بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین [صلوات حضار] واللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیات 192 به بعد سوره آل عمران هستیم.
بسم الله الرحمن الرحیم. رَبَّنَا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ. رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعنَا مُنَادِيا يُنَادِي لِلإِيمَانِ أَن ءَامِنُواْ بِرَبِّكُم فَآمَنَّا. رَبَّنَا فَاغفِر لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّر عَنَّا سَيِّاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلأَبرَارِ.
صفات اولوالالباب را میشمردند در آیهی 190 که فرمودند که لآیاتٍ لاولیالالباب که آسمان و زمین و اختلاف لیل و نهار، آیات است برای اولوالالباب. بعد خصوصیات اولوالالباب را ٱلَّذِينَ يَذكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَاما وَقُعُودا وَعَلَى جُنُوبِهِم وَيَتَفَكَّرُونَ، هم اهل ذکر هستند، هم اهل فکر هستند که اینها اولوالالباب هستند. اینها اهل لب هستند. اهل قشر و ظاهر فقط نیستند که اولوالالباب در مقابل کسانی هستند که ظاهر را و آن پوسته را میبینند؛ اما اینها نگاهشان نافذ است. اینها نگاهشان عمیق است. از ظاهر به باطن، از پوسته به درون نگاه دارند. لذا عملشان و فکرشان و کارشان فقط با نگاه به کثرت نیست بلکه کثرت اینها به وحدت منجر میشود؛ کشانده میشود. یعنی اعمال کثیرشان نخ واحد را دارد. لذا گاهی عدهای فقط به کثرات مشغول هستند اما این کثرات در وجودشان آن حال وحدت را ایجاد نمیکند. لذا اگر میفرمایند حقیقت ولایت، آن حقیقت وحدت است. آن محبتی است که، آن نظاماً للامة یا للملة است که نخ تسبیح است که کثرات را به هم مرتبط میکند. اگر میفرمایند که حقیقت ولایت، آن باطن این ظاهر است. میفرماید در روایات که آنچه که شما در روایات میبینید ظاهری دارد و باطنی دارد. ظاهر آن است که انسان این عمل را میبیند، این کثرات را میبیند؛ اما باطن این است که همهی اینها به یک حقیقت اشاره دارد. یک چیز را دارد نشان میدهد که از راه اعمال، انسان به توحید ولایی میرسد و از راه توحید ولایی به توحید الهی و الوهی میرسد که این کثرات ما را به عمق میکشاند. این میشود اولوالالباب، صاحب لب، که این از ظاهر به لب و آن مغز عبور میکند. آن مغز است لذا اعمال در نظام دین همه در عین حالیکه لازم و واجب است اما پوستهای است برای حفظ آن لب و رسیدن به آن لب. اگر کسی این عمل را انجام داد و به آن لب نرسید البته این عمل از او هم به نحوی پذیرفته شده هست اما به نتیجهای که مقبولیت آن عمل باشد و نتیجه باشد، نرسیده است. لذا اینکه میفرمایند بدون ولایت عمل مقبول نیست، از همین باب است که مقصود از عمل محقق نشد. لذا عمل در راه ماند؛ به نتیجه نرسید. رسیدن به نتیجهی عمل آن است که انسان از این ظاهر به آن لب برسد. خب، اولوالالباب کارشان يَذكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَاما وَقُعُودا وَعَلَى جُنُوبِهِم، در همه حال که عرض کردیم نه اینکه ذکر بر لب و لقلقهی زبان باشد بلکه ذکر اینها، ذکر عملی است. همهی کارشان عبور از ظاهر به باطن است. دائما در حال عبور از ظاهر به باطن هستند. این میشود مقام ذکر. آن وقت، وقتی کسی این حقیقت ذکر در وجودش محقق شد، آن موقع تفکر این شخص هم متفاوت میشود. حالا تفکر این، او را به معاد میکشاند که تفکر بعدی یَتَفَكَّرُونَ فِي خَلقِ ٱلسَّمَاوَتِ وَٱلأَرضِ، که رَبَّنَا مَا خَلَقتَ هَذَا بَاطِلا، که معاد در کار است. فکر در معاد، فکر برتر است یعنی فکر خاص است. فکر عام این است که انسان به توحید فکر کند که مبدأییتش کجاست؛ اما فکر خاص این است که به معاد فکر میکند. معاد همان توحید است به اضافه. یعنی در معاد عود است. علاوه بر مبدأییت عود هم دیده شده است. نه اینکه معاد در مقابل مبدأ باشد بلکه فصل اخیر مبدأییتش است. انسان خلق شده است، در دنیا بوده است، تکالیفی داشته است تا به این مرتبه برسد، تا این ادراک صورت بگیرد. لذا معاد ادراک مبدأ است با حیث عودش که ﴿كَمَا بَدَأَكُمۡ تَعُودُونَ ٢٩﴾[1]، همچنان که آغاز شدید، عود هم با همان وزان بدء هست که بدء و عود یک حقیقت واحده است منتهی عود مقام تفصیل بدء است. لذا اگر اینها یَتَفَكَّرُونَ فِي خَلقِ ٱلسَّمَوَتِ وَٱلأَرضِ، رَبَّنَا مَا خَلَقتَ هَذَا بَاطِلا یعنی این معاد حاوی و شامل مبدأ هم هست منتهی به مرتبهی عالیتری از آن تفکر رسیدهاند که همراه با معاد است.
