بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در محضر آیات نورانی سوره ی آل عمران آیه ی 191 به بعد هستیم. عرض شد آیه ی 190 را قبلاً در سوره ی بقره آیه ی 164 که مفصل تر از این بود ولی تمام الفاظ این آیه را داشت گفتگو شد و لذا دوستان چون آن جا المیزان هم مفصل وارد شده حتماً آیه را از آن جا می بینند و یادآوری شان می شود. آیه، آیه ی خیلی مهمی هم هست ولی در عین حال راجع به آن گفتگو شده است.
در آیه ی 191 که به دنبال آن آیه ی شریفه است که آیه 190:
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب (190) الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار (191)
راجع به بحث سلوکی این آیات که روایات جلسه ی گذشته بود کاملاً به عرض دوستان رسید که این آیات جزء آیات سلوکی است و توجه به این آیات هم از جانب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و هم از جانب امیر مؤمنان علیه السلام روایاتش گذشت که چقدر توجه ویژه در شب ها برای بیداری برای نماز شب به این آیات داشتند.
خود این توجه ویژه نشان از یک مرتبه ای از تأثیر این آیات است که مخاطب ویژه دارد. هر چند آیه ی ابتدا 190 انسان را به تفکر در مبدأ وا می دارد که «إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب» که أولی الألباب را حالا در آیات بعدی بیانش خواهد آمد که «الذین» صفت «أولی الألباب» است که بیان می کند. اما با توجه به اینکه این آیات شریف بالخصوص با توجه به آیه 191 نشان می دهد بحث تفکر در این آیات در خلقت آسمان و زمین مربوط به مبدأ نیست بلکه مربوط به غایت است. یعنی گاهی انسان تفکرش در ناحیه ی مبدئیت اشیاست که به خالق آن پی ببرد گاهی تفکر می کند در آیات الهی و نظام مخلوقات تا به معاد پی ببرد. این آیات ناظر به این است که انسان را به معاد سوق بدهد. لذا تعبیری که در این آیات آمده که «خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب» أولی الألباب کسانی هستند که از مرتبه ی فهم مبدئیت عبور کردند. مبدأ را باور کردند و لذا کمال بعد از فهم مبدئیت در باور به معاد است و مراتب این باور است. هر چقدر انسان هدفمندی عالم را بیشتر بیابد سوقش به معاد و باورش به معاد و حرکت سلوکی اش قوی تر می شود.
پس اگر کسی به دنبال حرکت سلوکی و سیر به سوی خداست بعد از اینکه باور به مبدئیت پیدا کرده باید در تحکیم باور به معاد کوشا باشد. لذا ﴿أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ٥٠﴾[1]. گاهی انسان در مقام «أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ» فکر می کند که بیابد هر چیزی چگونه خلق شد و مبدأ خلق کیست؟ گاهی در مقام «ثُمَّ هَدى» است که می بیند عالم در حال حرکت است، باطل نیست، پوچ نیست، سدی نیست، عبث نیست. این تعبیراتی که در قرآن آمده که باور به اینکه باطل نیست، سدی و پوچ نیست، عبث نیست، لهو نیست، اینها باور به حرکت عالم را برای انسان ایجاد می کند که خود انسان هم در ضمن این عالم است و لذا حرکت دارد و لذا سیر دارد. یک سیر تکوینی دارد، یک سیر تشریعی دارد.
لذا این آیات در شب برای خواندنش در آن موقع شب که اوج سلوک است که حال لقا برای انسان در وقت نیمه ی شب و به پا خاستن برای آن تهجد شب است ایجاد می شود. به همین جهت این آیات این قدر سفارش شده است. تأثیر این آیات برای آن جهت تأثیر عظیم است. به این نگاه حالا باید به این آیه نگاه کرد که این آیه می خواهد حرکت دهنده باشد. این آیات می خواهد انسان را به سمت غایت بکشاند. لذا بلافاصله «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ» [آمده] یعنی بعد از اینکه «إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب» [بیان شد] «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ» [می آید]. یعنی این تفکر در خلق سماوات و ارض و توجه به خلق سماوات و ارض اینها را می کشاند به «يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» که قیام و قعود و علی جنوب اطلاقش در مورد این است که انسان خالی از یکی از این سه حالت نیست یا در حال قیام است که ایستاده است یا نشسته است یا خوابیده است. یعنی نمی توانیم تصور بکنیم انسانی را که از یکی از این سه حالت خالی باشد. حالا اگر در آسمان هم هست حالا یا در هواپیما نشسته است یا ایستاده است یا خوابیده است. بالأخره فرقی نمی کند اگر در قعر زمین هم باشد باز هم یا یا ایستاده است یا خوابیده است یا نشسته است. اگر در چاهی هم فرو رفته و آنجا دارد کاری انجام می دهد باز هم در یکی از این سه حالت هست که این نگاه که این آیات ناظر به معاد است. در حال این است که انسان را سیر بدهد.
