بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در محضر قرآن کریم سوره ی آل عمران آیات صد و هشتاد و هفتم به بعد هستیم. در محضر آیه ی صد و هشتاد و هفتم بودیم که اواسط بحث بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُۥ فَنَبَذُوهُ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ وَٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗاۖ فَبِئۡسَ مَا يَشۡتَرُونَ١٨٧﴾[1] و ادامه ی آیات
یک بحث مهمی که در اینجا اشاره شد این است که این اخذ میثاق است به عنوان یک عهد ویژه است با خدا. اخذ میثاق یک بیان و رابطه ی سرّی ویژه است که حالا تبیینش را دارد در اینجا بیان می کند و نتیجه اش را هم در همین آیه باز تشریح می کند که چرا عهد ویژه است که خدای سبحان از عالمان هر دینی این اخذ این میثاق را کرده است. «اوتوا الکتاب» دلالت بر این دارد که اینها کسانی هستند که کتاب به آنها رسیده است. حالا کتاب رسیده یا خود انبیا هستند که کتاب بر آنها نازل شده یا عالمانی هستند که انبیا به آنها ابلاغ کردند، رسیده است. هر دو دسته را شامل می شود. پس عمومیت دارد. خود «اوتوا الکتاب» هم عرض شد که هم سابقین را شامل می شود، هم اهل اسلام را. حالا یا با عموم «اوتوا الکتاب» که کتاب اطلاق دارد با عموم «اوتوا الکتاب» شمول و این شامل شدن نسبت به مسلمان ها را هم شامل می شود یا اینکه تنقیح مناط است. این تنقیح مناط هم خودش علاوه بر آن است یعنی ممکن است دو دلالت هم در کار باشد هم عموم هم تنقیح مناط. اشکالی هم ندارد. تأکید می شود. پس شمول دارد در هر صورت. ما را هم شامل می شود. فقط این نیست که «اوتوا الکتاب» مربوط به یهود و نصاری و دیگران باشد. نه، ما را هم شامل می شود.
«لَتُبَيِّنُنَّهُ» این می فرماید که محور تمام این آیه که قبل و بعد را دارد بیان می کند این است که این اخذ میثاق و این شمول و همه ی این مسائلی که قبل فرمودند و دنباله اش هم می فرمایند «وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ» تمام احکام قبلی و بعدی بر محور این وسط می چرخد که آن چه هست؟ «لَتُبَيِّنُنَّهُ» که این تبیین کتاب وظیفه ی وجوبی میثاقی همه ی عالمان است که این وظیفه ی میثاقی را نباید کتمان بکنند «وَ لا تَكْتُمُونَهُ» در عین اینکه یک مرتبه ی حرمتی این طرف را هم … وجوب را با «لَتُبَيِّنُنَّهُ» بیان کرده، حرمت مقابل را هم با «لا تَكْتُمُونَهُ» یعنی «لا تَكْتُمُونَهُ» تأکید شدید بر حرمت داشتن مقابلش هم هست. یعنی از یک سو تأکید بر وجوب «لَتُبَيِّنُنَّهُ» است که این وجوب دارد. از یک سو «لا تَكْتُمُونَهُ» حرمت مقابل را دارد می رساند. هر چند هر کدام مفادشان هم ممکن است نسبت به دیگری تفاوت گاهی خاص و عام هم داشته باشد اما در عین حال بر یک محور دارد بیان می شود که همان وجوب دارد، هم حرمت دارد مقابلش این [است]. این خیلی تأکید زیادی است. کم جایی پیش می آید که هم خدای سبحان به جنبه ی ثبوتی اصرار بکند و وجوب را قرار بدهد هم جنبه ی نفیی را حرمتش را بیان بکند. اگر جایی به این صورت بیان می شود دلالت بر شدت حکم است که دیگر از این بالاتر نمی توانست این حکم را بیان بکند که هم وجوب دارد، هم مقابلش حرمت دارد. بله جایی که می فرماید وجوب دارد به دلالت التزامی معلوم است که جانب مخالفش هم حرمت دارد دیگر. درست است؟ واجب را ترک کردن حرام است. اما وقتی تصریح به آن جانب مقابل هم می شود شدت حکم را می خواهد برساند. می گوید من دیگر نمی توانستم از این شدیدتر این حکم را بیان بکنم. اگر بخواهم این حکم را به نحو شدتش بیان بکنم این است که هم وجوبش را بیان بکنم هم حرمت مقابلش را.
