بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین اللهم صل علی محمد و آل محمد و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر قرآن کریم و سورۀ آل عمران، آیات 172 تا 175 بودیم که به بحث روائی این آیات رسیدیم. در بحث روائی مرحوم علامه فرمودند که برخی از روایات را به عنوان نمونه فقط ذکر میکنند و الا روایات باب بسیار مفصل است و متعارض و تفسیرهای مختلفی شده است؛ اما بعضی از نمونهها را ذکر میکنند. در جلسه گذشته در انتهای جلسه چند روایت را عرض کردیم. در محضر بعضی روایات دیگر قرار میگیریم که ان شاء الله بهرهمند باشیم تا بلکه بتوانیم به آیهی بعدی هم برسیم.
در روایت شریفی که به اصطلاح در محضرش هستیم از کتاب درّ المنثور نقل میکند که در این روایت شریف، حالا یک روایت قبلش هم هست که آن را نخواندیم، میفرماید در تفسیر عیّاشی: «﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا يَعۡلَمِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ مِنكُمۡ ﴾[1] که آیهی شریفهای که گذشته بود میفرماید که از امام صادق (ع) این علمی که در اینجا آمده است علم فعلی حضرت حق است نه علم ذاتی؛ چون ما یک علم ذاتی داریم و یک علم فعلی داریم. علم ذاتی قبل از ایجاد است. علم فعلی متن ایجاد است. تفاوت علم ذاتی حق به عالم با علم فعلی حضرت حق به عالم این است که علم ذاتی قبل از ایجاد است. قبل یعنی نه فقط قبل زمانی که علم ذاتی حق قبل زمانی باشد. قبل رتبی چون در مرتبه خالقیت حضرت حق است؛ بلکه مرتبهی عالمیت ذاتیه حضرت حق است؛ اما در علم فعلی، متن عالم میشود علم؛ لذا اگر در آیۀ شریفه میفرماید: «و لما یعلم الله» که این متن علم فعلی است که با تحقق هر موجود این محقق میشود. امام (ع) میفرماید: «ان الله علم بما هو مکوّنه قبل ان یکوّنه». علم ذاتی حق علم به عالم و همه مکونات است قبل از تکوین. پس اینجا اگر میفرماید: «و لما یعلم الله» چه معنا پیدا میکند؟ میفرماید این علم در حقیقت ذاتی نیست؛ «ان الله علم بما هو مکونه قبل ان یکونه و هم ذر و علم من یجاهد ممن لا یجاهد» آنکه مجاهد است و آنی که مجاهد نیست خداوند قبل از اینکه این خلق بشود میداند چه برسد به اینکه قبل از مجاهدهاش باشد، کما ان علم انه یمیت خلقه قبل ان یمیتهم. خدا میداند که چه کسی چه موقعی میمیرد قبل از اینکه بمیرد؛ یعنی تمام وقایع قبل از آنکه محقق بشود خدای سبحان عالم به آنها است، «لَمْ يُرِهُمْ مَوْتَهُمْ»[2]، آن شخص هنوز موتش را ندیده است و درحالی که حیات دارد خداوند میداند که او چه زمانی میمیرد. این علم چه هست؟ علم ذاتی حضرت حق است که قبل از ایجاد است؛ اما این علم که متن عالم وجود است علم فعلی حضرت حق است.
خب این هم اشارة از مرحوم علامه الی ماتقدم که أنّه فرق بین العلم قبل الایجاد که علم ذاتی است و العلم الفعلی الذی هو الفعل که متن فعل حق تعالی است و ان المراد لیس هو العلم قبل الایجاد. علم ذاتی در این آیه مقصود نیست. این در همه جای قرآن سرایت دارد. هرجا که میفرماید این آزمایش را انجام داد تا بداند خدا، همه اینها مربوط به علم فعلی حضرت حق است و الا خداوند عالم است قبل از ایجاد نه قبل از فعل. خب این هم یک نکته [بود].
در روایت دیگری امام صادق (ع) میفرماید: «﴿وَلَقَدۡ كُنتُمۡ تَمَنَّوۡنَ ٱلۡمَوۡتَ﴾ تا ادامه آیه میفرماید، قبل از اینکه شما در جنگ احد بودید وقتی که جنگ بدر بودید بعد از جنگ شنیدید که شهدایی که در جنگ بدر شهید شدند چه مقاماتی دارند همه خوشحال از اینکه کاش که ما جای آن شهیدان بودیم و کاش که خدای سبحان جنگ دیگری را پیش بیاورد تا ما در آن جنگ شهید بشویم و آن مقامات را پیدا کنیم. « وَلَقَدۡ كُنتُمۡ تَمَنَّوۡنَ ٱلۡمَوۡتَ مِن قَبۡلِ أَن تَلۡقَوۡهُ» قبل از آنکه ملاقاتش کنید، « فَقَدۡ رَأَيۡتُمُوهُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ١٤٣»[3]؛ اما وقت آن لحظه که رسید دیدید که نه شوخی ندارد و سخت است، «فقد رأیتموه و انتم تنظرون». این خیلی برای حال ما هم که گاهی میشنویم یک نفر شهید شده است آرزوهایمان خوب هم هست که اینجا به اصطلاح مثبت هم تلقی شده است که دنبال شهادت باشیم، طلب شهادت داشته باشیم؛ اما باید مقدماتش را هم فراهم کنیم یا نه؟ که اگر وقتش رسید آن وقت فرار نکنیم. «فقد رأیتموه و انتم تنظرون». نگاهش میکردید؛ اما جلو نمیرفتید؛ یعنی وقت شهادت که رسید فرار کردید وقت شهادت که رسید دیگر آن موقع دنبال شهادت نبودید؛ لذا آرزوی شهادت، «تمنون الموت» که تمنی موت یک چیز است؛ اما واقعیت تقاضای شهادت یک چیز دیگری است که آن روزی همه نمیشود و در وقت سختی و در اوج فشار است که معلوم میشود آدم، مردش هست یا نیست. آنجا خودش یک آزمایش است شاید کسی هم متوجه نشود که شهید در آن رتبهای که به شهادت میرسد، چه آزمایشهایی را قبلش طی کرده است تا به آن درجه رسیده است، تا آمادهی برای شهادت میشود. اینجا میفرماید که: «و لقد کنتم تمنون الموت ان المومنین لما اخبرهم التعالی بالذی فعل بشهدائهم یوم بدر فی منازلهم فی جنة رغبوا فی ذلک»، مقاماتی که به آنها دادهاند وقتی شنیدند که چه مقاماتی است همه راغب شدند که شهید بشوند. «فقالوا اللهم ارنا قتالا نستشهد فیه». خدایا یک جنگی را پیش بیاور، یک باب جهادی باز بشود که «نستشهد فیه» ما در آن به شهادت برسیم. «فأراهم الله» خدای دعایشان را مستجاب کرد و جنگ را پیش آورد، «یوم احد ایاه»؛ اما «فلم یثبتوا الا من شاء الله منهم» همه پای این کار که دعا میکردند نایستادند مگر آن عده که ثبات قدم داشتند و خدا خواسته بود. «فلم یثبتوا الا من شاء الله منهم فذلک قوله و لقد کنتم تمنون الموت»[4]. پس آرزوی شهادت فقط حرف نیست. آرزوی شهادت یک راه و رفتن است که «الذین لم یلحقوا بهم» که آن در راه شهید قرار گرفتن است. گسستن از تعلقات است. آماده بودن برای رفتن است. اگر انسان این را خواست مثل اینکه بگویند آقا الان ما که آرزوی شهادت میکنیم و حتی در نمازمان هم دعا میکنیم بگویند بعد نماز دم این ساختمان اتوبوسی ایستاده است که اینها دارند میروند برای خطشکنی. دیگر نه وقت و فرصت خداحافظی نه لباس عوض کردن نه با دیگران حرف و حدیثها را زدن و تسویه حسابها را کردن، نه دیگر هیچ وقتی نیست، آماده هستیم؟! ببینیم چقدر آمادهایم که سوار این اتوبوس شویم. اگر دیدیم آمادهایم تازه آنهایی که سوار اتوبوس میشوند و میروند آنجا، وقتی به صحنه میرسند میبینند که صحنه خیلی سنگین است و صحنه ساده نیست. همینطور نیست که سوار اتوبوس بشوند و بعد هم بروند شهید بشوند. میروند آنجا تازه میبینند تیر است و آتش است و سرب است، داغ است. خب با بدن ما سازگار نیست بدن ما اینها را نمیپسندد، دوست ندارد. درد دارد و سختی دارد. خب یکدفعه آدم میبیند که عقلایی نیست که آدم جلوی تیر برود ﴿ وَلَا تُلۡقُواْ بِأَيۡدِيكُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُكَةِ ﴾[5]. سرش را کج میکند و بر میگردد. تازه آنجا اینگونه میشود و همه نیستند. اینکه میگویم را دیدهام که واقعاً در آن لحظه سخت معلوم میشود که هرکسی چند مرده حلاج است. یعنی یک کسی انگار اصلاً باکش نیست. آدم وقتی میدید آنها را اصلاً انگار که جای دیگری هستند، یکجور دیگری هستند، یک چیز دیگری هستند؛ یعنی واقعاً یک تافتة جدا بافتهای میشود گفت آنها هستند که در آن لحظه اصلاً باکش نیست. تیر میآید! خب بیاید. این تیر اگر مأمور برای من است هر جا هم که قایم بشود میآید به سراغ من، اگر هم مأمور برای من نیست هر کاری کند به من نمیخورد. این باور خیلی سخت است، ببیند و برود جلو و نایستد. این خلاصه اینجوری است که میفرماید: «تمنون الموت». اینجوری آدم در خانهاش هست و گرم است و همه چیز سرجایش هست و شکمش هم سیر است، خیالش هم راحت است که چاردیواری بالای سرش هست و میگوید: «اللهم ارزقنا الشهادة فی سبیک»، خدایا شهادتم بده. اصلاً تصویری از درد و آن سرب و آتش و عَلم و جدایی و زخمی و جانبازی و… ندارد. میگوید اینها اینگونه بودهاند. حواسمان باشد که بخواهیم؛ اما با مصداقش بخواهیم نه مفهومش را. خب این روایت شریفه هم… .
بعد میفرماید که: فی تفسیر القمی آمده است که «قال ع: ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خرج یوم احد و عهد العاهد به علی تلک الحال». وقتی که سخت شد و آن گرفتاریهای احد پیش آمد، نه آن پیروزیهای اولیاش، آن سختیهای بعدش که شکست بود، و «عهد العاهد به علی تلک الحال فجعل الرجل» پیغمبر میدید که یک نفری راه افتاده است و «یقول لم لقیه» هر کس را که میبیند میگوید که: «ان رسول الله قد قتل النجاء» جانت را بردار و در برو! یعنی از مسلمانها افتاده است بین لشکر و پیغمبر هم نگاهش میکند و میبیند او را که او میگوید پیغمبر کشته شد و جانت را بردار و برو و اینگونه اینجا نایست. «فلما رجعوا الی المدینه»، وقتی برگشتند به مدینه، «انزل الله ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ ﴾ تا آنجایی که میفرماید آیا « ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ » باید برگردید؟ «وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡـٔٗاۚ»[6].[7] بعد این روایت شریف هم روایت خوبی است.