پس گاهی انسان نگاه می کند به آیات الهی به جهت مبدئیت که این مبدئش کیست؟ گاهی نگاه می کند به آیات تا ببیند غایتش چیست؟ به کدام سمت حرکت می کند؟ که چون انسان در نهایت در آن باور نهایی این است که هر چه، هر چیزی و هر آیتی غایتی داشته باشد همچنانکه مبدأ انسان اسم «الله» بود که جامع جمیع اسما است که مبدأ همه ی اشیا اسم یا اسمائی بود اما مبدأ انسان اسم جامع است که همه ی اسماست. لذا کسی که مبدأ انسان را شناخت، مبدأ همه ی اشیا را می شناسد چون مبدأ بقیه ی اشیا شأنی از این مبدأ هستند، ظهوری از این مبدأ هستند.
به لحاظ غایت هم همین گونه است. یعنی به لحاظ غایت هر موجودی، هر هدف و غایتی را که پی می گیرد و به دنبال آن است انسان غایتش جامع همه ی غایات است. لذا تعبیر این است که ﴿أَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلۡمُنتَهَىٰ ٤٢﴾[2] منتهای همه ی هستی به سوی رب توست. لذا هم مبدأ همه ی هستی رب اوست هم منتهای همه ی هستی رب اوست که اگر انسان غایت خودش را شناخت که غایت انسان که غایت انسان آن وقت در انسان کامل که می شود غایت الغایات، اگر به آن سمت توجه کرد همه ی هستی را غایتشان را شناخته همچنانکه اگر مبدئیت انسان را شناخت مبدئیت همه ی هستی را شناخته است.
این نگاه باعث می شود سیر آفاقی که برای دیدن غایت اشیا هست به سیر انفسی که دیدن غایت خودش است منجر بشود. لذا با این نگاه اگر می فرماید که اینها «يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» منتها به چه نگاهی «يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ»؟ آیا به لحاظ مبدئیتشان؟ می فرماید نه، به این عنوان که «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» خدایا تو اینها را باطل خلق نکردی. یعنی اگر چیزی غایت نداشت باطل است. اگر چیزی وجود نداشت باطل است و [اگر] غایت نداشت عبث و باطل است. اگر چیزی غایت داشت، سیر داشت، این حق است. این سیر دارد، این «ثُمَّ هَدى» است که در آیه ی «أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» [آمده]. دارد یک مسیری را طی می کند، به سوی غایتی حرکت می کند.
این نکته قابل توجه است که هر چیزی، فعلی که در عالم محقق می شود چه از انسان باشد چه از غیر انسان باشد، هر فعلی که محقق می شود، این فعل فاعلی دارد که باید آن فعل را محقق کرده باشد و غایتی که به سمت او دارد حرکت می کند. «أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» کاری فقط به انسان ندارد. یعنی هر چیزی کمال ثانوی ای که دارد پیدا می کند از آن خلقت اولیه اش به سمت خلقت ثانویه اش که دارد حرکت می کند این «ثُمَّ هَدى» است. در یک مسیر است، در یک غایت است.
اگر این طوری شد انسان در عالم که نگاه به در و دیوار عالم وجود بکند، به هوا و زمین بکند، به آب و خاک نظر بکند، به ستاره و ماه و کهکشان و به تمام اینها نگاه بکند هر چیزی از ذره تا کهکشان می بیند همه سیری دارند، حرکتی دارند. آن وقت زیبایی اش هم این است که در این آیه ی شریفه می فرماید همه ی این آسمان ها و زمین با همه ی بزرگی و کوچکی «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا» هذا یعنی چه؟ اشاره ی به یک حقیقت واحده است که آن هم نزدیک است. یعنی همه ی این حقائق متکثره یک حقیقت واحده هستند که لشدّة عظمته تعبیر می شود به عنوان «هذا». چون «هذا» گاهی به عنوان تحقیر است گاهی که می خواهد اسم شیء را نبرد، تحقیراً به آن اشاره می کنند یعنی به آن به عنوان ارزشی که اسم او را ببرند ندارد. گاهی از باب عظمت است [مثل] ﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ﴾[3] که این قرآن، این مرد که می گوییم «این مرد چه کاری کرد»، این توجه می دهد به عظمت کار «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ».
