه است ولی حالا با همین فرضی که مطرح می­شود خودشان هم مطرح می‌کنند، وقتی­که این یک فرد دیده می­شود حالا باید رابطۀ این فرد را با افرادِ دیگر که جوامعِ دیگر هستند آن­وقت ببینید آنچه که از تاریخ خودشان نوشتند حکم می­کند علیهِ خودشان که وحشی‌ترین قوم همین‌ها هستند در طول تاریخِ بشریت. لا ينبغي أن يبنى على ما يظهر من معاشرتهم ومخالطتهم فيما بينهم وعيشتهم الداخلية، آن روابط داخلی مثل دست و پا و چشم و ابرو این ملاک نیست آنجا چیزی به­عنوان گذشت و ایثار معنا نمی­دهد بل بالبناء على شخصيتهم الاجتماعية البارزة في مماستها ومصاكتها سائر الأمم الضعيفة، ارتباطِ این به­خصوص با امت‌های ضعیف­تر، حالا درمقابلِ آن اجتماعاتِ مطابق خودشان جنگ سرد داشتند در جنگ سرد بالأخره رعایت همدیگر را می‌کردند تا به هم نپرند چون می­دیدند هر دو زخمی می­شوند اما در جاییکه قدرتِ خودشان را احساس می‌کردند نسبت به ملل ضعیف است و کشورهای ضعیف است هیچ باکی از جنگ‌های متعددی که بیشترین جنگ‌ها در طول تاریخ به اسم آمریکا در این سدۀ اخیر زده شده که بیشترین جنگ‌ها را داشته بالاترین کشتارها را داشته که در رأسِ اممِ متمدنۀ امروزی هم تلقی می­شود، کشتارهایی را که کرده اگر جمع بزنند در طول تاریخ بشری هیچ قصی و مستبد و دیکتاتوری این کار را نکرده. بل بالبناء على شخصيتهم الاجتماعية البارزة في مماستها، مماسة مَسّ شدن یعنی مثل اینکه در یک نقطه با هم دو نقطه با هم ارتباط با هم برقرار کنند اما مُصاکة اصطکاک است یعنی آنجایی که تعارض پیش آمده ارتباطاتِ به­اصطلاح حتی مثلاً در حدِّ جنگ‌ها پیش آمده، ومصاكتها سائر الأمم الضعيفة ومخالطتها الحيوية سائر الشخصيات الاجتماعية في العالم، آنجاییکه با حیات‌های اجتماعیِ دیگر تشخص‌های اجتماعیِ دیگر برخورد می‌کردند به هیچ وجه درحقیقت آن­ها را به رسمیت نمی‌شناختند با اینکه همۀ انسان‌ها از یک نوع هستند همۀ انسان‌ها به یک قوّه مجهز هستند همۀ انسان‌ها یک حقیقتِ واحده را دارند اسمِ خودشان را گذاشتند حقوق بشر اما در حقوق بشر به اسمِ حقوق بشری که خواستند احیا بکنند افکار و تفکرِ خودشان را فقط به رسمیت شناختند یعنی حقوق بشر غیر از اینکه زاییدۀ از تفکرات خودشان بوده غیر از آن در مرحلۀ اجرا هم به­نحوی که فقط خودشان می‌پسندند و تفکرشان و آن حیات اجتماعی­شان و فرهنگشان تجویز می­کند فقط همان را حاکم می‌دانستند و بقیه را درحقیقت چه می‌دانستند؟ بقیه را در حدّی که باید تسلیم بشوند لذا می­گفتند هرکسی­که با ماست با ماست هرکسی­که با ما نیست علیهِ ماست یعنی ما حدِّ وسط نداریم یک طرفِ بی­طرفی باشد به ما کاری [نداشته باشد] نه نداریم، یا باید طرفدار ما باشد یعنی آن فرهنگ ما را بپذیرد یا باید مقابلِ ما باشد اگر مقابلِ ما بود باید او را له کنیم، لذا می‌بینید از این هم با نظامِ آن دستگاه جنگی‌شان برای این کار استفاده کردند هم از دستگاه رسانه‌ایشان برای این کار استفاده کردند هم از دستگاه هنر سینمایی­شان برای این کار استفاده کردند هرجوری که توانستند این مسأله را استفاده کردند برای لگد مال کردنِ فرهنگ‌های دیگر و از بین بردنِ مقاومت‌های فرهنگ‌های دیگر هرجایی هم که توانستند به هیچ حدّی هم محصور نکردند لذا یک چیزهایی را برای امت‌های دیگر تجویز می­کنند در درون خودشان آن­ها ممنوع است در درون خودشان آن­ها ­حصر دارد حد دارد می‌دانند که این آفت است همانجور که عرض کردم که کیسینجر این حرف را زده خیلی حرفِ خلاصه دقیقی گفته بود که این نسبیت را زیر پای همۀ آن به­اصطلاح اقوام و فرهنگ‌ها باید انداخت که آن­ها را بگوییم همه چیز نسبی است اما حواسمان باشد که خودمان باور نکنیم بر فرهنگ خودمان جزمیت[33:27] حاکم باشد که اگر نسبیت را زیر پای فرهنگ خودمان بیندازیم خودمان هم از بین می­رویم پس باید فرهنگ خودمان جزمیت، قطعیت اما فرهنگ‌های دیگر آن‌ها همه با نسبیت، وقتی این نسبیت را انداختیم همه چیز قابلِ درحقیقت از بین رفتن می­شود و چیزی باقی نخواهد ماند، این تفکرِ غربی است که امروز حاکم است و دارد انجام هم می­دهد عملش هم انسان مطابقِ این می­بیند. فهذه هي التي يجب أن تراعى وتعتبر في القضاء بصلاح المجتمع، ببینید چقدر معیار را وقتی بیانش را زیبا مطرح کرد حالا انسان می­آید روابطِ این کشورهای متمدن را که آبِ دهانِ خیلی­ها را راه انداخته بود وقتی نگاه به آن­ها می‌کردند یا در فیلم‌ها نشان می‌دادند و یا در درحقیقت تعریف‌هایی که شیفتگانِ آن­ها برای این­ها مطرح می‌کردند حالا بیاید وقتی این را تحلیل بکند که این یک فرد است درمقابلِ افرادِ دیگر چه کرده چه خونریزی‌هایی کرده این تاریخ را کسی بیاید حالا تحلیل بکند معلوم می­شود که این‌ها با مکیدنِ خون کشورهای دیگر و انسان‌های دیگر کشورشان را حیاتش را حفظ کردند، این دلاری که به­عنوان یک حاکمیتِ در آمریکاست به پشتوانۀ تمام سرمایه‌های کشورهای دیگر آن رفاه را دارد در آنجا ایجاد می‌کند آن­هم تازه برای همۀ افراد نیست که امروز بیشتر روشن شده برای آن­هایی هم که دهانشان آب افتاده بود شاید الآن بهتر بفهمند. فهذه هي التي يجب أن تراعى وتعتبر في القضاء بصلاح المجتمع وطلاحه وسعادته وشقائه وعلى هذا المجرى يجب أن يجري باحثونا، حالا اگر کسی می­خواهد بحث بکند در اینجا باید بحث بکند اینجوری بحث بکند، ثم، اگر اینجوری بحث کرد منصفانه این­ها را بیاورد