پس اگر با این شدت حکمی بیان می شود نشان می دهد چقدر تأثیر دارد این حکم. یعنی این وجوب تبیین در جامعه نقش اُمّیت در هدایت دارد. بر محور این می چرخد که اگر این ترک بشود، اگر این رعایت نشود تمام مشکلات از همین نشئت می گیرد. این هم یک نکته که «لَتُبَيِّنُنَّهُ» با «لا تَكْتُمُونَهُ» با «فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ» با «اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَليلاً» همه تأکید همین است چه قبلی ها که اخذ میثاق است چه بعدی ها که اشترای به ثمن است که آنها حکم حرمت را بیان می کرد، دنباله ی بیان «لا تَكْتُمُونَهُ» بود، اینجا هم حکم وجوب را قبلی هایش دارد زمینه سازی می کند. ببینید چقدر زیباست. آیه از ابتدا زمینه سازی وجوب است تا وسط آیه. از وسط آیه به بعد بحث حرمت است و انتهای آیه هم تأکید بر این حرمت است. یعنی دو قسمت دارد آیه که هر دو صدرش و ذیلش یک مطلب را دارند می گویند اما صدرش با مقدمه چینی برای وجوب و ذیلش با تتمیم آن کتمان که حرمت مقابل بوده است.
اگر این را ما به عنوان کلام خدای سبحان با این شدّت و حدّت ببینیم آن وقت تکلیف خودمان را باید اینجا پیدا بکنیم که چه تکلیفی را خدا قرار داده؟ این چه چیزی است که این قدر با اهمیت ذکر کرده است؟ آن هم بعد از جریان احد با همه ی تحلیل های از جوانب مختلف که کرد حالا دارد مقام نتیجه گیری اش است. یعنی در مقام نتیجه گیری جریان احد با همه ی بالا و پایین ها و اوج و حضیض ها حالا آمده این آیه همه ی آنها را می خواهد به سرانجام برساند. می خواهد نتیجه گیری بکند که محور تمام تحلیل هایی که در جنگ احد کردیم و بیاناتی که، ابتلائاتی که، مشکلاتی که، کارهایی که منافقین کردند، کارهایی که مشرکین کردند، کارهایی که اهل کتاب کردند، تمام اینها را آمده حالا بر محوریت اینکه اگر «لَتُبَيِّنُنَّهُ» و «لا تَكْتُمُونَهُ» باشد تمام آنها خنثی می شود. تمام توطئه های آنها برچیده می شود از یک سو و از سوی دیگری جامعه ی ایمانی آماده می شود، واکسینه می شود در مقابل هر توطئه ای.
پس دو چیز را هم دفع شبهه ی آنها ایجاد می شود، هم ایجاباً قبل از اینکه آنها بخواهند شبهه بکنند آن برطرف می شود و امکان شبهه محقق نمی شود. خیلی اهمیت دارد. الآن ما در جامعه مان چون گرفتاریم بهتر می توانیم این را ادراک بکنیم که چقدر این تبیین اگر زودتر شروع شده بود و به ثمر رسیده بود امروز، ما کوتاهی نکرده بودیم، امروز دچار این نبودیم فقط در مقام دفاع باشیم. امروز در مقام انفعال فقط نبودیم که ببینیم آنها چه کار می کنند تا بدویم دنبال اینکه آن پاسخ آن شبهه و فعل آنها را داشته باشیم. آن وقت این از حالا به بعد هم همین گونه است. یعنی چه نسبت به جامعه ی جهانی که یک اقبالی عظیم تر از سابق دارد به این معارف شکل می گیرد و فطری هم هست و قطعی هم هست و زمینه سازی ظهور هم هست، باید نگاهمان را که این آیه می فرماید وجوب تبیین و این وجوب تبیین هم «للناس» است. خود اینکه به عنوان «للناس» آمده خیلی حرف است. یعنی نه تبیین برای اهل علم، نه تبیین برای طبقه ی خاص، نه تبیین فقط برای مسلمان ها و مؤمنان، نه تبیین فقط برای محله و شهر خودمان، نه تبیین فقط برای زمان خودمان، نه تبیین فقط با زبانی که بلدیم، بلکه ممکن است تبیین زبان هنر بخواهد، بلکه ممکن است تبیین زبان یادگیری رسانه بخواهد، بلکه تبیین ممکن است زبان آن چه که به عنوان زبان ها، السنه ی مختلفه است بخواهد، زبان انگلیسی بخواهد، فرانسوی بخواهد، اسپانیولی بخواهد، اردو بخواهد، هر زبانی را بطلبد، «للناس» شمول دارد. یعنی باید تبیین شما فراگیر باشد.
