بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف (ع) در قرآن کريم- آيات 32 و 33 سوره يوسف
تاريخ پخش: 16-04- 97
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شور ديدارت اگر شعله به دلها بکشد *** رود را از جگر کوه به دريا بکشد
گيسوان تو شبيه است به شب اما نه *** شب که اينقدر نبايد به درازا بکشد
خودشناسي قدم اول عاشق شدن است *** واي بر يوسف اگر ناز زليخا بکشد
عقل يک دل شده با عشق فقط ميترسم *** هم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشد
زخمي کينهي من اين تو و اين سينه من *** من خودم خواستهام کار به اينجا بکشد
حال با پاي خودت سر به بيابان بگذار *** پيش از آنکه تو را عشق به صحرا بکشد
شريعتي: سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم، بينندهها و شنوندههاي نازنينمان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. انشاءالله اين لحظات و دقايقي که کنار هم هستيم لحظاتي باشد که از معارف ناب قرآن و اهلبيت(عليهمالسلام) سرشار شويم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام دارم. انشاءالله در پناه عزت حق سربلند باشند و زندگي خوشي داشته باشند.
شريعتي: ادامه قصه حضرت يوسف(ع) را با بيان حاج آقاي عابديني ميشنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان)عرض سلام داريم خدمت حضرت يوسف(ع) و همچنين نبي گرامي اسلام(ص) و خدمت بقية الله الاعظم، اجازه ميخواهيم به ما اذن بدهند در اين احسن القصص يوسف وارد شويم و از برکات و نتايج اين قصه شريف بهرهمند باشيم.
در محضر سوره يوسف بوديم. جريان رسيد به آنجا که زنان هم يوسف را تحت فشار قرار دادند و هرکدام دعوت به خود ميکردند و يوسف(س) در اين حالت که آن زندگي در کاخ برايش سخت شد، به طوري که ديگر اگر قبلاً يک نفر بود حالا تعداد بيشتري شدند و براي يوسف سختي کار بيشتر شد و چون تهديد شده بود که اگر تن ندهي تو را به زندان محبوس ميکنيم و عذاب تحقير را براي تو قرار ميدهيم، آنجا بيان کرد مرا از اين چيزها نترسانيد. به خداي سبحان عرض کرد: خدايا اگر اينها ميخواهند مرا از زندان بترسانند، براي من زندان محبوبتر از اين است که به خواستههاي اينها تن بدهم.
يکي از نکاتي که اينجا شايد تذکر دائم دارد اين است که جهان خلقت محضر حسن حضرت حق است. تعبيري که هست اين است که «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَ شَيْءٍ خَلَقَهُ» (سجده/7) به فرمايش علامه طباطبايي خداي سبحان بين خلقت و حسن و زيبايي تلازم ايجاد کرده است. هرجا خلقت هست حسن هست. «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَ شَيْءٍ خَلَقَهُ» هرجا خلقت هست، حسن هست. تلازم بين خلقت و حُسن، چون او احسن الخالقين است. در خودش حَسن است و از حَسن به غير حُسن صادر نميشود. «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَ شَيْءٍ خَلَقَهُ» بين خلقت و حُسن تلازم است. پس همه عالم خلقت زيباست. ما را ميخواهد از زيبايي عالم به سمت خودش ببرد. ما را با تجلي حُسن عالم به سمت خودش دعوت ميکند که او جميل علي الاطلاق است.
