بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 28-07- 97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. خيلي خوشحاليم که در آغازين روز هفته، در اين روزهاي پاييزي همراه شما هستيم. انشاءالله اين لحظاتي که در کنار هم هستيم لحظات پر نوري باشد به برکت کلام نوراني قرآن کريم و اهلبيت گرانقدر نبي مکرم اسلام. انشاءالله هرجا هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام دارم. اميدوارم خداي سبحان همه زائرين امام حسين(ع) را سالم به وطن برگرداند و زيارتشان مقبول باشد.
شريعتي: انشاءالله سفر زائرين کربلاي معلي بي خطر باشد و براي ما هم دعا کنند. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان عرض وجود ما را، جان ما را سرزمين طاعت امام زمان قرار بدهد و حضرت در وجود طويلاً حاکميتش محقق باشد همچنين در جامعه ما. ابتدا براي اينکه ايام متعلق به امام حسين است و نزديک اربعين ميشويم، روايتي را در مورد زيارت امام حسين(ع) ذکر کنيم. در روايت شريفي ميفرمايد: شخصي از امام صادق(ع) درباره زيارت امام حسين(ع) سؤالهايي ميکند و حضرت جواب ميدهد. از جمله سؤالهايي که ميکنند اين است «فَمَا لِمَنْ يُجَهِّزَ إِلَيْهِ وَ لَمْ يَخْرُجْ لَعَلَّهُ تُصِيبُهُ» براي کسي که آماده بود و کارهايش را کرد اما مشکلي برايش پيش آمد، مريضي پيش آمد، وضع اين شخص چگونه است؟ چون با همه سختيهايي که رفتن دارد، ولي چون شوق زيارت هست نشاط بيشتر از کساني است که دلشان ميخواست بروند اما نتوانستند بروند. عنوان جاماندگان براي کساني که نميتوانند بروند به کار ميبريم و همين عنوان خودش يک سوزي است که آثار زيادي ايجاد ميکند. حضرت ميفرمايد: «قَالَ يُعْطِيهِ اللَّهُ بِکُلِّ دِرْهَمٍ أَنْفَقَهُ» بالاخره يک کارهايي کرده بود، مقدماتي را فراهم کرده بود ولي حالا يا مريض شد يا نتوانست پول سفر را جور کند. «مِثْلَ أُحُدٍ مِنَ الْحَسَنَاتِ» مثل کوه احد در مقابل هر درهمي از اينها خداي سبحان حسنات براي او قرار ميدهد «وَ يُخْلِفُ عَلَيْهِ أَضْعَافَ مَا أَنْفَقَهُ» و براي او بيش از آنکه اضعاف، چندين برابر آنچه که خرج کرده خداي سبحان جايگزين برايش قرار ميدهد. فکر نکنيم کسي که رفت، نه آن کسي هم که دوست داشت برود حتي خرج ديگري را داد که برود، اين اجر براي او هم هست. در روايت ديگري دارد که امام صادق(ع) فرمود: اگر کسي به زيارت امام حسين(ع) رفت، اين به پيغمبر وصل شده و به آنجا رسيده است. «وَصَلَنا» با ما صله کرده است، مثل صله ارحام است که رحِم ميشود. هم با پيغمبر صله کرده است. چون در روايت دارد که ما رحم حقيقي شما هستيم. چقدر زيباست که حال انسان حال اين باشد که وقتي به زيارت حضرت ميرود احساس کند که رحم پيغمبر و اهلبيت ميشود. در اين حالت ميگويد: ديگر غيبت او خيلي عظيم ميشود که کسي بخواهد غيبت او را بکند و خدا گوشت او را بر آتش حرام ميکند که آنجا بسوزد. انشاءالله خداي سبحان به همه ما توفيق اين زيارت را بدهد و اگر به هر دليلي نميتوانيم سوز و ناراحتي و دلسوزي و حسرت اين را داشته باشد.
شريعتي: امسال ما قرار گذاشتيم و تصميم گرفتيم که 110 نفر از زائرين کربلاي معلي، آنهايي که بضاعت مالي محدودي دارند يا نميتوانند به هر دليلي مشرف شوند، هزينهي ويزاي 110 نفر را برنامه سمت خدا تقبل کرده است. همه دوستان دست به دست هم دادند و بخش عمده آن سهم مخاطبين عزيز گرانقدرمان بود که هميشه نسبت به برنامه لطف داشتند. شما هزينهي ويزاي چند نفر را متقبل ميشويد؟
حاج آقاي عابديني: انشاءالله اگر خداي سبحان قبول کند، هزينه ويزاي سه نفر را قبول خواهم کرد. قرار گذاشتيم هرکدام از دوستان که مشرف شدند به نيابت از يک شهيدي که با او ارتباط عاطفي برقرار کردند و ميشناسند، انشاءالله اين قدمها را بردارند و در ثواب اين پياده روي سهيم و شريک باشند و قطعاً ثواب مضاعفش نصيب خود ما خواهد شد. قصه ما قصه حضرت يوسف(ع) بود، نکات شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: در محضر سوره يوسف(ع) هستيم. سلام و ارادت خود را به حضرت يوسف ابلاغ ميگيريم و از حضرت اذن ميگيريم که به ما اجازه بدهند بر اين قصه وارد شويم و بهرهمند شويم. اينها را که ميگوييم باور داريم که حضرت يوسف(ع) ناظر است و همانطور که ما نسبت به حضرات معصومين ميگوييم که اينها «يَرَوْنَ مَقَامِي وَ يَسْمَعُونَ كَلامِي وَ يَرُدُّونَ سَلامِي» اينها ميبينند و ميشنوند و جواب سلام ما را ميدهند، اينها را نسبت به اولياي الهي و انبياي گرامي قائل هستيم. همين را داريم که اينها ناظر هستند، وقتي چيزي متعلق به آنهاست، شفاعت و توسلي به آنهاست، آنها جواب ميدهند و لذا اميدواريم با همين عطف توجهشان ما را تثبيت کنند و کمک کنند در اينکه حرفهايي را بزنيم که مفيد و مورد رضايت خداي سبحان باشد.
در محضر آيات 47 تا 49 سوره حضرت يوسف بوديم که اين آيات شريف را هفته گذشته عرض کرديم، منتهي نکاتي باقي مانده بود که اين هفته خواهيم گفت. نکته اول اين بود که جرياني که يوسف(ع) از تعبير اين خواب نقل کرد که در زندان هم بود، تعبير خواب نبود بلکه چه بود، يک برنامه اجرايي پانزده ساله براي حکومت داد که آن پادشاهي که حيرت زده از اين خوابها بود را آنچنان تعبير کارشناسانه بود، با اينکه انجام اين کار سخت بود و لازم بود هفت سال در دوران راحت سختگيري کنند، انبار کنند و مصرف را کم کنند. هم بيشتر بکارند و هم کمتر بخورند. خيلي اين سخت بود ولي اينقدر اين برنامه دقيق و مطابق بود با خوابي که ديده بود و بيان شده بود، به سرعت او قبول کرد و حاضر شد زير بار اين کار برود و اين سختي هفت ساله ابتدا را براي تحمل هفت سال دوم حتماً قبول کند. ما در دوران خودمان يک احتمال ضعيف ميدهيم که ممکن است نشود تدبير نميکنيم. با اينکه تقريباً شايد بيش از نود درصد احتمال ميدهيم که اينطور باشد اما ده درصد هم احتمال ميداديم نميشود، تدبيرهاي لازم را بر آنقدري که لازم بود را نکرديم. لذا گاهي ميبينيم به سختي هم مبتلا ميشويم و الا آن تدبير را اگر کرده بوديم خيلي راحتتر براي مردم اين دوره ممکن بود بگذرد. يک مسأله ديگر اين هست که اين طوري بيان شد و اشباع کرد نگاه دينداري را در بيان که خود آن پادشاه در عين اينکه به يوسف علاقهمند شد، به دين يوسف هم علاقهمند شد و نه فقط اينها بلکه مردم هم به دين يوسف علاقهمند شدند. يعني يک تبليغ عملي در ضمن خدمترساني بدون اينکه بخواهد بگويد: بيايد به دين من بپيونديد، چون آن خدمت رساني را کامل ديدند، کاملاً ميل پيدا کردند به آن ديني که اين فرد را تربيت کرده است که چقدر اين فرد از خود گذشته بود، با همه ظلمي که به او شده بود، با همه فشاري که به اين آمده بود، اما تمام وجود و توانش را به کار گرفت براي حل مشکل مردم و خودش هم پاي کار ايستاد و کار کرد. خودش در صف آمد، در عين اينکه ستاد بود در صف هم آمد. وسط ميدان آمد و ايستاد تا نحوه جمع کردن گندم در آن هفت سال، بعد نحوه پخش کردن گندم در آن هفت سال سختي، در عين اينکه برنامه پانزده ساله ريخت، کسي ميتواند موفق باشد که در اجرا هم خودش بيايد. انسان فقط از درون اتاق انسان موفق نميشود. کار از چيزي که تصميم گرفته ميشود تا وقتي که انجام ميشود خيلي تفاوت ميکند و اقلاً بايد در صحنه حاضر باشد، اگر هم بيل دست نميگيرد ولي در صحنه حاضر باشد. اين آمدن در صف خودش خيلي تأثير دارد که هم تصميمگيريها واقعيتر باشد، هم مردم وقتي ميبينند اين را در صف آنوقت به کار دلگرم ميشوند. نميگويند: اينها برج عاج نشين هستند. اينها نميفهمند ما چه ميکشيم. وقتي ميگوييد: سختي را تحمل کنيد، خود يوسف در زندان که بود وقتي برايش غذا ميبردند، هر روز روزه بود. غذا هم که برايش ميآوردند، يک قاشق از اين غذا ميخورد که گرسنگياش برطرف شود و باقياش را به فقرا ميداد. وقتي کسي اينطور است، وقتي به مردم ميگويد: مردم نخوريد، مردم کم بخوريد، مردم هم باور ميکنند و همراه او ميشوند. لذا از شرايط يک مدير اين است که مردم از قبل به او اعتماد پيدا کرده باشند. تعبيري که نسبت به يوسف هست «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» (يوسف/36) وقتي دو زنداني که با آنها بودند، وقتي آمدند خوابشان را گفتند، آنها گفتند: «إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» ما چون تو را از محسنين ميدانيم، محسن ديدن يعني اعتماد مردم. يعني مردم ديدند او کسي است که قابل اعتماد است و ميتوانند به او تکيه کنند. اين يک نکته بود.
وقتي اين ساقي در دربار پادشاه ياد جريان افتاد، وقتي سراغ يوسف آمد، ميگويد: «يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيق» (يوسف/46) يعني تو که حرفت با عملت يکي است. اينها اثر دارد و نظام ارتباطي مدير را با مردم برقرار ميکند. اگر ما اينها را ياد نگيريم و انجام ندهيم اثر نميگذارد. محسن بودن يعني اعتماد مردم، يعني مردم قبول کردند و ديدند اين خدمتگزار است. هنوز کسي نبود و در زندان بوده، هنوز مسئوليتي نداشته، اما در دوراني که مسئوليت نداشت آنچنان خدمتي به مردم کرد که مردم ديدند اين براي خدمتگزاري و مسئوليت خوب است. رأيشان را به او براساس اين خدمتگزاري ميدهند. لذا نگاهمان در رأي دادن بايد اينطور باشد. واقعاً ببينيم چه کسي خدمتگزارتر است و صادق تر است. رفتار و گفتارش يکي باشد نه خوب حرف بزند. نه خوب شعار بدهد، رفتار و گفتار يکسان باشد، محسن باشد و صديق باشد. وقتي اين شخص در صحنه اجتماع ميآيد آنوقت بعد ميبينيد علم هم دارد. صاحب علم هم هست، «عَلَّمَنِي رَبِّي» (يوسف/37) يعني بعد از اينکه موقعيت خدمتگزاري به مردم را دارد، بعد از اينکه نظام صدق در رفتارش يکي بوده را دارد، حالا حسن عالم بودن را هم دارد. «عَلَّمَنِي رَبِّي» خدا به من اين علم را داده است.
يک خصوصيت مهم ديگري هم هست، هرکس که علم دارد فقط به درد کار نميخورد. چون خيليها ميتوانند حرف خوب بزنند. علم مسأله را دارند، اما کسي به درد قدرت اجرايي مملکت ميخورد و براي مسئوليت مناسب است که قدرت داشته باشد علمش را تبديل به اجرا کند. اين علم را تبديل به اجرا کردن کار هرکسي نيست. خدا رحمت کند حضرت آيت الله بهجت بحثي را داشتند در درس فقهشان ميفرمودند، ايشان ميفرمود: يک جايي بيان آمد که بعضي فقها مُميّز هستند. ايشان ميفرمود: يعني کسي از فقها قدرت دارد آن فرع فقهي را که استنباط ميکند بر مصداق خارجي تطبيق بدهد. قدرت تطبيق فرع فقهي، حکم بر مسأله گاهي از هر هزار تا فقيه هم کسي قدرت اين را ندارد. هزار تا فقيه ممکن است فقيه شده باشند، استنباط حکم فقهي را بتوانند بکنند ولي نتوانند تطبيق با مصاديق بدهند. ايشان ميفرمود: ولي فقيه يعني کسي که علاوه بر استنباط حکم فقهي ميتواند اين حکم را بر مصداق هم تطبيق کند. در نظام حاکميت هم ممکن است کسي عالم خوبي باشد، اما قدرت تطبيق اين علم بر مصداق را نداشته باشد. اين فشل است! گاهي ميبينيد در مرحله درس دادن آدم خوبي است، ميتواند خوب درس بدهد. بهترين مدرس در درس اين رشته است. اما در يک کار اجرايي فشل است و نميتواند علمش را تبديل به اجرا کند. لذا گاهي در تاريخ داريم و شايد نسبت به بعضي از اصحاب خاص اميرالمؤمنين هم بوده که خيلي معروف است، ايشان را حضرت براي مسئوليتي در يک شهري گذاشتند اما بعداً حضرت او را توبيخ کرد. گفت: تو با اينکه آدم خوبي بودي ولي به درد اين مديريت نميخوري. يعني با خوب بودن او منافات نداشت. لذا مديريت بايد قدرت تطبيق علم را بر مصداق داشته باشد. ولي فقيه کسي است که قدرت حکم را بر مصداق خارجي و مسأله بتواند پيدا کند.
در اينجا هم يوسف(س) هم علمش را داشت،«عَلَّمَنِي رَبِّي» هم گفت: مرا خزانه دار قرار بدهيد که ميتوانم تطبيق بدهم و اين برنامه پانزده ساله را انجام بدهم. يک نکته مهم ديگر اين است که اگر مديري ميخواهد موفق باشد، غير از چهار خصوصيتي که عرض کرديم محسن بودن و صديق بودن و بحث علم و تخصص است، بعد بحث قدرت تطبيق علم بر مسأله است، غير از اين چهار مورد يک نکته ديگر اين است که مردم بايد اين را قبول کنند و از آن اطاعت کنند. اگر اين پذيرش نباشد، اين هرچه مدير باشد و علم داشته باشد، هرچه صديق و محسن باشد ولي مردم او را نپذيرند، کار پيش نميرود. اين چهار خصوصيت لازم است. اين جرياني که اينجا خواب پيش آمد به صورتي که پادشاه اين خواب را ديد، از آن ميشود يک نکتهاي را استنباط کرد که جاي اين با قرائن ديگري که در کار است، اينکه هرجايي مشکل ايجاد شده خداي سبحان راه حلش را قرار داده است. منتهي اين راه حل را گاهي با يک واسطههايي مثل خواب ديدن يک پادشاه، گاهي ظاهرتر است و گاهي پنهانتر است. سنت الهي اين است که هرجا مشکلي ايجاد ميشود، راه حل مشکل را قرار داده است. منتهي گاهي ما راه حل را ميبينيم ولي عمل نميکنيم. اگر يوسف(ع) اين خواب را تعبير کرده بود ولي پادشاه عمل نکرده بود، مردم مبتلا به قحطي ميشدند يا نميشدند؟ با اينکه خواب را گفته بود و بعد معمولاً بخاطر اينکه توجيه کنند نميگفتند: او گفت و ما گوش نکرديم، يک کاري ميکنند او را خراب کنند که نگويند: ما اشتباه کرديم. ما در نظام الهيمان هرجا رجل الهي در کار باشد، حتماً هر تهديدي تبديل به فرصت ميشود و حتماً راه حل قرار داده شده است. بسياري از اوقات ما ديديم از زماني که امام(ره) بود و بعد مقام معظم رهبري جاي ايشان قرار گرفتند، خداي سبحان هميشه بهترين راهها را در سختترين شرايط به ذهن اين بزرگواران خطور داده بود و بيان کردند و تا آنجايي که مسئولين ما گوش کردند ما نجات پيدا کرديم و کشتي ما را بي درد سر تر از هميشه توانستند در گرداب منطقه حفظ کنند.
اگر يادتان باشد زماني بعضي از افراد و مسئولين وقتي بعضي جريانات پيش آمد، شروع به اين کردند که بايد کمک کنيم. اوايلي که مقام معظم رهبري بودند بعضي از نمايندگان ما حتي صحبت کردند که ما بايد کمک صدام کنيم حالا که آمريکا به او حمله کرده است. ولي مقام معظم رهبري گفتند: نه، ما اينجا کاري نميکنيم. اينجا يک باتلاقي است که له يا عليه آن توطئه است. چه با آمريکاييها همدست ميشديم عليه صدام، چه در مقابل آمريکاييها به نفع صدام بوديم، هرکدام براي ما باتلاق بود و اين خيلي تشخيصاش سخت بود. اينها هوشمندي ميخواهد و اينها الهام الهي است. اينها تأييد الهي است. خداي سبحان فرمود: اگر تقوا پيشه کرديد «يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» (انفال/29) من فرقان براي شما قرار دادم. منتهي اشکال اين است که اگر ما گوش نميکنيم، ميشنويم و گوش نميکنيم. آيا ميشود اينجا گفت: چرا چنين شد؟ نه، وقتي مقام معظم رهبري خيلي از مسائل را تحليل ميکند، خود ايشان فرمودند: چقدر ما حرفهايي زديم و حرفهاي خوبي بود ولي کسي عمل نکرد و فراموش شد. اين براي اين است که آن «يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» که ايشان با آن تضرعاتش و نگاه الهي که خدا تأييد ميکند، ما نميگوييم ولي فقيه معصوم است و کسي اين حرف را نميزند. اما تأييد الهي را دارد به تعبير قرآن که «يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» اگر کسي تقوا پيشه کند خدا فرقان قرار ميدهد، خدا مخرج و گشايش قرار ميدهد. پس بايد اين نگاه را پياده کنيم و نگوييم حرف را گوش ميکنيم و انجام نميدهيم. اگر نکرديم نبايد کسي غير از خودمان را ملامت کنيم. اگر کسي حرف يوسف را گوش نميکرد و قحطي ميآمد، کسي غير از خودش را نبايد ملامت ميکرد. در مسائل مختلف ايشان نظر ميدهد و با نگاه الهي هم نظر ميدهد.
