سلام علیکم و رحمه الله بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین الصلاه والسلام علی محمد و آله الطاهرین اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و لعن دائم اعداعهم اجمعین الی یوم الدین

خب تسلیت عرض می­کنیم خدمت دوستان هم سالروز تخریب بقیع را ان شاالله خدای سبحان شر وهابیت نفهمِ جاحر را زودتر خلاصه از سر مسلمان­ها بردارد و نه فقط در همین مسئله که این کار را کردند؛ بلکه در معارف و کارهایی هم که دارند همه آن نظام ظاهری­گریِ غلطی که اسلام را این­جور خلاصه با افکار طالبانی و قاعده­ای و القاعده­ای و داعشی و این­ها ان­شالله ریشه­شان را ریشه­کن بکند تا آن حقیقت اسلام و آن لطافت اسلام در عین عظمت اسلام ان­شاالله روز به روز جلوه­گرتر باشد. خب در محضر روایات اهل بیت هستیم. روایت هشتاد و یکم

بسم الله الرحمن الرحیم «عن هشام بن الحکم عن ابی عبدالله فی قول الله عزوجل: لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ[1]» این آیه­ی شریفه که صدر آیه این است که بسم الله الرحمن الرحیم «يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ» یعنی وقتی آیات قیامت رو می­کند بعضی از آیات قیامت هنوز عالم دنیاست از سویی، اما آیات قیامت هم رو کرده از سوی دیگری؛ مثلاً مثل جریانی که برای فرعون پیش آمد در آن لحظه­ی غرق که از سویی هنوز در دنیا بود و از سوی دیگری آن آیات قیامت را دیده بود لذا آن­جا تقاضای ایمان کرد اما آن تقاضای ایمان چون با دیدن آیات قیامت بود نفعی برای او نداشت. تعبیر این است که می­فرماید: «يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ» بعضی از آن آیات رب که آیات قیامت است وقتی می­آید «لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ» اگر ایمان از قبل نباشد ایمان آن لحظه با دیدن حقیقتِ قیامت فایده­ای ندارد چنانچه کسانی که بعد از مرگ وارد قیامت می­شوند حقایق آن­جا را می­بینند می­فهمند که چه غلطی داشتند لذا می­گویند: «رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحً[2]» که خدایا ما را برگردان اما این «كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ» که این خودش قائل است و این برگشت­پذیر دیگر نیست.

قیامت که محقق بشود رویت هایی شکل می­گیرد که این رویت­ها که شکل می­گیرد بر اساس آن رویت­ها عمل انسان بعد از آن رویت­ها فایده­ای ندارد چون عمل با دیدن علم قیامتی است؛ این اصل مسئله است. اما در این­جا تطبیق مسئله با مراتبش امکان­پذیر است لذ این­جا تطبیق می­کند می­فرماید: «لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ» یعنی اگر از قبل ایمان نیاورده باشد در عالم میثاق که به اصطلاح می­فرماید: «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى[3]» آن میثاقی که عالم ذر باشد که حالا این حقیقتش زمانی است یا غیرزمانی؟ رتبی است یا غیررتبی؟ چگونه است؟! یک بحث مفصلی را خودش دارد اما این بحث است که کسی در آن­جا اگر بر میثاق و ولایت شهادت نداده باشد این­جا نمی­تواند ایمان بیاورد و ایمان این­جا فایده­ای ندارد چون آن­جا در میثاق در حقیقت این شهادت نبوده است. این را باید با محکمات­مان خوب نگاه بکنیم. محکمات ما این است عالمِ دنیا عالمِ ایمان در دنیاست. عالمِ تکلیف دنیاست به این معنا که دنیا تا وقتی که جان به حنجره می­رسد جای توبه، جای ایمان، جای تکلیف باقی است و قبل و بعدِ این عالم زماناً اگر در نظر بگیریم موکول به این عالم است. قیامت موکول به عالم دنیاست چون در اینجا چه هست؟ «الدنيا مَزرَعةُ الآخِرَة» است. کاشت این­جاست درو  آن­جاست. الیوم، یوم عمل است ولقد در حقیقت یوم حساب است. درست است؟! پس یوم عمل، یوم تکلیف، دار تکلیف، دار ایمان کجاست؟ عالمِ دنیاست. لذا تا انسان در عالم دنیاست جای ایمان باقی است؟ بله. جای توبه باقی است؟ بله. جای تکلیف باقی است؟ بله. این اصل محکم ماست. درست است؟ اگر این اصل محکم شد هر جا بحثی که می­آید با این اگر توانستیم تطابق بدهیم آن بحث هم مقبول است اما اگر آن بحث با این سازگار نبود؛ اصل این است که این محکم سر جای خودش محفوظ است او را باید تأویل کرد. او را باید تفسیر کرد. اگر ظاهر او با ظاهر این سازگار نیست او را باید تفسیر و تحلیل کرد چون این جزء محکمات است. در روایات ما به عنوان اصل محکم است. و اِلّا اگر گفتیم که عالم میثاق به این معنا که یک زمانی بوده در آن زمان اگر کسی ایمان نیاورده باشد و امیرمومنان علیA بیاید در دنیا؛ هر کاری هم بخواهد برای ایمان بکند فایده­ای ندارد. خب این دار عمل را ما از بین بردیم به این معنا این همه خدا پیغمبر فرستاد برای چه فرستاد؟! این همه کتاب فرستاد برا چه فرستاد؟! اگر این­جا فایده­ای نداشت، اصل آن­جا بود باید کتاب را آن­جا می­فرستاد. باید نبی را آن­جا می­فرستاد نه این­جا. اگر این­جا فرستاده است معلوم می­شود این­جا جای قبول و عدم قبول است. جای تکلیف است. جای ایمان است. پس اگر دلالت ظاهری روایتی بر این است که این­جا ایمان مقبول نمی­شود هر کاری بکنید این­جا دیگر فایده­ای ندارد. در دنیا جای جبر است اختیار در کار نیست. انسان متناسب با اینکه آن­جا چه قبول کرده است دیگر این­جا همان است؛ تغییر امکان­پذیر نیست. این با ظاهر روایاتی که در رابطه با نظام عالم دنیاست، با ظاهر سیره­ای که خدای سبحان در ارسال رسولان و انزال کتب داشته است سازگار نیست و لذا اصل محکم در این است به عنوان این که عالم دنیاست چون غیر از این خیلی حرف زده شده است. روایات ما که آمده است در کنار به اصطلاح اعتقادات غلطی که بعضی از اهل تسنن یا بعضی از نحله­ها دارند در کنار آن­ها بعضی روایات را به آن سمت معنا کردند و خواستند یک معنای آن طوری از آن در بیاورند. لذا یک چیز گاهی غلطی شکل می­گیرد و این باعث می­شود محکمات را ما فدای متشابهات می­کنیم. در حالی که به ما قرآن دستور داده است محکمات را همیشه محفوظ نگه دارید؛ متشابهات را اگر توانستید به محکمات برگردانید، اگر نتوانستید در متشابهات متوقف بشوید. آن‌ها را در حقیقت چکار بکنید؟! آن­ها را کنار بگذارید تا محکم را از دست ندهید. نه به قیمت این که متشابه را بخواهیم به دست بگیریم، محکمات‌مان را از دست بدهیم. این اصل را همیشه یادتان باشد که هر جایی، هر فکری، هر جا دیدید یک شبهه‌ای، یک مسئله‌ای در کار است اول محکمات مسئله را پیدا بکنید اگر محکمات را پیدا کردید آن موقع دیدید توانستید شبهه را با رجوع به محکم حل کنید؛ حل کنید. اگر دیدیم نمی‌‌توانیم شبهه را آن‌جا رها کنیم محکم را از دست ندهیم به قیمت این که آن شبهه بخواهد برای‌مان چه بشود؟ یک جهتش آشکار بشود، اصل محکم‌مان را از دست ندهیم. در این‌جا هم بعضی از بیان‌ها بر این است و حتی شُراحی از کافی شریف بعضی شارحان این‌جور معنا کردند که عالم دنیا متفرع بر این است که کسی آن‌جا چه قبولی کرده باشد و او را هم زمانی گرفته باشد، یک زمانی قبل باشد. لذا می‌گوید این‌جا فایده‌ای ندارد؛ خودش را به در و دیوار بزند، بالا و پایین بکند دیگر فایده‌ای ندارد. اگر در میثاق ولایت را نپذیرفته بود در این‌جا هم ولایت برای او حتی اگر قبول کند فایده‌ای ندارد. اما اگر کسی میثاق را با این محکم وقتی که دید معنایش را به این گرفت که آن حقیقت میثاق یک دوره‌ی زمانی قبل نیست. بلکه یک دوره‌ی رتبی همراه است. نظام عِلّی عالم است که آن هم میثاق است دائماً هم همراه است لذا این «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ» به لحاظ خدا که زمان در کار نیست. به لحاظ این‌ها هم که هنوز جسمی در کار نبوده است. وقتی جسمی در کار نیست نظام روحی است و این نظام روحی، آن پیمانی که گرفته می‌شود در دایره‌ی زمان نیست بلکه همراه این عالم است، دائماً این پیمان هم هست. لحظه به لحظه هم این «أَخَذَ رَبُّكَ» در کار هست و این میثاق لحظه به لحظه است. این­جور نیست که یک زمانی قبل تمام شده باشد. لذا منافاتی با این ندارد که در عین این که کسی در میثاق نپذیرفته است این‌جا نپذیرد منتهی میثاقی که همراه این‌جاست نه میثاقی که قبل از این‌جاست. نه میثاقی که یک زمانی گذشته بوده است. لذا می‌توانیم با این نگاه روایت را با محکمات‌مان معنای دقیق را از داخلش در بیاوریم و محکمات را هم از دست نداده باشیم.