بين اين موجودات، زيبايابي را هم در انسان به خصوص قرار داده است. همه عالم حَسن و زيباست اما زيباياب هم در بين عالم انسان هست. نميگوييم: بقيه عالم زيباياب نيستند. انسان در بين موجودات به زيبايابي و يافت زيبايي بالخصوص اختصاص دارد. خودش فرمود: وقتي انسان را خلق کرد، «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» (مؤمنون/14) يعني انسان را زيباترين خلق کرد. اين «تبارک الله احسن الخالقين» نسبت به انسان است، نتيجهاي که ميخواهيم از اين قصه بگيريم اين است که اصل زيبايي و ادراک زيبايي فعل خداست و از او نشأت گرفته است. چون خودش حقيقت جمال نامتناهي است، هر قدر کسي قدرت ادراک زيبايي بيشتري پيدا کند باب زيبايي محقق است که او بتواند بيشتر بيابد. يک مرتبه اين است که به بهترين نحو خلق شده است، يک مرتبه اين است که تمام اينها تجلي جميل مطلق هستند. يعني اگر اين درست ديده شود زيباترين است. در بين اين زيباترينها خداي سبحان وقتي انسان را خلق کرد، به خالق اين انسان که خودش باشد گفت: «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ». يعني اين بهترين و زيباترين خلق است. خودش هم بهترين و زيباترين خالق است. اصل زيبايي و يافت زيبايي را خداي سبحان در عالم قرار داده است. اين صفت در انسان ممدوح است. اگر کسي زيبايي را نمييابد يک عيب است. خداي سبحان زيبايي عالم ظاهري را يک رقيقه نسبت به زيباييهاي بالاتر قرار داده است. براي اينکه انسان از آن زيبايي بالاتر محروم نشود و محصور و محدود به زيبايي ظاهري نشود، يک حدودي را قرار داده که تو اگر در اين حدود حرکت کني، از اينها عبور ميکني و در اينها متوقف نميشوي. براي اينکه انسان را در زيبايي توسعه بدهد و بالا ببرد، يک حدودي را قرار داده که انسان مشغول نشود به طوري که از مراتب بالاتر غافل شود. لذا خداي سبحان يوسف را خلق کرد. ميتوانست کسي باشد که اين زيبايي را نداشته باشد و کسي مفتون او نشود. اما کسي مفتون او شد و از ظاهر او به باطن او راه پيدا نکرد، اين غلط است. اگر کسي يوسف(ع) را ديد و از زيبايي او به زيباييهاي باطني، اخلاق او، ذات او، خالق او راه پيدا کرد، اين راه سريع کمال ايجاد کرده است. يعني خدا با تجلي زيبايي دلها را به سوي اين زيبايي جذب کرده اما نخواسته در اين زيبايي متوقف شوند. لذا زيبايي او مذموم نيست که بگوييم فتنهگري ايجاد ميکند. نه! خداست. اگر ميدانست که اين فقط سبب فتنهگري است، نه سبب جذب، اين کار را نميکرد. خدا نميخواهد کسي را به ضلالت بياندازد.
لذا تعبير بعضي اين است که اين زيبايي يوسف يک دانه نبوتي در درونش بود. دانه عظيم جمالي درونش بود، که اين زيبايي ميخواست جذب کند و به او برسد اما بعضي حدشان محدود بود، در يک مرتبهاي اينها متوقف ميشدند. من از ابتداي کلام بعضي از زبانها را که نسبت به زليخا تندي دارد را سعي کردم با يک کنترل بگويم. درست است فعل او در مراحلي غلط بوده اما بالاخره اين به ايمان رسيد. اين همسر يوسف نبي شد. لذا اگر در يک برههاي هم اشتباه داشته به لحاظ پايان سعي کنيم توهين و جسارت طوري نباشد، بايد آدم فعل غلط را به عنوان فعل غلط ببيند. بايد نسبت به آن کارهاي اشتباه، اشتباه ببيند. اما در عين حال طوري حرف بزنيم که در پايان که اين مؤمن ميشود آن عاقبت ديده شود. نه اينکه بگوييم: هرکاري کرده درست است، نه بخواهيم تطهيرش کنيم، اين هم غلط است. اما به لحاظ حسن عاقبت بايد مطرح کرد. لذا اين زيبايي که خداي سبحان در يوسف قرار داد عجيب است. تمام کساني که به يوسف مبتلا شدند، بالاخره نجات پيدا کردند. حتي برادرها، حتي زليخا و عزيز مصر، حتي حاکم مصر، او هم نجات پيدا کرده است. از قِبل يوسف کسي به هلاکت نرسيد. اين از نکات عجيبي است که با اينکه اينقدر زندگي او تلاطم داشت، اينقدر حوادثي که در چاه افتاده، در زندان افتاده، حسادتهاي مختلف نسبت به او شکل گرفته، اما عبور داده است. خداي سبحان چقدر براي اينکه يک نفر ايمان بياورد چقدر نقشه کشيده است. يوسف از پدر جدا شده، هجران بين يعقوب و يوسف، چقدر خدا مهربان است. يوسف در کجا قرار گرفته به عنوان برده در بازار بردهها فروخته شده است. در قصر عزيز مصر تحت فشار قرار گرفته، خدا همه اينها را قرار داده تا بعد قلب اينها را هدايت کند. اين جريان از جانب يوسف يک حقيقتي است، از جانب اينها هرکدام يک پردهاي است، يک دوربيني است دارد نشان ميدهد. هم خود يوسف بالا رفت و هم مردم از قِبل اين ابتلائات هدايت شدند. صبر يوسف، چقدر نشان ميدهد يک نفر عالم، يک نفر که در مقام هدايتگري ديگران است، بايد صبر و شرح صدر داشته باشد. چقدر بايد بر خودش سختي را تحمل کند تا سبب هدايت ديگران شود. خدا در قبال آن مقامات و کمالات عظيم ميدهد. اين يک نکته زيبايي است که عالم همه زيباست. زيبايي از جانب خداست. دل مردم با زيبايي زودتر نرم ميشود لذا گاهي زيبايي ظاهري است، انبياء هيچکدام نبايد از جهت قيافه، طوري باشد که مردم بدشان بيايد. جزء صفات نبوت اين است که نبي نبايد چهره و ظاهر و پوشش به گونهاي باشد که مردم احساس بدي بکنند. مراتب است، گاهي يک کسي مثل يوسف(ع) تجلي ميکند که در اوج زيبايي و جذب است. هرکس ميبيند جذب ميشود. دارد که يوسف را وقتي ميخواستند به زندان ببرند در غل و زنجير کردند. مردم که او را ميديدند ميگفتند: چهره او با اين غل و زنجير نميخورد. نميخورد که او خائن باشد! يعني اينقدر اين قيافه معصومانه بود هرکس ميديد ميگفت: به او نميخورد که چنين خطايي کرده باشد. نميگوييم هرکس زيباست حتماً خوب است اما زمينه خوب شدن در آن ممکن است زياد باشد. اگر هم از دست بدهد قدر ندانسته و اين کفران عقاب ميآورد. اينطور نيست که احساس کند زيبايي براي خودم است. اين زيبايي را از کجا داشتي؟ زيبايي را خداي سبحان داده است. اگر هم گاهي امکان زيباتر شدن است باز اين را خدا در نظام خلقت طوري قرار داده که امکانش هست. اين نظامي است که خدا در خلقت قرار داده و الا ميشد که طوري باشد که امکان تغيير نباشد.
اگر اين را اينطور ديديم، خداي سبحاني که اين همه نقشه کشيد تا با اين زيبايي و اين جريان و اين همه سختي براي يوسف و يعقوب(س) مردم را هدايت کند، در روز قيامت که انسانها زيبايي حق را ميبينند، جذب ميشوند، در حالت احتضار، در برزخ و قيامت، اينکه اينطور براي هدايت تک تک انسانها نقشه ميکشد و سرمايهگذاري ميکند، در آنجا ما را رها ميکند. در جايي که دست ما به جايي بند نيست. مگر اينکه انسان کاملاً وجودش را وارونه کرده باشد. لذا همه پلهاي پشت سرمان را خراب نکنيم. لذا هر باب خير را از دست ندهيم و بگوييم: شايد اين نجات دهنده باشد. امروز که خيلي براي انسان سخت است که در يک فشار اقتصادي سنگين يک عده ميآيند از اين آشفته بازار سوء استفاده کنند. چطور از خدا نميترسند؟ مگر عقبت ثروتمندان ديگر را نديدند که در يک گوشه قبر خوابيدند و زمين خوردند؟ اگر يک بچه و يک معصوم آه بکشد که در اثر فعل اينها فشار به او آمده، چطور ميتوانند جواب خدا را بدهند؟ چطور عقاب الهي را تحمل ميکنند؟ خدا به اين لطيفي آه موجودات و انسانها برايش خيلي عظيم است. بين آسمان و زمين يک آه فاصله هست. تعبير هست که آه اسم خداست. با خدا مقابله کردن، با خدا جنگ کردن جرأت ميخواهد. لذا اگر خطا ميکنيم هم نادم باشيم، هم از آن خطاهايي نکنيم آن غيرت الله و نظام قهر الهي را به جوش بياورد و آنها را با ما طرف کند. در روايت دارد بعضي از کساني که ايمان در وجودشان محفوظ مانده باشد، اينها را به جهنم ميبرند، اما جهنمي که بترسند نه بسوزند. اين ترس پاکشان ميکند. ولي باب ايمان محفوظ مانده باشد. همه پلها خراب نشده باشد. زيبايي را در همه عالم خدا قرار داده و سبب هدايت قرار داده، انسانها نسبت به زيبايي خاضع هستند. اگر خدا جميل تجلي کند، چطور انسان عاشق ميشود. يک تجلي جلوهاي از جمالش يوسف شد، هرچه ميديد دست از ترنج نميشناخت. اگر خودش تجلي کند که براي عدهاي کرده است، چه خبر خواهد شد؟ همه ما آن جلوه را خواهيم ديد.