حالا یک کسی اینجا پاسخ بدهد که من که بلد نیستم، من اگر بتوانم حرف خودم را هم بزنم هنر کردم، لکنت در حرف نداشته باشم خیلی هنر کردم، همین حرف خودم را بزنم. چه برسد با همه ی این زبان ها، کودک و نوجوان و سالخورده و میانسال و ایرانی و غیر ایرانی و امروزی و فردایی و هنر و غیره، من با همه ی این زبان ها چگونه حرف بزنم؟ می گوید تو یا بلد هستی یا می توانی یاد بگیری یا زمینه سازی یادگیری برای دیگران را فراهم بکنی یا کمک بکنی به یک ساختاری که این را می تواند فراهم بکند. هر کاری در این رابطه از تو بر می آید وجوب «لَتُبَيِّنُنَّهُ» شمول دارد بر آن که این «لَتُبَيِّنُنَّهُ» اطلاق دارد. باید بیان صورت بگیرد وجوبی و اگر بیان موکول به این است که این مقدمات طی بشود، طی مقدمات واجب می شود منتها با حفظ اینکه یک موقع نرویم مقدمات را یاد بگیریم از اصل بمانیم. یک موقع ممکن است بگوییم من چگونه همه ی این زبان ها را بخواهم [یاد بگیرم]؟ خب من نمی رسم. اگر بخواهم بروم آنها را یاد بگیرم از اصل محتوا می مانم. می گوید اصل این است که تبیّن می خواهد صورت بگیرد. تبیّن شرطش این است که تو اصل را پیدا بکنی بعد آن مقدمات را به کار بگیری. ممکن است تو اصل را پیدا بکنی مقدمه را از دیگری استفاده بکنی. عیبی ندارد ولی باید این را به کار بگیری.
آن وقت باز نکته ی دقیق دیگری که در اینجا اشاره شد … چون این ها یک بحث کاملاً ساختاری است یعنی الآن آیا وظیفه ی حاکمیت را هم این معلوم می کند؟ بله. وظیفه ی افراد را هم معلوم می کند؟ بله. در جایی که بسط ید باشد به گونه ای، در جایی که بسط ید نباشد به گونه ای. تمام اینها تکلیف را ساقط نمی کند.
نکته ی دقیقش این است که این را دیگر همه مان باید کاملاً توجه بکنیم این است که باید بیان بر محور قرآن باشد. یعنی اینکه در نظام اجتماعی، حاکمیتی، برنامه ریزی، فردی، اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی، تمام نظاماتی که می خواهیم بیان بکنیم حتماً باید دیده بشود که ارجاع فرع به اصل در آن است که همه ی فروعات معارف، اخلاق، اعمال، اجتماعیات، فردیات، تمام اینها دارد به قرآن رجوع می کند. این از آن شاه بیت های اصلی اینجاست که «لَتُبَيِّنُنَّهُ» لَتُبَيِّنُنَّ چه چیزی را؟ ضمیر به چه بر می گردد؟ کتاب را که «لَتُبَيِّنُنَّهُ». اخذ میثاق کردیم که این کتاب را حتماً تبیین بکنید. این اخذ میثاق برای تبیین کتاب و اینکه «لا تَكْتُمُونَهُ» که این کتاب را کتمان نکنید و اینکه این را نبذ ورای ظَهر نکنید، آن وقت این در برنامه ریزی های عملی ما خیلی تفاوت ایجاد می کند. هر کاری که من دارم انجام می دهم باید نسبتش با قرآن روشن باشد. هر فعلی که دارم انجام می دهم باید نسبتش با قرآن روشن باشد. باید اصل بودن و مطرح بودن و عَلَم بودن قرآن دیده بشود. یعنی باید هر کسی [که] به این جامعه نگاه می کند، به این فرد نگاه می کند، به رفتار نگاه می کند، به اعتقاد نگاه می کند، به اخلاق و آداب اجتماعی و فردی نگاه می کند، به برنامه ریزی ها نگاه می کند، به آینده نگری ها نگاه می کند، به آسیب شناسی ها گذشته نگاه می کند … (ببینید همه را داریم می گوییم)، اگر دارد به هنر و تکنولوژی نگاه می کند، اگر به فناری [نگاه می کند] می بیند ارتباط همه ی اینها با اصل معلوم است. نشان داده می شود که چرا من این کار را دارم می کنم با نگاه به قرآن.