اینجا هم «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا» که هم اشاره به وحدت آن است، هم اشاره به عظمت آن است در اینجا که دارد نشان می دهد نه فقط هر کدام از اینها غایتی دارند بلکه این حقیقت واحده ای است که یک غایت دارد. «ربنا» دارد نگاه به غایت مندی را [بیان می کند]. می گوید هر کسی این نگاه را به آسمان و زمین کرد که غایت مندی آنها را اولاً می بیند حتی تعبیر این است که اگر کسی مادی هم باشد، نگاه مادی هم داشته باشد این استحکام عالم برایش سست نشده بلکه مبدئیت عالم را قبول نکرده اما می یابد که عالم محکم است، می یابد که عالم در حال حرکت است، هر چند نمی داند به کدام سمت دارد می رود، چه می کند، کجا می رود؟ اینها را نمی داند اما می داند که یک حرکت هدفمندی در این عالم است.
لذا نتیجه ی هر تفکری نسبت به عالم غایت مندی قطعی است. این فقط بحث وحی نیست که وحی می گوید دارد به سمت غایتی می رود. وحی معین می کند به کدام سمت دارد می رود ولی فکر هم می رسد به اینکه این دارد به سمت جایی حرکت می کند، به سمت هدفی دارد می رود هر چند او نمی فهمد، نمی داند یا هدف را ممکن است اشتباه تعبیر بکند. لذا عالم در منظر او سست نیست که بی هدف باشد بلکه هدف را طور دیگری ممکن است تعریف بکند. ممکن است در هدف تکثر و کثرت ببیند. اما خود این آیه هم می فرماید اگر کسی فکر کرد هدف را هم واحد می بیند. یعنی می بیند که هستی به یک سمت دارند می روند. کهکشان ها و ذره ها همه به یک سمت دارند حرکت می کنند. خود اینکه «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» لذا «سُبْحانَكَ». اگر می بینیم که عالم به یک سمت دارد حرکت می کند آن وقت یک دفعه ناله ی او بلند می شود که «سُبْحانَكَ» تو منزهی از اینکه من تو را بشناسم، غایت را بتمامه و کماله بشناسم، مبدأ را بتمامه و کماله بشناسم اما «فَقِنا عَذابَ النَّار». غایت به سمتی است که اگر من همراه با آن غایت نشوم به عذاب نار مبتلا می شوم. لذا دنبال این است که در حرکتش به نار نرسد. لذا می گوید در این حرکت من هم سلوک دارم، من هم سیر دارم. می یابد سیر خودش را که این تطابق تکوین و تشریع است که انسان می بیند همه ی هستی هدفمندند، دارند به سمت غایتی می روند، خودش هم حتماً دارد به سمت غایتی می رود که اگر این در آن غایت که اختیاراً هم این دارد حرکت می کند کوتاهی بکند منجر به نار می شود که دنبال آن می فرماید:
«رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ» اگر کسی در این غایت به مرتبه ی ناریت رسید و به آتش رسید او به خزی و خذلان مبتلا شده «وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ أَنْصار»[4] تنها شده. او از نصرت محروم شده و ناصر ندارد.
این آن نگاه کلی و فضای کلی آیه است که خواستیم در محضر این فضای کلی قرار بگیریم. بعد البته این آیات شریف نکاتی دارند که هر کدام از این نکته ها باید به جای خودش مورد نظر قرار بگیرد.
یکی از آن نکته ها که در این آیات است این است که آیه ی 191 به بعد بیان «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ» است که «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ» بیان «أولی الألباب» است. اولوا الالباب در چند جای قرآن تعریف شدند و برای آنها خصوصیاتی ذکر شده است از جمله در سوره ی رعد اولوا الالباب تعریف شده و برای آن ها خصوصیاتی ذکر شده است. آیات سوره ی رعد می فرماید که:
بسم الله الرحمن الرحیم
أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْباب (19)
آن وقت اولوا الالباب چه کسانی هستند؟
الَّذينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْميثاق (20)
ببینید چقدر زیباست که می گوید اولوا الالبابی که اینها می فهمند مسیر باید چگونه باشد، سلوک باید چگونه باشد، کسانی هستند که خصوصیاتشان را از کجا شروع می کند؟ از اینکه اینها «الَّذينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْميثاق».
