بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين

نظام قضاء و قدر الهی و آثار تربیتی آن

در محضر آیه‌ ۱۵۴ سوره آل عمران بودیم. همانطوری که آیه‌ تلاوت شد، نکات بسیار زیادی در آیه مطرح بود و بسیاری از آنها گفته شد. از جمله نکاتی که باقی ماند، مربوط به این بخش آیه‌ بود {قُل لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِم}[1]. حتی اگر در اینجا جنگی صورت نمی‌گرفت و از مدینه خارج نمی‌شدند، آن کسانی که شهادت برایشان نوشته شده بود، باز هم به همین گونه، به شهادت می‌رسیدند. هر کدام از این تعبیر که اگر جنگی واقع نمی‌شد یا اگر در خارج از مدینه نمی‌بود را در نظر بگیریم، {لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِم} بعنوان یک قاعده و نه فقط واقعه اُحُد دارد مطرح می‌شود که در جلسه گذشته عرض شد اگر واقعه‌ ای تحقق پیدا کرد، بعد از تحقق معلوم می‌شود این واقعه، لزومی بوده است هرچند تا پیش از تحقق، امکان بداء بود اما پس از تحقق، معلوم می‌شود که قضاء الهی از ابتدا، همین گونه تعلق گرفته بود. پس در یک مرتبه که قضای الهی می‌باشد، قطعیت، محفوظ است و در مرتبه بعد و پایین تر از قضاء، قدر و لوح محو و اثبات است که امکان تغییر مطرح می‌شود و در رتبه تحقق عینی که شئ و هر چیزی محقق می‌شود، باز هم قطعیت مطرح است که معلوم می‌شود این عینیت، کاشف از آن قضاء شد که قضاء الهی چگونه بوده است. اگر کسی اشکال کند که این مسئله چگونه با اختیار سازگار است، باید گفت که تعلق قضاء الهی به تحقق عمل و قطعیت آن، بنا بر اختیار و شرایطی بوده که بنده بکار می‌گرفته است اما اختیار در قدر، مراتب مختلفی پیدا می‌کند که ممکن است صدقه و دعا و هر حسنه یا سیئه دیگری، نوع تحقق را در مرتبه قدر، متفاوت بکند اما در قضاء الهی، معلوم است که کدام‌یک از اینها بدست فرد، محقق می‌شود و لذا در مرتبه قضاء، قطعیت و حتمیت مطرح است که لوح محفوظ یا ام الکتاب می‌باشد. در مرتبه قدر، لوح محو و اثبات است که {یَمْحُو اللهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ}[2] و ام الکتاب هم همان لوح محفوظ است که در آنجا، تغییری رخ نمی‌دهد و آنچه در عالم هم واقع می‌شود، استنساخ از روی آن لوح محفوظ است {إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ}[3]. پس این مسئله، منافاتی با اختیار ندارد چنانچه علم الهی به حوادث، منافاتی با اختیار بنده ندارد چون علم خدای سبحان که این بنده‌ با اختیار و شرایط و مقتضیات و موانع، چگونه برخورد می‌کند هم تعلق به این مرتبه گرفته است و قضا هم در اینجا می‌باشد. لذا امیرالمؤمنین(ع) هم فرمودند «لَولا آيَةٌ في كِتابِ اللهِ لَأَخبَرتُكُم بِما كانَ و بِما يَكونُ وَ ما هُوَ كائِنٌ إلى يَومِ القِيامَةِ و هِيَ هذِهِ الآيَةُ {يَمحُو اللهُ ما يَشاءُ و يُثبِتُ وعِندَهُ اُمُّ الكِتابِ}»[4]؛ حضرت می‌فرمایند اگر این آیه در کتاب خدا نبود که اراده خداوند نسبت به بندگانش، بر اساس لوح محو و اثبات و تغییر پذیری و اینکه دخیل می‌بیند که بنده، این کار را بکند یا نکند که نشان می‌دهد اراده و تکلیف بندگان، در مرتبه لوح محو و اثبات است، به نحو حتمیت و قضاء، وقایع و حوادث را برای شما می‌گفتم اما از این آیه فهمیدم و تعلیم پیدا کردم که هدایتگری خدای سبحان برای مؤمنان و رشد ایشان، در گرو لوح محو و اثبات است؛ لذا من هم چنانکه خدای سبحان از لوح محو و اثبات برای شما سخن گفته و تغییر را امکان پذیر دیده است، حوادث و وقایع تا روز قیامت به نحو قطعیت را برای شما نمی‌گویم. آنجایی که گفته می‌شد، ظرفیت عظیم تری بود و منافات با لوح محو و اثبات پیدا نمی‌کرد؛ اما لوح محو و اثبات، آنجایی است که انسان می‌بیند دائماً دعا و صدقه و عملی از او، تغییری پدید می‌آورد اما در لوح محفوظ، همه اینها لحاظ شده است که انسان، کدام کار را انجام می‌دهد و دعا می‌کند یا نه، صدقه می‌دهد یا نه، آن عملی که تأثیر در اعمال دیگر دارد {وَ یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ}[5] را انجام می‌دهد یا نه. علت هم این است که آن علم، زماناً مقدم نیست بلکه آن علم، رتبتاً