نکته ديگر اين است که در اينجا زنان روساي قوم مصر در آن جلسه جمع شدند و آن فتنه از آنجا آغاز شد. اين يک هشداري است که زنان مسئولين ما هم تحت خطر هستند. به همن نسبتي که مسئوليت ايجاد ميشود در چشم ميآيند، خانواده اينها هم در چشم ميآيد. همينطور که در اين آيه ميفرمايد اينها زناني بودند که رؤساي افراد بودند، مردانشان در کار بودند اما اين زنان هم با هم ارتباطات داشتند. سعي کنند اگر اينها با هم ارتباط دارند، ارتباطات را بر يک محور الهي قرار بدهند. نه مد و پز و رقابت در مسائل مادي. لذا اگر هر مقداري انسان مقام پيدا ميکند بايد خودش مراقب خانوادهاش باشد که به همين نسبت در خطر بيشتر قرار ميگيرد. اگر بي قدر و اندازه مشغول کار باشد، بعد از داخل ميپوکد. لذا امام(ره) و مقام معظم رهبري در عين اينکه در اوج کار هستند، نسبت به رفتار خانواده و بودن با خانواده کاملاً دقت دارند و حساسيت دارند. هرچقدر بخواهيم الگوسازي کنيم، نگاه مردم به خانوادههاي مسئولين هست. اگر مسئولي در اشرافيگري باشد اين قطعاً به سقوط کشيده ميشود. چون اشرافيگري که با قدرت همراه ميشود، ديگر دو عامل ساقط کننده انسان ميشود. حواسمان باشد زنان اهل مدينه يک الگو هستند که نشان ميدهد خداي سبحان خيلي وقتها کارها و شايعات و تخلفات از درون خانههاي مسئولين شکل ميگيرد.
نکته ديگر اينکه صحنهاي که خدا ساخته در نگاه فيلم، در نظر بگيريد درون و بيرون را خدا آنچنان با هم ترسيم کرده که عشق را به ظاهر هم کشانده است. جريان اينکه خانمها دستشان چاقو ميگيرند، دست را ميبرند، حقيقت دروني که عشق و علاقه است را با ديدن يک جمال از خود بيخود ميشود، در نظر بگيريد در اين صحنه يوسف عبور ميکند، يک جلوه جمالي و بعد خانمها اينجا نشستند، همه طوري مجذوب ميشوند که اين تشخيص را نميدهند تا دست بريده ميشود. اين چهره که بين يک حقيقت دروني و يک حقيقت بيروني خدا گره زده، گره زدن بين دو صحنه که ميتواند در فيلم ديده شود. يک حس دروني را وقتي به بيرون کشاندي و توانستي در بيرون هم تجسم بدهي، در نظام هنر و فيلم اين شاهکار است. خدا چقدر صحنه را زيبا جلوه داده است. براي کسي که اهل فيلم باشد ميفهمد ارزش هنري اين چيست. اين از نگاه دروني چطور به بيرون کشيده شده است. کساني که اهل هنر هستند خوب متوجه ميشوند اين تصوير چقدر زيباست که توانسته به ظاهر کشيده شود.
