تحذیر از ربا (گرفتن مال بدون عوض)، و بیان آثار تخریبی آن، و ترغیب به توبه از آن
سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیات سورۀ بقره بودیم و در موضوع بحث ربا بودیم. آیات خیلی نگاه توحیدی و اجتماعی قویای را الحمدلله القا میکند و برای مباحث اجتماعی توحیدی خیلی بحثهای زیبایی در اینجا شده که به خصوص یک جامعهای که میخواهد حاکمیت توحیدی در آن مستقر بشود، دقت در این مباحث برای راهگشایی در آن جامعه حتماً لازم است و آن نگاه به تمدن سازی اسلامی را که ما میخواهیم افق نگاهمان قرار بدهیم، خوب تبیین میکند که چطوری باید به سمت جامعۀ توحیدی حرکت کرد و او را محقق کرد و از آن نگاه واقعگرا هم شروع میکند. نمیآید فقط یک بحث ایدهآلنگری را مطرح بکند، واقعیت را نگاه نکند. با نگاه به واقعیت و توجه به مطلوب دارد تشریح میکند احکامی را که از اینجا ما را به آنجا برساند و تبیین اینها خیلی امروز جامعۀ ما به این احتیاج دارد و متأسفانه آنطور که باید و شاید دقت نشده.
به این بحث رسیدیم که قوله تعالی یمحق الله و یربی الصدقات.
«یکی از حضار:» قسمت آیۀ قبل که فله ما سلف، در نظام فردی میتوانیم بگوییم فله ما سلف، اما در نظام اجتماعی مثلاً اگر تمدن غرب روی ربا و سیستم اقتصادی و سازمانهای کلانی شکل گرفته و پول هایی که از همین جیب مردم رفته به صورت ربا، بعد بگوییم حالا مثلاً سازمانی توبه کرده درست میشود، باز هم بگوییم این پولها فله ما سلف؟
«استاد:» یعنی اگر یک نظام اجتماعی تبدیل شد، مثلاً زمان شاه انقلاب شد، شد جمهوری اسلامی، اگر یک موقعی در قواعد اینجا مثل کفر و ایمان باشد یا مثل ربا باشد در نامفهوم 02:34، آنی که سابق از این در نظام اجتماعی محقق شده، فله ما سلف میشود. یعنی بانکها گرفته بودند و این ربا محقق شده بود، الان سیستم اجتماعی تغییر کرده. بله از این به بعد حق ندارند آنچه که باقی مانده را بگیرند. همین کاری هم که امام کرد دیگر.
«یکی از حضار:» پس آن مصادره و اینها چه میشود؟
«استاد:» آن مصادره مربوط به اشخاصی بود که اساس مالشان نامشروع بود و آنها هم ایمان نیاورده بودند. اینها را ما دستگیر کرده بودیم. مثل این است که بگویید کسانی که ایمان نیاوردند و دستگیر شدند و ظلم کرده بودند، اینها که نیامده بودند بگویند ما توبه کردیم. عین مال هم محفوظ نباشد. اینها همه شرط است دیگر. در ربا اگر عین مال محفوظ باشد، باز فله ما سلفاش متفاوت میشد. این را بیان کردیم. اما از این به بعد دیگر حق چه؟ حتی اگر اصل مال را گرفته تا به حال، ربایش مانده، دیگر این بقیه را پرداخت ندارد. لذا تا الان انقلاب شد، دیدیم این صد هزار تومان چه بوده؟ این وام گرفته حالا باید صد و پنجاه هزار تومان پس میداد، آن پنجاه هزار تومانی که سود باشد و ربا بوده را دیگر حق نداشتند طلب کنند از جهت شرعی. حالا قانونی چه کردند بحث جدا، اما از نظر شرعی حق طلب نداشتند؛ چون اصل مال پرداخت شده. مگر اینکه مثل الان عقود اسلامی که برقرار شده، اما چون رعایت نمیشود آنها آنجایی که رعایت نمیشود، احتیاط از آن لازم است هرچند که پول گذاشتن و برداشتن از بانک اشکالی ندارد. اما اگر سودی به کسی میدهند، چون یقین ندارد که مطابق نیست، حکم بازار اسلامی بر آن بار میشود. اما اگر آدم بخواهد احتیاط بکند، احتیاط در این است که این سودها را رعایت بکند؛ چون این سودها علم اجمالی داریم که یک سریاش رعایت نمیشود. یک علم اجمالی هست که قطعاً میبیند اطراف خودش. منتها مقررات اسلامی و بازار اسلامی اصل این است که مباح است اشکال ندارد. دیگر سخت نباید برای مردم گرفت. اما اگر کسی خواست بیشتر رعایت بکند، بیشترش اینطوری است در اینجا.
پس با اجتماع هم همینطوری است. اگر یک انقلابی شد، الان در غرب 4:59 انقلابی شد، شد جمهوری اسلامی ایران. اگر شد جمهوری اسلامی در آنجا، شد جمهوری اسلامی فرانسه، شد جمهوری اسلامی انگلیس. عیب ندارد. فله ما سلف.
«یکی از حضار:» این چطور میشود؟ کلی افراد با همین نامفهوم 5:14 فقیر شدند.