خب؛ این هم یک نکته است که سبحانک فقنا عذاب النّار[2]، که خدا ما را از آتش حفظ بکند آن هم با تعبیر سبحانک. سبحانک خیلی زیباست که تنزیه خدا… همچنان که یونس نبی، ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ٨٧﴾، که سبحانک در مقام تنزیه مطلق است. آنجایی که ترس غلبه دارد، آنجا با مقام سبحانک انسان… تنزیه مطلق؛ اما در مقام عادی انسان ﴿إِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ﴾[3] است که تسبیح با تحمید است. آنجایی که مقام استغراق جمال است حمد تنهاست پس تسبیح تنها هیمنه است و جلال است. تسبیح و تحمید خوف و رجا در کنار هم است و آنجایی که حمد است مقام تجلی جمال است که ﴿وَءَاخِرُ دَعۡوَىٰهُمۡ أَنِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٠﴾[4]، که در بهشت در آخرین مرتبه، آنجایی که دیگر غرق جمال میشوند، حمد خدا را میکنند که الحمدلله. حمد تنهاست در آنجا. پس هر کدام از اینها موطنی دارد. اگر میفرماید سبحانک از آن متعلَّقش که فقنا عذاب النار معلوم میشود که اینجا جای تحمید نبود، جای تسبیح و تحمید با هم نیز نبود، بلکه هیمنهی جلال است و آن ترس از عذاب است. لذا فقنا عذاب النار که خدایا ما را حفظ کن از آن آتش که به ما یاد میدهد که در وقتی که انسان میخواهد حال جلالی داشته باشد، حال ترس از عذاب میخواهد بر او غلبه داشته باشد، آنجا توبهای میخواهد بکند که از عذاب میترسد، از معصیتی که نعوذ بالله از دستش در رفته است، جای سبحانک و تسبیح است. آنجایی که در مقام گفتگوی با خداست، نه ترس غلبه داشته است، نه حمد غلبه داشته است، انسان البته تسبیح و تحمید را در کنار هم میآورد تا از هر دو بهرهمند میشود و در جایی که حال رجا و امید غلبه دارد، آنجا جای حمد است و جای این است که انسان تسبیح را در آن حالت نیاورد چنانچه این را قرآن به ما یاد میدهد. اینجا میفرماید سبحانک فقنا، خیلی حال، حال جلالی است. ما راحت میخوانیم و از آن عبور میکنیم اما آن کسی که در این حال یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم قرار گرفته است، برای او این حال ذکر محقق شده است، بعد به دنبالش دارد به آسمان نگاه میکند، همان حالی میشود که امیر مؤمنان علیه السلام بیان روایتش را کردیم. کاالطّائر عقلَه[5]، مثل اینکه عقل از سر حضرت پریده باشد. همچنان در هَیَمان بوده است که دست به دیوار میگرفته و راه میرفته است. بکاء در تمام وجودش راه پیدا کرده بود و اشک سرازیر بود. این حالت چیست؟ «سبحانک»؛ در این حالت مقام ظهور تسبیح حضرت حق است. تسبیح حال تنزیه است. یعنی انسان دارد از آنچه که متعلق و مربوط به اوست نسبت به خدا، خدا را منزه میکند. حدود است؛ شکستن حدود است؛ چون تسبیح شکستن حد است و حدود باعت ظن میشود. اگر ظن به حدی و عدم کمال باشد، این تسبیح میخواهد. اگر نعوذ بالله گناه باشد باز هم حد است دیگر لذا تسبیح میخواهد. شکستن حد یا نقص و یا گناه که اینها مراتب است. گاهی معصوم است. گناه به معنای گناه معنی نمیدهد اما کمال بعد از کمال برای او معنا میدهد. شکستن حد سابق و رسیدن به کمال لاحق معنا میدهد. لذا آنجا هم تسبیح معنا میدهد. لذا یونس نبی چون حرکت کرد بدون اذن ربّ، بدون اینکه خدا به او امر بفرماید که از قوم خارج بشو، وقت توجه آن عذابی که داشت میآمد، مورد عتاب قرار گرفت که فظن أن لن نقدر عليه[6]، که یونس میدانست که ما بر او تنگ نمیگیریم؟ در حالیکه بر او تنگ گرفتیم چون بدون امر ما خارج شد. انبیا باید هر حرکت و سکونشان به امر باشد. لذا چون اینگونه شد، تعبیر لا اله الا انت سبحانک، تو منزه هستی با تعبیر تنزیه… تا آن حد سابقش شکسته شود، از آن نقص به در آید. آن وقت اینجا هم همینطور است که ربنا ما خلقت هذا باطلا، که در این حالت تفکری که برای معاد دارد چون معاد یک حرکت کمالی است و انسان هر چه قدر هم که عمل درست انجام داده باشد، باز هم این نمیتواند، ما عبدناک حق عبادتک[7]، ما عرفناک حق معرفتک.[8] لذا اینجا که این تجلی ایجاد میشود میفرماید سبحانک فقنا عذاب النار که مقام تسبیح حضرت حق است که آن هم از باب اینکه عذاب نار را حفظ بشود. پس معلوم میشود نجات است، شکستن حد است، نجات پیدا کردن از نقص است که فقنا عذاب النار.
ربنا إنک من تدخل النار فقد اخزیته. این را باید با آن حال تجلی تام آن که امیرالمؤمنین علیه السلام در آن بوده است، دید که در آن حالت که این آیات را میخواند چه چیزی اراده میکرد؟ چه چیزی از اینها برداشت میکرد و می یافت؟ ما نگاهمان این است که در یک جای آرام و راحت نشستهایم و داریم حکایت او را میخوانیم؛ حکایت آن حال را. لذا حالی هم به ما دست نمیدهد. اگر کسی آنجا حال تفکر فی خلق السموات و الارض به او دست بدهد، به دنبال آن ناخودآگاه متکلم به این کلام سبحانک… یعنی تمام وجودش گویای به این کلام میشود. نه اینکه ببیند چه چیزی گفته میشود. چون آنجا اینها دنبال هم میآیند. اینها ترتب وجودی دارند که این حال تفکر بعد از تذکر و ذکر میکشاند به تسبیح و حال تسبیح میکشاند به اینکه از آتش جهنم خدا بترسد و از خدا بخواهد که او را حفظ بکند و به دنبالش مییابد که ربنا إنّک من تدخل النار فقد اخزیته. خدایا هر کسی را که تو داخل در آتش بکنی، این شخص قطعا خوار شده است. حالا این کسی که داخل در آتش میشود، گاهی کافر جاهل عنود است که داخل در آتش خلودی میشود و گاهی مومن فاسق است که آتش برای تطهیر او و جزای عمل اوست. در هر صورت هر کسی که داخل در آتش بشود این اطلاق دارد که ربنا إنک من تدخل النار فقد اخزیته. چون آتش بُعد عن الحق است، لذا در روایت دارد که در مقام محضریت حضرت حق وقتی که کسی مییابد اعمالش را که چه بوده و چگونه بوده است، بدون اینکه منتظر حکم باشد به سمت جهنم حرکت میکند. میبیند رفتن به سمت جهنم از بودن در عرصهی محضریت سادهتر است. یعنی تحمل آتش با همهی سنگینی آتش، از شرم حضور از او راحتتر است. لذا دارد که گاهی خودش سرش را پایین میاندازد و حرکت میکند. خدا حفظ کند انسان را که اگر انسان در آنجا قرار بگیرد، وقتی اعمال جلوی روی او آشکار بشوند و محضریت خدای سبحان در کار باشد، آنجا این شرم حضور خزی است. لذا میفرماید که تو هر کسی را که در آتش وارد بکنی او اخزیته، او بُعد از تو پیدا کرده است. او دوری از تو پیدا کرده است. او به عذاب خزی مبتلا شده است که عذاب خزی از عذاب نار شدیدتر است، بالاتر است. با همهی آن شدتی که عذاب نار دارد اما عذاب خزی بالاتر است. چرا؟ چون عذاب خزی به نظام روحی و نظام نفسی انسان برمیگردد و عذاب نار عمدتا به نظام جسمی انسان برمیگردد که ﴿كُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم بَدَّلۡنَٰهُمۡ جُلُودًا غَيۡرَهَا﴾[9]، بدلنا جلودا که این جلد و پوست تبدیل میشود، دوباره میآید و دوباره میسوزد؛ اما آنجایی که خزی است، خزی در نظام روحی و نفسی است که پستی و سستی است که عذاب مهین است، عذاب پستکننده است، خوارکننده است. خواری آن هم نه خواری در برابر دیگران، خواری در مقابل کمال مطلق، که اگر انسان در برابر کمال مطلق احساس خواری بکند آنجا این خواری دیگر یک چیز عادی نیست. مقابل تمام کمال بودن است، یعنی از او محرومیت را دیدن است. انسان یک موقع در یک جمعی همتای خودش خوار میشود، یک موقع انسان جلوی کمال خوار میشود، جلوی بزرگان خوار میشود، یک موقع جلوی کمال مطلق انسان خوار میشود. شدت عذاب خزی برمیگردد به اینکه این خواری در مقابل کمال و کرامت مطلق است. یعنی همهی اسماء و صفات حضرت حق که همهی کمالات است، انسان در مقابل آن جنود و آن لشگر و آن عظمت اسماء الهی خوار میشود. این خواری قابل قیاس با خواریهای دیگری که قابل جبران باشند، نیست که انسان ممکن است نسبی در جایی خوار شود، در جایی هم تکریم شود، نسبت به این جمع خوار شود اما در جای دیگری اکرام شود. این خواری، خواری مطلق است. یعنی این جایی نیست که در جایی اکرام شود و در جایی خوار شود، بگوید این به آن در یا این را با آن جبران میکنم. لذا حتی اگر مومن فاسق در آتش وارد شود که آتشش خلودی هم نباشد، در آن موقع که در آن آتش است، حتما عذاب خزی است. هر ورود به آتشی عذاب خزی است. منتهی مراتب خزی است همچنان که مراتب آتش است. حالا مراتب آتش است چه در خلودش مرتبه متفاوت است، چه در شدتش مرتبه متفاوت است که خود عذاب نار هم که انسانها دارند که خلودی هم نباشد، مراتب دارد. لذا هر ورود به آتشی خزی است که این خزی عذابی است که اشد از عذاب داخل در آتش شدن است.
حالا اگر ﴿إِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَا﴾، بعضی به خاطر اینکه بگویند که جهنم را همه واردش میشوند، آن ورود را چون ﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا٧٢﴾، دنبالش آمده است، «اشراف» معنا میکنند. چنان چه انسان در دنیا همه بر دنیا وارد میشوند، اشراف بر نار است. یعنی معنای إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها را اشراف میگیرند که كان على ربك حتما مقضيا[10]. ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا، که اهل تقوا نجات پیدا میکنند. لذا آنجا عرض کردیم ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا و مثل آن ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ٤ ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ ٥ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾[11]، بعضی به همین جهت الّای استثنا را الّای منقطع گرفتهاند. نه اینکه اینها داخل در آتش شدند و از آتش خارج شدند. إلّا را الّای انقطاع گرفتند. استثنا را استثنای انقطاع گرفتند که اینها اصلا داخل نشدند یا چنان چه حضرات معصومین در روایات میفرمایند جُزناها، ورود پیدا کردیم بر آنها اما و هی خامدة[12]، در حالیکه آتش خامد و خاموش بود. یعنی جهنم دنیا برای کسی سوزان است و پای او را میگیرد که به او توجه بکند؛ اما اگر کسی وارد شد و توجه به او نداشت و تعلق پیدا نکرد، آن خاموش است. لذا در قیامت هم دار که به اینها خطاب میشود که زود عبور کنید که ورود شما آتش ما را خاموش کرده است و ما لهب و لهیب نداریم. تا شما هستید لهیب نداریم. یعنی آن را از حقیقتش جدا کرده است چنانچه جزناها و هی خامدة در دنیا.
یکی از حضار: نامفهوم22:20
استاد:چرا دیگر آن ورودی است که آتش باشد اما ورودی که آتش نباشد، آتش نیست. یعنی وقتی که آتشی که ابراهیم خلیل در آن افتاد، آتش دیگر آتش نبود، گلستان بود. با اینکه به ظاهر آتش بود ولی برد و سلام بود. برد و سلام بودنش نعمت است. لذا اگر مومن به هر جهتی که آن را به عنوان عالم دنیا بگیریم آن آتش را که و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضيا، اگر اینطور هم بگیریم به معنای یا اشراف است که ورود نشده است یا اگر ورود است، ورود است به این معنا که او از این تاثیر گرفته که ورودی است که او را از آتش بودن منسلخ کرده است. او را از آتش بودن منسلخ کرده است لذا ورود به آتش محسوب نمیشود که این همان استثنای منقطع گرفتن هم در اینجا از همین باب است. خب بعد میفرماید که همین قضیهای که ربنا إنّک من تدخل النّار فقد اخزیته، دست آویز قویای شده است برای اشاعره و معتزله و مرجئه که هر کدام به نحوی از این قضيهی کلیهای که در اینجا اقامه شده است به نحو کلیّت که من تدخل النار فقد اخزیته… لذا اینکه بعضیها میفرمایند که هر کسی که داخل در آتش بشود حتما عذاب خزی شامل حالش شده است، بعضیها به این متمسک شدهاند که بگویند اگر فاسق وارد آتش میشود پس مومن نیست. پس هر کسی که گناه کبیرهای داشته باشد چون نتیجهی گناه کبیره آتش است و عذاب خزی شامل حال او میشود پس این حتما غیر مومن است؛ اما این دلیل اینها یا دلیل دیگرانی که از آن طرف گفتهاند که معلوم میشود که مومن فاسق داخل در آتش نمیشود چون عذاب آتش عذاب خزی است، اینها همه استفادههایی است که نه با روایات ما سازگار است نه با اطلاق آیه که اطلاق آیه دلالت دارد که هر کسی داخل در آتش بشود عذاب خزی شامل حال او شده است؛ حالا این شخص ممکن است کافر باشد خلودا ممکن است مومن فاسق باشد در مقداری که داخل آتش شده است؛ به مقداری که وارد آتش شده است. لذا عذاب خزی منافات با این ندارد که کسی مومن باشد و عذاب خزی شامل حال او شده باشد. این اطلاقش دست نمیخورد و نمیشود آن استفادهها را کرد. مگر اینکه در جایی قرینهای داشته باشیم که آنها نتوانستهاند آن قرینه را بخواهند اقامه بکنند. به آیات دیگری یا روایات دیگری چنگ زدهاند که آنها معارض دارند و با همدیگر باید جمع بشوند.
خب؛ و ما للظالمین من انصار، که حالا این آیهی شریفهای که فرمودند که إنّک من تدخل النار فقد اخزیته، در آیهی دیگری داریم که میفرماید ﴿يَوۡمَ لَا يُخۡزِي ٱللَّهُ ٱلنَّبِيَّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ﴾، آن روز پیغمبر و کسانی که اهل ایمان هستند و با او هستند لا یخزی الله، خزی به آنها دامنگیر نمیشود. این معیت، حیث معیت است. آنجا نگویید که پس فاسق چطور مومن است و عذاب خزی شامل حال او بشود، آیه مگر نمیفرماید يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ؟[13] میگوید این آن جایی است که معیت دارد. حیث معیت او حیث ایمانش است نه مطلق آن. یعنی مومن کی با پیغمبر معیت دارد؟ حیث ایمانش معیت دارد؛ اما آنجایی که حیث ایمان ندارد، معیتی ندارد. از آن حیث که معیت ندارد داخل در آتش میشود. از آن حیث که معیت دارد او به آتش راهی ندارد. این هم خیلی قاعدهی مهمی است که جریان اهل ایمان به مرتبهی ایمان و آن حال ایمانشان معیت دارند. این در جار هم همینطور است. اگر میفرمایند که اهل ایمان همسایهی اهل بیت علیهم السلام هستند، از حیث ایمانشان و مقدار ایمانشان همسایه هستند نه مطلق. لذا میبینید که همسایگی در آنجا مختلف است و مراتب دارد همچنان که ایمان مراتب دارد. بعد اگر میفرمایند که انسان در دنیا شأن امامش است که دارد او را مینمایاند از آن حیث معیت است که مینمایاند. لذا خدا رحمت کند مرحوم آیت الله آقا سید محمدحسن الهی طباطبایی، برادر علامهی طباطبایی را، ایشان میفرماید مؤمنان از حیث ایمان، آینههای هستند که به مقدار ایمانشان، امامشان را نشان میدهند. لذا در زمان غیبت هم هر کسی به مقدار ایمانی که دارد، این آینهاش بزرگ یا کوچک است، آن هم در حیث ایمانی که دارند. لذا بعضی بزرگان که این را میفرمودند در حالتی که ممکن است چشم برزخی برای عدهای باز باشد و حال وجودی افراد را ببینند، میفرمودند این رؤیت برای همه حجیت ندارد حتی آن شخصی که میبیند؛ چون ممکن است حال این افراد را ببیند نه ملکهی وجودی این افراد را وممکن است حال این فرد در وقت رؤیت، معیت با امامش نباشد بلکه آن حال خزی باشد و اگر این در آن رؤیتی که محقق میشود این را مخزی ببیند و به عنوان کسی که پست است ببیند و حکم دائمی به او بکند، این غلط است چون مربوط به آن حال بوده است. لذا در حال دیگری، حال دیگری دارد؛ اما اگر این حکم حال را سرایت داد به حالت دائمی، این شخص اشتباه مرتکب شده است و آن کسی که در این حالت دیده است را ضایع کرده است. لذا اگر چشم باز میشود هم، نمیشود آن لحظهای که میبیند کسی که آن محو و اثبات29:00 این است را به عنوان قضای مقضی این شخص و به عنوان آن حقیقت حتمی این شخص ببیند. نه؛ این ممکن است حال این شخص باشد و لحظهای توبه بکند و از این حال خارج شده باشد یا عمل صالح دیگری داشته باشد و آن عمل این شخص را از این نجات بدهد که ﴿يَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّيِّئَةَ﴾[14]، که این خودش کار را سخت میکند برای کسانی که این رؤیت برایشان محقق میشود تا نتوانند ابرازش بکنند. ابراز این حالت خودش تعدی به احکام الهی میشود چنانچه اگر کسی نسبت به مؤمنی، جایی حرفی بزند که این مومن با اینکه این خصوصیت در او باشد، عیبی که در او بوده ولی پوشیده بوده را این شخص ابراز بکند، روایت میفرماید همهی آن سپرهای حافظ این شخصی که این حرف را زده است از او فرو میریزد و دیگر حافظی ندارد چون در مورد مومنی خطایی کرده و حرفی را زده، عیبی را آشکار کرده است که در او بوده ولی مخفی بوده است. در آنجا هم همین است. آنجا تازه عقاب سختتر است که اگر کسی رؤیتی دید و این رؤیتش را نفهمید که حال است یا ملکه و ابراز کرد، آشکار کردن پنهانی چیست؟ حتی اگر در ذهن خودش از این شخص این خطور بماند که این شخص این گونه است. همین خطور در وجودش اگر بماند که اینطور تصویری از آن شخص در ذهن او بماند، از مصادیقی است که مورد عتاب و خطاب شدید قرار میگیرد. برای او عقاب دارد. خیلی سخت است که کسی اینها را ببیند و بداند اما در عین حال باید کتوم باشد حتی در وجود خودش این تاثیر ایجاد نکند نسبت به آن شخص. خیلی کار سختی میشود.
حالا حساب کنید که امروز در جریان انتخابات به این که انسان بداند و نداند، حکم میکند به صرف شنیدهها، به صرف اینکه یک چیزی را یک کسی نقل کرد و او هم نمیدانست… حکم بر دیگری بکند ببین این چگونه خواهد شد. تعبیر آن روایت شریف که خدای سبحان چهل سپر دارد برای هر مومنی، إنّ للمؤمن علی الله، یا نظیر این، اربعین جُنَّه[15]، چهل سپر دارد که اگر عیبی را از مومنی که در درون او بوده ولی آشکار نبوده ابراز بکند، هر چهل سپر او یک جا ریخته میشود و دیگر این شخص حافظی ندارد که دنبال روایت هم خیلی زیباست که و ما للظّالمین من انصار، که این ظالم یعنی آن کسی که داخل در نار شده است به هر صورتی چه مومن فاسق باشد چه آن کافر عنود باشد، ما للظّالمین من انصار. چرا؟ این ما للظالمین من انصار آیا شامل مومن فاسق میشود یا نه، این مورد بحث در تفاسیر قرار گرفته است چون اطلاق دارد. اولا یک ولایت داریم، ما له من ولیٍّ و لا حمیم، یک ولی داریم که عرض شد ولی آن کسی است که کل امور این شخص را به عهده میگیرد. خب این حتما باید چه طور باشد؟ کسی که ولایت شخصی را به عهده میگیرد باید جان آن شخص مرضی باشد تا این ولایت امکان پذیر بشود. قابل باید قابلیت داشته باشد تا شامل ولایت اولیای الهی بشود. به خاطر نقص قابلیت است که این ولایت امکانپذیر نمیشود نه به خاطر نقص فاعل. این یک مساله است؛ اما نصرت این است که در بعضی از جهات این را کمک میکند. خود شخص دارد تقلا و کوشش میکند اما نصرت میخواهد، کمک میخواهد. این جزئیتر از ولایت است. این مرتبهی پایینتر است. میگوید ظالم ناصر ندارد. این ظالم ناصر ندارد به ضمیمهی روایاتی که میفرمایند که شفاعتی لاهل الکبائر من اُمّتی[16]، شفاعت امت من مربوط به اهل کبیرهی از امتم هست، نشان میدهد که این ظالم ظالمی است که محض باشد والّا ظالمی که گناهی را مرتکب شده است و آن گناه، کبیره هم باشد، نصرت که شفاعت از مصادیق نصرت است، امکان تحقق برایش هست. با این نگاه، و ما للظالمین من انصار با قرینهی روایاتی که داریم این ظالم فقط شامل کسی میشود که از جهت وجودی کافر عنود است. بله این را میتوانیم بگوییم که اگر اطلاق برای ما للظالمین من انصار گفتیم، این مهم است. این حیثی که ظالم از حیث ظلمش مورد نصرت قرار نمیگیرد لذا اطلاق دارد. اگر ظالم مورد نصرت قرار میگیرد از حیث ایمانش مورد نصرت قرار میگیرد نه از حیث ظلمش. حیث ظلم امکان رابطه را قطع میکند لذا میتوانیم بگوییم ما للظّالمین من انصار اطلاق دارد به لحاظ اینکه حیث ظلم امکان ارتباط ایجاد نمیکند؛ اما اگر میبینیم که شفاعتی لاهل الکبائر من امّتی، امّتی در کار است نه کبیره بودنش. کبائر من امّتی، امت من، حیث امت من بودن. تا این صدق میکند، این شامل شفاعت میشود. لذا میفرماید ﴿إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾[17] که یعنی آن کسی که مورد رضایت ماست، او میتواند شفاعت بکند؟ آنها هم نسبت به کسانی شفاعت میکنند که مرضی باشند. مرضی باشند نه به این معنی که آدم کاملا خوبی باشند بلکه حیث خوب بودن در وجود او باشد که امکان ارتباط را برقرار بکند. فقط ظالم نباشد. اگر ظلم بود و حیث خوبی هم بود، هنوز امکان ارتباط و نصرت هست؛ اما اگر ظلم، محض شد دیگر جایی از طرق قابل برای نصرت باقی نگذاشتهاند والّا اگر ترکیبی بود ﴿خَلَطُواْ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَءَاخَرَ سَيِّئًا﴾[18]، آن عمل صالح و حیث ایمانی جای شفاعت و ارتباط و نصرت را باقی میگذارد که این مهم است. حواسمان باشد که همهی پلهای پشت سرمان را خدای نکرده خراب نکنیم که و ما للظّالمین من انصار، یا اگر عمل ناصالح از ما سر زد، به سرعت دنبال جبران آن با یک عمل صالح باشیم که آن عمل صالح رابطه ایجاد میکند، امکان ارتباط را برقرار میکند. امکان جدا شدن از ظلم را ایجاد میکند که شفاعت شامل حال ما بشود.
میخواستیم در محضر آیات بعد هم باشیم که وقت…
یکی از حضار: نامفهوم36:35
استاد: اولا خدای سبحان، سبقتِ رحمت بر غضب دارد. سوال ایشان این است که از کجای این کلام ربّنا من تدخل النّار فقد اخزیته، بر ارادهی انسان استفاده میشود. ارادهی انسان کجای کار است. اینکه خدای سبحان رحمت محض است و از خدا فقط رحمت و خیر نشأت میگیرد و خزی به خدا منسوب نیست. خزی به لحاظ قابل است یعنی رحمت الهی در آنجایی که کسی قابلیتش را ضایع کرده باشد مثل قرآن کریم در وجود کسی که رابطه را قطع کرده باشد، تبدیل میشود به چه چیزی؟ و لا یزید الظالمین الا خسارا. با اینکه قرآن شفاست اما و لا یزید الظالمین الا خسارا. در اینجا هم همین است که عذابٌ من الرّحمن است که آن رحمت الهی در وجود این تبدیل میشود به عذاب و خزی. این کشش دارد. این قابلیت… معده مسموم شده و این را تبدیل میکند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[5] . فلاح السائل ، ج۱، ص۲۶۶، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۲۲، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۲۰۹، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۲۳۶،، بحار الأنوار ، ج۸۴، ص۲۰۱
[7] . بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۳، الإختصاص ، ج۱، ص۳۴۵، بحار الأنوار ، ج۸، ص۲۰۷، الصحیفة السجادیة ، ج۱، ص۳۶، بحار الأنوار ، ج۵۶، ص۲۱۶، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۶۰، مستدرك الوسائل ، ج۱، ص۱۳۴، تفسير الصافي ، ج۳، ص۱۳۹، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۳۳۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۲۲۰، ، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۳، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۳۵، بحار الأنوار ، ج۵۷، ص۱۱۲
[8] . بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۳، عوالي اللئالي ، ج۴، ص۱۳۲
[12] . بحار الأنوار ، ج۸، ص۲۵۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۲۵۶، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۳۶۷، تفسير الصافي ، ج۳، ص۲۹۰، صحيفه امام، الخميني، السيد روح الله، ج14، ص211.
[14] . [الرعد: 22] ، [القصص: 54]
[15] . الإختصاص ، ج۱، ص۲۲۰، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۳۶۱، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۲۱۶، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۱۱۶، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۳۲۸
[16] . عيون الأخبار ، ج۱، ص۱۳۶، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۷، كشف الغمة ، ج۲، ص۲۸۶، الفصول المهمة ، ج۱، ص۳۵۹، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۸۱۲، بحار الأنوار ، ج۸، ص۳۴، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۴۲۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۴۰۶،، التوحيد ، ج۱، ص۴۰۷، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۳۲۸، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۸۱۲، بحار الأنوار ، ج۸، ص۳۵۱، ، من لا یحضره الفقیه ، ج۳، ص۵۷۴، شهاب الأخبار ، ج۱، ص۷۴، الوافي ، ج۵، ص۱۱۰۴، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۳۳۴، ، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۳۳۵، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۴۲۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۴۰۷، روضة الواعظین ، ج۲، ص۵۰۰، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۳۵۳، تفسير الصافي ، ج۳، ص۳۳۶، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۳۶۹