ما در جلسه گذشته نکتهای عرض کردیم که یک سبق زبانی شده بود که گفتیم در کنار پیغمبر اکرم (ص) نه نفر باقی ماندند، دو نفر از مهاجرین و هفت نفر از انصار که هفت نفر از انصار هم همه تک تک شهید شدند و دو نفر از مهاجرین ماندهبودند که امیرمؤمنان (ع) بود قطعا بین همۀ نقلها و ابو دجانه انصاری. ابو دجانه انصاری از مهاجرین نیست و از انصار است؛ لذا ابو دجانه انصاری بود؛ اما دو نفر از مهاجرین را، ذکر اسمشان را برخی از نقلها کردهاند؛ چون گاهی گفتهاند دو نفر بودهاند، در نقل دیگری گفتهاند اینها یازده نفر بودهاند. اما آنکه دو نفر بوده که یکی از آنها امیرمومنان (ع) بوده، بر آن اتفاق بوده است. ابو دجانه هم از انصار بوده است. ابو دجانه در جنگ احد شهید نشد، ابو دجانه در جنگ احد سرگذشت بسیار زیبایی داد. حتما دوستان رجوع کنند، یک مقالهای دیدم در ویکی فقه که مقالۀ بسیار زیبایی بود درباره ابو دجانه انصاری. دوستان آن مقاله را اگر رجوع کنند بسیار نکات خوبی دارد که این ابو دجانه سماک بن اوس صاعدی انصاری است که بعد دارد این در تمام جنگهای پیغمبر ص، در جنگ بدر، احد، غزوه بنی نظیر، خیبر، حنین، تبوک، یمامه که با مسیلمه کذاب بود و بعد از پیغمبر (ص) واقع شد، در تمام اینها بوده است شاید بگویند که در همان جنگ یمامه که با مسیلمهی کذاب بود در حقیقت آنجا به شهادت رسیده باشد که هم توانست ضربهای به مسیلمه بزند که سبب کشته شدن آن باشد و هم خودش در آنجا کشته شد. بعد ابو دجانه از کسانی است که در رجعت یا ظهور برمیگردد، از بس اهل ثبات قدم بوده و ولایی هم بوده است از کسانی است که در نقل روایات ما در کنار سلمان و مقداد و اینها برمیگردد. این هم یک نکته در رابطه با ابو دجانه. ابو دجانه شجاعتش زیاد بوده است، از خزرج هم بوده است. اخلاقیاتش عالی بوده و شمشیر پیغمبر (ص) در جنگ احد که فرمودند چه کسی میتواند حق این شمشیر را ادا کند؟ ابو دجانه داوطلب شد و گفت حقش این است که آن قدر با آن قتال صورت بگیرد تا این شمشیمر خم شود؛ یعنی شمشیر از کار بیفتد نه زنندهی شمشیر که همین کار را هم کرد و با دو شمشیر میجنگید. تا وقتی که در جنگ وقتی که دید دیگر نمیتواند دفاع کند و سخت شده است حملات از نیزه و… خودش را خم کرد روی پیغمبر (ص) که هرچه نیزه و شمشیره است به او بخورد که کاملا زخمی شد؛ اما زنده ماند بعد از آن جنگ. خیلی نکات دیگری دربارۀ ابو دجانه هست که دوستان ببینند که بر همسر ابو سفیان، هند هم توانست در جنگ احد غلبه کند و بتواند که او را بکشد اما گفت حیف است شمشیر پیغمبر (ص) بر گردن این زن بخورد که شمشیر پیغمبر حیف است که این طاهر بر این شخص بخورد؛ لذا از او گذشت و او را نکشت. در هر کدام از این جنگها دارد که دلاوریهایی داشته است که دوستان رجوع کنند حتی در جنگ تبوک هم بوده است. من همین قدر را خلاصه [گفتم]. بشارتش این است که بر میگردد. حالا یا در رجعت امام زمان (ع) بر میگردد یا در دوران قیام امام زمان (ع) بر میگردد. خیلی باید کسی بزرگ باشد و منتظر باشد و ثبات قدم داشته باشد تا جزء کسانی باشد که چنین بشارتی به آنها بشود. در کل تاریخ چند نفر هستند که چنین بشارتی به طور شخصی به آنها داده شده است نه عمومی.
این روایت میفرماید که: «فی الدرّ المنثور اخرج ابن جریر و ابن ابی حاتم عن الربیع فی الآیه: قال ذلک یوم احد حین اصابهم ما اصابهم من القتل و القرح» وقتی که کشتهها و مجروحها زیاد شدند «و تداعوا نبی الله»، در آنجا سراغ رسول خدا را گرفتند که وقتی رسول خدا کار خودش را انجام داد، «قالوا قد قتل» که گفتند که پیغمبر کشته شده است. «و قال أناس منهم» یک عده از چه کسانی؟! از خود مسلمانان گفتند که: «لو کان نبیا ما قتل»، اگر پیغمبر بود کشته نمیشد! یعنی این نفاقی که بود بلافاصله هر چیزی را تبدیل به نقطه ضعف میکرد. به جای اینکه اینجا بگویند انتقام پیغمبر را باید بگیریم اگر کشته شده است و باید در اهداف او بایستیم، گفتند که چه شده است؟ اگر پیغمبر بود کشته نمیشد. «و قال أناس منهم» اصحاب نبی، از آن بزرگان اصحاب پیغمبر آنها اینگونه جواب دادند: «قاتلوا على ما قاتل عليه نبيكم حتى يفتح الله عليكم أو تلحقوا به» اگر پیغمبر شهید شد راه پیغمبر را ادامه دهید یا ملحق شوید به پیغمبر در شهادت. راهش را بروید تا اهدافش پیاده شود یا ملحق شوید به او. «و ذکر لنا» حالا این «علیة اصحابه را ذکر» نکردهاند؛ ولی خب همین بزرگان اصحاب چند نفری هستند که ثابت قدم ماندند مثل امیرمومنان و ابو دجانه که همین چند نفر هستند که این دو نفر شاید جزء اتفاق بر آنها هستند که در نقلهای مختلفی که آمده است. «و ذکر لنا ان رجلا» این را هم باز دقت کنید، «ذُکِرَ»، ذکر شده است برای ما، «انّ رجلا من الهاجرین» ببینید مهاجرین در تمام اینجا پایشان لغزانتر است در همین نقلی که باز نقل از الدرّ المنثور است: «ذکر ان لنا رجلا من المهاجرین مرّ علی رجل من الانصار و هو یتشحط فی دمه»، در حالی که آن انصاری در خونش غلتان بود؛ یعنی زخمی شده بود و در حال شهادت بود، این مهاجری که ایستاده است به آن که افتاده است چه میگفت؟ «فقال یا فلان اشعرت ان محمد قد قتل؟» آیا میدانی که پیغمبر (ص) کشته شد؟ به کسی که در آن حالت است «و یتشحط فی دمه» این مهاجری آمده است چه کار کند؟ کأنّه یک کینهای گاهی در یک دلهایی است. خیلی عجیب است! این هم تصریح است که نمیگوید «ذکر لنا ان رجلا مر علی رجل» معلوم است که این مسئله در تاریخ یک خطی بوده که «رجلا من المهاجرین مر علی رجل من الانصار هو تشحط فی دمه – در حالی که آن انصاری در خونش غوطهور بود – فقال یا فلان اینگونهه. «فقال الانصاری» آن هم خوب جوابش را داد در آن حالت، جوابش این است: «ان کان محمد قد قتل فقد بلّغ» او تمام رسالتش را انجام داد و رساند آنچه که باید میرساند، «فقاتلوا عن دینکم» شما دنبال کارتان باشید که چه وظیفهای دارید. چقدر زیباست. در آن حالت چنین برخورد میکند. این نشان میدهد که ثبات قدم چیست؟ آن حالت که یک نفر بیاید و این چنین بگوید که پیغمبرش کشته شده است. مثلا در زمان جنگ و دفاع مقدس ما بگویند که امام از دنیا رفته است حالا تازه امام از دنیا رفته است. این خبر چقدر برای کسانی که در صحنۀ دفاع و جنگ و جبهه بودند و مدتها مجروح باشند چقدر سنگین است؟! یکدفعه پشت انسان انگار که خالی میشود و انسان میریزد و زیر پایش خالی میشود. این را تصویر کند. وقتی قضیۀ قطعنامه پیش آمد و امام قطعنامه را پذیرفت، زیر پای همه خالی شد و تازه امام بود و قطعنامه را به هر دلیلی پذیرفتند؛ یعنی همه فکر کردند که زیر پایشان چیزی نیست و خالی شده است. حالا چه رسد به این که بگویند امام کشته شد و از دنیا رفت. آن رهبری که پشت شما بود واینگونهه باعث ثبات قدم شما بود. ما وقتی شنیدیم که حاج قاسم شهید شده است احساس کردیم که زیر پایمان خالی شده است با اینکه رهبرمان باقی بوده است و این یکی از سردارهایش بوده است که بالاخرهاینگونهه شده است. ببینید و صحنه را تصور کنید و واقعی نگاه کنید. اگر یک عدهای بریدند زود ملامت نکنیم در عین حالی که خیلی کار زشتی بوده است، در عین حال ببینیم که اگر خودمان بودیم چه میکردیم و حالمان چگونه بوده است؟! یا فلان اینجور بعد او هم جواب داد که: «فقاتلوا عن دینکم فأنزل الله» به دنبال این واقعه بود که خداوند سبحان این آیه را نازل کرد که: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ﴾ «یقول ارتددتم بعد ایمانکم» یعنی باز کافر میخواهید بشوید بعد از اینکه پیغمبر به شهادت رسید.
بعد در روایت دیگری دارد که: «اخرج ابن جریر فشا في الناس يوم أحد أن رسول الله (ص) قد قتل». وقتی شایعه شد که پیغمبر کشته شده است، آنجا «فقال بعض اصحاب الصخرة» اصحاب الصخره کسانی بودند که در جنگ احد فرار کردند و رفتند پشک کوهی قایم شدند. «فقال بعض اصحاب الصخرة» بعضی از این فراریها گفتند – ببینید که در لشگر پیامبر چقدر مراتب ایمان متفاوت است – «لیت لنا رسولا الی عبد الله بن ابیّ» کاش که زودتر کسی را بفرستیم سراغ عبد الله بن ابیّ تا او با ابوسفیان تماس بگیرد – به قول امروز ما – از طرف ابوسفیان به ما امان بدهد. برویم سراغ کی؟ عبدالله ابن ابیّ که اول جنگ چه کار کرد؟ برگشت و در جنگ نبود و نشان داد و ضربهاش را زد و ابوسفیان او را قبول دارد، از طریق او امان بگیریم؛ چون ابوسفیان او را قبول دارد. بعد در دنباله این روایت بینید که وضع مهاجر و انصار چگونه است. ببینید این کلام را چه کسی گفته است و این کلام از چه کسی صادر میشود: «فیأخذ لنا امانا من ابی سفیان یا قوم» ای قوم من: «انّ محمدا قتل فارجعوا الی قومکم» پس بروید به سراغ قومتان، قومتان چه کسانی است؟ یعنی به کجا بروند امان پیدا میکنند؟ یعنی مهاجرین، «فارجعوا الی قومکم قبل ان یأتوکم قومکم قبل ان یأتوکم» چه کسانی باید بیایند سراغ شما؟ قوم شما که قومتان چه کسانی هستند؟ به چه کسانی خطاب میکند؟ معلوم است این فراریها چه کسانی هستند. فراریها چه کسانی بودند؟ مهاجرین بودند که اینها خطاب میکند که قبل از اینکه ابوسفیان که قوم شماست بیاید سراغ شما و انتقامش را بگیرد، قبل از آن فرار کنید به سمت قومتان. به ضمائری که بر میگردد دقت کنید. «فارجعوا الی قومکم قبل ان یأتوکم» قبل از اینکه قومتان بیاید به سمت خود آنها فرار کنید. «فیقتلونکم» وگرنه شما را میکشند. اینها در لشگر پیغمبر بودند!
انس بن نضر که از انصار است میگوید: «یا قوم ان کان محمد قد قتل فإن رب محمد لم یقتل» اگر پیغمبر کشته شده است خدایش که کشته نشده است! اینها استدلال است. یعنی پیغمبر یک رسولی از خدا بود. این کار خداست. درست است؟ پس قائم به رسول نیست و قائم به خداوند است و خدا هم که موت ندارد. چقدر این نوع فرهنگسازی در جامعه که اگر درست شکل بگیرد به وقت خطر میتواند در حقیقت به کار بیاید. نوع فرهنگسازی که اگر یک موقع ما دین را قائم به شخص نشان دادیم آن وقتی که این شخص به خطر بیفتد، دین به خطر میافتد؛ اما آنجا که دین، قائم به خداست و اگر شخصی هم هست، از طرف خداست و دارد رسالت او را انجام میدهد، ولایت او را انجام میدهد. اگر این فرهنگ جا بیفتد چه در وجود خودمان و چه در وجود دیگران، آن وقت طمأنینه ایجاد میکند هم در وجود این شخص و هم در نظام اجتماعی که این شخص در آن فعال است و این فرهنگ در آن جا افتاده است. بعد ببینید این کلام را: «فإن رب محمد لم یقتل فقاتلو علی ما قاتل علیه محمد» بر همان نظام بجنگید که پیغمبر (ص) جنگید. «اللهم انی اعتذر الیک مما یقول هؤلاء» میگوید نه فقط کلامش را بیان کرد؛ بلکه از جانب بقیه از خدا عذرخواهی کرد. خدیا من از این حرفها که اینها میزنند، عذر میخواهم از تو که بد فهمیدند و کج فهمیدند و غلط فهمیدند دین را. چقدر زیبا! بعد میفرماید که: «وأبرأ الیک مما جاء به هؤلاء» خدایا تبرّی میکنم از این کلمات. این کلمات غلط است. «فشدّ بسیفه» شمشیرش را محکمتر در دست گرفت، فقاتل حتی قتل[8]، آن چنان جنگید تا به شهادت رسید و جزء شهدا، یک نفر همین انس بن نضر است که او در لیست شهدا که هست، لیست شهدا را مرحوم علامه طبق آن چیزی که در تاریخ آمده است آورده است و انس بن نضر هم جزء این لیست هست و نسبت انس هم یک نسبت جالبی بود که انس بن نضر، عموی انس بن مالک بوده که او خادم رسول خدا بوده است. یعنی انس ابن نضر، عموی خادم رسول خدا بوده است که همین نسبتش او را حفظ کرده است و معلوم بود که بهتر فهمیده است. خب این هم روایت شریفی که در اینجا است.
در کافی هم که روایت را خواندیم که امیرمومنان (ع) شصت یا بیشتر زخم برداشتند. در تفسیر عیاشی – این نکته البته مربوط به آیۀ ربّیون است – هم میفرماید که: «و في تفسير العياشي، عن الصادق (ع) أنه قرأ:﴿وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِيرٞ ﴾[9]، قال: ألوف و ألوف»[10]. رِبّی الوف است و رِبّیون که جمع است الوف و الوف است؛ پس در رِبّی چه خوابیده است؟ جمع خوابیده است و آن هم ألف خوابیده است حد اقل که هزار نفر که با هم و مرتبط با هم قرار میگیرند رِبّی اطلاق میشود که بحث مفصلش را آنجا داشتیم که مهم است که در رِبّی حالت تشکیلاتی، جمعی، ارتباطی، آن هم با نگاه رِبّی که تبعیت است، در آن تبعیت از امام خوابیده است و همچنین با این نگاه که اینها محور خداپرستی بودند و مردم که اینها را میدیدند یاد خدا میافتادند. حالشان رِبّی بود و منتسب به ربّ بود. حالشان اینگونه بود نه اینکه کلمه بر آنها صدق کند. کلمه به لحاظ حالشان بر آنها صدق میکرد که محورهای خداپرستی در جامعه بودند که اینها تا مرز جانفشانی آماده بودند. «کأین من نبی قاتل معه رِبّیون» تا مرز جانفشانی همراه انبیا بودند، نه اینکه کشته شدند؛ اما تا مرز قتال با انبیا همراه بودند نه تا مرز اموال یا مرز خوشی! نه تا مرز کشته شدن و جانفشانی آماده بودند.
در روایت دیگری میفرماید که – این مسئله در جاهای مختلفی نقل شده است – و همچنین: «روي عن ابن عباس أنه سئل عن قوله ربيون» میگوید دربارۀ رِبّیون از ابن عباس سوال کردند، «قال: جموع»[11] اینها جمع بودند، اینها جمعهای کثیری بودند، آن هم جمع به کار نبرده است؛ بلکه جموع به کار برده است و به اصطلاح جمعِ جمع آورده است.
«و في الدر المنثور، أخرج عبد بن حميد و ابن أبي حاتم عن مجاهد مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ»، بعد از اینکه پیروزی را دیدید بعد از پیروزی که آن چه شد؟ «قال: نصر الله المؤمنين على المشركين». در ابتدا حتی به طوری که در آن نصرت وقتی پیش آمد ابتدائاً، حتى «ركب نساء المشركين على كل صعب و ذلول»، زنهایی که با مشرکین آمده بودند که خیلی زن همراه آنها آمده بودند و حتی زنهای اشراف آمده بودند، به امید اینکه قطعا فکر میکردند پیروزند، جنگ که مغلوبه شد اینها هر چه که گیرشان آمده بود سوار شده بودند؛ یعنی حالا این ثروتمند یک مرکب چموشی پیدا میکند همان را سوار شدند، بر هر صعب و ذلولی. صعب و ذلول را بعضی بر مرکب گرفتهاند و بعضی آنرا به هر راه و بیراههای گرفتند که از هر راه و بیراههای شروع کردند به فرار. بعد از آنکه جنگ مغلوبه شد، «ثم أديل عليهم المشركون» که دوباره مشرکین سرازیر شدند از آن طرف به سمت مسلمین برگشتند، «بمعصيتهم للنبي (ص)»[12] وقتی که عصیان کردند از فرمان پیغمبر ص. خب این هم یک نکته بود.
نکتۀ دیگرش هم آن روایت به اصطلاح جنگلیان زبیر و اینها که نقل میکند آن جریان خوابی که غلبه کرد و اینها، این را خودتان ببینید، قبلاً گفتهایم. یک نکته دیگر این هست که در رابطه با عثمان بعضی ذکر شده است که اینها فرارشان خیلی دور بوده است به طوری که وقتی برگشتند سه روز آن طرفتر بودند، «فأقاموا به ثلاثا ثم رجعوا إلى رسول الله (ص)» که بعد از سه روز که اقامت کرده بودند. «رجعوا الی رسول الله (ص)» برگشتند که وقتی برگشتند پیغمبر (ص) فرمود: «لقد ذهبتم فيها عريضة» خیلی دور رفتید، آنقدر هم دور کسی کاری با شما نداشت که فرار کردید.
نکته بعدی که میفرماید: «فقد تكاثرت الروايات أنهم تولوا عن آخرهم، و لم يبق مع رسول الله (ص) منهم» این میگوید روایات مختلفی است که نماندند، «إلا رجلان من المهاجرين و سبعة من الأنصار ثم إن المشركين هجموا على رسول الله (ص)» مشرکین هجوم کردند به رسول خدا «فقتل دون الدفاع عنه الأنصار واحدا بعد واحد حتى لم يبق معه منهم أحد». بعد در نقل دیگری یازده نفر ماندند و در نقل دیگری هجده نفر ماندند تا سی نفر هم ذکر شده است که میگوید البته این، اضعف الروایات است.
تا جایی رسید که نسیبۀ مازنیه که این خانم بود جلوی پیغمبر (ص) شروع کرد به دفاع کردن از ایشان که میفرماید: «روايات دفاع نسيبة المازنية عنه (ص) أنه لم يكن عنده ساعتئذ أحد» دیگر در آن لحظه و ساعت کسی باقی نمانده بود. «و كان من ثبت منهم و لم ينهزم مشغولا بالقتال» آنهایی هم که زنده بودند جلوتر مشغول جنگ بودند که نزدیک به پیغمبر نشوند؛ اما آن کسانی که از اطراف میآمدند نسیبه هم [دفاع میکرد]. نه اینکه پیغمبر (ص) ایستاده باشد و اینها بجنگد، معلوم است دیگر. امیرمونان (ع) میفرمود: هرگاه ما کم میآوردیم، پناه میبردیم به شجاعت در پیغمبر (ص) که شجاعت پیغمبر (ص) ما را محکم میکرد. گاهی تصویر این است که پیغمبر (ص) ایستاده است و زنی؛ مانند نسیبه آمده است و از پیغمبر (ص) دفاع میکند. خود پیغمبر (ص) هم مشغول جنگ بود؛ اما در عین حال اینها خودشان را موظف میدیدند که از یغمبر (ص) محافظت کنند. با این نگاه… . «و لعل أبا دجانة الأنصاري سماك بن خرشة كذلك» که اسمش سماک بن خرشه است جزء کسانی بود که الّا علی و ابا دجانه، این دو باقی مانده بودند. «لم يتفق كلمة الرواة في ذلك» هر نقلی که شده است بر دو نفر اتفاق دارند که اینها باقی ماندهاند، یکی امیرمومنان و یکی ابا دجانه انصاری که اسمش سماک بن خرشه است. «إلا أنه – سماک بن خرشه – قاتل بسيف رسول الله (ص) اولا» ابتدا با شمشیر میجنگید «ثم وقى بنفسه رسول الله (ص)» دیگر به جایی رسید که آنقدر هجوم آنها شدید شد، این دید نمیتواند [دفاع کند] و از هر طرف حمله میکنند، خودش را روی پیغمبر (ص) انداخت که: «وقى بنفسه رسول الله (ص) حين جلى عنه أصحابه يدفع عنه النبال» نیزههایی که به طرف پیغمبر (ص) از دور میآمد چه کار کند؟ بتواند این نیزهها را به خودش… خیلی خلاصه کار است دیگر که نیزهها به او بخورد. «يدفع عنه النبال بمجنه و بظهره» حالا این مجنه سپرش بود و بعد هم پشتش را گرفت «حتى أثخن رضي الله عنه» تا اینکه به زمین افتاد. «و أما بقية أصحابه فمن ملحق به حين ما عرف (ص)» آن وقتی که فهمیدند پیغمبر (ص) زنده است و شناختند او را «و علم أنه لم يقتل»، فهمیدند که پیغمبر (ص) شهید نشده است یک عده برگشتند و ملحق به بعد حين، یک عدهای زود برگشتند یک عدهای هم با تأخیر برگشتند. اینها هرکدام مراتب ایمان هستند که قبلاً هم صحبتش شد و هؤلاء، همان کسانی هستند که نعاس بر آنها مقدم شد و خدای سبحان، بخشید آنها را.
در ادامهی روایت که روایات ادامه دارد در درّ المنثور بحث مشاوره را مطرح میکند که ﴿ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾[13] در وقت خروج، روایاتش را ببینید، روایات خوبی است که میفرماید: «ما خاب من استخار» کسی که اسخاره کرد هیچگاه ناامید نمیشود. «و لا ندم من استشار»[14] کسی که استشاره کرد نادم نمیشود. استخاره یعنی اگر از خدا طلب خیر کند، ما خاب، ناامید نمیشود. استشاره کسی که مشورت کند پشیمان نمیشود. «من استبد برأيه هلك» کسی که میخواهد فقط رأی خودش باشد این بالاخره به هلاکت منجر میشود؛ «و من شاور الرجال شاركها في عقولها»[15] در عقول آنها شراکت کرده و آنها را به کار گرفته است. «الاستشارة عين الهداية و قد خاطر من استغنی برأيه»[16] اگر کسی «استغنی برأیه» خودش را به خطر انداخته است. «و في الصافي، عن النبي ص: لا وحدة أوحش من العجب» هیچ تنهایی وحشتناکتر از خودخواهی و عجب و خودبینی نیست؛ «و لا مظاهرة أوثق من المشاورة»[17] هیچ پشتیبانی وثیقتر و محکمتر از مشاوره نیست که انسان در کارها داشته باشد. مشاوره هم مراتبی دارد که قبلاً بحثهایش گذشته است که بعد هم مرحوم علامه هم اینجا میفرماید که البته در احکام الهی و وجوب و حرام، مشورت در کار نیست که بگوییم کار واجب را انجام بدهیم یا نه؟ خب معلوم است که در این کارها نیست؛ بلکه در حوادث جاریه است که در آن حوادث جاریه، مشورت کردن جا دارد.
باز دو روایت دیگری هست در رابطه با این که به پیامبر (ص) نسبتی داده بودند که در آن جریان بدر، غنیمتی را برای خودش، پارچهی سرخی برداشته است و بعد دروغ آنها معلوم شد در این نسبت که یک نفر برداشته بود و جایی دفن کرده بود و آنجا آدرس دادند و معلوم شد. حتی تا این حد در لشگر خود پیغمبر (ص) به خود پیغمبر… یعنی جریان نفاق برای ضربه زدن، خودش را خیلی نزدیک کرده بود و خطر آن نفوذیها و منافقینی که در بین هستند تا به موقع ضربه بزنند. در جنگ بدر است و بعد از پیروزی یکدفعه میخوهد جریان پیروزی را یخ کند، چطور میتوانند؟ شایعه کردند که پیغمبر (ص) یکی از غنیمتها را پنهانی برای خودش برداشته است. حالا ببینید این در ذهن افراد چه ایجاد میکند؟ اذهانی که به سمت غلبۀ اعجازآور آمده است یکدفعه منصرف شود به اینکه همه هم مشکلدار و فقیر و زندگیها سخت، بعد یکدفعه بگویند که یک پارچۀ خیلی زیبایی بود که پیامبر (ص) برای خودش برداشته است. تا این شایعه در بیاید و دروغش معلوم شود؛ ولی اثرش را گذاشته است یا خیر؟! چقدر ذهنها را به خودش مشغول کرده است، تا اینکه خدای سبحان مجبور شود: «حتی اظهره الله علی القطیفه» تا خدا در حقیقت توطئۀ او را آشکار و خنثی کند. «و برأ نبیّه من الخیانة» پیغمبر (ص) را از خیانت خدا بری کند. لا اله الا الله که پیغمبرش را خدا، آنجا مثل محاکمه شد که «برأ نبیّه من الخیانة و انزل فی کتابه» آن قدر مسئله جزئی نبود که در قرآن آیه نازل شد برای این، ﴿وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّۚ﴾[18].[19] انبیا اهل دزدی نیستند. کجا میرسد که خدا باید آیه نازل کند و بگوید پیغمبر (ص) دزد نیست! جلوی حرف مومنین را بگیرد، کسانی که در لشگر هستند و مردم عادی نیستند و برای جنگ آمدهاند، آن هم در جنگ بدر است؛ یعنی افرادی که آمدهاند در اوج اخلاص اسلام هستند و هنوز معلوم نبود که اسلام این همه دامنه پیدا میکند که عدهای برای طمع بیایند. در جنگ هم احتمال پیروزی داده نمیشد و همه میگفتند برای شهادت آمدهایم، اینجا این مسائل پیش آمده است. حالا در حالت عادی ببینید چه خبر میشود. آنجا که جای حکومت و قلدری و مقام و منصب و پول و پله است ببینید چه خبر میشود. اینجا که جای جنگیدن و شهادت و از دست دادن و اینها بوده، افراد نفوذی در آن بودهاند چه برسد به جاهایی که جای پول و پله است.
خدا رحمت کند آیت الله بهاء الدینی را میفرمود: به مردم نمیخواهد دنیایشان را یاد بدهید، مردم در دنیا مجتهد هستند و بلدند خودشان و دیگر دوز و دغل بیشتر نمیخواهد. خیلی سخت است. خداوند حفظ کند انسان را از دوز و دغل. به قول ایشان که میفرمود: جلوی خدا نمایش بازی نکنید و خدا محضر صدق است و آنجا نمیشود نمایش بازی کند. آدم نمیتواند آنجا تئاتر و بازیگری در بیاورد.
«و في تفسير القمي، عن الباقر (ع): من غل شيئا» این روایت هم کلّیتش خیلی زیاد است «من غل شيئا رآه يوم القيامة في النار» کسی که چیزی دزدیده است میبیند آنچه که دزدیده است در آتش است «ثم يكلف أن يدخل إليه» سپس امر میشود که برود سراغ آن آتش تا آن چیزی که دزدیده و در آتش است را از آن خارج کند، «فيخرجه من النار»[20]. حالا این دزدی کردن فقط از دیوار مردم بالا رفتن نیست. حقوقی آدم میبیند امروز با ظرافت، دزدیهای با زرورق که آدم توجیهش هم میکند. آنجا تکلیفش میکنند و باید برود در آتش و از آنجا آن را خارج کند. آن وقت رفتن سراغ شیء دزدی، سراغ آتش رفتن است و واقعاً این است مثل همان اکل میته و اکل لحم اخیه که غیبت است واقعاً آنطور است نه اینکه بعدا آنطور میشود منتها بعدا میبیند. سوختن است؛ اما این سوختن را بعدا میبیند.
در روایت دیگری میفرماید: «و في تفسير العياشي: في قوله تعالى: ﴿هُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ ٱللَّهِۗ﴾[21] – عن الصادق (ع): الذين اتبعوا رضوان الله هم الأئمة» مصداق تام آنها حضرات معصموین (ع) هستند، «و هم و الله درجات عند الله للمؤمنين» آنها درجات هستند برای مومنان و هر مومنی به مقدار تبعیتش از آنها به درجهای از آن «اتّبعوا رضوان الله» میرسد و رضوان خدا اینها هستند و هرکسی در اطاعت از آنها به مراتبی از آن میرسد، «و بولايتهم و مودتهم إيانا يضاعف الله لهم أعمالهم» خیلی عبارت زیباست! میفرماید به مقداری که به ولایت و مودّت ما، مردم متصف میشوند «یضاعف الله لهم اعمالهم»، اعمالشان مضاعف میشود به مقدار مودّت، یعنی چه؟ یعنی عمل یک بدن و جسم است و روح آن عمل این مودّت و محبت حضرات است. اگر کسی این عمل را با آن روح انجام داد به مقدار آن روح و حیاتی که دارد این عمل و بدن مضاعف میشود. خیلی تعبیر دقیق است که میفرماید: «و بولايتهم و مودتهم إيانا» چون درجات هستند، درجات چگونه محقق میشود؟ به مراتب ولایت و مودت. عمل یک عمل است و یک نماز است که پیغمبر (ص) میخواهد و بقیۀ مردم؛ اما نماز پیغمبر (ص) کجا چون آن روح را دارد و نماز مردم کجا. «و بولايتهم و مودتهم إيانا یضاعف الله لهم اعمالهم و يرفع الله لهم الدرجات العلى». حواسمان باشد که کثرت عمل ملاک نیست، چی ملاک هست؟ روح ملاک است. در اینکه میگوییم روح ملاک است نه اینکه عمل نباشد؛ بلکه عمل لازم است؛ اما روح است که مراتب را ایجاد میکند. مقابلش هم زیباست که میفرماید: اما ﴿كَمَنۢ بَآءَ بِسَخَطٖ مِّنَ ٱللَّهِ ﴾[22]– هم الذين جحدوا حق علي و حق الأئمة منا أهل البيت – فباءوا لذلك بسخط من الله»[23].[24] آنها هم درجات هستند و به همین نسبت هستند. هر چه این دشمنی و کینه شدیدتر باشد آن درکات سقوطشان هم بالاتر است. پس عملشان یک عمل است؛ اما درکات سقوط به چه بر میگردد؟ به مقدار دشمنی و کینه بر میگردد.
روایت بعدی میفرماید: هفتاد نفر کشته شدند و شصت و شش نفر از انصار بودند و چهار نفر از مهاجرین بودند.
آن جریان هفتاد نفر هم که قبلاً گذشت که قول داده بودند در جنگ بدر که اسرا را آزاد کردند و در جنگ احد به شهادت رسیدند به همین نسبت. دیگر روایات بعدی را دوستان خودشان ببیند که نکات خوبی دارد؛ اما در عین حال اگر نکتۀ دیگری لازم بود که در جریان تفسیر نگفته بودیم… . سعی میکنیم از جلسۀ آینده وارد آیۀ بعدی شویم. جلسۀ آینده جناب حضرت آقای اعرافی مدیر حوزه، چند روز بخاطر تبلیغ دهۀ فجر تعطیل کردند. خب اصل کار خیلی کار خوبی است؛ اما نمیدانم که دوستان اعزام به تبلیغ دارند یا ندارند؟ اگر دوستان به تبلیغ میروند ما هم کلاس را تعطیل میکنیم. از این جا چند نفر تبلیغ میروند؟ خب چون چند نفری از دوستان به تبلیغ میروند کفایت میکند و ان شاء الله دوشنبه هفته آینده جلسه بعدی خواهد بود.
[2] . تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۱۹۹
[8] . الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، السیوطي، جلال الدین، ج2، ص335
[10] . تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۲۰۱
[11] . الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، السیوطي، جلال الدین، ج2، ص340
[12] . الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، السیوطي، جلال الدین، ج2، ص348
[14] . شهاب الأخبار ، ج۱، ص۳۳۳، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۳۹۳
[15] . نهج البلاغة ، ج۱، ص۵۰۰، تفسير الصافي ، ج۱، ص۳۹۵، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۴۰، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۱۰۴، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۴۰۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۵۱، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۱۰۸
[16] . تفسير الصافي ، ج۱، ص۳۹۵، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۱۰۴، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۴۰۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۵۱، نهج البلاغة ، ج۱، ص۵۰۶، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۴۱۰
[17] . تفسير الصافي ، ج۱، ص۳۹۵
[19] . تفسير الصافي ، ج۱، ص۳۹۶، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۴۰۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۵۴، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۱۰۲، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۷۰۹
[23] . تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۲۰۵
[24]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، صص67-70.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 919” دیدگاه میگذارید;