 

سوال:…؟؟(11:20)

آن نظام فطرت است که قبلاً هم بارها عرض کردیم. نظام فطرت اساس این است که «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى اَلْفِطْرَةِ[4]» هر مولودی بر فطرت زاییده می‌شود. «أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ» لذا فطرت به سمت ولی مایل است می‌شناسد مثل این که نظام فطرت خدا را می‌شناسد یا نه؟ فطری است، اساس است. این که انسان خدا محبوبش است، دوست دارد فطری است. کم­کم  اعوجاج ایجاد می‌شود. دقت کردید!؟ اصلِ ولی هم در راستای همان نظام الاهیت عالم است. که آن میثاق را هم فرمودند تا رسالت و ولایت کشیده می‌شود همان نظام فطری است که کشیده می‌شود. یعنی همان طوری که کودکی که به دنیا می‌آید خلاصه می‌فرماید: چهارماه اول گریه‌اش شهادت بر توحید است و چهارماه دوم گریه‌اش صلوات بر رسول_ است. چهارماه سوم استغفار بر پدر و مادر است. یعنی این نگاهی که یک کودک که هنوز این‌ها را تشخیص جزئیِ تفصیلی ندارد اما چه­طور می‌شود؟! همان نظام فطری است. که آن‌جایی که اصلاً هنوز به واسطه‌ توجه ندارد شهادت بر توحید است. آن‌جایی که واسطه می‌بیند اما یک واسطه می‌بیند آن‌جا در حقیقت چه هست؟ صلوات و شهادت بر رسالت است. آن‌جایی که وسائط می‌بیند اما وسائط را در راستای باز توحید می‌بیند آن‌جا استغفار برای پدر و مادر است. یعنی ببینید این نگاه در این بحث هم هست که اگر کودک را می‌آوردند خدمت امیرمومنانA ببینند همین مقداری که این مایل باشد این همان نظام فطرت است. مثل این که اگر می‌شد بر خدای سبحان عرضه بکنند ببینند در همان نظام کودکی خدا را دوست دارد یا ندارد؟! توجه دارد یا ندارد؟! خب منتها آن‌جا آن قابل عرضه به عنوان محسوس نیست، به عنوانی که دیگران هم ببینند نیست. ولی امیرمومنانA محسوس بود و این قابل عرضه و امکان­پذیر بود. لذا تو هم راستای نظام فطری است که این محقق می‌شود.