تحلیل بکند إن شاءوا فليستعجبوا، اگر این بحث شد و خوب روشن شد حالا اگر دهانش آب افتاد شیفته شد باز هم عیب ندارد اگر با تحقیق و درست ببیند مسائل آشکار باشد برایش اگر إن شاءوا فليستعجبوا که شیفتگی­اش را اظهار بکند وإن شاءوا فليتعجبوا، از یک ماده هم استفاده کرده منتها در دو باب که فليستعجبوا شیفتگی­اش را وإن شاءوا فليتعجبوا تعجب از توحش و شدتِ توحش که متعجب بشود که این توحش بی­سابقه چگونه در یک قالبِ زر ورقِ زیبا به خوردِ همه داده شده، ولعمري لو طالع المطالع المتأمل تاريخ حياتهم الاجتماعية من لدن النهضة الحديثة الأوربية وتعمق فيما عاملوا به غيرهم من الأمم، برود تاریخ اروپا و غرب را ببیند و تعمق بکند فيما عاملوا به غيرهم که همین اسپانیا و ایتالیا و نمی­دانم این کشورها انگلستان و بریتانیا و این­ها درحقیقت فيما عاملوا به غيرهم من الأمم والأجيال المسكينة الضعيفة لم يلبث، ببیند استعماراتی که این­ها کردن در تمام جهان که همۀ جهان را تقسیم بندی کرده بودند با استعمارگریشان لم يلبث دون أن يرى أن هذه المجتمعات التي يظهرون أنهم امتلئوا رأفة ونصحا للبشر که خودشان را مدافع بشر و رحمتِ بر درحقیقت همۀ بشر می‌دانستند يفدون بالدماء، حتی حاضر بودند خون بدهند در راه آزادیِ بشر والأموال في سبيل الخدمة لهذا النوع، خودشان را به خطر بیندازند برای اینکه، این­ها خودشان را امتلئوا رأفة ونصحا للبشر يفدون بالدماء، حاضر بودند خون بدهند والأموال في سبيل الخدمة لهذا النوع وإعطاء الحرية، آزادی را به همه جا برسانند والأخذ بيد المظلوم المهضوم حقا، آن کسی­که حقش از بین رفته بود مظلومی که مهضوم بود هضم شده بود از شدتِ درحقیقت ظلمی که به او شده بود وإلغاء سنة الاسترقاق والأسر، این‌ها می‌خواستند نظام اسارت و رقیّت را لغو بکنند از بین ببرند یری أنهم، می­بینی که به­ظاهر این است که نظامِ رقیّتِ فردیه را که خودِ این‌ها هم در به­اصطلاح قرونِ اخیر این­ها انجام داده بودند و کشورهای دیگر نداشتند و این­ها داشتند که ملت‌های دیگر را رِقّ می‌کردند غیر از او که افراد را به رقیّت و بندگی درآورده بودند و می‌آوردند و می‌فروختند و بازارهای بندگیشان که امروز یکی از مظاهرش این است که نمادهایِ بردگی را که این­ها برده فروشان بودند را دارند مردم مجسمه‌هایشان را از بین می­برند به­عنوان نماد تمدن غرب که این خودش خیلی عجیب است که نمادهای فروشِ بردگی را به­عنوان نمادهای تمدن غرب گرامی می‌داشتند در این کشورها مجسمه‌هایشان را ساخته بودند این­ها را که امروز آن­ها را دارند از بین می­برند غیر از او اجتماعات را بالکل رِقّ می­کردند یعنی بجای اینکه افراد را برده کنند بیاورند در کشورشان کلِّ یک جامعه را برده می‌کردند و کلِّ منافع آن جامعه را استثمار می‌کردند و می‌بردند و تمام آن کسانی­که در آنجا کار می‌کردند می‌شدند درحقیقت بردگانِ این‌ها تا منافع این­ها را تأمین بکنند، این نظامِ درحقیقت چه بوده؟ آن چیزی بوده که محقق شده و کاملاً هم قابل رؤیتِ همه است. يرى أنهم لا هم لهم إلا استعباد الأمم الضعيفة مساكين الأرض، آن­هایی که مسکین بودند با آن­ها این کار را بکنند که ما وجدوا إليه سبيلا بما وجدوا إليه من سبیل، این‌ها هیچ راهی نداشتند و این­ها هم از همین استفاده می‌کردند و این­ها را مقهور می‌کردند، فيوما بالقهر،  یک موقعی با زور و استبداد و حمله ويوما بالاستعمار ويوما بالاستملاك، گاهی سرزمین‌هایشان را تملک می‌کردند مثل یهود گاهی استعمار می‌کردند مثل اسپانیا و پرتقال و نمی­دانم بریتانیا و این­ها، و یوما بالقیمومة، مثل هندوستان که می­آمدند یک قیّمی می‌گذاشتند و آن قیّم همۀ منافعشان را تأمین می‌کرد، ويوما باسم حفظ المنافع المشتركة، که با اسم حفظ منافع مشترکه این­ها را جزءِ توابع خودشان قرار می‌دادند، منطقۀ حیطۀ منافعِ خودشان تعریف می­کردند که مثل کشورهای عرب امروزی که به اسم حفظ منافع مشترکه این­ها تحت درحقیقت ويوما باسم حفظ المنافع المشتركة ويوما باسم الإعانة على حفظ الاستقلال ويوما باسم حفظ الصلح، مثل کاری که با عراق کردند مثل کاری که با افغانستان کردند، ويوما باسم حفظ الصلح ودفع ما يهدده، که بخواهند تصرف بکنند به اسم اینکه بخواهند صلح را توسعه بدهند و دفع تهدیدهایی را که مثل کاری که با عربستان می‌کنند، ويوما باسم الدفاع عن حقوق الطبقات المستأصلة المحرومة، مثل کاری که مثلاً با ونزوئلا می­کنند که به اسم طبقات مستضعفه یا بعضی از کشورهای اسکاندیناوی یا بعضی از کشورهای اروپای شرقی انجام دادند باسم الدفاع عن حقوق الطبقات المستأصلة المحرومة ویوما… یوما…، هر روزی به یک اسمی، با انقلابِ مخملی با یک کار دیگری با چیز دیگری هردفعه به اسمی این­ها را تحت آن اسارت خودشان درمی­آوردند و بعدِ مدتی این­ها می‌دیدند تمامِ آن چیزهایی را که به­عنوان رؤیاهای این­ها بود رؤیاهای کاذبه بود نه رؤیاهای صادقه. والمجتمعات التي هذا شأنها لا ترتضي الفطرة الإنسانية السليمة أن تصفها، هیچ اجتماعی هیچ فطرت سلیمی این اجتماعات را به­عنوان فرهنگِ صحیح و فطرتِ انسانیت نمی‌پذیرد، این­ها خونخواری و وحشی‌گری است، لا ترتضي یعنی آن چیزی را که حقِّ توحش می‌گرفتند سفیر و وکیل و وزیر را می‌فرستادند در کشورهای دیگر به­عنوان حقِّ توحش می‌گرفتند حقیقتاً وحشی خودِ آن­ها بودند و برای غارت می­آمدند که به اسمِ گاهی