مقدم است که مقدم بودن رتبی، هیچ منافاتی با محفوظ ماندن اختیار انسان ندارد. اینجا هم از مصادیق آن قاعده کلی است که از قضاء الهی، بعد از وقوع واقعه دارد حکایت می‌کند که شهدا، به شهادت رسیدند و اگر در خانه هم می‌ماندند و منازعه و مقاتله، در خانه و مدینه هم واقع می‌شد، همین شهادت چون حتمیت از آن قضاء محتوم الهی بود که معلوم و منکشف شد، محقق می‌گشت. ممکن بود که مکان شهادت، مکان دیگری باشد ولی این قتل، حتماً محقق می‌شد و به شهادت رسیدن اینها، حتمیت داشت؛ مانند اینکه شما در نظر بگیرید که ممکن است جنگ در کشوری واقع بشود و عده‌ ای برای مقاتله حاضر بشوند و در آنجا به شهادت برسند ولی امکان هم دارد که جنگ، در کشور دیگری باشد و این افراد، آن میزان حال و هوای شهادت دارند که از کشور خود به آن کشور می‌روند و به شهادت می‌رسند. این افراد، به شهادت می‌رسیدند و این حقیقت، باید محقق می‌شد و فرقی نمی‌کرد که این مقاتله، در مدینه یا کوه اُحُد محقق بشود یا اصلاً مسلمانان، قصد حمله نمی‌کردند و کفار، حمله را شروع می‌کردند. این امر، یک قاعده قطعی می‌باشد که بعد از وقوع واقعه و تحقق، نشان دهنده و کاشف از قضاء حتمی الهی است که این کاشفیت از قضاء حتمی الهی، هیچ منافاتی با حُسن یا سوء اختیار بنده هم ندارد؛ چون آن قضاء، مبتنی بر اراده و انتخاب فرد، برای او مقدر شده بود. این مسئله، یکی از مهمترین مسائل معرفتی است اما در تحلیل ضمن واقعه اُحُد و در چند کلمه، دارد بیان می‌شود؛ لذا بجای اینکه در کلاس درس انتزاعی مفهومی، این بحث که یکی از عظیم ترین قواعد الهی می‌باشد را مطرح بکند، در یک حالت و واقعه بیرونی که آن هم حال شهادت و جنگ و سختی بوده است، مطرح می‌کند و قضاء الهی بعد از وقوع واقعه، منکشف می‌شود. پس اگر هر حقیقی را در بیرون می‌بینیم که محقق می‌شود، نشان می‌دهد قضاء الهی، بر همین تحقق، بوده است در حالیکه در پیش از این، اگر ما در صحنه قبلی بودیم، در حد قدر الهی بود. پس یک قضاء سابق و یک قصاء لاحق وجود دارد؛ البته می‌توانیم بگوییم قضاء لاحق، کاشف از قضاء سابق است.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: اگر به این عنوان مطرح بکنیم که وقتی وقایع، محقق می‌شوند، انسان، اینها را بعد از وقوع، تحلیل بکند و همین که می‌گوییم محاسبه در دین داریم، یکی از مسائل محاسبه، این است که انسان، نهایتاً نمی‌داند چه محقق می‌شود و وظیفه او بعنوان اختیار و اراده و کوشش او، یکی از علل در تحقق امر است و بسیاری چیزها را ما می‌خواهیم و در جهت تحقق شان، گام بر می‌داریم اما آنها، محقق نمی‌شوند و علل دیگر آن، در کار نیست؛ اما می‌توانیم پس از وقوع واقعه، تحلیل بکنیم که نقش من در تحقق این واقعه، چگونه بوده است و اگر نقش من، پر رنگ تر بود یا دیگران، پر رنگ تر وارد می‌شدند یا من، تأثیر پر رنگ تری در دیگران می‌گذاشتم، این واقعه در قضاء الهی از ابتدا، اینگونه نقش نمی‌بست که تحقق اش، چنین باشد. این مطلب نشان می‌دهد هر عملی چه فردی و چه اجتماعی، می‌تواند بعد از واقعه، دوباره ارزیابی گردد تا نسبت به وقایع بعدی، پر رنگ بودن نقش اراده فردی و اجتماعی، بهتر دیده بشود که قضاء حتمی الهی، اینگونه تعلق گرفته است و فقط در حدی نیست که من چه بخواهم و چه نخواهم، اینطور می‌شود. لذا حتی آنجایی که بنده، اراده خود را بکار می‌گیرد اما واقعه، مطابق اراده بنده محقق نمی‌شود بلکه اجزاء دیگر این علت با وجود اراده فرد، بگونه ای دیگر، رقم زده می‌شوند، همین جا هم پس از واقعه آشکار می‌شود که نقش فرد و مقصود و مراد و عملش، کامل بود و ملحق به این عمل او است. هرچند آنچه واقع شده است، مطابق آنچه که بنده می‌خواست، نبوده است، اما این فرد، کوشش خود را در تحقق این واقعه انجام داده بود و تقصیری متوجه او نیست؛ بلکه علل و عوامل دیگر در تحقق این امر، نقش داشتند و بنده، مبری از این است که نقصی به او وارد بشود و عقابی نسبت به وی، در کار باشد. این، در اوج جایی است که انسان، تمام توانش را بکار گرفت اما آنچه مقصودش بود، محقق نشد بلکه بگونه ای دیگر رقم خورد؛ چون عوامل مختلفی در تحقق، نقش دارند و فقط اراده ما، مطرح نیست و میلیون‌ها علت در کار است که یکی از آنها، اراده من است هرچند این اراده، نقش بسزایی هم داشته باشد.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: نگوییم وابسته می‌شود! وابسته شدن، به معنی انفعال است انفعالی در قضاء الهی، راه ندارد و قضاء و قدر الهی، وابسته به اراده انسان نمی‌شود بلکه آن طراحی که قضاء الهی است، با نگاه به اراده بندگان شکل می‌گیرد. آن طراحی از ابتدا، بگونه ای می‌باشد که اراده بنده هم بعنوان یک عامل، در درون آن، دیده شده است. وابسته بودن به اراده، شاید تعبیر غلطی نباشد اما از جهت ادب، اقتضاء صحیحی در بیان نیست. باید بگوییم قضاء الهی که علم فعلی حضرت حق است، عوامل مختلفی دارد که آن طراحی، بر اساس عوامل مختلفی شکل می‌گیرد و از آن عوامل در طراحی، اراده بنده است که لحاظ می‌شود و این اراده را هم خود خداوند خلق کرده و منفعل از این، نیست بلکه اساس قاعده تحقق آن وقایع و اعمال و حوادث را بر همین مبنا قرار داده است و لذا این اراده هم ملحوظ می‌گردد و اراده هم حقیقی است و دروغین نیست که بگوییم ظاهرش اختیار باشد اما حقیقت آن، جبر باشد بلکه واقعاً اراده فرد، آنطور که با مقدمات و اقتضائات این مقوله در کار می‌باشد، در علم الهی معلوم است که کدام طرف را انتخاب می‌کند. اینکه در علم الهی، معلوم است که کدام طرف را انتخاب می‌کند، منجر به جبر نمی‌شود چون تمامی این عوامل، لحاظ گردیده است و در کار هستند و اشراف بر اینها وجود دارد. مثال محسوس این مسئله، مانند معلمی است که دانش آموزان را می‌شناسد (البته در این موارد، علم حصولی و درباره خداوند، علم حضوری و شهودی مطرح است) و می‌داند اگر موضوعی مطرح شود، عکس العمل آنان در قبال این مسئله، چگونه است؛ هرچند که این تشخیص، صد درصدی نیست چون علم معلم به تمام شرایط دانش آموزان، تام نیست بلکه حداکثری و غالب است و لذا ممکن است که گاهی، حال دانش آموز، مطلوب و خوب نباشد و یک عامل موقتی در او تأثیر گذاشته باشد و حالش مغایر آنچه صفاتی که در دراز مدت داشت، باشد و عکس العمل او هم مطابق تشخیص و پیش بینی معلم نباشد. خداوند، بعضی بزرگان را رحمت کند که می‌فرمودند کسانی که اهل مکاشفه هستند، صورت و کشفی را نسبت به شخصی می‌بینند اما نباید حکم کنند که این شخص، چنین و چنان است زیرا ممکن است که حال این شخص، زود گذر و غیر دائمی باشد؛ مثل اینکه اگر خدای ناکرده خطوری در ذهن انسان نسبت به گناه شکل بگیرد، در همان لحظه خطور و کشش نسبت به گناه، تعبیر روایات این است که روح ایمان، از او سلب می‌شود[6] و دیگر در وقت گناه، همراه وی نیست اما پس از گناه، روح ایمان، باز می‌گردد اما در مرتبه ضعیف تری نسبت به آن مرتبه قبلی است و اگر توبه، محقق و ملحق بشود، ممکن است که به مرتبه سابق باز گردد. اما اگر کسی، حین خطور یا عمل گناه، شخصی را مشاهده نماید و حکم کند که این شخص، چنین شخصیتی دارد، خطا کرده است؛ و لذا بسیاری از اهل مکاشفه که حالشان در وقت مکاشفه، حال و نه ملکه بوده است بطوری که نمی‌توانند آن‌ نگاه بلند مدت را از لوح قضاء به شخصی داشته باشند بلکه در لوح قدر به آن شخص می‌نگرند و حال آن شخص را می‌بینند، مربوط به همان زمان و نه دوام وجود آن شخص است و ممکن است حکمی در جهت خوبی یا بدی بکنند که این، خودش از گناهان و خطاها محسوب می‌شود و عقاب دارد حتی اگر حکمی در ذهن فرد شکل گرفت و به کسی هم نگفت اما ذهنیت خاصی نسبت به آن شخص پیدا کرد. لذا شهود هم قواعد خاص خود را دارد و اینطور نیست که اگر چشم انسان نسبت به برخی مسائل باز شد، بگوییم که کار، بسیار راحت می‌شود؛ بلکه رعایت شرایط در آنجا، بسیار سخت تر هم می‌شود چون در عین اینکه دیده و مشاهده نموده، نباید به راحتی قضاوت کند چون ممکن است که این وضعیت، مربوط به جریان حال شخص و نه ملکه وجود او باشد (مگر آنکه یقین کند که این مورد، ملکه شده است و البته بسیار سخت است که رؤیت فرد، رؤیت قضاء و نه رؤیت قدر بشود). نگاه ما به جریان آنچه محقق می‌شود خصوصاً با توجه به این آیه، چنین باید باشد. {مَضَاجِعِهِم}، به معنی مقتل و همان مکانی است که شهدا در آن به شهادت رسیدند و قبور شهدا را در آن قرار دادند و در اصل لغت، اشاره به مکانی دارد که پهلوی اینها در آنجا گسترده می‌شود و قرار می‌گرفتند.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: همانطور که عرض کردم یعنی بعد از آنکه قتل و شهادت، واقع شده است، {کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ} منکشف می‌شود. تا پیش از اینکه صحنه، هنوز آشکار نبود که چه کسی کشته و شهید می‌شود و چه کسی زنده می‌ماند، {کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ} در مرتبه قدر برای ما بود هرچند در همانجا هم برای کسانی که اهل رؤیت قضاء بودند، {کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ} در مرتبه قضاء برای ایشان بود و آنان می‌دانستند حتی چه کسی در اینجا به شهادت می‌رسد و اینها معلوم بود. اما در قضاء فعلی که محقق شد، همه این را می‌فهمند و وقایع بعد از وقوع شان، {کُتِبَ} است که دلالت بر قطعیت و حتمیت دارد و دیگر جای قدر نیست چنانکه یک موقع بصورت قضاء تشریعی مانند آیه {کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ}[7] و {کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ}[8] مطرح است که صیام و قتال را بعنوان یک امر و فریضه می‌نویسند اما یک موقع بصورت {کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ} مانند همین آیه مطرح می‌شود که قضاء تکوینی و مربوط به آن کسی به شهادت می‌رسد و واقعه ای که محقق می‌شود، می‌باشد. پس گاهی زبان، زبان تشریع است که مثلاً قتال را بر شما واجب کردیم و حکم است که باید اهل قتال یا مثلاً اهل قصاص یا اهل صیام باشید که این {کُتِبَ}، نشانه تشریع و وظیفه و وجوب است ولی {کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ}، نشانه تکوین و تحقق است و اینها با همدیگر، متفاوت هستند.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: کسی هم که خودکشی می‌کند، بعد از واقعه که کشتن خودش محقق شد، این خودکشی هم مصداق همان {کُتِب} است و معلوم می‌گردد که در قضاء الهی، مشخص شده بود که این فرد با اختیار خود، فعلش منجر به خودکشی می‌شود. اگر خودش را نمی‌کشت، یعنی اراده خودکشی نمی‌کرد. می‌گوییم در قضاء الهی، خودکشی و مردن با خودکشی، دیده شده بود و این فرد هم با وضعیتی که پیدا می‌کند، اراده اش به خودکشی منجر می‌شود و خودکشی خواهد کرد و می‌میرد. اگر در قدر الهی قرار بود که این فرد، خودکشی نکند، در قضاء الهی هم معلوم بود که خودکشی، ثبت نمی‌شد. قضاء الهی نسبت به خودکشی، با اراده این فرد و شرایط او و آنچه او می‌خواست، قبل از این تحقق عینی بود که بعداً هم محقق شد. ممکن بود که بگوییم مکان مرگ، تغییر می‌کرد و اگر شخص می‌خواست و همه چیز فراهم می‌شد، ممکن بود که مثلاً در را ببندند ولی او از در دیگری برود و عیبی هم نداشت. قضاء الهی اگر بر اراده و همه شرایط این فرد بود، چنین می‌شد اما اگر در قضاء الهی معلوم بود که این فرد، قصد خودکشی می‌کند و همه مقدمات را فراهم می‌نماید اما آنجایی که می‌رفت تا از بالا خود را به پایین بیاندازد، در بسته است و به هیچ وجه هم باز نمی‌شود، این هم در قضاء الهی معلوم بود که با اینکه این شخص می‌خواست، ولی مرادش حاصل نمی‌شد؛ یا فرضاً اگر خودکشی می‌کرد اما نمی‌مرد، این هم معلوم است. اما اگر شما بگویید خودکشی در قضاء الهی، ثبت شده باشد و بعد این فرد، اراده به خودکشی نکند، یعنی قضاء الهی مبدل به جهل شد زیرا در قضاء الهی، ثبت شده بود که این فرد با اراده خود، اقدام به خودکشی می‌کند و با این عامل، لحاظ شده بود. پس به جبر هم منجر نمی‌شود که بگوییم چون در آنجا لحاظ شده است، پس حتماً و جبراً باید اتفاق بیافتد؛ می‌گوییم آن، علم فعلی و متن هستی است که در مرتبه قضاء، می‌دید که این فرد، اقدام به خودکشی می‌کند و علم حق نسبت به بنده است. آن علم، علت فعل نیست بلکه حکایت از فعل است و به نحو انفعال هم نیست بلکه متن و تحقق فعل است. مانند این می‌ماند که شما، از زاویه‌ ای، متن هستی را داری می‌بینی و دیگری از زاویه‌ دیگری، گوشه ای را دارد می‌بیند و آن متن هستی را کامل نمی‌بیند و بصورت ساده وقتی مورچه در حال راه رفتن است یا قطار دارد از جلوی سوراخ رد می‌شود، شما گوشه به گوشه این حوادث می‌بینید ولی کسی که روی پشت بام است، همه را یکجا می‌بیند. علم الهی دیدن همان صحنه است منتهی آنچه که ما بعنوان قدر لحظه به لحظه و زمان به زمان و ثانيه به ثانیه می‌بینیم، او یک لحظه اینها را می‌بیند و الا واقعه، همان واقعه است. بحث بعد از ووقوع واقعه را در دنباله آیه توجه بفرمایید؛ مهم است که بعد از قتل، این {کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ} منکشف می‌شود. برخی می‌خواستند بعد از وقوع قتل، بگویند اگر ما در اینجا نمی‌جنگیدیم، این قتل هم واقع نمی‌شد ولی خدا می‌فرماید آنچه واقع شد، قطعیت در قضاء داشت و دیگر جلوی این را نمی‌توانستید بگیرید؛ منتهی چگونگی آن، تفاوت داشت و اختیار در صحنه، ممکن بود تفاوت ایجاد کند اما قتل، محقق می‌شد. این قتل هم بخصوص یک امر کمالی هست یعنی شهدا با اراده خودشان آمدند و به شهادت هم رسیدند؛ مثل این می‌ماند که گاهی در کشور، اینجا جنگ واقع می‌شود و عده‌ ای مقاتله می‌کنند و به شهادت می‌رسند (البته غیر از بحث بمباران یا زلزله ای است که عده ای در امنیت نشستند و یکدفعه از دنیا می‌روند هرچند که تحلیل آن هم ذیل همین قاعده ولی به کیفیت متفاوت است) و اگر در اینجا هم جنگ واقع نمی‌شد، از کشور خود به محل وقوع جنگ می‌رفتند و آنجا به شهادت می‌رسیدند. اصل شهادت این افراد، جزء {کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ} بود و قطعیت داشت که محقق می‌شود. این هم بشارتی برای کسی است که واقعاً اراده و قصد شهادت داشته باشد و وقتی می‌گوییم «وَ أَسْأَلُکَ أَنْ تَجْعَلَ وَفَاتِی قَتْلًا فِی سَبِیلِکَ»[9]، نگاه مان نباید چنین باشد که از خدا بخواهیم بعد از ۱۲۰ سال، در رخت خواب، تیری یا بمبی از جایی در حالیکه خواب هستیم و نمی‌فهمیم، به ما بخورد و در جا هم شهید بشویم و هیچ درد و اَلَم و سختی هم نداشته باشم. حضرت آیت الله بهجت(ره) می‌فرمودند استاد ما از ما خدا خواسته بود که از عالم مثال، قبض روح بشود و در خواب هم قبض روح شده بود و در همان عالم مثال که بود، قبض روح شد. گاهی هم ما می‌خواهیم از عالم مثال به شهادت برسیم و همانطور که در خواب هستیم، به شهادت برسیم و شهادت مثالی پیدا بکنیم (البته صبح هم که بلند می‌شویم، می‌بینیم که هنوز زنده هستیم ولی در خواب شهید شده بودیم و خواب شهادت را دیده بودیم!). ان شاء الله که خداوند، روزی شهادت را برای همه ما قرار بدهد و البته این روزی، اراده قطعیه می‌خواهد که انسان، همانند کسی که گمشده دارد، بدنبال شهادت بگردد چنانکه شهید حاج قاسم سلیمانی(ره)، اینگونه بود.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: این مطلب را بصورت‌های مختلف بیان کرده اند که آیا {مَضَاجِعِهِم} به معنی قبرها است که در آنها قرار گرفتند که فقط جای شهادت نیست یا اینکه {مَضَاجِعِهِم}، محل شهادت ایشان است. اگر بگوییم به معنی محل شهادت است، با توجه به تعبیر {قُل لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ} که اگر در مدینه هم می‌ماندید، اینها به شهادت می‌رسیدند، شاید قبرهایی که اینها در آن قرار گرفته اند، به مسئله نزدیک تر باشد که اگر از مدینه، خارج نشده بودند و در مدینه به شهادت رسیده بودند، مکان شهادت ممکن بود که با تغییر رأی، تفاوت بکند اما شهادت بر جای خود، محفوظ می‌ماند.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: عرض کردم که بعضی موارد در قدر الهی، قابل تغییر است اما همه چیز در مرتبه قدر، قابل تغییر نیست. بعضی امور، حتمیت دارند اما بعضی امور در مرتبه قدر، قابل تغییر هستند و قضاء، آن را هم معلوم می‌کند. لذا ممکن است که مکان قتل، جزء موارد قابل تقدیر و تغییر باشد. هرچند این واقعه که بعد از محقق شدن و قطعیت آن است، بحثی عام می‌باشد. در همین حد به این بحث، بسنده می‌کنیم چون بحث پیچیده و دقیقی است و به همین حد هم که کم نبود، اکتفا می‌نماییم تا جزئیات آن، در بحث قضاء و قدر، مفصل مطرح شود.

مراتب و لایه های بیان مسائل در قرآن

نکته دیگری که در این آیه می‌فرماید، مربوط به فراز {وَ لِیَبْتَلِیَ اللهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ} است. این {لِیَبْتَلِیَ اللهُ} عطف به محذوف است و عطف به محذوف چنانکه پیش تر هم بحث آن به میان آمد، به این جهت است که این جریان، علت‌های زیادی دارد و علت‌های مختلف و نتايج مختلفی دارد. همانطوری که در آیه ۱۳۸ همین سوره آل عمران {هَذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ}[10] مطرح شد، {هَذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ} یعنی تحلیلی که در اینجا از جنگ اُحُد دارد می‌شود، در حدی است که مردم می‌فهمند چنانکه در روایت هم داریم «إنَّا مَعَاشِرَ الانْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَی‌ قَدْرِ عُقُولِهِمْ»[11]. اینجا {بَیَانٌ لِّلنَّاسِ}، یک بیان عمومی است و لذا آن بیانی که در اینجا دارد تحلیل می‌شود و تابلوی بحث بود، بر همین اساس است چنانکه در آیه قبل از این آیه می‌فرماید {قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ}[12] و در آیه بعدی هم می‌فرماید {وَ لَا تَهِنُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ}[13] که اینها بعنوان آغاز تحلیل و بیان مسائل جنگ اُحُد مطرح است. پس از بیان همه مقدمات، {وَ لِیَبْتَلِیَ اللهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ} به میان می‌آید و آن {بَیَانٌ لِّلنَّاسِ} در اینجا هم به دو علتی که مردم می‌فهمند، اختصاص دارد و این فراز، معطوف به محذوف است و لذا “هَذا” ها محذوف می‌شود تا نهایتاً این دو علت در این آیه، مطرح شود. می‌خواهد این مطلب را تفهیم کند که چه بسیار مسائلی که فوق فهم مردم است و معلوم نیست دقیقاً چه میزان است و آنها را نگفتیم. فاصله فهم مردم با فاصله حقایق عظیمی که وجود دارد چنانکه اولی، قدر معلوم و دومی، خزائن است، پس علل نامتناهی در مسئله جریان دارد و فقط یکی یا دو یا ده تا علت پیش از این، مطرح نیست که این دو علتی که در این آیه ذکر شده است، دو مرتبه قابل فهم و تأمل و نافع برای مردم می‌باشند که می‌بایست به آن توجه پیدا کنند و {بَیَانٌ لِّلنَّاسِ} است. تنها یک “واو عطف” آورده است اما یکدفعه، چه میزان به مسئله، عظمت می‌دهد که انسان، خودش را هم مُتُوَقَّع بکند که از مرتبه ناس، بالاتر بیاید تا بقیه علت‌ها را بفهمد. این بیان، راه را نمی‌بندد و نمی‌گوید که آن مسائل بالاتر، دیگر بیان نیست و گفته نشده است؛ بلکه می‌فرماید آنچه در اینجا بیان شد، این دو مورد است اما بدان، غیر از این دو نیز، موارد متعددی هستند و وقتی خود همین بیان اجمالی محقق می‌شود، به این معنا است که راه فهم، وجود دارد منتهی راه فهم برای کسی است که در مرتبه بالاتر از ناس قرار می‌گیرد. آن مرتبه بالاتر، یا به شهود یا به القاء الهی است که با تأمل و دقت بالاتر، خداوند متعال، القاء می‌کند و دیگر، گفتگو نمی‌خواهد و فوق مفهوم است. ممکن است حتی بعضی، صحنه اُحُد را ببینند و منافاتی ندارد که کسی این صحنه را ببیند؛ چنانچه در بعضی نقل‌ها هم هست که کسی، خواب دیده بود که در خوابش، این مسئله در جنگ صفین برایش واقع شده که با کسی جنگیده و حتی زخمی شده و امیرالمؤمنین(ع) به او گفته بود که بگو در جنگ صفین، زخم برداشتم. با اینکه این فرد، صدها سال بعد از جنگ صفین زندگی می‌کرد، اما به او فرمودند که این زخم را در جنگ صفین برداشته ای چون برای دفاع از جنگ صفین، جراحت و مسئله ای برایش پیش آمده بود. این نگاه، صحیح است و امیرالمؤمنین(ع) هم فرمودند کسانی در ارحام نساء و اسلاب رجال هستند که بعداً می‌آیند و شریک با ما در این مسئله هستند.

ابتلاء صدور و تمحیص قلوب در جریان جنگ اُحُد

این {بَیَانٌ لِّلنَّاسِ} در اینجا، مربوط به مرتبه عمومی است و مرتبه عمومی هم {وَ لِیَبْتَلِیَ اللهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ} می‌باشد تا همه آنچه در دل‌های شما بود و بعضی از آنها را پنهان می‌کردید چنانکه پیش تر در آیه مطرح شد {یُخْفُونَ فِی أَنفُسِهِم مَّا لَا یُبْدُونَ لَکَ}[14]، بیرون بریزد و آشکار بشود و {وَ لِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ} محقق گردد. مرتبه اول، مرتبه جدا شدن منافقین و کفار از مؤمنان بود که در ابتدای جنگ اُحُد واقع شد و مرتبه دوم و نهایی، جدا شدن دسته {فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ}[15] از مؤمنین و همچنین تخلیص مؤمنین بود که مؤمنین، اخلاص و تمحیص بالاتری پیدا کنند. {وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ}؛ این علیم به ذات الصدور بودن، به این معنا است که خدای سبحان، به متن و حقیقت صدور، علم دارد و علم او، اینگونه تعلق می‌گیرد. ذات صدور، خود قلب‌ها و متن آنها و نه لوازم شان محسوب می‌شود و علم خدا، به متن‌ قلب‌ها است. آنچه از انسان، ظاهر در نظام بیرونی و ظهورات می‌شود، متن صدر نیست؛ چون ممکن است انسان، چیزی را در قلبش پنهان بکند و آنچه آشکار می‌سازد، خلاف آن چیزی باشد که در قلب او است یا به تمام جهات، آنرا آشکار نسازد. اما علم الهی به ذات الصدور و آن چیزی که درون قلب و مبدأ است و حتی ممکن است در عمل، بخشی از آنرا پنهان بکنید یا ضدش را بروز بدهید، می‌باشد. لذا می‌توانیم بگوییم این مسئله، همان بحثی است که بصورت متعدد در روایات داریم که «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ»[16] یا «النِّيَّةُ أفضَلُ مِن العَمَلِ ألا و إنّ النِّيَّةَ هِيَ العَمَلُ»[17]؛ آن نیت، ذات الصدور است و ممکن است در عمل بیرونی انسان، همه آنچه در قلب دارد، آشکار نشود چنانکه در دل مؤمنی، نیت و هدفی بالاتر است اما متن عمل، کشش عالم دنیا و ظواهر است و باید اسباب‌ باشد و همه آنچه در دل دارد، آشکار نمی‌شود و بعضی جهات وجود مؤمن، آشکار می‌شود زیرا بالاتر از این را می‌خواست اما چنین نشد. خداوند، {عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ} است و فقط به عمل نگاه نمی‌کند بلکه نگاه به مبدأ که ذات صدور است، دارد. این مورد بر خلافش برای منافق هم هست که آنچه آشکار می‌کند، خلاف آن چیزی است که در دلش وجود دارد و به جهات مختلفی که در کار است، خداوند می‌فرماید به عمل تو نمی‌نگریم بلکه به ذات الصدور می‌نگریم و علم الهی، به ذات الصدور است. همین ذات الصدور، عمل را معنا می‌کند و آنچه روح این عمل است، صدر است و آنوقت علم خدا، به این روح و نه به بدن، تعلق می‌گیرد که این بدن، ممکن است تزئین شده یا نحیف باشد که نتواند آن روح را تجلی بدهد و در جهت کفر هم همین طور است که آنچه پنهان می‌کنند، همیشه از آنچه ابراز می‌کنند، بیشتر است {قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ}[18]. الان اسرائیل، بیش از این میزانی که در این بمباران‌ها با تمام بغضش انجام می‌دهد، کینه دارد و این مقدار را می‌تواند آشکار کند و خود صهیونیست‌ها هم دارند رنج می‌کشند که چرا بیش از این نمی‌توانند آزار بدهند. این، وعده الهی است که {وَ مَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ}؛ بیش از این نمی‌توانند و کشش ندارند اما بیش از این مقدار می‌خواهند و کینه و بغض و حیوانیت دارند. خدا می‌فرماید جزاء و علم ما به ذات الصدور است و این مطلب، کار را از جهاتی ساده و از جهاتی، سخت‌ می‌کند؛ از این جهت آسان می‌کند که انسان، خود را محدود به حیطه عمل فیزیکی نمی‌کند و آرزوها، آمال، نیت‌ها، خواسته ها و مطلوب‌هایش را بگونه ای قرار می‌دهد که فقط دنیا، کشش بروز او را ندارد و فوق این حدود است. از آن طرف هم کار را سخت می‌کند که ممکن است انسان، ظاهر را حفظ کرده باشد اما در نظام باطنی، نعوذ بالله چنین می‌تواند بشود که بگویم شهادت می‌خواهیم و پشتيبانی از دین خدا می‌کنیم اما در دلم، اینگونه نباشد و دنبال راه فراری بگردم.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: درباره آن کسانی که کشته شدند، گفتگو نمی‌کند بلکه درباره منافقین و دسته {فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ} صحبت می‌شود که می‌گفتند اگر سخن ما را می‌پذیرفتید و از مدینه خارج نمی‌شدید، شهدا در اینجا، کشته نمی‌شدند. وقتی می‌گویند ما کشته نمی‌شدیم، یعنی از جمع ما کشته نمی‌شدند و کشته نمی‌دادیم و از خودشان می‌دیدند.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: به چند واو عطف شده است که نشان می‌دهد بسیار اهداف دیگری مطرح بوده است و اینجا دو مورد را بیان می‌کند و عطف به محذوف می‌نماید که علل مختلفی در کار است که شما نمی‌فهمید که آنها را بیان کنم و جای بیان نیست و دو مورد برایتان، قابل فهم است که همان {وَ لِیَبْتَلِیَ اللهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ} و {وَ لِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ} می‌باشند. این دو، عطف به علت‌های دیگری که در کار است، می‌باشند که برای شما، قابل فهم نیست. قاعده و سنت قرآنی است و در بسیاری از آیات، مطرح شده است و فقط مختص به این آیه نیست؛ چنانچه در آیه {وَ کَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ}[19] هم که درباره ابراهیم(ع) است، این مورد را ملاحظه می‌کنیم که این یقین، یکی از آثار رؤیت ملکوت آسمان‌ها و زمین است و آثار مختلفی داشت که یکی از آنها، همین می‌باشد. این واو در این آیه هم عطف به جایی نمی‌شود. یا در آیات {وَ لَا تَهِنُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ} و {وَ لِیَعْلَمَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَاءَ}[20]، پنج مورد را پشت سر هم ذکر می‌کند ولی اولی، عطف به محذوف است که این، سنت الهی است تا قواعد را تحریک کند و انسان، بدنبال ادامه آنها هم باشد و فقط قانع به این چند علت نباشد بلکه این، حد بیان برای عموم بوده است.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: چون خدای سبحان ابتلائی که می‌خواهد ایجاد کند، نسبت به اعمال بیرونی نیست بلکه نسبت به صدور و واقعیت وجود انسان است و واقعیت انسان، همین است و آنرا بیرون می‌ریزد. مثلاً اگر در جایی دعوا شود و کسی، عصبانی گردد، آن چیزی که در وجودش هست را بیرون می‌ریزد و تا به حال، مدام حفاظ داشت و مدام خود را فرد موجهی جلوه می‌داد اما یکدفعه در چنین موقعیتی، می‌بینید که همین فرد با اینکه از او توقع نبود، یک فحش چاله میدانی دارد می‌دهد و کنترل از دستش، خارج می‌شود و خارج شدن کنترل، آن حقیقت صدور است که آشکار می‌شود.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: تمحیص، خالص سازی است. به این علت هم از تعبیر {وَ لِیَبْتَلِیَ مَا فِی صُدُورِکُمْ} در آیه استفاده می‌شود که قلب، در صدر یا سینه است و یک مرتبه، عظیم تر از آن می‌باشد و ابتلاء مربوط به سینه می‌شود که یک لایه باطنی تر از ظاهر است ولی قلب، اخفی و ادق است و تمحیص، نسبت به آن صورت می‌گیرد. تمحیص را هم برای مؤمنین دارد قرار می‌دهد و ابتلاء، مربوط به همه‌ است و {وَ لِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ}، به خالص سازی و نیل به اخلاص مؤمنین برمی‌گردد. صدر و قلب، هر دو محل ایمان است اما صدر، لایه حافظ قلب است که قلب، درون این قرار دارد و یک ظاهر و باطن داریم.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: نه! ذات الصدور، حقیقت و عین صدور است و تأکید بر صدر دارد که خود صدر، یک حقیقت می‌باشد. صدر، نسبت به قلب، لایه ظاهری اما نسبت به ظواهر، خودش باطن است. تمحیص قلب برای مؤمنین محقق میشود اما صدر، به همگان مربوط است و لذا {وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ} مطرح می‌شود که هم تهدید نسبت به منافقین و هم تشویق نسبت به مؤمنین است.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: این آیه تعریض هم هست چون نسبت به آن نگاهی که منافقین می‌گفتند در مدینه بمانیم و بیرون نرویم، مطرح می‌شود. بعضی می‌گویند {لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ}، تعریض به همان نگاهی است که از مدینه برای جنگ، خارج نشویم. آنهایی که این منافقین می‌گفتند، شهید نشده بودند و آنهایی که می‌گفتند اگر در بیوت خود بودیم، شهید نشدند و در همانجا هم شهید نمی‌شدند؛ لذا موت، مربوط به کسانی است که به شهادت رسیدند و مطلب درباره شهدا است و آنها در هر صورت، شهید بودند. می‌خواهد بفرماید نگاه به خودتان نکنید بلکه آنان، در هر صورت شهید بودند.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: تعبیر آیه، {لَبَرَزَ الَّذِینَ} است و فعل “لَبَرَزَ”، به این معنا است که اینها، آشکار می‌شدند و بیرون می‌آمدند و نه اینکه در خانه بمانند و شهید هم بشوند. اینها در هر صورت بیرون می‌آمدند و به شهادت می‌رسند و “لَبَرَزَ”، بروز و بیرون آمدن است.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: این، بحث دیگری است که افرادی که در بمباران و حوادث این چنینی شهید می‌شوند، یک موقع ناخواسته است و یک موقع خودش، نوعی مقاومت و ارادی است که می‌ایستند و می‌گویند ما حاضر هستیم بایستیم. تحلیل اینها، متفاوت می‌شود؛ اما در این آیه، بحث درباره کسانی است که در معرکه، برای جنگ و شهادت می‌آیند.

وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ

[1] آل عمران/154

[2] رعد/39

 [3]جاثیه/29

[4] بحارالأنوار؛ ج 4؛ ص 97

[5] رعد/22

[6] اصول کافی؛ ج 2؛ ص 267

[7] بقره/183

[8] بقره/216

[9] مفاتیح الجنان (در اعمال مشترک ماه رمضان)

[10] آل عمران/138

[11] المحاسن؛ ج 1؛ ص 195

[12] آل عمران/137

[13] آل عمران/139

[14] آل عمران/154

[15] مائده/52

[16] بحارالأنوار؛ ج 67؛ ص 211

[17] وسائل الشیعه؛ ج 1؛ ص 36

[18] آل عمران/118

[19] انعام/75

[20] آل عمران/139

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 885” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید