بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»
فصل: محبت (13)
موضوعات مطرح شده: خداوند رافع نیاز ها 4:48 سیر وارد کثرات شدن انسان 8:00 تقاضا نکردن از مردم تضمین کننده بهشت 12:12 تکیه نکردن به اسباب 16:00 دوستی بی توقع 20:00 خواستن از محدود، محدود کنندهی خواسته 23:15 امید نداشتن به دیگران، خلاصه خوبیها 28:00 فرق اجابت خدا با اجابت مردم 30:00 تقاضا نکردن از مردم، علامت اخلاص 36:00
سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلحَمدُ اللهِ رَبِّ العالَمِینَ وَ الصَّلواة وَ السَّلام عَلی مُحُمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. از اول میخواهید دعوایمان بشود. صلواتی بفرستید که دعوا را بردارد. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. ببینید ملائکه الان چقدر خوشحال شدند از این صلوات شما. چه صلواتی را به آسمان بردند. این صلواتی که فرستادید. وَ لَعَنَ الدّائِمُ عَلی أَعدائِهِم أَجمَعینَ إِلی یَومِ الدّین.
اَللّهُمَّ کُن لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی آبائِهِ فِی هذِهِ الساعَةِ وَ فِی کُلِّ ساعَةِ وَلِیّاً وَ حافِظَاً وَ قائِدَاً وَ ناصِرَاً وَ دَلِیلاً وَ عَینَاً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعَاً وَ تُمَتِعَهُ فِیها طَوِیلاً.
هر چقدر دوست داریم از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری مرحمت کنیم: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. ایام متعلق به حضرت زهرا سلام الله علیها است. همهی عشق و علاقهمان را به حضرت زهرا، با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. برای پیروزی رزمندگان اسلام، مسلمانها، مؤمنان در هر گوشهی عالم و سرکوب ظالمان و از بین رفتن ظالمان، مستکبران، صهیونیستها، وهابیها، هر چقدر عشق و علاقه داریم که مسلمانها کمتر صدمه ببینند و ان شاء الله زودتر پیروز بشوند، صلوات بلند مرحمت کنیم: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
بحث ما در شرح حدیث معراج که در این شبهای پنجشنبه در محضر آن بودیم، به این فراز رسید که کسانی که تحابب فی الله دارند، خصوصیاتی دارند. محبت در راه خدا، خصوصیاتی را ایجاد میکند. از جلمه خصوصیاتی که فرمودند، نگاه اینها به عالم، یک نگاه دیگری است. از چشم خدا است، که فرمودند «اُولَئِکَ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَی المَخلُوقِینَ بِنَظَرِی إِلَیهِم»[1]. با چشم من، خدا فرمود به عالم نگاه میکنند، که جلسهی گذشته هم این مسئله را مطرح کردیم. اما امروز ان شاء الله در این فراز این حدیث که بسیار زیباست و کاربردی و ان شاء الله در زندگی روزانهی ما و تصمیمات ما خیلی اثر دارد، ان شاء الله در محضر این فراز هستیم. دنبال این میفرماید که کسانی محبوب خدا میشوند که تحابب فی الله داشته باشند و این خصوصیات را داشته باشند، که از جمله خصوصیات این است که «وَ لَم یَرفَعُوا الحَوائِجَ إِلَی الخَلقِ، بُطُونُهُم خَفِیفَةٌ مِن أَکلِ الحَلالِ»[2] این خصوصیتشان این است که « لَم یَرفَعُوا الحَوائِجَ إِلَی الخَلقِ». یک تابلوی بزرگی است در زندگی انسان. انسان، اجتماعی خلق شده. نمیشود که در روابط اجتماعیاش با دیگران رابطه نداشته باشد. بالاخره هر کاری برای انسان، در ارتباطات اجتماعی شکل میگیرد. اما این ارتباطات اجتماعی میتواند انسان را به سمت مردم بکشاند به گونهای که حوائجش را، رفعش را و برآورده شدنش را از مردم ببیند. یک موقع هست انسان ارتباط دارد، خیلی هم ارتباط دارد، اما هیچگاه رفع حوائجش را از مردم نمیبیند. اینگونه نیست که این عزلت گرفته باشد. رابطههایش را قطع کرده باشد. اما ببینید خدا یک نیازی را در انسان قرار داده. اساس وجود انسان، بر نیاز است، که تا نیاز، انسان را به سمت رافع نیاز بکشاند. از آن کودکی که به دنیا میآید، از همان لحظهی اول، تا به دنیا میآید، این احساس نیاز به تنفس که تا کنون از طریق ناف این فرزند، از طریق خون مادر انجام میشد و این احتیاج به تنفس با گلوی خودش نداشت، ولی تا به دنیا میآید، این مجرای تنفس میخواهد باز شود و این نفس کشیدن از اینجا آغاز شود. و لذا گریهی کودک در آن لحظه، تا مجرای دهان را باز بکند، خیلی تأثیرگذار است، که این گریه، اعلان نیاز است و آن تنفس، رفع نیاز است، که رفع نیاز میشود. همینجور در تمام زندگیاش، انسان از ابتدا تا انتها، نیست مگر این که دائما نیاز دارد و هر نیازی میخواهد انسان را بکشاند به کجا؟ میخواهد هر نیازی انسان را بکشاند به خدا، چون رافع نیاز، خدا است. درست است که «أَبَی اللهُ أَن یَجرِیَ الأَشیَاءَ إِلَّا بِأَسبَابٍ»[3]، اما اسباب را خدا قرار داده. رفع نیاز در آنها را هم خدا قرار داده. اگر انسان از ابتدا عادت کرد و عادت داد خودش را که هر رفع نیازی از اوست، آن موقع حالا وارد این روایات میشویم ببین چقدر وادی دیگری جلوی انسان گشوده میشود. که خدا میخواهد ما با خودش محشور باشیم فقط. و هر چقدر هم با عالم و اسباب و مردم ارتباط داریم که ممدوح هم هست، مذموم هم نیست، اما رفع نیاز را چگونه ببینیم؟ ببینیم فقط از خداست. حتی اگر جایی باید برویم غذا بخوریم تا سیر شویم، رفع گرسنگی را از غذا نبینیم. رفع به اصطلاح تشنگی را از آب نبینیم. همان جا هم احساس بکنیم که «یُطعِمُنِی وَ یَسقِینِ»[4]. خدا اطعام کرده. خدا اِسقا کرده. همان جا این را ببینیم. از ابتدا خدا این را قرار داده. لذا در نظام کودکی، در روایات دارد که آن چهار ماه اول، کودک فقط با خدا محشور است. هر چند میخورد، میآشامد، ارتباط دارد، پدر و مادر را مییابد، اما فقط با خدا محشور است. لذا گریه و خندهی او، شهادت بر توحید است. کم کم دارد میآید به کثرت، در چهار ماه دوم، مییابد که پدر به اصطلاح وسائط را مییابد اما واسطهها را، یک واسطه میبیند. لذا شهادت بر رسالت است گریه و خندهی او. کارهای او، شهادت بر رسالت است. اینها روایت است. و در چهار ماه سوم، در آنجا یا بگویید شهادت بر رسالت است یا بفرمایید صلوات بر پیغمبر است. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. و در چهار ماه سوم، حالا وسائط کم کم متکثر میشوند. میفرماید استغفار برای پدر و مادر است که آن چهار ماه سوم، کم کم دارد به کثرات چه میشود؟ وارد میشود. اما هنوز این کثرات در راستای چه هستند؟ هنوز در همان راستای الهیت عالم هستند و از او جدا نشدند. کم کم اسباب را مؤثر میبیند. پس با این نگاه که هر نیاز میخواهد انسان را ببرد در خانهی خدا، اگر انسانی، نیازش را به سببی در حقیقت منحصر کرد و از آن راه دید، یعنی یک راه کمال خودش را، به روی خودش بست. بنبست کرد. وقتی انسان رساند خودش را به یک سبب، و این اثر را از آن سبب دید، و آن سبب را مؤثر در کارش دید، یعنی خودش این مسیر حرکت را چه کار کرده؟ بنبست کرده، چون اسباب، غیر از خدا، همهشان محدودیت دارند. بنبست دارند. مگر آن جایی که خدا امر کرده. به امر خدا، انسان در جایی، توسلی، در حقیقت توجهی داشته باشد. مثل این که میفرماید «أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُو الرَّسُولَ وَ أُولِی الأَمرِ»[5]. اینجا محضِ اطاعت خداست. اینجا محض در حقیقت ارتباط با خداست. غیر نشده در اینجا هم. اینجا هم با امر ربّ رفته. اما جایی را که انسان میرود، منحصرش میکند به این و رفع سبب را، اینجا یک کوچهی بنبست است. وقتی میرسد به انتها، تعبیر قرآن این است «وَ رَأَوُا العَذَابَ وَ تَقَطَّعَت بِهِمُ الأَسبَابُ»[6]. آن وقت، وقتی که عذاب دیده میشود، اسباب دیگر، همه فرو میریزند. وقتی فرو ریختند، انسان میبیند هر چیزی که به هر کسی غیر از خدا، اتکا کرده بود، فرو ریخته. لذا میبیند یکدفعه هیچ پشتوانه ندارد. یکدفعه میبیند رهای رها است. اما آن سببی که به خدا متصل میشود، یک سبب پایدار است، که «کُلُّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مٌنقَطِعٌ»[7]، هر نسب و سبب دیگری، متقطع است در قیامت، «إِلَّا سَبَبِی وَ نَسَبِی»[8]. مگر آن جایی که این نسب، به خدای سبحان از طریق رسولش متصل بشود، آن سبب و نسب چه میشود؟ چون الهی است، چون «مَا عِندَکُم یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللهِ بَاقٍ»[9]. آنی که پیش شما است، نفاد و هلاک دارد. اما آنی که سبب الهی است، آن باقی است. حالا این را داشته باشید. این بحث خیلی زوایا دارد. و خیلی در حقیقت فروعات دارد، که چه کنیم؟ یعنی ارتباطاتمان را قطع کنیم. قطعا این نیست چون این همان دینی است که دستور به ارتباطات اجتماعی داده و دین اسلام به عنوان یک دین اجتماعی کامل که هیچ دینی، اجتماعی بودنش مثل اسلام نیست و اگر دینی، اجتماعی بود و احکام اجتماعی قوی داشت، احکام اجتماعی، روابط بین افراد را شکل میدهد. یکی در حقیقت نانوا است و دیگری در حقیقت چیست؟ دیگری مثلا آهنگر است و دیگری نجار است و معمار است و مهندس است و دکتر است و معلم است و همهی اینها با هم. در ارتباط با هم، رفع حوائج میشود. حالا پله پله میرویم جلو. من برای این که مسئله یک خرده روشنتر بشود، یک روایتی را در اینجا که یک قدری مصداقی هم هست، این روایت را در محضرش قرار میگیریم. ان شاء الله باز روایات زیاد دیگری هم هست که آنها را هم ان شاء الله در محضرشان قرار بگیریم. میفرماید که {امام صادق علیه السلام فرمودند: «جَاءَت فَخِذٌ مِنَ الأَنصَارِ إِلَی رَسولِ الله صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم» گروهی از انصار آمدند خدمت پیغمبر اکرم «فَسَلِّموا عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَیهِم السَّلام» سلام کردند و پیغمبر هم جواب سلام آنها را داد. «فَقَالوا: یَا رَسولَ الله إِنَّ لَنَا إِلَیکَ حَاجَة». ما یک سوالی داریم. یک تقاضایی داریم. «فَقَالَ رَسول الله صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم: هَاتوا حَاجَتَکُم». خب بگویید. حاجتتان را و سوالتان را بگویید. «قَالوا: إنَّهَا حَاجَةٌ عَظِیمَة». این حاجت ما خیلی بزرگ است. یعنی کأنّه دارند زمینهچینی میکنند که بله را بگیرند در جواب. « إنَّهَا حَاجَةٌ عَظِیمَة». «فَقَالَ» پیغمبر فرمود: «هَاتوهَا مَا هِیَ» خب بگویید. باشد، بزرگ باشد. بگویید. «هَاتوهَا مَا هِیَ» چیست این حاجتتان؟ «قَالوا» ما از شما تقاضا داریم که «تَضمَن لَنَا عَلَی رَبِّکَ الجَنَّةَ»}[10]. میخواهیم شما برای ما بهشت را تضمین بکنید. خب این خیلی حاجت بزرگی است که پیغمبر اکرم بگوید باشد من ضامن بهشت شما هستم. «تَضمَن لَنَا عَلَی رَبِّکَ الجَنَّةَ». ما میخواهیم بهشت را برای ما، پیغمبر چه کار بکند؟ شما تضمین بکنید. «قَالَ فَنَکَسَ رَسول الله صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم رَأسَهُ»[11] حضرت سرشان را به پایین انداختند. «ثُمَّ نَکَتَ فِی الأَرضِ»[12]. این «نَکَسَ» و «نَکَتَ» شاید یک بابی باشد که در مقابل بعضی از مسائل، حضرات معصومین، بسیار وارد شده که «نَکَسَ رَأسَهُ» و « نَکَتَ فِی الأَرضِ» که اینجا هم آمده، اگر کسی علت این را و تبیینش را اگر پی بگیرد، فکر میکنم یک بحث خوبی باشد که از یک هیئت ظاهری، یک رابطهی به اصطلاح معرفتی و تأثیرگذاری در میآید. الان ما نمیخواهیم به این وارد بشویم. حضرت سرشان را پایین انداختند، «ثُمَّ نَکَتَ فِی الأَرضِ» مثل این که مثلا انگشت را بر زمین بکوبند یا چوبی دستشان باشد به زمین بزنند، « نَکَتَ فِی الأَرضِ ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ»[13] پس از مدتی سر را بلند کردند. {«فَقَالَ: أَفعَلُ ذَلِکَ بِکُم» باشد قبول است. قبول است اما یک شرط دارد. اگر شما میخواهید برایتان بهشت تضمین بشود، قبول است، من میپذیرم. اما یک شرط دارد. «أَفعَلُ ذَلِکَ بِکُم عَلَی أَن لا تَسأَلوا أحَداً شَیئَاً» به شرطی که از هیچکس، هیچ چیزی نخواهید. از کسی چیزی نخواهید. حالا بعد ببین اینها میگویند: «قَالَ: فَکَانَ الرَّجُلُ مِنهُم یَکونُ فِی السَّفَرِ» بعضی از اینها مثلا در وقت سفر، «فَیَسقُطُ سَوطَهُ» این تازیانهای که مرکب را با آن میرانند، از دستشان میافتاد، حالا یکی هم ایستاده پایین است. به او نمیگفت حالا تو پایین هستی، این را بده دست من. میگوید که «فَیَکرَهُ أَن یَقولَ لِانسَانِ» یکی که آن پایین بود، «نَاوِلنیه» آن را بده به من. «فِرارَاً مِنَ المَسأَلَة» که تقاضا از کسی نکرده باشد. «فَیَنزِل» میآمد پایین، این را برمیداشت، دوباره سوار میشد. «فَیَنزِل فَیَأخُذه وَ یَکونُ عَلَی المَائِدَة» دو تا مثالش را زده. بر سفره نشسته بودند. حالا سفره یک خرده مفصل بوده. این طرف و آن طرف داشته. «وَ یَکونُ عَلَی المَائِدَة» بر سفره نشسته بود، «فَیَکونُ بَعضُ الجُلَساء أَقرَب إِلی المَاء مِنه»}[14]. آب آن طرف سفره بود. آن نزدیکتر را نمیگفت یک لیوان از آن آب هم به من بده یا آن پارچ آب را به من بده. بلند میشد خودش میرفت آب را برمیداشت میریخت و بعد دوباره میگذاشت سر جایش. یعنی تا یک جزئیاتی که این یک تربیت ایجاد میکند. «فَلا یَقول: ناوِلنِی حَتَّی یَقومُ فَیَشرِب»[15] اینطوری نبود. خودش میرفت، میایستاد، میرفت، برمیداشت، میخورد، برمیگشت. این ببینید انسان را وقتی که تربیت وجودیاش بر این قرار گرفت که به اسباب، رجوع نکند، با این خیلی این ساده است، به نگاه اولی خیلی چیز سادهای میآید، اما یک ملکه در وجود انسان ایجاد میکند که آن ملکه، مهم است. آن حقیقت، مهم است، که انسان، توکلش، توسلش، ارتباطش، به اسباب صورت نمیگیرد. اگر به اسباب، صورت نگرفت، آن موقع در هر مسئلهای هم که برایش پیش میآید، رجوعش به اسباب نیست که متوقفش کند. دقت میکنید؟ یعنی به گونهای است که وقتی برایش حاجتی پیش میآید، چون شرط کرده که من خلاصه به اسباب رجوع نکنم، به دیگران سوال نکنم، تا آن جایی که خودش میتوانست، میرفت دنبالش. اما انسان چون حدش محدود است، در این مواقع مجبور میشود تا توسلش را به خدا قویتر بکند. رفع حاجت را از خدا بیشتر بخواهد. همین باعث میشود یک روحیهای در وجودش شکل میگیرد، تا این که تقاضایش از خدا باشد. اولا این روایت، اختصاصی به آن « فَخِذٌ مِنَ الأَنصَارِ»[16] ندارد. «فَخِذٌ» مثل طائفه، مثل قبیله، مثل اینها، یک مرتبه کوچکترش است. مثل شِعب. در حقیقت اینها یک مرتبه کوچکترش است. بطن. اینها که میگن، مثلا فامیل. این «فَخِذٌ» یک مرتبه کمتراست. میگوید که فقط اختصاص به « فَخِذٌ مِنَ الأَنصَارِ» و این گروه از انصار ندارد. امام صادق علیه السلام این را به عنوان این که هر کسی که این صفات را پیدا بکند، پیغمبر اکرم عهد کرده، ضمانت کرده تا این که بهشت را برایش تضمین بکند. بهشت جای کیست؟ بهشت جای کسی است که موحد است. ارتباطش با خداست. لذا این که از دیگران تقاضا نمیکند، یک روحیهای دارد در وجودش ایجاد میشود که حشر با خدا بودن را در وجودش بیشتر میکند. که هر نیازی، او را به رافع نیاز، متصل میکند. لذا این بهشتی میشود. اینجوری نیست که یک پارتیبازی، پیغمبر با اینها کرده باشد، بلکه راه این که ضمانت بهشت، محقق بشود را دارد بیان میکند، که اگر انسان در دنیا، از دیگران توقعی نداشت، از دیگران تقاضایی نداشت. وقتی انسان میبیند میتواند تقاضا بکند، حاجاتش هم مدام بیشتر میشود. توقعش هم مدام بیشتر میشود. میگوید خب به این میگویم این کار را برایم بکند، به آن میگویم این کار را برایم بکند. مدام میبیند حاجتی پس از حاجتی. و بعد دوباره این نه تحابب فی الله است اگر یادتان باشد، عرض کردیم در تحابب فی الله، وقتی کسی داشت میرفت دیدار دوستش، آنجا مَلکی را خدا فرستاد به عنوان انسانی. از او سوال کرد برای چه داری میروی دیدار این دوستت؟ چیزی از او میخواهی؟ گفت نه. نسبتی با او داری؟ گفت نه. گفت او چیزی از تو میخواهد؟ گفت نه. گفت برای چه میروی؟ گفت خدا امر کرده بروم دیدار دوستانم، من هم دارم میروم ببینم او را. یعنی این میشود تحابب فی الله. نه این که من چیزی از او میخواستم، یا او کاری با من داشت. رفت و آمد بر اساس عوض و معوضی نبود که من بخواهم بدهم و بگیرم. بده بِستانی نبود. نه این که او آمده مرا دیده، پس من هم باید عرفا بروم پاسخ او را بدهم. اینها بده بستان است. عیبی هم ندارد در روابط اجتماعی. حرام و گناه نیست. اما تحابب فی الله نیست. تحابب فی الله، قدرش عظیم است. آن وقت کسی که حاجاتش را به نسبت به مردم قرار میدهد، رفت و آمدش با مردم، بر اساس چه میشود؟ بده بستان میشود. امروز من برای او کاری بکنم، که فردا کاری بخواهم برایم بکند. روابط اجتماعی را نمیخواهند به هم بزنند، اما غایت چیست؟ نگاه چگونه است؟ آن وقت اگر کسی وقتی دید که هر حاجتی را باید خودش بلند شود انجام بدهد، میبیند از خیلی از حاجتهایش چه میشود؟ دست برمیدارد. قناعت. به قناعت میرسد. آن وقت قناعت، خودش یک سرمایه است. ببینید اینقدر دنباله پیدا میکند، اینقدر اینها مرتبط با صفات دیگر میشود، که یکدفعه میبینی صبر دنبال آن میآید. صبوریاش بیشتر میشود. چون وقتی آدم به دیگری بگوید، ممکن است زودتر اجابت بشود، اما اگر خودش میخواهد انجام بدهد، باید انرژی صرف کند، صبوری بکند، صبرش هم فعلیت بالاتری پیدا میکند. الی ماشاءالله خصوصیاتی که در روایات ما، برای این مسئله ذکر شده. حالا بعضی از آن خصوصیات این است که وقتی که این نگاه هم که قبلا هم عرض کردیم، آنجایی که انسان، حاجت را از دیگران میخواهد، اجابت حاجت، حداکثر در حد آن کسی است که از او خواسته. و او حتما محدود است. اسباب حتما محدود هستند. اما اگر انسان، حاجت را از خدا خواست، اجابت، نامحدود است. خیلی تفاوت میکند. یعنی خدا راهها را بنبست میکند برای ما، تا چه کار بکند؟ تا ما را به شاهراه برساند. راههای دیگر را میبندد، میگوید نروید این جاها را، با این که شدنی است. اما نروید، تا به شاهراه برسید. لذا در روایت هم دارد اگر کسی به دیگری امید بست در اجابت، خدای تعالی واگذارش میکند به دیگری. خب برود او اجابتش بکند. اما اگر طمعش را و آن نگاهش را، از دیگران قطع کرد، خدا در صدد اجابت او برمیآید. یک موقع من به دیگران رجوع میکنم، یک جایی میرسد دیگر از دیگران هم کاری نمیآید، آنجا مجبور میشوم بروم درِ خانهی خدا، باز خدا آنجا هوای ما را دارد. رحیم است. کریم است. جواد است. نمیگوید برو همان جایی که قبلا بودی. نمیگوید برو همان جایی که بودی تا حالا. تا حالا کجا بودی. نمیگوید اینها را. اما کسی که انس پیدا کرده با خدا، در هر حاجت جزئی و کوچکی، با خدا مأنوس شده بود، آن حاجت بزرگ هم که پیش میآید، اول کجا میرود؟ اول میرود درِ خانهی خدا، نه این که بعد از این که نا امید شد از دیگران، برود درِ خانهی خدا. اینها همهاش متن روایت است دارم میگویم. تمامش روایت است دارم برایتان میگویم. حالا روایاتش را ان شاء الله بعضیاش را در محضرش هستیم و میخوانیم آنجا. بعد میفرمایند که اگر نگاه، اینجوری شد، خدا اجابتش آن وقت نا محدود است. فقط منحصر به آن چیزی که تو میخواستی، نیست. لذا باید حواسمان باشد که وقتی حاجت را پیش درگاه الهی میبریم، به اندازهای که میخواهیم فقط متوقع جواب نباشیم، بلکه به اندازهای که کرم خداست، متوقع جواب باشیم. و چون کرم خدا، نامتناهی است، ما حد نزنیم. مراقب باشیم. اگر هم حد میزنیم، حد خیلی نازل نزنیم اقلا. اگر هم نمیفهمیم، بگوییم خدایا ما اینقدر از آن را میفهمیم. میدانیم اجابت در حد تو است. میدانیم تو داری اجابت میکنی، اما ما اینقدر از آن را میفهمیم. بقیهاش را انکار نمیکنیم، رد نمیکنیم. همین باعث میشود که اگر انسان، بقیهاش را هم رد نمیکند، ذخیره میشود برای او، در آن روزی که چشم باز میشود و انسان میبیند که اجابت الهی، غیر از اجابتهای دیگر بوده. حتی منحصر به فهم این نبوده، بعد میبیند آنجا این اجابت برای او هم باقی است. مگر این که در دنیا، انکار کرده باشد. یعنی چه؟ یعنی بگوید همین است و غیر از این نیست. باورش بشود که همین قدر است. اما اگر گفت نه خدایا من اینقدر از آن را میفهمم، اما میدانم اجابت، نامتناهی است، من الان کوچکتر از آن هستم که بفهمم، لذا این ذخیره میشود برایش. این اجابت نامتناهی. بعد آنجا میبیند، همهی اینها جزو اعمالش هستند. همهی اینها جزو نتایج کارهایش هستند. چون مرتبط است. مثل این میماند که به حساب آدم میریزند اما ما چون باور نداریم، به حسابمان رجوع نمیکنیم موجودی بگیریم ببینیم چقدر است. عقلمان نمیرسد. شعورمان کمتر از این حدها است. لذا در همین حد، قناعت میکنیم که پول توی جیبی روزمان را بفهمیم که به ما دادهاند. اما این که آنچه تا ابدیت برای ما نیاز باشد را، با این تقاضاها دارند به ما میدهند، این باور در وجودمان نیست. لذا بهرهمند هم در دنیا از آن نمیشویم. این هم یکی از آن نکاتی بود که عرض کردم اگر خدا اجابت بکند، با اجابت دیگران چقدر متفاوت است. حالا باز بعضی از روایات را در محضرش باشیم، اولین روایتی که اینجا ذیل مسئله میآورد، از امام سجاد علیه السلام است، که «قَالَ رَأَیتُ الخَیر»[17] همهی خیر را دیدم، «کُلُّهُ قَدِ اجتَمَعَ فِی قَطعِ الطَّمَعَ عَمَّا فِی أَیدِی النَّاس»[18]. همهی خیر را. همهی خیر، همین است که دارم عرض میکنم. اولا اجابت، نامتناهی است. ثانیا انسان در نیازش فقط با خدا، محشور میشود، مرتبط با این همهی خیر است که انسان با خدا محشور بشود. هر چقدر که انسان به دیگران در به اصطلاح رجوع به حاجت، رجوع بکند، به همان نسبت چه شده؟ از دست داده. لذا میفرماید همهی خیر را در این دیدم که کل آن، « قَدِ اجتَمَعَ فِی قَطعِ الطَّمَعَ عَمَّا فِی أَیدِی النَّاس»، نگاهش به جیب مردم نیست. نگاهش به مال مردم نیست. اصلا توقعی ندارد. انسانی که توقع ندارد، بالخصوص طلبهای که برای تبلیغ میرود، وقتی نگاهش به خداست، با خدا معامله کرده است، آنجا تأثیرگذاری حرفش هم بالاتر میرود. نمیگویم اگر مردم برای تبلیغ، چیزی دادند، نگیریم. اما در وجودمان اینگونه نباشد که باید بدهند، وظیفهشان است. و الا مگر نداریم انبیاء، همهشان بنایشان در تبلیغ و بیان، بر چه بود؟ که ما از شما مالی نمیخواهیم. چیزی نمیخواهیم. از شما اجرتی نمیخواهیم. درست است؟ اما اگر هدیهای میآوردند، پیغمبر اکرم نمیپذیرفت؟ چرا میپذیرفتند. اینجور نبود که هدیه را نپذیرند. امیر مؤمنان میپذیرفتند. حضرات معصومین میپذیرفتند. این پذیرفتن هم بر مدار احتیاج فقط نیست، که اگر احتیاج داشتند، بپذیرند؟ میگوید نه، امام صادق علیه السلام گاهی وضعش هم خوب بود اما اگر هدیهای اگر هم میآوردند، هدیه را رد نمیکردند و امر به دادن هدیه هم میکردند که هدیه بدهید به همدیگر، که هدیه، محبتها را زیاد میکند. میفرماید همهی خیر را در این دیدم «وَ مَن لَم یَرجُ النَّاس»[19] اگر کسی امیدش به مردم نبود، «فِی شَیءٍ وَ رَدَّ أَمرَهُ إِلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلّ فِی جَمِیعِ أُمورِه»[20] هر چیزی او را به خدا میکشاند، هر امری او را به خدا میرساند، «اِستَجَابَ الله عَزَّ وَ جَلّ له فِی کُلِّ شَیءٍ»[21]. این عادت داده خودش را به خدا، خدا هم «اِستَجَابَ الله» برای این « فِی کُلِّ شَیءٍ». این خیلی عظیم است که خدا اجابت بکند در هر چیزی. آن وقت یک تفاوت دیگر هم اجابت خدا با مردم دارد. میدانید چیست؟ کریم مردم هم که به ما گاهی یک چیزی را مثلا به هر کسی یک اعطایی را میکنند، کریم مردم هم علم ندارند که این عطایی که میکنند، به حال این، نافع است یا مضر. یک موقع ممکن است انسان تقاضایی از یک کریمی بکند، کریم هم روی کرمش میدهد. اما خدا گاهی ما تقاضا میکنیم، چون هم کریم است، هم علیم است، حکیم است، میبیند اگر بدهد، برای این بد است. نمیگوید چون خواست، میدهم به او. هر جوری شد، شد. نه. یک کریم از مردم، میدهد. ممکن است همان دادن هم سبب بشود من چه بشوم؟ همان من را بیندازد در چاه. او قصدش نبوده. به حساب او هم نیست که من افتادم در چاه. اما چه باشد؟ چون نمیداند که این چقدر به حال من نافع است. بارها مثال زدم که ما تا نوک بینیمان هم در تقاضاهایمان نمیفهمیم تا چقدر این برای ما در آینده، مفید است یا مضر است. نمیدانیم. اما خدای سبحان، حکیم است. در عین این که اهل جود است، حکمت دارد. و چون حکیم است و علیم است، اجابتش بر اساس حکمت و علم است. لذا تا ابدیت انسان را هم میبیند. نه فقط حیات دنیای انسان را ببیند، بلکه تا ابدیت انسان را هم میبیند، که این اجابت برای او نافع است یا نافع نیست. اگر این اجابت، نافع نباشد، نه این که سوال او را بیجواب بگذارد، سوال او را در جهت دیگری اجابت میکند که او برای این نافع است، یا رفع مانعی میکند که گناهی از او بخشیده میشود. اینها متن روایات است دیگر. یک گناهی از او بخشیده میشود که مانع بود برای کمال او. این هم نوع اجابت حکیمی علیم، اینطوری است دیگر. اگر یک مادری، پدری وقتی میبینند بچه یک چیزی را میخواهد، ولی مریض است برایش ضرر دارد، با این که این گریه میکند، اشک میریزد، دل مادر و پدر میسوزد، اما نمیدهند. نمیدهند. اما یک کس دیگری، بگوید بابا این بچه دارد. نمیداند این مریض است، خبر ندارد، نمیداند این برایش مضر است، میگوید بدهید به این بچه. چرا شکنجهاش میکنید؟ چرا زجرش میدهید؟ کدام مهربانتر هستند؟ کریم از مردم، نمیدانند. کریم هستند. روی کرامتشان هم دارند کار انجام میدهند. اما علم ندارند این چقدر برای این نافع است یا مضر است. و چقدر به حال این به کار میآید یا حتی ممکنه برای این یک چه ایجاد کند؟ یک چالهای ایجاد کند همین داشتن. لذا خیلی وقتها داراییها و نعمتها برای خیلیها چه میشود؟ ساقطشان میکند. نمیدانیم ما. درست است؟ ولی خدا میداند. لذا به ما میگویند بخواهید. اصرار هم بکنید. اما راضی باشید. اگر داد، شاکر باشید، و اگر نداد، راضی باشید. چون قطعا در دادنش، از او کم نمیآید. هیچ کریمی مثل او کریم نیست. هیچ در حقیقت جوادی مثل او جواد نیست. هیچکسی مثل او غنی نیست. دارایی او، از او کم نمیآید. کثرت عطا، جود و بخششاش را تازه بیشتر میکند. «لا یَزدادُ عَلَی کِثرة السؤال إِلّا کَرَماً وَ جوداً»[22]. بیشتر میکند جود و عطایش را. اما در عین حال نمیدهد گاهی. چرا؟ چرا نمیدهد؟ چون میداند این به حالش مثل آن مادر مهربان، مضر است. اینطوری است. لذا انسان، کسی اینطوری باشد با خدا، حالش یک جور دیگری میشود. خب روایات در این مسئله، خیلی زیاد است. اگر یک موقع ان شاء الله عمری بود، چون وقت گذشت، اگر عمری بود، این روایات را که بعضیاش در اینجا آمده، بعضیاش هم من خودم کلی روایت اینجا نوشتم، هر کدام از اینها خیلی روایات زیبایی است که هر کدامش را نگاه میکنم، بگذارید یک روایت دیگر بخوانم. میترسم خلاصه بعدا. این روایت را بخوانم اگر برای به اصطلاح روضه، کسی آمادگی دارد، ان شاء الله بعد از آن بلافاصله ان شاء الله. از پیغمبر اکرم. «جَاءَ جبرِئیل فَقَالَ یَا رَسُولَ الله، إنَّ الله أَرسَلَنِی إلَیکَ بِهَدِیَّةٍ»[23]. خدا مرا فرستاده یک هدیهای برای شما بیاورم که «لَم یُعطِهَا أَحَداً قَبلَکَ»[24]. و این تا به حال کسی سابقه نداشته که خدا این هدیه را به او بدهد. وثاق الحدیث. حدیث طولانی است. من هم صدرش را دیدم تا اینجا. «إلَی أن قَالَ». تا اینجایی که فرمود که {پیغمبر: «یا جبرئیل». سوالاتی را کرد بعد از آن. که گفت این به اصطلاح هدیهی من، این را میآورد، این را میآورد، از جمله «اخلَاصٌ». بعد حضرت سوال کرد. «فَمَا تَفسِیرُ الإخلَاص؟». اخلاص چیست؟ تفسیر اخلاص چیست؟ «قَالَ: اَلمُخلصُ». حالا ببینید چقدر زیباست. «المُخلِصُ، الَّذِی لا یَسئَلُ النَّاس شَیئَاً». کسی که فقط برای خدا میشود، «لا یَسئَلُ النَّاس شَیئَاً». راه رسیدن به اخلاص. ما فکر میکنیم اخلاص، یک رابطهی فردی با خدا است. اینجا میفرماید که اخلاص، یک رابطهی اجتماعی است که منجر میشود به اخلاص. لذا « لا یَسئَلُ النَّاس شَیئَاً حَتَّی یَجِدَ». تا به او داده بشود. «وَ إذَا وَجَدَ رَضِیًّ». وقتی به او داده میشود، به آن راضی است. یعنی خدایا به دادههایت من راضی هستم. مییابد که خدا، نظام احسنی را که قرار داده، با حفظ دعا و تقاضای از او در آن، با حفظ همین این. «وَ إذَا وَجَدَ رَضِیًّ وَ إذَا بَقِیَ» خیلی سخت است. اخلاص است دیگر. «وَ إذَا بَقِیَ عِندَهُ شَیءٌ أَعطَاهُ فِی الله»}[25]. خدا یک چیزی به او میدهد. خرجش را میکند. بعدش میبیند یک چیزی هم زیاد آمده. میگوید خب این را برای فردایم نگهدارم. میگوید نه این اینجوری نیست. کسی که مخلص است، وقتی به او داده شد، کارش را انجام داد، زیادی آمد، «وَ إذَا بَقِیَ عِندَهُ شَیءٌ أَعطَاهُ فِی الله». مجرا میشود، کانال میشود، عبور میدهد از خودش. میگوید اینقدر از آن برای من بود که رسید، بقیهاش هم برای دیگران است. من مجرای فیض میشوم. «وَ إذَا بَقِیَ عِندَهُ شَیءٌ أَعطَاهُ فِی الله فَإِن مَن لَم یَسأَلُ المَخلُوق»[26]. جبرئیل میفرماید که «فَإِن مَن لَم یَسأَلُ المَخلُوق». اگر سوال نکرد از دیگری، تقاضا نکرد از دیگری، «فَقَد أَقَرَّ للهِ بِالعُبودِیَّه»[27]. که خدایا من فقط عبد تو هستم. یعنی اگر از کس دیگری، انسان چیزی خواست، اگر میگویم سوال کن از هر کسی هر چیزی میخواهی، «کُن أسِیرَهُ». تو اسیر او میشوی. «عَبِیدَهُ». عبید او میشوی. اگر کسی فقط از خدا خواست، فقط عبدِ خدا است. خیلی جالب است. أَقَرَّ للهِ بِالعُبودِیَّه وَ إِذَا وَجَدَ فَرَضِیَ فَهُوَ عَنِ اللهِ رَاضٍ»[28]. دارد از خدا راضی میشود. رضایتِ از خداست. کسی که از خدا راضی بشود، آن وقت نتیجهاش چه میشود؟ خدا از او راضی میشود. «رَضِیً اللهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنهُ»[29]. که میفرماید «فَهُوَ عَنِ اللهِ رَاضٍ وَ الله تَبَارَک وَ تَعَالی عَنهُ رَاضٍ»[30]. خدا از یک بندهی بیچارهی حقیر سیهرو، راضی بشود. میدانید یعنی چه اگر خدا از ما راضی بشود، یعنی چه؟ راضی شدنِ یک حقیقت عظیم نامتناهی، از یک پوچ هیچ. چه داریم که خدا از ما راضی باشد؟ عبودیت. بندگی. بیچارگی به درگاه خدا. میگوید خدا از او راضی میشود. اصلا ما نمیدانیم یعنی چه. اصلا برای ما گنگ است. خدا راضی بشود از ما؟ «فَهُوَ عَنِ اللهِ رَاضٍ وَ الله تَبَارَک وَ تَعَالی عَنهُ رَاضٍ وَ إِذَا أَعطَی الله عَزَّ وَ جَلّ، فَهُوَ عَلَی حَدِ الثِّقَةِ بِرَبِّهِ»[31]. اگر هم در راه خدا داد اضافه را، این معلوم است اطمینانش به خداست. نمیگوید فردا چه کنم؟ میگوید آن خدایی که من به او در حقیقت اتکا کردم، او امروز من را داد، مگر فردا دستش بسته است؟ حرف است من دارم میزنم، اما اگر کسی رسید به این، « عَلَی حَدِ الثِّقَةِ بِرَبِّهِ». این اطمینان به خدا، اینجاست. ان شاء الله خدای سبحان، حقیقت رجوع به خودش را و تقاضای از خودش را، عبودیت به خودش را، توکل بر خودش را، ثقهی به خودش را، روزی همهی ما بگرداند. تا تشریف میآورند تا بهرهمند باشیم از توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها، یک صلوات بفرستیم.
[1] ارشاد القلوب: 199 ، بحار الانوار : 77/21/6
[2] ارشاد القلوب: 199 ، بحار الانوار : 77/21/6
[3] الکافی/ جلد 1/ ص 183
[4] شعراء/ 79
[5] نساء/ 59
[6] بقره/ 166
[7] صدوق، 1403: 559
[8] صدوق، 1403: 559
[9] نحل/ 96
[10] الکافی/ جلد 4/ باب کراهیة المسألة
[11] الکافی/ جلد 4/ باب کراهیة المسألة
[12] الکافی/ جلد 4/ باب کراهیة المسألة
[13] الکافی/ جلد 4/ باب کراهیة المسألة
[14] الکافی/ جلد 4/ باب کراهیة المسألة
[15] الکافی/ جلد 4/ باب کراهیة المسألة
[16] الکافی/ جلد 4/ باب کراهیة المسألة
[17] بحار الانوار/ جلد 73/ صفحه 171
[18] بحار الانوار/ جلد 73/ صفحه 171
[19] بحار الانوار/ جلد 73/ صفحه 171
[20] بحار الانوار/ جلد 73/ صفحه 171
[21] بحار الانوار/ جلد 73/ صفحه 171
[22] بحار الانوار/ جلد 81/ صفحه 181
[23] بحار الانوار/ جلد 81/ صفحه 181
[24] بحار الانوار/ جلد 81/ صفحه 181
[25] بحار الانوار/ جلد 81/ صفحه 181
[26] بحار الانوار/ جلد 81/ صفحه 181
[27] بحار الانوار/ جلد 81/ صفحه 181
[28] بحار الانوار/ جلد 81/ صفحه 181
[29] توبه/ 100
[30] بحار الانوار/ جلد 81/ صفحه 181
[31] بحار الانوار/ جلد 81/ صفحه 181
اولین کسی باشید که برای “شرح حدیث معراج (22)” دیدگاه میگذارید;