«استاد:» دیگر این بحث این است. این حکمی یعنی این حکم دینی است در اینجا. اگر آن راهش را باید در جبرانش راههای دیگری را پیدا بکند حاکمیت اسلامی، اما این حکم فله ما سلف است؛ یعنی فله ما سلف یعنی به چه نحوی؟ یعنی آنچه که در سابق بوده را برنمیگردیم یکی یکی ببینیم چه کسی وام گرفته بوده، بیایم مقدار اضافهای که پرداخت کرده بوده را پرداخت کنیم مثل همین ربائی که در اینجا شخص باشد. در اجتماع هم همینطوری است. البته دولت باید کارهایی حمایتهای دیگر بکند از این به بعد و دنبال این باشد که جبران بکند، اما حکم این است که فله ما سلف. این فله حالا میخواهد شخص باشد، میخواهد شخص حقوقی باشد، نظام باشد. فله ما سلف صدق میکند. سؤال خوبی هم بود. احسنت.
بعد در ادامه میفرماید که ﴿يَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَيُرۡبِي ٱلصَّدَقَٰتِۗ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ ٢٧٦﴾[1]. این را ببینید چقدر قرآن زیبا به کار میبرد. یمحق الله الربا. محق از بین رفتن تدریجی است. مثلاً ماه که از ماه کامل آرام آرام هرشب کم میشود کم میشود تا به محاق رفت یعنی چه شد؟ یعنی دیگر دیده نمیشود الان. پس محق از بین رفتن تدریجی است نه از بین رفتن یکباره. لذا میفرماید که یمحق الله الربا. ربا یعنی چه لفظاً؟ یعنی یک چیزی که رشد دارد. در حقیقت ربا، ربی رشد داشتن است. میگوید آن چیزی که قاعدهاش این است که اسمش را گذاشتند ربا یعنی رشد دارد، این یمحق الله. آن محو میشود. و یربی الصدقات. یربی از همان ربا است. از همان لفظ است، اما میگوید صدقات یربی، نمو پیدا میکند، اما ربا محق میشود. چقدر زیبا به کار برده است. بعد یربی الصدقات. صدقات را جمع آورده ولی ربا را مفرد آورده. اینها خودش همه زیبایی و لطافت است که یمحق الله الربا. این را برای تقلیلش به صورت مفرد آورد، او را برای تکثیرش که تناسب بین حکم و موضوع باشد، یربی الصدقات. یعنی جمع آورد تا استغراق همۀ افراد را پیدا بکند. این را فرد آورد تا حالت فقط نوع پیدا بکند. اینها همه زیبایی به کارگیری الفاظ است که اینطور نیست که آدم فقط قصد این باشد معنی را برساند، نه. خود الفاظ در شعارسازی، در کمترین کلمه بیشترین بیان را داشتن، اینها مهم است. یعنی آدم بتواند شعارسازی بکند. شعارسازی الفاظ را به گونهای قرار بدهد که پیام ویژه پیدا بکنند، بار معنوی پیدا بکنند. با این کار اولاً مصادره کرد اینکه هرجا بحث ربا باشد را نبریم فقط در بحث ربا. یربی الصدقات. یعنی آوردیم رشد را در صدقه به کار بردیم. نگفت این لفظ اخ است. دیگر هرجا هست دیگر ما… مثلاً بگویند اسم فلانی در تاریخ این بد است، دیگر هیچکس نگذارد این اسم را. اگر اسم مطلوب است، اگر اسم خوب است، یا مثلاً اگر یادتان باشد در جریان آن مروه و صفا، دو بت اینها را گذاشته بودند. خدای سبحان نیامد بگوید مروه و صفا کلاً چون دو بت بوده، تداعی آن دو بت را ممکن است بکند، اصلاً سعی بین صفا و مروه را کلاً در حج لغوش بکنیم. بگوییم نباشد. اصلاً نمیگذاریم یعنی جعلش نمیکنیم الان. نمیگذاریم. نه. سعی صفا و مروه را احیا کردند، همان چیزی که سابق از این بود را، دور بتها رفت و آمد میکردند را احیا کردند، منتها این خود… اگر یک چیزی قابلیت جذب دارد در شعارسازی که مردم با آن انس دارند و مطابق با قواعد هم میتواند باشد، آدم نباید از دست بدهد. نه اینکه حالا چون این را دشمن به کار برده پس من این را میگذارم کنار. آن را چون سبز یک مدتی، دیگر اصلاً من در زندگیم از سبز بدم میآید. نه. این چرا؟ یعنی این از دست دادن ظرفیتها میشود. بله آدم باید حواسش باشد که تشبه به کفار هم پیدا نکند. نماد اختصاصی که آنها دارند، به او تشبه پیدا نکند، اما در عین حال آنجاهایی که نماد عمومی بوده را به واسطهای که او هم از این استفاده کرد، ما طرد نکنیم. از جمله همین جا است که به کارگیری یربی الصدقات بلافاصله بعد از یمحق الله الربا، این همه ربا زشت است، بد است، خدای سبحان تحقیرش کرده، اما بلافاصله برای صدقه از لفظ ربی استفاده میکند میگوید یربی الصدقات که این را از دست ندهید.
«یکی از حضار:» نامفهوم 10:16 این منشأ و منبعش…
«استاد:» عیبی ندارد. بوده. الهی بوده قبلش. بعد اینها خرابش کردند. اما طوری شده بود که شده بود علم برای اینها.
«یکی از حضار:» آنی که از اول باطل بوده، ما اینطور استفادهای حق داریم؟
«استاد:» از اول یک چیزی ذاتش باطل باشد، نه. استفاده نمیکنیم. نماد شده به قول آقا. یک نماز اختصاصی.
«یکی از حضار:» ربا اینطوری بوده حاج آقا. ربا این نماد افراطی 10:44 بوده.
«استاد:» نه ربا یک فعلی که اینطوری بوده. این لفظ هم علم شد برای او. وگرنه لفظ ربا که برای او علم نشده بوده که. لفظ ربا، ربی است. رشد است. اینها به کار گرفتند برای این جهت خاص. پس ما نباید این را از دست بدهیم که بگوییم چون اینها به کار گرفتند و برای این کارشان به کار گرفتند، پس ما دیگر از این لفظ هم استفاده نمیکنیم. از اشتقاقاتش استفاده نمیکنیم. بله حتی از لفظ ربا استفاده نکرده، از اشتقاقاتش استفاده کرد. اشتقاقات را منفی نگرفت. لذا اصلاً تعمداً به کار گرفت این را؛ چون شاید لفظی به این زیبایی تبیین نمو را نمیکند. یربی الصدقات یعنی همانی که شما دنبالش هستید. آرزویتان هست. طلبش را دارید که رشد است میگوید اینجا است. همانی که میشناسید. دنبالش هم هستید. چون فطری است این رشد که قبلاً هم عرض کردیم قاعدۀ فطری است علامه میفرماید که انسان چیزی که میدهد از جهت فطرت یا باید مساویاش را بتواند بگیرد یا بیشترش را. فطرت این را تجویز میکند. اما یک چیزی بدهد کمتر بگیرد، میگوید فطرت این را قبول نمیکند که یک چیزی بدهد کمتر بگیرد. بله ملاک فقط مادی نیست آن وقت. یک بحث دیگری است. یعنی شما یک چیزی میدهی، در مقابلش حقیقتی میگیری که در نگاه جامع دیده میشود و الا آن هم که شهید میشود دارد جانش را میدهد، اما ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ﴾[2]. خدا دارد جان را میخرد. پس آنی که میدهد بیشتر است دیگر. میگوید یک موقع نگویید اینی که دارد میدهد کمتر دارد میدهد. کمتری آن به لحاظ آن کمیت ممکن است کمتر بشود، دارد صدقه را جیبش میدهد بدون اینکه چیزی در قبالش بگیرد به ظاهر، این را فطرت میپسندد. چرا؟ چون خدای سبحان صدقه را از انسان میگیرد و بعد وعده کرده که این را یربی الصدقات یا وعده کرده اگر کسی صدقه داد، ده برابر یا هجده برابر یا فلان برابر جزا میدهد یا آن آیۀ انفاق دیگر که مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبة انبتت سبع سنابل. هفتصد برابر. پس معلوم میشود این دارد میدهد، از دست نداده. بعد ممکن است یک کسی حالا دارد میدهد، میگوید به خاطر هفتصد برابر نمیدهم. چون میدانم خدا این را دوست دارد میدهم. این هم باز عوض گرفته. عوضش چیست؟ رضای خدا، عشق با خدا. این هم عوض گرفته. این هم دارد میگیرد. پس اینطور نیست که عوض فقط در نگاه کمی باشد. حالا این را مرحوم علامه ادامه میدهند که این زیبایی این ابتدای کلام که یمحق الله الربا، شعارسازی دارد میکند. و یربی الصدقات. خدای سبحان صدقه را نمو میدهد، رشد میدهد. پس هم نظام ربا یک موجود زندۀ کاهنده است و هم صدقه یک موجود زندۀ رشدکننده است و فزاینده است. او کاهنده است این فزاینده. موجود هستند، عملی که من دارم انجام میدهم، دارم این را خلق میکنم. حالا این خلق ربا، من را هم میکاهد غیر از اینکه این عمل خودش کاهشی است، وجود من را هم دارد میکاهد و آن صدقه علاوه بر اینکه خودش یک عمل فزاینده است، دارد من را هم رشد میدهد. یربی الصدقات فقط در نظام بیرونی و منفصل نیست. این یربی در نظام وجودی هم هست؛ چون این در رابطۀ وجودیاش هم دارد نمو میکند که اینها زیباییهای بحث است که والله لایحب کل کفار اثیم که بعداً میآید.
المحق نقصان الشئ حالا بعد حال. ذره به ذره، تدریجاً که دو آیه در قرآن داریم که محق آمده. یکی همینجا است، یکی هم آن آیه است که ﴿وَلِيُمَحِّصَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَمۡحَقَ ٱلۡكَٰفِرِينَ١٤١﴾[3]. این دو آیه است که آنجا کفر را گفته محق میشود، این هم سنت خالصسازی. محق کفر و از این طرف… حالا این یمحق الکافرین هم کافر مقابل مسلم را شامل میشود، این کافر مقابل ایمان را که لیمحص الله الذین آمنوا و یمحق الکافرین که آن آیه که در آنجا آمده، محض شدن در دو جهت وجود است. یکی محض در جانب کفر است، منتها محض در جانب کفر با چه چیزی همراه است؟ با محق. یعنی از بین رفتن، کوچک شدن، معدوم شدن. محض شدن در جانب ایمان با چه چیزی همراه است؟ با رشد و افزوده شدن که آنجا آمده. این منتها گاهی ممکن است آن آیه را به این معنی هم بکنند که اگر فرمودند ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦﴾[4]، هرکسی که ایمان دارد در عین حال شرک هم در وجودش هست، آن محق کفری که در آنجا آمده، در وجود فرد هم معنی میدهد که هرچه این به سمت محض شدن برود نظام وجودی ایمانی، کفرش دارد رو به باطل شدن و از بین رفتن میرود. یعنی آن هم نظام فرد را شامل میشود، هم نظام اجتماع را شامل میشود. دودستگی مقابل هم را هم شامل میشود، نظام فرد را هم شامل میشود. نظام اجتماع را به عنوان رشد ایمان هم شامل میشود که در یک اجتماعی که دایرۀ ایمان را در دایرۀ خودشان گسترده کنند، کفر به سمت محق میرود. چرا؟ چون همان آیه شریفه هم هست که ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُ﴾. این باطل همان کفر است، همان شرک است که جاء الحق، حق که بیاید، آن جهت ایمان که بیاید، این رو به بطلان میرود. ان الباطل کان زهوقاً.[5] این محق همان زهق است. در آنجا که زهق الباطل. اینها با هم تناسب دارد.
بعد میفرماید المحق نقصان الشیء حال بعد حال ووقوعه في طريق الفناء والزوال تدريجا. این جزء دو سنت الهی است که محق ربا و رشد صدقات. دو سنت است. دو قاعدۀ الهیه است. این قاعدۀ الهیه در جهات متعددی هم… یعنی این دو فقط عمل نیست، دو سنت الهی است.
«یکی از حضار:» فقط هم مادی نیست.
«استاد:» فقط هم مادی نیست، اما در مادیت هم هست. اینطوری هم نیست که فقط غیر مادی باشد. چون بعضی میخواهند بگویند فقط غیر مادی است و الا صدقه از دست دادن است. فقط غیر مادی است. رشد وجود است، بعداً میدهند، در آخرت میدهند. مرحوم علامه میفرمایند نه، این عام است. آن هم جزئش است، اما فقط غیر مادی نیست. لذا مادی هم داخلش است. یعنی اینطور نیست که فقط مادی باشد. اینطور هم نیست که فقط معنوی باشد. بلکه جامعیت دارد و اطلاق دارد و هردو را شامل میشود.
و وقوعه فی طریق الفناء و الزوال تدریجاً. محق یعنی وقوعه فی طریق الفناء و الزوال تدریجاً. و الارباء الانماء ، والاثيم که والله لایحب کل کفار اثیم. الاثیم الحامل للاثم ، وقد مر معنى الاثم. معنای اثم را که قبلاً هم آمده، اثم چیزی است که انسان را از رسیدن به مقصودش باز میدارد. لذا آنجایی که گناه انسان را از مقصود بازمیدارد، به لحاظ این به آن گفتند اثم است. پس اثم چیست؟ آن چیزی است که انسان را از رسیدن به آن کمال بازمیدارد. لذا اگر گفتند اینجا اثیم است که والله لایحب کل کفار، هم این به صورت مبالغه به کار رفته، هم اثیم که نشان میدهد که جریان ربا به کفار اثیم منجر میشود؛ یعنی تعلیل بر این است که ربا کفار اثیم است. مانعیت در وجود پیدا میکند برای هر رشدی و به کفر مطلق کشیده میشود که ایجاد پوشیدگی است. اینها را قبلاً هم اشارهاش را داشتند اینجا که این هم بحث… مثلاً در فیهما در شراب و چیز دارد که فیهما اثم کبیر. در آنجا دارد ﴿يَسۡـَٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِۖ قُلۡ فِيهِمَآ إِثۡمٞ كَبِيرٞ ﴾[6]. اثم کبیر یعنی مانع. آن مانعی که انسان را از رسیدن به مقصودش باز میدارد، در عین اینکه این آن گناه هم محسوب میشود. گناه هم یعنی آن چیزی که انسان را از رسیدن به مقصودش بازمیدارد.
