بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در محضر کافی شریف کتاب الحجة باب صد و ششم بودیم در محضر روایاتی که فرمودند: «باب سیرة الامام فی نفسه و فی المطعم و الملبس اذا ولی الامر»[1].
روایت اول را در محضرش بودیم گذشت و دوم. در محضر روایت سومی بودیم که مقدماتش بیان شد اما روایت را نتوانستیم تطبیق بکنیم.
روایت سوم در مقام احتجاج امیر مؤمنان علیه السلام بر عاصم بن زیاد بود اساسش که عاصم بن زیاد یک حالت رهبانیتی برای خودش و زهد ویژه ای انتخاب کرده بود. مسئله این بود که امیر مؤمنان علیه السلام در وقت خلافتشان به منزل دوستانشان رفت و آمد می کردند. این خودش … عمداً این را تکرار می کنم چون نکات خوبی است. امیر مؤمنان در وقت خلافت که اوج کار است اما یکی از کارهایشان را این قرار داده بودند که به منزل دوستانشان رفت و آمد می کردند. از جمله بعد از جریان جنگ جمل و غلبه در بصره به منزل ربیع بن زیاد یا علاء بن زیاد بنابر اینکه بعضی جاها ربیع ذکر شده، بعضی جاها علاء.
خاندان این ربیع بن زیاد مذحجی که فرزندان زیاد بودند علاء و عاصم و ربیع و یکی دیگری از برادرانشان، اینها خاندان ولایی بودند. به امیر المؤمنین علیه السلام علاقه مند بودند. از سابق با امیر المؤمنین میانه داشتند، قبل از خلافت و لذا حتی در دوران خلفای ثلاثه هم اینها با امیر المؤمنین علیه السلام مرتبط بودند. بعضی از اینها پیغمبر اکرم را هم دیده بودند مثل خود ربیع بن زیاد در دوران نوجوانی اش در محضر پیغمبر هم بوده لذا صحابی هم گاهی محسوب شده به عنوان صحابی ذکر می شود. حالا اینها را عمداً فقط به خاطر اینکه جوّ مسئله در نظر بیاید [بیان می کنیم].
امیر مؤمنان علیه السلام به خانه ی ربیع بن زیاد در بصره وارد می شود به عنوان یک کسی که هم زمان پیغمبر بوده هم از موالیان امیر المؤمنین بوده هم از کسانی بوده [که] سرشناس بوده. این ربیع بن زیاد بارها از طرف خلفای ثلاث استاندار بوده و در مسانید مختلف قرار داشته است. لذا استاندار سیستان بوده، استاندار خراسان بوده، استاندارهای …. و فتوحاتی داشته از سرداران بوده که در مواقع مختلف توانسته فتوحات زیادی را هم به همراه داشته باشد. از شجاعان و سرداران بوده این ربیع بن زیاد. لذا یک شخصیت بارزی هم هست.
به خانه ی ربیع بن زیاد که رفت دید خانه ی ربیع یک خانه ی فراخ و بزرگی است. آنجا به ربیع این طور فرمودند که ربیع! این خانه را در آخرت بیشتر از دنیا نیاز داشتی، این فراخی را و اگر می خواهی این فراخی باشد و آخرتی باشد این خانه را محل رفت و آمد مؤمنان قرار بده. ارتباطات را در این خانه فراهم کن. اینها زیبایی مسئله است. تا این خانه برای تو خودش آخرت بشود. در این مسئله که مورد اعتراض و تنبیه قرار می گیرد، تنبیه به معنای اینکه راه را به او یاد بدهد، آنجا ربیع بن زیاد یا علاء بن زیاد بنابر دو نقل، اینجا ربیع بن زیاد است در کافی شریف، به حضرت عرض می کند که عاصم بن زیاد هم برادرم که از یاران شماست و از کسانی است که حرف شنوی از شما دارد و شما را دوست دارد روش زندگی اش را تغییر داده به طوری که از همه چیز کناره گرفته یعنی این برادر در فراخی و در آن ارتباطات و اینها و او در عزلت. نه اینکه نداشته باشد نشان می دهد که کناره گرفته و این کناره گرفتن مطرح بوده.
حضرت تا این را می شنود می گوید پس برادرت را صدا بزن بیاید. حالا آن برادر حاضر می شود، تمام ما وقع از اینجا به بعد است. این را مقدمتاً عرض کردم. این ربیع بن زیاد عاقبت به خیر هم بود. لذا دارد وقتی که حاکم خراسان بود بعد از امیر مؤمنان علیه السلام همان جا وقتی معاویه نامه نوشت یا بعضی می گویند بعد از معاویه نامه نوشتند برایش که همه ی آن طلاجاتی را که از آن ما یملک خراسان و استان خراسان جمع می کنی برای ما بفرست، بقیه اش را صرف مردم کن. آنجا وقتی این را می شنود ربیع در بین مردم از خدا تقاضا می کند که خدایا این روش را من برنمی تابم. مرگ من را برسان و می گویند وقتی به خانه رسید هنوز لباسش را درنیاورده بود که از دنیا رفت. یعنی تن به حکم ظالمانه نداد و لذا با اینکه در دوران ظالم حاکم بود اما کاملاً بر آن نگاه کتاب الهی دنبال اجرای حکم بود. بعضی هم نقل می کنند این ربیع وقتی که حجر بن عدی را کشتند، در آنجا به شهادت رسید، بعد از آن تا شنید تقاضای مرگ از خدا کرد و از دنیا رفت و هر دوی اینها هر کدام که باشد نشان دهنده ی آن مقام ولایی ربیع بن زیاد و این خاندان است.
حالا اینجا ببینید در روایت وارد می شویم. «فی احتجاج امیر المؤمنین علیه السلام علی عاصم بن زیاد حین لبس العباء و ترک الملاء» آن وقتی که لباس خشن بر تن کرد و لباس های ملایم را از تن بیرون کرد. این را به عنوان یک نماد نه اینکه فقط این باشد. یعنی از نعمت ها کناره گرفت، خودش را از آن چیزی که رفاه زندگی باشد جدا کرد و سختی زندگی را برای خودش انتخاب کرد. این نماد است نه فقط این باشد. یعنی غذا هم همین طوری، رفاه خواب هم همین طوری، مسکن هم همین طوری، بقیه ی چیزها هم از همین سنخ بود.
«و شکاه أخوه الربیع بن زیاد» این شکایت برادرش که ربیع بود کی واقع شد؟ وقتی امیر المؤمنین علیه السلام رفتند خانه ی ربیع. دیگر اینجا اینها را ذکر نکرده که «شکاه أخوه الربیع بن زیاد الی امیر المؤمنین علیه السلام» که «أنه قد غم اهله» خانواده اش در یک سختی به سر می برند با این وضعیت او «و احزن ولده» فرزندانش ناراحت اند، محزون اند و در مشکل به سر می برند. نه اینکه پول نداشته باشد به اینها بدهد. معلوم است که اینها وضعیت او را نداشتند اما پدر کنار گرفته از همه ی این امکانات و رفاه. حالا ممکن است آنها هم در رفاه باشند اما ناراحت اند از این وضعیت و برای اینها این زندگی سخت بوده.
«فقال امیر المؤمنین علیه السلام علیّ بعاصم بن زیاد» حالا اینجا امیر المؤمنین در خانه ی ربیع است و می گوید عاصم را صدا بزنید بیاید. اینها هم کجا هستند؟ در بصره هستند ظاهراً. «علیّ بعاصم بن زیاد فجیء به» عاصم را می آورند. «فلما رآه عبس فی وجهه» با اینکه اینها از یاران امیر المؤمنین هستند حضرت تا می بیند عاصم را «عبس فی وجهه» رو ترش می کند نسبت به دیدن و نگاه به عاصم بن زیاد.
«فقال له اما استحییت من اهلک» خجالت نمی کشی از خانواده ات که این طوری زندگی را برای خودت قرار دادی؟ «اما رحمت ولدک» آیا بر فرزندانت رحمت نمی خواهی داشته باشی؟ «اما رحمت ولدک».
حالا اینها را گفتند. این یک مرتبه اش است که از اینجا آغاز کرد. آن نکته ی مرکزی این روایات این جمله است که الآن در محضرش هستیم که باید خیلی روی این کار کرد، فکر کرد، دقت داشت. «أ تری الله احل لک الطیبات و هو یکره اخذک منها انت اهون علی الله من ذلک». خیلی جمله عظیم است.
می فرماید که «أ تری الله» تو دیدی و می بینی و می دانی که «احل لک الطیبات» در جمله ی عام «احل لکم الطیبات» که خدا قرار داده «و هو یکره اخذک منها» همان خدا که «احل لک الطیبات» برای همه، آیا او برای تو یک حکم جدا قرار داده؟ برای خودت احساس می کنی خدا به تو یک حکم اختصاصی داده؟ خیلی زیباست. یعنی اگر کسی خودش را از مردم یک طوری جدا می کند به طوری که احساسش این است که من ورای مردم هستم … دقت بکنید این با اینکه انسان باید ترازش را مدام بالا ببرد منافاتی ندارد. اما به گونه ای دیده شود که انگار این خدا در گوشش یک حکم دیگری گفته. برای این غیر از حکم عمومی یک حکم دیگری برای این فرستاده. می گوید تو فکر کردی خدا برای تو یک حکم جدا فرستاده؟ یک چیزی در گوش تو گفته به دیگران نگفته؟ «انت اهون علی الله من ذلک» خیلی کوچک تر از آن هستی که این فکر را بکنی.
دقت بکنید نه اینکه این فکر را او کرده بوده [بلکه] روشش این را به مردم تداعی می کرده. نه اینکه او این تکبر در وجودش باشد که بگوید من جدای از مردم هستم [بلکه] روشش این القا را ایجاد می کرده که اینها کسانی بودند خانواده هایی هم بودند، معروف بودند، مرجع مردم بودند، مردم اینها را نگاه می کردند به عنوان خانواده های ولایی منتسب به اهل بیت می دیدند. در زمان حاکمیت امیر مؤمنان علیه السلام بالاخره اینها اجر و قرب بالاتری هم پیدا کرده بودند. مرجعیت داشتند از جهت رجوع مردم. مردم وقتی به اینها نگاه بکنند می گویند لابد در گوش اینها یک چیز دیگری گفته اند که اینها این طوری می کنند.
حضرت می گوید «انت اهون علی الله من ذلک» خیلی کوچک تر از آنی هستی که تو فکر کنی که خدا در گوش تو یک چیز دیگر، یک حکم دیگر برای تو قرار داده. این خیلی زیباست. همین جا داشته باشید.
«یکی از حضار:» نامفهوم 12:21
«استاد:» ناخودآگاه که طوری جلوه داده بشود کسی ناخودآگاه که احساس بکند مردم در یک حکمی اند، عمومی و من یک حکم خاص دارم. من باید … خلاصه حکم من خاص است. همین ناخودآگاه «انت اهون علی الله» است که تو فکر کنی خدا در گوش تو یا برای تو یک حکمی … درست است این در آخر عرض می کند من این را از کجا به دست آوردم، به چه جهتی من این کار را کردم، بیان می کند نه از جهت اینکه فکر کند خدا حکم جدایی برای او قرار داده اما برای مردم این طور تداعی می شود که اینها لابد یک چیزی در گوششان جدا گفتند که این طوری دارند زندگی می کنند. اگر کسی روش زندگی اش به گونه ای باشد، انگشت نما شود برای مردم که این دارد طور دیگری زندگی می کند ورای آن طور عمومی که خدا دستور داده، آنها را کنار گذاشته معلوم است حکمی داشته و الا اینکه نمی خواهد از خدا تعدی بکند. این می خواهد حرف گوش کن تر باشد. اگر می خواهد حرف گوش کن تر باشد پس یک چیز جدایی شنیده ما نشنیدیم. او آنها را می داند که ما نمی دانیم. می گوید این «اهون علی الله» [است.]
حالا ببینید همین روایت … حالا تا اینجا داشته باشید. همین روایت در نهج البلاغه وارد شده و در آنجا جمله ای که آمده با اینجا یک قدری تفاوت دارد. جمله ای که در آنجا آمده اگر من جمله را پیدا بکنم این طوری است که: «قَالَ: لَبِسَ اَلْعَبَاءَةَ وَ تَخَلَّى عَنِ اَلدُّنْيَا. قَالَ: عَلَيَّ بِهِ.» این طور فرمودند حضرت «فَلَمَّا جَاءَ» که بیاید «قَالَ: يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ» ای دشمن حقیر خودت. «عدی نفسه» عدو نفسه نمی گوید. «عدی نفسه» دشمن حقیر. خیلی تعبیر ببینید امیر مؤمنان … ما تحمل یک موقع تند شدن اگر اماممان باشد تند بشود با ما تا اصلاح بشویم می بُریم گاهی. اینها مؤمنان و اهل ولایت بودند آن هم در دوره ای که اهل ولایت زیاد نبوده است. اما ببینید امیر المؤمنین علیه السلام با چه تندی ای با او صحبت می کند. تندی که می گوییم نه جسارت به امیر المؤمنین باشد، ظرفیت این موالی را نشان می دهد که امیر المؤمنین علیه السلام برای تربیتش با یک روشی که این ریشه کن بشود، باقی نماند و برای بقیه یک تابلو باشد که جرئت نکنند یک همچنین کاری را بکنند.
«یا عدی نفسه لقد استهام بک الخبیث» شیطان تو را خوب تحت سلطه اش در آورده. خیلی تعبیر سنگین است. چه کار کرده؟ زهد پیشه کرده. «استهام» از آن هیمان «لقد استهام بک الخبیث» شیطان بر تو غلبه کرده، هیمنه زده و تهیم پیدا کرده. «اما رحمت اهلک و ولدک» آیا بر فرزندان و خانواده ات رحم نمی کنی. بعد دنباله اش آنجا دارد که «أ تری الله احل لک الطیبات و هو یکره ان تأخذها انت اهون علی الله من ذلک»[2] خیلی کوچک تر از آن هستی که این طوری فکر بکنی که آن حکم های کلی مربوط به تو نیست، آنها مربوط به عموم مردم است، تو یک حکم خاص باید داشته باشی.
ما طلبه ایم خیلی باید رعایت بکنیم اما رعایتمان چه چیزی را باید نشان بدهد؟ احکام عمومی دین را جلوه بدهد که مردم ما را می بینند، ببینند آنچه که دعوت شدند به آن عملش در این محقق شده تا به سمتش بیایند اما اگر ما به مردم بگوییم شما وظیفه تان این است هر چند ما وظیفه ی دیگری داریم یعنی در گوش ما یک چیزهای دیگری گفتند ما کارهای سخت تری باید بکنیم. حالا آن که رها می کند هیچی نامفهوم 16:45 . این قابلیت اقتدا بودن را هم از بین می برد. این مردم احساس می کنند پس هر کسی یک طور تکلیف پیدا می کند. پس اینها خیلی … مردم احساس می کنند که خیلی حقیرند لابد. تازه اگر این کارها را هم بکنند چیزی نیست. کی می توانند مثل آنها بشوند. نه، همه ی دین بر این است که آن احکام عمومی دین جلوه پیدا بکند و دیده بشود و آنها انجام شدنی دیده بشود. مردم ببینند به این ها می شود عمل شود. همین ها رشد پیدا کند در وجود ما دیده بشود. اگر کسی هم حکم خاصی برای خودش به جهت خاصی نه خارج از دین، در نظام دینی می بیند از مستحبات طوری نباشد که حقوق دیگران یا در چشم دیگران جلوه بکند. در خفای خودش، در جایی که کسی بر او مطلع نمی شود اینها را انجام می دهد. اینها ببینید چقدر زیبا می شود به خصوص کسی که مرجعیت پیدا می کند. آن کسی که مرجعیت پیدا می کند از جهت اینکه دیگران چشمشان به او هست … طلبه است رفته تبلیغ باید طوری جلوه بدهد که احکام دین همان هایی که مردم می بینند همان ها عملش دیده بشود، همان ها ترویج بشود. قول و فعل من با آنها یکی باشد.
حالا دنباله ی روایت را در همان روایتی که در محضرش بودیم ببینیم. بعد می فرماید که «أتری الله احل لک الطیبات و هو یکره ان اخذک منها انت اهون علی الله من ذلک أو لیس الله یقول و الارض وضعها للانام فیها فاکهة و النخل ذات الاکمام» مگر خدا نفرموده که «و الارض وضعها للانام» خدا زمین را برای مردم قرار داده «فیها فاکهة و النخل ذات الاکمام» در آن میوه ها را قرار داده نخل ذات اکمام. «اکمام» که می گویند «کم» که آستین است که می پوشاند دست را به نارگیل دورش دیدید که آن چیزی که دورش قرار می گیرد می گویند «اکمام» درست است؟ «نخل ذات اکمام» چون درخت نخل از همان الیافی که دور نارگیل قرار می گیرد، دور درخت نخل هم هست. لذا نخل را ذات اکمام می گیرن چون آن لیف ها و آن الیاف دور این تنه ی این درخت خرما را هم می پوشاند. لذا «و النخل ذات الاکمام» به همین معناست.
«أو لیس الله» دوباره «یقول: مرج البحرین یلتقیان بینهما بزرخ لا یبغیان» که خدا دریای شور و شیرین را با هم ملتقی و کنار هم قرار داد اما «بینهما بزرخ لا یبغیان» که اینها به هم تعدی نمی کند. شور شور است و دریای شیرین شیرین است که تمام قبض و بسط عالم، تمام بود و نبودها همه ی مشارق و مغارب، همه ی اضدادی که در عالم قرار داده، همه برای این است که منافع آنها استحصال بشود. این طور نیست که رها بشود بگویی من دریای شیرین را رها می کنم فقط دریای شور … هر دو را باید داشت. لذا خود پیغمبر اکرم وقتی دارد که انواع روزه ها را می گرفتند در مراحل مختلف عمر. حتی دارد در یک برهه ای از عمر یک روز روزه می گرفتند یک روز افطار داشتند تا اینکه سخت کنند کار را که هم بحرین، هم خوردن را هم نخوردن را … این هم نحوه ای از «مرج البحرین» است. یکی خوردن است دریای شیرین، یکی نخوردن است دریای شور به ظاهر برای ما. حالا ممکن است برای بعضی ها نخوردنش دریای شیرین باشد. حالا ما داریم به لحاظ خودمان می گوییم که سخت است که طوری تکلیف را قرار می دادند که در عین حال مردم هم ببینند هر دو را دارد از آن استفاده می کند. ترک کامل هیچ کدام را نمی کردند که این را ترک بکنند، آن را ترک بکنند. «مرج البحرین» همه ی نعمت های الهی و سختی ها و گشایش ها، قبض و بسط ها، همه ی اینها برای نظام تربیتی انسان است. اگر کسی اختیاراً بعضی را کنار گذاشت، آن جا محروم کرده خودش را از آن نظام و کمالی که ایجاد شده.
دنباله ی آیه هست: «فبای آلاء ربکما تکذبان یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان»[3] این لؤلؤ و مرجان نتیجه ی آن دریای شور و شیرین است که لؤلؤ و مرجان که آن کمالات وجودی است از آن محقق می شود.
در آنجا می فرماید «فبالله» قسم می خورد حضرت «لابتذال نعم الله بالفعال» ابتذال یعنی آن شکر نعمت و مصرف نعمت «لابتذال نعم الله بالفعال احب الیه من ابتذالها بالمقال» اگر کسی شکر نعمت کند، مصرف کند نعمت را و شکر بکند، پیش خدا محبوب تر است از کسی که فقط شکر زبانی می کند. شکر عملی که درست مصرف کردن است، به جا مصرف کردن است، در وقت خودش مصرف کردن است… تعبیر خیلی دقیق است که «لابتذال نعم الله بالفعال» شکر عملی که مصرف به جا و درست است «احب الیه من ابتذالها بالمقال» این محبوب تر است که انسان آن نعمت را رها کند اما شاکر زبانی باشد. به زبان شاکر باشد اما نعمت را در جای خودش مصرف نکرده باشد. نه نعمت را حرام کند نه، اصلاً با نعمت ارتباط برقرار نکرده باشد، کنار کشیده باشد از نعمت. آنی که در غیر جای خودش مصرف می کند که عقاب دارد اما کسی که اصلاً استفاده نکرده باشد می گوید این کسی که استفاده بکند در جای خودش این شکر عملی است و شکر عملی از شکر زبانی بالاتر است.
اینها قاعده است. اگر آدم این قواعد را … اینها سنت خداست که می گوید آن کمالی که در اثر شکر عملی ایجاد می شود آن بالاتر است از کمالی که فقط با شکر زبانی محقق می شود که نعمت را انسان رها کرده باشد ولی شاکر هم باشد. می گوید نه، اختیاراً. بله اگر کسی برایش نعمت محجور شد، نبود او شاکر بودنش شاکر بودن عملی است چون نبوده نعمت. اما اگر نعمت بود، نعمت را کنار زد و شکر زبانی کرد می گوید این درجه اش پایین تر است از آن کسی است که نعمت را درست مصرف کرد. چون درست مصرف کردن سخت تر است. درست مصرف کردن سخت تر است که انسان حدود مصرف را رعایت بکند و تأثیر گذار تر است. جامعه در جایی که آن نعمت عملاً صحیح مصرف بشود و درست مصرف بشود که شکر عملی باشد به کمال می رسد. اما اگر جامعه به اینجا کشید که زن و فرزند انسان از دست انسان عاصی بشوند به خاطر اینکه ترک نعمت کرده او با اینکه شاکر مقالی هم [باشد]، نشسته دعا هم می خواند، شاکر مقالی هم باشد پیش خدا می گوید آن کمالی که ایجاد می کند در متن زندگی باشی، در متن نعمت باشی آن اثر گذارتر و سازنده تر است.
«و قد قال الله عز و جل: ﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثۡ١١﴾[4]» چقدر زیباست که خدا دوست دارد که نعمتی که داده شده «فحدث» دیده شود. این «فحدث» یعنی سخن بگو «و اما بنعمة ربک فحدث» حدیث بگو، سخن بگو، این را آشکار کردن است. یعنی آن نعمت را در متن عمل وقتی تو به کار گرفتی، آن «فحدث» محقق شد و این «فحدث» بودن مردم را سوق می دهد به سمت خدا، به سمت کمال، به سمت جذب به سوی خدا که ببینند. گاهی بعضی زبانشان فقط زبان شکایت است که نداریم و نمی شود و نبود، مریضم و … فقط زبان، زبان شکایت است اما سلامت و دارم و شد و اینها ندارند. وجودشان هم همین طوری است. یعنی تا می بینی آدم احساس حزن می کند از او. اما بعضی را که آدم می بیند احساس نشاط می کند. این احساس نشاط کردن از یک کسی «فحدث» است. «اما بنعمة ربک فحدث» این انسان با کسی که می نشیند، بلند می شود، احساس مثبت می کند این «فحدث» است در وجود این. لذا می فرماید «و اما بنعمة ربک فحدث» آن را آشکار بکن در وجودت نه زباناً فقط بگویی. نه، وجودت آشکار کننده ی این نعمت ها باشد. یعنی به کار گیری نعمت، نه یک طوری هم باشد در خفا، نعمت را طوری به کار بگیر که آشکار هم بشود تا مردم سوق پیدا بکنند، ببینند این سهل یسیر است، شدنی است، دین برای یک عده ی خاص نیست، عمومی است، همه امکان دارد متدین باشند در هر شرایطی که هستند. برای یک عده ی خاص نیامده که بیکارند، کاری به دنیا نداشته باشند، هیچ اشتغالی نداشته باشند فقط مشغول بخواهند عبادت بشوند. نه، دین فقط برای اینها نیست. دین برای همه است در متن کارها، در متن زندگی، در متن آن به کار گیری نعمت ها و مصرف درست صحیح نعمت ها.
«فقال عاصم یا امیر المؤمنین فعلی ما اقتصرت فی مطعمک علی الجشوبة و فی ملبسک علی الخشونة» خب ما از شما یاد گرفتیم. عاصم دارد می گوید ما اماممان شما هستید. ما نگاه به شما می کنیم. شما «ما اقتصرت فی مطعمک الا علی الجشوبة» معنایش این است که چرا پس شما فقط منحصر کردی خودت را در مطعمت بر جشوبه که یک طعام سخت [است]. دیگر در روایات دیدیم که آن نان جوی که آن هم نه نان جوهای امروزی که گران تر از نان گندم است [بلکه] نان جوی که آنجا غیر مرغوب بوده، سخت بوده خوردنش، آن هم در یک کیسه دربسته مهر شده ای که کسی به آن روغنی چیزی اضافه نکند. آن نان خشک را برای خودت انتخاب کردی.
«و فی ملبسک علی الخشونة» لباست هم که یک لباس نرمی نیست. لباس سختی است که می پوشی. ما از شما نگاه کردیم یاد گرفتیم. نمی خواهیم بگوییم که خدا برای ما حکم جدایی قرار داده است بلکه ما به عنوان اینکه نگاه به اماممان کردیم داریم این راه را انتخاب کردیم.
«فقال: ویحک! ان الله عز و جل فرض علی ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس» این کار تو نیست. این مربوط به تو نیست. این مربوط به کسی است که حاکم است، امام است که خدا فرض کرده است، واجب کرده است «علی ائمة العدل» آن هم بر امام عدل «ان یقدروا انفسهم» تا خودشان را از جهت وضع زندگی و سطح زندگی در مرتبه ای قرار بدهند «بضعفة الناس» که ضعیف ترین مردم می توانند زندگی بکنند. «کیلا» علتش را هم بیان می کنند. «کیلا یتبیغ» یتبیغ با غین «یتبیغ بالفقیر فقره» چرا؟ تا اگر فقیر دارد فقیرانه زندگی می کند، سخت زندگی می کند، حاکمیت هم نتوانسته هنوز آن فقر را ریشه کن بکند، «کیلا یتبیغ بالفقیر فقره» تا آن فقیر به فقیر فشار نیاورد. بگوید این هم که حاکم است در همین سطح دارد زندگی می کند. تحمل پذیر می شود. وقتی که فقیر ببیند حاکمانی که از پول بیت المال دارند مصرف می کنند در ناز و نعمت اند، مالیات را دارند از این بر می دارند، منابع عمومی از سهم این دارد برداشته می شود نامفهوم 29:57، بیت المالی که مربوط به این هم هست به حقوق او پرداخته می شود و او در ناز و نعمت زندگی می کند و این در سختی زندگی می کند بعد برایش این زندگی غیر قابل تحمل می شود. هیجان زده می شود. به حالت بغی در می آید. «کیلا یتبیغ» یعنی شورش نکند. هیجان زده نشود از آن حالت فقر، غیر قابل تحمل برایش نشود به طوری که اساس حاکمیت عادلانه را به هم بزند. «کیلا یتبیغ بالفقیر فقره».
بعد می گوید وقتی که همه اینها را بیان کرد «فالقی» حرف شنو بوده. نمی خواهد حالا دیگر کار خودش را به هر طوری هست توجیه بکند. «فالقی عاصم بن زیاد العباء» آن لباس خشن را کنار گذاشت «و لبس الملاء»[5] و لباس ملایم را پوشید. پس داشته، می توانسته، اختیاراً اینها را کنار زده بوده نه اینکه بگوید نداشتم چه کار بکنم. من همین طوری بیشتر ندارم. نه، می توانسته. آن طور نبود که آدم مستمندی باشد.
در روایت چهارم …
حالا این نتایجش که برای ما چه آثاری دارد دیگر تقریباً دوستان خودشان حتماً دیگر تذکر نمی خواهند.
«یکی از حضار:» نامفهوم 31:17
«استاد:» حالا همین الآن می فرماید دیگر در روایت [بعدی]. یعنی شنید مرحوم کلینی این روایت را از امام صادق علیه السلام می آورد.
«یکی از حضار:» نامفهوم 31:37
«استاد:» عرض کردم که بحرین یعنی بحر شور و شیرین. بحر شور و شیرین برگشت مثل به کویر و جای آباد. هم زمین کویری شوره زار هم زمین آباد، هم راحت هم سختی. یعنی هر کدام از اینها برای انسان اثری دارند در کمال. لذا «مرج البحرین یلتقیان» هر کدام لؤلؤ و مرجانی از درون آنها در می آید. لذا در وقت سختی صبوری لازم است. در وقت گشایش شاکریت لازم است. لذا این از آن مصداق است که انسان نباید دریای شیرین را برای خودش شور اختیاراً قرار بدهد. دائماً شوری را انتخاب بکند. نه خدا انسان را تربیت می کند در هر کدام از این نظامات مطابق خودش انسان باید قدم بردارد. همان طوری که وقتی که همسر ایوب رحمه شاید نوه ی یوسف یا دختر یوسف یا خواهر یوسف وقتی که آن فشار آخری را شیطان می خواست بیاورد برای اینکه همسرش را هم جدا بکند، آمد و آن بلاها را به سرشان آورد که هیچ کسی به کارش نگیرد آخر آمد گفت مگر تو دختر یوسف نیستی؟ گفت چرا. گفت پس این وضعیتی که داری چگونه است که این حالی که الآن داری که داری دنبال خانه ها گدایی بکنی، بروی کار بکنی یعنی تا بلکه به تو یک چیزی بدهند، آنجا دارد که این همسر ایوب بیان کرد که خدای سبحان گاهی عده ای را با دارایی و نعمت ها مبتلا می کند تا مقام شکر اینها بیرون بریزد و این صفت در آنها فعلیت پیدا کند و گاهی با سختی و نداری تا مقام صبر آنها فعلیت پیدا کند. ما چگونه شاکر خدا باشیم که پسندید برهه ی زیادی از عمر ما را با نعمت تا مقام شکر ما فعلیت پیدا بکند و پسندیده بر ما برهه ای از عمرمان را با سختی تا صفات صبر در ما به فعلیت برسد. این «مرج البحرین یلتقیان» است. دقت می کنید؟ خیلی زیباست که هر دو را پسندیده تا «یخرج منهما اللؤلؤ و المرجان» همه ی لؤلؤ و مرجان ها [بیرون آیند]. بعضی از نعمت ها از دریای شور بیرون می آید. شاید برکاتی که از دریای شور …. الآن ماهی دریای شور مرغوب تر است یا ماهی دریای شیرین؟ شور. آیا لؤلؤ و مرجان از دریای شور بهتر عمل می آید و به دست می آید یا از دریای شیرین؟ پس باید هر دو را در جای خودش داشت تا همه ی آن کمالات از هر دوی اینها به دست بیاید.
روایت چهارم که روایتی است که این فصل تمام می شود می فرماید: «حضرت ابا عبدالله علیه السلام و قال له رجل اصلحک الله» حماد بن عثمان می گوید: «اصلحک الله، ذکرت ان علی بن ابی طالب علیه السلام کان یلبس الخشن، یلبس القمیص باربعة دراهم و ما اشبه ذلک و نری علیک اللباس الجدید» امیر مؤمنان را ما یادمان است این طوری شنیدیم که «یلبس الخشن، یلبس القمیص» پیراهنش چهار درهم بود. حالا چهار درهم را الآن نمی دانم به قیمت امروز اگر بخواهند بگویند با همه ی این قیمت ها چند تومان می شود نمی دانم اما چهار درهم بوده یعنی خیلی لباس ارزانی بوده آن هم لباس خشنی بوده اما شما را نگاه می کنیم «نری علیک اللباس الجدید» شما لباس نو می پوشید.
امام صادق علیه السلام فرمودند: «فقال له ان علی بن ابی طالب علیه السلام کان یلبس ذلک فی زمان لا ینکر علیه» این لباس … اگر من امروز آن لباسی که امیر مؤمنان او می پوشید من امروز بپوشم این لباس شهرت می شود. مردم این لباس را نمی پسندند و برایشان شهرت محسوب می شود که چرا این لباس مثلاً مندرس پوشیده شده؟ «و لو لبس مثل ذلک الیوم شهر به» لباس شهرت می شود چون لباس شهرت گاهی ممکن است در گرانی قیمت باشد، گاهی در این است که آن قدر دون سطح عمومی مردم است که از این جهت لباس شهرت می شود. گاهی به جهت فوقیت شهرت می شود. گاهی به جهت رنگ و مدل لباس شهرت می شود. گاهی به لحاظ قیمت لباس شهرت می شود یا کمی قیمت یا زیادی قیمت.
بعد می فرماید: «فخیر لباس کل زمان لباس اهله» بهترین لباس هر زمانی آن لباسی است که مردم برایشان سؤال بر انگیز نیست. منتها حضرت اینجا یک نکته ای را بیان می کنند که این نکته خودش کلید دیگری برای تفسیر مسئله است. «غیر ان قائمنا اهل البیت علیه السلام اذا قام» وقتی آن حجت ما قیام می کند «لبس ثیاب علیّ علیه السلام» امام زمان لباس امیر مؤمنان را می پوشد «و سار بسیرة علی علیه السلام»[6] که از این بر می آید که این لباس حاکمیتی است که اضعف لباس را می پوشد. لباس در زمانی که حاکمیت ندارد امام لباس متوسط مردم را می پوشد اما در زمانی که حاکم است لباس اضعف مردم را می پوشد. ببینید چقدر زیباست. یعنی یک موقع هست انسان مورد توجه و مرجعیت دیگران نیست یا به یک حدی است که یک حد عمومی است، این لباس عموم مردم را می پوشد اما یک موقع حاکم است. اگر در مقام حاکمیت اطلاقیه قرار گرفت در آنجا «لبس» لباس اضعف مردم را. حالا ممکن است اضعف مردم هم در هر زمانی مناسب خودش باشد. یک طور نیست که همیشه یک جور باشد. یعنی پوسیده ترین و سخت ترین پیراهن. نه، در هر زمانی اضعف مردم را «کیلا یتبیغ الفقیر بفقره» تا فقیر فقرش برایش قابل تحمل باشد تا بتواند حاکم هم توجه داشته باشد که سطح زندگی حاکم به گونه ای باشد فکر فقیر از فکر او بیرون نرود. چشیده باشد نه فیلمش را دیده باشد بلکه چشیده باشد. با چشیدن آن وضعیت، زندگی خودش که در آن سطح باشد بتواند تصمیمات را بهترین تصمیم را بگیرد.
ان شاء الله خدای سبحان ما را به وظیفه مان بیش از گذشته آشنا بکند. البته این باب روایات مختلف دیگری را هم در جاهای دیگری داریم مثل آن جریان اگر اشتباه نکنم سفیان ثوری یا حسن بصری است؟ سفیان ثوری است مثل اینکه. می آید پیش امام صادق وقتی حضرت لباس تجملی بر تن داشتند. بعد آنجا اعتراض می کند و آن اعتراض را حضرت نشان می دهد که زیر آن لباس، لباسی تن کردند که آن چیزی را که اینها آشکار می کنند حضرت در زیر لباس دارند. دنبال رفاه و رفاه طلبی نبوده اما دنبال انگشت نما شدن هم نبوده. ان شاء الله خدای سبحان ما را در وظایفمان بیش از گذشته موفق بگرداند.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 420” دیدگاه میگذارید;