بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
اول بالاخره روزی است که متعلق به علامه ی بزرگوار علامه ی طباطبایی است و ما هم در منزل ایشان توفیق داریم که معارفی را که از اهل بیت علیهم السلام زمزمه می کنیم و دوره می کنیم با تعلیم ایشان و استفاده ی از بیانات ایشان ان شاء الله اینها را گفتگو می کنیم. لذا شاکریت اقتضا می کند که انسان نسبت به معلمش شاکر باشد و یادش را گرامی بدارد و همچنین امروز پیامی که از مقام معظم رهبری منتشر شد در رابطه با ایشان پیام بسیار زیبایی بود که جا دارد به عنوان اینکه نگاهمان را در بهره مندی از معارفی که ایشان مرحوم علامه دارند را باز با نگاهی که آقا فرمودند باید انسان ترقی بدهد که نگاه تهاجمی در دورانی که همه چیز علیه آن معنویت و اسلام و دین بود مرحوم علامه این فرمایشاتی را که می بینیم ما در المیزان و در کتاب های دیگرشان که کأنّه در یک زمان اقتدار اسلام نوشته شده است. وقتی آدم می بیند احساسش این است که در یک زمان اقتدار کامل دارد معارف را تبیین می کند. هیچ ذره ای از آن نگاه انفعالی که احساس بکند همه چیز علیه است و باید دفاع فقط بکند، نه، کاملاً در موضع تهاجم و تبیین کامل، آن هم با یک نگاه منظومه ای و دقیق که خود این یک نعمت زیبایی است که امروز که ما در اوج اقتدار الحمد لله قرار داریم تازه لذت آن معارف هنوز برای ما کاملش هم چشیده نشده است که بیش از این کشش دارد یعنی کأنّه اگر اسلام در اغلب کشورها هم اقامه بشود تازه ما وقتی وارد می شویم به این … کتاب می بینیم و این معارف را می بینیم چقدر همین جا زیبا با این اقتدار کامل بیان شده است.
این را کسی می تواند بفهمد که دو زمان انفعال و اقتدار را درک کرده باشد که بداند در آن دوران اقتدار، در دوران انفعال چطوری از دین باید دفاع می کردند که از دست نرود فقط، یک چیزی باقی بماند، آن هم یک محکماتی از آن فقط مثلاً دفاع بکنند تا متشابهاتش را اصلاً دست نزنند که یک دفعه خود آن فتنه انگیز بشود، اما ایشان الحمد لله در تمام بحث اصول و فروع، در تمام محکمات و متشابهات با یک نگاه قاطع وارد شده و آن چنان مطرح می کند که امروز که ما در دوران اقتداریم احساس می کنیم که عزت را در کلام کاملاً می بینیم. آن حالت عظمت را در بیان کاملاً می بینیم. یک ذره احساس انفعال در آن نمی بیند انسان که این نشان می دهد روحی که این بیان را دارد فرازمان است. او مقهور زمان نیست حتی ابن الوقت نیست. ابن الوقت کسی است که در رابطه با وقت این می تواند بهترین تصمیم را بگیرد. این خیلی خوب است اما ابو الوقت کسی است که وقت را می سازد و این زمان ساز است. کلام ایشان ابو الوقت است به گونه ای که در آن وقت که وقت انفعال بود، بهترین بیان بود. در این وقت که وقت اقتدار است بهترین بیان است. کسی این گونه می تواند حرف بزند که حقیقتاً روحش فرا زمان و مسلط و محیط بر زمان باشد و این از ویژگی های مرحوم علامه است که رحمة الله علیه که توفیق بودن در این منزل را و در اینجا را که الحمد لله از نعمت های ویژه ی الهی است قطعاً توجهات ویژه ی ایشان را هم برای ما به دنبال دارد. هر چقدر هم ما باور بکنیم که عالمان ربانی حتماً زنده هستند مانند انبیا و شهدا و اینها امداد می کنند، بهره مندی بیشتری هم می توانیم پیدا بکنیم.
مانع خود ما هستیم که باور نداریم. اگر این باور شکل بگیرد حتماً روح موحد ایشان که در اینجا نفس کشیده، زندگی کرده، عبادات داشته، تعلیم و تعلم داشته، حالات خاص داشته … بالاخره این آخرین دوران علامه در این منزل گذشته یعنی آن سال های پایانی ایشان در اینجا بوده، آن اوج کمال ایشان در این مکان بوده است. مکان هم به تبع او مثل بدنی که در نظام روحی شرافت پیدا می کند، مکان هم چون صاحب شعور است به تبع آن روحی و آن جسمی و آن حقیقتی که در این مکان بوده، حتماً آن مکان هم تبرک پیدا می کند و مبارک می شود که «شرف المکان بالمکین» است و این مکین ان شاء الله که امروز سالگرد وفات ایشان محسوب می شود برای همه ی ما ان شاء الله یک راهی باشد به ارتباط بیشتر برای ایشان و با ایشان و بتوانیم ان شاء الله بهره مند بیشتر باشیم و این را همه یک نعمت ببینیم که در اینجا قرار گرفتیم.
مقام معظم رهبری نکات متعددی را مطرح کردند، این یک نکته اش بود که می خواستیم که توجه به این نکته برای ما هم ان شاء الله باور بیشتر و بهره مندی بیشتر را به دنبال داشته باشد. ان شاء الله برای اینکه روح ایشان از ما راضی باشد و ما را بیش از گذشته مورد الطاف خودشان قرار بدهند ان شاء الله از آن علوم نافعی که عمل به دنبالش می آید و انسان را به توحید می رساند و با خدا بیشتر آشنا می کند و همه مان را اهل مراقبه ی بالاتری قرار می دهد بتوانیم بهره مند بیشتر باشیم برای شادی روح ایشان یک صلوات بلند مرحمت کنید.
بحثی که در محضرش بودیم باب صد و پنجم اصول کافی بود. در باب صد و پنجم اصول کافی که «باب أن الأرض کلها للإمام»[1] این باب روایت اول را خواندیم که «أن الأرض کلها للإمام». عرض شد که اینکه زمین همه اش مربوط به امام است، این زمین بیرونی قطعاً هست. این شکی در آن نیست که «أن الأرض کلها للإمام» چرا؟ علتش هم این بود که ﴿إِنَّ ٱلۡأَرۡضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ﴾ [2] که زمین ملک خداست و به هر کسی که خدا می خواهد ارث می رسد که این «یورثها من یشاء» با توجه به «و العاقبة للمتقین» معلوم است که مراتب ارث الهی در دایره حکمت، در دایره تقواست. پس هر کسی تقوای بالاتر [داشته باشد] میراث بری او بالاتر [است] و اگر تقوا اطلاقی شد میراث می شود اطلاقی. پس «إن الأرض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین» از آن این قضیه در می آید که «أن الأرض کلها للإمام» چون تقوای مطلق است پس میراث مطلق است پس ملک مطلق است. این اصل مسئله مسلم است. اما بیان این است که ارض فقط این نظام بیرونی مادی فقط نیست چون این ارزشی ندارد که بخواهد این همه روی آن مانور داده بشود. آن چیزی که حقیقتاً ارزش است ارض قلوب است که لله است. اگر ارض قلوب لله شد که «یورثها من یشاء من عباده» آن محبت قلب ها و تصرف در قلب هاست که آن مربوط به امام است. لذا محبت مردم نسبت به امام فطری است و همان طوری که قبلاً هم عرض کردیم که خدای سبحان این را در فطرت همه ی انسان ها میثاق خودش و محبت و اطاعت رسولش و محبت و اطاعت از ولی اش را قرار داده فطرتاً. اما این فطرت البته محجوب که می شود از این دور می شود، هم از میثاق ربوبیت هم از میثاق رسالت هم از میثاق ولایت. به همین جهت بود که وقتی آن یمنی ها آمدند پیش پیغمبر به پیغمبر عرض کردند وصی و ولی بعد از شما کیست؟ گفت بگردید در صف ها. هر جا دلتان آرام گرفت او وصی من است در صف نماز و آمدند به امیرمؤمنان که رسیدند گفتند اینجا، ایستادند. گفت چرا؟ گفت اینجا ما … آن دلی که شما فرمودید اینجا محقق شد که فطرت انسان می کشاند. لذا فرمود که این … شما از نجبا هستید یعنی آن حجاب در قلب برای شما ایجاد نشده است. این خیلی زیباست. این خیلی بحث … آن وقت رگه ی این بحث که «إن الأرض لله یورثها من یشاء» همان طوری که نسبت به موسی کلیم فرمود «القیت علیک محبة منی»[3] همان طوری که مردم در نظام وجودی شان خدا را دوست دارند «القیت علیک محبة منی» من بر دل تو هم، بر وجود تو هم محبت خودم را انداختم که لذا آن قابله هم که می خواست آن را به دنیا بیاورد تا بدهد دم دست تیغ، آن هم محبت موسی علیه السلام او را فرا گرفت گفت من خبر نمی دهم حتی اگر پای جانم وسط باشد و بقیه که کسی … حتی آسیه که بر دلش بیفتد موسی را نگه دارد با همه ی خطراتی که از جانب فرعون بارها برایش پیش آمد اما با محبت تمام این مسئله را … حتی بر دل فرعون به این نحو که چشم بپوشد از قتل او با اینکه تقریباً می دانست که این همانی است که وعده داده شده و آسیه به او جواب بدهد که این در دست ماست. اگر دیدیم دارد آن کار را می کند نمی تواند که از اینجا جایی برود. آن موقع تو او را بکش. تو که دیگر وقتی الآن تحت سیطره ی ماست اگر رشد کرد دیدیم همان است، آن موقع او را بکش. همین قدرت اسکات او در چند مرحله یا حتی آن جایی که حضرت موسی هم کم نگذاشته که وقتی آمد صورتش را جلو آورد ریشش را گرفت آن قدر کشید ریش فرعون را، این ها ریش های بلند داشتند، در روایت دارد تا سرش خورد به زمین این قدر درد می گرفت و نمی توانست مقاومت بکند. گفت این را دیگر باید کشت. دیگر این معلوم است که این همان است. با همین بچگی اش دارد این کار را می کند، بزرگ بشود چه خواهد کرد که آنجا باز آسیه آن تدارک را کرد که آن ذغال برافروخته را و آن حالا یاقوت را مختلف نقل کردند بگذاریم ببینیم کدام را انتخاب می کند که موسی حالا آنجا هم رفت دستش را ببرد طرف یاقوت اما آنجا بالاخره صلاح را می بیند آنجا خطاب شد نه، برو طرف ذغال. یعنی بالاخره آن فطرت صحیحش او را به سمت آن صحیح می کشاند اما امر الهی بر این بود که … لذا می گویند او را برداشت به سرعت بر دهان گذاشت که زبان موسی قدری سوخت و لذا آن که ﴿أَخِي هَٰرُونُ هُوَ أَفۡصَحُ مِنِّي﴾ [4] بیان شاید این باشد که آن توک زبانی بودنِ موسی که گنگی نبود اما توک زبانی بود خودش یک معجزه ای بود که دائماً یاد می آورد که همین موسی را نجات داده و باقی نگه داشته است و الا هیچ عیبی در انبیا نباید باشد. این عیبی نبود. حتی کلام را یک خرده نمکین کرده بود می گویند بعضی که یک خرده توک زبانی صحبت می کرد نه خیلی که گنگ باشد اما لذا می گویند «هارون افصح منی» او سلیس تر صحبت می کرد. البته وجوه دیگر هم ذکر کردند که قبلاً گفته شده است. اما این … دور شدیم از اینجا به آنجا رفتیم. اما اینکه ولیّ الهی محبتش نسبت به جان ها فطری است و لذا در زمان ظهور که شدت ها و فتنه ها و کثرت ها وحجاب ها به واسطه ی فتنه های کثیر و حوادث شدید آن حجاب ها را از بندگان کم می کند، یک دفعه آن محبت وجودی امام زمان در دل های همه آشکار می شود. همه می بینند دوست دارند. این البته بعد از درگیری ها و اینهاست. نه از اول تا می آید این را ببینند. نه، بعد از آن … لذا ساده هم نیست. باید ریخته بشود حجاب ها. باید با آن شدت ها … بعد می بینند همه می بینند. آن محبت آنجا ظهور پیدا می کند که آن حقیقت محبت فطری آنجا ظاهر می شود. اوجش آنجا ظاهر می شود که ظهور محبت ولیّ الهی که همه رابطه شان با امام زمان شوقی می شود، حبّی می شود و لذا سرعت حرکت ایجاد می شود تا وقتی که تکلیفی است. ما رابطه هایمان الآن تکلیفی است با نظام دین. می بینیم واجب است انجام می دهیم. می بینیم حرام است پرهیز می کنیم. می بینیم و لذا گاهی میلمان هم ممکن است خلافش باشد اما تکلیف است دیگر انجام می دهیم. این هم خوب است. اما به جایی می رسد که مثل خود امام معصوم که رابطه اش نسبت به تکالیف شوقی و حبی است یعنی حرام را چون خدا دوست ندارد خلاصه این می بیند دوست ندارد. چون خدا را این دوست دارد و این فعل را خدا دوست ندارد، می بیند چون عاشق خداست، خدای این را دوست ندارد این هم دوست ندارد. همین طور آن چیزی را که خدا دوست دارد. حبی می شود. لذا اینجا خیلی سرعت حرکت زیاد می شود.
این یک بحثی بود که مقدمتاً عرض کردیم. یک نکته ی مهمی در این بحثی که … روایتی هم خواندیم این است که ببینید اینکه می فرماید که «و العاقبة للمتقین» یک کد است و یک مطلب خیلی مهمی است.
ما در نظام وجود خدای سبحان فرموده ﴿أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ٥٠﴾ [5] هر چیزی را خدا یک خلقت اولیه به آن می دهد و بعد آن را با این خلقت اولیه که مجهز شده به توانایی هایی که بتواند در راستای کمالی که برای این قرار داده شده این توانایی های در راستای آن کمال را پیدا می کند تا به آن کمالات برسد. مثل یک دانه که وقتی کاشته می شود کمالاتی را که برای درخت شدن در خودش آن ابزار و آلات و قوا را دارد. یک نطفه ی حیوان در حیوان شدن همه ی آن توان و استعداد در نطفه هست و لذا مرتبه به مرتبه اینها به فعلیت می رسد.
اینجا می فرماید انسان هم جزء این قاعده است اما انسان کمال نهایی اش چیست؟ «و العاقبة للمتقین» نشان می دهد کمال نهایی انسان تقواست که این تقوای اطلاقی آن اوج فعلیت انسان است و لذا انسان مجهز به استعدادی است که این تقوا را به فعلیت برساند. لذا اینجا دارد بیان اینکه انسان می تواند میراث بر مطلق خدا باشد که یعنی تمام آن مالکیتی را که خدا بر ارض دارد با توجه به معانی ای که برای ارض شده، این را با چه به دست بیاورد؟ با آن نظام تقوا. یعنی میراث بری خدا که همان خلافت الهی است، که همان ﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا﴾ [6] است، که همان عرض امانت است، تحمل امانت است و آنچه که ذکر شده، همه اینها با این آیه ای که در اینجا می فرماید که «أن الأرض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین» و العاقبة للمتقین یعنی عاقبت نهایت این میراث بری مربوط به متقین است. پس مراتب تقوا مراتب میراث بری است. اگر مراتب تقوا مراتب میراث بری است، مراتب تقوا مراتب فعلیت آن هدایت انسانی است که «أعطی کل شیء خلقه ثم هدی» که این بیان را که دائماً نظام کون … این را دقت بکنید، این تتمیم این است. نظام کون دارد … نظام کون یعنی عالم تکوین، دارد امداد می کند همه ی اسباب و علل کمک می کنند تا اینکه هر موجودی به غایتش برسد. زمین، هوا، خورشید، آب همه در کار می آیند تا یک دانه ی گندم به آن رشدش و درخت شدنش برسد، به آن بوته شدنش و ثمر دادنش برسد. یک دانه ی گردو به درخت شدنش برسد. یک نطفه ی حیوان به تولدش منجر بشود. همه ی هستی دارد امداد می کند این را. می گوید همین امدادی که می بینی در هستی برای به ثمر نشستن هر موجودی برای آن نهایت کمالش هست، برای انسان هم همین تجهیز شده است. لذا کل هستی تجهیز شده، تمام مراتب هستی تجهیز شده اند اینها همه با هم منظومه شده اند چون هر کدام از اینها خلقتشان برای رسیدن به کمالشان مرتبه ای از اسباب را می خواست اما اگر آن مرتبه ی نهایی کمال می خواهد محقق بشود باید تمام اسباب تجمیع بشوند، در کار باشند تا مرتبه ی نهایی و اطلاقی کمال محقق بشود و لذا عالم با این نگاه از ابتدا در کار تجهیز انسان است برای رسیدن به کمالش.
اگر این نگاه را انسان باور بکند تمام این اوج و حضیض هایی که در طول تاریخ دارد پیش می آید از منظر تکوین نه از منظر تشریع… از منظر تشریع ظلم را باید با آن مبارزه کرد. آن سر جایش است. هیچ کدام از اینها نه زیر سؤال می رود … اما از منظر تکوین که تبیین هستی است به لحاظ هستی، نه به لحاظ دین و به لحاظ تشریع که آنجا تکلیف را معین می کند همه در رابطه با این هستند، همه ی موجودات در رابطه ی با این هستند که انسان به کمال نهایی اش برسد حتی در اینجا شیطان هم در همین راستاست، ظالمین هم در این راستا هستند. همه ی حقایق هستی دارد چه کار می کند؟ معدّ است در نظام تکوین. ببینید مدام تأکید می کنیم در یک موقع بعد این غلط برداشت نشود. همه ی اینها مهره هایی هستند در راستای اینکه بالاترین مرتبه ی کمال انسانی محقق بشود. لذا در این نگاه عالم تجهیز شده، تجمیع شده، در کار است تا انسان به کمال نهایی اش برسد هم چنانکه عالم در کار است تا اینکه هر موجودی به کمالش برسد.
اگر این طوری شد آن موقع عالم را انسان اگر با این نگاه، از این چشم نگاه بکند، هیچ مانعی مانع نیست در راه رسیدن به این کمال. هیچ چیزی حائل نیست. تفسیر عالم متفاوت می شود. در عین اینکه با چشم تشریع نگاه کردن انسان را در مقابل ظالم به قیام وا می دارد، تا مرز شهادت هم جلو می رود. درست است؟ آن هم در نظام تکوین می بیند در تکلیفش را. اما در آنجا همان جایی که دارد در مقابل ظالم مبارزه می کند ظالم را در همان نگاه تکوینی می بیند که او هم ناخواسته … ناخواسته یعنی نه بدون اختیار، یعنی با اینکه فعل اختیاری اش ظلم است اما ناخواسته در خدمت مؤمن قرار گرفته تا قوای مؤمن به فعلیت برسد، تا ظهور آن توانایی های مؤمن محقق بشود. لذا می بینیم در زمان قبل از ظهور شدت فتنه هاست، شدت حوادث و مقابله هاست چرا؟ چون شدت فعلیت ها می خواهد محقق بشود. یعنی این گونه نیست که فعلیت ها همیشه بر اساس آرامش و راحتی و گشایش و اینها باشد. نه، خیلی از قوای وجودی انسان با سختی ها و فتنه ها به فعلیت می رسد. با این نگاه انسان مؤمن در فتنه خودش را نمی بازد. در مشکلات و حوادث سخت خودش را نمی بازد چون احساس می کند که این هم در راستای به فعلیت رسیدن این است که در اینجا یک تکلیف دیگری را برای او اینجا دارد روشن می کند.
اگر کسی با این منظر به عالم نگاه بکند یک آرامش عظیمی در وجودش ایجاد می شود که حتی در سخت ترین شرایط با آرامش تصمیم می گیرد و فکر می کند که وظیفه اش چیست و چه کار باید بکند. یک موقع انسان هُول می شود که چه شد؟ از دست رفت. اگر می بیند الآن فتنه ها مثلاً در فلسطین به آن اوج مثلاً خودش دارد می رسد، ظلم ها به اوج خودش می رسد، در عین اینکه برای انسان ألم آور است، درد آور است، رنج آور است، اما در عین حال از یک منظر دیگری نگاه می کند که این هم برای به فعلیت استعدادها خیلی تأثیر گذار است. تأیید فعل ظالم را نمی کند. معلوم است دیگر. اما می بیند که ظالم ناخواسته در تسخیر اراده ی رب است که مؤمن در مراتب ایمانش به کمالاتش برسد که «لا یزال یؤیّد هذا الدین برجل فاجر»[7] که فاجر با فجورش دارد ناخواسته که خودش نمی خواهد، او نمی خواهد، او دنبال فجورش است، او دنبال مانعیتش است اما خداست دارد خدایی می کند و وقتی خدا دارد خدایی می کند خدا همان را تبدیل می کند به فعلیت برای … لذا می بینید که در این راستا یک دفعه مردم به یک کمالی می رسند که قبل از آن یا جای دیگری که این سختی نبوده آن کمال نیست. مشهود نیست یعنی آدم می بیند که وقتی بچه در یک حالت مثلاً شدتش یک آیه قرآن می خواند. دارد حال شهادتین را مثلاً به برادرش تلقین می کند. اینها خیلی عظیم است که احساس شدتی که آنجا غالب است این را از خود بی خود نکرده که به گونه ای که آن احساس همه چیز را از دستش بگیرد بلکه آن احساس سوقش داده به یک حالت روحی عظیم تری. اینها خیلی … یکی از آنها باشد خیلی است، چه برسد به اینکه مکرّر و تکرّر پیدا بکند و متعدد باشد. بعد ببینی که وقتی همه اش را از دست داده شاکر خدا باشد، ذکر خدا را بر لب براند. اینها خیلی کمال است. نمی گوییم توجیه فعل ظالم باشد. معلوم است دیگر. این نگاه که عالم در راستای به فعلیت رساندن انسان است برای کمالش منتها عالم در راستای به فعلیت رساندن همه ی موجودات به کمالشان است تکوین برای همه ی موجودات است. لذا گندم دانه اش بوته ی گندم می شود، گردو می شود درخت گردو مثلاً و بقیه. اما در انسان در عین اینکه آن تکوین هست در عین حال سوق دادن در نظام تشریع و اختیار هم هست. طوری می کند که اختیار این با اختیارش به سمت کمال سوق داده بشود که این ممکن است شدائد و سختی ها باشد، ممکن است راحتی ها و نعمت ها باشد. همه ی اینها امکان پذیر است که این را سوق بدهد به … ممکن است شل و سفت کردن ها باشد. گاهی قبض است، گاهی بسط است. خدای سبحان با بسط و قبضش دارد ما را دائماً رشد می دهد. دائماً دارد رشد می دهد. این طوری نیست که بسط تنها فقط گشایش فقط رشد باشد. نه، خیلی از اوقات در روایات هم داریم قبض ها رشد دهندگی شان بیش از دوران بسط هاست. لذا آن جایی که آدم گاهی احساس می کند خدا به او پشت کرده نه اینکه این کاری کرده، گاهی احساس می کند نامفهوم 27:33 همان جاها شکستگی اش و تضرعش و عبودیتش گاهی شدیدتر از وقتی است که احساس بسط می کند چون احساس بسط می کند احساس می کند خدا توجه دارد به او دیگر. گاهی ممکن است چه … لذا می گوید گاهی از نماز شب خواب می ماند طرف نه توجیه بکنیم برای خواب ماندن هایمان. می گوید خواب می ماند تا روز که بلند می شود حسرت این، این حسرتش که چرا؟ چه کردم من؟ چه بود این؟ چه چیزی باعث این از دست دادن شد؟ همین قبض خودش کلی بسط به دنبال خودش بیاورد.
«یکی از حضار:» نامفهوم 28:07
«استاد»: بله اینها هم یک چیز جالبی است که حالا اگر که روایت را ببینم کجا این تناسب پیدا می کند که در المیزان هم یک قسمتی اش تناسب پیدا می کرد منتها فرصتی نشده بگوییم. گاهی اگر انسان ها در سختی ها که پیش می آید چه آنچه که سختی هایی است که اجتماعی است، چه فردی است، چه روحی است، چه جسمی است، فرق [ندارد] اینها عمومیت دارد. در یک جایی تحملشان را نسبت به آن نشان بدهند و صبرشان را، خدای سبحان دارد که در جایی که گاهی این لغزشی از او سر می زند و کوتاهی از او پیش می آید به خاطر آن صبری که در آن سختی کرده خدا از اینجا از او می گذرد. یعنی در آن شدت ها اگر امتحان جمعی، اجتماعی یا فردی حالا روحی یا جسمی پیش می آید که آن «فی ساعة العسرة» آیه اش چه هست؟ اگر آیه را دوستان یادشان بیاید ببینند خیلی آیه زیباست. ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ﴾ [8] یعنی در ساعة العسرة اینها در سختی چه کار کردند تبعیت کردند، آن وقت چون در آن ساعت تبعیت کردند «تاب الله علی النبی و علی المهاجرین و الأنصار». این نمی خواهد بگوید در همان جا برای همان ساعت … می گوید اگر اینها در ساعت عسره اینها تبعیت کردند در آن سختی مثلاً در رابطه با مرگ دارد بعضی ها سؤال می کردند از امام که آقا ما مثلاً در لحظه ی … الآن می ترسیم از مرگ، شما گفتید اگر کسی از مرگ می ترسد مؤمن نیست یا منافق است. حضرت می فرمودند الآن ملاک نیست. آن لحظه ای که مرگ دارد می آید ملاک است که آن لحظه وقتی می آید آدم ببیند آنجا دوستش دارد یا نه؟ الآن در حالت … لذا دارد مثلاً که مادران شهدا را ما خیلی مکرر دیدیم قبل از شهادت فرزندشان می دیدی اصلاً بند دلش بسته به این بودن فرزندش است که اصلاً کسی احتمال نمی داد که این بچه برود این اصلاً باقی بماند. بند دلش است. ﴿وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ﴾[9] در رابطه با مادر حضرت موسی نسبت به موسی دارد. بند دلش بسته بود به موسی اما ما چه کار کردیم؟ ما حفظش کردیم. وقتی بیاندازد در آب بعد هم … خداست دیگر. این موج آب این را دوباره بر می گرداند به طرف مادر. این می دانید چقدر سخت تر است؟ مثل اینکه چند بار این را انداخت. یک بارش خیلی سخت بود اما خدا برای اینکه امتحان را در اوجش قرار بدهد می گوید این مدام می رفت برمی گشت دوباره طرف مادر. دوباره باید این هُلش می داد در دریا، در آن آب، در نیل. هلش می داد در نیل. خیلی سخت بود. می گویم خدایا اگر می خواهی امتحان بکنی خودت دست نگیری چه کسی فکر می کرد یک مادری بچه اش را بیاندازد در آبی که تمساح دارد، موجودات چیز دارد، اینها را دارد. نقل کردند اینها را دارد که می خورند یعنی اگر باشد آدم را می خورند. این خلاصه دارد می اندازد در اینجا. کی می دانست که یکی می خواهد بگیرد او را. یقیناً این جوری نبود که. اما اینکه بیاندازد در اینجا. بعد هم او را برگرداند دوباره هلش بده، نه باز هم او را برگردانی. آن آیه چیست که قلبش داشت کنده می شد. این نگاه با این بیانی که فی ساعة العسرة اگر کسی تبعیت کرد، آن جاهایی که سخت بود، خدا بعد بقیه اش را بعداً اگر یک جایی خطایی مرتکب شد … نه اینکه بگوید بروید خطا بکنید اما می گوید در یک جاهایی گاهی یک چیزهایی پیش می آید آدم حواسش نیست از دستش یک کاری در می رود. «لقد تاب الله» خدا در آنجا چه کار می کند؟ غیر از اینکه در همان ساعت عسرة دستگیری می کند اما این عمومیت دارد این دستگیری حتی در آن ساعت های غیر عسرة هم حالا اگر یک جایی خطا کند … پس در ساعت عسرة امتحان و ابتلا سخت است. نمی دانم از کجا به اینجا رفتیم که این بیان را … نمی دانم چه شد شما …
«یکی از حضار:» نامفهوم 33:05
«استاد:» عرض کردم یکی اش همین می شود که تبعیت در ساعت عسرة که اگر در ساعت عسرة تبعیت شد آن وقت نقصان های رفتار ما در زمان های دیگر که نماند … لذا می بینی بعضی ها در ساعت عسرة تخطی می کنند همان جایی که از جلوی پیغمبر در جنگ احد فرار کردند. این ساعت عسرة بود چون آن جا هم فی ساعة العسرة شاید مربوط به یکی از همین جنگ ها باشد که آنجا ذکر می شود.
پس اینکه هستی دارد سوق می دهد همه ی موجودات را، خدا قرار داده این طوری که به کمالشان برسند، به نتیجه [برسند] «أعطی کل شیء خلقه ثم هدی» اینکه می گوید «أعطی کل شیء خلقه ثم هدی» یعنی عالم را این طوری خلق کردیم که هر موجودی که خلق می شود به سمت کمالات ثانویه اش چه بشود سوق داده بشود. همه کمک کنند هستی به اینکه او به سمت کمال ثانوی …. انسان هم در این مجموعه است و لذا طریق انسان فقط تولد و بزرگ شدنش نیست بلکه حقیقت انسان و هدایتش آن رسیدن به تقوا و مراتب اطلاقی تقواست. همه ی هستی دارند کمک می کنند که او برسد به آن. آن وقت این چشم اگر پیدا بشود آدم ببیند که هر چیزی در اینجا چه کمکی دارد به من می کند که برسم به آنجا و ببیند این ممدّ و معدّ من است در رسیدن به هدفم و اگر من در مقابل این صراط حرکت بکنم اینها بر مقابل من هستند، این دید اگر پیش بیاید و علم اگر از حصولی اش کم کم به حضوری تبدیل بشود آن وقت می بیند می افتد در یک جریان آبی که با سرعت دارد حرکت می کند به سمت آن تقوای اطلاقی. این می شود علم حضوری آن وقت کم کم که آدم می بیند همه دارند هلش می دهند و اگر بخواهد برگردد باید خلاف جهت آب حرکت بکند. می بیند بغض … تشر عالم را می بیند. آن نگاه بغض آلود همه هستی را به خودش احساس می کند.
یک بنده خدایی بود می گفت من هر موقع یک موقع خطایی در روز از من سر بزند، مرحوم آیت الله قاضی شب به خوابم می آید یک تشرم می زند. خیلی خلاصه … این هم از مصادیقش است که آدم گاهی از همین هستی گاهی هم نه می آیند سرت یک تشر هم می زنند چرا این کار را کردی؟ و این … دست خدا بسته نیست که آدم اگر این تشر را دید آن وقت جرئت نمی کند از صراط هستی تخطی بکند.
این هم یک بیانی است که حالا بیانش را مرحوم علامه در جلد هشتم المیزان آورده این بیان را به نحوی که می فرماید همین ذیل آیه که «لله یورثها من یشاء»: «و قد جرت السنة الالهیة ان یخصّ بحسن العاقبة من یتقیه من عباده» حسن عاقبت را «و العاقبة للمتقین» این جریان سنت الهی است که خدا دارد. «فان استعنتم بالله و صبرتم فی ذات الله علی ما یهددکم من الشدائد» اگر از خدا کمک خواستید و صبر کردید، کمک، استعانت و صبر «استعینوا بالله و اصبروا» استعانت به خدا و صبر در این راه یعنی دائماً خدا را کاره دیدن و با خدا مرتبط شدن و صبر. «استعینوا بالله و اصبروا» که در این راه اگر شد «فان استعنتم بالله و صبرتم فی ذات الله علی ما یهددکم من الشدائد» اگر این طوری دید هر شدتی، مانعی جلوی راه انسان قرار بگیرد چون عالم در هل دادن این به سمت آن کمال هستند و خدا این طور قرار داده آن وقت استعانت مطابق است چون می بیند اصلاً این است، قانون و سنت خداست. لذا خلاف نیست که بگوییم چه کار کند خدا اینجا چه طوری … ؟ نه اصلاً این است. آن مانع خلاف است که مانع شده است. لذا مانع را دارد بر می دارد. آن خلاف را دارد بر می دارد. می ببینید چقدر زیباتر می شود این طوری؟ که آدم احساس بکند استعانت به خدا و صبر برداشتن آن مانعی است که مخالف بوده و مطابق عالم نیست. برداشتن آن است چون مطابقت عالم این است که همه را سیر بدهد به رسیدن به آن کمالی که «کل شیء خلقه ثم هدی» است. «أورثکم الأرض التی» آن وقت چه؟ «ترونها فی أیدی آل فرعون» که آنجا در دست آل فرعون بود رسید به بنی اسرائیل و اساس ارض، ارض وجود ما و بعد ارض وجود دیگرانی است که ما مؤثر می شویم در هدایتشان. در روایات ارض قلوب را خیلی مکرر آمده که ما ارض قلوب داریم. ارض قلوب در روایت آمده است.
بعد می فرماید که «و العاقبة ما یعقب الشیء کالبادئة» مبدأ و معاد هر دو. «و کون العاقبة مطلقا للمتقین من جهة ان السنة الالهیة» چرا فقط برای متقین است؟ می گوید: «من جهة أن…» آن وقت این حقیقت، حقیقتش کجا بود «و العاقبة للمتقین» «ان الأرض لله یورثها من یشاء» کجا محقق می شود؟ در زمان ظهور اطلاقش محقق می شود که انسان ها به کمال نهایی شان می در … «و العاقبة للمتقین» می رسند. خیلی زیباست.
می فرماید: «و کون العاقبة مطلقا للمتقین من جهة ان السنة الالهیة تقضی بذلک» به این حکم کرده است. «و ذلک انه تعالی نظم الکون نظما یؤدی کل نوع الی غایة وجوده» طوری نظم داده عالم را که هر نوعی به غایت وجودش برسد «و سعادته التی خلق لاجله فان جری علی صراطه الذی رکب علیه» اگر در همان مسیری که خدا قرار داده حرکت کرد «و لم یخرج عن خط مسیره الذی خُطّ له» در آن مسیری که قرار داده شده و تعیین شده بود حرکت کرد، این «بلغ غایة سعادته لا محالة و الانسان الذی هو احد هذه الانواع» آن هم همین حکم را دارد که همین حال برای او هست. «ان جری علی صراطه الذی رسمته له الفطرة» که فطرت برای او ترسیم کرده است. مسیر فطرت که خدا ترسیم کرده است.
بعد آن جا می فرماید که «و اتقی الخروج عنه و التقوی منه الی غیر سبیل الله بالکفر بآیاته و الافساد فی ارضه هو» چه هست؟ آنجا «هداه الله الی عاقبته الحسنة و احیاه الحیاة الطیبة و ارشده الی کل خیر یبتغیه»[10] همه خیرات را برایش قرار می دهد. یکی از خیرات میراث سماوات و ارض است. همه که می شود میراث اسماء، میراث بر اسمای الهی. «علم آدم الاسماء» می شود.
این روایت اول را خوانده بودیم. یک روایت دیگری را هم بخوانیم که اقلاً روایت هم خوانده بشود. روایت دوم. در روایت دوم می فرماید که «احمد بن محمد بن عبدالله عمن رواه الدنیا و ما فیها لله تبارک و تعالی» الدنیا و ما فیها بحث فقط ارض نیست دیگر. دنیا و ما فیها تمام تعلقات را هم شامل می شود. این «لله تبارک و تعالی و لرسوله و لنا» چون ﴿أَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ﴾[11] هم این تطابق نامفهوم 40:54 «فمن غلب علی شیء منها» اگر کسی بر هر مقداری از دنیا سلطه پیدا کرد، هر کسی «فلیتق الله» او بر میراث خدا دست گذاشته و چنگ زده «و لیؤد حق الله تبارک و تعالی» باید حق خدا را از او ادا کند. حق خدا چقدر است؟ زکاتش است؟ خمسش است؟ آیا حق خدا خراجش است؟ آیا حق خدا …؟ کدام یک از اینهاست؟ اگر «لله میراث السماوات و الارض» هست، همه اش مال خداست. پس اگر می خواهد حق خدا را ادا بکند چگونه است؟ تصرفش در آن به گونه ای باشد که او امر کرده است. این می شود حق خدا. آن وقت از جمله ی تصرفات در آن این است که قسمتی اش را باید به عنوان خراج بدهد. این قسمتی اش است و الا اصلش ملک خداست. این ملک تفویض نشده است. چون تفویض نشده هر لحظه هر تصرفی … بدن ما این است، روح ما این است، قلب ما این است، آن ملک بیرونی همین است، فرزند ما همین است، خانه ی ما همین است، همه ی اینها مراتب چه هست؟ «ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین» تقوا مجوز تصرف است. تقوا یعنی اطاعت امر خدا، یعنی رعایت اوامر و نواهی الهی که خدا چه فرموده من مطابق آن [عمل کنم]. آن وقت این به خدا سود می رساند یا من را الهی می کند؟ من را. «و العاقبة للمتقین» که به آن صراط کمالی ام می رساند. من را به آن نهایت رشدم می رساند.
بعد می فرماید «فلیؤد حق الله تبارک و تعالی و لیبر اخوانه» با همین که در دستش است با همین نیکی کند به برادرانش. «فإن لم یفعل ذلک» این را در خدمت دیگران هم [بگذارد] به خودش منحصر نکند. ببینید نعمت های خدا وقتی به انسان می رسد اینجا اگر بن بست شد، یعنی در اینجا متوقف شد برای خودش، متوقف شد و بن بست شد، این نعمت مجری نشد، در حد همین رود و همین کانال و همین می آید اما اگر مجلی و مجری شد مدام این گسترش پیدا می کند. یعنی عبور داد از خودش. لذا می فرماید «و لیبر اخوانه» اخوانش را چه کار بکند؟ نیکی بکند که آن نیکی کردن به اخوانش یعنی عبور بدهد از خودش، به دیگران هم برساند.
«فان لم یفعل ذلک فالله و رسوله و نحن برآء منه»[12] این خودش را حد زده، محدود کرده لذا آن مجرای فیض بودن از دست می رود. برآء بودن، بری بودنش یکی اش همین است که این مجرای فیض نمی شود. یکی اش این است که مجرای فیض نمی شود.
خواستیم روایت بعد را هم بخوانیم اما روایت بعد یک قدری طولانی است. ان شاء الله اگر عمری بود شنبه. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
خیلی از حال رفتید مثل اینکه. حالا یک صلوات با حال بفرستید.
باز هم برای اینکه قدر دان و شاکر باشیم که در این مکان در محضر علامه هستیم یک صلوات هم برای مرحوم علامه بفرستید.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص407.
[3] . تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۳۱۲، مهج الدعوات ، ج۱، ص۱۶۳، بحار الأنوار ، ج۸۳، ص۳۲۷، تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۳۷۰، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۴۵۷، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۷۶۲، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۱۰۹، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۷۴۹، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۳۷۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۳۹۹، ، مهج الدعوات ، ج۱، ص۲۹، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۲۴۰، بحار الأنوار ، ج۹۱، ص۳۳۹، ، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۳۷۸، تفسير القمی ، ج۲، ص۱۳۵، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۲۵۵، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۲۵، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۲۱۹، ، بحار الأنوار ، ج۹۱، ص۲۹۸، تفسير الصافي ، ج۲، ص۱۴۱، تفسير الصافي ، ج۳، ص۳۰۶، مهج الدعوات ، ج۱، ص۲۰۳
[7] . الصراط المستقيم ، ج۳، ص۸۱، منیة المرید ، ج۱، ص۳۳۵، شهاب الأخبار ، ج۱، ص۳۶۸، منیة المرید ، ج۱، ص۱۴۴، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۲۹۲، الصراط المستقيم ، ج۳، ص۹۱
[10]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج8، ص224 و 225.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 417” دیدگاه میگذارید;