این عهد الهی با قرینه ی دنباله اش که:
وَ الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِساب (21)
که آمده، این «يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ» امر عامی است. عهد است. فقط میثاق عالم ذر را نمی گوید اما آن را هم می گوید. اما «يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ» شامل همه ی کسانی می شود که اهل وفای به عهدند. لذا دنباله اش می فرماید «وَ لا يَنْقُضُونَ الْميثاق» نه فقط وفای به عهد بلکه نقض میثاق هم ندارند. از کجا شروع می شود این وفای به عهد و عدم نقض میثاق از وفای به عهدی که در همین عالم محقق می شود. یعنی کسانی که در همین روابط اجتماعی شان اهل وفای به عهد و عدم نقض میثاق اند، از همین جا. آن وقت آن وفای به عهدی که در نظام الهی به عنوان عهد ربوبیت و میثاق ربوبیت و در قبالش عبودیت برای بنده هست کمال همین مسئله است. یعنی کسی نمی تواند به عهد ربوبیت پایبند باشد مگر اینکه در رتبه ی قبل آن وفای به عهد در مرتبه ی اجتماعی را محقق کرده باشد که این وزنه ی سبک آن است که اگر در این ناحیه این موفق نبود، وزنه ی سنگین تری که وفای به عهد ربوبیت است را نمی تواند موفق بشود. ببینید چقدر زیباست. یعنی ارتباط حرکت از مرتبه ی ابتدا را تا انتها را به هم مرتبط کرد، یک واحد دید تا انسان فکر نکند که آن یک بحث دیگر است، این یک چیز دیگری است. در دنیا می تواند یک طوری زندگی بکند ولی راجع به خدا یک طور دیگری باشد. می گوید نه نمی شود. روابط اجتماعی نازله ی رابطه با خداست. اگر کسی در روابط اجتماعی نتوانست صفات حُسن را، صفات حَسَن را در رابطه با اجتماع رعایت بکند هرگز موفق به نظام ارتباط آن صفات الهی هم نخواهد شد. خیلی آیه زیباست. لذا این آیه در عین اینکه اولوا الالباب را دارد معرفی می کند اولوا الالباب را از سطح روابط اجتماعی دارد معرفی می کند تا بالاترین روابط الهی.
آن وقت خود این روابط اجتماعی از رابطه ی بین مؤمنین شروع می شود تا به رابطه با ولیّ مؤمنین کشیده می شود و رابطه ی بین مؤمنین تا ولیّ مؤمنین به رابطه ی با نظام رسالت تا نظام ربوبیت [کشیده می شود]. یعنی رابطه ی عرضی و طولی یک رابطه است. ولایت عرضی و طولی، اخوّت و ولایت یک حقیقت است. چه کسی می تواند در نظام عهد ربوبی، میثاق ربوبی موفق باشد؟ کسی که در روابط زندگی خانوادگی اش، روابط بین مؤمنین، موفق باشد، این امکان موفقیت دارد. نمی گوییم هر کسی این را داشت، حتماً در آن هم موفق می شود، چون این زمینه است، قابلیت است. این نباشد آن نیست اما اگر این باشد امکان آن هست.