 

سوال:…؟؟(13:50)

بله دیگر یعنی مثل همان می­شود «أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِهِ» تعسیر ایجاد شده است. یعنی انحراف و اعوجاج ایجاد شده است. از همان مبدأییت ایجادِ انحراف شده است.

خب این بحث را حالا با تطبیق این محکمی که خدمت­تان عرض کردیم. حالا روایت را ببینیم می­فرماید: «عن اباعبداللهA فی قول الله عزوجل: لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ» اگر در میثاق این ایمان نیاورده باشد این­جا ایمانش فایده ندارد. «أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً» یا مگر که در ایمانش خیر را کسب کند. بعد می­فرماید: «كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً» یعنی چه؟ می­گوید یا در میثاق ایمان آورده باشد یا کسب ایمان در دنیا کرده باشد. پس باب کسب ایمان در دنیا را باز گذاشته است. اگر کسب ایمان در دنیا بابش باز نبود با محکمات ما تخالف داشت. «أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً» را معنا می­کند. «الاقرار باالانبیاء والاوصیاء و امیرالمومنینA خاصه». کسی که در هر دوره­ای هست به نبی آن دوران، به وصی آن دوران و به خصوص ولایت امیرمومنانA که به عنوان خاتم الاوصیاء مطرح می­شود اقرار داشته باشد. قال «لا يَنْفَعُ إيمانُها» اگر کسی این­ها را نداشت؛ «لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً» چون اگر این­ها را نداشت در این حالت «لا يَنْفَعُ إيمانُها» لانّها سلبت؟ چون اگر ایمانی به غیر از این باشد که در میثاق نباشد یا در دنیا محقق کسب نشده باشد این سُلبت از او یعنی ظاهرِ ایمان است. وقتی که به آخرین مرتبه­ی عمرش می­رسد، می­بیند بدون محبت آن­ها از دنیا می­رود. اما اگر کسی بخواهد بگوید که آن میثاقی که آمده است به این معنا که در دوره­ی قبل ایمان نیاورده باشد – در زمانِ قبل از آن زمان دوره­ی میثاق – بعد در دنیا ایمان به امیرالمونینA بیاورد این در انتها از دست می­دهد چرا؟! چون در میثاق ایمان نیاورده بود. اگر میثاق را زمانِ قبل گرفتیم، دوره­ی دنیا را زمان بعد گرفتیم بعد بگوییم ایمان در دنیا اثر ندارد با محکمات ما سازگار نیست. بعضی از مفسرین مثل شارحین خواستند این معنا را بکنند خب این معنا غلط می­شود و این معنا صحیح نمی­شود. اما این­طوری که خدمت­تان عرض شد که اگر کسی در میثاق ایمان آورده بود یا در دنیا کسبِ ایمان کرده بود این ایمان نافع است. درست است؟ برای چه کسی نفع ندارد؟ برای کسی که نه در میثاق ایمان آورده باشد، در دنیا هم ایمان نیاورده باشد. اگر این ایمان را نیاورده باشد ایمانِ لحظه­ی آخر مثل ایمانی که فرعون در لحظه­ی آخر آورد این دیگر آن ایمانی نیست که… چون «سلبت» ایمان، ایمان از درون این نیست که این معنا را می­توانیم سازگار با ظاهر روایت بدانیم اما معانی دیگر یک مقدار سخت می­شود.

سوال:…؟؟(17:25)

بله اگر لانّها را «لا يَنْفَعُ إيمانُها» ایمان چه کسی را می­گویند؟ ایمانِ کسانی که ایمان آورده باشند. چون «كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً» خب اگر بخواهیم به نفس بزنیم؛ به نفسی که «لا يَنْفَعُ نَفساً» که در آیه آمده است که «لانّها سلبت» چرا سلبت؟ نه، نه ایمان آن نفس است. حالا ضمیر را مونث آوردند اما شما باید سلبت را باید به چه بزنید؟ چون نفس که سلب نمی­شود، «لانّها سلبت» یعنی ایمانی که در آن­جا بوده سلب شده است. بقیه هم «لانّها سلبت» را به معنای ایمان گرفتند؛ ضمیر را در این­جا به معنای نفس نگرفتند. به لحاظ مضافٌ الیه ضمیر را مونث آوردند.

 

سوال:…؟؟(18:30)

آیه با توجه آن که در رابطه با جریان آیات قیامت است چون اصل شأن نزول آیه در واقع چیست؟ «يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ» که صدر آیه است. با توجه به آن روشن است. اگر آن را برداریم یک مقدار مبهم می­شود. اما اگر صدر آیه کنار آیه آمد مسئله روشن است که اگر آیات قیامت بیاید کسی آن­جا ایمان بیاورد ایمان مقبولی نیست. اما اگر صدر آیه را برداریم بگوییم در دنیا ایمان بیاورد چون میثاق نیاورده باشد این نمی­شود. اما با صدر آیه واضح بوده است. لذا اگر راوی سوال نکرده است با توجه به صدر آیه بوده است که معلوم است صدر آیه چگونه است. اگر نیامده است دلیل بر این نیست که توجه به آن نبوده است بلکه معلوم بوده است. که «يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ» آن روز قیامتی که بعضی آیات رب می­آید یا بعضی به رجعت زدند، بعضی به دوران اتمام ظهور و استقرار حکومت حضرت نه ابتدای حکومت حضرت. چون دوران استقرار حکومت حضرت هم یک چنین مسئله­ای هست که آن­جا هم اگر کسی با وجود دعوت حضرت، با وجود تمام اتمام حجت­ها ایمان نیاورد در آن حالت اگر کسی ایمان نیاورد. بعد که دیگر آن حالت اجرای نهایی احکام الهی دارد می­شود مثل دوران رجعت است وجودها یک­سره می­شود. بعد از دوران استقرار حاکمیت حضرت یک بحثی دارد؛ لذا دارد در آن دوره اگر کسی گناهی انجام دهد جرمش اعدام است. ورای دوران سابق است که اگر گناه انجام بدهد جزای خاص خودش را دارد چون در قبل بحث برگشتن در کار بود، در آن­جا دیگر برگشتن در کار نیست، آن­جا عناد است یعنی همه چیز واضح است. مبین و آشکار است و اگر کسی نمی­پذیرد و تخلف می­کند؛ تخلف، تخلفِ عنادی است نه تخلف، تخلف جهلی؛ نه تخلف، تخلف فقری این­ها در کار نیست. بعضی اگر به ظهور زدند با این معنا می­تواند اما اصل آن قیامت است. که «يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ» وقتی که بعضی از آیات رب نازل می­شود علائم قیامت آشکار می­شود. دیگر آن­جا «لا يَنْفَعُ نَفساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً» اگر در حالت دنیا و هنوز ندیدن علائم قیامت ایمان نیاورده باشد دیگر ایمان آن لحظه فایده­ای ندارد. در بعضی آیات رب مثل عذاب­هایی بود که بعضی از عذاب­های الهی مراتبش تدریجی نازل می­شد مثلاً هفت روز طول می­کشید، سه روز طول می­کشید، داریم عذاب مثلاً قوم صالح سه روز طول کشید. بعضی از عذاب­ها هفت روز در حقیقت طول کشیده است. یعنی بعضی آیات رب نسبت به آن بعضی که الان واقع شده است. لذا این­جا دیگر جای ایمان نبود با این که انبیاء این­ها را هم دعوت می­کردند اما با این حال دیگر جای ایمان برای این­ها باقی نبود. لذا کسی در آن دوره ایمان نیاورده است.

