سلام عليکم
بسم الله الرحمن الرحيم الهم کل وليک حجه بن الحسن صلواتک عليه و علي ابائه في هذه ساعته و في کله الساعه ولياً و حافظا و قاعداً و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسکنه عرضک طوعا و تمتعه فيها طويلا
انشاء الله خداي تبارک و تعالي ما را از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت قرار بدهد من قبل از اينکه وارد بحث بشوم اين روايتي را که ديشب در محضر بعضي از دوستان بوديم خدمتشان خواندم باز هم تا دوستان تشريف بياورند اين روايت را به صورت سريع ميخوانم که بالاخره روزش امروز است و تذکر بهش هر چند که بدانيم بياثر نيست براي ايجاد اشتياق به اين عمل خوب قطعا يکشنبه ماه ذيقعده هستيم و اون عمل معروف نماز توبه در يکشنبه ماه ذيقعده همه مستحضرند که چهار رکعت نماز با اون شرايط منتها جريانش اين بود که پيغمبر صلواتالله و سلام عليه وقتي که در جنگ يارانشان بودند روز يکشنبه ذيقعده فرمودند که يا ايهاالناس من کان منکم يريد التوبه چه کسي اراده توبه داره قال الراوي قلنا کلنا نريد توبه يا رسولالله ما همه طالب توبهايم فقال اغتسلو و توضعوا و صلوا اربع رکعات و اقرو في کل رکعتن که شرايط نماز را ميگويد و ذکري را هم که براي نماز هست ميگويد که در مفاتيح هست ثم قال عليهالسلام من اينها را فقط از باب تيمن اين حديث و يادآوريتان ميخوانم چون بعضي از دوستان ديشب هم بودند و من اونجا هم خواندم ثم قال عليهالسلام ما من عبد من امتي فعل ذلک الا نودي من السماء از باطن عالم ندا ميشود به او يا عبدالله استعن في العمل فانک مقبول التوبه مغفور الذنب و ينادي ملک من تحت العرش يعني من تحت العرش مرتبه بالاتري از من السماء چون سماوات السبع دون العرش است وقتي که ميفرمايد و ينادي ملک من تحت العرش يعني پس از افق سماوات سبع که پس از آنها کرسي قرار ميگيرد و پس از کرسي عرش الهي قرار ميگيرد مثلا دون تحت العرش موطن کرسي الهي قرار ميگيره که ملکي متعلقه به؛ حالا اينها توي معارف الهي ما به ازاء داره که کرسي احاطه داره به سماوات و عرش احاطه داره به کرسي ينادي ملک من تحت العرش ايها العبد ؟؟؟؟ عليک و علي اهلک و ذريتک اين ندا را ميدهد و ينادي منادي الاخر ايها العبد ترضي سمائک يوم القيامه و ينادي ملک آخر آيها العبد تموت علي الايمان و لا يصلب منک دين تضمين کرده که کسي که اين عمل را ميکنه در قسمت قبل سماء از او راضي ميشوند و در اين قسمت اينکه انسان تا به وقت مرگ ايمانش محفوظ نگه ميدارد اين نماز اين اقتضاء اين نمازه حالا بستگي داره به کسي که انجامش ميدهد اقتضاي اين نماز است و يفصح في قبرک و ينور في قبر تو فصيح و گشاده قرار ميگيره و آنجا ظلمت نيست و ينور فيه و اينها هر کدام چقدر آيه و روايات براي اين مسئله بخصوص روايات وارد شده که آن تنگي قبر و ضلمت قبر چقدر آنجا هراسناکه و زمان اين تنگي و ظلمت زمان کمي نيست مدت کمي نيست که اين در برزخ انسان قبرش تنگ باشه و ظلماني يا فصيح باشه و نوراني لذا اين عمل با اين اقتضائات و دنبالهاش ميفرمايد ينادي و منادي الاخر ايها العبد يرضي ابواک و ان کانا ساختاً چرا و يغفر لابوک و لک و لذريتک چون اين نماز باعث ميشه که من پدرت را و فرزندانت و خودت را بيامرزم و آنها از تو راضي ميشوند هر چند از تو با سخط از دنيا رفته باشند و بر تو سخط داشته باشند و تو از دنيا رفته باشي بعد ميفرمايد انت في سعت من الرزق في الدنيا و الاخره تو در گشادگي رزق در دنيا و آخرت با اين نماز قرار ميگيري و ينادي جبرئيل، که اينها ملائکه تحت العرش بودند جبرئيل حامل عرشه جبرئيل از جمله آن اربعه املاکي هستند که حامل عرشند لذا اينها موطنشان عرشه موطن جبرئيل و اسرافيل و ميکائيل و در حقيقت بعضي ذکر ميکنند حضرت عزرائيل که حضرت عزرائيل را بايد با احترام ويژه هميشه نام ببريم بالاخره گذر پوست اينورش درسته ولي دباغخانهاش را نميگيم حضرت عزرائيل ولي گذر پوست حتما به آونجا ميافته بايد بالاخره يه انسي با هاش داشت هر چند اين انس خودش يه ذکره لذا تو ادعيه خيلي سلام بر اين ملائکه اربع با احترام ويژه داده ميشود لذا ميفرمايد ينادي جبرئيل به عنوان ملک حامل عرش و اعظم ملائکه و پس از اسرافيل ميفرمايد که انا الذي اتيک مع ملک الموت من با ملک الموت همراه ملک الموت ميآيم و آمره ان يرفأ بک و امر ميکنم او را که با تو مدارا بکند يعني لحظه مرگ آسان ميشود لحظه مرگ با اين نماز اگر دنبال اين بوديم که چه اعمالي براي ما اثر دارد تا اين که آن سختيها و شدائد موت را آسان بکند غير از آن آثاري که بودش آخرين اثرش هم اين است که سختي موت براي انسان آسان ميشود که لا يخدشک اثر الموت احساس نميکنه اثر موت انما يخرج الروح من جسدک صلوا براحتي اين روح از جسد جدا ميشود بعد سوال ميکند قلنا يا رسول الله صليالله عليه و آله صلوا ان عبدا يقول هذا في غيره اين يکشنبه فقال عليهالسلام مثل وصفت مثل همان چيزي است که اينجا برايتان توصيف کردم منتها قطعا اولويتش در همين روز يکشنبه است و انما علمني جبرئيل هذه الکمات اين کلمات را وقت معراج به من عطا کردند يه صلوات بفرستيد
