بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین اللهم صل علی محمد وآله محمد وعجل فرجهم واللعن اللدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
الحمد لله رب العالمین خدای سبحان از این امتحان الهی هم امت ما را سربلند بیرون آورد ان شاء الله تا انتهایش هم سربلندی باشد و حالا از این به بعد هم باید شاکر خدا باشیم که دشمنان ما می خواستند که رقم خیلی نازلی باشد که شرکت کنندگان و دیدیم که آقا چه جور با تمام وجود این بار به صحنه آمدند که شرکت کنندگان یک جوری باشد که اقلاً هم این بالاخره یک سیلی به صورت دشمن باشد. توقع از جهت بالأخره چیز می شد بیش از این هم باشد اما در عین حال این رقم هم برای دشمن نا امید کننده بود که آنها را جری بکند بر اینکه مردم در صحنه نیستند. یک حد اقلی که قابل دفاع باشد الحمد لله با همه تبلیغاتی که آنها داشتند و همه کارهایی منافقین داخلی و دشمنان خارجی و مشکلاتی که در کشور بود همه ی اینها مشکلات هم خیلی زیاد بود انصافاً مردانگی کردند آمدند به صحنه با همه سختی هایشان بازهم بالأخره اصل اینکه این نظام باشد را تأیید اصل نظام را تأیید کردند با همه ی مشکلاتی که بوده و این را باید شاکر باشیم و نکته ی دومش این است که معمولاً مؤمنان در وقت انتخاب به خیلی از اختلافات در سلیقه ها و محبوب هایشان که می خواهند به اصطلاح انتخاب بشود به هم حرف و حدیث می گویند، مشکلات پیش می آید؛ اما راهش این است که بعدش بلافاصله انسان نسبت به آنچه که پیش آمد خضوعش و توجهش و جبرانش نسبت به اگر حرفی و حدیثی زده جبران بکند، توبه بکند، جبران بکند که اینها رحمت حق را نازل می کند اگر متوجه باشیم ان شاء الله که هر جوری که بود حتی اگر خلاف سلیقه ی من رأی آورده شده؛ اما از این به بعد نسبت به دیگران و با هم و با به اصطلاح نگاهمان یک نگاه واحدی باشد و دنبال این باشیم که ان شاء الله با یک پشتیبانی اجمالی نمی گوییم پشتیبانی کامل که آدم ممکن است یکی را خوشش نیاید؛ اما در عین حال با یک پشتیبانی اجمالی از آنچه که رأی آوردند کمک کنیم که بتوانند کاری انجام بدهند. دنبال بهانه گیری، عیب جویی، خواض نباشیم که یک عیب کوچکی را حالا ببینیم بزرگ کنیم بگوییم دیدی ما گفتیم که بخواهیم آن حرف خودمان را چه کار بکنیم؟ اثبات بکنیم، در حالیکه ممکن بود اگر ما مقابله نکرده بودیم این مقدار عیب در چشم دیده نمی شد؛ اما حالا چون مطابق میل من نیست همین مقدار عیب چه می شود؟ خیلی بزرگ جلوه می کند؛ چون می خواهم انتقامم را از آن کسی که من نظرم بود رأی نیاورده نشان بدهم که انتخاب دیگران غلط بوده حالا چه کار بکنم؟ همین را خیلی بزرگ بکنم. اینها را حواسمان باشد. عدالت، انصاف، حواسمان باشد که در زندگی مان فقط به یک کار خلاصه نمی شود اگر انسان اینجا شروع کرد بعد در جهات دیگر زندگی اش هم کشیده می شود؛ لذا افعال مسری است اگر خدای نکرده مریضی باشد مریضی مسری می شود و اگر حسن باشد، حسن مسری می شود. حسن مسری نگاه حسن، نگاه با اغماض، نگاه با رحمت با رأفت، نگاه برای همکاری، در رفتارهای دیگر انسان هم، زندگی انسان هم حتی زندگی خانوادگی انسان هم تأثیرگذار می شود؛ لذا سعی بکنیم خواض نباشیم نسبت به دیگران و از آن طرف اگر البته انسان باید در انتخابش نسبت به کسی که می خواهد کاری را در حاکمیت به او واگذار کند حساس باشد، دقیق باشد، ساده لوح نباشد. معلوم است اینها؛ اما در عین حال وقتی قرار است کاری انجام بدهند نگاهمان در حیطه ی کار باشد نه آن قسمت هایی که به کار مرتبط نمی شود که آنها دخیل در کار نیست که اگر خدای نکرده کسی در زوایای ریز زندگی افراد وارد بشود و آنها را در حقیقت مورد مداقه قرار بدهد، خدای سبحان در تعبیر روایات ما قول داده که قبل از اینکه این از دنیا برود مبتلا به همین مسئله اش بکند که نعوذ بالله که رسوایی انسان قبل از دنیا رفتن انسان گفته از دنیا نمی رود مگر اینکه کسی که مؤمنی را تعییب کرده، تعییر کرده مبتلای به این باید بشود تا از دنیا برود و این هم نه تقاص به اصطلاح پاک شدن باشد نه می گوید این هم تطهیرش نیست بلکه این آغاز عذاب از دنیایش است. یک موقعی هست آدم مبتلا می شود، تطهیر می شود. می گویی بالأخره قابل تحمل است اینکه مبتلا شدم تطهیر شدم؛ اما اگر خدای نکرده انسان بنابر این باشد که این آغاز عذاب از دنیا باشد، خیلی سخت می شود برای انسان و مراقب باید باشیم که آن جهات حاکمیتی که باید در افراد دقیق باشیم با جهات دنیایی شان و آن چیزی که مربوط نمی شود خیلی رعایت بکنیم. مرزش هم خیلی نزدیک است. خیلی آشکار نیست که آدم بگوید این حتی خصوصی است آن حتماً عمومی است و شیطان از این اختلاط مرزها کمال استفاده را می کند در اینکه انسان را مبتلا بکند؛ لذا برگردیم حالا که گذشته نگاه بکنیم اگر نعوذ بالله عملی حرفی کاری نظری از ما سرزده که افراط یا تفریط در مسئله بود به دنبال جبرانش بربیاییم ان شاء الله. این هم بالأخره یک راهی است و از این طرف خلاصه خدا را شاکر باشیم که خداوند سبحان باید یک آرامشی الحمد لله این انتخابات برگزار شد و ان شاء الله رحمتش را با این شرکتی که مردم با همه ی سختی شرکت کردن رحمتش را بیش از گذشته ان شاء الله بر کشورمان نازل بکند و دل رهبرمان ان شاء الله خوشحال و خرسند بشود و دل امام زمان راضی باشد از این فعل ما