سوال:….؟؟(22:00)

عرض کردم دیگر با آن مبنا سه مرتبه است. عرض کردم که اصل مسئله قیامت است. اما مرتبه­ی ناقص­تر آن در رجعت است. یک مرتبه­ی دیگر آن نسبت به ظهور است و اگر روایات هم نسبت به هر سه آمده است صدق می­کند. اگر راجع بعضی آیات رب قیامت است راجع به عذاب­هایی است که نازل شده است آن هم صدق می­کند. لذا به هر سه مسئله با سه مرتبه صدق می­کند، قابل تطبیق است. اما اصل این است که علائمی ظاهر شده باشد که آن علائم علم به اصطلاح حضوری قیامتی را آشکار کرده باشد یا علمِ در حقیقت اگر ظهور است از سنخ قیامت است. دیگر آن­جا اصلاً جای ایمان نیست چون با دیدن علم قیامتی ایمان فایده­ای ندارد. آن ایمان علم جزایی است، نه علم به اصطلاح ابتلاییِ امتحانی که انسان را رشد بدهد. یعنی انسان از این­جا که پایش را بیرون می­گذارد یک علومی برایش منکشف می­شود. اما آن علوم که منکشف می­شود برای این دیگر کمال نیست بلکه برای این، آن علم عِقاب است. یعنی می­فهمد خطاهایی که کرده بوده است غیرقابل جبران است. اما اگر در دنیا این را می­فهمید، جبران می­کرد. می فهمید این خطا این­جوری است، این عقاب را دارد؛ اگر باور می­کرد، یقین می­کرد علم حضوری بود جبران می­کرد. اما وقتی آن­جا می­رود آن علم حضوری ایجاد می­شود اما عقاب است و خودِ این علم برایش عذاب است اما علم ایجاد می­شود. لذا محاورات اهل جهنم را ببینید آن­جا یک علومی را این­ها پیدا کردند لذا می­گویند: ما را برگردانید ما دیگر این کارها را نمی­کنیم. درست است؟ یعنی واقعاً هم می­گویند اگر ما را برگردانید اما با یافتن آن علم دیگر برگشتن به دنیا امکان­پذیر نیست چون اگر به دنیا برگردند با آن علم برنمی­گردند. به دنیا برگردند با علمِ دنیاست نه با آن علم. آن علم مختص به آن شهود آن­جاست لذا با آن ایمان معنا نمی­دهد. یعنی دنباله­اش هم همین است که «وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ» اگر برگردند همان کار را انجام می­دهند. چون به همین علم برمی­گردند، به همین عالم بر می­گردند با همین علوم حصولی، نه با آن علم. این­ها می­گویند ما با این علم برگردیم می­گویند با این علم برگشتن نیست اگه برگردید با همان طریق سابق است. آن طریق سابق همان آش و همان کاسه است که قبلاً بوده است.

سوال:….؟؟(24:34)

آن هنوز به از آیات رب به مرتبه­ی علم شهودی نرسیده بود این­ها دیدند عذاب دارد می­آید یعنی عذاب نازل نشده بود اما عذاب متوجه شده بود. دقت می­کنید؟! لذا در آیه می­فرماید: کم پیش می­آید جایی که نجات صورت بگیرد مگر قوم یونس. آیه­ی «فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ[5]» نه این که جای دیگر نمی­شود یعنی در آن لحظات معمولاً برگشتن سخت است. لحظه­ی بین دنیا و آخرت است. «فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ» یعنی در آن لحظه­ی بین دنیا و آخرت، بین آمدن علائم آخرت و رفتن از دنیا که یک لحظات بسیار بحرانی است این­طور نیست که کسی بتواند برگردد. چه در نظام فردی، چه در نظام جمعی. دقت می­کنید؟ در نظام فردی هم همین­طور هست مثل لحظه­ی ایمان فرعون که آن­جا دارد بیان می­کند. که این از عالم دنیا خارج شده بود لذا «آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ» تو قبلاً کافر شدی الان این ایمان تو فایده­ای ندارد. با دیدن عذاب است که داری ایمان می­آوری. ایمان با دیدن عذاب نفعی ندارد. که این از همان سنخ است.

*********

در روایت بعدی می­فرماید که «عن ابی حمزه عن احدهما» خب این حتماً باید در این اصل اساسی که در روایت قبل عرض کردم در تمام مباحثی که در رابطه با میثاق، طینت، تمام این­ها گفته می­شود این را به عنوان اصل و محکم داشته باشید که یک موقع خلط نشود که انسان به جبر کشیده می­شود. عده­ای که به جبر کشیده شدند یک مسئله­اش همین بود که جمع بین این­ها را نتوانستند بکنند. طینت را زمان قبل گرفتند. میثاق را زمان سابق گرفتند. لذا می­گویند «اَلشَّقِيُّ شَقِيٌّ في بَطْنِ اُمِّهِ وَ السَّعيدُ سَعيدٌ في بَطْنِ اُمِّهِ[6]» این را زمانی گرفتند. وقتی زمانی گرفتند خب در عالم دنیا جبر است دیگر. پس از همان جا شروع شده است دیگر. پس این هنوز به دنیا نیامده، تکلیفش از جهت وجودی خودش معلوم است پس این چه اختیاری دارد؟! اما اگر کسی گفت علم الهی است و آن علم الهی با وجود اختیار این معلوم است که در دنیا چه می­کند. البته مسئله حل می­شود و مشکلی ایجاد نمی­کند.