حتی اشیاء تاریخیِ آن­ها گاهی درحقیقت معادنِ آن‌ها گاهی درحقیقت آن ذخایرِ آن­ها تمامش با توطئه و حیله بوده، آثارش بعد از این آشکار می­شد، به اسمِ بهداشتشان می‌آمدند مثلاً می­آمدند انواع آن چیزهایی که این­ها در نظام وجودیشان ازجهتِ واکسینه­ای را که در بدنشان دارند این­ها ببرند تا بتوانند شرکت‌های داروییشان از این­ها استفاده [بکنند]، ببینید هر کجا با حیله‌ای و حقه‌ای وارد شدند که هرچقدر انسان به این­ها با تندی بگوید واقعاً دلش خنک نمی­شود که آنچه که این­ها کردند چون ظالمی مثل این‌ها نبوده. لا ترتضي الفطرة الإنسانية السليمة أن تصفها، آن­وقت آدم غصه از این می‌خورد که این­ها را آن­وقت به­عنوان مظاهر تمدن یک عده‌ای اینجور مطرح می­کنند، این بالاتر است غصه‌اش از آن کاری که خودِ آن­ها کردند یعنی کاری که آن­ها ظلمی که آن­ها کردند آن فسادی که آن­ها کردند یک طرف که خیلی عظیم است آن ظلمِ بالاتر این است که دلِ عده‌ای از خودِ این مردمِ این کشورها را بردند که نشان بدهند که ما درحقیقت چه هستیم؟ اصلاحگریم، همیشه این نظامِ اصلاحات همیشه، آن­وقت در داخل این کشورها یک بدبخت بیچاره‌های حقیرتری هستند که دنبالِ این هستند که آن فرهنگ را اینجا حاکم بکنند زمینه سازِ حاکمیتِ آن فرهنگ در اینجاها می­شوند. أن تصفها بالصلاح أو تذعن لها بالسعادة وإن أغمضت النظر، اصلاً کاری به دین نداریم، وإن أغمضت النظر عما يشخصه قضاء الدين وحكم الوحي والنبوة من معنى السعادة، اصلاً کاری ما به دین نداریم اصلاً که او جداست آن یک بحث [دیگری است] همین که وجدان بشری وقتی این­ها را ببیند کفایت می‌کند بر این­ها، و كيف ترضى الطبيعة الإنسانية أن تجهز أفرادها بما تجهزها على السواء ثم تناقض نفسها فتعطي بعضا منهم عهدا أن يتملكوا الآخرين، چه جوری می‌پذیرد فطرت بشر که وقتی­که همۀ بشر یک حکم را دارند که “إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ”[3] که بدانید همه در یک حکم هستید سیاه و سفید ندارد آیۀ شریفه که“إنّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا” یعنی این رنگ‌ها و این مکان‌ها و این همۀ آنچه که به­عنوان تفاوت­هاست این هیچ مِیزی به­عنوان انسانیت نیست همۀ این‌ها از یک درحقیقت پدر و مادر به دنیا آمدند اما درحقیقت “مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ” همۀ این­ها از یک ذَکَر و أُنثی، همه جدّشان به یک نفر برمی‌گردد به یک به­اصطلاح پدر و مادر برمی‌گردد اما آن کرامت برای آن کسی است که در نظام معنوی رشد کرده و نظام معنوی هم کرامتش پز دادنِ دیگران نیست و کرامت معنوی هم پز دادنی نیست بلکه کرامت معنوی در رابطه با خداست و تفاخری بر افرادِ دیگر نیست و استعلایی بر افرادِ دیگر پیدا نمی‌کند. ثم تناقض نفسها فتعطي بعضا منهم عهدا أن يتملكوا الآخرين، چطور می­شود بعضی از این­ها بعضی دیگر را مالک بشوند تملکا یبیح، تملکی که برای آن­ها اباحه می‌کند يبيح لهم دماءهم وأعراضهم وأموالهم، همۀ وجودِ این­ها هستیِ این­ها مالِ این­ها اموالِ این­ها اولادِ این­ها همه می­شوند درحقیقت عبیدِ آن­ها و مِلکِ آن­ها، ويسوي لهم الطريق، هر کاری خواستند می­کنند، ويسوي لهم الطريق إلى اللعب بمجامع حياتهم، بازیچۀ آن­ها می­شود فرهنگِ این کشورها، این فرهنگِ این کشورهای به­اصطلاح فقیر می­شود بازیچۀ آن­ها هرجوری می‌خواهند این­ها را به آن سمت می‌برند، إلى اللعب بمجامع حياتهم ووجودهم والتصرف في إدراكهم وإرادتهم، مبدأِ میلِ این‌ها را تغییر می­دهند ارادۀ این­ها را تغییر می­دهند به آن چیزی که به­اصطلاح فرهنگِ حاکم می­خواهد با حالا هنر و رسانه یا با زور یا با فشار یا با اقتصاد و تحریمِ اقتصادی، بما لم يلقه ولا قاساه إنسان القرون الأولى، انسان قرنِ اولی و قرون جاهلیت همچنین کاری را نه قدرت داشت نه کرده بود، والمعول في جميع ما نذكره تواريخ حياة هؤلاء الأمم وما يقاسيه الجيل الحاضر من أيديهم فإن سمي ما عندهم سعادة وصلاحا فلتكن بمعنى التحكم وإطلاق المشية، اگر این­ها اسمش را گذاشتند سعادت و صلاح یعنی سعادت و صلاح و آزادی را اسمش را آن زور پرخاشگری و غارت را اسمش را می‌گذارند سعادت و صلاح، فلتكن بمعنى التحكم وإطلاق المشية، که از این همان درمی­آید که افسوسِ بالاتر این است که اسم این­ها را هم گذاشتند سعادت و صلاح  و کشورهای دیگر هم بعضی­ها با دست خودشان دارند آن­ها را، بانک جهانی درحقیقت یکی از مظاهر سلطۀ این‌هاست هرجا می‌خواهد وامی بدهد شرایطی را می­گذارد شرایطی که می‌گذارد بیچاره می‌کند آن کشور را برای تحققِ آن شرایط تا بخواهد یک وامی بدهد آن­وقت تمامِ آن وامی که می­دهد در جهت از بین بردنِ فرهنگ آن کشور و تسلطِ فرهنگِ آن‌هاست دیگر وقتی این فرهنگ حاکم شد استعمارِ نوین محقق شده. دیگر حالا این­ها را خودِ شما واردتر هستید فقط از بابِ ایتکه این کلام تثبیت شده باشد ما عرض کردیم.

 آن نکته‌ای که در جواب آقای جعفری وقتی سؤال کردند عرض کردم که بیان می­شود از اینجا آغاز می­شود: بما ذا يتكون ويعيش الاجتماع الإسلامي؟ که عنوان ششم است که چطور اجتماعِ اسلامی چطور متکوّن می­شود و ادامه پیدا می‌کند. حالا اگر تا اینجا سؤالی دارند دوستان بفرمایند اگر نه ان­شاءالله تا فرصت هست این قسمت را هم تطبیق بکنیم تا جوابِ آن سؤال هم ان­شاءالله پیش بیاید. اگر سؤالی دارید من خدمتتان هستم.

