بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
انشاءالله خدای سبحان همۀ ما را جزء یاران، یاوران و بلکه سرداران قرار بدهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
صلوات بلندتر بفرستید معلوم بشود شما هم هستید.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
خب بحثی که در جلسۀ گذشته داشتیم بحثی بود در ادامۀ دو سه جلسۀ گذشتهمان که ما یک عنوانی را به عنوان اینکه انسان حبِّ ذات دارد و حبِّ ذات باعث میشود که بقاءِ ذات و کمال ذات را میخواهد و لذا به خودش حق میدهد تصرف در عالم بکند تا بقایش را حفظ بکند و ادامۀ حیات داشته باشد. این حبِّ ذات را مفصل تا آنقدری که لازم بود در جلساتی خدمت دوستان عرض کردیم. در جلسۀ گذشته هم که خود آن لوازمی را ایجاد میکند خدای سبحان خلق کرده این را در همۀ موجودات قرار داده اختصاصی به انسان ندارد حیوانات و گیاهان و حتی جمادات هم حبِّ ذات را دارند و آنها هم در همین راستا مقاومت میکنند دربرابر فروپاشی و هیچگاه به راحتی یک مولکول از هم گسسته نمیشود حتما یک انرژی و نیرویی باید به آن وارد بشود تا این را بتوانند چه کار بکنند؟ جدا بکنند، یعنی یک حقیقت پیوستگی و اجتماعی در سراسر هستی بر اساس حبِّ ذات محقق است که حالا این مخلوق الهی است و کمال هم هست و این غیر از خود خواهی است که مذموم است، این خودخواهی ممدوح است که خدا در خلقِ انسان قرار داده البته شیطان این حبِّ ذات را بهدنبال این است که به سمت آن مذمومش بکشاند تا بشود درحقیقت چی؟ “ أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ”[1] تا این نهایت، اما اساس این است که این دوست داشتنِ خود اغلب مسیر کمال با این دوست داشتن طی میشود، این خودش مهمی است که ما این حبِّ ذات را میپرورانیم، تخطئه نمیکنیم، میپرورانیم، خدای سبحان خلق کرده در درون همۀ موجودات و خلق الهی “ٱلَّذِيٓ أَحۡسَنَ كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقَهُ” (سجده/ 7) هر چیزی را که خلق کرده خلق با حسن ملازم است به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی هر چیزی که اطلاقِ خلق برآن بشود حَسَن است و هرجا که حَسَن باشد خلق است، ایشان خیلی تعبیر زیبایی دارد که هر چیزی که اطلاقِ خلق بشود برای آن حَسَن است، اگر این حبِّ ذات هم مخلوق الهی است پس حَسَن است پس اگر کاربرد منفی پیدا میکند به لحاظ خلقتش نیست به لحاظ انحرافی است که در خلقت ایجاد شده والّا به لحاظِ خلقت یک حقیقتِ حَسَنی است، این اصل حبِّ ذات است که قبلا عرض شد. در جلسۀ گذشته نکتۀ دیگری را در کنار این آوردیم که آیا در نگاه انسانی اصالت با فرد است یا اجتماع؟ یعنی نظام وجود آیا اصالت را با فرد قرار داده یا با اجتماع؟ و در ادامۀ این بحث شد عرض شد که در نگاه اسلامی اصالت با فرد است یا اجتماع چون یک نگاه انسانی است: تحلیل عالم وجود به لحاظ آن که هست، تکوین، تحلیل همانی که هست، تحلیل میکنیم به یک نتایجی میرسیم که با این نگاه انسانی ما میتوانیم تخاطب با افکار دیگر پیدا بکنیم یعنی با تحلیل عالم وجود و برشمردن روابط و عناصر بین عالم وجود میتوانیم آن درحقیقت تخاطب با افکار دیگر را هم اینجا پیدا بکنیم چون ملاک این نیست که کسی معتقد به اسلام باشد در اینجا بلکه تحلیل آن چیزی است که در متنِ واقعه قابل رؤیت و وجدانِ برای دیگران هم هست و لذا قابل تخاطب با دیگران است، ارائۀ به دیگران است دیگران هم میتوانند این را ببینند تصدیق بکنند اگر درست تقریر بشود. در نهایت هم نگاه الهی و اسلامی را به بحث اصالت فرد یا اصالت اجتماع داشتیم. برای اینکه بحث اصالت فرد یا اصالت اجتماع را تبیین بکنیم یک نکتهای را عرض کردیم که ما در نگاه بهاصطلاح آنچه که در خارج محقق میشود ترکیباتی که در خارج محقق میشود که اصالتِ اجتماع، اجتماع یعنی ترکیب، اگر بخواهیم این ترکیب را در خارج ببینیم اقسامی از ترکیب را میبینیم، یک ترکیب ترکیبِ اعتباری است، ترکیب اعتباری چیست؟ مثلاً شما یک قندانِ قند را در نظر بگیرید اینها کنار هم قرار گرفتهاند هیچ ربطی به همدیگر ندارند یعنی هر کدامش را برداری به دیگری کاری ندارد اینها اعتباراً کنار هم قرار گرفتند مثل اینکه یک چند نفری در یک جایی جمع شده باشند بدون هدف و غرضی اینجا نشستند کنار هم هستند اتفاقی، سالنِ مثلاً انتظاری است که میخواهند سوار قطاری بشوند ماشینی بشوند بروند حالا کنار هم چند دقیقهای هم آنجا نشستند ربطی به همدیگر ندارند هرچند آن آمدنِ برای سوار یک ماشین شدن میتواند گاهی یک هدف باشد اما فرضِ اینکه هیچ هدف مشترکی نباشد این ترکیب میشود ترکیب اعتباری. ترکیبِ بالاتر داریم، ببینید اینها در نظامِ تشکیلات این ترکیبها خودش تمام مراتبِ تشکیلات را دارد تحلیل میکند در نظام وجود، ترکیبِ بالاتر این است که ترکیب صناعی است، ترکیب صناعی مثل چی میماند؟ مثل اینکه چینشِ این اتاق و سالن، درست است؟ یک نوع چینشی است برای یک بهرهمندیِ بیشتر که صندلی سر جای خودش باید باشد، میز مناسب خودش باشد، نور باید مطابقِ خودش باشد وقتی این مجموعه با هم کنارهم قرار میگیرد یک نتیجهای ازآن محقق میشود که نبودِ هر کدام از اینها اختلال ایجاد میکند: اگر نور نباشد خب این سالن قابل استفاده نمیشود، اگر صندلی نباشد نور باشد میز باشد آن کسی که میخواد بیاید نمیتواند طولانی اینجا استقرار پیدا بکند و آن بهرهمندی [به دست بیاید]، این میشود [ترکیب صناعی]، مثل یک ماشین که چرخ و صندلی و فرمان و موتور و تمام اینها یک چینش صناعی و صنعتی است کنار هم قرار گرفته و در عین حال از این یک کار میآید که حرکت است یک چینش صناعی است، اگر چرخ ماشین پنچر بشود موتور دردش نمیآید، موتور نمیتواند حرکت بکند یا سخت میشود اما دردش نمیآید که بگوید این پنچر شد من هم دردم میآید، نه دردش نمیآید آن، آن هم درحقیقت ممکن است کارِ نهایی محقق نشود اما موتور موتور است چرخ چرخ است چون ترکیب ترکیبِ صناعی است اینها به هم ربطی ندارند ولی در کنار هم که قرار میگیرند یک کار از آنها میآید، درست است این هم یک ترکیب. پس یک تشکیلات گاهی یک تشکیلات کار اعتباری و جمع اعتباری هستند یکبار جمع صناعیاند مثل یک اجزاءِ ماشین کنار هم قرار گرفتن تکلیفاً هر کدام میخواهند یک کاری را انجام بدهند در این مجموعه، این هم یک تشکیلات. یک مرتبه ترکیب ترکیب شیمیایی است، این ترکیبات شیمیایی، مثل چی؟ اینها را مثالهایش را زدیم فقط دارم الآن دوره میکنم چون میخواهم یک نتیجهای بگیرم که الآن چون جلسۀ آخرین مطلبی که رسیدیم که باید آن نتیجه بر همۀ اینها گرفته بشود آن نتیجه یک خرده وقت کم آوردیم نشد. ترکیب سوم ترکیب شیمیایی است، آن جلسه ترکیب اعتباری را نگفتیم ترکیب دوم میشد ترکیب شیمیایی، ترکیب شیمیایی مثل این بودش که هیدروژن و اکسیژن میشوند آب، سدیم و کلر میشوند نمک که این ترکیب بهاصطلاح آثار قبلی را از دست دادند یاک آثار جدیدی پیدا کرده که الآن کلر و سدیم دیگر سمی نیستند با اینکه تک تک سمی بودند برای وجود انسان اما الآن نمک طعام خوردنی است برای انسان خلاصه نیاز بدن انسان است هرچند زیادش ضرر دارد اما نیاز بدن انسان است و جزءِ ضروریات احتیاج انسان است، این یک خاصیت جدید است، نمک مجموع خاصیت دو تا بهاصطلاح عنصر قبلی نیست بلکه یک خاصیت جدیدی است غیر از اصلاً خاصیت آنها، در اکسیژن و هیدروژن هر دو گازند ولی آب مایع است و اصلاً غیر از آنهاست از جهتِ خواص و آثار. خب این هم ترکیب نوع سوم بود. ترکیب نوع سوم با اصالت اجتماع سازگار است، در ترکیب نوع اول که اعتباری بود اصالت فرد سازگار بود، هر فردی خودش است در کنار اینکه کنار هم هستند هر فردی خودش است، در ترکیب نوع دوم هم که ترکیب صناعی بود باز هم اصالت با چی بود؟ با فرد بود، هر تکهای خودش است اما در عین اینکه با هم کنار هم قرار میگیرند یک کار مجموعی هم از آنها میآید، اما در ترکیب سوم، اینها در عالم بیرونی محقق است و من دارم تحلیل عالم بیرونی را میکنم بعد تشکیلات را بر اساس این نگاه ببینیم دین چه راه حلی را پیشنهادی را از این انواع ترکیبات برای ما دارد که تشکیلاتِ مطابق او بچینیم که به اهداف نزدیکتر بشود به آن نتیجه بهتر برسیم کدام یک از اینهاست. پس ترکیب سوم شد ترکیب شیمیایی، در ترکیب شیمیایی نگاه بر این است که اصالت با اجتماع است، چرا؟ چون فرد مضمحل میشود در اینجا، آثار اکسیژن و هیدروژن دیگر نیست، ما آنجا نمیتوانیم در نمک اکسیژن و هیدروژن را ببینیم دیگر آنجا اینها دیده نمیشوند بلکه نمک طعامی دیده میشود که نمک طعام درحقیقت چی هستش؟ یک رنگ و شکل و خاصیت و تمامش متفاوت است، اصلا شکل و رنگ آنها نیست، سدیم نمیدانم رنگش چه رنگی است؟ بله نمک قابل برگشت به سدیم و کلر هست، به سدیم و کلر هست، میشود تجزیهاش کرد دوباره، اما الآن بالفعل دیده نمیشوند و حضور ندارند به نحوی که الآن دیده بشوند. یک ترکیب چهارمی است که این ترکیب چهارم بحث بسیار دقیقی است که مرحوم علامه طباطبایی در المیزان این را بیان میکند، میگوید ما یک ترکیب هم داریم که این ترکیب مانند ترکیب اعضا و جوارح بدن است، یک بدن هم یک ترکیب است یعنی دست داریم پا داریم چشم داریم اینها در کنار هم، دست دست است در این ترکیب دست بودنش از دست نمیرود، پا پاست و در این ترکیب که قرار میگیرد پا بودن مضمحل نمیشود مثل سدیم و کلر در نمک، پا پاست سرِ جایش محفوظ است فردیتش محفوظ است اما در عینی که فردیتش محفوظ است در نظامی قرار میگیرد که این بدن یک آثاری ازش میآید که هیچگاه مجموع آثار آنها نیست یعنی اگر پا میخواست یک کاری را تنهایی داشته باشد دست به تنهایی یک کاری داشته باشد چشم به تنهایی یک کاری داشته باشد الآن که یک بدن زنده دارد آن کار را انجام میدهد این مجموعۀ آنها نیست، بله کار مجموعی هم دارند مثلا کار مجموعی چیست؟ میگوییم پا یک وزنی دارد دست یک وزنی دارد اعضا و جوارح هر کدام یک وزنی دارند، بدن مجموعِ وزن آنهاست، بدن مجموع وزن آنهاست، این کارکرد جمعی را دارد که مجموع همۀ آنها باشد، درست است، اما علاوه بر این اگر درحقیقت در این نگاهی که اینها کنار هم قرار میگیرند یک کارکرد زندهای پیدا میکند که آن حقیقتِ زنده و کارکردِ زنده و ارتباطِ زنده اینها را محو میکند در آن کار در عین اینکه هستند، یک حرکتی میآید که وقتی که این راه میرود از پله بالا میرود یا مثلاً میتواند معارضه بکند، مقاتله بکند، جهاد بکند، هر کاری که میتواند انجام بدهد این درحقیقت در عین اینکه آن اعضا و جوارحش محفوظ است و فردیتشان محفوظ است در عین حال در یک نظام جمعی کاملا در این نظام جمعی چی شده؟ پیچیده شده است و آن نظام جمعی دیده میشود، این نگاه نزدیکترین نگاهِ از نظام بیرونی و عالم بیرونی است به درحقیقت چی؟ به یک کارکرد بهاصطلاح ترکیبی که انسانها در ارتباطشان با همدیگر در یک نظم تشکیلاتی، در یک امت، در یک درحقیقت تشکیلات میتوانند با هم شکل بدهند قواعدش را در وجودشان پیاده بکنند اصالت با فرد هست اما کدام فرد؟ آن جلسۀ گذشته عرض کردیم فردی که دارد شامل میشود، اینجا بدن شامل است در عینی که فرد است، اعضا و جوارح مرتبط با این بدن حقیقت فردیهشان محفوظ است اما دامنۀ وجود بدن هستند، در قبال هم نیستند، دست در قبال پا نیست، دست در مقابل پا نیست بلکه دست کنار پا هست، ببینید یعنی دست و پا معاونند به همدیگر، معاضدند به همدیگر، این نگاهی که در تشکیلات در نظام بیرونی ما میبینیم حالا اگر بیاییم بگوییم که اصالت با فرد است یا اصالت با اجتماع از این نگاهها چه استفادهای میکنیم؟ اگر اصالت با فرد باشد این است که هر کسی موظف است به کار خودش، معاقَب است به کار خودش، “عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُم” (مائده/ 105) تو خودت را مراقب باش، بپا، دیگران خلاصه نمیتوانند به تو ضرر بزنند اگر تو مراقب خودت باشی، نگاه اولِ به آیه که “عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُم”، “لَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ” (فاطر/ 18)، انواع آیاتی که در این مسأله است که هیچکسی گناه دیگری را، “إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ” (اسراء/ 7) که اگر درحقیقت نیکی کردید به خودتان کردید “وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا” این اگر بدی کردید به خودتان کردید، این نگاه اول، اصالت فرد. در نگاه دوم این است که فرد تأثیر دارد در اجتماع ،اجتماع اصیل است که اگر اجتماع اصیل باشد همان که اگر تقوا پیشه کنند امتها بهاصطلاح ما چه کار میکنیم؟ باران را بهموقع میباریم، برکت میدهیم، “يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا” (نوح/ 11) “يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِكُمْ” (هود/ 52) که اصالت با جمع است یعنی اگر فرد صالح بشود در این اجتماع باران بهموقع نمیآید برای اجتماع، اگر جمع صالح شدند یک حداقلی از اجتماع صالح شدند باران بهموقع میآید، دعاهای جمعی صلاح جمعی را بهدنبال میآورد این هم بر اساس اصالت اجتماع است که جمع اصل است، فرد اینجا صالح باشد در اینجا چه میشود؟ در قحطی این هم داخل در قحطی است، یوسف صدیق است اما اگر قحطی است قحطی شاملِ چه میشود؟ همه میشود یوسف صدیق هم در قحطی قرار میگیرد در آن دورانِ قحطی. خب پس اصالت با فرد است در بعضی از آیات، اصالت با جمع است در بعضی از آیاتی که میبینیم که هر امتی اجلی دارد “إِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا يَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا يَسۡتَقۡدِمُونَ” (اعراف/ 34) امتها یعنی جمع، معلوم میشود که یک اجل جمعی داریم که “وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٞ” هر امتی اجل و بهاصطلاح زمانی دارد، معلوم میشود که این هم خلاصه چه هستش؟ نگاه با اینها آدم به (16:48 کمی نامفهوم) اصالت جمع سوق پیدا میکند، اما حرفِ جمعِ بین اینها که آن جلسه هم عرض کردیم که لا جبر ولا تفویض بل امر بین الامرین در همۀ اینها که اشعریون و تفویضیها همه درحقیقت به آیات قرآن استشهاد میکنند این است که با آن حبِّ ذات خدای سبحان حرکت را از ذاتِ دانی آغاز میکند به سمت ذاتِ عالی میکشاند، اصالت با این فرد است که حبِّ ذات هم دارد اما این فرد چه فردی است؟ فردِ مقابل جمع نیست ما از ابتدا این تقسیمبندی را اشتباه کردیم که میپذیریم که فکر میکنیم یا فرد اصل است یا جمع اصل است و اگر بخواهد فرد و جمع هر دو اصل باشند قرار و سکون ایجاد نمیشود چون وقت تعارض چه کار بکنیم؟ منافع فرد را ترجیح بدهیم یا منافع جمع را؟ یا گاهی به سمت فرد گرایش پیدا کنیم گاهی به سمت جمع، نمیشود، امکان ندارد یعنی در وقتِ تعارض تکلیف ما روشن نیست که اگر تعارض بین این دو منافع جامعه و فرد شد چه کنیم آنجا؟ میگوییم دوباره باید یک حَکَم دیگری بیاریم، میگوییم حرف جوری بزنیم که اگر به تعارض رسیدیم در یک نظام تشکیلاتی وقتی رسیدیم به یک تعارضی، تزاحمی بتوانیم تشخیص بدهیم که کدام را باید مقدم بکنیم و کدام باید محقق بشود، این نگاه میکشاند انسان را با آن اصالتِ وجود و تشکیک وجودی که قبلاً هم بحثش را اشاره کردیم به سمتِ اینکه در نگاه الهی ما بدن داریم بدنها هیچگاه با هم اتحاد پیدا نمیکنند یعنی الآن ما اگر 10، 15 نفر اینجا نشستیم این 10، 15 نفر اگر بنده اینجا نشستم شما دیگر نمیتوانید اینجا بنشینید شما باید آن طرف بنشینید ایشان باید آن طرفتر بنشیند یعنی هر کدام جای خاص خودش [را دارد]، اتحاد امکانپذیر در ناحیۀ ابدان نیست، من سیر بشوم شما سیر نمیشوید، اتحاد در ناحیۀ ابدان امکانپذیر نیست، حتی شعر خواندیم گفتیم اگر که مجنون میگوید ترسم ای فصّاد گر فصدم کنی / نیش را ناگاه بر لیلی زنی آن مالِ این است زان که از وجود لیلی وجودِ من، شعرش الآن یادم [نیست] خراب نکنیم شعر را، پر است این وجود من از او پر شده، من احساسِ او را میکنم اگر به من بزنی درحقیقت چه شده؟ انگار آن هم زدی، این نگاه، ولی اتحاد ابدان امکانپذیر نیست اما اتحاد در ناحیۀ، انسان را اگر تعریف کردیم یک حقیقتی که از بدن آغاز میشود اما به مراتب فوقِ بدن کشیده میشود اتحاد در فوقِ بدن، تمامِ مراتبش، مراتب اتحاد مطرح است، انسان در این حرکت وقتیکه کنار هم میخواهد در یک تشکیلات قرار بگیرد تعریفی که برای وحدتِ یک تشکیلات میخواهد صورت بگیرد این تعریف در ناحیۀ ابدان امکانپذیر نیست بلکه در ناحیۀ فوقِ ابدان این وحدت امکانپذیر است، بله در ناحیۀ ابدان تعامل امکانپذیر است، در ناحیۀ ابدان تعامل امکانپذیر است، اما در ناحیۀ فوقِ ابدان اتحاد امکان پذیر است بهطوری که انسان در ناحیۀ بالاتر از بدن که از عالم مثال شروع میشود و بدن مثالی امکان اتحاد دارد آنموقع این امکانِ اتحاد و اتحادی که در مراتب ایجاد میشود انسان هر چقدر رشد میکند به مرتبۀ بالاتر از نظام بدنیش میرسد این مرتبۀ بالاتر سعۀ وجودِ این را دارد نشان میدهد این سعۀ وجود شمول پیدا میکند یعنی این فرد در ناحیۀ بدنِ مثالی به بالاتر در مقابلِ ابدانِ مثالیِ دیگر نیست، دقت بکنید خیلی بحث دقیقی است، در مرتبۀ مثالی دربرابر ابدانِ مثالیِ دیگر نیست بلکه در ناحیۀ بدن مثالی هر ارتباطی، هر ارتباطی در مرتبۀ مثالی اتحاد است.
سؤال: به خاطر بسیط بودن؟ [20:55]
به خاطر اینکه حدود عالم مادی نیست تزاحمهای عالم مادی نیست، لذا ببینید یک مثال بزنم برایتان تا روشنتر بشود انسان وقتی خواب میبیند در خوابِ انسان آیا آنجا غیر خودِ انسان چیزی نقش دارد؟ نه، همۀ آنچه که در خواب میبیند، دوست و دشمن ،خوب و بد، گرما و سرما، همه از چه چیزی نشأت گرفته؟ از درحقیقت آن ساختۀ خودِ وجودِ این شکل گرفته ولی تعارضی بین اینها در آن مرتبه نیست، دقت میکنید؟ با اینکه آنجا آب میریزد آتش را خاموش میکند اما آب را چه کسی ریخته؟ این ریخته، آتش را چه کسی برافروخته آنجا؟ خودِ این برافروخته، خیلی نمیدانم میتوانم [بیان بکنم] من دلم میخواهد دوستان وسط بحث هم اگر سؤال دقیقی به نظرشان میرسد بگویند چون اینها نظریش است باید کاربردیش هم بشود چون این مبنا وقتی گفته میشود تا به عمل برسد مهم است که کاربردش هم در ضمن بحث دیده بشود چه دوستانی که حالا در بهاصطلاح عرصۀ مجازی هستند سؤالاتشان را بنویسند حتما به ما منتقل کنند ما اینجا جوابگو هستیم چه دوستانی که اینجا حاضر هستند سؤالاتشان را شفاهی هم میتوانند بپرسند ما انشاءالله پاسخگو هستیم، هر چقدر هم سؤال و جواب بیشتر بشود من به دوستان همیشه در درسهام این را میگویم میگویم من لایۀ اولیِ بحث را مطرح میکنم اگر سؤال کردید به لایۀ دوم و سوم سؤال دقیق باشد به لایۀ دوم و سوم و بعدیها تا آنجا که معرفت داشته باشم میروم جلو اما اگر سؤال نکردید همان لایۀ اول را قناعت میکنم چون میگویم حیف است که آدم حرفی بزند که نیاز نباشد و طرف تقاضا نداشته باشد لذا سعی کنید سؤال چالشی [بپرسید] هرچه هم سؤال چالشیتر باشد من بیشتر به وجد میآیم بلد هم نباشم میگوم جلسۀ بعد پیاش را میگیرم پیدا میکنم اما به وجد آنجوری میآیم لذا سعی کنید فکر بکنید سؤالات چالشی بکنید دقیق بکنید دقیق بکنید مردافکن باشد سؤالها، سؤال ساده نباشد، هم کاربردی بکند بحث را هم درحقیقت چالشی باشد انشاءالله.
از حضار: استاد ببخشید؟ [23:05]
استاد:جانم.
سؤال: بسم الله الرحمن الرحیم. عرض کنم به خدمتتان در راستای بحث همین حبِّ ذات که فرمودید اینکه حد و حدود و مرزِ حبِّ در تشکیلات کجاست؟ این تشکیلات مثلا یک مسجد است یا یک مؤسسه است یا یک هیأت است، حبِّ به این مجموعه تا کجاست؟ یک. دو اینکه یک مسألهای که ما معمولا در تشکیلاتها و…[نامفهوم 23:30] در یک هیأت بهعنوان یک تشکیلات یا یک مؤسسه یا یک کانون فرهنگی تبلیغی اینکه یک فردی میشود محور بهعنوان رئیس این مجموعه محور این مجموعه تا کجا باید به این فرد و این محور حب داشت و در قید و بند آن محور و آن مسؤول بود؟ گاهی اوقات مثلا ما مواجه میشویم که یک مجموعه ای دچار تعبدِ تشکیلاتی میشوند یعنی مثلا آن فردی که محوراست مسؤول هیأت است یا مسؤول مسجد است دیگر تعبد به او پیدا میکنند اگر خطا برود کلّ آن جمع با او به خطا میروند اگر انحرافی در فکر باشد اگر، همان راستای صحبتی که به تشکیلاتش حب دارد تعصب دارد علاقه دارد به تشکیلاتش به آن مدیر هم علاقمند میشود با همین علاقه و با حب میآید جلو او خطا برود همه دنبالش به خطا میروند و به تعصب میرسند، حالااین حدّ و مرز، اینکه آیا کجاهایش میشود تعبدِ تشکیلاتی؟ اصلا تعبدِ تشکیلاتی خوب هست خوب نیست؟ حبِّ به تشکیلات کجاست حدّ و مرزش؟ حبِّ به مسؤول تشکیلات کجاست؟ اینها را روشن بفرمایید.
پاسخ: بله، جزءِ سؤالات خوب الحمدالله تشکر میکنیم از شما که دو سؤال را داشتید در اینجا، بحث حبِّ ذات را عرض کردم که دو وجهه پیدا میکند وقتیکه این مخلوق الهی در همۀ عالم وجود قرار میگیرد یک وجههاش را شیطان استفاده میکند، یک وجههاش درحقیقت در طریق حرکت الهی است، اثر این دو تا را چه جوری میشود فهمید؟که شیطانی است یا الهی است؟ تا بتوانیم آنجا قضاوت بکنیم، اثِر آنجایی که شیطانیست حبِّ ذات دائماً من را حد میزند درمقابل درحقیقت دیگران، حدِّ عدمی میزند، یک موقع هستش که حدودِ کمالیست، حدودِ کمالی، اینها را معنا بکنیم چون یک خرده بالأخره سنگین [است] اما در عین حال مفید است، یک موقع هست من میگویم سلب به معنای سلبِ نقص، میگویم من درحقیقت چه هستم؟ نقصی را از درحقیقت این تشکیلاتم میخواهم سلب بکنم مثل اسماءِ الهی میگوییم اسماءِ سلبیه داریم، اسماءِ سلبیِ خدا یعنی چه؟ سلبِ نقص است، این حد زدن حد زدنی است که دارد چه کار میکند؟ حدود عدمیه را نفی میکند، پس یک موقع در تشکیلات در حبِّ ذات ما یک تعریفاتی را میکنیم حدودی را قرار میدهیم که این حدود نفیِ نقص میکنند اگر نفیِ نقص کردند این کمال است، سلبِ سلب است، سلبِ سلب ایجاد است کمال است، اما یک موقع هستش که خیلی این پیش میآید شیطان نیست [مطمئن نیستم 26:05] شیطانی از این راه استفاده میکند، سلبِ کمال میکند، هر دو سلب است اما یک موقع این سلبِ کمال است یعنی در تشکیلات آدم احساس میکند که بودنش در تشکیلات محدود شدنِ به این معنایی میشود که کمالاتی را از دست بدهد، یک موقع هست در تشکیلات بودن به این میرساند انسان که نقائصی را از دست بدهد، دقت کردید؟ این درحقیقت بودن و قوامِ تشکیلات با این نگاه بودنِ در تشکیلات با این نگاه خیلی هم کمال است که باعث بشود سلوبِ نقص از انسان صورت بگیرد اما یک موقع هست انسان یک حالت تعصبی برایش ایجاد میشود حرفِ حقی که جای دیگر هم زده میشود کارِ حقِّ دیگری هم که دارد میکند باعث میشود این چه بشود؟ حساس بشود به آن، این کار درحقیقت چه شده؟ شیطان[ی است]، من به دوستان عرض کردم که یک روایت زیباییست خیلی جالبه است این روایت از حسین بن ابی العلاء است، حسین بن ابی العلاء نمیدانم در این جلسات عرض کردم یا نه حالا اگر هم عرض کردم تکرارش هم اینها مفید است روایات ما تکرارش همهاش تذکر است، حسین بن ابی العلاء میگوید که از عراق حرکت کردم آمدیم برسیم خدمت امام صادق علیه السلام در مکه که برای حج رفته بودند حضرت ما هم برویم آنجا خدمتشان از عراق برسیم آنجا، در هر منزلی یک گوسفندی من زدم زمین، گفتم مثل اینکه این را، بله؟ یادتان نمیآید؟ در هر منزل یک گوسفندی زدم زمین همۀ اهل کاروان را مهمان میکردم که 25، 26 نفر بودند اینها را هر وعده خلاصه هر روز بالأخره چلوکباب میداده به آنها حالا به قول ما، میرسد خدمت امام صادق علیه السلام، حسین بن ابی العلاء هم از بهاصطلاح یاران خیلی خوب امام صادق علیه السلام است، خب میآید آنجا بالأخره آدم یک کسی که این همه هزینه کرده برای مؤمنین در راه، رسید خدمت امام صادق علیه السلام حضرت فرمود[2]: «وَ تَذِّلّ المؤمنین یا حسین؟» مؤمنین را ذلیل میکنی و خوار میکنی؟ حسین بن ابی العلاء میگوید که آقاجان من چه کردم؟ میگوید در راه در هر منزلی تو یک گوسفند زدی زمین کشتی، میگوید آقا من قصدم اکرام مؤمنین بود زائرین شما و زائرین بیت الله بوده، گفت تو با این کار، دقت بکنید ببینید اینها خیلی زیباست، تو با این کاری که انجام دادی چند نفر دیگر در این کاروان بودند که اینها مرجعیت داشتند برای مردم یعنی بهطوری بود که مردم در کارها به اینها رجوع میکردند ولی توانِ تو را هم در اطعام و این کارها نداشتند وقتی تو این کار را کردی آنها دیگر مرجعیتشان از بین مردم از بین رفت بهطوری که مردم دیگر به اینها اعتنا نمیکند تو پس فردا برمیگردی اینها برمیگردند شهرهایشان وقتی مرجعیتِ اینها را ضایع کردی در این سفر دیگر اینها موردِ اکرام و بهاصطلاح ارتباطِ مردم نیستند این کارِ تو ذلت مؤمنین را در پی داشت با اینکه ظاهرش چه بود؟ اکرام بود،این در نظام تشکیلاتی اگر بخواهیم تبیین بکنیم چهجوری میشود؟ ببینید در نظام تشکیلاتی یک تشکیلاتی در یک بهاصطلاح شهری، محلهای، دانشگاهی یک کاری را انجام میدهد میگیرد، خیلی خوب، بعد میبینید جوری میگیرد حالا امکانات داشته، پول داشته، پشتیبانی داشته همه چی حالا هر امکاناتی بوده، یک تشکیلات دیگری هم در کار است یک مرجعیتی دارد عدهای با او ارتباط داشتند، این گرفتنِ تو اگر بهگونهای تمام شد که آن مرجعیتِ آن گروههایی که این توانِ مالی یا افراد را نداشتند از بین رفت اگر خدمت امام صادق علیه السلام برسیم به ما میگوید: «وَ تَذِّلّ المؤمنین؟» تو کار کردی یا ذلت ایجاد کردی؟! به ظاهر این است که یک جلسۀ خوبی را تشکیل داده و عدهای را جذب کرده، من یک جایی رفتم، اینها را که میگویم برای اینکه مصداقی بکنیم دیگر، یک جایی رفتم دیدم یک شهری یک هیأت بزرگی هستش که خب این اقبالش بهواسطۀ مداح خوبی که دارد و جوانانی که به این اقبال دارند بهجوری شده بود که مثلاً ایامِ محرم خب اینها برنامه داشتند اما کم کم اینها دیدند خب این جمعیت میآید چه کار کردند؟ در طول سال هم ایام مختلف هم هی مراسم گرفتند بعد در طول هفته هم به مناسبت بهاصطلاح حالا که دیدند جمعیت میآید مراسم [گرفتند]، بهطوری شد که تمام مساجد و تمام هیأتها خالی شد دیگر کسی آنجاها نمیرفت چون آن مداح سرشناس که در این مسجدِ محل نیست در این هیأتِ محل نیست، اینها هم به خیال خودشان که داریم الآن چه کار میکنیم؟ یک خدمتی [میکنیم]، اما تو که هفتگی این را گرفتی از مسجدش دیگر نگذاشتی در مسجد ارتباط عمومی قرار بشود و این جدا شد آمد در هیأتِ تو اینجوری، درست است؟ دیگر در مسجد برای نمازهایش هم این نمیرود پایش بریده شده، ارتباط درحقیقت روزانۀ این هم قطع شده، مرجعیت مسجد و حسینیهها و آن درحقیقت تجمعاتِ محدودی که امکانات محدود [داشتند]، خب به نظر شما با این نگاه این روایت چقدر به ما در رابطه با تشکیلات دارد سوژه میدهد که اگر میخواهیم جمع باید بکنیم، من به دوستان گفتم ببینید حرکت دورهای داشته باشیم نه باید محروم بشویم از آن تجمعات، گفتم ببینید سیاست الهی در نظام فقهی ما این است ما یک نماز جماعت داریم یک نماز جمعه داریم یک نماز عید داریم، دقت میکنید؟ ببینید هر کدام از اینها برای یک چیزی تعبیه شده، وقتی نماز جمعه برقرار میشود نماز جماعتها تعطیل است دیگر در حیطۀ بهاصطلاح آن چند فرسخِ که این بهاصطلاح چند کیلومتر که باید باشد نماز جماعتی نباید تشکیل بشود تا آن ابّهت کارکردِ خودش را داشته باشد، نماز جمعه، اما در ایام عادی نماز جماعت باید مرجعیتش برقرار بشود، پس باید رفت و برگشت باشد باید اگر یک هیأتهای عمومی مناسبتهای عمومی در کار میشود برقرار میشود بهجوری بشود که آن هیأت عمومی، کارکردِ عمومی تقویتِ مساجد را در پی داشته باشد یعنی یکی از نگاههای اساسیاش این باشد که اینجا یک جذبه ایجاد بشود تا مساجد چه بشوند؟ قویتر بشوند یعنی آن مرجعیت عمومی را تقویت بکنیم، اگر نه این کارکردِ خودش را داشت کارِ خودش را انجام داد کاری به آنها هم نداشت کم کم آنها همه ضعیف شدند تمام ضعفِ آنها به عهدۀ این است، نمیشود بگوید من این کار را نکردم من قصدم ضعف آنها نبوده، میگوید نتیجۀ کارِ تو ضعفِ آنهاست. خب این حالا جوابم را اگر بخواهم جمع کنم پس یک موقع هستش که ما در یک تشکیلات باعث میشود که سلبِ نقص ایجاد بشود سلبِ نقص خیلی خوب است اما اگر بودنِ در یک تشکیلات به قیمتِ سلبِ کمال، حالا این سلبِ کمال هم باز یک تحلیل دقیقی دارد چون سؤال خیلی سؤال عمومیای هستش، سلبِ کمال یک موقع هستش که انسان تعبیری که در روایات دارد این است که شیطان گاهی یک خیر بالاتری را پیش میآورد تا انسان از خیرِ، من حواسم به ساعت نیستش، از خیرِ کمِ بادوام دست بردارد، دقت کردید؟ روایت در آنجاست که میفرماید گاهی، مثل نظیرش این روایت «قلیل یدوم خیر من کثیرلایدوم»[3] که آنجایی که کثیر است اما دوام ندارد شما باید کثیر او ضربدر دوام بکنید معادله جوابش از ضربِ عملی که داریم انجام میدهیم در دوامش این نتیجه معلوم میشود چقدر است، نه قلیل و کثیر دیدن فقط، لذا گاهی در یک مجموعه بودن باعث میشود که انسان از یک کار بیرونیِ بزرگی که امکانش برایش بود محروم بشود میگوید من اینجا الآن نایستم میتوانم بروم آن کارِ بزرگ را انجام بدهم اما آن کارِ بزرگ یک کار کثیرِ لایدوم است اما بودنِ در این مجموعه یک کارِ قلیلِ یدوم است با اینکه در نظر اول این است که آن کار بزرگ را من الآن از دست دادم اما روایت میگوید کدامش را انتخاب کنید؟ قلیلِ یدوم، با اینکه یک کمالی را من را محروم کرده اما امرِ من دایر بر این است که این وقتی که دارم در این قلیلِ یدوم چون این یدومش خیلی کار ازش میآید این دوام درحقیقت و استمرار نقطآ تهاجمی است که شیطان میخواهد این را از بین ببرد، حتی دارد که اگر کسی مشغول یک کار [است] با خودش عهد کرده کارِ با دوامی را دارد انجام میدهد شیطان میآید یک کار بزرگ خوبی را جلو راهش قرار میدهد تا دست از آن بردارد بیاید سراغِ این حاضراست این کارِ خیرتر را بهاصطلاح کثیرتر را انجام بدهد تا دست از آن خیرِ بادوام بردارد تا دوامش شکسته بشود، نمیدانم توانستم عرض را برسانم که این شبهه است که گاهی کارِ خیلی بزرگی پیش میآید من این مجموعه را رها کنم بروم سراغِ آن کار، آقای پناهیان نقل میکرد مالِ خیلی سال پیش است میگفت من به آقا عرض کردم آقا جان من میتوانم جلسات مثلاً ۲۰۰۰ نفری تشکیل بدهم میتوانم یک جلساتِ محدودِ مثلاً ۲۰ نفری ۳۰ نفری ولی دائمی تشکیل بدهم نمیتوانم دوتایش را هم باهم هم برایم مثلاً به لحاظِ وقت امکان نیست اینها با هم تعارض دارد، آقا فرمود خب این که سؤال ندارد اینکه معلوم است که، آن جلسات محدود با دوام حتما مهمتر است، یک درحقیقت آقای محمدیانی که مسؤول نهاد بودند سال ۸۴ شدند دانشگاهها که الآن دیگر یکی دو سال است عوض شدند که آن ۱۲ سال، ایشان آن کاری را که خدمت آقا ارائه داده بودند برای اینکه آن ابتدای کاری که آقا میخواستند انتخابشان کنند گفتند بگویید که چه کار میخواهید بکنید؟ بیست و سه چهار تا کار را شمرده بود به من لیستش را نشان داد آنها را، بیست و سه چهار تا کار را نوشته بود که اینها را میخواهم در دانشگاه انجام بدهم، من هم الآن شاید ورقش را هم داشته باشم، بعد این بیست و سه چهار تا کار را آقا که دیده بود چهارتایش را آقا تیک زده بود از این علامتِP اینجوری زده بود یکی از آنها را توضیح داده بود یک توضیح هم آقا نوشته بود در این درحقیقت چهار تا کاری که ایشان توضیح داده بود که توضیح هم یکی از آنها را داده بود که مهمتر از همۀ بیست و چهار تا این را دیده بود یعنی از آن بیست و چهار تا چهار تا و آز آن چهار تا این یکی مهمتر از همه بود: توانمندسازیِ نیروهای متدین، ببینید نهادِ رهبری مخاطبش همۀ دانشگاه است اما توانمندسازی نیروهای متدین که یک وقت ویژهای را درحقیقت نهاد رهبری باید بگذارد برای نیروهای متدین حالا این بحثش انشاءالله اگر یادم باشد با آیات قرآنی یک بحثش را انشاءالله برای دوستان وقت بیشتری این را انجام میدهیم. خب با این نگاه پس بودنِ در تشکیلات بهعنوانِ دوام، تشکیلاتِ [بادوام]، اگر انسان امر دایر شد که یک سری محدودیتها برایش پیش بیاید در کارهای بزرگتر بهخاطر بودنِ در تشکیلات کدام مهمتر میشود؟ بله بعضی جاها ممکن است استثنا پیش بیاید اما دلیل میخواهد. این نمیدانم توانستم جواب حضرت عالی تا این سؤال اولتان را بدهم؟ حالا سؤال دومش را بگذارید از این سؤالاتی هم که دوستان پرسیدند: در تعارض بین فرد و اجتماع آیا اصالت [37:20 درست متوجه نشدم واژه را] با اجتماع است چون به وحدت و شدت تأثیر نزدیکتراست؟ اصلا بحث تقابل بین اجتماع و فرد را نگاهمان را میخواهیم تغییر بدهیم یعنی اجتماعی که ما میگوییم اجتماعِ اعتباریِ افراد نیست اجتماعی که ما میگوییم پیوندِ بین مؤمنین است که این پیوند وحدتِ درحقیقت شکل یافته است یعنی یک انسانی که دارد رشد میکند یک کسی که در دایرۀ ایمانی دارد بالا میرود، چون بحث نیمه کاره ماند دیگر، یک کسی که دارد جلو میرود بالا میآید هی احساس میکند که با مؤمنین چه دارد؟ چه هست آن آیۀ شریفه که مؤمنین بعضهم اولی به بعض؟ که آیۀ شریفه هست که بعضی ازمؤمنین اولی به بعض هستند در این ولایت بین مؤمنین که در نظام اخوت که حالا انشاءالله یک جلسه راجع به این اخوت و ولایت بحث خواهیم کرد در نظام تشکیلات، نظام اخوت وقتی که ایجاد میشود پیوندی ایجاد میکند که چنانچه ما بگوییم که در بدن دست مقدمتر است یا پا؟ دقت میکنید؟ دست مقدمتر است یا پا؟ دست دست است پا پا است هر کدام وظیفۀ خودشان را دارند البته طبیعتِ وجود انسان به گونهای است که اگر دارد درحقیقت زمین میخورد یا درحقیقت تیری به سوی انسان میآید دست خودش را حائل میکند تا چه بشود؟ چشم آسیب نبیند آن چشم دیدهبان است کارِ چشم دیدهبانیست و دیدهبان اگر نباشد دست و پا چه میشوند؟ آن مأموریتشان نمیتوانند انجام [بدهند] آنجاها خودِ نظام وجودی برای اینها چه چیزی دیده؟ تقدیم و تأخیر دیده اما اگر امر تعارض شد بین اجتماع و افراد در اینجا این تعارض یک تعبیری در روایت دارد خیلی زیباست میگوید انبیا حرج نداشتند یعنی انبیا دوراهیای که برایشان متحیر بشوند کدام را انجام بدهند نداشتند، میگوید چرا ما حرج داریم؟ حرج مال این است که قبلا یک خلاف تکلیفی انجام دادیم که آن خلاف تکلیف ما را رسانده به یک دوراهی که این دوراهی درحقیقت یکیش را باید انتخاب کنیم، اهم و مهم بکنیم، تزاحم است مجبوریم یکی از آن را هم انتخاب کنیم و تکلیفمان هم همین است که اهم را انتخاب کنیم، درست است؟ اما این تکلیف مربوط به این است که قبلا انسان خلاف تکلیف [انجام داده] وگرنه انسان در نظام الهی به جایی نمیرسد که امرش دایر بشود که یا این را انتخاب کند یا آن را که از یکی خودش محروم بشود، خیلی بحث زیبایی است یعنی ما اینها برایمان عادی شده ولی ببینید روایت چقدر زیبا می گوید، در نظام فرد و اجتماع اساس بر این است که انسان فردِ متعالی بشود که اجتماع و افرادِ دیگر میشوند شؤونِ او میشوند حقایق وجودیِ او لذا بین انسان و انسان میتوانیم بگوییم کدام مقدم است بین من و خودم؟ اگر گفتیم بین من و خودم کدام مقدم هستم؟ میتوانیم بگوییم؟ خب خودم هستم دیگر آنجا هم که اجتماع میشود اجتماع دارد در این نگاه به کجا میکشاند انسان را؟ اجتماع ِمؤمنین گستردۀ وجود انسان میشود اگر گستردۀ وجودِ انسان شد انسان درحقیقت در آنجا همان ذیل آیۀ “عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُم” علامه طباطبایی آخرش میفرماید که درست است در نگاهِ اول “عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡ” یعنی خودتان، فرد در مقابل جمع، یعنی خودتان را بپایید اما میفرماید یک معنای دیگری این آیه دارد که “عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡ” یعنی ای اجتماع مؤمنین و جمع مؤمنین “عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡ” حواستان به جمعتان باشد که اگر این جمع را حواستان بود به این جمع بهعنوانِ یک واحد هیچ معارضۀ بیرونی شما را نمیتواند از پا در بیاورد و جمع مؤمنین با این چه میشوند؟ غالب میشوند برهمه، این خیلی تعبیر زیبایی است، که اگر اجتماع مؤمنین حواسشان به همدیگر بهعنوانِ یک جمع واحد بود این غلبه و درحقیقت عدمِ ضررِ از بیرون قطعی است “عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ” همۀ قوای بیرونی “إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُم” اگر شما وظایفتان را انجام میدادید و انجام بدهید، لذا اینجا باید بگوییم که فرد باید خودش را سعه بدهد و سعه دادنش این است که در نظام اجتماعی افرادِ دیگر اجتماع را هم مثل فرزند خودش میداند، انسان بین خودش و فرزندش کدام مقدم است؟ اگر یک موقع امری دایر بشود بین خودش و فرزندش چه کار میکند؟ [41:40 همزمان چند نفر از حضار پاسخ میدهند] یعنی چون فرزندش را خودش میبیند اهتمام به فرزند و اهتمام به خودش میبیند.
سؤال: حاج آقا این باز دوباره تزاحم بین فرد [اگر واژه درست باشد] میشود.[41:46 ]
پاسخ: نه دیگر.
از حضار: آن موقع تزاحم بین دست میشود و کلِّ بدن، این میشود فرد و کل، ولی اگر دست و پا…[نیمه کاره ماند بین صحبت استاد ادامه میدهد اما تداخل بین صداهاست متوجه نمیشوم]
پاسخ: مثال خوبی است، دست و پایی که مرتبط به بدن هستند یعنی رفعش به این است، یک موقع دست و پا با هم تعارض داشته باشدن اصلاً امکان ندارد دست درمقابلِ پا تعارض داشته باشد.
ادامۀ قبلی از حضار: تزاحم بین دست و کلِّ بدن.
پاسخ:عرض کردم ببینید دست و پا امکان ندارد با هم تعارض داشته باشند، (همان فرد: بله آنها ندارند) استاد: چرا؟ چون اصلا دست و پا دو درحقیقت ربط به بدن هستند پس اگر میگوییم دست و پا با همدیگر تعارض پیدا نمیکنند چون یک حقیقت واحدهای است که بدن است و دستِ مرتبطِ با بدن با پایِ مرتبطِ با بدن تعارض پیدا نمیکنند چون مرتبط به یک واحدند در اجتماعی که اجتماع مؤمنین است تعارض ایجاد نمیشود، چرا؟ چون هر مؤمنی به یک روح ایمانی و جمعی مرتبط است که آن روح امام است، امام است که حقیقت جمعی انسان که حالا انشاءالله بعد بیان میکنیم که آن روح جمعیِ ما امام است وقتیکه امام شد آنموقع امکان ندارد بین دست و پایِ امام تعارض ایجاد بشود اگر تعارضی دارد ایجاد میشود مربوط به نظامِ ایمانی نیست این تعارض مربوط بهجهتِ شیطانی و سفل است و آن جهتِ سفلای وجود انسان است نه جهتِ علیا، اینها خیلی بحثهای جالبی است در تشکیلات آنوقت باید موردی آدم بیاید این را درحقیقت چه کار بکند؟ اگر ما مبنا را پذیرفتیم تحلیل مسائل و قرار دادنشان در این جایگاهِ این بهاصطلاح بیان خیلی خودش را چه کار میکند؟ بهتر میتواند شکل بدهد. بله بفرمایید.
سؤال:… در اصالت … حکمرانی، در حکمرانی اصالت با حقیقتِ اجتماع هست به نظر میرسد افراد در ضمنِ یک اجتماع باید تعریف بشوند. [نقطه چینها نامفهوم- 43:18]
پاسخ: ببینید افراد در ضمن اجتماع تعریف نمیشوند افراد اجتماعی تعریف میشوند.
از حضار: افراد اجتماع را تشکیل میدهند.
استاد: افراد اجتماع را هم تشکیل میدهند باز اعتبار است اما افراد اجتماعی میشوند یعنی در نگاه دینیِ ما بنا بر این است که حالا انشاءالله جلسۀ بعد، توسعۀ ذات را خدای سبحان آمده بهجای اینکه حبِّ ذات را تخطئه بکند بگوید من فردگرایی را تخطئه بکنم، نه، فردگرایی را تخطئه نمیکنم برای تشکیل اجتماع بگویم میخواهم اجتماع تشکیل بدهم فردگرایی را تخطئه بکنم نه، بلکه برای تشکیل اجتماع فردگرایی را موضوعِ فرد را توسعه میدهد یعنی میگوید تو فکر میکردی فرد و ذاتِ این فرد این بدن بود و لذا این ابدان در عرض هم بودند و با هم نمیتوانند اتحاد پیدا کنند اما اگر این آمد عالی شد سعه پیدا میکند در این سعه تعارض پیدا نمیشود هرچه سعه بیشتر میشود اتحاد بیشتر میشود لذا تعبیری که امام رحمت الله داشت میگفت انبیا اگر همهشان هم جمع شوند یکجا هیچ تعارضی بینشان نیست ، دو پادشاه در اقلیمی نگنجند هفت درویش در گلیمی بخسبند، هفت درویش در گلیمی بخسبند، دو پادشاه در اقلیمی نگنجند چون آن بحثهایش را قبلاً داشتیم که انسان توانایی نامتناهی دارد این توانایی نامتناهی حتماً و حتماً زمینۀ اشباعش هست زمینۀ اشباعش در آن حیثیتی است که انسان در مرتبۀ متعالیش رشد میکند، در مرتبۀ متعالی تعارضها با هم مرتفع است، هرچه انسان رشد میکند میآید بالاتر تعارض کمتر میشود، اثر نگاه الهیش این است اگر آمد بالاتر دید با افراد دیگر دید تعارضش کمتر شده، اصطکاکش کمتر شده، بله اصطکاک با کفر دارد با شرک دارد با نقص دارد شدت بغضش نسبت به نقص بیشتر میشود اما نه به افراد به وجودات تعارض پیدا نمیکند به نقائص که عدمی هستند تعارض پیدا میکند لذا میبینید پیغمبر اشدِّ بغض را داشت یا میفرمایند که نسبت به مشرکین و [کافران] اما نه نسبت به وجودشان، نسبت به وجودشان دنبال چه چیزی بود؟ “لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ” (شعراء/ 3) یا میفرماید که “أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ” (فتح/ 29) شدتِ بر کفار رحمت بین مؤمنین، که حالا این بحثها اثرش این است آن تعبیرِ فلسفی هم بسیط الحقیقة کل الاشیا و لیث بشیء منها، کمال وجودی انسان میشود امام که امام دامنۀ وجودش همۀ افراد را میگیرد همۀ کمالات را میگیرد، انسان در رشدش دارد این رشد را [پیدا میکند]، در تشکیلات انسان میخواهد آن جهت کمالیش رشد کند جهت کمالی رشد کرد همۀ تشکیلات میشوند چی؟ دامنۀ وجود، نه دامنۀ وجود این یعنی انانیتِ این، دامنۀ وجود این با دامنۀ وجود دیگری هم که اتحاد پیدا کرده، دیگری هم هست با هم یکی میشود دوتا نیست، تا وقتی ما ابدانیم من رشد کنم او ساقط شده من بیایم بالا او رفته پایین اما وقتی نظامِ ارواح شد همه میتوانند، در نظام مثالی شد همه میتوانند با هم بیایند بالا، اگر در نماز جماعت سبقت در نماز آمدن در نماز رسیدن به آن کمال آمدنِ این رسیدنِ به کمال مانع رسیدنِ دیگری به کمال نیست اینجوری نیستش که بگوییم من از کمال محروم شدم اگر این [رسید]، نه اینجوری نیستش، یک بحثهای بسیار زیبایی است که حالا من سؤالات را میخوانم اگر انشاءالله شد دفعۀ بعد [جواب میدهیم]، که: وحدت در جمع باید به هدف باشد یا اعتقاد یا عملیات؟ خیلی سؤال خوبی است این را انشاءالله میگذاریم بهاصطلاح جلسۀ بعد من نگهش میدارم انشاءالله که آن وحدت در جمع را باید ملاک وحدت او هدف باشد اعتقاد باشد عملیات باشد؟ اینها هر کدام آیا در طول همدیگر هستند؟ میتوانند با هم همپوشانی داشته باشند؟ انشاءالله جلسۀ بعد.
سؤال: امام را میفرمایید، منظور از امام چیست؟ [47:20]
پاسخ: منظور از امام، بگذارید این سؤال را هم بخوانم: اتحاد در مافوق ابدان را لطفاً توضیح دهید؟ اتحاد در مافوق ابدان این است که انسان یک بدن دارد یک مراتب بالاتر از بدن که نظام مثالی انسان است که روحِ ایمان دارد انسان بعد روح قدسی دارند اولیاءِ الهی که آن روح قدسی مرتبۀ بالاتر از روح ایمان است، لذا امام در هر بهاصطلاح دوره مثل امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف یا اولیاءِ الهی که در مادون [هستند]، تعبیر روایات این است یک امام داریم یک اقطاب داریم اوتاد داریم درحقیقت همانجوری که در روایات آمده که اینها مراتبند که هر کدام از اینها سعۀ وجود دارند عدۀ زیادی با اینها چی هستند؟ علماءِ ربانی مرتبطند، که مردم دامنۀ وجودیِ علماءِ ربانی هستند و لذا علماءِ ربانی در آخرت شفیع مردم هستند، به زاهد میگویند داخل شو در بهشت به عالِم میگویند قِف و درحقیقت شفاعت کن، شفاعت کن یعنی آن آثاری که در وجود گذاشتی اینها آثار وجودِ تو هستند اینها را با خودت بردار ببر، اینها با توهستند لذا الحاق ایجاد میشود لذا اگر کسی در تشکیلات میآید وقتی دارد تأثیر میگذارد بقیه میشوند دامنۀ وجودیش، ممکن است من از جهتی دامنۀ وجودیِ این باشم از جهت دیگری درحقیقت او دامنۀ وجودیِ من باشد یک تأثیری من [میگذارم یک تأثیری او] لذا سبقتِ در این تأثیرها میتواند همه باشه هیچکسی محروم [نمیشود] اگر این رسید به اینجا دلیل نمیشود که دیگری نتواند برسد و دیگری تأثیر نداشته باشد لذا امام مراتبِ تشریع، از امام جماعت میشود تا درحقیقت آن امامِ کلِّ در کل که همۀ این امامها شؤونِ آن امام محسوب میشوند.
سؤال: یک طرح سؤالی هم فقط در حدِّ سؤال، این نگاه مدلِ ترکیب چهارم اعتباری است یا… شیمیایی؟ یک سؤالی که خیلی ذهن من را درگیرکرده اگر مثال بزنیم بهعنوان اینکه آن ترکیبِ چهارم. [48:55 و نقطهچین و رنگ زرد هم نامفهوم]
استاد: فقط سؤالتان را بگویید چون منتظرند میخواهند آنجا یک توسلی داشته باشند ما هفت و بیست دقیقه باید تمام کنیم الآن هفت و بیست و نه دقیقه است، سؤال را بگویید مینویسم من دفعۀ بعد.
طرح سؤال: این اتصالِ این دست و پا بهوسیلۀ اعصاب است دستور هم مغز میدهد به بصل النخاع اینها اقدام میکنند، اتصالِ این تیمِ تشکیلاتیِ این اعضا چه چیزی باید باشد؟ به تعبیر آقای شاه آبادی اخوت است، مبانی و معیارهایش چیست؟ روحِ جمعی امام است؟ اینها را برای چه سؤال میکنم که به یک ریشهای برسم که ما این را بشناسیم که مواظبت کنیم که این عصبِ قطع نشود.
استاد: بله، خیلی مهم است خیلی سؤال مهمی است جزءِ مباحث مهمِّ روایات ماست که بحث کردند و حتی در بعضی از آیات. انشاءالله این سؤالات باشد، یک سؤالی یکی دیگر از دوستان کردند من گفتم این که نوشتم جواب بدهم بعد آنوقت شما سؤال کردید یکی از دوستان سؤال کردند بعد فرمودید چی .
از حضار: بحثِ امام بود متوجه شدم.
استاد: پس در ضمن بحث جواب [داده شد]. انشاءالله خدای سبحان همۀ ما را در نظام الهی مهرهای قرار بدهد که وساطت و واسطۀ در رساندنِ فیض الهی به دیگران باشیم این لیاقترا به همهمان بدهد امامی باشیم “وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا”(فرقان/ 74).
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
[1] نازعات/ 24
[2] وسائل الشیعة- العلامة الشیخ حرّ العاملی- مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم- ج 11- ص 415
[3] من به این شکل پیدا کردم: «قليل يدوم خير من كثير منقطع»، غررالحکم و دررالکلم- عبدالواحد بن محمد تمیمی آمدی- محقق/ مصحح: سید مهدی رجائی- دارالکتاب الاسلامی،قم- ص 498
اولین کسی باشید که برای “حرکت کاروانی، جلسه 8” دیدگاه میگذارید;