اگر این نگاه ارجاع به قرآن شروع بشود، باور بشود آن موقع تفاصیل آشکار می شود. ما چون الآن به معزل هستیم، در نبذ ورای ظَهر هستیم یعنی قرآن در پشت سر ماست و ما داریم کار خودمان را می کنیم، گاهی هم تیمّناً و تبرکاً قرآن را می خوانیم، در تفاصیل دیده نمی شود. می گوییم مگر می شود در تفاصیل باشد؟ اصلاً امکان بودن در تفاصیل را باور نداریم. مگر می شود در ذره ذره ی فکر من، کار من، عمل فردی و اجتماعی من، برنامه ریزی من، حضور داشته باشد؟ اگر باور به اینکه تبیان کل شیء است، اگر باور به اینکه خدای سبحان این کلام از او صادر شده که جامع جمیع حقائق وجودی را در این قرار داده و آنچه که لازم است را قرار داده دائماً فروعات از این آشکار می شود. یعنی دائماً فرع بر اصل و آن انفطار جزئیات از کلیات دائماً دیده می شود در آن اما در حالی که ما الآن این حالت را نداریم. بعد هم یک دفعه می گوییم اگر بخواهیم شروع بکنیم نمی شود. می گوید نه، این خودش یک استنباط و اجتهاد است. این خودش یک قدرت است که می خواهد ایجاد بشود. قطعاً همین طوری که ما این را کنار انداختیم، نبذ ورای ظَهر کردیم، حالا وقتی می خواهیم بیاوریم جلوی چشممان که قرار بدهیم «بأعیننا» جلوی چشم ما باشد، أمام ما باشد و جلوی ما باشد، قطعاً ابتدائش برای ما ممکن است ابهاماتی باشد، متشابهاتی باشد، محکماتی باشد که محکماتش را باید آنجا تقویت کنیم تا متشابهات را قدرت پیدا کنیم چه طوری به محکمات برگردانیم.
«یکی از حضار:» نامفهوم 17:35
«استاد:» قسمت اول که نقش علوم انسانی [است] که علوم انسانی نقششان واضح تر است که، نقش علوم انسانی در استنادشان به قرآن چون ما عادت کردیم …
«یکی از حضار:» نامفهوم 18:02
«استاد:» یعنی اگر یک موقعی که این باز برگشتش به سؤال دوران گذار است دیگر. ما می خواستیم مثل اول را به نحو اول جواب دهیم دوباره شما این را برگرداندید به قسمت دوران گذار. چه کنیم در دوران گذار که این علوم از جهت دیگری فعلیت پیدا کرده بدون انتساب به قرآن و ما تا بخواهیم انتسابش را به قرآن درست کنیم این دوران گذار را چه کنیم؟
اصل این باور شکل بگیرد که یک همچنین چیزی مقدور است و شدنی است. این یک مرتبه اش است که این هست، این را با استفاده از آیات … اما در دوران گذار این است که یک گزاره هایی قطعاً خلاف است که اینها قطعاً نمی شود به آنها عمل کرد. یک گزاره هایی قطعاً معلوم است که تطابق دارد، این هم عمل به آنها و انجام آنها با استناد می شود وقتی که قطعاً امکان پذیر است. یک گزاره هایی متشابه است یعنی ما نمی دانیم این انتساب صحیح دارد به اینجا؟ مخالفت آشکاری هم دیده نمی شود. قطعاً در این جاها تا وقتی که به شرطی که اجتهاد در پیدا کردن داریم پیدا می کنیم طریق را داریم طی می کنیم، رها نکرده باشیم تا وقتی که آن برای ما روشن نشود عمل به متشابه به این معنا متشابه، چون متشابه معانی ای دارد دیگر. به این معنا که مخالفت صریحی نسبت به آن دیده نمی شود آنجا مثل این می ماند که «کل شیء لک حلال حتی تعلم»[2] درست است؟ آن جایی که برای تو هنوز روشن نیست حلیت برای تو هست به شرطی که رهایش نکنی چون بحث حکم است نه بحث موضوع. بحث حکم است لذا باید دنبال آن باشد انسان.