هرکدام از ما به عنوان يک فرد در اين کشور از ما که ممکن است مسئوليتي نداشته باشيم تا کسي که مسئوليت دارد، اگر اين نگاه را به عنوان يک نگاه الهي ميبيند که«يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً» است و از جهت قانوني هم موظف به اطاعت الهي هستيم و از جهت شرعي هم به عنوان حجت شرعي داريم، خداي سبحان وعده داده حتي اگر يک موقع خطايي صورت گرفت، خدا وعده جبران داده است. اما وقتي گوش نکرديم نبايد توقع داشته باشيم مشکل حل شود، تقوا يعني اطاعت! يکي از مسائل مهمي که در جريان يوسف(ع) پيش آمد، اگر ما اختياراً فرهنگ مصرف را درست کرديم، از اسراف پرهيز کرديم. از غلط مصرف کردن پيشگيري کرديم، خداي سبحان بر اين برکت ايجاد ميکند اما اگر کسي اين را رعايت نکرد، نوع مصرف ما مصرف معقول نبود. حتي گاهي ممکن است افرادي که زير خط فقر هم هستند نوع مصرف صحيح نباشد نه اينکه فقط به ثروتمندان که اشد مسأله آنجاست، اما هرکسي ممکن است نوع مصرفش را درست برنامهريزي صحيح نشود. وقتي نشود يک نوع اسراف صورت ميگيرد. اگر نشد خدا قهري اين را محقق ميکند و برايش جزا قرار ميدهد. جزايش اين است که به فشار مبتلا ميشويم. وقتي فشار آمد مجبور ميشويم. اگر خدا کسي را دوست داشته باشد مجبورش ميکند به اين فرهنگ تن بدهد. اگر اختياراً نرفت جبراً اين را مبتلا ميکند. لذا ميبينيد که انسان مبتلا به سختي ميشود و مجبور ميشود فرهنگ مصرفش را جبراً درست کند. وقتي قيمت بالا رفت مجبور ميشويم کمتر مصرف کنيم. مجبور ميشويم از وسايلمان بهتر استفاده کنيم. زود زود گوشي موبايل را عوض نکنيم و حواسها جمعتر است و محافظت بيشتر است و تنوع طلبي کم ميشود. رفاه بد نيست اما رفاه زدگي که فرهنگ غلط اسراف را به دنبال بياورد، در جامعه اثر نامطلوب ميگذارد و خدا از اينها قهرش ميگيرد. من نميگويم که ما خودمان اين فشارها را بر سر خودمان آورديم. اما فرهنگ غلط ما لايه ديگري از مسأله است. درست است که کشورهاي ديگر توطئه ميکنند اما از درون يک نگاه ديگر است که اگر ما از ابتدا رعايت کرده بوديم اينطور نميشد. هفت سال اول نعمت بود و چيزي کم نبود اما رعايت کردند و فرهنگ مصرف را تغيير دادند و کمتر مصرف کردند و هفت سال دوم توانستند تحمل کنند و به راحتي عبور کنند که قحطي بود.
اگر خداي سبحان ما را دوست داشته باشد گاهي به اختيارمان ميگويد: اين کار را بکنيد، اين مطلوب است. اگر نکرديم گاهي به سختي ما را مبتلا ميکند تا انجام شود. اين يکي از نکاتي بود که فرهنگسازي جدي نياز داريم لذا ميتوانيم بهترين بهرهبرداريها را در سختترين ايام بکنيم. زمان جنگ با اينکه صادرات نفت ما مدتهاي مديدي به حداقل رسيده بود و دشمن پيشبيني ميکرد که سه ماه ديگر عمر نظام اسلامي بيشتر دوام ندارد ولي در هشت سال جنگ ما سر خم نکرديم. چون فرهنگ مصرف را مديريت کرديم. چون ساده زيستي يک ارزش در آن دوران شد. لذا کسي علني نميتوانست فخر فروشي کند. اگر کسي علني فخرفروشي ميکرد مورد قبح مردم بود و مردم دوست نداشتند. لذا آن هم جرأت نميکرد فخر فروشي کند ولي الآن اينطور نيست. الآن کسي که دارد فخرفروشي ميکند. خدا دوست ندارد که دل مظلومي که نان ندارد بخورد با فخرفروشي متکبر رنجيده شود. يعني آه مظلوم دنبال اوست و بايد از اين نگاه ترسيد. اينها به دنبالش عقاب هست. بايد حواسمان را جمع کنيم که دنيا ميگذرد.
نکته مهم ديگر اين است که يوسف(ع) با اينکه هفت سال سخت را براي دوران راحت قرار داد و هفت سال قحطي را در اين چهارده سال مديريت کرد، از اول اميدبخشي هم کرد. نگفت: فقط تحمل کنيد. گفت: سال پانزدهم سال راحت است. اين نگاه که بالاخره اگر سختي تحمل ميشود گشايش کجا انجام ميشود؟ تحمل سختي موقت است و ماندگار نيست. همينکه ياد بگيريم به مردم وقتي سختي را ميگوييم گفتنش لازم است، بگوييم که مردم آمادگي پيدا کنند و برايش برنامهريزي بکنند ولي در عين حال گشايش را هم بگوييم. ايجاد اميد براي مردم تحملشان را ساده ميکند، يعني همين باعث ميشود مردم در اين چهارده سال راحتتر تحمل کنند و بدانند سال پانزدهم گشايش ايجاد ميشود. لذا تا سال چهاردهم خطاب را به مسئولين داشت که بايد اين کار را بکنيد اما يکباره سال پانزدهم که ميرسد تعبير اين است «ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ» (يوسف/49) براي مردم گشايش ايجاد ميشود و بعد باران باريده ميشود و روييدنيها ميآيد. ديگر اينجا نميگويد مديريت! آنجايي که راحت است و سختي تحمل شده است، در دوران سختي بايد مديريت کرد تا همه تن بدهند. خيليها حاضر نيستند تن بدهند، اکثريت مردم قبول ميکنند اما يک عده هميشه متخلف هستند. در حالت سختي هم ميخواهند متکبرانه رفتار کنند و آزاد باشند و مستثني باشند. لذا حاکميت بايد مقابل اينها بايستد و کنترل بکند. اما در دوران راحت همه راحت هستند. همه ميتوانند گليمشان را از آب بيرون بکشند و نيازي به اين مديريت و نظارت شديد نيست. اين از لطافتهاي قرآن است که آنجا خطاب را به گونهاي ميکند که امري است و اينجا خطاب به صورتي است که خودش محقق ميشود.
يکي از نکات ديگر اين است که «يُغاث» آيا از غيث است که باران است يا از غَوثَ است که نصرت است؟ هردو امکان دارد. بعضي خواستند از جهت جغرافيايي بگويند: که مصر کشور پر باراني نيست و محصول و نعمتش به طغيان نيل است. هرگاه رود نيل طغيان ميکند، اينجا پر محصول ميشود. هرگاه نيل طغيان نکند محصول کم است. غير از اينکه طغيان رود نيل به بارندگي ارتباط دارد. ممکن است باران در مصر نيايد اما در آنجايي که نيل از آن نشأت گرفته باران بيايد. پس باران آمدن منشأ برکت است. هرچند که ممکن است در خود اين کشور باران زياد نبارد اما مبدأ اين طغيان از باران است که بعضي خواسته بودند اين را اشکال بکنند.
نکته ديگر اين است که هر فعل الهي دو لايه دارد. يکي لايه ظاهري است که همين است که سختيها را ميبينيم. يک لايه باطني دارد که خدا از اين نظام تربيتي اراده کرده است. از اين نظام تربيتي خيلي کار ميآيد. با هر فردي هم همينطور است. يک لايه، آن لايهي مشکل است که بايد با هر کاري که شده حل شود و يک لايه ديگر اين است که خدا با اين فعل با من چه کار داشت. منظورش چه بود؟ پيام اين فعل با من چيست؟ چه در لايه اجتماعي و چه در لايه فردي. اگر اين نگاه را داشته باشيم، غير از آنجا که هم دنبال لايه اول ميآييم و منتقدانه يا مديرانه، هرکاري که بايد در لايه اول انجام ميدهيم، اما در لايه دوم پيام اين را ميگيريم که با ما چه کار داشت. اين هم يک نکته است که اينجا خيلي به اين پرداخته نشده که با اين چه کار داشت اما يکي از کارهاي اساسياش اين بود که خداي سبحان هم نهضت يوسف را جا انداخت، هم حاکم شد و هم آئين و نبوت او معرفي شد و مردم موحد شدند. اين کار دوم با مردم بود. در عين سختيها اين محقق شد. هميشه در راحتي اين پيامها به دست انسان نميرسد، در سختي است که پيام بهتر به دست انسان ميرسد. لذا اگر اين نگاه دوم هم داشته باشيم از افعال الهي لايهي دوم را غافل نشويم. لايه اصلي لايه دوم است که عميقتر نگاه کردن چيزي به انسان ميدهد که ديگر منحصر در دنيا نيست.
شريعتي: نکتهاي که فرموديد هميشه در يادم هست که حتي اگر آيهي قرآني به گوش شما مي خورد در آن لحظه دنبال اين باشيد که چه پيامي براي شما دارد.
حاج آقاي عابديني: ما اگر داعيه داريم که دين ما جهاني است و منتظر منجي جهاني هستيم، قطعاً بايد سختيهايي را که ميخواهد ما را به سمت جهاني شدن بکشد، فرهنگي که بتواند براي ما در نظام جهاني مطلوبيت ايجاد کند بايد سختيهايش را تحمل کنيم. اگر ميگوييم: امام زماني داريم که منتظرش هستيم، يکي از علائم انتظار اين است که سختيهاي زيادي را براي اينکه يک فرهنگ جهاني شود بايد بکشيم. اين نياز به هزينه دارد. اينطور نيست که ما بنشينيم و پا روي پا بياندازيم و شکم ما سير باشد و جاي ما گرم باشد، اشک بريزيم که چرا امام زمان نميآيد. يوسف(ع) ميخواهد مقبول شود خدا يک سختي و قحطي ميآورد تا دلها براي پذيرش اين آماده شود. تا مردم مجبور شوند تدبير و صدق را ببينند و بعد رو بياورند. حالا اگر منجي جهاني ميخواهد که پرچم توحيد را برافراشته کند، چقدر سختي ميخواهد تا همه دلها با همه گرايشها به اين ميل پيدا کنند. پس مؤمنين بايد منتظر و آماده باشند. آيا براي اين آمادگي داريم؟ اين جرياني که در اربعين پيش ميآيد يک نمادي از اين مسأله است که انسان بگويد: خدايا من آماده هستم از همه رفاه زدگيها خودم را دور کنم. از همه فردگراييها خودم را دور کنم. همدل ميشوند، سخاوت و ايثار و خرج کردن در راه تو، تحمل سختي در راه تو، شرح صدر و همراهي با امام را شبانهروز، لحظه به لحظه با امام بودن و به سمت امام حرکت کردن، سختيها را به جان خريدن، لذا ميبينيد جريان اربعين روز به روز فزاينده ميشوند و هر سال نسبت به سال گذشته افزايش پيدا ميکند. فرهنگ اربعين يک فرهنگ مهاجمي است که مهاجم بودنش به دليل اين است که يک فرهنگ مطلوب است. فطرت انسان ميپسندد، چون ساده زيستي، ديگران را مقدم کردن، فرد گرا نبودن و جمع گرا بودن، اربعين رجوع به دو فطرت است. يکي حقيقت امام است که فطرت کل است و يکي فرهنگ امامت و ولايت است که دارد در افراد پياده ميشود. گاهي انسان به امام رجوع ميکند و اشک ميريزد در خلوت، آن هم رجوع به فطرت است. اما يک موقع در صحنه عمومي است.
اين نکته زيباست که جريان اربعين يک جريان عظيمي است که خداي متعال به اين عنوان قرار داده که اگر ميخواهيم تبليغ دين را بکنيم، عمده تبليغ دين ما هميشه به اين صورت بده که يک الگوها و مصداقهايي را ذکر ميکرديم. اما الآن ميشود اگر کسي ميخواهد دينداري را ببيند، نه بياييم اربعين را نشان او بدهيم، بياوريم در متن اربعين دينداري را تجربه کند. بودن يک چنين مصداقي در صحنه زندگي واقعاً ناياب است. يعني اگر کسي در زمان حضرت عيسي(ع) همراه حضرت عيسي(ع) ميشد و دينداري را در وجود حضرت عيسي(ع) ميديد. در زمان پيامبر اکرم حشر با پيغمبر نه از دور ديدن، حشر با پيغمبر پيدا ميکرد که دينداري را در وجود پيغمبر احساس ميکرد. اين جريان اربعين مصداق دينداري را همراه با عظمت ولايت تجلي ميدهد. تمام کششها با ولايت است. اين کسي را که ميخواهد به دينداري جذب شود کافي است دستش را بگيري و در اين جمع قرار بدهي. اين بهترين تصوير و تبليغ از دينداري است. لذا هرکسي ميآيد سال بعد عاشقانهتر و مشتاقتر به سمت اين ميرود. اين تازه هنوز مانده که فرهنگ اربعين استخراج لايههاي عظيمترش صورت بگيرد. اين تازه لايه اولي است که شکل گرفته و اينقدر توانسته تجمع انسانها را حول محور امام با مرکب محبت کنار هم قرار بدهد. انشاءالله خداي سبحان عظمت لايههاي اربعين را بيش از پيش به ما نشان بدهد.
شريعتي: امروز صفحه 478 قرآن کريم، آيات نوراني سوره مبارکه فصلت را تلاوت خواهيم کرد. اين هفته قرار است از عالم مجاهد و پارسا، فقيه وارسته، سياستمدار صادق حضرت آيت الله مهدوي کني(ره) ياد کنيم. اين ايام، ايام سالگرد ايشان است و جاي خالي ايشان به شدت حس ميشود. انشاءالله مهمان سفره سيدالشهداء باشند.