با این نگاه می فرماید که: «الَّذينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْميثاق». آن وقت برای اینکه این «يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْميثاق» را کسی فقط نظام الهی اش نگیرد، نگوید فقط آن است، بلا فاصله [می گوید] «وَ الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» که آن کسی را که خدا امر کرده به صله ی او، مواصله ی با او که اینجا آن مرتبه ی اولایش می شود ارحام خونی و رحم طینی انسان که این «أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» است. صله ی ارحامی که آمده به این آیه، روایات شریف استشهاد کردند. منتها در روایات شریف خیلی زیبا بیان می کند. روایت می فرماید فکر نکنید که هر چیزی فقط برای یک معناست بلکه اگر می فرماید «وَ الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» هم ارحام طینی را شامل می شود هم ارحام ولایی را. لذا می فرماید ما هم رحم شما هستیم. ما رحم ولایی شما هستیم. لذا حضرات معصومین حقیقتاً ابوّت دارند، رحم اند نه به اصطلاح ما که می گوییم ادعائاً. همان طوری که رحمی باشد در عالم طین که رحم خانواده و ارحام باشند آن موقع آنها مثل اینها هستند. نه، به تعبیری که امام رحمة الله علیه دارد که خیلی هم تعبیر زیباست در باب وضع الفاظ برای ارواح معانی که در کتاب آداب الصلاة ایشان ذکر می کند می فرماید که الفاظ برای ارواح معانی و اغراض واحد وضع شدند. آن موقع آن غرض عالی تر اولاً و بالذات بر آن صدق می کند و بر بقیه ثانیاً و بالعرض حتی اگر واضع، آنی که وضع کرده بود آن اهداف و اغراض بالاتر را خودش نشناخت اما بر غرضی وضع کرد که آن غرض در آن مصداق بالاتر که او هم نمی شناخت، بیشتر صدق دارد. امام می فرماید اولاً و بالذات بر او صدق می کند، ثانیاً و بالعرض برای این. لذا در اینجا که می فرماید که اینهایی که «يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» این روایت شریف اولاً و بالذات بر رحم ولایی صدق می کند از جهت صدق بر اتمّ و ثانیاً و بالتبع بر رحم طینی صدق می کند. لذا این طور نیست که آن ادعا باشد. بگوییم این اصل است و آن ادعا. می گوید نه، بلکه اصل آن است و این نازله ی اوست. روایات را ببینید چقدر زیباست در اینجا. البته این بحث را به صورت تفصیلی در آن کتاب اهل بیتی ها برای دوستان اگر خواستند رجوع بکنند آنجا ذکر شده، تفصیلش آمده است که این نگاهی که «وَ الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» ذیلش روایاتی که در بحار آمده جلد 75 طبع ایران، طبع بیروت لا بد می شود 72 دیگر. جلد 75 روایات آن جا آمده که این «أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ» چه کسانی هستند؟ بعد می فرماید حضرات معصومین هستند و آن روایت می فرماید از آن کسانی نباش که اگر گفتند بر این صدق می کند دیگر بر آن صدق نکند، بر یک چیز فقط صدق کند. نه. آن وقت به خصوص که این چند چیز در طول هم باشند که یک رحم طینی داریم، یک رحم ولایی داریم و یک رحم رحمانی داریم که تعبیر رحم رحمانی این است که «شَقَقْتُ اسْمَكَ مِنِ اسْمِي». به رحم خطاب می شود که اسم تو را از اسم خودم مشتق کردم. «انت الرحم و انا الرحمن»[5] که این رحمن می شود رحم ولایی انسان، آن وقت رحم می شود رحم طینی، بین اینها هم رحم ولایی که «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة»[6] حقیقتاً نه ادعائاً و مجازاً بلکه حقیقتاً ما رحم و ابوین این امت هستیم.
این یک بحثی بود که ذیل اینجا می خواستم عرض بکنم. یک نکته پس این است که اولوا الالباب چه کسانی هستند؟ در سوره ی رعد می فرماید اولوا الالباب خصوصیتشان این است که از نظام اجتماعی و روابط عمومی بین انسان ها آغاز می کنند تا می رسند به رابطه ی با خدای سبحان، می رسند به نظام غایتمندی عالم. اولوا الالباب یعنی آنهایی که اهل لبّ اند، اهل مغزند، اهل پوست نیستند. «لبّ» در مقابل پوست و قشر است که مغز یک چیز را می گویند لبّ آن چیز. این اولوا الالباب کسانی که اهل مغز و آن حقیقت اند و فقط به ظاهر قناعت نمی کنند حرکتشان این گونه است که دنباله اش باز هم خصوصیت اولوا الالباب است:
«صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ» اینها در راه رضای الهی و ابتغای وجه الهی «صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّار»[7]. اینجا هم باز بلا فاصله صفات انتهایی اش «أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّار» [است]. عاقبت عالم مربوط به اینهاست. اینها عاقبتمندی شان تأمین شده است. نسبت به آن دنبال این هستند. آن غایت را می خواهند. اگر آن مقدمات را به کار گرفتند برای رسیدن به عقبی الدار است.