سوال:….؟؟(27:13)

فطرت که فعلیت نیست. تمسک به چه بکنیم؟ به فطرت برای چه؟ نه عرض می­کنم که اگر به عنوان اقتضا به فطرت تمسک بکنیم صحیح است. اما اگر به فطرت به عنوان فعلیتی قطعیت تمسک بکنیم نه غلط است. اگر کسی بگوید من به فطرت تمسک می­کنم یعنی اگر فطرت باشد هدایت قطعی است غلط است. اما اگر به فطرت به عنوان اقتضای فعلیت صحیح است. یعنی فطرت داریم یعنی اقتضای هدایت شدید است. میثاق هم از همین سنخ است. طینت هم عرض کردم دیگر. اگر ما به این­ها به این عنوان تمسک بکنیم صحیح است. اما اگر تمسک به این­ها منجر به جبر در دنیا بشود که فایده­ای ندارد از قبل هر چه که بوده است تمام شده رفته است غلط است. یعنی فعلیت تامه­ی قبل و الان هیچ اختیاری در …؟ این با محکمات ما هیچ سازگار نیست.

 

سوال:….؟؟(28:15)

مصداق متشابه است. مصداق یعنی چه؟ اگر مصداق منظور جبر است البته اگر به این عنوان؛ اما اگر مصداق را شما اقتضاء… اقتضاء هم مصداق است. یعنی اقتضا حقیقت وجودی است. اقتضا یک نحوه­ای از وجود است. این هم یک مرتبه از مصداق وجود است. اما اگر شما مصداق را به معنای جبر، تمام شدن و تحقق فعلیت قطعی گرفتید آن غلط می­شود.

سوال:….؟؟(28:53)

بله آن وقت بیانش این می­شود «او کسبت فی ایمانها خیرا» در قبال آن نیست. بله اگر کسی آن را گرفت آن وقت «او کسبت فی ایمانها خیرا» نمی­گوید یا آن یا این! یعنی این در حقیقت بروز آن است. یعنی آن اقتضای سابق به فعلیت رسید. «کسبت فی ایمانها خیرا» فعلیت آن اقتضاست. آن اقتضای فعلیت بود این فعلیت آن است. بله باطنش هست. اقتضا استعدادش است. استعداد یعنی باطن آن. پس در حقیقت فعلیت و تحقق در کجا محقق می­شود؟ در عالم دنیا. این به عنوان اصل محکم است. منتها نسبت قبل با این چه نسبتی دارد قبل رتبی، قبل زمانی. همه­ی این­ها به معنای اقتضائات است. همه­ی آن­ها به معنای مراتب اقتضا هست. مراتب اقتضا عیبی ندارد. اگر علم الهی باشد علم الهی فعلیت است. اما اگر علم الهی با توجه به اراده این است اشکالی هم ایجاد نمی‌کند. علم ذاتی الهی قبل از وجود این زماناً و رتبتاً و همه­جوره بوده است. ولی آن به معنای این است که تمام آن شرایط این را با اختیار، با شرایط این همه در آن علم دیده شده و هست. و با وجود او در حقیقت قطعیت در آن‌جا معلوم است. اما به لحاظ مقدمات وجودی خودِ من باشد، اراده‌ی خود من باشد به معنای اقتضاست. به معنای آن مراتب استعداد است. استعداد غریب است، استعداد بعید است. مراتب استعداد است که در افراد مختلف هم ممکن است مختلف باشد. ممکن است یک مومنی به لحاظ پدر و مادر ایمانی‌اش و اجداد ایمانی‌اش شدتِ استعداد باشد. یک کسی که کافر است به لحاظ کفر قلّتِ استعداد باشد. اما هیچ­کدام به محوضت نمی‌رسد. نه مومن به واسطه‌ی آبائش به محوضت می‌رسد که قطعاً دیگر معلوم باشد چه می‌شود. نه در حقیقت کافر معلوم است که حتماً فرزند… مگر در یک جایی که نبی الهی یا خدای سبحان گواهی بدهد که «لَا یَلِدُوا إلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا[7]» یعنی این­قدر شرایط سخت شده است که دیگر محیط و جریان ژنتیک و جریان محیط همه­ی این‌ها با هم دیگر قطعیت را برای نبی آشکار کرده است تا آینده که هر کس در این محیط به دنیا بیاید با این شرایط ژنتیکی «لَا یَلِدُوا إلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا» او از علم الهی دارد بیان می‌کند نه از این باب باشد. آن هم نگاه به علم الهی است که خدای سبحان می‌فرماید: بعد از این به تو کسی ایمان نمی‌آورد. آن نبی هم می‌فهمد وقتی بعد از این کسی به تو ایمان نمی‌آورد یعنی «لَا یَلِدُوا إلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا» که از همان علم این نشئت می­گیرد. که اگر ظرافت‌ها را رعایت نکنیم بعد در روایت‌ها دچار تشابه و اجمال و غلط می‌شویم.

 

سوال:….؟؟(32:12)

بحث دومش است که ۴۰ سال عقیم شدند. اما در قرآن هست که «لَا یَلِدُوا إلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا» یعنی اگر به دنیا می‌آمدند هم حتماً فاجر کفار بود. آن هم با علمی که خدا در آیات قبلش می‌فرماید: نوح بعد از این کسی به تو ایمان نخواهد آورد. که نوح فهمید که از این به بعد اگر فرزندی هم به دنیا بیاید به تو ایمان نخواهد آورد لذا «لَا یَلِدُوا إلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا».