بحثي که اين روايت در کتب متعددي آمده اين که من الان خواندم از کتاب شريف المراقبات مرحوم ميزرا جواد آقا ملکي تبريزي بود ولي مدرکش توي منابع و ماخذ هست
بعد ميفرمايد در ادامه بحث بحث امروز ما يک بحث سنگيني و دقيق و جامعي است که انشاء الله اگر بتوانيم آن چهارچوب اساسياش را امروز تثبيت بکنيم بعد تفاصيلش را در روزهاي بعد ميشه ازش استفاده کرد بعضي که امروز در دنباله مقدمات بحث الميزان که مرحوم علامه فرمودند واردش ميشويم بحث اين است که چي باعث شد که هرکسي در تفسير وقتي وارد ميشد چکار ميکرد معاني خاصي را وآن حمد خاصي را براي تفسير انجام ميداد با توجه به اعتقاداتي که داشت مثل کلاميون با توجه به او مثلماتي را که گرفته بود مثل فلاسفه با توجه به اون نگاهي که داشت که علوم روز و علوم تفسيري فقط مربوط به باطنه و حقايق باطن را ميگويد مثل متصوفه يا بنا بر انيکه آيا آراء ادبي و يا آرائي که شأن نزول اينها از صحابه و تابعين رسيده بوده طبق آنچه که نظر محدثين از اهل سنته و… نظرات مختلفي که وارد شده ايشان فرمودند که مشکل در کجا بوده آيا مشکل اين است که اين اختلافاتي که رسيد به آنجايي که تنها اشتراک بين لفظ لااله الاالله بود و لفظ؟؟؟؟؟ حتي در اصل توحيد اختلاف بود حتي در صفات الهي اختلاف بود حتي در قويترين و شديدترين معارف دين اصل نوع نبوت حيطه نبوت گستره، همه اينها اختلاف شده بود هر آيهاي که وارد ميشد برداشتهاي مختلفي بود که آيا لفظ اشکال داره آيا معني از لفظ مبهم است نه قطعا معني از لفظ مبهم نيست و اختلاف برگشت به اينکه لفظ روشن نيست نميکنه بلکه لفظ عربي مبينه و هرکسي چه عربي را بلد باشه چه رجوع بکنه ميتواند اين لفظ را معنا کنه اغلاق لفظيه در کار نيست لذا هيچ کسي نميتواند الفاظ را بگويد که اين لفظ اغلاق داره و معنياش روشن نيست چون ادبيات عربي مطابق اون عربي مبين حرف زده شده ايشان ميفرمايد که پس اختلاف به اين برنميگردد که مفهوم لفظ مفرد يا جلمه بر حسب لغت يا جلمه عربي مبهنم باشه بلکه کسي که عارف به اساليب لغت و اساليب کلام عربي هست ميتواند اين را بيابد و ليس بين آيات القرآن و هي به الاف آيه چند هزار آيه است آيه واحد ذات اغلاق هيچ يه آيهاي که بگويند که اين معنياش معلوم نيست نداريم و تعقيت في مفهومها بحيثيت حير ذهن في فهم معناها مفهوم آيات مبهم نيست که ذهن نتونه بفهمه و کيف وا افصح الکلام من اشرط الفصاحت خلو الکلام عن اغلاق و تعقيت و قطعا هم اينجوريه گره در کار نيست حتي ان الايات المعدوده من متشابهت القرآن آياتي که عنوان متشابه داره مفهمومش روشنه اما اينکه مصداق اين چيه آيا منسوخ شده يا نشده يعني اين حقيقتش قابل بحثه و ابهام توشه نه خود مفهوم آيه و الا خود مفهوم آيه حتي در آيات منسوخه مبهم نيست لذا ميفرمايد که آنجا هم تشابه في المراد منه و هو ظاهر که تشابه در مفهوم نيست بلکه تشابه در مراد است که حالا اين مراد هم بحث جدي مفصلي شده که مراد استعمالي و مراد جدي اينها که الان نميخواهيم وارد بشيم و انما الاختلاف اما اختلاف از کجا نشأت گرفت انما الاختلاف کل الاختلاف فيالمصداق يعني وقتي که اين مفهوم روشن بود همه معناي اين لفظ را ميدانستند برميگردد به مصداق اين بحث بسيار دقيقي است که حالا عرض ميکنم که امام ميفرمايد اين اصلي است که اگر کسي درست فکر بکنه آني که فرمودند در حقيقت عبادت ساعت افضل از تفکر ساعت افضل از عبادت شصت ساله ميگويد يکي از مصاديقش همينه يکي از مصاديق اينکه تفکر ساعت افضل من عبادت ستين سنه که در حقيقت اگر از شصت سال عبادت افضله ميگويد يکي از مصاديقش همينه چرا اينقدر گشايش دارد اينقدر افتتاح باب ميکنه فتح باب زيادي ميکنه که از آن بابها که اگر در سرتاسر قرآن بگرديد اين بيان و اين کليد گسترش دارد حالا انشاء الله اين بحث را در اينجا خدمتتان عرض ميکنيم بادقت و با نگاه انتقادي و اعتراضي هم نگاه بکنيد يعني با نگاه قبول زود قبول نکنيد يه بحثي است که اگه الف را بگيد تا ي را بايد بياريد يعني با يه نگاه مقبول زود قبول بکنيد وارد نشيد با يه نگاهي که سخت قبول بکنيد به اين نگاه بکنيد تا قشنگ اون اطرافش روشن بشه
ايشان ميفرمايد انما الاختلاف کل اختلاف در چي هست در مصداقي که ينطبق عليه المفاهيم الفظيه روشنه اينجا اشکال هست مفردها و مرکبها فرقي هم نميکنه که اين مصداق مصداقه لفظ مفرد باشه يا مصداق جمله باشه که تصور باشه يا تصديق باشه تفاوت نميکنه و في المدلول تصوري و تصديقي توضحيهه از اينجا ايشان شروع ميکنه اين بحث را که انشاء الله وارد ميشه ان الانس و العاده کما قيل چون متن خيلي پر فروعه از روي متن اينجا تطبيق، من به دوستان عرض کردم جاهايي که سنگينه کتاب را داشته باشيد تا جايي که مهمه خود کتاب را متنش را تطبيق ميکنيم چون خود متن اثر دارد در فهم مراد مولف محترم ميفرمايد که توضيح ان الانس و العاده يوجبان لنا ان يسبق علي اذهاننا ان الاستماع الالفاظ معنانيه الماديه البته ايشان يه کما قيل گفته که اين قول را بعدا اگر يه موقعي يه خورده بالا پايينش کرد اشکال وارد نشه ميفرمايد که عند الاذهاننا عند سماع الالفاظ معانيه الماديه وقتي که ما، ايشان يه روش جالبي که دارد در کل الميزان و کتبشون اين است که هر بحثي را برميگردانند در تحليل، در تحليل يعني وقتي که ميخواهد برگرداند به اولين مراتب بيانش بکند برميگرداند به نظام کودکي از نظام کودکي اين را شروع ميکنه بعد ترکيبش ميکنه ميآورد تا در حد مراتب عالياش برسونه تو تحليل نظام کودکي خيلي از اين مباست لذا وقتي که به کودک شما يک کلمهاي را القاء ميکنيد قطعا و قطعا براي کودک اون چيزي که به ذهنش ميرسه همان چيزي است که ميبينه يا حسش ميکنه غير از اين نيست لذا حتي کودک تو مرتبه ديدن خوردن و لامسه چشايي براش جلوتر از لامسه است يعني ديدن وقتي ميبينه اگر ميخواهد اين را ميخواهد احساس دقيقتري بکنه اول ميبرد توي دهان لذا احساس ميکنه همه چيز خوردنيه اين هم يه بحث زيبايي دارد خود علامه هم بحث ميکنه که اين بحث چطور از سنخ خودش را بکنه و اين راه از سنخ اين مالکيت از ابتدا چطور و توسعه هست از اين بحث جالبي سر جاي خودش دارد لذا وقتي انسان به هرچيزي ميرسه تو ابتداي هنوز اوايل رشدشه هر چيزي که مي شنود اولين چيزي که از او تو ذهنش ميايد چي هست؟ يه مصداق مادي غير از اينه هر چيزي که شما ميشنويد تا ميشنويد چراغ يا نور شما چي توي ذهنتان ميايد از نور خوب نور لامپ بيش از اينه، نور خورشيد، بيش از اينه توي ذهن اولي انسان تا ميگن نور همين تو ذهن همه نميياد اينکه ميکيم شما نه معناي خاص شما يعني توي ذهن انسان همه انسانها خيلي بحث دقيقي است که همه انسانها اولين چيزي که به ذهنشان مياد مصداق مادي است عند يصدق الاهذاننا عند الاستماع الالفاظ معانيه الماديه او ما اليتعلق بالماده يا اينکه تعلق ماده داشته باشه که يه قدري لطيفتره فان الماده هي التي ينقلب فيها ابداننا و قوانا المتعلقته بها مادون في الحيات الدنيويه ما تو اين رشد کرديم ما با اين انس داريم ما دائم از کودکي حشر و نشر داريم خوب عاديه که وقتي يه مفهومي تو ذهن ميايد بلافاصله اون خصوصيات مادي اون شيء حتما همراهش باشه براي ما تو ذهنمون بياد سرما گرما و نور هر چيزي که مثال بزنيم همه اينها با خصوصياتش همراه ميايد بعد ميفرمايد فاذا سمعنا الفاظ الحيات حتي يه صفاتي مثل حيات علم قدرت، سمع، بصر، کلام، اراده، رضا، غضب، خلع، امر هر کدام از اينها را که ما بشنويم حياتي که ميشنويم چه حياتي تو ذهنمون ميايد يه حيات مادي که توش تحرکه توش در حقيقت اون حرکتهايي است که ما ميبينيم موجود زنده حرکت دارد حيوان يا انسان يا مرتبة ديگر حالا بگوييم انسان يا حيوان. رضا غضب همه اينها مگر اينجور نيست تا رضايت را در نظر مياوريم معمولا با اينکه رضا يک معناست و غضب يک معناست و معنا صورت ندارد بعدا در بحثهاي فلسفي ميايد که اينها جزء معاني هستند رضا و غضب معانياند صورت ندارند هر چند که ما معمولا رضايت را و غضب را ميتونيم صورت هم براش قرار بديم اگر يک نفر اين را که داره در حقيقت با يک عصبانيت چهره در هم کشيده به يکي نگاه ميکنه ما اين را مصداق و صورت غضب ميبينيم يا رضايت يک چهره ملايم خندان منعطف را چي ميبينيم مظهر رضايت ميبينيم يا يک صورت خسته را وقتي نگاه ميکنيم آن حلالت ملالت را در وجودش احساس ميکنيم يا در مقابلش خوشحالي را احساس اين همه معناست ولي صورت دارد بالاخره اين طفلي که دستش تو دست پدرشه اين صورت چي هست؟ محبته يک مادري که فرزندش را شير ميدهد صورت محبته اينها انواع و اقسام، يک حيواني که داره با طفلش با ملايمت حرکت ميکنه و مراقبشه صورت محبته خوب محبت خيلي … اما خود محبت صورت ندارد