خب، بما ذا يتكون ويعيش الاجتماع الإسلامي؟، ایشان می­فرمایند که لاریب، چون اینجا را می­خوانیم چون نکتۀ اصلی­اش همین جاست که عرض هم کردم خدمتتان حالا تبیینِ آنجاست، لاريب أن الاجتماع أي اجتماع كان إنما يتحقق ويحصل بوجود، می­گوید هر اجتماعی وقتی می­خواهد جمع بشود و شکل بگیرد و اجتماع صدق بکند مثل دانه‌های شکری که کنار هم قرار می‌گیرند که اجتماع شکل نمی­دهد سنگ‌هایی که یک کامیونش کنار هم قرار بگیرد در یک بارِ یک کامیون باشد که این اجتماع نیست این­ها ربطی به همدیگر ندارند، اگر می‌خواهد یک اجتماعی شکل بگیرد باید بین این سنگ‌ها رابطه ایجاد بشود ملاتی بیاید آن ملات بین این­ها ارتباط ایجاد کند اگر بین این­ها ارتباط ایجاد شد که آن روحی است که آن روح درحقیقت، حالا منظورِ ما [از] روح مرتبۀ مجردش نیست، بلکه آن غایت و هدفی است که آن غایت و هدف می­آید این‌ها را در کنار هم قرار می­دهد و این­ها برای رسیدن به آن غایت و هدف با هم تعامل می‌کنند و همکاری می­کنند، حالا ممکن است منافعِ مادی باشد حیاتِ مادی باشد ممکن است منافع معنوی درکنارِ حیاتِ مادی باشد اما اصل این است که یک اجتماع وقتی که می­خواهد اجتماع صدق بکند به آن صِرفِ زندگیِ درکنارِ هم نیست بلکه زندگی­ای که در طریقِ تحقق و رسیدن به یک هدف واحد باشد آن­ها را درحقیقت اجتماع صدق می‌کند بر آنجا، پس بیانِ ایشان این است که إنما يتحقق اجتماع ويحصل بوجود غاية واحدة مشتركة بين أفراده المتشتتة، باید اولاً افراد متعدد باشند غایت واحد باشد این افرادِ متعدد برای رسیدن به غایت واحد این می­شود، اگر یک فرد باشد و یک غایت که اجتماع شکل نمی­گیرد اگر افرادی باشند و غایتی نباشد باز هم اجتماع شکل نمی­گیرد پس اگر می‌خواهد اجتماع شکل بگیرد دو چیز می­خواهد: یکی اینکه افراد متعدد باشند دومی­اش این است که غایتِ واحدی باشد که این­ها برای رسیدن به آن غایتِ واحد می‌خواهند حرکت بکنند، وهو الروح الواحدة السارية في جميع أطرافه، این روح که می­گوید همان غایت و هدف است که روح منظور آن نظامِ تجردی نیست، الروح الواحدة السارية في جميع أطرافه التي تتحد بها نوع اتحاد، یک نحوه­ای بین این‌ها وحدت ایجاد می­کند، آن غایت وحدت ایجاد می­کند باعث می­شود که این­ها در رابطه با آن غایت، حالا ممکن است گاهی غایت یک امر ضعیفی باشد به همان نسبت وحدت ایجاد شده، ممکن است غایت یک امر بسیار به­اصطلاح حداکثری باشد در آن  رابطه با هم، لذا یک امتی که هم در منافع مادیشان هم در نظام اخلاقیشان هم در نظام اعتقادیشان در همۀ این‌ها با هم توحد دارند و وحدت دارند وحدتی که در اینجا حاکم می­شود در این نظام خیلی اشدِّ از آن وحدتی است که در یک اجتماعی که فقط براساس منافع مادیشان با همدیگر وحدت می­کنند، این درحقیقت تفاوتِ مراتب است، پس نوع اتحادی ایجاد می‌شود این نوع اتحاد از ادنای مرتبۀ اتحاد امکان‌پذیر است که برای رسیدنِ مثلاً تنفس برای اینکه تنفسشان خوب باشد با هم تعامل می­کنند، برای اینکه آب مناسبی داشته باشند با هم تعامل می­کنند، برای اینکه زندگی مرفهی داشته باشند با هم تعامل می­کنند آن­وقت این زندگی دیگر آن­ها را هم شامل می­شود، برای اینکه حیاتِ انسانی داشته باشند در نظام مادی و نظام اخلاقی و نظام اعتقادی با هم تعامل می­کنند، حالا ممکن است این جمعشان یک جمعِ محدودِ در یک مکانِ واحدی باشد ممکن است جمعِ درحقیقت عظیمی که همۀ کره ارض را و یا نظام هستی را بپوشاند شامل بشود این تعامل درحقیقت یک اجتماعِ بالاتری را شکل می­دهد. خب اینجا می­فرماید که وهذه الغاية والغرض في نوع الاجتماعات المتكونة غير الدينية که محقق می­شود آن­ها آنجایی که دین را قبول ندارند قطعاً اتحادشان در حدِّ اتحاد منافعِ حیاتِ مادی است بیش از این نیست، إنما هي غاية الحياة الدنيوية للإنسان لكن على نحو الاشتراك بين الأفراد لا على نحو الانفراد وهي التمتع من مزايا الحياة المادية على نحو الاجتماع، که از هم با هم بهره ببرند در حیات اجتماعیشان بهره‌مند باشند، کارخانه درست می‌کنند همه بهره ببرند، آب می‌کشند تا همه بهره‌مند بشوند، هوا را سالم نگه می‌دارند تا همه بهره­مند بشوند، یک حیات اجتماعی که همه بهره­مند بشوند. حالا ایشان می‌فرماید اینجا والفرق بين التمتع الاجتماعي والانفرادي چیست؟ این همان آغاز تقسیم بندی­ای است که آقای جعفری نظر داشتند حالا می­بینید اینجا خودش را نشان می­دهد، والفرق بين التمتع الاجتماعي والانفرادي من حيث الخاصية چه هستش؟ بیانش: أن الإنسان در نظام انفرادی­اش در نظام حیاتِ فردی­اش اگر بخواهد فرد باشد و فرد هیچ قیدی برای فرد محدودیتی برای فرد نیست در نظام فردی مگر محدودیت‌های داخلی­اش که از درونش یک محدودیت‌هایی ایجاد می­شود، از بیرون اگر قدرت دارد اگر سلطه دارد یا اگر کسی نیست درمقابلِ او هیچ حدّی برای او زده نمی­شود هر چقدر که بتواند جلو می­رود اما خودِ این هم آزادِ مطلق نیست، چرا؟ چون نظام درونی­اش او را محدود می‌کند حالا مثال می­زند: أن الإنسان لو استطاع، اگر، فرض است، لوی امتناعیه است البته لو امتناعیۀ مطلقه نیست چون ممکن است یک موقعی در نظر بگیرید یک جایی را یا ارض را که یک نفر فقط روی آن بوده محدودۀ دیگری حدِّ دیگری از افرادِ دیگر برای او ایجاد نمی‌شده مگر حدّهایی که اشیاءِ دیگر ایجاد می‌کردند که انسان نبوده باشند مثل خودِ کرۀ ارض و آسمان و زمین و باران و این­ها که دیگر دستِ انسان نبوده، لو استطاع أن يعيش وحده، اگر امکان داشت انسان تنها زندگی بکند كان مطلق العنان في كل واحد من تمتعاته حيث لا معارض له ولا رقيب إلا ما قيد، هیچ معارضی ندارد رقیبی ندارد إلا ما قيد به بعض جهازاته بعضا،  اما خودِ درونِ این آیا منع ایجاد می‌کند محدودیتی؟ البته، فإنه لا يقدر أن يستنشق كل الهواء، نمی‌تواند هرچه هوای خوب است و عالی است را این تنفس بکند ریه­اش محدودیت دارد، فإن الرئة لا تسعه وإن اشتهاه، اگرچه بخواهد بگوید به به چه هوای خوبی من همه­اش را می‌خواهم، می‌خواهد همه­اش را اما قدرت ندارد، به همین مقداری که ریه‌اش پر شد دیگر بیش از این امکان‌پذیر نیست، شکمش سیر شد بیش از این خوردنش امکان‌پذیر نیست، ممکن است جمع بکند اما خوردنش امکان‌پذیر نیست، در هوا هم ممکن است به نام خودش بزند بگوید سندش مال من است در اینجا اما بیش از این امکان­پذیر نیست برای استفاده­اش، وإن اشتهاه ولا يسعه، که عرض کردیم که هبوط گاهی در حدِّ حیوانیتِ عادیه است که شکمش که سیر شد آرام می­شود گاهی در حدِّ حیوانیتِ متراکمه است که آن حیواناتِ متراکمه یعنی غیر از اینکه سیر شده درندگیِ گرگ علاوه بر اینکه شکمش سیر می‌شود می‌زند مثلاً 60، 70 تا را لَت و پار می­کند یکی را می­خورد یعنی این درندگی و سبعیت ویژه است در انسان هیچ حدّی ندارد که شکمش سیر شد تمام نمی­شود بلکه می‌خواهد همه چیز به نامش باشد که مالکیت، بلکه می‌خواهد همه چیز مِلکِ او و به­اصطلاح او بر آن­ها سلطه داشته باشد غیر از مالکیت می­شود ملوکیت که افراد هم بشوند بندۀ او. خب می­فرماید که لا يقدر أن يستنشق كل الهواء فإن الرئة لا تسعه وإن اشتهاه ولا يسعه أن يأكل من المواد الغذائية لا إلى حد، نمی‌تواند هرچقدر بخواهد از مواد غذایی بخورد بدونِ حد، فإن جهاز الهاضمة لا يتحمله، این­ها خیلی زیباست در نظام وجود که به نظرِ ما خیلی ساده و عادی می­آید اما شروعِ حدود از درون خودِ انسان که از درونی­ترین لایه‌هایش انسان امکانِ لاحدّی از جهتِ اطلاقِ آزادی ندارد این­ها محدودیت‌هایی است که درون خودِ انسان برای انسان قرار داده چاره‌ای هم ندارد از این­­ها، ناچاری­اش است لابدّش است و اگر این لابدّش است همین نظام را در نظامِ وجودی انسان در نظام مادی هرچه می­آید بالاتر این محدودیت‌ها کمتر می­شود چون با نظام آلت و وسیله است این وسیله و آلت حد دارد و این حد باعث می­شود که این انسان هم محدود بشود، انسانی که نامتناهی طلب است بدنی که حدود متناهیۀ شدیده دارد نمی­تواند انسان بدن باشد والّا این حدود حدِّ انسان می‌شد درحالیکه این­ها حدِّ انسان نیست و انسان نامحدود و نامتناهی طلب است، معلوم می­شود انسان غیر از این است، این خودش یک برهان است در اینجا که ایشان به­صورت کلی بیان کرده که انسان بدن نیست والّا بدن حدوِد خودش را داشت و درحالیکه انسان نامتناهی طلب است همه را می­خواهد پس معلوم می­شود که چون بدن با او همراهی نمی‌کند برای اینکه آن همه را بخواهد به دست بیاورد و برای او بشود و بتواند بهره‌مند بشود از آن‌ها پس معلوم می­شود انسان بدن نیست.  فإن جهاز الهاضمة لا يتحمله فهذا حاله بقياس بعض قواه وأعضائه إلى بعض وأما بالنسبة إلى إنسان آخر، پس به نسبتِ خودش محدودیت دارد به نسبت به انسان‌های دیگر بالنسبة إلى إنسان آخر مثله فإذ كان لا شريك له في ما يستفيد منه من المادة على الفرض فلا سبب هناك يقتضي، در نظامی که فرد محوری باشد هیچگاه انسان‌های دیگر در نگاه اولی حقِّ حد زدن به این را ندارند، حقِّ حد زدن این­ها ندارند، چون این با آن­ها صنمی ندارد که بخواهد به حدِّ آن­ها درحقیقت چه باشد؟ پابند باشد، این حقِّ حد زدنِ به همدیگر را ندارند، بله اگر یک جایی نتوانست اعمال اراده بکند ارادۀ او درمقابلِ ارادۀ این قرار گرفت مجبور شد کوتاه بیاید مجبور شده کوتاه بیاید تا با آن­ها همیاری و همکاری بکند، پس آن مجبور شدن غیر از نگاهِ اول است، می­گوید اگر توانستی قدرت پیدا کردی اول نتوانستی همکاری کن هرگاه توانستی قدرت پیدا کردی غلبه کن و او را بزن اراده­اش را له کن، این در نظام فردگرایی است که آنجایی که به نسبتِ خودش است کاری از دستش برنمی­آید مجبور است حدودِ خودش و درونش را تحمل کند اما به نسبتِ دیگران مجبور نیستی حدودِ دیگران را تحمل بکنی همکاری کن تا بتوانی غلبه کنی و حدودِ دیگری را از بین ببری و او را له بکنی. فإذ كان لا شريك له في ما يستفيد منه من المادة على الفرض، در فرض بر این بود فلا سبب هناك يقتضي تضييق ميدان عمله، هیچ چیزی نمی‌تواند او را مضیّق بکند ولا تحديد فعل من أفعاله، هیچ چیزی نمی­تواند حد بزند به فعلی از افعالش و عمل من أعماله، هیچ چیزی نمی‌تواند فعلی از او یا عملش را محدود [بکند]، این در نظام فردگرایی، پس نگاهِ فردگرایی با این نگاه هیچ حدّی را برنمی‌تابد مگر حدود درونیِ خودش را که چاره­ای از او ندارد، حدود بیرونی هم اگر تحمیل شده به او آن تحمیل عارضی است نظامِ ذاتیِ این برنمی‌تابد این را، پس هرگاه بتواند و غلبه بکند و قدرت داشته باشد آن حدود ملغاست، نه ملغا می‌کند ملغاست، اصلاً ملغا هست نه اینکه این ملغا می‌کند چون اصلاً این قبول نداشته این به جبر پذیرفته بود این حدود را و حالا که قدرت پیدا کرد خود به خود درحقیقت حدود ملغاست، مثل آن معاویۀ ملعونی که وقتی­که قرارداد را نوشت قرارداد را درحقیقت بعدش پاره کرد یا درحقیقت مثل آنجایی که آمریکا برجام را درحقیقت چه کار کرد؟ گفت حالا که من قدرت دارم خارج می­شوم یا درحقیقت مثل نظائرِ این­ها در طول تاریخِ بشریت بوده که قراردادها به­صورتی بوده که آنجا که فردگراییِ شدیدتری هم حاکم است هرجا احساس قدرت بالاتری این می‌کرد آنجا زیرش می­زد می­گفت من این را نمی‌پذیرم درحالیکه در نظام اسلامی می‌فرماید که تا آنجایی که طرفِ مقابلِ شما نقضِ عهد نکرده اگر عهدی بستید به عهدتان پایبند باشید تا او ناقضِ عهد باشد. این پس در نگاهِ فردگرایی بود، تمام مسأله را می­شود با همین ترسیم کرد این یک مختصرش را ایشان گفت، می­شود شقوقِ مختلفی از مباحث قانون را در اینجا کاملاً با این نگاه قانون گذاری را دید حاکمیت را دید ارتباطات را دید سیاست را دید اخلاق را دید اعتقادات را دید تمامِ این­ها با این مسألۀ فردگرایی همۀ این­ها معنایِ خاص خودش را پیدا می­کند، جا دارد که جدا این­ها تفصیلش بیان بشود. وهذا بخلاف الإنسان الواقع في ظرف الاجتماع وساحته فإنه لو كان مطلق العنان في إرادته وأعماله، اگر این کسی­که نظام اجتماعی را پذیرفته انسانِ فی ظرف اجتماع را خودش را اجتماعی دید اینجا مطلق العنان در اراده و اعمالش نیست، چرا؟ چون مطلق العنان بودن در اراده و اعمالش لأدى ذلك إلى التمانع والتزاحم، چون این در یک نظام اجتماعی زندگی می‌کند آمده در بین مردم است افراد دیگر آن‌ها هم مثل همین هستند آن­ها هم می‌خواهند مطلق العنان باشند آن­ها هم اراده‌شان می‌خواهند مطلق باشد، وقتی می‌رسند به همدیگر می‌بینند این امکان­پذیر نیست لذا از اینجا چه شروع می­شود؟ به­اصطلاح تسلیم شدن به قوانینی که آن قوانین بتواند زندگی اجتماعی را برای این­ها تسهیل بکند، إلى التمانع والتزاحم الذي فيه فساد العيش وهلاك النوع، و چون این‌ها دنبال فسادِ نوع و هلاکِ نوع نبودند نمی‌خواستند، می‌خواستند این­ها باشند چون بنایشان اساسشان بر این است که می­دانند با بودنِ انسان­های دیگر است که می‌توانند این­ها هم به رفاه برسند، اگر انسان­های دیگر نباشند رفاه معنی نمی­دهد لذا انسان اجتماعی که ایشان می­گوید ما این را مباحث نبوت سابقه یا شاید یکی از مباحث مهمش همان آیۀ 213 سورۀ بقره است که مفصل قبلاً گذشته و دوستان هم دیدند. وهذا هو السبب، هذا یعنی همین از بین رفتن نوعِ بشر که اگر این تعامل نبود از بین می‌رفتند وهذا هو السبب الوحيد الذي يدعو إلى حكومة القانون الجاري في المجتمع، که آن قانونی که جاری در مجتمع بشود، منتها قانون در اجتماعات خیلی مراتب دارد گاهی در نظامِ اجتماعاتِ سابقِ ابتدایی بوده که در نظامات اجتماعی قانون گذاری اینگونه نبود که یک عده‌ای بنشینند فکر کنند قانون بذارند و بعد بقیه اطاعت بکنند و قبول بکنند، نه، می‌رسیدند به حوادث و مشکلات همانجا یک تفاهمی را در  حینِ مشکل می‌کردند که تا از مشکل خارج بشوند تا بتوانند دوام پیدا بکنند، این نوع نگاهی که به قانون هست یک قانونِ ابتدایی یک قانونِ زودگذر لذا به مشکل بعدی که می‌رسیدند می­دیدی که گاهی این یک جور دیگری می­خواهد آن قبلی را ملغا می­کردند یا نه از مشکل که عبور می‌کردند قانونی را هم که گذاشته بودند یادشان می­رفت چون قانون قانونِ کلانِ کلّیِ همه جانبه نبود قانون برای رفعِ آن مشکل و نزاع بود تا نزاع از بین می‌رفت قانونش هم تمام می­شد دوباره سَرِ مشکل بعدی می‌نشستند فکر کنند چه کار بکنند تا این حل بشود، این در قانون گذاریِ اولیه بود که در جوامع ابتدایی یا تعبیر ایشان این است که غير أن المجتمعات الهمجية، آن قانون ابتدایی بشرِ اولی ابتدایی لا تتنبه لوضعها عن فكر ورؤية وإنما يكون الآداب والسنن فيها المشاجرات والمنازعات، آن آداب و سننی که داشتند منجر به مشاجرات و منازعاتی می­شد المتوفرة بين أفرادها، وقتی این­ها پیش می‌آمد این مشاجرات و منازعات فتضطر الجميع إلى رعاية أمور تحفظ مجتمعهم، به خاطر اینکه اجتماع از هم نپاشد می­آمدند با همدیگر مصالحه می‌کردند در همان مورد، و لما لم تکن، این مصالحه­شان و این قانونشان و این چیزی که به­اصطلاح با همدیگر نشستند به آن رسیدند این رعایتشان لما لم تكن مبنية على أساس مستحكم که یک قانون فرازمان فراحادثه و این­ها باشد چون این­ها نداشتند كانت في معرض النقض والإبطال تتغير سريعا وتنقرض، به سرعت منقرض می­شد، ولكن المجتمعات المتمدنة، اما مجتمعات متمدنه، یعنی پس از این مجتمعاتی که پس از این هی آمد جلو آمد جلو دیدند که این­ها نمی­شود در هر حادثه بنشینند قانون گذاری بکنند یک عده‌ای نشستند از مجموعه حوادث و قوانینی که پیش آمده بود کلّی گیری کردند نشستند استنتاج کردند فکر کردند قوانین کلّی‌تری که بقای بیشتری داشته باشد را قانون گذاری کردند که این می­شود به­اصطلاح نمادِ اجتماعات مترقی­تر و متمدن­تر، حالا این نماد ممکن است به دو سه هزار سال قبل هم برگردد که می‌نشستند برای مدینۀ فاضله تصویری و قانونی ارائه می‌دادند که یا جمهوریتی را بنا می‌گذاشتند و ارائه می‌دادند و بیان می­کردند، ولكن المجتمعات المتمدنة تبنيه على أساس قويم بحسب درجاتهم في المدنية، آن­ها هم مرتبه به مرتبه، والحضارة، و آن ترقی­ای که داشتند و شهرنشینی­ای که داشتتند، فيرفعون به التضاد والتمانع الواقع بين الإرادات وأعمال المجتمع بتعديلها بوضع حدود وقيود لها، که می­نشستند با قانون­هایی که می­گذاشتند آن اراده‌ها و اعمال را آن تنازعات را پیش‌بینی می‌کردند قبل از اینکه به نزاع بکشد قانون گذاری می‌کردند که تا این مرحله قبل از اینکه به نزاع بکشد حدود و حقوق افراد محفوظ باشد و مردم تعدی به همدیگر نکنند مگر کسانی­که اهل تعدی باشند آن­وقت آن­ها را با نظام جزایی محکوم می‌کردند اما اغلب افراد که به­دنبال تعدی نبودند و می‌خواستند منافعشان حفظ بشود با رعایت این حدود می‌توانستند به منافع بیشتری دست پیدا بکنند، فيرفعون به التضاد والتمانع الواقع بين الإرادات وأعمال المجتمع بتعديلها، که این­ها می­آمدند چه کار می‌کردند؟ این ارادات را تعدیل می‌کردند که مطلق العنان نباشد هر کاری می‌خواهد نمی­شود،‌ درست است دلش می­خواهد همه کاری بکند هرچه برای او باشد اما چون این امکان‌پذیر نبود به آنجاهایی که منافعش تأمین بشود تعدی به حقوق دیگران هم نشود، الواقع بين الإرادات وأعمال المجتمع بتعديلِ این ارادات و اعمال بوضع حدود وقيود لها ثم ركز القدرة والقوة في مركز عليه ضمان إجراء ما ينطق به القانون، که آن ضمانتِ اجرا را در قوۀ مجریۀ حکومتی حاکمیتی یک درحقیقت قدرتی قرار می‌دادند که آنجا، حالا آن هم به مراتبش گاهی فرد بوده گاهی خاندان بوده گاهی قانون بوده گاهی مثل الآن قوای سه گانه بوده که هر کدام از این‌ها مسئولیتی به عهده دارند و انواع تقسیم‌هایی که ممکن است محقق شده باشد، ضمان إجراء ما ينطق به القانون که قانون را اجرا بکنند. ومن هنا یظهر، از اینجایش سه تا نتیجه ایشان می­گیرد این سه تا نتیجه چون بحث مهمی است به نظرم شروع بکنیم به خواندنش حالا تا ببینیم که به­اصطلاح تا کجا می­رسد تا این چند دقیقه­ای که باقی مانده، ومن هنا یظهر اولاً. اگر دوستان سؤالی دارند بفرمایند تا این سه تا نتیجه را بخوانیم چون این سه تا نتیجه بحث تازه جدی‌تر می‌شود که این فردگرایی و جمع­گرایی ضعفش کجاست و اگر منجر به نظام الهی نشود نمی‌تواند پاسخگوی نیاز بشریت باشد که آن اجتماعِ الهی است اجتماعی که از نازلۀ توحید است که اگر اجتماع نازلۀ توحید نباشد که اخلاق و اعتقادات هم درونش اشباع نشده باشد این اجتماع اجتماعِ مستحکمی نیست، هرچقدر پیوند مولکولیِ بین مولکول‌ها شدیدتر باشد قوامِ این ماده شدیدتر است و اگر این قوام فقط در حدِّ حیات مادی باشد این پیوند پیوندِ ضعیفی است اگر این پیوند در ناحیۀ پیوندِ تمامِ جهات و ابعادِ وجودیِ انسانی شد که نازلۀ توحید شد هم حیاتِ مادیشان توحیدی می­شود هم حیاتِ به­اصطلاح معنویشان ملکوتیشان همه­اش توحیدی می­شود در نظام اعتقادات در نظام اخلاق و در نظام اعمال و حیاتِ مادی توحید حاکم می­شود این انسانِ اینجوری یک حقیقتِ واحده‌ای می­شود که خودش هم نازلۀ توحید می­شود و گسستنِ این و شکستنِ این غیرممکن می­شود حتی اگر یک نفر در کلِّ عالم باشد. اگر سؤالی دارید بفرمایید.

سؤال: حاج آقا اینجا که علامه در آخر فرمودند که ثم ركز القدرة والقوة في مركز حالا که می­گوید بعد ضمانِ اجرایی و این­ها من فهمی که داشتم با توجه به آن بحثی که خب در 213 بقره هم وجود دارد و حالا بحثی که در بحثِ مُلکی که علامه الآن خاطرم نیست در کدام سوره است بحث می­کنند درحقیقت انگار که این تمرکزِ قدرت و قوۀ اجرایی چند تا مرحله دارد، می­خواهم ببینم درست متوجه شدم یا نه، یک مرحلۀ اولش این است که خب که آن استخدام گری­ای که شکل می­گیرد و آن قوۀ قاهره­ای که اولین نفری که می­تواند سایرِ قوا را ذیلِ خودش جمع بکند و استخدام‌ها را در خدمتِ خودش بگیرد این یک مرتبه است، بعد وقتی می­آید جلوتر این تزاحمی که شکل می‌گیرد این عرضم به خدمت شما استخدام‌ها وقتی تودرتو می­شود و نیاز به شکل­گیری قانون می­شود بعد دوباره بعد از شکل­گیری قانون دوباره ما یک تمرکز قدرت داریم و یک شکل­گیری قوۀ قاهرۀ ثانویه که یک مرتبه از آن بالاتر است و برای حفظ ضمانِ این قوانین، یعنی خودِ آن قوۀ قاهره هم می­شود گفتش که [استاد اینجا می­فرمایند: مراتب دارد] ادامه: درحالِ تکمیل شدن و درحالِ عرضم به خدمت شما رشد [استاد اینجا می­فرمایند: اشتدادی است دیگر، یک حرکتِ اشتدادی دارد] ادامه: و اینجا علامه دارد مرتبۀ دومِ تمرکز قدرت را بعد از شکل گیری قانون بیان می­کند، می­خواهم ببینم این فهم درست است؟ [01:06:55]

استاد: بله درست است دیگر اینجا هم چون منتها ایشان نمی­خواست این مسأله را حالا اشاره می‌کند در بعدش اما چون در صدد بیانِ این نبود قبلاً بیان کرده خیلی اینجا به آن نپرداخت فقط اشاره کرد به آن که خود این ضمانت اجرا هم مراتبی پیدا می‌کند اما درعین حال ضمانت اجرایی که فقط در، حالا این بیان در ادامه­اش است، ضمانت اجرایی که فقط در حدِّ اعمال ظاهری انسان‌ها باشد که اعمال اجتماعیشان باشد و به اعمال فردی که ربطی به نظام اجتماعی پیدا نکند ارتباط برقرار نکند و به نظام اخلاق و اعتقادات رابطه پیدا نکند این ضمانت اجرا هیچگاه درحقیقت چیست؟ به نتیجه رسیدنِ کامل ندارد و خودِ همان مرکزی که می­خواهد ضمانتِ اجرا باشد گاهی می­شود مستبد حاکمِ مستبد همان می­شود، حالا این را اشاره می­کنند، بله آن بحث مراتب تشکیکی دارد.

ومن هنا یظهر اولاً: أن القانون حقيقة هو ما، پس قانون تا اینجا معنا شد حقیقتِ قانون چه معنا دارد؟ قانون یعنی آن چیزی که اراداتِ افراد را تعدیل می‌کند تا درکنار هم به منافع بیشتری برسند، أن القانون حقيقة هو ما تعدل به إرادات الناس وأعمالهم برفع التزاحم والتمانع، آنجایی که تزاحم و تمانع است آنجا را قانون می­گذارد تا رفعِ تزاحم و تمانع بشود من بينهما بتحديدها، با تحدیدِ آن ارادات می­آید درحقیقت تزاحم و تمانع را برمی­دارد. می‌فرماید که پس اولین اصل این است؛ ایشان می­فرماید سه چیز ظاهر می­شود: اولی­اش این بود که قانون معنایش این است وثانیاً: أن أفراد المجتمع الذي يحكم فيه القانون أحرار فيما وراءه، این خیلی بحث مهمی است! یعنی آنجایی که قانون هست محدود به قانونند و مقید به قانون اما جاییکه قانون نیست این‌ها در نظامِ آنجایی که قانون دیگر حیطۀ قانون نیست احرار آزاد مطلق العنانند هیچ حدّی دیگر در آنجا درکار نیست، أحرار فيما وراءه، فی ماوراءِ قانون، كما هو مقتضى تجهز الإنسان بالشعور والإرادة بعد التعديل، بعد از آنکه افکار و اراداتش و اعمالش تعدیل شد به عدمِ تزاحمِ با دیگران آنجایی که تزاحم ندارد این مطلق است هر کاری خواست بکند ولذا كانت القوانين الحاضرة لا تتعرض لأمر المعارف الإلهية والأخلاق، کاری به اخلاق و دین ندارند، به معارف الهی و اخلاق کاری ندارند، قانون می­گوید من برای رفع تعارضات نظامات مادی آمدم به دین و اخلاق کاری ندارند و آن‌ها حیطۀ من نیست و آن­ها اصلاً در نظامِ کارِ من نمی‌گنجند، در نگاه اولی، وصار هذان المهمان يتصوران بصورة يصورهما بها القانون، البته آن نظام اعتقادی و اخلاقی خود به خود می­شود تابعی از قانون به این معنا که قانون وقتی چیزی را شکل داد قانونگذاری کرد برای رفع تعارضات و تزاحمات قطعاً این قانون از یک نوع تفکری برای رفعِ تزاحم و تعارض از یک اعتقادی و اخلاقی نشأت گرفته که آن تفکر و اعتقادِ حاکمی است که آن قانونگذار دارد منتها او را نمی‌خواهد اظهار بکند می­آید نشان می­دهد قانون را بعد می­بینید که تمسک به قانون و ارتباط با قانون و رعایت قانون خود به خود صورت آن اعتقاد و اخلاق را به­دنبال خودش می­آورد که این ایشان می­فرماید صار هذان المهمان یعنی معارف و اخلاق يتصوران بصورة يصورهما بها القانون به آن صورتی که قانون می­خواهد خود به خود این­ها شکل پیدا می‌کنند بدون اینکه بگوید من در آن­ها دخالت می‌کنم خودش شکل می­دهد، این از آن مباحث دقیقِ علوم انسانی است که به اسم قانون می­آید اما چون قانون از یک تفکرِ اعتقادی و اخلاقی نشأت گرفته در آن قانونگذار که حالا هرچه می­خواهد باشد خود به خود آن قانون نمادِ آن است حالا اگر تفکر یک تفکرِ لیبرالیستی است اگر تفکر فردگرایی است هرچه که هستش او اعتقاد و اخلاق را هم همان جوری شکل می­دهد که در هر کشوری هم همین جور می­آیند می­گویند قراردادِ 2030 آن­وقت قراردادِ 2030 یک قانون است این قانون نازلۀ یک تفکر و اعتقاد و اخلاق است خود به خود آن اعتقاد و اخلاق شکلِ قانون را به خودش می‌گیرد، آن قانونی که نازلۀ آن فکر بوده، به خودش می‌گیرد بعد می‌بینید که دیگر آن تزاحمات اعتقادی هم از بین می­رود با این چون اعتقاد شکلِ همان قانونی را گرفته که آن قانونگذار آورده. فيتصالحان ويتوافقان معه، این اعتقاد و اخلاق هم تصالح می‌کنند و توافق می‌کنند با همان قانون، على ما هو حكم التبعية، منتها مثل تبعیت فقط تابع می­شوند، آن که باید منشأ می‌شد شد تابع، برای قانونگذار منشأ بود اما برای کسی­که می‌خواهد قانون را انجام بدهد و مطیع قانون باشد اعتقاد و اخلاق می­شود تابعِ قانون، خیلی بحثِ زیباییست! فيعودان عاجلا أو آجلا، خودِ همان یا این اعتقاد و اخلاق عاجلاً، یعنی به­سرعت، یا آجلاً یعنی در یک مدت زمان که بستگی دارد، اگر سنتی رسوخ داشت کهنه بود طولانی مدت‌تر بود عمیق‌تر بود به هرجهتی طول می­کشد آجلاً اگر نه شل بودند و سطحی بودند عاجلاً که بعضی از رسوم مثل مثلاً پوشش در بعضی از کشورها به­سرعت درحقیقت با اینکه نازلۀ اعتقادشان بود و اخلاقشان بود تغییر می‌کند در بعضی از کشورها همین پوشش دیرتر تغییر می­کند عاجلا أو آجلا که تعبیر را آورده، فيعودان اعتقاد و اخلاق عاجلاً او آجلاً رسوما ظاهرية فاقدة للصفاء المعنوي، آن هم می­شود تابعِ همین فقط ظاهر و دیگر آن عمق را پیدا نمی­کند، ولذلك السبب أيضا ما نشاهده من لعب السياسة بالدين، که سیاست با دین بازی می‌کند فيوما تقضي عليه، گاهی می‌کوبد آن را می­گوید این افیونِ ملت‌هاست گاهی ويوما تميل إليه فتبالغ، او را بالا می­برد‌ می­آید، انجیل را دستش می­گیرد و با انجیل با مردم ترامپ حرف می­زند، ويوما تميل إليه فتبالغ إعلاء كلمته ويوما تطوي عنه كشحا فتخليه وشأنه، روزی هم اصلاً درهم می­پیچد او را و این­ها را هیچکدام قبول نمی­کند، فتخليه وشأنه، رهایش می­کند می­گوید اصلاً ما به این­ها کاری نداریم. این دوتا؛ سومی­اش هم این است که أن هذه الطريقة لا تخلو عن نقص، چرا این طریقۀ اجتماعی­ای که به­صورت اجتماعِ بر محورِ حولِ حیاتِ مادی بود چرا این نقص دارد؟ فإن القانون، قانونی که بر این اساس گذاشته می‌شود، فإن القانون وإن حمل، اگرچه این قانون حمل ضمان إجرائه على القدرة، ضمانت اجرایش را بر قدرتی گذاشت که التي ركزها في فرد، گاهی حاکمیتِ فردیه مثل پادشاهی، أو أفراد، مثل اینکه به مجلس قانونگذاری بگذارند، لكن لا ضمان على إجرائه بالآخرة، ضمانت اجرای این چیست؟ بمعنى أن منبع القدرة والسلطان، حالا چه مجلس چه فرد چه آن تعداد چه شورا لو مال عن الحق وحول سلطة النوع على النوع إلى سلطة شخصه على النوع، تحول پیدا کند آنجایی که همۀ مردم می‌خواستند حاکمیتشان بر همه باشد یعنی جمهوریت إلى سلطة شخصه على النوع، سلطۀ شخص بر نوع بشود در همان جامعه یا بالاتر سلطۀ این جمع باشد بر همۀ دنیا، یعنی مردمِ آمریکا رأی می­دهند به رئیس جمهوری که آن رئیس جمهورشان نسبت به نوعشان بخواهد مدارا بکند و درست انجام بدهد اما می‌خواهد بر همۀ کشورهای دیگر سلطه داشته باشند همۀ این­ها درحقیقت این از عدولِ از آن مسأله است، لم يكن هناك ما يقهر هذا القاهر، هیچ چیزی که این قاهر را بخواهد جلویش را بگیرد نداریم، فيحوله إلى مجراه العدل، بخواهد او را برگرداند به مجرای عدل راهی نیست، ، وعلى هذا القول شواهد كثيرة مما شاهدناه، آن که محقق شده، مما شاهدناه في زماننا هذا وهو زمان الثقافة والمدنية فضلا عما لا يحصى من الشواهد التاريخية، اگر تاریخ هم بگذاریم کنار همان که امروز شاهدیم، وأضف إلى هذا النقص نقصا آخر وهو خفاء نقض القانون على القوة المجرية أحيانا أو، یا اینکه قانون را علنی نقض نمی‌کند نمی­آید بگوید من دیکتاتورم همان مجری­ای که انتخاب شده بلکه دور زدنِ قانون قانوناً دیکتاتوری را تحمیل کردن با نگاهِ قانونی این دیگر خفاء نقض القانون على القوة المجرية أحيانا أو أو خروجه عن حومة قدرته، (ولنرجع إلى أول الکلام).، که این­ها هم که همه جزءِ نقص‌های این طریق است.

و بالجملة، حالا از اینجا ایشان شروع می‌کند طریقِ توحیدی اسلام را در نظام اجتماعی که آن حیطۀ سوم نظام اجتماعی است بیان می‌کند که نظام فردی، نظام اجتماعی عمومی و نظام اجتماعی­ای که براساس توحید باشد که آن قِسمِ سومی بود که آقای جعفری اشاره داشتند از اینجا آغاز می­شود که غایات واحده در اجتماع.

اگر سؤالی دارید من درخدمتتان هستم. اگر نکته­ای دارند دوستان بفرمایند.

از حضار: استاد حالا بگذاریم آن بحثِ درواقع نگاه توحیدی هم ان­شاءالله جلسۀ بعد بحث بشود بعد آنجا درواقع نکاتی هست که مخصوصاً در تطبیقِ آن مسالک اخلاقی و این مراتب به نظرم اگر بشود یک مقدار دقیق­تر وارد بشویم. استاد: فرمایشی که شما داشتید در اینجا تقریباً مقدمات جوابش پیدا شد دیگر، یعنی آن نکاتی که بیان کرد ابتدای بحث عرض کردم که بعداً می­آید تقریباً آن جوابش تقریباً بود.

[1] المیزان فی تفسیر القرآن- العلامة الطباطبائی- منشورات اسماعیلیان- ج 4- ص 107

[2] همان، ص 106

[3] حجرات/ 13

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید