سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلحَمدُ اللهِ رَبِّ العالَمِینَ وَ الصَّلواة وَ السَّلام عَلی مُحُمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. وَ لَعَنَ الدّائِمُ عَلی أَعدائِهِم أَجمَعینَ إِلی یَومِ الدّین.
منافقان و مرفهان بهانهجو و کینهورز، از مشمولین سخط الهی
شاکریم که در محضر قرآن کریم هستیم. در سورهی آل عمران، آیات 162 به بعد. {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ}[1] خب این دو آیهی شریفه به دنبال آیات تحلیل جنگ احد و بیانی که هدایتگری در آن باشد، دوباره ناظر به قسمتی از جریان جنگ احد است، با این بیان که چقدر زیبا {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}. با این که آیه، خودش مستقل هم هست در بیان و بدون در نظر گرفتن جنگ احد هم کاملا گویا است و مفادش کاملا مبین است، اما در عین حال در ارتباط با جنگ احد که شاید شأن نزول این آیات باشد، دقیقتر هم معنا پیدا میکند. در جریان جنگ احد، خب عدهای در آیات قبل بود که بعد از این که جنگ واقع شد و مغلوبه شد، فرار کردند. اگر یادتان باشد، در آن آیات که آیات شاید 155 به قبل بود، آنجا تعبیر {إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ}[2]. اینها آمدند تا صحنهی جنگ. در صحنهی جنگ هم بودند. اما مغلوبه که شد، برگشتند. اینها را خدا وعدهی مغفرت داد، که نشان میدهد بالاخره کندند، تا صحنهی جنگ آمدند. هر چند متزلزل بودند. اما در این آیات ببینید از ابتدا میفرماید {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ}[3]. برای اینها وعدهی مغفرت و عفو نیامده. و از ابتدا دو دسته شدند. دستهای که {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}، و دستهای که {كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ}. در شأن نزولی که برای این آیهی شریفه آمده، اینها کسانی بودند که از ابتدا همراه نشدند و حرکت به سوی جنگ نکردند. اینها دشمنان و کافران و مشرکان را نمیخواهد از ابتدا بگوید. آنچه که در شأن نزول این آیه آمده، منافقانی هستند و مرفهانی هستند که اینها حاضر نشدند حتی تا صحنهی جنگ احد حاضر بشوند. با این که در مدینه بودند، اما با پیغمبر حرکت نکردند، خارج نشدند. یعنی کینه و سخطشان، از همان ابتدا آغاز شد و روشن شد. پس یک موقع است انسان ممکن است منفصل ببیند آیه را و تنها ببیند. آیه، احساس میکند انسان که در به اصطلاح تقسیم مؤمنان و کافران است. اما با شأن نزول که نگاه میکند، میبیند نه تنها کافران را شامل میشود، بلکه کسانی را که اظهار اسلام دارند اما این اسلامشان گویای در نفاق است، نه پنهان در نفاق. بلکه گویای در نفاق است. آشکار در نفاق است. که این نفاق آشکار، ملحق میشود به همان کفار و مشرکین. لذا از ابتدا، سخط الهی، شامل حال اینها میشود. پس این نسبت به شأن نزول آیه و این که دو دسته کردن.
لزوم دفاع از آنان که در مسیر الهی حرکت میکنند
خب بعد دوباره وقتی به آیه نگاه میکنیم، تعبیر {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}[4]، این مسئله، چون اینها میخواستند در مدینه بمانند، قطعا برای توجیه کارشان، یک اتهاماتی را متوجه پیغمبر میکردند که پیغمبر را از کار بیندازند تا خودشان توجیه بشوند، آیه در صدد دفاع از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم برآمده که {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}. آن کسی که تبعیت میکند مطلقا رضوان خدا را، نه فقط بهشت را، که میدانیم رضوان، مرتبهای فوق بهشت است. ما یک بهشت به معنای مطلق داریم، رضوان هم در او قرار دارد. یک بهشتی داریم که در آیات ما، وقتی وعده به او میدهد، بعد بالاترین وعده را، رضوان میداند که {مَغفِرَةٌ وَ رِضوَان}[5]. {جَنَّةٍ وَ رِضوَان}[6]. که این رضوان، فوق بهشت و مغفرت، در آیات نامیده میشود، که رضوان، از مقامات اهل بیت علیهم السلام است. از میگوییم. از مقامات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. اگر با این نگاه دیدیم، آن موقع {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}، در نگاه اول، اختصاص به چه کسی پیدا میکند؟ به پیغمبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام، به خصوص در این آیه، پیغمبر اکرم را دارد بیان میکند و در مقام دفاع از آن تهمتهایی که به پیغمبر زده بودند، اینجا خدا برآمده. که کسی که به دنبال رضوان است، {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}[7]، خطایی در وجود او نیست. مغفرت و عفوی برای او لازم نیست که در مرتبهی سابق هم باشد. بلکه همهی افعال او چه است؟ مورد تأئید است. خدا دارد میفرماید {اِتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}. آنوقت بحث {اِتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}، غیر از این که اینجا خدا نشان میدهد که اگر کسی اهل حق بود و کارش درست بود، باید در مقام دفاع از او برآمد. اگر جایی تهمتی به او زده میشود، بقیه نباید بیتفاوت باشند. لذا خود این بیان آیه، غیر از این که مقام پیغمبر اکرم را دارد بیان میکند، یکی از مقاماتش. چون میگوییم یکی از مقاماتش. چون رضوان، دامنهی وجود پیغمبر است، نه متن وجود پیغمبر. دامنه یعنی پیغمبر، فوق این مسئله هم در روایات، بیان شده که دارند. و این یکی از مقامات میانی پیغمبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام است. حالا آن در جای خودش اگر امکانپذیر شد. که دفاع از کسی که در مسیر خدا حرکت میکند اگر دیگران تهمت زدند، بر بقیه لازم است. اینجا خدا دارد با آن دفاع از رسولش دارد این را به ما چه کار میکند؟ نشان میدهد که {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}، مقام دفاع است. در عین بیان، مقام دفاع است. پس اینها را باید با هم دید. مقام دفاع را هم دیدن، خودش جزو یکی از چه هست؟ یکی از کارها است، راهها است که در اینجا دارد بیان میشود. که در یک جمله است اما چندین مقصود دارد چه میشود؟ بیان میشود.
نفوذ از راه عواطف و احساسات، کلید انگیزهسازی درونی
نکتهی دیگر این است که اینجا شروع و آغازِ یک بیانِ حرکتی را انتخاب کرده. یک موقع، یک کسی بیان مقام پیغمبر را میخواهد بکند، دفاع از پیغمبر میخواهد بکند، شروع میکند یک دفاع عقلانیِ صرف. اما یک جایی دارد دفاع را از مرتبهی احساس و عواطف آغاز میکند. خیلی زیباست. یعنی دو چیز را مقابل هم قرار داده. رضوان را در مقابل سخط. و رضوان و سخط، دو نگاه عاطفی و احساسی است. در عین این که کاملا عقلانی است، در عین این که رضوان خدا، خیلی عظمت دارد اما این که رضوان را و رضای خدا را، در اینجا دیده در مقابل سخطِ خدا. یک موقع است کفر و ایمان است، یک موقع است رضا و سخط است. دقت میکنید؟ بحث رضا و سخط وقتی مطرح میشود، یک رابطهی عاطفی و احساسی هم اشباع شده در مسئله. چون رابطهی احساسی و عاطفیای که منقطع هم نیست از آن نظام عقلی. {رِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ}[8] است، نه رضایت من، نه رضایت شما، که ممکن است با یک انفعالی محقق بشود. {رِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ} است که در عین این که یک عمق عقلی عظیم دارد، در عین حال، یک رابطهی احساسیِ عاطفیِ در دسترس است. قابل احساس است. که دارد نشان میدهد که برای انگیزهسازی، عمدتا باید از آن جهات عاطفی و احساسی استفاده کرد. اگر جنگ است و میخواهید اینجا تشویق و تهییج ایجاد کنید، نمیخواهد مسائل عقلیِ صرف را بیان کنید، بلکه بیاورید تحلیل را در مرتبهی احساس و عواطف، که در جریان احساس و عواطفی که عقلانی باشند البته، این تهییج راه دارد. مقابل رضوان را، سخط قرار میدهند که دو چیز است. یا رضوان است، یا سخط است. این هم یک نکته که آیه، ملاک و میزان در انگیزهسازی را کجا قرار داده؟ رضوان و سخط، عواطف و احساسات. اگر یادتان باشد، در جلد به اصطلاح مباحث شیطان که حالا در بحث دیگری بود، بیان شد، آنجا شیطان، حیطهی نفوذش و آن نقطهی آغازش، عواطف و احساسات بود. لذا از راه عواطف و احساسات، شیطان دخالت میکرد تا بتواند قدرت غلبه پیدا بکند. خدای سبحان هم آنجا این را میخواستیم عرض بکنیم در شیطان. شیطان، انسانشناسیاش قوی است و چون میداند نقطهی ورودی انسان کجاست، از عواطف و احساسات آغاز میکند. اینجور نیست که بیگدار به آب زده باشد و ناشیانه قدم برداشته باشد. نه. کاملا قدم، قدم دقیق است. لذا در یک مهندسی معکوسی که باید فعل شیطان از افعال شیطان و روابط شیطان صورت بگیرد، میتوانیم نوع تبلیغ و آغاز تبلیغ و تأثیرگذاری را ما از فعل شیطان که یک انسانشناسی قوی دارد، پیدا بکنیم. لذا اگر حیطهی نفوذ شیطان و آغاز حرکتهایش، از عواطف و احساسات است، نشان میدهد عموم مردم از ناحیهی عواطف و احساسات، امکان انگیزهسازی هم در درونشان هست، اینجا هم خدای سبحان، از این سنخ استفاده میکند که {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ}[9].