نکته ديگر اين است که وقتي زليخا دارد بيان ميکند «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» (يوسف/32) اگر آنجايي که امر کردم انجام ندهد، نميگويد: من او را زندان مياندازم. «لَيُسْجَنَنَ» اين به زندان افتاده ميشود. هيچگاه عاشق محنت معشوق را ابراز نميکند. هيچ عاشق به معشوق سخن سخت نگفت! زليخا نميگويد: من تو را به زندان مياندازم، ميگويد: اگر حرف مرا گوش نکرد «لَيُسْجَنَنَ» به زندان افتاده ميشود و از تحقير شدهها قرار ميگيرد. نميگويد: من تحقيرش ميکنم. اينها نکتههاي ظريفي است. مثلاً خداي سبحان وقتي ميخواهد احکام جعل کند، آنجاي که حکم سخت است و با ميل انسان سازگار نيست، نميگويد: من اين کار را ميکنم. ميگويد: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاص» (بقره/178) قصاص بر شما نوشته شد. اين نحوه جعل حکم است که اگر محبت در کار است، وقتي ميخواهد حکمي را، کار و سختي را ايجاد کند، نميآيد به صراحت به خودش نسبت بدهد. نميخواهد در اين رابطه کدورت ايجاد شود ولي از آن طرف ميگويد: «كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» (انعام/12) خدا رحمت را بر شما نوشته است. آنجا که رحمت است ميگويد: من نوشتم. اين را براي شما حتمي قرار دادم. اينها در زبان ارتباط با خدا و حتي مديريت يک خانواده، پدر در يک خانواده، در نظام تربيتي که رابطهها براساس محبت شکل بگيرد، آنجايي که سختي است چطور بيان شود. «عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» (بقره/216) خدا با محنت با کسي برخورد نميکند حتي اگر سختي در کار است، اين سختي حتماً براي او نافع است حتي اگرچه اين سختي را صريح نميگويد که من اين را براي تو سخت ميکنم. اين زبان چقدر عشق را به ما ياد ميدهد. با اينکه ميگويد: «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ» اگر آنچه من امر کردم انجام ندهد، «لَيُسْجَنَنَ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ» اين خيلي زيباست.
نکته بعد آيه 34 سوره يوسف «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (يوسف/34) «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ» (يوسف/33) اگر کيد اينها را برنگرداني من به اينها ميل پيدا ميکنم. در ادامه دارد، «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ» اين تعبير فاستجابَ در چند جاي قرآن نسبت به انبياء آمده است. همين تعبير نسبت به حضرت زکريا آمده است. وقتي فرزند ميخواست، اين تعبيرات خيلي زيباست «رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء» (آلعمران/38) وقتي بلا بر ايوب خيلي شديد شد «مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ» (انبياء/83 و 84) آن ضر را برداشتيم. در مورد حضرت يونس داريم «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ» (انبياء/87 و 88) اين سنت ماست. اين «فاستجبنا» ميآيد تا به يوسف(ع) ميرسد. يوسف اينجا از خدا خواست «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ» مثل يونس که در شکم ماهي بود، مثل زکريا که وقتي مريم را با آن لطافت ديد، گفت: خدايا ميشود با اينکه ما پير شديم به ما فرزند بدهي؟ از خدا خواست و خدا اجابت کرد. معلوم ميشود اينجا فشار براي يوسف خيلي زياد بوده است و خدا برايش اجابت کرد. انشاءالله خدا براي همه ما فاستجاب را محقق کند. به خصوص براي حاجت جمعي ما که خداوند اين مشکل را تبديل به آساني بکند. «فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» اين «هو السميع العليم» خيلي زيباست. او سميع است، ميشنود. اينکه کسي براي حاجتمندان گوش شنوا داشته باشد. عليم است، اجابت او مطابق علم است. اين سميع بودن از مسائلي است که اگر دقت نشود مسئولين ما امروز سميع بايد باشند. ببينند درد مردم چيست. اگر در يک فشاري افتاد، خدا سميع است بعد عليم است. اين اسم خدا چقدر آرامبخش است. اگر مسئولين ما گوش شنوا باشند، مردم بدانند که حرفشان را گوش ميکنند، اگر اينطور باشد براي مردم تحمل بالا ميرود. اگر مردم احساس کنند کسي دردشان را نميشنود، خيلي تأمل سخت ميشود.
گاهي شده مسئولين ما يک شب بيايند در قسمتهاي مستضعفنشينتر اين را براي خودشان به عنوان يک وظيفه ببينند که برايشان تواضع باشد. بگويند: خدايا ما ميخواهيم براي تو تواضع کنيم. اگر اين اتفاق بيافتد، خداي سبحان اينها را عزيزتر ميکند. تعبير امام هست که خدمت به عيال الله، خدمت به خداست. اگر مردم را عيال خدا ديدند و شيفته خدمت به آنها شديم، با محبت دنبال خدمت به مردم باشند، آنوقت مردم از آنها راضي ميشوند. تحمل براي مردم آسان ميشود. مردم جذبشان ميشوند.
شريعتي: تمام آنهايي که در نظام اسلامي مسئول هستند يک مسئوليت مضاعف دارند اينکه به نام دين حکومت ميکنند.
حاج آقاي عابديني: بعد از اين همه مدت حاکميت به نام دين تشکيل شد. با توجه به اينکه ميخواستند دين را از حاکميت دور کنند، بگويند: دين از سياست جداست. تا مردم دين را به عنوان يک رابطه فردي ببينند. تمام انبياء زحمت کشيدند که بگويند: دين در صحنه زندگي مردم است و همه اينها تک تک ميخواهد انسان را به خدا برساند.
شريعتي: يعني جنس مديريت مسئولان ما در نظام اسلامي با جنس مسئوليت فلان مدير اروپايي کاملاً متفاوت است.
حاج آقاي عابديني: مسئوليت در اين نظام از جنس انبياء است. ميخواهد در تمام اين دنيا قسط برقرار کند تا به سمت خدا حرکت شود. قسط و عدالت ايجاد شود تا مردم به سمت خدا حرکت کنند. عدالت اينقدر در اينجا عظيم است. نه صرف يک رفاه عادي باشد. رفاه ايجاد ميشود تا به سمت خدا حرکت شود. سميع و عليم نشان ميدهد گوش شنوا داشتن از جانب کسي که برتر است، مقامي دارد جزء يکي از ضروريات است که خدا خودش را در اينجا خودش را سميع ميداند «إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ».
شريعتي: نکات خيلي خوبي را شنيديم. امروز صفحه 373 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ «137» وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ «138» فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ «139» وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ «140» كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ «141» إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ «142» إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ «143» فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ «144» وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ «145» أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ «146» فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ «147» وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ «148» وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ «149» فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ «150» وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ «151» الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ «152» قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ «153» ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ «154» قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ «155» وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ «156» فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ «157» فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ «158» وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ «159»
ترجمه: اين (دعوت تو يا بتپرستى ما) جز شيوه پيشينيان نيست. وما عذاب نخواهيم شد. پس هود را تكذيب كردند آنگاه ما آنان را هلاك كرديم. البتّه در اين (داستان) بىشك نشانهى بزرگى است، و (لى) اكثر مردم ايمان آورنده نيستند. و همانا پروردگار تو، همان خداوند عزيز و مهربان است. قوم ثمود (نيز) پيامبران را تكذيب كردند. آنگاه كه برادرشان صالح به آنان گفت: آيا (از شرك و انحراف) پروا نمىكنيد؟ من براى شما پيامبرى امين هستم. پس از خداوند پروا كنيد واز من اطاعت نماييد. و من بر اين رسالتم هيچ پاداشى از شما نمىخواهم. پاداش من جز بر پروردگار جهانيان نيست. آيا (فكر مىكنيد) شما در آنچه در اين دنيا داريد، در أمن وامان رها خواهيد شد؟ در باغها و چشمهها. و كشتزارها و نخلهايى كه شكوفهاش لطيف و بر هم نشسته است. (و هيچ مسئوليّت و بازگشتى نخواهيد داشت؟) و شما (ماهرانه) از كوهها خانههايى براى خوشگذرانى مىتراشيد. پس، از خدا پروا كنيد و مرا پيروى نماييد. واز اسرافكاران فرمان نبريد. آنان كه در زمين فساد مىكنند و اهل اصلاح نيستند. (قوم ثمود به جاى ايمان آوردن به صالح) گفتند: همانا تو از سحر شدگانى. تو جز بشرى مثل ما نيستى. پس اگر از راستگويانى، نشانه (و معجزه) اى بياور. صالح (در پاسخ معجزهخواهى مردم) گفت: اين ماده شترى است (كه با ارادهى خداوند، از درون كوه خارج شد). براى اوست سهمى از آب (يك روز) و براى شما روز ديگرى معيّن شده است. و به آن آسيبى نرسانيد كه عذاب روز سهمگين، شما را فرا مىگيرد. پس ناقه را كشتند، سپس از كردهى خود پشيمان شدند. پس آنان را عذاب فرا گرفت. همانا در اين (ماجرا) قطعاً نشانه و درس عبرتى است، و (لى) اكثر آنان ايمان آورنده نيستند. و البتّه پروردگار تو بى شك همان تواناى مهربان است.