*********

در روایت ۸۲ می‌فرماید: عن ابی حمزه عن احدهما[8] علیهم­السلام فی قول الله عزوجل «بَلَی مَن کَسَبَ سَیِّئَهً و اَحَاطَت بِهِ خَطِیئَتَهُ فَأُولَئِکَ أَصحَابَ النَّارِ هُم فِیهَا خَالِدُونَ[9]» این آیه شریفه که آمده است. «قال: إذا جحد إمامة أميرالمؤمنين، فأولئك أصحاب النّار، هم فيها خالدون[10]» اگر انکار امامت امیرالمومنینA را بکنند این­ها از اصحاب نار و خلود در نار هستند. بیان «بَلَی مَن کَسَبَ سَیِّئَهً و اَحَاطَت بِهِ خَطِیئَتَهُ» بیان اولی آیه در هر عرفی بدون اینکه این روایت را ببینیم این است اگر کسی مبتلا به گناه بشود و بر این گناه اصرار داشته باشد به طوری که این گناه کم‌کم او را احاطه بکند «بَلَی مَن کَسَبَ سَیِّئَهً و اَحَاطَت بِهِ خَطِیئَتَهُ» که احاطه­ی خطیئه ایجاد بشود. سیئه بدی اولیه است، خطیئه شدت پیدا کرده است آن هم با احاطه. «اَحَاطَت بِهِ خَطِیئَتَهُ» اگر احاطه­ی خطیئه بشود یعنی …؟(34:14) همه‌ی وجود این را فرا بگیرد، همه‌ی وجود این با خطیئه همراه بشود البته چنین شخصی «أُولَئِکَ أَصحَابَ النَّارِ هُم فِیهَا خَالِدُونَ». اما در روایت یک کالبدشکافی می‌کند می‌فرماید آن سیئه‌ای که به سرعت به احاطه­ی خطیئه منجر می‌شود کدام سیئه است؟ هر سیئه‌ای اقتضای این را دارد اما آن سیئه‌ای که به سرعت به این مبتلا می‌شود آن انکار ولایت امیرالمومنانA است. کسی که انکار می­کند به احاطه­ی خطیئه رسیده است چون الحسنه ولایت امیرالمومنانA است. کسی که در مقابل الحسنه می‌ایستد و او را انکار می‌کند. الحسنه(= جنس حسنات) یعنی همه­ی حسنات را انکار کرده است. اگر کسی همه‌ی حسنات را که مبدأیت آن ولایت است انکار کرد همه‌ی حسنات را انکار کرده است، با همه در افتاده است؛ لذا خطیئه احاطه­اش کرده است. لذا برای این «أُولَئِکَ أَصحَابَ النَّارِ هُم فِیهَا خَالِدُونَ» این احاطه صدق می‌کند. پس مصداق تامِّ احاطه را دارد بیان می‌کند. کسی که ولایت امیرالمومنانA را انکار کرد این در مقابل الحسنه ایستاده است. وقتی در مقابل الحسنه ایستاده است همه‌ی خطاها برای او احاطه شده است. چیزی باقی نمانده است. دیگر این حُسن­شناس نیست چون در مقابل اصل الحُسن ایستاده است. یک موقع است انسان یک فعل حُسنی را انکار می‌کند، یک موقع ذات حسن که اصل حسن است انکار می‌کند. اگر اصل الحسنه را کسی انکار کرد در مقابل همه‌ی حسن ایستاده است. ورای آن‌جایی است که در مقابل یک حسن به اصطلاح مقاومت کرده و انجام نداده است. لذا اگر کسی یک گناهی را مرتکب شد، حُسنی را از دست داده و قبحی را به دست آورده است. اما اگر انکار کرد همه‌ی حسنه را از دست داده است. و همه‌ی قبایح را برای خودش کسب کرده است. پس تعبیر روایت به جریان آیه مصداق تامِّ آیه را بیان کرده است،‌ به زیبایی راه را هم نشان داده است. «إذا جحد إمامة أميرالمؤمنين ع در این حالت احاطه­ی خطیئه شده «أُولَئِکَ أَصحَابَ النَّارِ هُم فِیهَا خَالِدُونَ» نار برای این عارضی نیست. نار برای این ذاتی می‌شود.