آن وقت در این سوره در اینجا دوباره [درباره ی] صفت اولوا الالباب می فرماید که:
«يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» که اینها در همه ی حالات [خد را ذکر می کنند]. درست است که این آیه ی شریفه بر نماز در حالت سلامت که ایستاده است و حالت مریضی که نشسته است و شدت مریضی که خوابیده است بر پهلو صدق می کند اما این یکی از مصادیقش است نه اینکه «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» فقط نماز را [شامل بشود] و ذکر را فقط نماز بگیرم. نه، ذکر فقط نماز نیست بلکه مصداق تام ذکر نماز است. اما اینها حالشان این است که در همه ی احوالشان «قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» یعنی هیچ حالی از حالات وجودی انسان که از این سه حال خارج نیست اینها حالشان حالشان ذکر است. لذا کسی که … فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون.[8] بعد از اینکه نماز را خواندید منتشر شدید در ارض و رفتید «إِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثيراً» کی ذکر کثیر بکنید؟ نه وقت نماز فقط [بلکه] وقت انتشار در ارض که این انتشار در ارض مصداق همین است که یا قیام است یا قعود است یا علی جنوب است که فقط وقت نماز وقت ذکر نیست. انسان اولوا الالباب همه ی حالاتش و لحظاتش می شود ذکر. چرا؟ چون در همان حال خطاب کرد در سوره ی رعد اینها مشغول ارتباط با دیگران هم که هستند در ارتباط با دیگران اینها امر الهی در وجودشان تحقق پیدا می کند. وفای به عهد است که در وجود اینها دارد در ارتباط با دیگران محقق می شود. هر ارتباطی که دارند این مرتبط با خدا [دیده می شود]. لذا ذکر است، لذا اینها «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثيراً» هستند. در حال ذکر کثیر هستند که اولوا الالباب این گونه هستند. بقیه ضرر کردند. بقیه «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا» هستند. کسی که به ظاهر و قشر فقط توجه کرد این ﴿يَعۡلَمُونَ ظَٰهِرٗا مِّنَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ عَنِ ٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ غَٰفِلُونَ٧﴾[9] از آخرت این غافل شده چون به مغز نرسیده و به ظاهر فقط قناعت کرده است.
حالا اگر در نماز هم فقط به ظاهر قناعت کرد و این ظاهر در وجود او تأثیری نگذاشت که این شامل ﴿عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥﴾ می شود. یعنی این هم صلاتش می شود یک صلاة یعلمون ظاهراً من الصلاة و هُم از عمق صلاة که این رابطه است غافل باشد که ﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ٤﴾[10] وای بر نماز گزارها که این ها حالشان چه هست؟ این در نمازش ساهی است یعنی نمازش یک ظاهری بیشتر نیست و لبّی ندارد و عمقی پیدا نمی کند و اثری در وجود او نمی گذارد.
این نگاه که دارد اولوا الالباب را معرفی می کند ان شاء الله در این نگاهمان در اینکه ما همه ی حالاتمان وقت ذکر باشد «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ». آن موقع این ذکر به یک فکر دوباره منجر می شود که این فکر دوباره «وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» با اینکه در آیه ی قبل آمده بود که اینها کارشان این است که «إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» دارند این نگاه را می کنند «وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب» این آیات ابتدا حرکت می دهد اولوا الالباب را، حالا در نگاه بعدی که این صاحبان لبّ دارند نگاه می کنند بعد الذکر توجهشان به فکر یک فکر دیگری است یعنی این فکر بعد ذکر است آن فکر قبل از ذکر است. آن فکری است که به ذکر منجر شد و این فکری است که بعد از ذکر است که «يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». آن فکر در مبدئیت بود، این فکر در منتهی و غایت است. لذا بین فکر در مبدئیت با فکر در غایت و منتهی این ذکر وسط این هاست که ﴿يُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾[11] که آن ذکر باعث می شود آمادگی برای این فکر دوم را پیدا می کنند. چقدر زیبا بیان شده که فکر در مبدئیت باید به گونه ای باشد که به ذکر منجر شود و ذکر در آن حالی که برای تو همه حالات قیام و قعود و علی جنوبهم هست باید به تفکر دنباله ی آن که تفکر در نظام عاقبت و آخرت هست منجر بشود که «ثم هدی».