ايشان شروع کرده از يک سري صفات ميگه اين سري صفات تا تو ذهن ما ميايد اراده که تو ذهن ما ميايد با اينکه خودش معناست و صورت مادي ندارد قطعا اما با براي ما بلافاصله با يک در حقيقت صورت همراهه با يک در حقيقت خصوصيات ماديه همراهه بعد ميفرمايد که کان سابق الي اذهاننا منها الوجودات ماديت لمفاهيمها موجودات ماديش تو ذهن عموم مردم مي آيد و کذا يه مرتبه ديگري لو سمعنا الفاظ سما اگر ما اينها صفات بود ذوات را حالا ببينيد اين مثال بعدي مثال ذوات اگر بشنويم آسمان، زمين لوح قلم عرش کرسي ملک بال، اجنهاي که براي ملائک ذکر ميشه شيطان، قبيله شيطان سوارههاي شياطين پيادهها الي غير ذلک کان متبادر الي افهامنا مصاديق طبيه تا ميگوييم شيطان خيلش و رکبهاش چي توي ذهنمان ميآيد يه مشت سواره، شياطيني که سوارند و يه مشت پياده همان چيزي که در لشکرکشيها ما ميبينيم يه لشکرکشي، لشکر سواره و لشکر پياده غير از اين توي ذهن مياد تا ميشنويم تا ميشنويم رجلهاش و خيلش خوب همين ميايد يا در حقيقت قبيله شيطان قطعا يک حالت رابطههاي نسبي که با همديگر حميتي را و رابطهاي را دارند اين نظام در ذهنمان ميآيد يا سماء تا ميشنويم سماء نگاه به کجا ميکنيم جهت بالا که آسمان است در حالي که از جهت مادي هم نگاه بکنيم زير پاي انسان هم آن طرف کره هم سماء است اما سماء بالاي ارض حساب ميشود و چون ارض الان کف پاي من است باز در حقيقت سماء بالا حساب ميشود و مثالهاي ديگري که لوح و قلم تا ميگوييم لوح يک صفحه سفيد و تا ميگوييم قلم يک وسيله نگارش که حالا البته اين وسيله نگارش ممکن است رنگش سياه باشد سفيد باشد رنگ مختلف داشته باشد و يا اندازهاش کوچک باشد در عين حال يک وسيلهاي است که ابزار نگارش در ذهن ميايد بعد ميفرمايد اذا سمعنا باز هم اگر ما شنيديم ان الله خلق العالم و فعل کذا و علم کذا و اراد او يريد او شاء او يشاء کذا ايده الفعل بالزمان اگر بگوييم خدا شاء ميگوييم در گذشته اين کار را کرده اگر بگوييم يشاء ميگوييم در آينده اين کار را ميکند يعني در ذهنمان بلافاصله زمان افعال اراد بلافاصله يه زمان گذشته ميايد که انجام داده يريد زمان حال و آينده توی ذهنمان میايد اين را مقيد ميکنيم قيدنا الفعل به الزمان حملاً علي الامخود عندنا دقت بکنيد اين مثالها را دارد تکثير ميکند عمد دارد باز و اذا سمعنا نحو و قوله و لدينا مزيد لتخذناه من لدنا نزد ما بيشتره ما او را نزد خودمان در حقيقت اخذ کرديم و ما عندالله خير نزد خدا آني که هستش خيره عليه به سوي او تُرجعون رجوع داده ميشود و تَرجعون رجوع ميکنيد اينها قيدنا مع الحضور بالمکان يعني احساس مي کنيم خداي تبارک و تعالي يک جايي است ما ميرويم نزد او يا حاضريم نزد او يعني بلافاصله رفتن را و حضور را و عنديت را و لدا را در حقيقت همه را همان مسبوق به ذهني که براي ما هست ميبينيم قيدنا معنا بحضور مقهور و اذا سمعنا نحو قوله اذا اردنا ان نهلک قدي امرنا مطر فيها و نريد ان نمن يريد الله بکم اليسر فهمنا عن الجميل الخود واحد الي الاراده يعني اينها بعضيهايش اراده تکويني است و بعضياش ارادههاي ترشيعي است بعضياش در حقيقت برميگردد جزايي است بعضياش ابتدايي است اما همه اينها را ما يک سنخ اراده ميبينيم چون با يک سنخ اراده آشناييم ميفرمايد که لما ان الامر علي ذلک في ما عندنا و علي هذا القياس بعد مثالهاي ديگر خوب 4 سري پنج سري مثال زد ايشان که انواع و اقسام باشد زواد روابط، اشياء، بعد فعل الهي، چند سري مثال زد ايشان ميفرمايد هذا شاننا في جميع الالفاظ المستعمله توي تمام الفاظ کار ما اين است و من حقنا ذلک ما توي اين مسئله قابل ملامت هم نيستيم چرا؟ چون انس ما را خداي تبارک و تعالي در عالم ماده و رشد ما را در عالم ماده قرار داده و عالم ماده توي ذهن ما مرتکذ اولي است اين اصلا طبيعت ماست و سرشت ما بر اين است بعد ميفرمايد که فان الذي اوجب علينا وضع الالفاظ ان ماهيه حاجت الاجتماعيه الي التفيهم و التفهم اصلا الفاظ براي چي وضع شده براي رابطههاي اجتماعي اگر انسان تنها بود يک انسان تنها در عالم الفاظ معني ميداد الفاظ براي يک انسان تنها در عالم معنا نداشت چرا چون انسان توي رابطه تنهايي احتياج به لفظ نداشت همه آن چيزي را که لازم داشت محقق بود روابط اجتماعي که ايشان اين را مدعاشو در يک بحث ديگري مفصل اثبات ميکند وقتي که روابط اجتماعي در کار ميايد احتياج به لفظ است وقتي که لفظ در کار ميايد ميخواهند که يک صورتي را يک حقيقتي را به صورت لفظ در بياورند اينکه يک حقيقتي به صورت يک لفظ در بياد واقعا در حد اعجاز در درون انسان به خدا قرار داده در درون حيوانات چون حاجاتشان ضعيف است و روابط اجتماعي ضعيف است الفاظ مستعمل ضعيف است يعني الفاظ مختلف دارند صوتهاي مختلف الفاظ مختلف آنها را تشکيل ميدهد توي شديدترين حيوانات اصوات مختلف که با کشيدنش با ترجيعش با نوعش همه اينها القاء مطالب مختلف را دارند در حيوانات مختلف در بعضيها هم صدا نيست بعد ايجاد موج است حالا هر چي است انتقال ميدهند آن مقصودشان را اما خيلي بسيطه خيلي ساده است اگر مثلا بخواهيم تنزيرش بکنيم مثل اين ميماند که آنها به دو سه تا حرف در ترکيب احتياج دارند تنزيره ها دو سه تا حرف داشته باشند ترکيب اين دو سه تا حرف کفايت ميکند براي بيان مقاصدشان ولي انسان 28 يا 32 يا توي بعضي از لغتهاي ديگر بيشتر حروف دارد که ميتواند ترکيب اين حروف يه رقمي دو رقمي سه رقمي چهار رقمي تا 28 رقمي چقدر عدد ميشود خوب اين فرمول رياضي دارد کسي بخواهد محاسبه کند بعد تازه تمام اينها کفايت نميکرده مشترک لفظي به کار برده مشترک معنوي معناي کلي به کار برده قرينه و مجاز به کار برده يعني همه اينها را اضافه کرده که اين باز بشه و سعه پيدا بکند قدرت داشته باشد در ترکيب چقدر سعه پيدا ميکند اگر سه تا حرف ترکيب بخواهند بشوند سه تا حرف بخواهند ترکيب يک رقمي و دو رقمي و سه رقمي بشوند شما خودتان حساب بکنيد با قلم، حالا روي عدد بياوريد يک و دو و سه خيلي قابل محاسبهتره ولي اگر چهارتا ميشه يه دفعه تصاعدي با توان بالا ميرود اينجور نيست؟ که يه دفعه يه ذره بالاتر برود اگه پنج تا بشود يه دفعه عدد قبلي به توان ميرسد يعني اين طور نيست که يک ذره بيشتر بشه دو برابر يا سه برابر بشه يه دفعه توان پيدا ميکند حالا حساب بکنيد 28 حرف آن هم تازه باب مشترک لفظي مفتوح تازه در حقيقت باب قرينه هم خودش باب وسيعي در ادبيات است که الفاظ با قرينه ميتوانند در آن غير موضوع لهشان بکار بروند به علاقههايي که در حقيقت در آنجا هست ايشان ميفرمايد که فوضعنا چون اجتماع در کار است حاجت اجتماعي و تفهيم و تفهم و اجتماع انما تعلق به الانسان ليستکمل به فيالافعال متعلقه الماده و لواحقها حالا يک بحث دقيقي دارد چون انسان ميخواهد در اين عالم ماده و آن افعالي که متعلق به عالم ماده است استکمال پيدا بکند اجتماع لازمهاش است و اجتماع اگر لازم شد تفهيم و تفهم حتما ضرورت دارد پس اگر تفهيم و تفهم ضرورت دارد فوضعنا الالفاظ علي العمل المسمياتها الفاظ را وضع ميکنند علامت براي مسمياتش براي آن مقصوده التي نريد منها اين نکتهاي است که ايشان در اينجا دارد آن بزنگاه مطلب را در اينجا بيان ميکند التي نريد منها از آن مسميات ما چي اراده کردهايم؟ التي نريد از مسميات قاياتي را و اغراضي را که عائد ماست پس الفاظ براي مسميات است مسميات براي چي هست؟ آيات و اغراضي که ما لازم داريم براي اين در حقيقت چون احتياجچ داريم در روابط اجتماعيمان براي استکمال مسمياتي را در نظر داشته باشيم که آن مسميات بخاطر آن الفاظ وضع کرديم که بتوانيم تفهيم و تفهم داشته باشيم اگر کسي اينجا اين الف را قبول بکند که مسميات بخاطر قايات و غراضه آن موقع تا آخرش را بايد بيايد من همين جا اين مطلب را نصفه و کاره ميگذارم تازه ايشان شروع کرد سر مطلب رسيد اينجا نصفه کاره ميگذارم بيان مفصلي هم کرده يک جملهاي را از امام خدمتتان عرض بکنم که اين جمله امام خيلي ميتواند راهگشا باشد از دو تا از فرمايشان امام يک کتاب شريف آداب الصلوه يکي در حقيقت کتاب مصباح الهدايه
ايشان ميفرمايد در مصباح پنجم کتاب مصباح الهدايه هل بلغک من تضائيف الاشارات الاولياء عليهمالسلام و کلمات العرفا رضيالله عنهم ان الالفاظ آيا اين را شنيديد که الفاظ وضع شدهاند براي ارواح معاني و حقايق معاني اين که ميگويند ارواح معاني يا حقايق معاني يا بفرماييد معاني عامه يا معاني مطلقه اينها چيزهايي که آمده همه مقصود همين بحث است در کلام فيض کاشاني هم آمده در کلمات بزرگان ديگر هم آمده از معاني الفاظ مختلفي را بکار بردهاند اما مقصود همين است هر چند اين الفاظ مختلفه که بکار بردهاند قابل بحث است که آيا تفاوت هم با هم ميکند تو دقايقش بله در دقايقش تفاوتي هم با هم ميکند اين طور نيست که الان مرحوم علامه فرمود براي چي الفاظ وضع شدهاند براي مسميات منتها لقايات و اغراض درست است؟ غايات و اغراضي که راجع به ماست به خاطر اين وضع شدهاند اينجا ميفرمايد که آيا شنيديد که الفاظ وضع شدهاند براي ارواح معاني و حقايق معاني و هل تدبر في ذلک در اين فکر کردي که يعني چي و لامر ان التدبر في من مصاديق قسم خورده ايشان که تدبر در اين بيان در اين قائده من مصاديق قوله عليهالسلام تفکر الساعه خير من عباده ستين سنه فانه اين قائده مفتاح مفاتيح المعرفه و اصل و اصول فهم الاسرار القرانيه و من ثمرات ذلک التدبر کشف الحقيقه ان باب و تعليم که مقصود در اينجا بوده ايشان ميفرمايد از ثمراتش از جلمه همين بحث ان باب و تعليم است که الان در اين قبل از اين مصباح ايشان بحثش را کرده و ادامه ميدهد اين در کتاب شريف مصباح الهدايه در کتاب شريف آداب الصوات ايشان اين بحث را مطرح ميکند آنجا مفصل
بحث و تحصيل در صفحه 248 آداب و الصلوه دقت بکنيد قبل از اين که وارد کلام مرحوم علامه بشويم و آن را تثبيت بکنيم اين کلام امام را خوب است از باب اينکه از يک منظر ديگري نگاه کرده بعد وقتي که در منظر علامه وارد بشويم مکمل بودن اين بحث خيلي براي ما روشن ميشود يک مباحثي را ايشان متعرض شدهاند و يه مباحثي را مرحوم علامه متعرض شدهاند اگر خصوصيات اين دو تا را با همديگر کنار هم قرار بدهيم بحث خيلي آشکارتر و روشنتر ميشود ايشان ميفرمايد که علماي ظاهر گفتهاند که رحمان و رحيم مشتق از رحمت هستند و در آنها عطوفت و رقت ماخوذ است و از ابن عباس رضيالله عنه روايت شده که انهما اسمان رقيقان احدهما عرق من الافت الرحمان الرقيق والرحيم و العطوف علي عباده بالرزق و النعم که رقت توش اشده اگر رحمان براي رقيقه رحيم عرقه براي اين و رقيقتره بعد ايشان ميفرمايد چون عطوفت و رقت را انفعالي لازم است از اين جهت در اصلاح آنها در ذات مقدس تاويل و توجيه قائل شده و آن را مجاز ميدانند يعني اطلاق رحمت و رحمان رحمان و رحيم را چي ميدانند مجاز چرا مجاز ميدانند چون رقت توش است و انفعال و چون انفعال و رقت در خدا راه ندارد خوب رحمان و رحيم را کي وضع کرده بوده از ابتدا؟ يک انسان درست است؟ مگر يک انسان وضع نکرده يک انسان کشش در چه حدي بوده؟ تازه اين انسان ميتواند کافر باشد ميتواند مشرک باشد ميتواند قائل به خدا نباشد واضع لغت که همه مومن متدين به خدا نبودهاند مگر اينجور نبوده؟ خوب قطعاً يک کسي که رحمت را داره وضع ميکند و رحمان را داره وضع ميکند يا رحيم را داره وضع ميکنه اگر در حقيقت حالا بنابر آن که بعضي ميگويند لفظ رحمان بوده يا نبوده حالا آن بحثش جدا هر لفظي را که در نظر بگيريم وقتي که داره وضع ميکنه آيا در حيطه فهم خودش وضع ميکنه يا نه در حيطه فهم خودش هست يا نيست هر کسي در حيطه فهم خودش لغت را وضع ميکنه يا نه؟ يه اصطلاحي است که ميگويد واضع الفاظ خداست يعني چي؟ اين بيان را عرض بکنيم وسط کار که معلوم باشد يعني اينکه يک واضعي ميخواهد وضع لغت بکند خداي تبارک و تعالي آن لفظ را براي اين معنا و مسمي که اين ديده تو ذهن او القا ميکند و او اين لفظ را فکر ميکند که خودش کرده اما خدا القاء کرده يک قولي اين است اما اين قول اثباتش يک کار بسيار مشکلي است و الان ما بر فرض اثبات اين و با اين قول کار نداريم يک قول اين است اگر اين قول را کسي قبول بکنه خيلي راحته يعني از اول که رحمان وضع شد براي آن حالت عطوفت رقت توش لحاظ نشده چرا چون خداي تبارک و تعالي همه مراتب رحمان را مي ديده و اين را وضع کرده براي همه مراتب رحمان و رقت جزء خصوصياتش نيست هر چند يک مصداقش ممکن است با رقت باشد عيبي ندارد يک مصداقش هم خالي از رقت باشه باز هم اشکالي ندارد اگر خدا واضع باشه اما اينکه خدا واضع باشه يک بحث مفصلي است خودش يک قائل هم دارد بر اين مسئله قائل هم دارد اما الان بحث ما متفرع بر اين نيست متفرع بر اين است که قائل الفاظ کيا هستند که قول مشهوره و قول اشهره و اصلا قائل به آن ضعيف است و کم است اما اين قائل خيلي دارد و تقريبا ما توي اصول همين قول را تثبيت ميکنيم که واضع کي هستش واضع بشر است خوب اگر واضع بشر است وقتي که يک لغت را وضع ميکند براي يک مسمايي اين مسماء در حقيقت لفظ اطلاق وضع، وضع لفظ براي مسما در حيطة فهم واضع است که همان بشر واضع است بيش از اين نيست مثلا وقتي که آمد چراغ را وضع کرد براي آن زماني که چراغ که با چربي ميسوزاند و يک فتيله داشت آيا خصوصيات اين را بيش از اين ميدانست که يک روزي بياد که چراغ الکتريکي هم باشد يا ممکن است بگه که چراغ اتمي هم باشد يا ممکن است يک روزي چراغ پلاسمايي هم باشه که حالا مثلا اينها توليدات جديدتره اصلا تصور اينها را داشت اصلا که هيچ آن بند و بيل و همه اجزائش تغيير کرده يعني اگر کسي اين دو تا را بگذاره کنار همديگر و بگويد اين دو تا چراغه که در آن زمان بود با چراغي که اين جا بدون اين که تا بحال اينها را ديده باشد بگويد که چه نسبتي با هم دارد هيچ تشابهي بين اينها نيست اما اطلاق چراغ بر او حقيقت بود و بر بعد از اون هم حقيقت بود و بر بعد از آن تا امروز هم بر دقيقترين چراغها حقيقت است يا نيست؟ کسي ميگويد اين چراغ اطلاقش بر مهتابي اطلاق چراغ مجاز بوده کثرت استعمال حقيقتش کرده يا از ابتدا که مهتابي که آمد اطلاق سراج يا مصباح بهش حقيقت بود از ابتدا حقيقت بود لامپ اطلاقش حقيقت بود کسي اين را نگفته که اينها مجاز بوده چي در اينها مشترکه آيا غير از اين است که يک حقيقتي بوده که با تمام اين تغييرات و تبدلات آن ثابت بوده که اين اطلاق باعث نشده مجاز بشه حقيقت بودن آن اطلاق ثابت مانده چيزي تغيير نکرده هر چند واضع اينها را نميديده اما آن حقيقت را ميديده ما الان ميتونيم بگوييم به لحاظ آن هر چند اگر آن واضع بلند بشه و تا بحال نديده باشه سر از قبر بلند بکنه مهتابي را ببينه قبل از اين که روشنش بکنند اين نميفهمه که اين چيه يعني بهش بدن و بگن که اين چيه نميتونه بگه که سراجه چون خصوصيات آن سراج براش مدخليت داشته آيا در حقيقت بايد قائل بشيم تمام اين سراجهاي بعدي مجازه که قطعا کسي اين را قائل نشده آيا بايد قائل بشيم که آن خصوصياتي که دخيل بود در وضع سراج براي آن سراج اولي خصوصياتي بوده که قابل سرايت به اينه که خوب آن واضع تصور نداشته از آن خصوصيات بعدي تصوري نداشته و اصلا از اين نميدانسته و آشنا نبوده کي اين مورد وضع قرار گرفت که اين با آن مشترکه اين يک بحث سنگينيه با توجه به اينکه واضع هم خدا نيست يعني اين را در حقيقت الان جزء مقدماتمون گرفتيم که واضع خداي تبارک و تعالي نيست اين را بگذاريم کنار بحثش سر جاي خودش ميآيد
امام ميفرمايد که بعضيها در مطلق اين نحو از اوصاف از قبيل خذ القايات و الترک المبادي قائل شدهاند يعني قايات را بگير و مبادي را ازشون دست بردار يعني وضع براي قاياته همين فرمايشي که علامه فرمودند که اطلاق اينها بر حق بلحاظ آثار و افعال است نه به لحاظ مبادي و اوصاف که رقت هم توي رحمان و رحيم اصل بشه که جزء اوصافشه پس معني رحمان و رحيم در حق يعني کسي که اگر اين بحث يک خورده نظري و سنگينه ولي همان فرمايش امام است که تفکر الساعه خير من عبادت ستين سنه اينقدر بعد از اين دفع شبهه خواهد کرد انشاء الله بعضي اش را متعرض خواهيم شد اگر خوب جا بيفته و قبول بکنيم و خوب جا بيافته اصلا يک دفعه نگاه ما در رابطه با آيات قرآن يک نگاه جديدي ميشود نگاه ما در کلمات و معارف روايات يک نگاه جديدي ميشود نگاه ما در ؛ آن وقت يک بياني هم مرحوم علامه دارند چرا اديان ديگر توشون تشويق و تجسيم شديد پيش آمد يک بحثش بر ميگرده به همين ببينيد چقدر جلوي شبههها را ميگيرد و منافع دارد
ايشان ميفرمايد که پس معني رحمان و رحيم در حق يعني کسي که معامله رحمت ميکند با بندگان نه اينکه يعني رقت توشه بلکه معتزله جميع اوصاف حق را چنين دانستهاند يا نزديک به اين و بنابراين اطلاق آنها بر حق نيز مجاز است با اينکه بگيم در حقيقت چي هستش خصوصيات در آن شرط بوده در اين شرط نباشه در هر صورت مجاز بودن بعيد است که اگر بخواهيم بگيم همه اينها اوصاف مجازند قطعا با قولي که گفته شده مجاز بودن بعيده خصوصا در رحمان که بنابر اين امر عجيبي بايد در رحمان هم که آن روايت در رابطه با رحمان است که اين اسم اختصاص دارد به خداي تبارک و تعالي و ديگري متصف به آن نيست که در بحث خودش ميآيد و آن اين است که اين کلمه وضع شده براي معنايي که استعمال در آن جايز نيست و نميشود که اگر بگويند در غير کسي را بخواهد نام ببرند بايد بگويند عبدالرحمن که در روايت بحث داره اين در جاي خودش و اهل تحقيق در جواب اين گونه اشکالات گفتهاند الفاظ موضوع است ايشان از اينجا مبناي ديگري را داره متعرض ميشود آن غايات بود که به لحاظ غايات ايشان ميگويد که به لحاظ غايات يک نحو مجاز در کار است اما اگر گفتيم که اهل تحقيق در جواب اين گونه اشکالات گفتهاند الفاظ موضوع است براي معاني عامه و حقايق مطلقه پس بنابراين تقيد به عطوفت و رقت داخل در موضوع له لفظ رحمت نيست چون حقيقت مطلقه رحمت چي هست؟ عطوفت و رقت توش نخوابيده رقت مربوط به اين خصوصيت است حقيقت مطلقه کشيده شده از مرتبه عرش تا فرش درسته معني عامه شامل معني عامه يعني مفهوم عام رحمت يک مفهوم عامي است که صدق ميکند بر تمام مصاديق رحمت و لفظ رحمت هم وضع شده براي معني عام هر چند آن کسي که وضع کرده توجه به اين معني عام ندارد يا توجه به اين حقيقت مطلق ندارد اصلا لزومي ندارد که او توجه به اين داشته باشد هر چند او يک مصداق را ديده اما به لحاظ اين معناي عام اين را وضع کرده لذا اگر اين مصداق تغيير ميکنه آن معناي عام توش محفوظه اطلاق لفظ براش حقيقته مجاز نيست
توجه به معنا به وجه لزوم دارد يعني توي اين شي توي اين مسماء آن مصداق آن معنا را ميبيند آن کمال حالا ميبينيم که چطوري تفکيک ميشه بين اينها کرد که آن چيزي که وضع شده چطوري ميوشد بين خصوصيات مصداق و در حقيقت بين آن معناي عام تفکيک کرد که صدق بکند بر همه اينها و واضع هم مجاز نشده باشد کارش و نگاه واضع هم رعايت شده باشد
بعد مي فرمايد در موضوع له رحمت تقيد به عطوفت و رقت داخل نيست و از اذهان عاميه اين تقيد تراشيده شده و الا در اصل وضع دخالت ندارد و اين مطلب به حسب ظاهر بعيد از تحقيق است چرا بعيد از تحقيق است اگه کسي اين حرف را بزند ميگوييد اهل تحقيق گفتهاند اما بعيد از تحقيق است چرا؟ زيرا معلوم است که واضع نيز يکي از همين اشخاص معمولي است اشکال شما بعد دوباره برميکردد يکي از همين اشخاص معمولي بوده و معاني مجرد و حقايق مطلقه را در حين وضع در نظر نگرفته بله اگر واضع حق تعالي و يا انبياء باشند به وحي و الهام الهي همون بحثي که اول عرض کرديم از براي اين مطلب وجهي هست ولي آن نيز ثابت نيست بالجمله ظاهر اين کلام مخدوش است ولي مقصود اهل تحقيق نيز معلوم نيست اين ظاهر باشد يعني همين که الان به راحتي بيان کرديم و به راحتي هم خدشه براش وارد کرديم ولي مقصود اهل تحقيق نيز معلوم نيست اين ظاهر باشد بلکه ممکن است در بيان اين مطلب چنين گفت: حالا يک تقرير ديگري از اين بيان ميکند چنين گفت که واضع لغات گر چه در حين وضع، معاني مطلقه مجرد را در نظر نگرفته ولي آنچه که از الفاظ در ازاء آن وضع شده همان معاني مجرده مطلقه است يعني چي؟ مثال ميزند مثلا لفظ نور را که ميخواسته وضع کند آنچه که در نظر واضع از انوار ميامده اگر چه همين انوار حسيه عرضيه بوده همينهايي که ميديده به واسطه آنکه ما وراء اين انوار را نميفهميده ولي آنچه را که لفظ نور در ازاء آن واقع شده همان جهت نوريت او بوده نه جهت دقت بکنيد اينجاش بحث دقيقي است نه جهت اختلات نور با ظلمت يعني آن جهت نوريت بوده که اين را در وضع باعث وضع شده نه جهت اينکه نور شما نوري را که مي بينيد اين نور با ظلمت مخلوط است يا نيست نسبت به نور صرف قطعا اين نور با ظلمت مخلوطه هر نوري در عالم به غير از نور صرف مخلوط مشروب با ظلمته دست در گريبانه با عدف صرفيته يعني نور صرف نيست چون اينجوريه ايشان ميفرمايد آن وقتي که دارد اين را وضع ميکند به چه جهتي وضع کرده؟ به جهت نوريتش نه به جهت ظلمت مخلوط باهاش چون اينجوريه مثلا لفظ نور را ميخواسته وضع کند خيلي حرف سنگين و دقيق است در نظر واضع از انوار بيرون آمده اگر چه اين انوار حسي عرضي بوده و واسطه آنکه ماوراء اين انوار را نميفهميده ولي آنچه را که لفظ نور در ازاء آن واقع شده همان جهت نوريت آن بوده نه جهت اختلات نور با ظلمت که اگر از او سوال ميکردند که اين انوار عرضييه محدوده محدود نور صرف نيستند بلکه نور مختلط به ظلمت و فتور است آيا لفظ نور در ازاء جهت نوريت اوست يا در ازاء نوريت و ظلمانيت اوست به ضروره جواب آن بود که مقابل همان جهت نوريته من دارم عرض ميکنم به ظلمتش در اينجا کار ندارم من به لحاظ او دارم وضع ميکنم و جهت ظلمت به هيچ وجه دخيل در مضوع له نيست چنانچه که همه ميدانيم که واضع که لفظ نار را وضع کرده در حين وضع جزء نارهاي دنيايي در نظر او نبوده و آنچه اسباب انتقال او به حقيقت شده همين نارهاي دنيايي بوده و از نار آخرت و نار الله الموقد التي تطلع علي الافئده که آن ديگر يک نار سنگينتر است که بر دل طلوع ميکند و در آنجاست محلش غافل بوده خصوصاً نه که در آخرت نار اينجوري نيست ميخواهد بگويد از جمله نارها نار الله التي تطلع علي الافئده است غافل بوده خصوصا اگر واضع غير معتقد به عالم ديگر بوده مع ذلک اين وسيله انتقال وسيله اسباب تغيير در حقيقت نميشود تغيير ايجاد کرده نه مع ذلک اين وسيله انتقال اسباب تغيير در حقيقت نميشود بلکه نار در ازاء در همان جهت ناريت واقع شده که سوزندگيه نه آنکه ميگوييم واضع خود تجري کرده معاني را نه اينکه واضع تجري کرده باشد توجه به تجري ندارد و تصور اين را نداشته نه آنکه ميگوييم واضع تجديد کرده معاني را تا امر مستغرق بعيدي باشد بلکه ميگوييم که الفاظ در مقابل همان جهات معاني بي تقييد به قيد واقع شده وضع در مقابل آن جهت نورانيته وضع در جهت آن ناريته که سوزندگياش است بنابر اين هيچ جهت استبعادي در کار نيست و هر چه معني از قراء و اجانب خالي باشد حالا اين يک بحث دقيقتريه هر چه معني از قرايب و عجايب خالي باشد به حقيقت نزديکتر است يعني نوري را که واضع وضع کرده بود براي اين نور مادي اگر اين نور استعمال بشه در نور مجرب به حقيقت نزديکتره يا دورتره به حقيقت آن وضع ها؟ نزديکتره چرا؟ چون جهت نور توش اقواء هست يا نيست جهت نوريت اقواست و اگر نار آخرتي اطلاق بشه به نار اين نار افواست وضع براش يا نه؟ اين وضع مجازه يا حقيقته؟ دقيقتره به حقيقت نزديکتره چون اين براي حقيقت ناريت بود ناري را که مخلوط با ظلمت را هم بود را شامل ميشد به جهت ناريتي که دارد ناري که با هيچ فطوري همراه نباشد به نحو اشد شامل ميشود چون براي جهت ناريت وضع شده بود اين يک بحث دقيقي است که شروعش کرديم
والسلام عليکم ورحمت الله و برکاته
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 3” دیدگاه میگذارید;