بله یک جایی هم می رسد انسان برایش متشابه به طوری می شود که خلط بین صحیح و احتمالات دو طرف را می دهد. احتمال حرمت می دهد، احتمال مخالفت می دهد اما صریح در مخالفت هم نیست. از آن طرف یقین هم ندارد که مخالف است. می گوید آنجا «قِفْ». آنجا باید توقف بکند انسان البته.
پس مراتبش معلوم می شود دیگر. آن جایی که مخالفت …
«یکی از حضار:» نامفهوم 20:28
«استاد:» عرض کردم مخالفت دیگر.
«یکی از حضار:» نامفهوم 20:30
«استاد:» عرض کردم یعنی همان راه حل. اگر مخالفت صریحی ندارد معلوم است که مخالفت صریحی ندارد یا نه حتی موافق است علائم موافق هم هست، عیبی ندارد. اگر آن جایی که مخالفت صریح ندارد آن جا هم باز اشکالی ندارد. آن جایی که متشابه است یعنی انسان نمی داند که مخالفت دارد یا ندارد؟ آن جا اگر احتمال مخالفت را در آن نمی بیند و لیکن از این طرف هم موافقت هم نمی بیند باز عیبی ندارد. اما اگر جایی متشابه است تشابه به این معنا که احتمال مخالفت می دهد ولی یقین به مخالفت ندارد می گوید اینها «قِفْ». اگر احتمال مخالفت هست «قِفْ». آن جایی که علم نداری آنجا توقف بکن. آن جا اگر توقف کردی یعنی تحقیق بیشتر و این را نگه داشتن. اما خیلی از مسائل با همین چندتا نگاه موقتاً برای اینکه دوران گذار را انسان طی بکند امکان پذیر می شود.
با این نگاه که می فرماید که …
«یکی از حضار:» نامفهوم 21:47
«استاد:» دیگر این بر می گردد به بحث انسداد علم و آنجا دیگر آن مباحث مفصلی که آیا فقط بودن معصوم علم ایجاد می کند یا نه؟ معصوم وقتی که … «علینا بالقاء الاصول و علیکم بالتفریع»[3] هم علم در دوران غیبت هم با توجه به حضور فعال امام که در کار است امکان علم هست. آن طور که حالا در بحث مطرح می شود. حالا دیگر آن امکان علم عقلی نیست که بگوییم علم آن جایی است که از دو لب معصوم بشنویم حتی اگر روایت معصوم را شنیدیم این هم باز علمی نیست دیگر چون ظن ایجاد می شود. اگر روایت شد آن هم ظن می شود دیگر. درست است؟ از حالت علم محض خارج می شود. این طوری باشد دیگر حرج لازم می آید. کسی نمی تواند عمل کند. دین دیگر چه فایده دارد این طوری. فقط کسی که خدمت معصوم است آن هم لحظه به لحظه. هر لحظه هر حکمش را از زبان معصوم بشنود. قطعاً این گونه نیست. پس آن هایی هم که زمان معصوم بودند مگر هر لحظه می توانستند علمشان را از معصوم بگیرند؟ نه. می گوید امام از دنیا می رود و امام بعدی برای اینها کی روشن می شد؟ یک نماینده می فرستادند می رفت مدینه گاهی سه ماه چهار ماه پنج ماه طول می کشید تا بفهمد یقین کند که این امام بعدی است، معرفی شده باشد برگردد زنده بماند این در رفت و برگشت، به اینها برساند، اگر در راه مُرد باید یک کسی دیگری را بفرستند، دوباره برود. همه ی اینها نشان می دهد باز علم امکان پذیر است و مطابق این خدا حجت قرار داده است. گفته همان حکم سابق را بر همان باشید و این مُمضی است برای شما و این دوران، دوران جاهلیت نیست برای شما که امامی ندارید که اگر بگویند که کسی که … «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلیة»[4] می داند امامش از دنیا رفته امام بعدی را هم نمی شناسد، ماه ها هم طول کشیده. می گوید این «مَاتَ مِيتَةً جَاهِلیة» نیست. خواندیم در کافی دیگر اینها را.