«فَقَضاهُنَ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ «12» فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ «13» إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ «14» فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ «15» فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ «16» وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ «17» وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ «18» وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ «19» حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ «20»
ترجمه: پس آن را (كه به صورت دود بود،) در دو روز در قالب هفت آسمان درآورد و در هر آسمانى امرش را وحى كرد؛ ما آسمان دنيا را به ستارگان زينت داديم و آن را وسيلهى حفظ (آسمانها) قرار داديم؛ اين است تقدير خداى توانا و دانا. پس اگر روى گرداندند بگو: «من شما را از صاعقهاى همچون صاعقهى قوم عاد و ثمود مىترسانم. آن گاه كه فرستادگان (ما) از پيش رو و از پشت سر به سراغشان آمدند (و گفتند:) «جز خداوند را نپرستيد» (امّا آنان در پاسخ) گفتند: «اگر پروردگار ما مىخواست (پيامبرى بفرستد) قطعاً فرشتگانى را مىفرستاد، پس ما به آن چه شما به آن فرستاده شدهايد كافريم.» پس قوم عاد به ناحقّ در زمين تكبّر ورزيدند و گفتند: «كيست كه از ما قدرتمندتر باشد؟» آيا نديدند كه همان خداوندى كه آنان را آفريد قوىتر از آنهاست؟ و پيوسته به آيات ما كفر ورزيدند. پس ما بادى سرد و توفنده و مسموم كننده را در ايامى نحس بر آنان فرستاديم تا عذاب خوار كنندهاى را در همين دنيا به آنان بچشانيم، و قطعاً عذاب آخرت رسوا كنندهتر است و آنان يارى نخواهند شد. و امّا قوم ثمود، آنان را هدايت كرديم ولى كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند پس به كيفر آن چه كسب مىكردند صاعقه عذابِ خفت بار آنان را فرو گرفت. و (از عاد و ثمود) ما آنان را كه ايمان آوردند و تقوا پيشه بودند نجات داديم. و (ياد كن) روزى را كه دشمنان خدا جمع گشته و به سوى دوزخ آورده مىشوند و آنان را از پراكندگى باز مىدارند. تا چون به دوزخ رسند، گوش و چشمان و پوستشان به آن چه انجام مىدادند گواهى مىدهد.
شريعتي: صحبتهاي شما را در مورد شخصيت حضرت آيت الله مهدوي کني ميشنويم.
حاج آقاي عابديني: خدا آيت الله مهدوي کني را رحمت کند از مصاديق همين بحثي که عرض کرديم که محسن بودن، صديق بودن، عالم بودن و تطبيق علم بر مصداق را از جمله آقاي مهدوي کني بود. ايشان مسئوليتهايي که گرفته بود گسترهي وجود ايشان را نشان ميدهد. ايشان رئيس کميته شده بود. يعني مسئوليت کميتههاي انقلاب اسلامي را داشت. ايشان به عنوان يک عالم تدريس داشت، امام جماعت بود. زندان رفته بود، تبعيد شده بود. در تصميمگيريها در شوراي انقلاب بود. نخستوزير و وزير کشور هم شده بود. در برههاي وزير کشور شد که انفجارات ايجاد شد و مملکت داشت از هم گسسته ميشد و پاي سختترين شرايط در مرحله عمل ايستاد. اين گسترهي وجود يک شخص است. رئيس دانشگاه امام صادق(ع) بوده است. ايشان جوانگرا بود. يعني همين نوع کارش روي جوان گرايي بود که امروز کم داريم. يک بحث ديگر اينکه غيرت و صداقت شديدي نسبت به انقلاب داشت. هرجايي که لازم ميشد به او ميگفتند انجام ميداد و هيچ کوتاهي نداشت. ايشان پس از قبول مسئوليتها بي آلايش بود. حالي که قبل از انقلاب در زندان و تبعيد داشت، همان حالي بود که در موقع نخست وزير بودن و وزير کشور بودن داشت. «آخر ما يخرجُ من قلوب الصديقين حبّ الجاه» آخرين چيزي که از قلوب صديقين خارج ميشود حبّ رياست است. ولي ايشان همه اينها را با يک عاقبت خوش طي کرد و با مطلوبيت مردم و رضايت رهبري از اين دنيا رفت.
انشاءالله خداي سبحان همه مسافرين و زائرين ما را به سلامت ببرد و همه دعاهاي آنها مستجاب شود که انقلاب ما به بهترين وجه چهلمين سالش را طي کند.
شريعتي: تا اربعين سيدالشهداء فقط 10 روز باقي است و انشاءالله آقاي همه ما بيايند و در کنار او عزم زيارت نجف و کربلا کنيم. «السلام عليک يا أبا عبدالله»
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)” دیدگاه میگذارید;