و خدای سبحان استقامت این امت را با یک جزای به اصطلاح ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ﴾[1] ان شاء الله ملائکه اش را بر دل های مردم بیش از گذشته نازل بکند. بر دل های مسئولین خطورات خوب ایجاد بکند که بتوانند خدمت بالاتری را به این مردم قدرشناس مهربان رحیم و با گذشت ان شاء الله انجام بدهند. ما هم به عنوان یک سرباز دنبال ایجاد امید و نشاط برای جامعه باشیم. نعوذ بالله دنبال یأس و نا امیدی، زدن، چرا این انتخاب شد، چرا … حالا دیگه اینها وقتش نیست. از این به بعد جای این است که تعریف و تمجید و ایجاد به اصطلاح امید اما در عین حال مراقب بودن نسبت به فعل کسانی که انتخاب شدند. اینها خوب است سرجایش محفوظ است. ان شاء الله خدا به همه ی مان کمک بکند وظیفه مان را آن جوری که هست انجام بدهیم و اگر نقصی بوده جبران بکنیم. یک صلوات مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
در محضر آیات 179 و 180 بودیم. تتمه ای از آیه ی 179 باقی مانده بود که ذیل آیه بعد از اینکه بسم الله الرحمن الرحیم فرمودند بسم الله الرحمن الرحیم ﴿مَّا كَانَ ٱللَّهُ لِيَذَرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ عَلَىٰ مَآ أَنتُمۡ عَلَيۡهِ حَتَّىٰ يَمِيزَ ٱلۡخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِۗ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُطۡلِعَكُمۡ عَلَى ٱلۡغَيۡبِ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَجۡتَبِي مِن رُّسُلِهِۦ مَن يَشَآءُ﴾ تا اینجا را تقریباً بیان کردیم که خیلی هم بحث، بحث مهمی بود که دوستان حتماً یادشان هست در رابطه با اینکه چطور ساختار نظام تربیتی و نظام آموزشی را برای ما بیان می کنند. دنبال آیه شریفه ﴿فَـَٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۚ وَإِن تُؤۡمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَكُمۡ أَجۡرٌ عَظِيمٞ﴾[2] که اول می فرماید ایمان به خدا و رسول و بعد دنبالش می فرماید اگر ایمان با عمل همراه شد ﴿إِن تُؤۡمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَكُمۡ أَجۡرٌ عَظِيمٞ٠﴾. آن اجر عظیم متفرع بر این است. یک بحث مهمی است که نقش عمل در ایمان و علم نسبتشان چگونه است و نقش عمل چیست؟ ببینید یک تعبیری با یک مثال آغاز بکنم که حضرت آیت الله جوادی حفظه الله یک مثال زیبایی زدند. می گویند علم و بینش مثل این می ماند که انسان چشم داشته باشد، ادراکاتش کار بکند، می بیند مار و عقرب دارند به سمتش می آیند. اگر ببیند مار و عقرب به سمتش می آیند؛ اما فلج باشد نتواند حرکت بکند. این می بیند مار و عقرب را، می بیند به سمتش می آیند، می داند باید فرار بکند؛ ولی پای فرار ندارد. پای فرار ندارد پای فرار آن عمل است؛ یعنی آن قدرت بینش انسان آن دیدن است، آن شنیدن صدای به اصطلاح و دیدن مار و عقرب است که می بیند و می شنود، می داند که خطر در کمین اوست و باید فرار بکند از صحنه؛ اما پای فرار ندارد؛ لذا عمل مرکب است همانجوری که ﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ وَٱلۡعَمَلُ ٱلصَّٰلِحُ يَرۡفَعُهُۥ﴾[3] یرفع تعبیری که می شود أی: یحمله؛ یعنی مرکب است. یحمله یعنی کلم طیب را این حامل است، مرکب است. اگر کلم طیب تنها باشد مرکب نباشد مثل پا نداشتن برای حرکت است. با اینکه چشم و گوش برای ادراک دارد؛ اما پای حرکت ندارد. این نگاه که تعبیری که مرحوم علامه در ذیل این آیه ی شریفه البته در جلد سوم دارند نه ذیل خود آیه که سوره فاطر آیه 10 است ﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ٠﴾ آنجا نه؛ اما در جلد سوم المیزان حدود صفحه های پنجاه و خرده ای آنجاست می فرماید خیلی زیباست که صعود نگاه به قله است تا انسان کوهنوردی که دارد در دامنه ی کوه بالا می رود، نگاه به قله که می کند می گویند دارد صعود می کند. چقدر مانده تا قله نگاه می کند که باید بالا برود این صعود است. یک موقع نگاه می کند ببیند چقدر از زمین کنده تا اینجا آمده این رفع است. رفع در مقابل وضع است. صعود در مقابل سقوط است که هر کدام از اینها معنایی پیدا می کند. می گوید عمل صالح کارش رفع است. رفع است یعنی چه کار می کند؟ یعنی انسان را از زمین می کَند؛ یعنی انسان را آن به اصطلاح آن تنیده شدن های وجودی انسان را به زمین سست می کند، کم می کند که کار عمل صالح رفع است که از زمین بکَند. نگاه می گوید رفع و صعود هر دو بالا رفتن است. درست است؟ اما یک موقع بالا رفتن با نگاه به بالاتر از تو بالا می رود صعود است. یک موقع نگاه به پایین است که چقدر کنده دارد می رود بالا این هم رفع است. این هم بالا رفتن است؛ اما کار عمل صالح کندن از زمین است. کار در حقیقت آن کلم طیب نگاه به قله است که اگر ما مثل این می ماند که نسبت مرکب با راکب چیست؟ راکب کلم طیب است. مرکب عمل صالح است. اگر این مرکب نباشد راکب حرکتی نمی تواند بکند. پس آیا کلم طیب اصل است؟ بله. نقش عمل صالح چیست؟ نقش پا برای حرکت است. نقش مرکب برای حمل است. اگر این نگاه را در به اصطلاح رابطه ی علم و عمل، بینش و به اصطلاح گرایش آدم ببیند نقش هیچ کدام کمرنگ نمی شود و اینجور هم نیست که به اصطلاح بگویی اگر عمل یرفع پس صعود باید دنبال عمل بیاید. می گوید نه، صعود کلم طیب راکب بر این مرکب است. او نشسته بر این مرکب است؛ اما کار عمل صالح چیست؟ حرکت دادن است. چقدر این تعبیر دقیق می شود. اینجا هم ببینید می فرماید ﴿فَـَٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ﴾ که این اصل است ایمان درست است؟ اما ﴿إِن تُؤۡمِنُواْ وَتَتَّقُواْ ﴾ که اگر ایمان با عمل همراه شد ﴿فَلَكُمۡ أَجۡرٌ عَظِيمٞ﴾ اینجاست که اجر عظیم محقق می شود. اگر بینش بود و عمل نبود، انسان ساقط می شود؛ چون نمی تواند خودش را از مخمصه نجات بدهد. می شناسد گرفتاری را؛ اما نمی تواند خودش را از گرفتاری رها بکند. اگر عمل بود اما بینش نبود چه می شود آنجا؟ انسانی که بینش ندارد مثل مرکبی است که زمامش رهاست. به کدام می رود؟ نمی دانیم. مرکبی که زمامش در دست کلم طیب نیست، درست است؟ او مرکب در حقیقت به هر جا که میل خودش باشد حرکت می کند. آن قصه ی مجنون و ناقه خیلی زیباست در خلاصه مثنوی که مجنون سوار بر مرکب شده ناقه تا به سمت لیلی برود؛ اما اینقدر غرق آن جنون خودش است زمامی از شتر نگرفته. شتر هم یک فصیلی دارد، بچه ای دارد. میلش به سمت چیست؟ بچه اش است. او میلش به سمت …. این می خواهد سوار این بشود ببرد او را طرف لیلی اش، این هم خلاصه عشقش بچه اش است که جا مانده برمی گردد. این تا حواسش بود، زمام در دستش بود، او به سمت لیلی او حرکت می کرد؛ اما همین که زمام شل می شد، رها می شد می رفت در خیال خودش و آن حال خودش. او بر می گشت دوباره می دید سر جای اولش است و همون سراغ بچه اش است.
اگر مرکب که عمل صالح عمل است که عمل وقتی زمانش در دست آن کلم طیب قرار می گیرد عمل صالح می شود و الّا اگر زمامش رها باشد به دست عمل صالح نباشد به دست کلم طیب نباشد عمل است. این عمل تنیده شدن در دنیاست؛ چون با عالم محسوس ارتباط دارد؛ لذا می بینی نماز هم می خواند، نمازش می شود چه؟ نمازش می شود دنیا طلبی بیشتر. نماز می خواند؛ اما نمازش می شود در اذهان دیگران خودش را تثبیت کردن می شود. سوء استفاده از نماز و روزه اش می شود که می گوید نگاه نکنید به کثرت صلاة و صیام افراد بلکه نگاه بکنید به چه؟ به وفای به عهد؛ اما اینکه می گوید به کثرت صلاة و صیام؛ یعنی نماز بیش از حد و الّا واجبات نماز جزء واجباتی هستند که باید با تظاهر هم که شده خواند همان هم اثر دارد؛ چون قربی است اصلش قربی است. مقبولیتش به قربی بودنش است؛ اما جامعه باید ظواهر رعایت دین را بکند. در نظام جامعه این لازم است. بسیاری از احکام را متفرع بر چه کردند؟ دیدن ظواهر. می گوید می بینی کسی در نماز جماعت نمی آید دختر به او نده مثلاً. اگر می خواهی دختر به کسی بدهی، ببین در نماز جماعت …؛ یعنی ظواهر را رعایت می کند یا نه؟ بله.
[یکی از حضار] نامفهوم 18:13 کلم طیب در مرحله ی عمل صالح است یا نامفهوم 18:18
استاد: نه، ببینید اینها دوتا دامنه ی یک حقیقت اند. کار مرکب این نیست راکب در مرتبه ی مرکب قرار بگیرد؛ بلکه ﴿وَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ﴾[4] یعنی عمل مثل پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امت نماز می خواندند، نماز را می خواندند درست است؟ اما نماز پیغمبر معراج بود، نماز بقیه هم در همین جا درجا زدن بود که آن کلم طیب است که درجات این عمل را معلوم می کند. پس مرکب در حد راکب حرکت می کند. تعبیر زیبایی که در روایات دارد این است که پیغمبر اکرم سوار بر براق بود. وقتی سوار بر براق در معراج بود قدم براق بر امد بصر پیغمبر بود؛ یعنی امد بصر پیغمبر یعنی راکب یعنی آن کلم طیب که قدم براق که مرکب است بر خلاصه امد بصر پیغمبر است. عمل صالح قدمش و حرکتش بر اساس چیست؟ بر اساس امد بصر کلم طیب است. پس عمل صالح بر به اصطلاح وزان کلم طیب قدم برمی دارد و گام برمی دارد. پس این خودش را می خواهد به آن برساند. پس ﴿كُلّٞ يَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِۦ﴾[5] عمل بر شاکله در حقیقت تنیده می شود نه شاکله بر عمل؛ منتها به ما فرمودند که درست است که عمل نازله ی شاکله است؛ اما عمل تثبیت کننده شاکله ی بالاتر هم هست. درست است؟ پس عمل صالح انسان را در شاکله تثبیت می کند، استعداد شاکله بالاتر را هم ایجاد می کند. استعدادش را؛ یعنی نسبت عمل صالح با کلم طیب علت قابلی است. علت قابلی فاعلیت ندارد که به اصطلاح برتر باشد؛ اما زمینه ساز و استعداد ساز است. مرکب یعنی چه؟ یعنی علت قابلی مثل نظام نفس و بدن. بدن نسبتش مثل عمل است و نفس و روح نسبتش مثل کلم طیب است. درست است که بدن در نفس اثر دارد سلامت بدن در سلامت نفس اثر دارد و مریضی بدن در مریضی نفس اثر دارد؛ اما آنی که اصل است و اساس است نفس است که «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ اَلنِّيَّةُ»[6]. درست است؟ او راکب است، او زمامدار است. زمام بدن در دست اوست؛ اما در عین حال بدن استعداد ساز هست یا نیست؟ اگر بدنی معلول باشد، از جهت بدنی ضعیف باشد، از جهت ذهنی ضعیف باشد، از جهت توانایی ضعیف باشد درست است؟ این بدن قدرت حرکت برای نظام کلم طیب هم ایجاد نمی کند. ضعف دارد. بله یک موقع هست که این ضعف، ضعف در نظام ادراکی نیست فقط در نظام تحریکی است. او بحثش جداست که یک توانایی بدنی عملی کم دارد مثلاً کسی که معلول است درست است؟ اما از جهت فکری و استعدادی او البته بحثش جداست؛ یعنی تمام اینها تفکیک شده است دیگر، معلوم است دیگر.
با این نگاه اگر ما باور کردیم که عمل صالح کارش کندن است، آن وقت غایتی که در هر عمل برای ما تعریف می شود این است که باید مراقب باشیم غایت عمل محقق بشود که تعبیری که در بعضی از روایات هست تعبیر زیبایی است که می فرماید که شما در اسیر در به اصطلاح حدیث از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم هست. «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُمْ »[7] خیلی تعبیر چه هست؟ دقیقی است که انفس شما که راکب است که عمل صالح است که کلم طیب است درست است؟ چون حقیقت انسان … این هم نکته ی دقیقی است. اگر می گوییم کلم طیب، کلم طیب حقیقت انسان است. حقیقت انسان را چه تشکیل می دهد؟ کلم طیب؛ چون اتحاد وجودی بین علم، معرفت و در حقیقت عارف است که این اتحاد است؛ یعنی آن حقیقتی را ما داریم می گوییم که با انسان [متحد است] ؛ لذا پیغمبر می فرماید ﴿رَّبِّ زِدۡنِي عِلۡمٗا١١٤﴾[8]. خدایا مرا زیاد کن از علم؛ لذا اگر می گوییم کلم طیب بعد نگوییم پس انسان کجاست؟ انسان متحد با کلم طیبش است. سوار بر مرکب است. مرکب هم نازله اش است درست است؟ بعد می فرماید که انفس شما مرهونة باعمالکم ففکوها باستغفارکم که این مرهون و رهین بودن و گرو بودن را آزادش کنید از گرو. چجوری آزادش بکنید؟ می گوید باستغفارکم که یک عمل است که این عمل آزاد کردن نفس است که نفسی را که بندهای زمینی … اینها می خواهم بگویم چقدر تعبیرات دقیق است که کار عمل گسستن این بندهاست، عمل صالح. کار عمل صالح گسستن این بندهاست.
پس حواسمان باشد که اگر می فرمایند « أَفْضَلُ اَلْأَعْمَالِ أَحْمَزُهَا »[9] به چه معنا می شود؟ گسستنش قوی تر می شود. سختی خلاف میل نفس است. وقتی عمل با سختی محقق می شود و انجام می شود؛ یعنی نفس دارد از آن مرهون بودن، از آن گرو بودن آزاد می شود؛ چون میل نفس اماره ی انسان خلاف این است و دارد این را آزاد می کند یا مثلاً می فرماید در بعضی از کلمات می فرمایند که … حالا آن یک بحث دیگر دقیقتری می شود که حالا آن را بگذاریم یک وقت دیگر یا مثلاً می فرمایند که «إِلَيْهِ يَصْعَدُ اَلْكَلِمُ اَلطَّيِّبُ»[10] کلمة الاخلاص است کلم طیب «وَ اَلْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اَللَّهِ مِنَ اَلْفَرَائِضِ وَ اَلْوَلاَيَةُ» است که این «یرفع العمل الصالح الی الله»[11]؛ چون ضمیر ترفعه به سه چیز گفتند بر می گردد احتمالات. دیگر حالا نمی خواهیم وارد آن بحث بشویم که از بحث خودمان دور بشویم. گاهی گفتند به خدا برمی گردد. ترفع یعنی خدا در حقیقت آن را … . گاهی می فرمایند که کلم طیب او را … . گاهی می فرمایند خود عمل صالح. حالا احتمالاتی که هست؛ لذا می فرماید که «فمن لم یتولنا لم یرفع الله له عملاً»[12] اگر ولایت ما نباشد هیچ عملی بالا نمی رود؛ یعنی راکب اگر راکب به اصطلاح زمام در اختیارش نباشد، تحت کلم طیب نباشد، بالا رفتن هم در کار نیست. پس زمام عمل صالح در دست چیست؟ در دست کلم طیب است. اگر افق عمل صالح را کلم طیب معلوم می کند؛ لذا ما تعبیر در بعضی روایات خیلی زیباست. می فرماید وقتی انسان می خواهد وارد بهشت بشود، به او نشان می دادند با همین اعمال صالح و همین مقدار عمل صالح که تو انجام دادی، می توانست مقامت فلان موطن باشد مثلاً شاید اشاره دارد به مقام صدیقین؛ اما تو در کلم طیبت این افق را از این عمل در حقیقت توقع داشتی، همین جا را به تو دادند. آنجا را می توانستی با همین عمل نه بیشتر، نه بیشتر همین عمل؛ منتها با چه؟ نگاه بالاتر. پس بستگی دارد که انسان امد بصرش در عمل چه باشد؟ من رأی می دهم که حالا تکلیفم را انجام داده باشم فقط؛ اما رأی می دهم، دنبال این هستم، نگاهم این است که خدایا یک وظیفه ای روی دوش من است که بعثت و غدیر را تا ظهور آنچه که امروز به دوش من است تا ظهور من یک قدم نزدیک تر بکنم. این عمل تا آن که من زمان خودم را فقط می بینم انجام عمل صالح را فقط در همین زمان می بینم، خیلی متفاوت می کند کار را. این این اجر را دارد. آنی که نگاهش این است که باری را که از بعثت و غدیر بر دوش این قرار داده شده با همین گام هم چه یک نماز خواندن باشد چه یک رأی دادن باشد. به سمت ظهور یک گام نزدیک تر بکنم. این کاروان را این حرکت داده. این بار را به جلو تر برده و به آن سمت حرکت داده این جزا برایش نوشته [می شود]. این هم فقط بحث نظری نیست باور است؛ یعنی وقتی که این در وجود انسان ابتدا تصنعی باشد؛ اما کم کم تبدیل بشود به چه؟ به یک باور در وجود انسان؛ هرچند در ابتدایش تصنعی باشد اینجوری جزا داده میشود. این نگاه محقق می شود.
[یکی از حضار] الآن من این نیت را ندارم؛ ولی این عمل که قابلیت این را دارد …
استاد: بله این عمل قابلیت دارد به قدر باور من می دهند؛ اما لدینا مزیدش این است. آنی هم که من نمی دانستم را به من اعطا می کنند؛ اما بسیاری از آن جایی را که می خواهند اعطا بکنند من نمی پذیرم؛ یعنی من پذیرش ندارم. الآن هم به خیلی ها وقتی این حرف را می گویی خیلی ها برایشان استبعاد دارد، استنکار دارند؛ یعنی آن موقع هم وقتی می خواهند آن جزا را بدهند قبول ندارند؛ لذا می گوید خدا بر آنچه که آن نظام اطلاق تجلی می کند انکارش می کنند. بر آن که اینها می شناسند وقتی تجلی می کند قبولش می کنند؛ لذا جزا هم باید مورد قبول این باشد و انکار نکند حالا یا اجمالاً یا تفصیلاً. اگر تفصیلاً می داند آنچه مطابق او آن وقت لدینا مزیدش بالاتر می شود. آنی که اجمالاً می داند لدینا مزیدش این رتبه می شود که اگر انکارش نکند. دقت کردید؟ پس این نگاه که انسان افق دیدش را دائماً باید به عنوان مرکب آن به اصطلاح راکب نگاه بکند که قدم این براق مطابق امد بصر راکب است. ببینیم کجا می خواهد قدم بعدی اش را بگذارد این براق؛ لذا می گویند نماز براق بود برای پیغمبر. همچنان که ما در حقیقت چون تصورمان از براق چه هست؟ یک اسب بیرونی است؛ اما تعبیر این است که نماز براق بود برای پیغمبر؛ یعنی پیغمبر اکرم در نماز سوار بر مرکب صلاة بود و قدم صلاة مطابق امد بصر پیغمبر بود در قدم هایش؛ یعنی هر نمازی پیغمبر را به آن مرتبه می رساند؛ لذا با عمل به این نگاه که این مرکب ماست و این سرعتش مطابق نگاه ماست، هر چه قدر آن نیت را دقیق تر عمیق تر قرار بدهیم، آن نیت را گسترده تر قرار بدهیم، قدم این عمل صالح مطابق این نیت من است؛ لذا وقتی می گویند «ان النیة افضل من العمل الا و ان النیة هی العمل»[13] آن وقت همین می شود که این قدم است و این قدم مهم است. آن توانی که به این عمل داده می شود تا این قدم را بردارد آن را کی می دهد؟ آن کلم طیب می دهد و الّا قدم این ضعیف است. این دارد در حقیقت مثل مورچه حرکت می کند؛ اما آن که می تواند دوان دوان و به تاخت برود، او نظام کلم طیب است؛ لذا آن که می فرمایند در صراط بعضی ها افتان و خیزان می روند، بعضی ها کالبرق الخاطف می روند، بعضی ها در حقیقت بالأخره آهسته آهسته می روند، این مربوط به آن چه هست؟ کلم طیبی است که بر عمل صالح سوار شده که گاهی افتان و خیزان است، گاهی کالبرق الخاطف است در بعضی، این برق خاطف؛ لذا تمام عالم دنیا یک قدم پیغمبر بود در شب معراج که قدم برداشتند؛ ولی برای ما چقدر است؟ تمام عمرمان را داریم در همین جا سیر می کنیم. هنوز نمی تواند آدم گاهی یک قدم بر فرق عالم خاک بگذارد.
[یکی از حضار] نامفهوم 31:15
استاد: نظامات اجتماعی دو چیز به اصطلاح پیدا می کنند دیگر. دو صورت پیدا می کنند دیگر. یک قسمتش عمل است، قانون است و عمل است و روابط عملیاتی یک جامعه است. یک سری اش روح است؛ یعنی ما یک صورت داریم یک سیرت. آن روحش آن سیرت است. آن قالبش صورت است که عمل است. پس نظامات اجتماعی هم مثل نظام فردی همین دو حالت را دارد. یک سیرت دارد ارزشها، آن افق های نگاه و یک صورت دارد، این شکل هایی که محقق می شود، روابطی که شکل می گیرد، ساختاری که محقق می شود، اینها صورتش است. اینها بدنش است. آن بدنی قوی است که آن صورت به سیرت متصل باشد و الّا اگر صورت خیلی هم عالی باشد؛ اما سیرتی بر او سوار نباشد، خود این می شود در حقیقت چه؟ دزد با چراغ. خود این می شود دزد با چراغ یا راکبی سوار این می شود که در طول تاریخ دیدیم. یک عده ای سوار شدند بردند به آن سمتی که می خواستند. اگر زمام در دست یک به اصطلاح عقل عالی نباشد که «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر»[14] عقل است؛ ولی اسیر شده تحت هوای نفسی که او امیر است. زمام دست آن است، دست عقل نیست درست است؟ حالا از این سنخ بیاییم ببینیم در جنگ احد که اینجا شاهد مثالش بود چطور در حقیقت عقول مردم که آن بینش بود را با شبهه تحت الشعاع قرار دادند تا به فرار منجر شد، تا در حقیقت به رها کردن پیغمبر منجر شد. آن وقت این را بدانیم که آن بینش هیچ موقع اینجوری نیست که همیشه به عنوان راکب بماند. بینش ممکن است زیر پای چه قرار بگیرد؟ همین مرکب قرار بگیرد اگر که این عمل مطابق بینش انجام نشود؛ لذا اگر انسانی فقط دانست و آن را به عمل نکشاند حرکت نکرد آن چه می شود؟ همان بینش اسیر می شود تحت در حقیقت امر یک هوایی که او امیر می شود؛ یعنی مرکب باید زمامش به دست کسی باشد که آن اگر به اصطلاح کلم طیب شد، آن حرکت حرکت رشدی است «و الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه»؛ اما اگر دست او قرار نگرفت چه می شود؟ رهایش نمی کند هوی، هوی زمام را به عهده می گیرد. پس اگر کسی کلم طیبش حاکم نبود بر این مرکب حتماً آنجا در حقیقت آن امیرش می شود در حقیقت چه؟ آن هوایش که مراقب باشیم این هم لحظه ای است. گاهی می بینی تا ده ها لحظه، صدها لحظه انسان عقلش زمام دار بوده؛ اما لحظه ای که غفلت می کند هوای نفسش؛ لذا آن لحظه گاهی زمین زنندگی اش خیلی شدید می شود؛ لذا ببینید بعضی از مرکب ها هم سرعتشان از این طرف زیاد است. ببینید این آیه شریفه که دنبال همان آیه بود ﴿وَلَا يَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ﴾ که بخل یک عمل است؛ اما از یک مبدأ معرفتی نشئت می گیرد که اگر بخل یک عمل است همچنان که کلم طیب بعضی از کارها سرعت وصال ایجاد می کرد به خاطر اینکه به عمق نظام کلم طیب مرتبط بود بی واسطه با کلم طیب عالی مرتبط بود، بعضی از اعمال سیئه هم همین جوری است؛ یعنی در بین اعمال سیئه در قرآن ببینید بعضی از اعمال خیلی قبحش شدید است. در روایات ببینید مثلاً ربا را وقتی می خواهد تعبیر بکند می گوید از زنا بدتر است، از زنای با محارم بدتر است وقتی که تعبیر به ربا می شود. ربا به عنوان یک عملی که یک عمل است؛ اما عمق در حقیقت ارتباطی اش با آن نظام به اصطلاح کلم خبیثی که به این مرتبط است، این خیلی قوی است. سرعت چه ایجاد می کند؟ این عمل سرعت سقوط ایجاد می کند؛ لذا تعبیری که در اینجا آورده «ولا یحسبن». چرا دنبال این همه آیاتی که در رابطه با بحث به اصطلاح ﴿وَلَا يَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَنَّمَا نُمۡلِي لَهُمۡ﴾[15] سنت املا، سنت در حقیقت استدراج یا در حقیقت ﴿مَّا كَانَ ٱللَّهُ لِيَذَرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾، تمایز بین خبیث و طیب، خالص سازی بعد یک دفعه در اینجا یک عمل را مثال می زند، یک عمل را ؛ یعنی این عمل چه هست؟ خیلی سرنوشت ساز است. این هم مرتبط با جنگ احد باید ببینیم. جدای از او که بخل آخر در جنگ احد به چه معنا پیدا می کند که بخل بیاورد در آنجا؟ یک دفعه، بحث مالی نبود در آنجا که بخواهد بخل مطرح بشود. بحث در حقیقت ارتباطات مردم با پیغمبر، رها کردن، تمایز خبیث از طیب، یک دفعه می آید «و لا یحسبن الذین یبخلون بما آتاهم الله». این می داند که خدا این را به او داده؛ اما چه کار [می کند]. می داند ﴿وَلِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[16]. می داند و یقین دارد که این مال خداست؛ اما مال خدا را چه کار می کند؟ بخل می ورزد. این بخل ورزیدن از یک صفت عظیم درونی نشئت می گیرد. بترسیم که اگر مناشئ و آن مبادی بخل در وجودمان، در زندگی هست این از آن جاهایی است که خیلی ترس دارد که این جور هم نیست که بگویی آن اوجش را دارد می گوید فقط . آن اوجش سر جایش است ؛ اما از اینجاها دارد آغاز می شود؛ لذا جبرانش با تصنع امکان پذیر است. از همان ابتدا آدم تصنعاً به خودش ببندد آن در حقیقت جود را، آن سخاوت را.
﴿وَلَا يَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ يَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾ اگر آنچه که ما از فضلمان دادیم، مربوط به ماست و این می داند این « هُوَ خَيۡرٗا لَّهُمۖ » فکر نکنند که اگر بخل ورزیدند این برای آنها خیر است و برای آنها ماندنی شده است « بَلۡ هُوَ شَرّٞ لَّهُمۡۖ » این برای آنها خیری … بعد دنبالش « سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِۦ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ» این چه بخلی است که به گردن اینها غل جامع می اندازد، به گردن اینها آتش گسترده می اندازد، آن هم گردن. یک موقع می گوید پای اینها یک موقع می گوید تن اینها یک موقع می گوید گردن اینها. «سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامة» که نشان می دهد بخل در وجود اینها چه هست؟ یک اعتقاد شده که گردن اینها را فرا می گیرد. گردن گیر اینها می شود. گردن گیر شدن یعنی اعتقاد که بخل یک عمل است؛ اما مبدأش چه هست؟ لذا در قرآن اگر بگردیم، در روایات ما یک سری از به اصطلاح اعمالند یا اخلاقند اما سرعتشان در به دست گرفتن زمام وجود انسان خیلی زیاد است؛ یعنی او حاکم در وجود می شود؛ یعنی او زمام دار وجود انسان [می شود]. این اعمال را باید انسان خیلی مراقب باشد نسبت به اینها حذرش و … مثل این می ماند که انسان یک موقع زهر یا مسمومیت ها … یک مسمومیت کشنده است. یک مسمومیت از کار انداختن موقت است ؛ اما یک مسمومیت چه می شود؟ کشنده است. بعضی از این اعمال چه هستند؟ مسمومیت های کشنده اند؛ یعنی یک دفعه زمین می زنند. دیگر انسان به پا شدنش به این راحتی … بخل از آن مریضی هاست که بعد بلافاصله می فرماید: «بل هو شر لهم سیطوقون ما بخلوا به یوم القیامة» در حالیکه «وَلِلَّهِ مِيرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ» که این توحید است. نشان می دهد «و لله میراث السماوات و الارض» که بخل مقابلش است چقدر عظیم است بخل نسبت به این توحید؛ یعنی مقابل این بخل چه هست؟ لله میراث السماوات. مقابل هر چیزی نشان می دهد از آن درجه ی وجودی اش چقدر است. اگر مقابلش «و لله میراث السماوات و الارض» است نشان می دهد بخل در مقابل این قد علم کرده، در مقابل این موطن؛ لذا بخل یک امر عادی و یک به اصطلاح صفت اخلاقی ذم عادی نیست؛ بلکه یک صفتی است که در مقابل اوج است « وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ ١٨٠»[17]. ان شاء الله خدای سبحان همه مان را از صفات رذیله و اعمال بد مصون نگه دارد. زمام این مرکب عمل ما در دست کلم طیب ما باشد که تعبیری که در این آیه ی شریفه هم آمد که فرمودند «و ان تؤمنوا و تتقوا فلکم اجر عظیم» ان شاء الله اجر عظیمی که خدا می فرماید اجر عظیم با آن چه که ما می گوییم خیلی [متفاوت است] خدا می فرماید عظیم که اگر اعتقاد با عمل همراه شد خدای سبحان اجر عظیم را … ان شاء الله یکی از اجرهای عظیم همین انتخاباتی باشد که مردم ان شاء الله با صبوری شان و عملشان ان شاء الله نتایج بزرگی را رقم بزنند و رحمت الهی را نازل بکنند و خدا هر چه که در این نتیجه هست را برای این مردم خیر و اجر عظیم قرار بدهد.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[یکی از حضار] بحث تعییر این ها بالأخره خودشان خودشان را نامفهوم 42:07
استاد: بله ولی در عین حال دارد که حتی اگر که آن چیزی که ظاهر است از مؤمن دیگران تعییر کنند به آن هم این اثر را دارد.
[یکی از حضار] ولی یک وقت هایی من قصد تعییر ندارم
استاد: عرض کردم دیگر، در روایت این جور دارد که آنی که ظاهر است حتی. آن روایت «ان لله» برای مؤمن خدای سبحان «اربعین جنة» درست است؟ که بعد می فرماید اگر گناه کبیره ای بکند یکی از اینها می ریزد و اگر تعییر و تعییب مؤمنی بکند در گناهی که در او هست، دقت کردید؟ در گناهی که در او هست، یک دفعه هر چهل سپر را از او می ریزد.
[یکی از حضار] باز هم اینجا را شامل می شود؟
عرض کردم که ببینید بین مقام اجتماعی و حاکمیتی و مقام فردی مرز خیلی سخت است. بالأخره انسان ها معصوم نیستند، معلوم است درست است؟ اما آن جایی که برای حاکمیت لازم است، باید تفحص کرد، دقیق بود، ساده لوح نبود؛ اما مرز بین این حاکمیت و زندگی شخصی افراد تشخیصش خیلی سخت است. شیطان هم اینجا دخالت می کند.
[یکی از حضار] دوباره مثل همانی که می گویند مثلاً در غیبت …
استاد: اگر احتیاط در حقیقت برمی گردد … باید آنها را مرزهایش را دید به حاکمیت؛ یعنی حاکمیت آدم می بیند با این به خطر ممکن است بیفتد، ممکن است یک طوری می شود. آن هم حد دارد؛ یعنی چطور من گفتگو بکنم این را سر در حقیقت بوق بکنم. چقدر؟ چطور؟ چون دیدید که می گوید ظالم اگر ظلم کرد شما باید می توانید هر جوری داد بزنید؟ می گوید نه یک جایی داد بزند حقش استیفا بشود. درست است؟ خیلی حدود را سخت می گیرند. خیلی سخت است اگر آدم بخواهد با نگاه دینی در عین اینکه ساده لوح نباید باشد، درست است؟ در عین اینکه نباید یک جوری باشد که بگوید نه پس خبری نیست زندگی فردی نیست که آدم …. زندگی اجتماعی است دیگر. در عین این توجه و تفطن، یک موقع آدم باید مراقب باشد که همه ی دینش را از دست ندهد؛ چون می فرماید یک دفعه چهل سپر می ریزد. می گوید اگر گناه کبیره بکند، کبیره یک سپر می ریزد؛ اما اگر یک دفعه تعییر و تعییب مؤمنی بکند به آنچه که در او هست، این یک دفعه همه ی چهل سپر می ریزد خیلی سخت است. بالأخره آدم باید رعایت جوانب را مختلف کند. یک خرده اگر بعضی کارها بی باکی زیاد می شود. حب و بغض ها که شدید می شود آدم از حد تعادل خارج می شود. بعد می بینی آن مقداری که لازم بود، زبان گفتنش هم متفاوت است؛ یعنی یک موقع من دارم این را می گویم به عنوان یک چیزی که چه باشد؟ هشدار ایجاد کند؛ اما یک موقع می گویم به عنوان اینکه چه بشود؟ له اش کنم. دلم خنک می شود وقتی می گویم؛ یعنی احساس خوشایند. اینها متفاوت است دیگر؛ یعنی همان جایی که در نظام حاکمیتی است می گوید اگر دارد حد را اجرا می کند کسی که دارد حد می زند اگر از روی دل خنکی زد، قایم تر می گوید بخوابانید بعد این را بزنید به او دوباره، بر این بزنید حالا درست است؟ اگر ما آنجا …. خیلی سخت است دیگر؛ یعنی من اگر دارم عیب هم می گویم آنجا که لازم هم هست بگویم یک موقع واقعاً دلسوزانه می گویم ؛ چون جامعه مؤمنین است دیگر. اینها که اصل ایمان را که شک نداریم که مؤمن اند؛ منتها مراتب ایمان اند. ممکن است … یک موقع هست دلسوزانه دارد آدم می گوید تا حل بشود تا دیگران مطلع بشوند ؛ اما یک موقع برای دل خنک شدن می گویم.
[یکی از حضار] مثل کسی که زبیر را کشت.
استاد: حالا آن یک بحث باز جداست. زبیر را کشت که «القاتل و المقتول کلاهما فی النار»[18] آنجا یک بحث جداست باز. باز هم آن یک تحلیل دیگری دارد.
[یکی از حضار] من دلسوزانه می گویم؛ ولی چهارتا دشمن که دارد آنها می زنند او را.
استاد: همین را دارم می گویم؛ یعنی باید خیلی سخت است. قدم برداشتن مطابق دین خیلی سخت است؛ لذا معاویه بودن راحت است، امیرالمؤمنین بودن خیلی سخت است.
[یکی از حضار] یعنی گاهی باید ملاحظه دشمن را بکنیم
استاد: خیلی چیزها را باید یواشکی گفت؛ یعنی بعضی چیزها را باید چه کار کرد؟ یواشکی گفت. یواشکی گفتن یعنی گفتیم که می گوید اگر ظالم ظلم کرده درست است؟ می گویی می توانی بروی سر هر چهارراه بایستی داد بزنی؟ می گوید نه. می گویی می توانی بروی هر جایی در هر شهری؟ می گوید نه. آنجا که می توانی حقت را بگیری و اثر می گذارد در این حق آنجا بگو نه هر جایی. آنجا تازه. آن وقت باید بیاییم ما تازه این به این مرتبه … خیلی سخت میشود که آدم مراقب باشد که یک موقع می بینی کلی «گر نه موش دزد در انبان توست/ حاصل طاعات چهل ساله کجاست؟» عمری آدم دویده هیچ اثر نمی بیند. نمی داند هر دفعه انتخابات می شود یک دفعه چه کار می کنند؟ دوباره می شود که «کالولد …» از ابتدا زاده شده. دوباره از اول باید شروع بکند تازه اگر بیاید سرخط. خیلی سخت است؛ یعنی همه مان هم مبتلاییم؛ منتها این مراقبه که آدم احساس بکند مؤمنین اند جامعه، همه ی اینها با همه ی مراتب ایمان. همه را داریم می گوییم. با همه مراتب ایمان. درست است؟ همه مراتب ایمان اند ؛ یعنی حتی نفاق هم حد دارد گفتگو راجع به آن. منافق هم در جامعه چه دارد؟ حد ندارد گفتگو راجع به او؟ پیغمبر حد رعایت نمی کرد در رابطه با منافق؟ امیرمؤمنان حد رعایت نمی کرد در رابطه با منافق؟ هر چی بود می گفتند؟ بله؟
[یکی از حضار] با حذیفه رعایت می کرد؟
استاد: عرض کردم که. ببینید حذیفه هم رعایت می کرد، بله. حذیفه را ببینید تا چه حدی حرف زده. چه جور حرف زده. آن را هم ببینید؛ یعنی باز دستورات را ببینید. به او هم چه جور دستور [داده] و گرنه حذیفه در حقیقت چه بود؟ می توانست بیش از این باشد یا نمی توانست؟ چه جوری حرف زدند؟ چه حدی حرف زدند؟ آن هم می سوخت؛ اما حرف نمی زد؛ هر جایی، هر جوری. همان قدر که می زد به حدی بود که با کنترل بود با اجازه بود که حرف می زد. ببینید چه قدر حرف زده؟ همه آنچه که بود را گفت؟
[یکی از حضار] بی ادبی ما را ببخشید، شاید می ترسیده.
استاد: آنجایی که حرف می زند استشهاد می کند می گوید حجت است. آنجایی که … بگذار پای اینکه امر نداشت، مطیع بود. اینها از کشته شدن می ترسیدند؟ یعنی اگر بگوییم ترسو بود دیگر پس باید بگوییم ترسو بود. اساس را بگذاریم بر اینکه اینها مجاز بودند در این حد حرف بزنند. ارتباط داشتند می دانستند. درست است. مؤمنان عالی را آدم باید اساسش را بگذارد که معصوم نیستند که همه چیزشان تقریرشان حرفشان حجت است؛ اما احتمال بدهیم که اینها را چه بودند؟ مطیع بودند در حیث اطاعتشان داشتند حرف می زدند؛ لذا ببینید حضرات هم ارجاع به اینها می دادند؛ اما در عین حال اینها هم به حدی حرف می زدند. می گفتند این حذیفه مثلاً اینجور است. درست است؟ اما در عین حال که می گفتند حذیفه اینجور است؛ اما اینها هم هر جوری حرف می زدند؟ همان در حیطه ی آنها ما حرف بزنیم. آن هم نسبت به مقابلشان کی بودند؛ یعنی ببینیم نسبت به مقابل ها کی بودند؟ نسبت به هر کسی اینطور حرف می زدند؟
[6] . من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۴۰۰، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۲۹، الوافي ، ج۴، ص۳۷۰، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۵۳، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۰۵،
[7] . فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام ، ج۱، ص۱۳۳، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۹۵، فضائل الأشهُر الثلاثة ، ج۱، ص۷۷، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۹۳، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۲، بحار الأنوار ، ج۹۳، ص۳۵۶،، روضة الواعظین ، ج۲، ص۳۴۵، الوافي ، ج۱۱، ص۳۶۶، بحار الأنوار ، ج۵۶، ص۲۲۰، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۲۸۱، وسائل الشیعة ، ج۱۰، ص۳۱۳، زاد المعاد ، ج۱، ص۷۰
[9] . مفتاح الفلاح ، ج۱، ص۴۵، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۱۹۱، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۳۷، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۲۲۸، بحار الأنوار ، ج۸۲، ص۳۳۲،
[11] . تفسير القمي، ج2، ص208، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۶۴
[12] . الکافي ، ج۱، ص۴۳۰، المناقب ، ج۴، ص۳، تأويل الآيات ، ج۱، ص۴۶۸، الوافي ، ج۳، ص۹۰۰، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۵۳۹، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۱۸۲، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۳۵۷، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۳۵۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۵۴۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۵۴۶، تفسير الصافي ، ج۴، ص۲۳۳
[13] . الکافي ، ج۲، ص۱۶، الوافي ، ج۴، ص۳۷۵، تفسير الصافي ، ج۵، ص۲۰۰، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۸۰، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۴۳۵، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۳۰، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۵۰، تفسير الصافي ، ج۳، ص۲۱۴، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۵۱، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۵۸۱، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۲۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۴۹۹
[14] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۵۰۶، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۴۱۰، غرر الحکم ، ج۱، ص۵۱۲، عیون الحکم ، ج۱، ص۳۸۱
[16] . [آل عمران: 189] ، [المائدة: 17] ، [المائدة: 18] ، [المائدة: 120] ، [النور: 42] ، [الشورى: 49] ، [الجاثية: 27] ، [الفتح: 14]
[18] . مختصر البصائر ، ج۱، ص۴۶۳، بحار الأنوار ، ج۵۳، ص۷۷، علل الشرایع ، ج۲، ص۴۶۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۱۷۴، الوافي ، ج۱۵، ص۸۸، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۱۴۸، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۲۱، الاحتجاج ، ج۱، ص۱۷۱، بحار الأنوار ، ج۳۲، ص۲۲۵، سرور أهل الإیمان ، ج۱، ص۵۰، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۲۷۲، بحار الأنوار ، ج۴۲، ص۱۴۱
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 927” دیدگاه میگذارید;