«یکی از حضار:» نامفهوم 34:30
«استاد:» بله خود قیام که در آنجا آمده در مقابل قعود است اما اینجا قیام مقابل قعود نیست. قیام آنجا در مقابل قعود است یعنی کسانی که به پا خاستند تا یک کاری بکنند، حرکتی بکنند که تفکر آن قیام آنها را دارد بیان می کند اما اینجا می گوید: «يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» که انسان مضطر است به این سه حالت. نمی تواند دائم ایستاده باشد بلکه گاهی نشسته است، گاهی خوابیده، اما این اضطرار که او را گاهی نشسته کرده و گاهی خوابیده است او را از حال ذکر خارج نکرده و لذا آن قیام با این قیام متفاوت است. آن قیام در مقابل قعودی است که آن قعود عدم ذکر است، عدم توجه به خداست، اما اینجا قیام و قعود و علی جنوب هر سه حال ذکر است و هر سه توجه به ربّ است که اینها مستغرق در ارتباطند. هیچ حالشان خارج از ارتباط نیست که آن وقت حال این سه تا همه ی آنها آن قیام است. یعنی هر سه تای اینها قعود و علی جنوب هم قیام است برای اینها نه قعود و علی جنوب.
ان شاء الله خدای سبحان همه مان را به آن حال حرکت و توجه به غایت و سیر با عالم … با عالم سیر بکنیم یعنی سرعت سیری را که انسان می بیند، فقط سیر مکانی نیست در عالم که به سمتی و سویی حرکت می کنند بلکه یک سیر وجودی است که دارند به سمت و سوی وجودی حرکت می کنند که وقتی ببینید آن موقع مثل رودخانه ای که در حال حرکت است، انسان خودش را در این رودخانه بیاندازد هم، مقاومت نکند، با اینها می رود چه برسد به اینکه در آن جهت و مسیر دست و پا هم بزند که سرعت پیدا می کند که این «قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» دست و پا زدن در مسیر است و حرکت در آن مسیر است اما اگر سیر را یافت، همراه شد حتی اگر دست و پا هم نزند بالأخره این دارد با اینها حرکت هم می کند اما این دست و پا نزدن هم خیلی سرعت را نسبت به آن کسی که این دست و پا را می زند متفاوت است. البته آدم باید مانع حرکت [نشود]. دستش را نگیرد به یک شاخه ای بایستد. یک جایی خودش را به زور متوقف نکند. در عالم اگر انسان می خواهد حرکت نکند باید یک کاری بکند که حرکت نکند. لذا تعلق به دنیا آن دست و پا زدن و گرفتن یک چیزی است که آدم بایستد. برای ایستادن باید تعلق پیدا کند به دنیا تا بایستد. اگر این تعلق نباشد حرکت هست. دقت بکنید. حرکت اساسش در وجود انسان هست همچنانکه در عالم هست. این خودش خیلی نوید است که وجود انسان با حرکت عجین است همچنانکه در عالم هست. اگر بخواهد حرکت نکند باید یک کاری بکند اما اگر بخواهد حرکت بالاتری هم بکند البته باید کاری بکند. اما این حرکت نکردن تعلق است لذا کم کردن تعلق حرکت کردن است نه کم کردن تعلق بعدش باید یک کاری بکند که حرکت هم بشود. نه، صرف کم کردن تعلق حرکت کردن هست. این خیلی زیباست، خیلی بشارت است. اینها را که دارم می گویم عرض بنده نیست، این را بزرگان فرمودند که کم کردن تعلق متن حرکت است البته بعد از اینکه تعلقات قطع شد، آن موقع حرکت به مطابق سرعت حرکت است.
«یکی از حضار:» نامفهوم 38:52
«استاد:» آثارش همین می شود که خود همین بیداری هم یکی از آثار می شود که [دارند].
ان شاء الله خدای سبحان ما را بیدار بکند و حرکتمان را مطابق همه ی هستی با یک سرعت سرسام آوری به سمت خدا حرکت بکنیم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[6] . التفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۳۳۰، المناقب ، ج۳، ص۱۰۵، تفسير الصافي ، ج۱، ص۱۵۰، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۰۷، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۲۵۹، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۳۴۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۶۵،، معاني الأخبار ، ج۱، ص۱۱۸، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۵، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۳۱، بشارة المصطفی (ص) ، ج۱، ص۵۵، بحار الأنوار ، ج۳۹، ص۹۳، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۵۳، ، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۲۴۲، كمال الدين ، ج۱، ص۲۶۱، اثبات الهداة ، ج۲، ص۷۸، بحار الأنوار ، ج۱۶، ص۳۶۴، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۳۴۲، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۲۵۵، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۴۴، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۸۹
[11] . [آل عمران: 164] ، [الجمعة: 2]
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 943” دیدگاه میگذارید;