*******

در روایت بعدی می­فرماید: «عن أبي عبيدة الحذّاء قال: سألت أبا جعفرA عن الاستطاعة و قول النّاس»[11] استطاعه یکی از مباحث کلامی است که سوال می‌کردند که  متفرع بر همان مباحث جبر و تفویض است که آن­هایی که قائل به تفویض می‌شدند استطاعت را قبول داشتند و آن­هایی که قائل نبودند استطاعت را قبول نداشتند. حالا استطاعت خودش با قدرت چه فرقی می‌کند؛ قدرت بر اراده­ی فعل و ترک است. استطاعت بر توان فعل و ترک است.‌ خودِ فعل و ترک را تحمل داشتن می‌شود استطاعت اما قدرت بر اراده­ی فعل و قدرت بر اراده­ی ترک می‌شود قدرت. پس قدرت فوقِ استطاعت است، بالاتر است. استطاعت از بحث­های پایین­تر از آن مطرح می‌شود.‌ سوال از استطاعت کردند و قول ناس. حرف مردم در مورد استطاعت و بحث کلامی که شایع بوده است. «فقال – و تلا هذه الآية» و این آیه­ی شریفه را خواندند «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ[12]» که اول آیه این است «وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ» اگر خدا می­خواست همه را امت واحده قرار می‌داد. اما «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» خدای سبحان مختلف قرار داده است لذا دائماً این‌ اختلاف و تفاوت‌ها هست؛ «إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» مگر خدا در حقیقت رحم کرده باشد و رحمت حق شامل حال کسی شده باشد. حالا می‌فرماید: چه کسی رحمت حق شامل حالش شده است؟ کسی که هدایت شده است. که دنباله آیه می‌فرماید که «إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» یعنی آن کسی که هدایت شد، رحمت رب شامل حالش شده است. «وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» برای همین رحمت، برای همین هدایت هم خدا این­ها را خلق کرده است. یعنی اساس خلقت انسان برای چه بوده است؟ برای هدایت بوده است. پس «إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ»‌ برای هدایت هم این­ها را خلق کرده بود. برای رحمت هم این­ها را خلق کرده بود. بعد حضرت می‌فرماید: «يا أبا عبيدة الناس مختلفون في إصابة القول» مردم در عقاید مختلف هستند. فی إصابة القول یعنی اینکه حرف­شان صحیح باشد، حق باشد. إصابة یعنی صحت، حق بودن. در اینکه اعتقاد درست داشته باشند مختلف هستند. «و كلّهم هالك» و با توجه به اینکه روایت ۷۲ فرقه می‌شود، ۷۳ فرقه می‌شود، ۷۱ فرقه می‌شود. همه‌ی آن‌ روایاتی که هست. اقوال مختلف هست. بین آن­ها آن که نجات پیدا می‌کند فرقه­ی واحده است که قول واحد دارد. «و كلّهم هالك» هر کسی که اعتقاد – ببینید یک موقع است عمل‌ها غلط است. یک موقع است که اعتقاد باطل دارند – هرکسی که عملی انجام می‌دهد حتماً صاحب اعتقاد نیست خیلی­ها در مرتبه­ی اعتقاد حالت بادی هستند که هر طرفی وزیده شود می‌روند. این‌ها صاحب اعتقاد نیستند. (40:36)؟؟ یا کسانی که «يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ[13]» این­ها صاحب اعتقاد هستند. صاحب اعتقاد یعنی عملش دارد از اعتقادش نشئت می‌گیرد. ظاهرش دارد از باطنش نشئت می‌گیرد. دارد این‌ها را بیان می‌کند. اگر هم می‌فرماید: این‌ها همه‌شان هالک هستند صاحبان اعتقاد، یعنی صاحب اعتقاد به نحوی به عالمان برمی­گردد یعنی کسی که صاحب علم است با مراتب علم. می‌فرماید: «يا أبا عبيدة الناس مختلفون في إصابة القول» در اینکه اعتقاد صحیح داشته باشند مختلف هستند. «و كلّهم هالك» همه‌شان هالک هستند «إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» مگر آن کسی که خدای سبحان بر او رحمتش را نازل کرده باشد. «قال: هم شيعتنا و لرحمته خلقهم» آن کسانی که رحمت حق شامل حال­شان شده است شیعیان ما هستند که در إصابة القول این­ها صادق هستند، این­ها به اصابه قول رسیده­اند. اما بقیه­ی مردم که صاحب قول نیستند، مستضعفین هستند، فکر ندارند آن‌ها بحث‌شان در روایات دارد. حکم آن­ها جداست. حال آن­ها جداست. امتحان و ابتلائات آن‌ها جداست. راه دیگری برای نجات آن‌ها در کار است آیا نجات پیدا می‌کنند یا نمی‌کنند؟! اما این مربوط به چه کسانی هست؟ صاحبان قول و اعتقاد. دقت کردید؟! می­فرماید: «إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ … قال: هم شيعتنا و لرحمته خلقهم» خدا شیعیان را برای رحمتش خلق کرده است و این شیعیان آن کسانی هستند که مشمول رحمت حق شدند. «و هو قوله وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ»‌ لذلک به چه برمی‌گردد؟ «يقول: لطاعة الامام» این لذلک برای آن رحمت خلق کرده است یعنی طاعت امام. یعنی طاعت امام در همان نظامی است که امام دارد دست انسان را می‌گیرد به مقصود و غایت می­رساند. امام یعنی کسی که «أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» به امر مطلوب می‌برند. ایصال الی المطلوب می‌کنند. «لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» یعنی مسیر هدایتی که خدای سبحان «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى». خلق اولیه­ی آن­ها کمال اولی، ثُمَّ هَدَى کمال ثانوی. در عالم کمال ثانوی متفرع بر اوست. اما در کمال انسانی کمال ثانوی چیست؟ تشریعی است. یعنی امام می‌آید، پیغمبر می‌آید دست این‌ها را می‌گیرند و می‌برند. «وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ يقول: لطاعة الامام الرحمة التي يقول: وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ، يقول: علم الإمام». علم الامام «و رحمتی» است. «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ، يقول: علم الإمام» علم امام سبب هدایت است و سبب طاعت ماست. آنی که ما اطاعت می­کنیم از علم امام است. «و لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» یعنی بخاطر آن اطاعتی که اطاعت به علم امام می‌شود. «يقول: علم الإمام و وسع علمه الذي هو من علمه» علم امامی که از علم خداست. «كلّ شيءٍ» همه چیز را فرا گرفته است. بعد می­فرماید: «و وسع علمه الذي هو من علمه كلّ شيء هم شيعتنا» یعنی کل شیءٍ کیست؟ هم شيعتنا. یعنی این رحمت خاصه است، نه رحمت عامه.‌ وسعت رحمت رحمانیه نیست بلکه رحمت رحیمیه است. «ثمّ قال: فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ» خدا این را برای چه کسی نوشته است؟ – «سَأَكْتُبُها» قطعاً و یقیناً نوشته شده است – برای یتقون. یتقون را معنای منفی می­کند؛ به این معنا یعنی کسانی که از ولایت غیر امام پرهیز کردند. «یعني: ولاية غير الامام و طاعته» کسانی که از طاعت و ولایت غیر امام پرهیز کردند این رحمت برای آن­ها نوشته شده است. یتقون یعنی خودشان را از اطاعت غیر امام حفظ کردند. «ثمّ قال: يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي اَلتَّوْراةِ وَ اَلْإِنْجِيلِ يَعْنِي اَلنَّبِيَّ وَ اَلْوَصِيَّ وَ اَلْقَائِمَ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» این­ها «يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ» نزد مسیحی‌ها در تورات و انجیل این­ها چه چیزی مکتوب است؟ «اَلنَّبِيَّ وَ اَلْوَصِيَّ وَ اَلْقَائِمَ» در کتاب آن­ها نوشته شده بود. برای آن­ها معلوم بود که این‌ها می‌آیند و این‌ها قبول نکردند. «يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ إِذَا قَامَ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ اَلْمُنْكَرِ» پس وقتی این­ها به منکر مبتلا می‌شوند؛ منتهی منکر و معروف را چه گرفته است؟ «يَنْهاهُمْ عَنِ اَلْمُنْكَرِ و يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» را بحث مصداق گرفته است، نه منکر و معروف مفهومی. بلکه می­گوید وقتی پیغمبر را می‌بینند ایمان می‌آورند. وقتی منکر و طاعت غیر را می‌بینند، اغیار را می‌بینند کفر می‌ورزند، نهی می‌کنند. یعنی دیدن مصداقی نهی و منکر را و دیدن مصداقی معروف را؛ نه منکر و معروف معنای مفهومی را.

*********

سوال:…..؟؟(46:55)

چرا. لذا هر چقدر آیات قیامت برای انسان آشکار شود لذا به همان نسبت ایمان به آن فایده‌ای ندارد. یعنی اگر الان ما جریان اقوام سابق را بشنویم و بخواهیم به لحاظ کار آن­ها ایمان بیاوریم‌ فایده‌ای ندارد چون آن معلوم شده است. آیات رب نسبت به آن­ها آمده است. عذاب­های الهی نازل شده است. چرا؟! به هر نسبتی صدق می‌کند.

سوال:…..؟؟(47:30)

از زمان قیام شروع می­شود، در استقرار کمالش محقق می­شود. …؟؟… باور اینکه این اقتضا هست، غیر از این است که می­خواهم ایجادش بکنم. یک موقع می‌گویم می­خواهم ایجاد بکنم نیست، یک موقع می­گویم هست. اقتضاست باید فعلیت بدهم. تکلیف این­جا بالاتر نمی­شود؟ یعنی انسان مکلف بالاتری می­شود که بدانم هست. اقتضاست شدید هم هست فقط باید این را به فعلیت برسانم. آن­جا که می­دانم نیست باید اول استعدادش را ایجاد بکنم، بعد به فعلیت برسانم. استعداد نسبت به فعلیت تقدم دارد. یعنی حتماً باید استعداد باشد بعد فعلیت. می‌توانیم بگوییم تقدم رُتبی است؟ می‌توانیم بگوییم تقدم رتبی است. می‌توانیم بگوییم تقدم زمانی است؟ می‌توانیم تقدم زمانی است. تقدم زمانی استعداد تقدم بر فعلیت دارد یا ندارد؟ دارد. باید زماناً استعداد باشد تا فعلیت بعدی محقق بشود.

سوال:….؟؟(49:31)

ما در عالم مثال مکلف نبودیم. عالم مثال یک عالمی نیست که آن­جا انسان علم به علم داشته باشد. برگردیم به آن­جا این علم را داشته باشیم علم به علم باشد آن­جا نیست. عالم مثال علم به علم نیست آن علم حضوری است. علم حصولی عالمش دنیاست. نه عالم قبل علم حصولی نیست، نه عالم بعد علم حصولی است. علم حصولی ملاکِ تکلیف است. قابل خطا و صواب است. قابل عصیان و عمل است. این­جا فقط عالم دنیا علم حصولی است، غیر از این­جا علم حصولی نیست. بقیه خبر از علم حصولی است. اگر عوالم قیامت هم خبر می­دهند، خبر از علم حصولی است، علم حصولی نیست. ایمان آن­جا از سنج ایمان اینجا نیست. لذا وقتی خداوند می­فرماید: «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا». قَالُوا چه کسانی گفتند بلی شهدنا؟ بعضی گفتند یا همه؟ همه گفتند. اما در دنیا همه گفتند؟ نه. آن‌جا جای تخطی نیست.

سوال:….؟؟(51:03)

«قَالُوا بَلَى» در آن­جا وجود اقتضاست. یعنی اقتضا را با «قَالُوا بَلَى» چکار کرد؟ در قالب این­ها ریخت که همه خدا را بشناسند. اما اینجا چکار کردند؟ به این­ها استعداد داد تخلف بکنند. استعداد داد اطاعت بکنند. درست است؟ همان­جا دنباله‌اش می‌گوید تا روز قیامت نگویند ما نمی‌دانستیم. ؟… لذا همه را از یک­جا شهود می‌کند، از یک سنخ می­بیند. سه سنخ نیست یک سنخ می‌بیند. …؟؟. در میثاق سلب نداریم، همه «قَالُوا بَلَى» لذا دنباله­ی آیه می­گوید: که این­ها بعداً در دنیا نگویند ما نمی­دانستیم، ما خبر نداشتیم. «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ» ما این شهود را گرفتیم این­ها بعداً نگویند ما نمی‌دانستیم… . اگر اقتضا نبود این­ها می­توانستند بگویند ما اصلاً احساس سنخیتی نکردیم. ما نسبت به این ادراکی نکردیم.

[1] – سوره انعام/ آیه 58

[2] – سوره مومنون/ آیات 99 و 100

[3] – سوره اعراف/ آیه 172

[4] – عدة الداعي و نجاح الساعي، جلد۱، صفحه۳۳۲

[5] – سوره یونس/ آیه 98

[6] – كتاب التّوحيد، شيخ صدوق، با تصحيح حسيني تهراني، ص 356، نشر مدرسين، قم؛ تفسير نورالثقلين، علي بن جمعه، ج 2، ص 18 و 396، انتشارات اسماعيليان، قم؛ فروع كافي، ثقةالاسلام كليني، ج 8، ص 81، دارصعب، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت؛ بحارالانوار، ج 5،ص 157، چاپ بيروت؛ تفسير تبيان، شيخ طوسي، ج 6، ص 67، مكتبة الامتين، نجف اشرف

[7] – سوره نوح/ آیه 27

[8]  – عن احدهما که می­گویند معمولاً از امام باقرA یا امام صادقA هست.

[9] – سوره بقره/ آیه 81

[10] – تفسير کنز الدقائق و بحر الغرائب، جلد۲، صفحه۶۴

[11] – استطاعه اوایل در بحث جبر و تفویض سه روایت مفصل داشت در آن­جا آن را خواندیم. دوستان اگر خواستند به آن رجوع کنند.

منبع: تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة ،  الجزء۱، الصفحة۱۸۵

[12] – سوره هود/ آیات 118 و 119

[13] – نهج­البلاغه/ حکمت 147

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 442” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید