سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين إلی قيام يوم الدّين
مرور مباحث قبلی دربارهی الگو بودن سیره پیامبر و ابدی بودن دین
در محضر آیه 159 سورهی آل عمران بودیم که: بسم الله الرحمن الرحیم {فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}[1] آیهی شریفه، چند نکتهی به اصطلاح اساسی را در موردش گفتگو کردیم، بعضی از نکات باقی مانده بود که اشارهی به بعضی دیگر ان شاء الله خواهیم داشت. فقط این را یادآور باشیم که عرض شد فعل پیغمبر اکرم در عین این که حل مشکل موجود را میکرد در زمان خودش، سیرهی مستمره برای حل مشکلات است. این از جانی میتواند نشأت بگیرد که احاطهی بر زمان و مکان دارد. و لذا قول و فعل کسی که احاطهی به زمان و مکان دارد، هم حلال مشکل زمان خودش است، و هم راه حل مشکلات تا افق زمانی که او در نظر دارد و احاطه دارد. و چون دین ختمی، دین ابدی است، پس فعل پیغمبر و اهل بیت علیهم السلام، در عین این که رفع مشکل زمان میکند، در عین حال، رافع مشکل اِلی یوم القیامه و اِلی جایی که دنیا در کار باشد، میباشد. و این خودش خیلی مهم است که گاهی انسانها فعلشان در حد زمان خودشان هم نیست. یعنی زمان خودشان را هم درک نمیکنند تا فعلشان و گفتارشان، رافع مشکل زمان خودشان باشد بلکه مشکل زمان خودشان را هم افزایش میدهند و مشکل ایجاد میکنند. و گاهی فعلی نه فقط رافع مشکل زمان خودش است، بلکه تا افقهای دوردست را هم مشکلگشایی میکند. و این یک امر تشکیکی است که میتواند عالمان را، کسانی که زیرک هستند در معرفت، با نگاه به فعل پیغمبر، به این افق برساند که قولشان و فعلشان، همیشه حجت باشد و اختصاص به زمانی دونِ زمانی پیدا نکند. این خودش یک سیره است که عالمان ربّانی میتوانند با نگاه به قول و فعل پیغمبر، در این رصد، خودشان را قرار بدهند. پس باید افق نگاه را گسترده کرد. هر چقدر افق نگاه، گستردهتر باشد، فعل و قول، صحیحتر واقع میشود. قول و فعلی صحیحتر است که اثر او باقیتر باشد و رفع مشکل او، با دوامتر باشد. پس اگر کسی فقط یک دوره را میتواند تأثیر گذار باشد، به گونهای است. اما کسی که میتواند دورانهای مختلف را تأثیر گذار باشد، این وجودش نشان میدهد از یک سعه برخوردار بوده که این افق نگاهش گسترده بوده و متصل به خدایی بوده که فوق زمان و مکان و محیط بر زمان و مکان است. انسانها میتوانند با تأسی بر پیغمبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام، به این افق دست پیدا بکنند. پس این افق، یک کمالِ دعوت شده است که انسانها به سوی او دعوت شدهاند. اگر میفرماید که دین، ابدی است، این فقط از باب این نیست که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، حرف ابدی زده است، بلکه برای این است که تابعین او هم در عمل، به گونهای عمل میکنند، به گونهای بیان میکنند که به سمت ابدی بودن قول و فعلشان پیش میروند. و این خودش یک کار است، یک نگاه است که از دین باید به دست آورد. خب جای کلام دارد، جای بسط کلام دارد اما از این مسئله عبور میکنیم که پس برای ما هم قابل اقتدا است. عرض شد که سه نکته را بیان کرده.
مورد گذشت و طلب مغفرت پیامبر قرار گرفتن، به شرط پشیمانی
این که ابتدا میفرماید که عفو کن از اینها {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ}[2] که عفو تو از آنها و استغفار تو برای آنها، بعد به دنبالش {وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ}[3] . درست است؟ این نکته را دقت بکنید. بهشت برای کسی است که {طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ}[4] امکان ندارد کسی با غلّ و در حقیقت با آن دروغ و با کینه و حقد، وارد بهشت بشود. {طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ} آنجا جای طیب است و طهارت است. مسیر بهشت هم با طیب و طهارت محقق میشود. لذا مشاورهای که پیغمبر میخواهد بکند، تصمیمی که پیغمبر میخواهد بگیرد، برای این است که مؤمنان را در مسیر بهشت یاری بکند. به آن سمت حرکت بدهد. و الا رهای برای دنیا فقط که نیست. کار پیغمبر و فعل پیغمبر، در مسیر ورود به جنت است. اگر {طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ} است، در مسیر حرکت به سوی بهشت هم باید این طیب به همراه در حقیقت آماده شدن برای بهشت شکل بگیرد. پس اگر بخواهد این طیب شکل بگیرد، مسیرش چیست؟ {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ} ، موانع برداشته بشود. این موانع که عفو پیغمبر از حقوقی که آنها در حقیقت تخطی کرده بودند و برای پیغمبر بود و گذشت از آنها امکانپذیر بود برای پیغمبر، که از حقوقی که پیغمبر بر گردن آنها داشت و آنها رعایت نکرده بودند، {فَاعْفُ عَنْهُمْ}[5] به دنبالش {وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ}[6] که برای آنها حقوق الهی را که تخطی کرده بودند، طلب استغفار کن که این طلب استغفار هم به دنبالش حتما مغفرت را به دنبال دارد چون از جانب خداست. تا چه بشود؟ تا {وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ}[7] که این دو، مقدمه میشود برای این که مشاوره در امر، نسبت به آنها معنا پیدا بکند. و الا اگر کسی قابلیت عفو را نداشته باشد، یعنی گناهی را که مرتکب شد در تخطی از پیغمبر، این پشیمان نباشد. اگر فرار کرده از جنگ، پشیمانی از این فرار نداشته باشد، یا اگر حقوق الهی را در رابطه با پیغمبر و در رابطه با مردم و در رابطه با خودش، اگر زیر پا گذاشته بود، پشیمان نباشد این. پس این استغفار برای او هم معنا پیدا نمیکند. پس {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ} در چه دایرهای است؟ دایرهای است که منع قابلی نباشد. اگر منع قابلی باشد به این معنا که انکار دارد. اینها مهم است. ببینید دارم بیانی را عرض میکنم که وقتی حالا شما سیرهی امروز مثلا ولیّ زمان را هم میبینید، بعد میبینید چقدر مطابق است. اگر به اینها گفت شما اظهار پشیمانی بکنید از فتنهای که کردید، تا مورد عفو مردم قرار بگیرید، این بر همین اساس است که {فَاعْفُ عَنْهُمْ} در چه دایرهای محقق میشود؟ در دایرهای که قابل، مانع نداشته باشد. منع قابلی در این است که پشیمان نیست از کاری که کرده. اگر دوباره پیش بیاید، همین کار را میکند. اینجا {فَاعْفُ عَنْهُمْ} معنا ندارد. اینجا {وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ} معنا ندارد. اینجا {وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ} معنا ندارد. یعنی این نمیتواند دوباره امین در مشاوره باشد. این نمیتواند بر مسند مشاوره بنشیند. این نمیتواند در نظام حاکمیت، مورد اعتنا قرار بگیرد، چون مشورت با او، مشورت به فتنه است. مشورت به در حقیقت همان کارهای سابق است، چون پشیمان از آن نیست. ببینید چقدر زیباست که {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ}[8] اگر اینها قابلیت عفو و مغفرت را پیدا کردند، تو بیامرزشان. بگذر. چون میتواند پیغمبر نگذرد از حقی که داشته و اینها او را رها کرده بودند. اما سیرهی {فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ}[9] است که اینگونه که همچنان که خدا میآمرزد، تو هم در حقیقت چه کار بکن؟ بیامرز. اما از مردم، توقع این نیست امر به آنها باشد که {فَاعْفُ عَنْهُمْ}.
گذشت پیامبر از مردم و مشورت با آنان، دستور الهی است
به پیغمبر امر میشود {فَاعْفُ عَنْهُمْ} چون این جان، کاملا جان {فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ} است. به مردم خطاب میشود {وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ}[10]. اگر مردم گذشتند، کار خوبی کردند. کار خوب کردن و ممدوح بودن، غیر از {فَاعْفُ عَنْهُمْ} است. {فَاعْفُ عَنْهُمْ} امر است. یعنی جان تو، قابلیت این را دارد. این امر، در جان پیغمبر کاملا محقق است، اما از مردم این توقع نیست که به صورت امر برای آنها باشد، بلکه به صورت چیست؟ مدح است برای آنها، که اگر گذشتند، کار خوبی کردند. {وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ}. که اینها عفو میکنند از مردم. ببین چقدر متفاوت است. یعنی همان چیزی که در مردم، ممدوح است و مستحب، در پیغمبر چیست؟ واجب است. این واجب است، نه تکلیف است بر او. کنایه از به اصطلاح مرتبهی عظیمی است که در وجود اوست. که آن مرتبه در وجود پیغمبر اکرم، چنانچه مثلا نماز شب، گفته میشود برای مردم چیست؟ مستحب است اما برای نبی خدا، وجوب دارد. این وجوبش را به چه معنا میگیرند؟ که این جان، قطعا این را محقق میکند و تخطی در او راه ندارد که از این مصلحت عظیم بگذرد. اینگونه نیست که این مصلحت عظیم را رها بکند و به نحو استحبابی این کار را بکند. اینها خیلی زیباست. پس کسی که از جانب ایمانی به سمت کمالی که کمال پیغمبر است، حرکت میکند، {وَالْعَافِينَ}[11] در وجود او، از مرتبهی مدح تا مرتبهی وجوب کشیده میشود. مدام به آن سمت، سوق داده میشود. عرض کردم که {طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ}[12] یک موقع میبینید پشیمان نشدند بعد از آن هم. اگر پشیمان نشدند. ممکن است مبدأ فرارشان {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ} بوده باشد. ممکن است فرار هم تا بعد از جنگ هم {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ} باشد، اما پس از جنگ چه باشند؟ پشیمان باشند. بگویند کار بدی کردیم. خودخواهی زیادی بود. حالا کمتر از این هم میشد معنا. همین قدر که پشیمان باشند، به همین نسبت میتواند شامل حال آنها باشد. اما اگر پشیمان نشوند، پشیمان نباشند، تأیید کار فرارشان را بکنند، نه شامل نمیشود. چون قابل این عفو نیستند. عفو قابلیت میخواهد. یعنی خدای سبحان، عفوش اگر میخواهد شمول پیدا بکند، قابلیت هم میخواهد. کسی که منکر باشد، کسی که عفو را اصلا نپذیرد. مثلا به یک کسی بخواهند عفو بدهند، این طرف در زندان است. میگوید نه من این کاری را که کردهام، اصلا چه دارم؟ قبول دارم. حاضر نیستم. اگر بخواهم عفو شما را بپذیرم، یعنی این که کارم را قبول ندارم. یعنی که اشتباه کردم، مورد عفو قرار گرفتم، لذا نمیپذیرم. نمیخواهد آزاد بشود، چون کارش را تخطئه شده میبیند. دقت میکنید؟ این قابلیت عفو را ندارد در آنجایی که عفو بخواهد شامل حالش بشود. چنانچه در معنادین همینگونه است. اینجا هم از همین صنف است.
مورد مشورت پیامبر قرار گرفتن به شرط قابلیت عفو و طلب مغفرت
اگر کسانی تا انتها بر آن مسئله اصرار داشتند، قطعا عفو و به دنبالش مغفرت و به دنبالش مشاوره، شامل حالشان نمیشود. اما کسانی که با مراحل تقصیر و قصور، مبتلا شدند، اینها البته عفو شامل حالشان میشود و بعد هم شامل مشورت میشوند. پس مشاوره که میگوییم، ممکن است در جامعه، در مسئلهی شور، همهی افراد جامعه، مستقیم مورد مشاوره قرار نگیرند. مثلا پیغمبر اکرم وقتی که هفتاد و سه نفر از اهل مدینه وقتی در مکه بود، به او ایمان آوردند، بعد از چند سالی که گذشته بود و هر کدام مرتبه مرتبه تا رسید به 73 نفر، به اینها گفت شما بین خودتان 12 نفر را انتخاب کنید که این 12 نفر، امینهای شما باشند در ارتباط با من، که حرف شما را اینها به من منتقل میکنند و حرف من را اینها به شما منتقل میکنند. برای مشاوره، یک نظام چید که آنها خودشان 12 نفر را انتخاب بکنند که حرف پیغمبر و فرمایش ایشان از طریق اینها، و گفتار آنها از طریق اینها به پیغمبر منتقل بشود. خب مشاوره با این 12 نفر و گفتگو با اینها، گفتگو با همه تلقی میشود. در هر جامعهای هم همین است. ممکن است که پیغمبر اکرم در هر واقعهای، همهی اهل ایمان و مسلمانها را نمیشود جمع بکند با آنها مشورت بکند، اما میتوانند نمایندگانی داشته باشند. میتوانند کسانی در هر رشتهای، تخصصی داشته باشند که آن متخصصین و آن در حقیقت کسانی که در این مسئله وارد هستند، مورد گفتگو قرار بگیرند که اینها نظرات به اصطلاح دیگران را هم منتقل میکنند. حالا بیشتر راجع به این صحبت خواهیم کرد. پس این مسئلهی ترتیبی که ذکر شد، عفو و مغفرت و مشاوره، که هر سه هم به نحو امر آمده، {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ}[13] که هر سه به نحو چه آمده؟ امر آمده، چون جان پیغمبر، یک مسئله را در منتهای خودش میگیرد. اگر امری ممدوح است، در وجود پیغمبر، قطعی محقق میشود آن امر ممدوح، برای این که بقیه، مراتبش را بتوانند محقق بکنند. این یک مسئله، خب جلسهی گذشته هم تفصیلش گذشت، نکات اضافهاش را امروز عرض کردیم.
دستور الهی به پیامبر در عفو مردم و طلب مغفرت برایشان و مشورت با آنها، شامل احکام الهی نمیشود
اما این که این عفو و مغفرت و مشاوره، مربوط به کدام حکم است، حیطهاش چه حیطهای را شامل میشود، آیا همه چیز را شامل میشود که به ظاهر همچنان که عفو و مغفرت اطلاق دارند {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ}[14]، {الْأَمْرِ} هم چیست؟ آیا الف و لام (ال)، عهد ذکری است یا الف و لام، یک در حقیقت اطلاق در آن استفاده میشود؟ از سیاق کلام استفاده میشود که اگر {شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ} بخواهد اطلاق داشته باشد، همهی امور را شامل بشود، قطعا با نظام دین، سازگار نیست. جعل احکام دین، تشریع احکام دین، مشاورهپذیر نیست. جعل خلیفه، نبی و ولیّ، مشاورهپذیر نیست. آنجایی که موضوعِ دین است و حقیقتِ دین است، مشاورهپذیر نیست. چنانچه مرحوم علامه هم ذیل همین مسئله میفرماید که {و قد أمر الله تعالی نبیّه} در صفحهی 56 کتاب ما، جلد چهارم المیزان، {و قد أمر الله تعالی نبیّه صلی الله علیه و آله و سلم أن یعفو عنهم فلا یرتب علی فعالهم أثر المعصیة}[15] بر فعلشان اثر معصیت را مترتب نکند. {و أن یستغفر}[16] برای آنها از خدا طلب مغفرت بکند. پس یک جا حق النّبی است، که از او میگذرد. با گذشتن پیغمبر، خدا هم گذشته. اما یک جا حق الله است. پیغمبر طلب مغفرت میکند از خدا {و أن یستغفر فیسأل الله أن یغفر لهم}[17] از خدا میخواهد که از آنها بگذرد. {و هو تعالی فاعله لا محالة}[18] حتما خدا هم میگذرد چون چیست؟ خودش امر کرد به پیغمبر که برای آنها طلب مغفرت بکن. {و اللفظ و إن کان مطلقاً}[19] دقت بکنید اینجا {و اللفظ} لفظ عفو و لفظ مغفرت {و إن کان مطلقاً} اگر چه به صورت مطلق آمده {لا یختص بالمورد}[20] از آن استفادهی ابتدایی نمیشود کرد که اختصاص به مورد داشته باشد الا {غیر أنه لا یشمل}[21] اما شامل نمیشود {موارد الحدود الشرعیة}[22] را {و ما یناظرها}[23] را. آنچه که به عنوان امور شرعی است که کسی از به اصطلاح گناهان خاص خودش بوده، آنجا تخطی کرده. ترک آن حدود شرعی خاص خودش را کرده. نماز نخوانده. روزه نگرفته. این که اینجا میفرماید که عفو از آنها بکن و مغفرت برای آنها طلب بکن، این آنها را پاک نمیکند که این {لا یشمل موارد الحدود الشرعیة و ما یناظرها و إلا لغی التشریع}[24] ممکن هم هست که بگوییم {و اللفظ}[25] خودِ لفظِ {الأمر}[26] باشد، منتها چون بعد خلاصه استشهاد میکند، لفظ {الأمر} بعدا بیان میکند، که {الأمر} نمیتواند این اطلاق را داشته باشد. میفرماید اگر اینجوری شد {لغی التشریع}. چرا؟ از یک سمت واجب میکند، حرام میکند، از یک سمت هم ملغی میکند. این تشریع معنا نمیدهد. در جایی که تشریع بشود، واجب بشود، حرام بشود، و از طرف دیگر هم به نحو اطلاق، چه بشود؟ جایز بشود. یعنی آن حرمت و آن وجوب، لغو میشود. اگر این اطلاق داشته باشد که تو برای آنها چه کار بکن؟ {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ}[27] هر کاری کردند، تو اینجور باش که بیامرز. اصلا هیچ مؤاخذهای نیست. پس برای چه میگویی این کار را بکن؟ پس برای چه میگویی آن کار را نکن؟ اگر این اطلاق دارد، آن اطلاق آنوقت مخلّ با تشریع میشود. لذا علاوه بر این، دلیل دیگری که اطلاق ندارد، این است که {أن تعقیبه بقوله: و شاورهم فی الأمر لا یخلو عن الإشعار}[28] درست است که این به نحو تعلیل نیست، اما به نحو إِشعار هست، که نشان میدهد که آن دو تا، مقدمه بود برای {شَاوِرْهُمْ}[29]. اگر مقدمه است برای {شَاوِرْهُمْ}[30]، نشان میدهد که {شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ}[31] کجا را شامل میشود؟ در آن امور عمومی حاکمیتی را، امور عمومی که مربوط به مصالح عمومی اجتماع است را شامل میشود. پس معلوم میشود آن {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ}[32] که مقدمهی این میخواست باشد، آنها هم در آن امور عمومی است. یعنی اگر کوتاهی در یک امر عمومی کردند. مثل این که از جنگ فرار کردند، اگر کوتاهی در یک امر الهی در رابطه با مصالح اجتماع کردند، استغفار نسبت به او، شامل حال او میشود. گناه فردی را شامل نمیشود. آنجایی که کسی خطاهای پنهانی فردی خودش را داشته، او را نمیخواهد بگویی که همهی آنها را برداشتیم. آنجایی که مشورت میخواهد تأثیر بگذارد، که یک مصالح اجتماعی است، باید گناهانی که ناظر به اجتماع است و مخل به این مصلحت اجتماعی بوده، برطرف بشود و آمرزیده بشود، تا در حقیقت چه بشود؟ اثر مشاوره، معنا بدهد. این هم چقدر زیباست. یعنی ما نمیخواهیم افراد معصوم بشوند، بعد بگوییم در مشاوره از آنها استفاده بکنیم. قصد این نیست. نمیخواهیم هم بگوییم تفحص کنید در امور فردیهی شخصیهی پنهان اینها تا بگوییم این بیاید مورد مشاوره و مجلس شورا قرار بگیرد. نه. اینها جزو در حقیقت چه؟ قرار نمیگیرد. اما اگر در مصالح عمومی، حرفی زدند، اگر در نظامات اجتماعی، کاری کردند، یا کار علنیای داشتند که آشکار بوده، آنها مخل چیست؟ مقام مشورت است. چقدر زیبا از آیه میشود در حقیقت امروز استفاده کرد. چه کسانی تأئید صلاحیت باید بشوند؟ چه کسانی باید مورد مشاوره قرار بگیرند؟ صالح برای مشاوره هستند؟ چه وقتی از مقام مشاوره، اینها چه میشوند، طرد میشوند؟ چه موانعی برای مقام مشاوره در کار هست؟ ببین اینها را قشنگ راحت میشود از این آیه، با این نگاهی که مرحوم علامه میفرمایند، استفاده کرد که {و شاورهم فی الأمر لا یخلو عن الإشعار بأن هذین الأمرین}[33] این عفو و مغفرتی که، طلب مغفرتی که گفته شده {إنما هما فی ظرف الولایة}[34] آنجایی که ظرف ولایت و اِعمال ولایت برای نبی در جامعه هست، آنجا باید صورت بگیرد. {و تدبیر الامور العامة}[35] که {مما یجری فیه المشاورة معهم}[36] که جای مشورت با آنها هم در این امور است، و الا پیغمبر که در امور نزول وحی، با اینها مشورت نخواهد کرد. در امر این که این حکم دین را واجب بکنیم یا نکنیم که با اینها مشورت نخواهد کرد. درست است؟ اینها جزو حیطهی مشورت نیست. ما در یک ماشینی بودیم خلاصه میرفتیم، یک بار هم شاید برایتان عرض کردم. اردو میرفتیم با این دانشجوها. خلاصه آنجا یک موسیقی نا مناسبی را پخش کردند. خیلی نا مناسب بود. خلاصه گفتند. بعد خلاصه گفتیم بابا این مثلا چیز ندارد. آن قطعا از مصادیق حرام است. شبههناک هم نیست. بعد گفتند خب حاج آقا رأی میگیریم. حالا اگر که این.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: بله؟ نه دیگه گفتم از مصادیق حرام است. از شبههناک هم نبود که بگوییم حالا شبههناک است، یک کمی در آن آدم تأمل بکند. از مصادیق حرام بود آن. بعد گفتند خب حاج آقا رأی میگیریم. اگر رأی همه بر این شد. رأی گرفتند، اکثریت بر این شد که باشد. یعنی رأی گرفتن بر این که خلاف شرع را چه کار بکنند؟ میگویند خب این را هم رأی گرفتیم حاج آقا. شما خلاف اکثریت حرف میزنید. گفتم خب عیب ندارد. اگر شما میخواهید گوش بکنید، پس من هم حریفتان نمیشوم، پس بایستید من پیاده میشوم. بایستید من پیاده میشوم. پیاده شدن دیگر. برای من حرام است. شما میگویید برایتان جایز است. من میگویم برای شما هم حرام است. برای شما هم حرام است. تشخیصش این است. بعد اینها گفتند نه رأی است. منتها دیگر دیدند من میخواهم پیاده بشوم، نایستادند که من پیاده بشوم. آن را قطع کردند. دیگر تا اینجا بالاخره نهی از منکر، اینگونهاش اثر گذاشت. این نگاه که بداند این واجب است، بگوید من انجام نمیدهم. رأی میگیریم که واجب را انجام ندهیم. اینجا که جای رأی گیری و مشاوره نیست. بگوییم رأی بگیریم حجاب باشد یا نباشد. رأی میگیریم حجاب باشد یا نباشد. رأی میگیریم فلان حکم دین، باشد یا نباشد. رأی میگیریم شرابخواری آزاد باشد یا آزاد نباشد. یکی یکی احکام دین را رأی میگیریم. خب برای چه پیغمبر آمد اصلا؟ برای چه خدا اینهمه انبیا فرستاد، کتاب فرستاد؟ خب به مردم میگفت مردم رأی بگیرید. هر موقع خواستید، هر قانونی خواستید، بگذارید. رأی بگیرید باشد یا نباشد. این نگاه که در کجا میشود مشاوره کرد، که حد مشاوره کجاست، مشورت در چه اموری است، در یک موضوع مباهی است، در یک جایی است که تأخیر عقلی در کار است، حالا مواضعش را عرض خواهیم کرد. کجاها میشود در حقیقت مشاوره کرد؟ اصلا پیغمبر کجا حق دارد مشاوره بکند؟ مؤمنین کجا حق دارند مشاوره بکنند با هم، که {وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ}[37]؟ آیا هر جایی؟ هر چیزی؟ هر امری؟ مثلا مجلس بنشیند بگوید ما الان مشاوره میکنیم این قانون را میخواهیم بگذاریم که خلاف شرع هم هست. میگوید نه. شورای نگهبان هست، امر تو را ملغی میکند چون تو نمیتوانی خلاف شرع، قانون بگذاری. تو در حیطهای میتوانی. در این حیطه برای تو، مشاوره امکان دارد. حدود کار تو معلوم است. دقت میکنید؟ این نگاه را اگر ما در جایی که مشاوره در امور شخصِ طرف است، که آنجایی که میخواهد یک تصمیمی را بگیرد، معلوم هم هست آن تصمیم، خلاف شرع نیست، دقت میکنید؟ حالا در این که چه راهی از این راههایی که جلوی راه او قرار دارد، آنجا در امور فردیه، قابل مشاوره است. در امور اجتماعیه، راههای مختلفی برای تحقق یک امر است. هیچکدام هم خلاف شرع نیست. اما این که کدام یک از اینها را بپذیرند و انجام بدهند، آیا در شهر بایستند دفاع بکنند در جنگ، یا خارج بشوند از شهر و در اطراف شهر، دفاع بکنند، این امور، مشاورهپذیر است. امکانپذیر است. این مسئلهی اقتصادی را از این راه جلو بروند یا از آن مسیر جلو بروند با این که هیچکدامش هم خلاف بیّن شرع نیست، عیبی ندارد که این مشاوره بشود. اقتصاد دانها جمع بشوند حول این که این مسیر را یا آن مسیر را یا سوم را با این که حدود شرع، محفوظ باشد. در مسائل فرهنگی، از این طریق اقدام بکنیم یا از آن طریق، با این که مخالف شرع نیست، عیبی ندارد. اینها مشاورهپذیر است. امکانپذیر است. لذا بحث در این است که میفرماید که {إنما هما فی ظرف الولایة و تدبیر الامور العامة مما یجری فیه المشاورة معهم}[38] که باید آنجا مشاورهپذیر باشد. خب. حالا این که به اصطلاح قید هر سه بگیریم چون به خصوص با این که معمولا قید آخری میشود وقتی که آمده. دلیل میخواهد بر این که قید آن دو تا بگیریم، باید دلیلی پیدا بکنیم. مگر همین قرائن را ضمیمه بکنیم، بعد بگوییم میتوانیم بعدا، بعد از این که اینها را اقامه کردیم، بگوییم این {فِي الْأَمْرِ}[39] هم شاید در حقیقت چه باشد؟ برای هر سه، ذکر شود. اما باید اینها را قبلش ضمیمه بکنیم تا مصحح این به اصطلاح سَرَیان، امکانپذیر باشد.
مشاورهی پیامبر با مردم و ایجاد خودباوری در آنان
خب. وارد این بحث مشاوره هم بشویم اگر که هر چند وقت گذشته. من میخواستم امروز بحث عمدهمان را این قرار بدهم اما خب وقت گذشت. در بحث مشاوره، یکی بحث مشاوره است، یکی هم بحث {فَإِذَا عَزَمْتَ}[40] که در حقیقت اینجا آمده، این دو تا بحث را ما داریم. کتاب تسنیم، بحث مفید و خوبی را اینجا بیان کرده که اگر ان شاء الله دوستان رجوع بکنند، آنجا خودشان مییابند. ایشان میفرماید که در بحث مشورت پیامبر اعظم با مؤمنان، میفرمایند که {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ}[41] چند نتیجه بر مشاورهی امر پیغمبر، لازم میآید، که از جملهی این به اصطلاح نتایج، چند تایش را ایشان میشمارد، ما بعضیهایش را ان شاء الله اینجا عرض میکنیم. یکی این که احترام به آرای مؤمنان و مشارکت مردمی در تصمیمسازیها و تصمیمگیریها که وقتی دارد یک جامعه را میسازد، جامعه باید در اینجا افرادی که قدرت تحلیل پیدا بکنند، قدرت تصمیم پیدا بکنند، قدرت مشورت پیدا بکنند، ساخته بشود. بالاخره اینها میخواهند نیروهای پیغمبر بشوند در شهرهای مختلف. همه جا مستقیما نمیتوانند حرف پیغمبر را بگیرند در جا عمل بکنند. وقتی یک کسی استاندار پیغمبر میشود، والی پیغمبر میشود، خیلی از امور را آنجا باید چه کار بکند؟ باید به قدرت تصمیم برسد. لذا در شهر و آنجایی که در کنار پیغمبر است، باید این مشارکت در آرای عمومی، تصمیمسازیها، تصمیمگیریها، خودباوریها، توانمندیها، اینها چه بشود آنجا؟ شناخته بشود.
مشورت پیغمبر با مردم، زمینهساز رقابت و رفاقت و شناخت افراد مخلص و ظرفیتهایشان
بعد میفرماید یکی دیگرش این است چون فضای مشاوره، زمینهساز مسابقه است، یعنی وقتی که عدهای شروع میکنند در یک مسئلهای با هم حرف زدن، هر کدام میخواهند بهترین حرف را بزنند تا آن حرف آنها مورد عمل قرار بگیرد، خودش یک نحو مسابقه در نظام فکری است که مسابقهی در نظام فکری که آرای مختلف با نهایت دقت و در حقیقت مراقبت شکل بگیرد، بیان بشود، مردم را و جامعه را به سمت چه سوق میدهد؟ تفکر و نظرهای دقیق. لذا فضای مشاوره، زمینهساز مسابقه است. یکایک مؤمنان را برای اتخاذ بهترین تصمیمها به تلاش وا میدارد. رواج فرهنگ مشاوره که پیغمبر دارد زمینهسازی میکند برای امتی که تا الی یوم القیامه میخواهند باشند که باید از همینجا این زمینهسازی و آن شرعی بودن، شکل گرفته باشد تا مؤمنان به این پایبند باشند. رواج فرهنگ مشاوره، انسانهای فکور مخلص و دلسوز را از دیگران باز میشناساند. یعنی وقتی که بحث مشاوره میشود، خیلیها باز هم بیتفاوت هستند. حال حرف زدن ندارند چون حال عمومی دخالت در امور اجتماع را ندارند. کسانی که میآیند، یا به دنبال این هستند خودشان را مطرح بکنند یا کسانی هستند دغدغهمند هستند. یعنی دو دسته در اینجا جلو میآیند. یک دستهای که اکثریت هستند، معمولا چه میشوند؟ حذف میشوند. جلو نمیآیند اینها. چون حالش را ندارند. مهم نیست برایشان دیگران. دو دسته جلو میآیند. یک دستهای که میخواهند مطرح بشوند تا بعدها سر قرار بگیرند، مطرح باشند. عنانیتشان مطرح است. یک دسته هم کسانی هستند که دغدغهمند هستند. چون دغدغهمند هستند، دیگران برایشان مهم است. این دو دسته جلو میآیند. اما بین این دو دسته باز شناختند که نفاق را از آن کسی که صحیح هست هم شناخته بشود. شناخته شدن دغدغهمندها، مثلا ببینید وقتی که شهید باقری، حسن باقری، در یک کار به عنوان خبرنگار رفته. اما وقتی به عنوان خبرنگار میرود، وقتی در بعضی از امور، از او مشورت میشود، کار را به او میسپارند، میبینند چقدر قابلیت کار دارد. کادرها شناخته میشوند. کادرها در همینجا شناخته میشوند. یعنی آنجایی که انسان دعوت به مشاوره میکند، حرفها شنیده میشود، معلوم میشود که ظرفیتها چقدر است. از نوع حرف، ظرفیت افراد شناخته میشود و ظرفیتها باعث میشود که این ظرفیتها به کار گرفته بشود، که تا قبل از این مشاوره، ممکن بود در مرتبهی عمل، بعضیها ظرفیتشان آشکار بشود، اما در تصمیمسازیها، به دست آوردن مشاوره از جمع فراگیرتر، این مسئله خیلی مهم است که توانمندی آنها در تصمیمسازیها، تصمیمگیریها، چه میشود؟ معلوم میشود. اما دوباره میفرمایند که از جملهی آن این است، احساس شخصیت برای مردم در ادارهی امور. یعنی یک عدهای احساس بکنند میتوانند. همین که پیغمبر این بها را به آنها میدهد، احساس شخصیت میکنند که میتوانند در ادارهی امور نقش داشته باشند. خود مردم وقتی مورد مشاوره قرار میگیرند، حتی اگر نظری هم ندادند، راجع به این موضوع به فکر فرو میروند. نوع این که فکرها مشغول بشود به یک امور عِلوی، نه سِفلی. که اگر نباشد این موضوعات، فکرها در امور نازلی شکل میگیرد. اما این که مردم مورد مشاوره قرار میگیرند، گفتمان ایجاد میشود بین مردم، که فلانی این را گفت، او این را گفت، کدامیک از اینها بهتر است. حرفها حول این تفکر شکل میگیرد در بدنهی جامعه هم. خود این که در بدنهی جامعه هم این نوع تفکر شکل بگیرد، یکی از کمالات برای اجتماع است. تقویت رقابتِ آمیخته با رفاقت، چون میخواهند با هم یک تصمیمی را بگیرند، آن را عمل کنند. این رقابت همراه با رفاقت را شکل میدهد. این که هر کسی در دنبال بیان نظرش، به دنبال ارائهی دلیل است و دیگری در مقابل او اگر نظر دیگری دارد، باید دلیل او را چه کار بکند؟ نقد بکند. نقد و به اصطلاح، بیان، چه بیان آن کسی که حرفی را زده، نقد کسی که میخواهد او را به چالش بکشاند و حرف دیگری را بزند، جامعه را به سمت در حقیقت چه میکشاند؟ به سمت این که قدرت پیدا کند حرفها را با دلیل بپذیرد. یعنی حرفِ بیدلیل نباشد. حرفها با دلایلش باشد. اینها خیلی زیباست هر کدام. حرفها با دلایلش دیده بشود، که بلوغ اجتماعی را به دنبال خودش میآورد که در هر زمینهای اگر مشورت صورت بگیرد، چه سیاسی، بلوغ سیاسی؛ اجتماعی، بلوغ اجتماعی؛ حتی در صحنهی نظامی، بلوغ نظامی؛ اقتصادی، بلوغ اقتصادی را میتواند به دنبال خودش بیاورد و نگاههای دیگری که حالا بعد از این ان شاء الله بحث این که حیطهی این به اصطلاح مشورت و مشاوران، چگونه باشد که چه کسانی باشند، اگر ان شاء الله گفتار دیگری باقی ماند که جلسهی دیگر ان شاء الله در محضر دوستان هستیم. بله این جلد تسنیم، جلد شانزدهم بود صفحهی 145 . گذاشتند دوستان. الان دیگر همانجا دارید. بهرهمند هستید. نمیخواهید هم بروید مثل ما مجبور شوید کتاب را بخرید. گران هم باشد.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
پرسش و پاسخ
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: از دلالت سیاق هم استفاده میشود. یعنی عرض کردم که {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ}[42] قطعا اطلاق ندارد. چرا اطلاق ندارد؟ دارد لغو لازم میآید نسبت به تشریع. اگر لغو نسبت به تشریع، لازم بیاید، {لغی التشریع}[43] که قطعی امکان ندارد، پس معلوم میشود که {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ} در یک حیطهای است. کدام حیطه است؟ در حیطهی مشاوره است.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: نه. هر دو با هم اثر دارند. ببینید یک موقع شما {شَاوِرْهُمْ}[44] را مطلق نمیگیرید. عیب ندارد. از {شَاوِرْهُمْ} هم حیطهی آنها به دست میآید. از آنها هم حیطهی این. منافاتی ندارد که هر کدام از اینها دلالت دارد. إِشعار است دیگر. چون قرآن نیست که بگویی اگر علت شد، معلول میشود. قرآن نیست.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: اول از {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ}[45] استفاده میشود که اطلاق ندارد چون لغویت در تشریع لازم میآید. پس معلوم میشود آن هم اطلاق ندارد. دوباره از {شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ}[46] هم ما میتوانیم استفاده بکنیم که مشاوره، مطلق نیست. در تشریع نیست. حتما مشاوره در تشریع نیست. حتما مشاوره در آنجا که نصب پیغمبر باشد، نیست. درست است؟
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: نصب پیغمبر را که مشاوره نمیکنند. مردم نمینشینند بگویند این پیغمبر باشد او نباشد. مینشینند مردم بگویند این پیغمبر باشد؟
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: در حکم خدا. یعنی خدا بگوییم که توحید باشد یا نباشد. مردم که نمیتوانند. [پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: توحید یک حقیقتی است. بگوییم در حقیقت نماز باشد یا نباشد. مردم بنیشنند بگویند نماز باشد یا نباشد، چند رکعت باشد. داریم میگوییم که. شما یکی یکی بیایید جلو، اینجاها که مشاوره نیست. پس اطلاق ندارد. همینقدر. پس اطلاق ندارد. پس معلوم است مورد خاص است. اگر مورد خاص است، باید مورد خاص را پیدا کنیم. ببینیم کجا حیطهاش است.
سلامت باشید.
[1] آل عمران / 159
[2] آل عمران / 159
[3] آل عمران / 159
[4] زمر / 73
[5] آل عمران / 159
[6] آل عمران / 159
[7] آل عمران / 159
[8] آل عمران / 159
[9] آل عمران / 159
[10] آل عمران / 134
[11] آل عمران / 134
[12] آل عمران / 154
[13] آل عمران / 159
[14] آل عمران / 159
[15] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 56
[16] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 56
[17] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 56
[18] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 56
[19] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 56 و 57
[20] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 57
[21] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 57
[22] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 57
[23] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 57
[24] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 57
[25] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 56
[26] آل عمران / 159
[27] آل عمران / 159
[28] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 57
[29] آل عمران / 159
[30] آل عمران / 159
[31] آل عمران / 159
[32] آل عمران / 159
[33] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 57
[34] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 57
[35] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 57
[36] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 57
[37] شوری / 38
[38] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 57
[39] آل عمران / 159
[40] آل عمران / 159
[41] آل عمران / 159
[42] آل عمران / 159
[43] المیزان، فی التفسیر القرآن / ج 4 / ص 57
[44] آل عمران / 159
[45] آل عمران / 159
[46] آل عمران / 159
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 896” دیدگاه میگذارید;