بعد می فرماید که: «لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ» که این «للناس» خیلی بیان داشت. روی آن باید تکلیف پیدا بکنیم. آن هم بر محوریت اینکه قرآن باید در زندگی مؤمنان، قرآن باید در جامعه مؤمنان آشکار باشد استناد به آن. آشکار باشد که در رأس قرار گرفته و همه چیز به آن مستند است. این چه در زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی و حاکمیتی و منظر بیرونی و داخلی و فردی، همه ی اینها باید …. حتی در درون فکر من باید این ارجاع فروع به اصول آشکار باشد. این نگاه اگر شکل بگیرد آن وقت معلوم می شود حقیقت قرآنی که اینجا آمده با این مقدمات «اخذ الله میثاق» که این میثاق گرفته از یک سو که «لَتُبَيِّنُنَّهُ» و از سوی دیگر «وَ لا تَكْتُمُونَهُ» که آن طرفش هم حرام کرده و بعد هم اینها «نَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ» معنایش چقدر عام می شود. «نَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ» فقط شامل کسانی نمی شود که قرآن را اصلاً قبول ندارند بلکه یک امر تشکیکی است که هر کسی در این گونه رفتارش نسبت به قرآن کوتاهی بکند که قرآن محور زندگی فردی و اجتماعی و اخلاقی و اعتقادی و حاکمیتی نباشد این هم مرتبه ای از نبذ ورای ظَهر است. این هم پشت سر انداختن و بی اعتنایی است که عرض کردیم «نبذ» انداختن با بی اعتنایی است. یعنی یک چیزی را که انسان می اندازد کنار این را می گویند «نبذ» انداخته کنار با بی اعتنایی. آن وقت اگر با بی اعتنایی انداخت پشت سر یعنی دیگر اصلاً هیچ اعتنایی به آن ندارد این شروعش از بی اعتنایی عملی آغاز می شود، از بی اعتنایی برنامه ریزی و توجهات عالمانه شروع می شود تا اینکه عناد در آن باشد، با عناد پشت سر بیاندازد را شامل می شود.
لذا این آیه به نظر بنده از آن آیات محوری است که تحول باید در زندگی ما در ساختار فرهنگی ما ایجاد بکند. با این نگاه باید نوع برنامه ریزی هایمان، نوع روابطمان را با این نگاه [تنظیم بکنیم] آن هم با این شدت و حدّت که «لَتُبَيِّنُنَّهُ» و «لا تَكْتُمُونَهُ». هم وجوب بیان هم حرمت کتمان. دو طرفش را با هم بیان کرده است.
بعد دنباله اش می فرماید «فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ». حالا بعضی می گویند اینکه ﴿وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ وَرَآءَ ظَهۡرِهِۦ١٠﴾[5] می گویند در قیامت وقتی کتاب بعضی ها را از پشت سر به آنها می دهند مربوط به کسانی است که اینجا قرآن را ورای ظَهر انداختند. یعنی در برنامه شان تابع نبودند لذا کتاب اعمالشان هم از همان ورای ظَهرشان به آنها داده می شود. «أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِه» چون کتاب را به یمین باید بدهند، به دست راستی که دست قدرت و عمل است باید بدهند. کسی که قرآن را به دست گرفته در عمل کتابش را به دست راستش می دهند اما کسی که قرآن را انداخته پشت سرش، ورای ظَهرش کتابش را هم به ورای ظَهرش می دهند. آن وقت اگر کتاب را ورای ظَهر دادند یعنی رجل منحوس معکوس یعنی به جای اینکه به سمت جلو دارد حرکت می کند این دارد به قهقری می رود. یعنی رو به پشت است حرکت این. روی این پشت این است. لذا ورای ظَهرش که انداخته روی این [است]. خیلی خطرناک می شود.
حالا دنباله اش را ببینید. دنباله اش باز یک تهدید بالاتر است. «وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَليلاً». می گوید اینها چرا این کار را کردند؟ چون حیات دنیا جذب کرد اینها را. یعنی غفلت و توجه به حیات دنیا کتاب را ورای ظَهر می اندازد. هر چقدر روی انسان به حیات دنیا بشود که دنیا با تمام ارزش هایش متاع قلیل است. تمام دنیا با تمام ارزش هایش را اگر بدهند به کسی، به یک نفر می گوید این متاع قلیل است. یعنی همه اش با هم برای یک نفر قلیل است. اگر همه اش با هم برای یک نفر قلیل است مگر چقدرش را به یک نفر می توانند بدهند؟ ذره ای از آن را تازه می توانند بدهند نه تمامش را هم. می گوید «اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَليلاً».
آن وقت تعبیر در اینجا اینها فروختند این را به ثمن قلیل. ببینید فروختن آدم چیزی را که دارد می فروشد چیزی است که لازم ندارد. چیزی که لازم ندارد می فروشد آن وقت در قبالش یک چیزی را که لازم دارد مطلوبش است می گیرد. معمولاً در خرید و فروش انسان پول می دهد یک کالا را می گیرد. اینها قرآن یا کتاب را … «اوتوا الکتاب» سابقین هم می شود. قرآن را مثل یک ثمن قرار دادند، مثل یک وسیله قرار دادند که این پول و وسیله می خواهد به هدف برساند آنها را. هدفشان چیست؟ هدف به جای اینکه رسیدن به یک کالا و متاع باشد هدف می شود پول. «اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَليلاً» ثمن می شود آن هدف آنها. حضرت آیت الله جوادی این تعبیر را دارند خیلی زیباست که اینها قرآن را وسیله قرار دادند که سرمایه را فروختند مثالش مثل کسی که به نان شب محتاج است از گرسنگی یا به آب از تشنگی نیاز کامل دارد اما آب را بدهد پول بگیرد. چقدر سفاهت است این که آب را بدهد چه بگیرد؟ در حال تشنگی آب را بدهد پول بگیرد. با پول می خواهد چه کار بکند؟ با پول می خواست یک متاعی بگیرد که برایش ضروری باشد. این متاع ضروری اش را دارد می دهد پول می گیرد. این «اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَليلاً». بعد ببینید چقدر زیبا «فَبِئْسَ ما يَشْتَرُون» چه بد معامله ای است این که دارد حقیقت وجودی ذاتی اش نه نیازش فقط باشد، اصل ذات انسان است یعنی رشد و کمال در گروی کتاب است که همه ی رشد و کمال ما در گروی کتاب است، همه ی فعلیت ما در گروی کتاب است، همه ی حقیقت ما در گروی [کتاب است]. ذاتش را دارد می دهد پول بگیرد. «فَبِئْسَ ما يَشْتَرُون» در مقابل کسانی که ﴿۞ إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ﴾[6] که قیمت در آنجا می شود ذات بالاتر انسان، حقیقت بالاتر انسان که خداست. خدا می خرد. وقتی «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ» خدا می خرد آنها را خریدار وقتی خدا می شود این ذات این تثبیت می شود، حقیقت این پایدار می ماند که عین ربطیت به اوست، عین ارتباط با اوست چون آن حقیقت عین ارتباط با اوست آن مربوط إلیه دارد می خرد این را که خودش است. نه «خودش» یعنی بگوییم این خداست [بلکه] یعنی مربوط إلیه این است، این عین ربط به اوست. تا جایی که انسان دارد حقیقتش را می فروشد اما در قبالش پولی را می گیرد. «و اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُون». این بد معامله ای است. این را داریم ما انجام می دهیم. یعنی الآن توجهاتمان به حیات دنیا با اینکه قرآن ورای ظَهرمان است، این فروختن قرآن است به همین توجهاتی که در حیات دنیا داریم.
ان شاء الله خدای سبحان همه مان را …
«یکی از حضار:» نامفهوم 32:29
«استاد:» گفتیم دیگر شما نبودید مثل اینکه. گفتیم همه ی دنیا را بدهند به یک نفر همه اش را بدهند می شود متاع قلیل. همه ی دنیا نه مال یک زمان، همه ی دنیا مال همه زمان هایش. از اول تا آخر دنیا را بدهند به یک نفر این متاع قلیل است. ﴿فَمَا مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ٣٨﴾[7] یا متاع دنیا قلیل است. این هم عبارت نزدیک به این را داریم که همه اش را بدهند به یک نفر بدهند آن هم از ابتدا تا انتهایش را قلیل است چه برسد به این یک جزئش را بخواهند بدهند، یک گوشه ای از جزئش را بخواهند بدهند. آدم قرآن را بدهد که آن حقیقت ابدیت انسان است بدهد برای حیات دنیا آن هم به یک گوشه ی جزء جزء جزئش «فَبِئْسَ ما يَشْتَرُون». خیلی بد معامله است. آن وقت به خصوص با اینکه انسان باور کند قرآن حقیقت وجودی اش است. یعنی یک موقع هست قرآن را یک فضلی می بیند برای خودش که می خواهد به آن فضل آراسته شود اما یک موقع ببیند که این «اخذ الله میثاق» که این میثاقش است، وجودش است. میثاق یعنی آن رابطه ی درونی نهادی باطنی اصلی که این کتاب آن رابطه است. این کتاب آن رابطه است همچنان که متحد با امام است و امام آن رابطه است. اگر انسان این را داد «فَبِئْسَ ما يَشْتَرُون» ضرر خیلی سفیهانه ای کرده که خیلی سفیه است. یعنی کسی که عاقل باشد نگاه به ما بکند من خودم را می گویم، نگاه به ما بکند سفاهت را در وجود بنده کامل می بیند که زندگی آدم را با چه تغییر دادیم. چرا قرآن در زندگی مان آشکار نیست؟ چرا این تبیّن در آن نیست؟ این بحث تبیّن و این «لا تکتمونه» و مراتب کتمان و مراتب تبیّن با آن امر وجوبی را به عنوان یک امر ساختار سازی در اجتماع ان شاء الله ببینیم. در وجود خودمان و نظام اجتماعی ببینیم چگونه چه کنیم قرآن در زندگی هایمان محور باشد، اصل باشد، حرکت بر این محور شکل بگیرد؟ هر چقدر این را به سمتش حرکت بکنیم خودش را نشان می دهد یعنی هر چقدر به سمتش حرکت بکنیم با محبت خودش را بیشتر جلوه می دهد اما هر چقدر از آن دور بشویم انداختیم ورای ظَهرمان.
ان شاء الله خدای سبحان جلوی چشم ما «بأعیننا» قرار بدهد و دائماً در منظر ما باشد و به سوی آن حرکت بکنیم. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[2] . الکافي ، ج۵، ص۳۱۳، تهذيب الأحكام ، ج۷، ص۲۲۶، الوافي ، ج۱۷، ص۶۲، وسائل الشیعة ، ج۱۷، ص۸۹، الفصول المهمة ، ج۱، ص۶۳۲، بحار الأنوار ، ج۲، ص۲۷۳
[3] . وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۶۲، الفصول المهمة ، ج۱، ص۵۵۴، السرائر ، ج۳، ص۵۷۵، بحار الأنوار ، ج۲، ص۲۴۵، السرائر ، ج۳، ص۵۷۵، عوالي اللئالي ، ج۴، ص۶۳، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۶۱، الفصول المهمة ، ج۱، ص۵۵۳، بحار الأنوار ، ج۲، ص۲۴۵، بحار الأنوار ، ج۱۰۵، ص۹۱،
[4] . الکافي ، ج۱، ص۳۷۷، الوافي ، ج۲، ص۱۲۳، وسائل الشیعة ، ج۲۸، ص۳۵۳، الفصول المهمة ، ج۱، ص۳۸۱، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۱۴، بحار الأنوار ، ج۸، ص۳۶۲،، الثاقب فی المناقب ، ج۱، ص۴۹۵، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۷، ص۲۳۳، عوالم العلوم ، ج۲۲، ص۶۳، ، مختصر البصائر ، ج۱، ص۱۹۳، الإمامة و التبصرة ، ج۱، ص۲، كمال الدين ، ج۲، ص۳۳۶، بهجة النظر ، ج۱، ص۸۷، الإنصاف ، ج۱، ص۱۶۷، ، فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام ، ج۱، ص۱۴۶، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۱۳۵، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۸۰، ، الإفصاح ، ج۱، ص۲۸، الفصول المختارة ، ج۱، ص۳۲۵، کنز الفوائد ، ج۱، ص۳۲۹، المناقب ، ج۱، ص۲۴۶، المناقب ، ج۳، ص۲۱۷، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۴۶۰، أعلام الدین ، ج۱، ص۴۰۰، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۱۱۱، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۱۹۶، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۹۴، ، المقنعة ، ج۱، ص۶۶۶، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۸۲، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۳۶۲، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۳۳۴، المناقب ، ج۳، ص۴۶، كشف المحجة ، ج۱، ص۸۷، وسائل الشیعة ، ج۱۹، ص۲۵۹، الفصول المهمة ، ج۲، ص۳۱۳، ، كمال الدين ، ج۲، ص۶۶۸، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۴۵، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۷۸،
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 940” دیدگاه میگذارید;