همه در حال حرکت هستند، یا به سوی نور یا به سمت ظلمت
نکتهی دیگر این است که {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ}، که سخط را مِنَ الله دیده، که این {سَخَطٍ مِنَ اللَّهِ}، به دنبالش {مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ}[10] و به دنبالش {بِئْسَ الْمَصِيرُ}[11] که یک حرکت هم هست. یعنی جریان به صورت یک حرکت، دیده شده. {بِئْسَ الْمَصِيرُ}. یعنی {مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ}[12]. که این حرکت و سیرورت، یک حرکت و سیرورت چه هست؟ بدترین سیرورت است. این که سیرورت دیده، گاهی قرآن مثلا میفرماید که رجوع به سوی خداست، به اصطلاح {إِلَيْهِ}[13] در حقیقت {يُرْجَعُ}[14]، یا {إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}[15] که رجوع به سوی خداست، گاهی {إلَی اللهِ الرُّجعَی}[16] است مثل همینجا، گاهی {إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ}[17] است. درست است؟ تعبیری که شاید شیخ طوسی رحمه الله، حضرت آیت الله جوادی نقل کردند از ایشان، تفاوت بین «مصیر» با «رجوع»، این است، شیخ طوسی نقل کرده که «رجوع» شامل نفخ اول است که به جایی میرسند موجودات که {لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا}[18]، که نفخ صور اول، همهی هویتها و ماهیتها و همهی تعیّنها را چه کار میکند؟ از بین میبرد. درست است؟ این رجوع است که از آنجا نشأت گرفتند. اما گاهی «مصیر» است. مصیر، یک حرکت است و یک تعیّن است. میفرماید این، نفخ صور ثانی است که پس از نفخ صور اول، محقق میشود و هر کسی به آن مأوا و ملجأ و آن جایی که باید برسد، میرسد. حالا جهنم باشد برای کفار و مشرکین، یا بهشت باشد و رضوان و مغفرت باشد برای مؤمنین. پس اگر گاهی به عنوان مرجع و راجع و رجعی به کار میرود، درست است؟ این مربوط به اولین قدم است در رابطه با چه؟ در رابطه با قیامت که نفخ صور اول است، و اگر «مصیر» به کار برده میشود، که درونش تعیّن و آن تکثرها هم خوابیده، میگوید آن عیبی ندارد. آن نفخ صور ثانی است که اینها در عین حال، هویتهایشان هویتهای معلوم است. این هم بیان خوبی است که بین اینها تعارضی در کار نیست. که اینجا {مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ}[19] که این تعیّن اینها، در آنجا روشن میشود که مسیر و آن سیروریت اینها، بدترین مسیر است. و دنبال این آیه، {هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ}[20]. حالا این آیه، چند تا نکتهی دیگر دارد. اگر شد، بعدش برمیگردیم.
درجهبندی مؤمنان و اهل سخط، بر اساس نیّات و اعمالشان
{هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ}، این ضمیر «هُم» به چه کسی برمیگردد؟ ضمیر «هُم» در حقیقت که {هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ} است، بعضی فرمودهاند که {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}[21] به تبعیت رضوان برمیگردد. کسانی که تبعیت رضوان کردند. چرا؟ چون ما یک درجات داریم، یک دَرَکات داریم. درجات مربوط به بهشت است، مؤمنان است، درکات مربوط به چه است؟ اهل جهنم است. اگر میفرماید که {هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ}، معلوم میشود که این درجات مربوط به کسانی است که کمالِ بعد کمالی دارند که اهل بهشت هستند. بعضی این را فرمودهاند. بعضی فرمودهاند که چون نزدیک است، ضمیر نزدیک، به نزدیکترین چه برمیگردد؟ عطفی که به آن صورت گرفته. چون {كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ}[22] نزدیکترین است، {هُمْ دَرَجَاتٌ}[23] مربوط به {كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ} به اصطلاح ملحق میشود. بعضیها هم فرمودهاند که این {هُمْ دَرَجَاتٌ} به هر دو برمیگردد، که هم کسانی که اهل رضوان هستند، تبعیت رضوان، و هم کسانی که اهل سخط هستند، هر دوی اینها درجاتی دارند، منتها چرا درجات به کار برد نه دَرَکات، از باب غلبه. که آنها که مؤمنان هستند، چه هستند؟ مؤمنان، درجاتشان به لحاظ اصل بودن، لذا عنوان درجات، ذکر شده، و لیکن این {كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ} هم شامل میشود. هر سه قول، امکان صحت دارد اما شاید قول سوم به اصطلاح چه باشد؟ با سیاق آیات که دارد شدت هر دو مسئله را بیان میکند، سازگارتر باشد. دلائلی هم ذکر کردند که دیگر حالا اینجا خیلی آن دلائل، لزومی ندارد. یادداشت هم من کردم اما خیلی لزومی ندارد. {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}[24] میرسد تا {هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ}[25]. حالا این که در قرآن، درجات، به چه عنوانی به کار برده شده در رابطه با مؤمنان، این است که {يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ}[26]. یعنی کسانی که اهل عمل و ایمان هستند، درست است؟ اینها درجه دارند. {وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ}. اما در بین اهل ایمان، آنهایی که مراتب علم دارند، مراتب علم، درجات ایمان را میسازد. که فرمودهاند عمل، انسان را به در حقیقت درجهای میرساند، که توان، که آن پایه است، که میگوییم یک عدد، پایه است، یک توان داریم. درست است؟ عمل، آن پایه را میسازد و علم، آن مراتب و توان این عمل را. که ممکن است پیغمبر اکرم نماز جماعت میخوانند با دیگران، همه یک نماز را میخوانند. این پایه است. اما توان این که یکی میشود نماز معراجیه، یکی هم از اینجا عبور نمیکند، به آن توانش برمیگردد که آن توان، مرتبهی علم است. آن به اصطلاح نیتی است که آن نیت از معرفت و علم، نشأت گرفته. لذا آن مراتب عمل، برگشت میکند به مراتب نیت و معرفت، که ممکن است به ظاهر، یک عمل باشد از عدهای که دارند با هم انجام میدهند، اما اینگونه نیست که پاداش همهی اینها، به اندازهی همین ظاهر عملی که از همه دیده شده، باشد. بلکه یکی تمام حجابهای هفت آسمان را خرق میکند، دیگری هم در همین عالم دنیا، گاهی ممکن است حتی چه کار بکند؟ به سمت در حقیقت سقوط هم کشیده شده باشد. این مربوط به آن {وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ}[27] آن است. پس {هُمْ دَرَجَاتٌ}[28] نشان میدهد هر عملی، درجاتی دارد به لحاظ آن مرتبهی علمی. همهی انسانها در درجات، چه شدند؟ متفاوت هستند. اینطور نیست که این درجات یکسان باشد. آنموقع این بحث {هُمْ دَرَجَاتٌ} با آن نگاهی که انسان، جنسی است که تحتش، انواع هستند به لحاظ حرکت جوهری، خوب سازگار است. چون درجات با هم گاهی تفاوت جوهری دارند. یعنی آن که در این درجه است و کسی که در درجهی دیگر است، از جهت وجودی، اصلا غیر قابل قیاس با هم هستند. این برمیگردد به مرتبهی معرفتی و وجودی اینها که متحد با اینها هم هست. این مسئله چه میشود؟ این حرکت جوهری را که از درجهای به درجهای دیگر در دنیا، آیا امکانپذیر است حرکت؟ میفرماید بله. لذا این که درجات را طی بکنند، خود این که {هُمْ دَرَجَاتٌ}[29] ذکر شده، نشاندهندهی امکان طی کردن است، که انسان به درجهی پایینتری قانع نباشد.
صفت و فعلی که ذاتی شود، قابل زوال نیست
این که یک موقع میفرمایند {لَهُمْ دَرَجَاتٌ}[30] در قرآن، که {لَهُمْ دَرَجَاتٌ}، که برای آنها درجاتی است. یک موقع میفرماید {هُمْ دَرَجَاتٌ}. پس گاهی درجات برای آنهاست، گاهی خودشان درجه هستند. یعنی خود اینها میشوند چه؟ درجات. مثل این که یک نردبان، پلههایی دارد، درست است؟ تا انسان این پلهها را طی بکند. اما یک موقع انسانها خودشان میشوند آن پلهها. خود آن پلهها میشوند انسانها. چون اتحاد مقام و متمکن است. اتحاد آن کسی که دارد حرکت میکند، با آن مقامی که دارد طی میکند، محقق است. که {هُمْ دَرَجَاتٌ} مجاز نیست که بگوییم که کنایه از این است که {لَهُمْ دَرَجَاتٌ}. نه. خود این. حالا در بحث به اصطلاح مراتبی که برای انسان ایجاد میشود، گاهی انسان، یک کمالی برایش حال است. یعنی یک لحظه پیش میآید. گاهی هست، گاهی نیست. گاهی یک کمال برای انسان، ملکه است. یعنی دائما در وجودش هست. گاهی یک کمالی بر انسان، از حال و از خلاصه به اصطلاح ملکه، بالاتر میرود، ذاتش میشود. آنجا میشود {هُمْ دَرَجَاتٌ}. آن جایی که از مرتبهی حال به مقام ملکه، و از ملکه به مقامِ چه؟ ذات میرسد، یعنی دیگر در وجود این حتی به عنوان یک صفت نیست فقط. بلکه چه هست؟ گاهی به عنوان یک فعل است. فعل خوبی از انسان سر میزند. این فعل گاهی تمکین پیدا میکند، صفت وجود انسان میشود. اما صفت، باز قابل زوال هست یا نیست؟ صفت قابل زوال هست اما دیرتر زائل میشود. گاهی به مرتبهی ذات میرسد. اگر به مرتبهی ذات رسید، دیگر این در حقیقت قابل زوال نیست. ذاتی میشود برای انسان. پس که این {هُمْ دَرَجَاتٌ}[31] با آن {لَهُمْ دَرَجَاتٌ}[32] سازگار است. گاهی {لَهُمْ دَرَجَاتٌ}، که اینها کمالات صفاتی دارند، کمالات افعالی دارند. اما گاهی چه است؟ {هُمْ دَرَجَاتٌ}، که اینها کمال ذاتی پیدا کردند، که وقتی کمالِ ذاتی میشود، این تمکین است. حالا این {هُمْ دَرَجَاتٌ} نسبت به {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}[33]، این {هُمْ دَرَجَاتٌ} در رابطه با مسائل کمالی نیست. همین {هُمْ دَرَجَاتٌ} در رابطه با {كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ}[34] در رابطه با چه کسی است؟ کسانی که اهل سخط هستند. پس در سخط هم میشود ذاتی بشود؟ میشود. در سخط الهی هم گاهی یک فعل است، گاهی یک صفت است، گاهی ذات است. خب این خیلی خطرناک میشود. یعنی این مقدمه را چیدم برای این طرفش. آن طرفش آدم بالاخره امید داریم به ذاتی شدن کمالات. امید داریم. اما این طرفش خطرناک است که نعوذ بالله نکند یک صفت سخطی برای انسان چه بشود؟ ذاتی بشود. چه شده که اینجا خدای سبحان، کسانی را که تخلف کردند از رفتن، جوری در حقیقت دارد اینها را تحلیل میکند، {كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ}، بعد {وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ هُمْ دَرَجَاتٌ}[35]. یعنی این مسئله، ذاتی شده برایشان. همانجوری که عرض کردم در رابطه با کسانی که رفتند جبهه اما از جبهه فرار کردند در وقت سختی. آنجا این بیان را نمیکند. آنجا بیان عفو و مغفرت را مطرح کرد. آنجا فعل غلط است. آنجا صفتِ غلط است. که آنجا قابل زوال است، قابل عفو و مغفرت است. اما اینجا کسانی که از ابتدا حرکت نکردند، نرفتند، توجیهات پیش گرفتند، بلکه پیغمبر را و مؤمنان را متهم کردند که دارند میروند، آنها را اتهام زدند، اینها ذاتی شده سخط برایشان. یعنی یک بحث نظری نیست. یک بیان عملی است در اینجا، که عدهای از همینجا تمییز محقق شد. آن سنت خالصسازی محقق شد. که حرکت نکردند همراه پیغمبر و این حرکت نکردنشان، یک خطای به اصطلاح فعلی نبود. یک خطای صفتی نبود. بلکه چه بود؟ یک حقیقت ذاتی بود. اگر حقیقتِ ذاتی باشد، خیلی خطرناک میشود. این دیگر به اصطلاح {خَتَمَ عَلَى َقَلْبِهِ}[36] میشود. این {طُبِعَ عَلَی قَلبِهِ}[37] میشود. که اگر «طبع» و «ختم» بر دل او زده شد، یعنی ذاتی شده. یعنی این دیگر برگشتپذیر نیست. یعنی کسانی که متصف به این صفت شدند، غیر از کسانی است که در جبهه فرار کردند، خطا کردند، کوتاهی کردند آنجا. حتی آنهایی که فرار کردند، بر هم نگشتند. آنها را هم اینجور خطاب نکرده. کسانی که از ابتدا حرکت نکردند، توجیه کردند، و آنجا ماندند و بلکه اتهام به پیغمبر زدند، آنها مبتلای به سخط شدند. خب این یک درسهای عملی است که انسان گاهی در مخالفت، در حد فعل است. گاهی مخالفت در حد صفت است، که صفت خیلی سخت است انسان، صفتِ به اصطلاح سخط الهی را پیدا بکند. خیلی سنگین است اما در عین حال، قابل زوال، باز هست هر چند به سختی. اما در جایی که ذاتی بشود، این خیلی دیگر برای انسان ناگوار است که نعوذ بالله در معرض این مرتبه قرار بگیرد.
«هُمْ دَرَجَاتٌ»، توجه مدام به بصیر بودن خدا و مراقبه است
همانطوری که گاهی رضوان الهی برای انسان، حال است. ممکن است طلب رضوان، یک حالی برای انسان پیش بیاید در جلسهای، حالی، چیزی، طلب رضوان پیش بیاید و بخواهد. گاهی صفت است یعنی در وجودش تمکین پیدا کرده و در همه حالاتش این طلب رضوان هست. {شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ}[38] دیگر فقط نیست. {خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ}[39] دیگر فقط نیست. بلکه {طَلَبَاً لِرِضَا الرَّبِّ}[40] است که دارد این عمل را انجام میدهد که جزو دستورالعملهای مراقبتی، این است که پس از بعضی از مراحل مراقبت، به اینجا برسانند که انسان سعی کند از ابتدا، صبحش که حرکت میکند، بعد از این که با خودش مشارطه کرده و برای خودش به اصطلاح اعمالی را قرار داده، از ابتدای صبح، مراقبه داشته باشد که این عمل، {طَلَبَاً لِرِضَا الرَّبِّ} باشد. این {طَلَبَاً لِرِضَا الرَّبِّ} بودن، متفاوت است از آنجایی که فی سبیل الله است. متفاوت است از آنجایی که {خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ} و {شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ} است. لذا این {طَلَبَاً لِرِضَا الرَّبِّ} است. {طَلَبَاً لِرِضَا الرَّبِّ} یک طور دیگری است. حال دیگری است، که حالا او را مرحوم علامه، در آن بحث حرکت حبّی، بیان زیبایی داشتند که دوستان میتوانند به آنجا رجوع بکنند یا به «الولایه». که این مثل این که امروز که مثلا در رابطه با کسی که غضب حضرت زهرا سلام الله علیها را داشته باشد، او غضب الهی را دارد. اگر کسی رضایت حضرت را داشته باشد، رضایت خدا را دارد. این که طلب رضوان داشته باشد یک کسی، حال باشد یا ملکه باشد یا تبدیل به چه بشود؟ ذاتی بشود. از حال آغاز میشود. به ملکه منجر میشود. به ذات میرسد. که تازه خود این رسیدن به مرتبهی رضوان، یک مسیر است. {يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً}[41]. {ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ}. در رجوعت، با رضا. یعنی رجوع، یک مسیر است. رجوع هنوز یک حرکت است. رضا مربوط به این موطن است که {ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي}[42]. هنوز حرکت است. {فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي}[43]. که از این مرتبه، تازه به آن مرتبه، چه میشود؟ حرکت صورت میگیرد. که {يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي} یعنی در این رجوعت، حرکت، حالت باید حالت چه باشد؟ رضوان باشد. رضایت باشد. که {رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً}. که این بحث هم البته پیگیری آیاتی که بحث رضای ربّ را آوردند، دخیل است در این که معنا را بهتر برساند.
صفات خداوند بر اساس علم کاملش نسبت به بندگان است
{هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ}[44]. که آیا اینجا {بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ}، «بصیر» و «سمیع»، از سَدَنه و خدمهی اسمِ چه هستند؟ «علیم» هستند. «لطیف» و «خبیر» و «سمیع» و «بصیر» و امثالِ در حقیقت این أسماءیی که میآیند، همه جزو خدمهی چه هستند؟ اسم «علیم» هستند، که «علیم»، اُم اینهاست و مادر اینهاست و اینها فرزندان آن اسم هستند. که هر کدام از این أسماء، نقشی و مأموریتی از «علیم» را به عهده دارند. دقت کردید؟ لذا به لحاظ آن متعلقی که پیدا میکند، علیم، گاهی میشود بصیر. گاهی میشود سمیع. گاهی میشود لطیف. گاهی میشود خبیر. آنجایی که یک خبرهگی را لازم داشته باشد و یک معرفت تخصصی را لازم داشته باشد، خبیر است. آنجایی که لطافتی در کار باشد، علمِ در حقیقت به گونهای باشد که آن علم، لطافت ویژهای را میطلبد، لطیف است. آنجایی که مُبصَر است، بصیر است. آنجایی که مسموع است، سمیع است. درست است؟ لذا هر کدام از این أسماء، مراقبهی خودشان را میآورند برای انسان. خب این بحث، یک ادامههایی دارد. روایاتی دارد که روایاتی هم که در این مسئله آمده، روایات هم زیباست.
ائمه معصومین، خودشان میزان هستند برای سنجش
از جمله روایتی که در این باب آمده، روایتی است که، روایت زیبایی است که میفرماید {عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ «أَ فَمَنِ اِتَّبَعَ»}[45] الی آخر آیه، [{فَقَالَ: هُمُ اَلْأَئِمَّةُ} علیهم السلام. امام صادق علیه السلام فرمودند {هُمُ اَلْأَئِمَّةُ وَ اَللَّهِ يَا عَمَّارُ}، که رضوان خدا و کسانی که تابع رضوان هستند، چه کسی است؟ میفرماید {هُمُ اَلْأَئِمَّةُ وَ اَللَّهِ يَا عَمَّارُ دَرَجَاتٌ لِلْمُؤْمِنِينَ عِنْدَ اَللَّهِ}][46]. که تفسیر دو آیه را با هم میکند. که {هُمْ دَرَجَاتٌ}[47]، که میفرماید در عین این که {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}[48]، حضرات هستند، درست است؟ که حضرات معصومین، {هُمْ دَرَجَاتٌ} هستند. [{دَرَجَاتٌ لِلْمُؤْمِنِينَ} هستند {عِنْدَ اللَّهِ}. {وَ بِمُوَالاَتِهِمْ وَ بِمَعْرِفَتِهِمْ إِيَّانَا فَيُضَاعِفُ اَللَّهُ لِلْمُؤْمِنِينَ حَسَنَاتِهِمْ وَ يَرْفَعُ اَللَّهُ لَهُمُ اَلدَّرَجَاتِ اَلْعُلَى}][49]. که مؤمنان در دامن وجود حضرات، بالا میروند. در هر مرتبهای که عمل صالحی انجام میدهند، با آن مرتبه، معرفت که پیدا میکنند، در آن دامنهی وجود هستند. بالاتر که معرفت پیدا میکنند، دامنهی بالاتری هستند. پس این که {هُمْ دَرَجَاتٌ} هستند حضرات، یعنی یک حقیقتی هستند که هر مؤمنی در هر مرتبهای که ظهور و بروز پیدا میکند، در دامنهی وجود آنها چه شده؟ بروز و ظهور پیدا میکند. اگر ما بدانیم در حقیقت حرکتمان، داریم در دامن وجود حضرات حرکت میکنیم، کمالاتمان را اینجور از مرتبهای به مرتبهای دیگر، ما را دارند میبرند، حال انسان در مراقبه و حضور، خیلی متفاوت میشود از آنجایی که ما بِمَعزَل و جدا خودمان را ببینیم که یک عمل حسنهای داریم انجام میدهیم. پس اگر فرمودند {نَحنُ الحَسَنَات}[50]، این با این نگاه، خیلی زیبا میشود. حتی حسنهای که من بیچاره در رتبهی خودم انجام میدهم، حشر با امام است. تا آنجایی که امام معصوم، آن حسنه را انجام میدهد، آن هم حشر با مقام ولیّ است که دارد در آن موطن انجام میدهد. این هم یک بحثی است که از این جریان {هُمْ دَرَجَاتٌ}[51]، ان شاء الله روایاتش را بعدا باز بیشتر هستیم، استفاده خواهیم کرد، در محضرشان خواهیم بود که یک بحث بسیار دقیقی است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[پاسخ استاد به پرسش شاگرد]: بله تبلیغ را، حتما دوستان در رابطه با تبلیغ، نگاهشان این باشد که مراقب باشند ایام تبلیغی را تا قدر ممکن، تبلیغ را بروند. یعنی تنبلی در تبلیغ، خیلی در حقیقت مضرات دارد و ممکن است خدای سبحان، نگاه آن لطفش را از انسان بردارد. واقعا من یک موقع مریض بشوم، تبلیغ نتوانم بروم، میترسم در آن ایام، که محرومیت، آسیبهایی را برایم ایجاد کند. لذا با این که خیلی هم سخت باشد، سعی کردم همیشه تبلیغ را مراعات بکنم. جانب تبلیغ را به خصوص در این ایامی که چه هست؟ مثل فاطمیه، مثل محرم، مثل ماه مبارک رمضان، و مثلا ایام صفر، آخر صفر، و یا ایام ویژهای که مثل اعتکاف و مسائلی که پیش میآید. بله ممکن است یک کسی بگوید ما را دعوت نکردند و پیش نیامده. خب البته ابتدا خوب است که دعوت صورت بگیرد و این با کرامت و تأثیرگذاری هم سازگارتر است. اما این که انسان در مرتبهی دوم، خودش را در معرض تبلیغ قرار بدهد هم مهم است. و در مرتبهی سوم این است که بکوشد تا جایی برای تبلیغ هم پیدا بکند، مهم است. چون ممکن است مردم، غافل از این مسئله باشند. اما اگر انسان خودش کوشید و راه را پیدا کرد، حتی ممکن است ابتدا اینها فکر کنند که این به جهات دیگری دارد این کار را میکند. اما اگر این قصدش، قصد الهی باشد، قطعا خدای سبحان میبیند و او در حقیقت اجر را قرار میدهد و آن جزا را قرار میدهد. پس در ایام تبلیغ، مراقب باشیم تنبلی برایمان عارض نشود. بنده عرض میکنم واقعا بسیاری از آن چیزهایی را که در ایام تحصیلی به دنبالش بودم و دلم میخواست، ولی نمیشد، شاید چیزی نداریم اما در همان نداریهایمان، آنجا در تبلیغ، احساسم این است که خدای سبحان با توجه به سختیهای تبلیغ، فیضش و کرامتش و رحمتش برای انسان، همیشه بیش از ایام تحصیل بوده. نه این که تبلیغ را بر تحصیل مقدم کنیم. اما در ایام تبلیغ، تبلیغ و در ایام تحصیل، تحصیل، وظیفهشناسی است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1] آل عمران/ 162 و 163
[2] آل عمران/ 155
[3] آل عمران/ 162
[4] آل عمران/ 162
[5] حدید/ 20
[6] توبه/72 و 21 و آل عمران/ 15
[7] آل عمران/ 162
[8] آل عمران/ 162
[9] آل عمران/ 162
[10] آل عمران/ 162
[11] آل عمران/ 162
[12] آل عمران/ 162
[13] هود/ 123
[14] هود/ 123
[15] بقره/ 156
[16] اشاره به هود/ 123 و بقره/ 156 و علق/ 8
[17] نور/ 42
[18] انسان/ 1
[19] آل عمران/ 162
[20] آل عمران/ 163
[21] آل عمران/ 162
[22] آل عمران/ 162
[23] آل عمران/ 163
[24] آل عمران/ 162
[25] آل عمران/ 163
[26] مجادله/ 11
[27] مجادله/ 11
[28] آل عمران/ 163
[29] آل عمران/ 163
[30] انفال/ 4 و تفسیر الصافی، جلد 1، صفحه 397
[31] آل عمران/ 163
[32] انفال/ 4 و تفسیر الصافی، جلد 1، صفحه 397
[33] آل عمران/ 162
[34] آل عمران/ 162
[35] آل عمران/ 162 و 163
[36] جاثیه/ 23
[37] توبه/ 87
[38] نهج البلاغه/ خطبه 193
[39] نهج البلاغه/ خطبه 193
[40] شرح الشفا/ نویسنده: القاری، الملا علی/ جلد 2/ صفحه 359
[41] فجر/ 27 و 28
[42] فجر/ 28 و 29
[43] فجر/ 29 و 30
[44] آل عمران/ 163
[45] التفسیر، محمد بن مسعود عیاشی، جلد 1 ، صفحه 205
[46] التفسیر، محمد بن مسعود عیاشی، جلد 1 ، صفحه 205
[47] آل عمران/ 163
[48] آل عمران/ 162
[49] التفسیر، محمد بن مسعود عیاشی، جلد 1 ، صفحه 205
[50] بحار الانوار، ج 24، ص 47 / تفسیر اهل بیت علیهم السلام، ج13،ص536 / تأویل الآیات الظاهره،ص526 / البرهان
[51] آل عمران/ 163
در این مورد یک بازخورد بنویسید