بعد میفرماید وقد قوبل في الآية بين إرباء الصدقات ومحق الربا. بین اینها مقابله ایجاد کرد. همیشه این را بدانید. تقابل در شناخت خیلی تأثیر دارد. آنجاهایی که اثر سوء نگذاشته باشد، تقابل همیشه راه شناخت است که راه شناساندن یک چیز این است که… و لذا خدای سبحان وقتی میخواهد خودش را بشناساند، سلب و ایجاب. صفات ثبوتیه، صفات سلبیه. این راه شناساندن است. هرچیزی که در عالم خلقی که خدا کرده، بر اساس تقابل است همیشه. شب و روز، گرما و سرما، نرمی و خشونت یعنی لین و شدت. اگر هرکدام از اینها را ببینید، میبینید همۀ اینها با هم تقابل دارند. این باعث شناخت میشود. هرجا که یکنواختی باشد، شناخت کمتر محقق میشود. اگر هوا در یک جایی چهارفصل نباشد یا یک جایی هوا طبیعی باشد، هیچ کسی تنگی نفس برایش ایجاد نشده باشد تا به حال، آن هوا را احساس نمیکند کسی.
«یکی از حضار:» نامفهوم 20:50
«استاد:» بله در نظام عالم دنیا تقابل جدیترین عالم است. در نظام عالم مثال تقابل هست، اما یک نحو دیگری از تقابل است. در عالم عقل تقابل معنی نمیدهد. در عالم اله هم تقابل معنی نمیدهد. حتی اگر اسما الهی متقابل باشند قابض و باسط، مثلاً اول و آخر، این به لحاظ نوع تدبیر میشود. به لحاظ مدبَرش است ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ﴾[7]. و الا خدای سبحان اولش عین آخرش است. ظاهرش عین باطنش است. اول و آخرش عین ظاهر و باطنش است. این هم به لحاظ مدبَرش است که آن چیزی که تدبیر شده، اول و آخرش پیدا میکند. وارث خدا در عین اینکه مبدع21:37 است، ولی وارث هم هست. اینها همه برمیگردد به لحاظ مدبَری که دارد و الا در آن عالم تقابل نیست. اینها بحثهای جنبی میشود دور میشویم.
وقد قوبل في الآية بين إرباء الصدقات ومحق الربا. اینها همه قاعده است. یعنی از داخلش باید قاعده که این تقابلی که اینجا آورده خدا، یک بحث ربا را دارد بیان میکند با صدقه، یک بحث این است که دارد قاعدهمند صحبت میکند که یاد بگیرید در گفتگو از مباحث چطوری حرف بزنید. یعنی اینها را هم از داخلش صید کرد. آن هم در به کارگیری الفاظ نه اجزای الفاظ اگر یک چیزی بد شد، دیگر شما از دستش بدهید رهایش کنید. مثل همین سبز بودن، تا یک مدتی تنفر به سبز بودن بود، در حالی که سبز بودن یکی از شعائر ما بود، یکی از مباحث اصلی ما بود. اهمیت داشت. سادات ما با جلوۀ این سبز بودن همیشه خودشان را نشان میدادند و ما احتراممان با دیدن آن نگاه سبز بود. دیگر نمیشود بگویی حالا که اینها به کار بردند، پس ما دیگر از سبزی بدمان بیاید. باید اصلاً بعد از آن ما سبزی را بیشتر به کار بگیریم. نه سبزی خوردن.
«یکی از حضار:» صدقات اینجا در مقابل ربا قرار دادهد است؟ درست است؟
«استاد:» معنای ربا را در مقابل ربای اصطلاحی قرار داد. آن ربای اصطلاحی را گفت این کاهنده است، محق است، ربای لغوی را که رشد است را به کار گرفت و استفاده کرد از آن برای صدقات.
«یکی از حضار:» یعنی تقابل را در اینجا بین ربا و صدقات قرار نداد. در حالی که صدقه اصلاً در مقابل ربا نیست، در نظام کسب درآمدی نیست.
«استاد:» گفتیم که در مقابل که اگر یادتان باشد. گفتیم که اول بحث ربا همین را گفتیم که چرا قبلش آیات صدقه را آورد؟
«یکی از حضار:» بیع در مقابل ربا است.
«استاد:» در بیع مقابل یک قسمتی از ربا است. صدقه در مقابل قسمت دیگری از آن. چون ربا چه معنی کردیم؟ گفتیم یک قسمتش در مقابل آن مال قرار میگیرد. مثلاً قرضی که میدهند به اضافهای، قسمتی از این در مقابل قسمتی از آن است، یک قسمتی از آن بدون جهت است. آنجایی که این در مقابل آن است، مقابله با بیع است، میگوید این نوع کار مقابله با بیع است که اینها گفتند انما البیع مثل الربا. اما آنجایی که مقابل صدقات است کجاست؟ دادن بلاعوض و گرفتن بلاعوض. صدقه دادن بلاعوض است، ربا گرفتن بلاعوض است. اینها مقابل هم هستند یا نیستند؟ پس اینجا آمد قسمت دوم را بیان کرد، تقابل بین این دو را. پس اگر در جامعهای ربا جاری بشود، برای جبران این جامعه این به سمت شرک میبرد، این به سمت طبقاتی شدن جامعه میبرد، صدقه به سمت یکتا شدن جامعه میبرد، وحدت جامعه و از بین بردن شکاف. منتها صدقۀ واجب و صدقۀ مستحب همه را شامل میشود که دیگر در آن منت هم نیست، نگویید که حالا دارد میدهد با منت. نه صدقه به معنای همان نگاه الهیاش.