شريعتي: اشاره قرآني را بفرماييد و بعد انشاءالله قرار هست در اين هفته از يک فقيه بزرگ، محقق ثالث حضرت آيت الله وحيد بهبهاني ياد کنيم.
حاج آقاي عابديني: در آيه 151 و 152 ميفرمايد: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ، وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ» اين عدم اطاعت از مسرف، مسرف کيست؟ کسي که از حد تعادل خارج ميشود. دارد خدا به ما امر ميکند که تمام اين مشکلات از اسراف نشأت ميگيرد.اسراف فقط در غذا نيست. اين هم يک مورد است. اسراف در تمام مراتب را شامل ميشود. در اخلاق هست، در اعتقاد هست، در اعمال هست. اگر کسي در هر جايي اسراف کند، يک کسي در خوراک اسراف کند، ديگري در اخلاق اسراف ميکند، «وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ» هيچگاه از مسرف اطاعت نکنيد. مسرف وجودش عدالت ندارد. لذا عادل قابل اطاعت است. «الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ» منتهي فکر نکنيد حتماً بايد يک کسي خيلي بزرگ باشد، اسرافش هم چند هزار ميليارد توماني باشد تا اين مسرف شود، اما يک کسي که صد تومان را هم به اسراف خرج ميکند، شامل اين آيه ميشود. حواسمان باشد که اسراف بسيار خطرناک است.
حضرت آيت الله وحيد بهبهاني اصولي بزرگ، مجدد شيعه در نظام اجتهاد، اين بزرگوار هم در نظام علمي عظيم بود، هم در زندگي و زهد و ساده زيستي در نهايت عظمت بود. هم در خدمت به مردم بسيار عظيم بود به طوري که ايشان نماز و روزه استيجاري ميگرفت، آن پولي که از اين راه به دست ميآورد خرج مردم و فقرا ميکرد. اينها درس است، تکليف گرا بود. ميرزاي قمي، مرحوم کلباسي اينها هرکدام يکي از شاگردانش بودند. در اواخر عمر لمعه درس ميداد. شرح لمعه کتابي است که در اولين کتاب فقهي است که يک طلبه ميخواند. براي تکليف به بهبهان رفت، ديد آنجا يک مقدار اخباري گري رايج شده است. از بهبهان به کربلا رفت، اخباريگري در مقابل عقلانيت بود. به حدي نسبت به عقلانيت قوي بود که اجتهاد شيعه را تقويت کرد به طوري که از اذان مغرب تا صبح سر پا ايستاده بودند و با بعضي بزرگان بحث ميکردند. وقتي جلسه درس مرحوم صاحب حدائق رفت گفت: ميخواهم سه روز شاگردانت را در اختيار من قرار بدهيد که من هم حرفهايم را بزنم. صاحب حدائق هم اين کار را کرد. بعد از سه روز دو سوم شاگردان ايشان را به سمت مکتب اجتهادي برگرداند.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: از خداي سبحان ميخواهيم که اين مشکلات اخير مملکت ما را به عزتش و با در هم کوبيدن استکبار جهاني، صهيونيست جنايتکار و وهابيت عربستان، همچنين کساني که در داخل ضربه ميزنند عالماً و عامداً، انشاءالله خداي سبحان اينها را با عظمت و عزت خودش اگر قابل هدايت نيستند، نيست و نابود بگرداند. اگر قابل هدايت هستند آنها را هدايت کند که بدانند چه فسادي دارند ايجاد ميکنند. انشاءالله خدا ما را از شر فعل بدمان در امان نگه دارد.
شريعتي:
يوسف فروختن به زر ناب هم خطاست *** نفرين اگر تو را به تمام جهان دهم
السلام عليک يا رسول الله!
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)” دیدگاه میگذارید;