«یکی از حضار:» قرض الحسنه که بیشتر تناسب دارد در مقابل ربا.
«استاد:» نشان میدهد که قرض الحسنه دادن بلاعوض نیست. صدقه چیست؟ دادن بلاعوض است. ولی قرض الحسنه، دادن است، امانت است، پس گرفتن است. این در مقابل آن قسمتی که میدهد، چون ربا دو قسمت دارد، یک ربای کالی به کالی داریم، یک ربای قرضی داریم که پول میدهند بیشتر میگیرند. این در مقابل آن قسمتش است فقط. قرض الحسنه در مقابل چیست؟ آنوقت این صدقه اگر عام گرفتیم، قرض الحسنه هم از صدقات است. آن هم داخل در صدقات به معنای عام میشود، ولی این کامل و جامع در مقابل دو طرفش را شامل میشود. حالا هرچه روی این تفحص کنید، از درونش نکته درمیآید البته.
«یکی از حضار:» محبتی که اینجا در صدقه ایجاد میشود،…
«استاد:» حالا میگوید این را. الان حالا تعلیلش در تبیینش این بحث را میآورد که اینجا محبت ایجاد میشود، آنجا دشمنی ایجاد میشود و این تقابل اینجا هم باز هست.
«یکی از حضار:» رشد و محق را به این محبت و بغض نسبت میدهد. میگوید رشد این به خاطر این محبتی است که پای آن است، محق به خاطر بغض است.
«استاد:» نه از آثارش است. نمیخواهد بگوید فقط این است. میخواهد بگوید این هم هست. چون میخواهد بگوید مالی هم هست.
بعد میفرماید که وقد تقدم ان إرباء الصدقات وإنمائها لا يختص بالآخرة بل هي خاصة لها. این هم یکی از خصوصیات برای صدقه است. یعنی در آخرت بودن یکی از خصوصیات صدقه است، اما مختص نیست. پس خاصهبودن، یکی از خصوصیات بودن غیر از این است که اختصاص داشته باشد. بل هی خاصة للصدقات. این لها به صدقات برمیگردد. عامة تشمل الدنيا. با اینکه خاص است برای آخرت هم هست، اما عامة تشمل الدنیا كما تشمل الآخرة فمحق الربا ايضا كذلك لا محالة. محق ربا هم هردو دنیا و آخرت را شامل میشود.
فكما أن من خاصة الصدقات أنها. حالا توضیح میدهد این مسئله را که صدقات چه کار میکنند؟ ربا چه کار میکند؟ أن من خاصة الصدقات أنها تنمي المال إنمائا که يلزمها ذلك لزوما قهريا لا ينفك عنها من حيث أنها تنشر الرحمة وتورث المحبة وحسن التفاهم وتألف القلوب وتبسط الامن والحفظ. اینها همه آثار چیست؟ آثار صدقه است. هرکدام از اینها جای باز کردن دارد، ولی حالا دیگر من بابی که خود دوستان… وتصرف القلوب. منصرف میکند قلوب را عن ان تهم بالغضب. تا قصد غضب در آنها شکل بگیرد. ارادۀ غضب بکنند والاختلاس والافساد والسرقة. جلو میگیرد از این کار. وتدعو إلى الاتحاد والمساعدة والمعاونة وتنسد بذلك أغلب طرق الفساد والفناء الطارئة على المال ويعين جميع ذلك على نماء المال. و همچنین بر نفعی که بر او ایجاد میشود، أضعافا مضاعفة. این نمو مال و نفعی که ایجاد میشود، جریان او را اضعاف مضاعف میکند.
كذلك الربا. میفرماید که انه يمحق المال ويفنيه تدريجا من حيث انه ينشر القسوة والخسارة ، ويورث البغض والعداوة وسوء الظن ، ويفسد الامن والحفظ ، ويهيج النفوس على الانتقام. ربا چه کار میکند؟ چون فاصله طبقاتی را دائماً دارد بیشتر میکند، کسی که به ربا مبتلا میشود، تمامی ندارد. چون آن کسی که دارد ربا میدهد، سودی که از این دارد میکند، حتماً بیش از آن سودی است که در بازار امکانپذیر است و الا میرفت آن کار را میکرد. اینکه دارد میدهد، سودآوریاش برایش بیشتر است. لذا هرچه او میدود، میبیند دائماً باید سود این را بدهد، میبیند اصل مالش باقی میماند، دائماً مضاعف، فاصله بین دو طبقه [بیشتر میشود] لذا خانوادهها از هم میپاشد. مشکلات ایجاد میشود. یهیج الغضب. در اینجا غضب شدت پیدا میکند. يهیج النفوس على الانتقام بأي وسيلة أمكنت من قول یا به پرخاشگریهای فقط گفتاری منجر میشود. أو فعل. یا نه به عمل هم کشیده میشود مقابل هم درمیآیند. مباشرة أو تسبيبا. یا خودش اگر زورش نمیرسد، دنبال این است که یک کسی را تحریک کند، پولی بدهد، او برود انتقام بگیرد. وتدعو إلى التفرق والاختلاف ، وتنفتح بذلك أغلب طرق الفساد وأبواب الزوال على المال ، وقلما يسلم المال عن آفة تصيبه. کم است که مالی جایی از این آفتی که از این مال ربوی، از این آفتی که تصیبه در امان باشد. أو بلية تعمه. یا ابتلائی که جامعه را باعث بشود که آن هم شاملش بشود. یا اختصاصاً نسبت به همین مال ربا یا جامعه را میکشاند بلیة که تعمه. آن را هم شامل میشود. جامعه به فساد کشیده میشود. از جمله آن رباخوار هم چه میشود در اینجا؟ آن هم در حقیقت… منتها بیانی که علامه دارد در صفحۀ بعد، چون اینجا گفتنش این مقدارش ضروری است که ما عمر افراد یک زمانی را میبرد، عمر اجتماعات یک طور دیگر است. ما توقعمان این است نباشد آنجایی که وعده داده میشود، همانطوری که در یک نفر خودش را نشان میدهد، در اجتماع هم بخواهد خودش را آنطوری نشان بدهد. تعبیر علامه تعبیر زیبایی است. میفرماید عمر افراد گاهی روز برای عمر اجتماع است. اجتماع عمر دارد، اما عمر افراد مثل یک روز از اجتماع است. حالا حساب کنید که اگر این اجتماع بخواهد عمر داشته باشد، باید چند روز باشد. لذا اجتماع افولش و سقوطش یا رشدش با عمر خودش است نه با عمر یک فرد. لذا گاهی یک کاری در یک اجتماعی سه نسل، چهار نسل طول میکشد تا روز این اجتماع صدق بکند. توانستم عرضم را برسانم؟ اما عمر یک فرد از ابتداء تا انتهایش حالا حداکثر صدسال است دیگر. باید در اینجا دیده بشود. وكل ذلك لان هذين الامرين أعني الصدقة والربا مربوطان مماسان بحيوة طبقة الفقراء والمعوزين.[8] اینها مربوط به کسانی است که فقیر هستند. آنهایی که ندار هستند. و المعوزین وقد هاجت بسبب الحاجة الضرورية إحساساتهم الباطنية ، واستعدت للدفاع عن حقوق الحيوة نفوسهم. معمولاً اینها میروند دنبال ربا. بیچارهترها که ندارند.، پولدار که نمیرود. اگر هم یک کسی دارد میخواهد برود یک کاری بکند، به نسبت آن کاری که میخواهد بکند احتیاج دارد. البته حالا بیش از این شده؛ یعنی پولدارترها بیشتر میگیرند. منتها آنها هم بیچاره میشوند. یعنی طبقۀ متوسط اگر میخواهیم الان بگوییم، طبقۀ متوسط در گرفتن مال ربوی الان شدیدتر است. اما طبقۀ متوسط با گرفتن مال ربوی تبدیل میشود به طبقۀ فقیر. یعنی فاصلۀ بین طبقات بیشتر میشود؛ چون طبقۀ متوسط حافظ بین طبقۀ غنی و [فقیر است] که این معیار بود که آن را نزدیک کنیم به این، این را هم نزدیک کنیم. اگر طبقۀ متوسط از بین رفت، دیگر بین اینها فاصلۀ شدید [میشود] لذا در جامعهای که طبقۀ متوسط نداشته باشد، فشار احساسی طبقاتی شدیدتر دیده میشود، ادراک میشود. با اینکه ممکن است بین غنی و فقیر همان فاصلۀ قبل باشد، اما اگر طبقۀ متوسط نداشته باشد، چون طبقۀ متوسط داشته باشد، طبقۀ غنی خودش را با طبقۀ متوسط میسنجد، طبقۀ فقیر هم خودش را طبقۀ متوسط میسجند، اما اگر نبود سنجش بین چه میشود؟ بین غنی و فقیر فقط میشود. لذا گفتند در هر جامعهای باید سعی بکنند طبقۀ متوسط اعم آن جامعه را تشکیل بدهد تا مقیاس و معیار، هرچه این عمومیت بیشتر باشد طبقۀ متوسط، آن جامعه به اعتدال نزدیکتر میشود. به اعتدال و بقا نزدیکتر میشود. هرچه این طبقۀ متوسط کمتر باشند یا نباشند، آن جامعه سرعت فسادش شدیدتر میشود. بعضیها در جامعه شناسی هم امروز این را میگویند.
این بحثها خودشان هم میتوانند خودشان بخوانند هرچند بحثها مهم است، اما خودتان هم میتوانید بخوانید.
«یکی از حضار:» تا این مقدارش که الان بحث کرد، هیچکدام مادی نبود.
«استاد:» اما میخواهد بگوید که مادی را هم شامل میشود. نمیخواهد بگوید فقط مادی است. یعنی در نظام مادی هم حتماً این هست. یعنی فکر نکنید که فقط معنوی است یا فکر نکنید که فقط مادی است. انسان جامع است. شامل است. از جملهاش هم این است.
«یکی از حضار:» این بحث استفاده از اصطلاحاتی که در عناوین غلط رایج است، در عناوینی که مفاهیم غلط بوده، الان هم میخواهیم همان اصطلاح را فرمودید همان استفاده بشود…
«استاد:» درستش را…
«یکی از حضار:» مثلاً طرف به دانشگاهی هست با دانشجوی علوم انسانی ارتباط دارد دقیقاً، اینها مثلاً مفاهیمی دارند مثلاً به نام حقوق بشر، این حقوق بشر، حقوق بشری است که همجنسبازی هم جزء حقوق این بشر هست، خیلی چیزهایی که ما اصلاً حقوق بشر نمیدانیم. آن طرف اگر بیاید این واژه را استفاده بکند، یک سردرگمی ایجاد میشود در بحثش. اینجا الان بهتر است جعل واژه جدید داشته باشد؟
«استاد:» حقوق بشر به عنوان بشر یعنی بشر است دیگر. یعنی نظام مادی. حقوق بشر به عنوان بشر ما نظام مادی در اسلام 35:25 فقط نداریم.
«یکی از حضار:» همان دیگر. تعریف ما از بشر کاملاً متفاوت است.
«استاد:» یعنی وقتی ما آمدیم این را درست به کار گرفتیم، ببینید آمد اینجا یربی را به کار گرفت که اشتقاق از آن است، ولی آن اصطلاح بود ربا، این اشتقاق از لفظ لغت است. بلافاصله یربی را که آورد، اشتقاق را آورد، مقصود آشکار میشود به ضمیمۀ صدقات. ما اگر حقوق را آوردیم حقوق انسانی، حقوق را به کار بردیم، انسان هم شناخته شده است، آنوقت میتوانیم حرفمان را بزنیم.
«یکی از حضار:» پس در واقع منظورتان جعل اصطلاح در فضای مشابه است.
«استاد:» یعنی در فضای مشابه کارگیری، اگر یک جایی اصطلاح خاص، آن حقوق بشر که میگوید، به خیلی دقت وضع شده. گاهی هم خیلی توجه ندارند. بشر است دیگر. اینها انسان را بشر دیده. همین ظاهری که میبینی. ما میگوییم بشره است.
«یکی از حضار:» دقیقاً حرف من هم همین است.
«استاد:» اما همین لغتی را که ما به عنوان حقوق بشر ما نمیبینیم که. ما بلکه چه میبینیم؟ ما حقوق انسان میبینیم. به عنوان حقوق انسانی همین را به کار میبریم. طرف هم احساس [بیگانگی] نمیکند. اما در عین حال ما هم میتوانیم در حقوق انسانی، تمام لایههای انسانی را بیان بکنیم.
«یکی از حضار:» این آیاتی که مثلاً دربارۀ معاد خداوند اینقدر دربارۀ نزدیکی معاد…
«استاد:» بله ان الساعة قریب.
«یکی از حضار:» مثلاً از لحاظ زمان این اینقدر بعد دارد…
«استاد:» نمیگوید که. میگوید که نراه. ما قریب میبینیم. یعنی این زمان مربوط به زمان چیست؟
«یکی از حضار:» و اقتربت الساعة چطور؟
«استاد:» آن هم همینطوری است. یعنی این به لحاظ آن حقیقت وجودی عالم این زمان مادی شما هیچ زمان حساب نمیشود. لذا میفرماید که ﴿كَأَلۡفِ سَنَةٖ مِّمَّا تَعُدُّونَ٤٧﴾[9] یا ﴿خَمۡسِينَ أَلۡفَ سَنَةٖ٤﴾[10]. دوتایش آمده که این تازه یک روز آنجا مطابق پنجاه هزار سال شما است. ما عمر بشر تا الانش هفت هزار سال است، ده هزار سال است که حالا ببینید قیامتش تا مثلاً… یعنی این نگاه که انسان اگر حقیقت انسانی را ببیند، به لحاظ نگاه حقیقت انسانی حتی، چون ما بدنمان زمان را دارد. در نظام نفسمان و روحمان ندارد. لذا کسی که امروز وارد برزخ میشود با کسی که چهار هزارسال پیش وارد شده، یکسان است. یعنی اینها وقتی وارد میشوند آنجا، هردو از زمان منسلخ میشوند. دیگر شمس و قمر نیست. زمان بر اساس قیام به فرد میشود. 38:22. لذا توقفشان هم در برزخ متفاوت است. موقع توقفشان در برزخ با زمان بیرونی نیست. میگوییم زودتر درمیآید بیرون آنی که دیرتر درمیآید بیرون. هردو یک جا، اما به حساب اینکه آن احساس الم را هزاران هزار سال میکند، آن هم احساس شادیاش را یک روزه میبیند، در حقیقت عبور کرده. یعنی با اینکه ظاهرش این است که این آنجا است، آن هم آنجا است، اینها زمان در آنجا دیگر قائم به افراد میشود. لذا آنکه خدا میفرماید که نراه قریباً، ما میبینیم. نمیگوید قریب است. نراه قریباً. از چشم خدا این نزدیک است؛ چون آن چشم اصلاً دوری در آن معنی نمیدهد در آن. همۀ زمان با همۀ اول و آخرش پیش عزرائیل یک سکۀ در کف دست او است. دیگر اول و آخرش اینقدر میشود، دیگر ببینید این ….
[8]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص418 و 419.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 567” دیدگاه میگذارید;