بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم
برنامه سمت خدا
تاريخ پخش: 16-01- 99
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
به نام اول بي ابتدا و به نام آخر بي انتها، به نام خدايي که نام و يادش آرامش بخش دلهاي همه مؤمنين است. سلام ميکنم به همه بينندگان عزيز، به سمت خداي امروز خوش آمديد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان عزيز عرض سلام دارم.
شريعتي: بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) اينقدر ميگوييم که اگر هم باور نداريم انشاءالله اين کم کم تبديل به باور شود. حتي خداي سبحان دارد که وقتي کسي اعمالش سنجيده ميشود که او جهنمي است، او را ببريد. برميگردد عقب را نگاه ميکند، ميگويند: بپرسيد چرا برگشت؟ ميگويد: اين اعمال من بود اما اميد من به خدا غير از اين بود. فکر ميکردم خدا با اينها مرا ميبخشد. آنجا دارد خدا ميفرمايد: با اينکه اين دروغ ميگويد و همين اميد را هم نداشت اما همين که اينجا توانست اين حرف را بزند او را برگردانيد. ما اينقدر اينها را ميگوييم، دوست داريم اما عمل مطابق آن را نداريم، دست خالي و تنبل و کم اراده هستيم، اينقدر ميگوييم تا خداي سبحان اينها در وجود ما حقيقت قرار بدهد. قليل هم به درگاه الهي کثير است. ماه ماه صلوات است، مناجات شعبانيه و صلوات شعبانيه را از دست ندهيم. اين مناجات را همه حضرات خواندند. مناجات شعبانيه جزء مناجات بي نظير است. خدايا تو ولايت مرا به عهده بگير آنطور که تو اهلش هستي. من را واگذار به گناهان نکن، بپوشان. «وَ أَلْحِقْنِي بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفاً وَ عَنْ سِوَاكَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْكَ خَائِفاً مُرَاقِباً» تعبيرات خيلي عظيم است.
وقتي اولياي الهي مناجات شعبانيه را گويا ميشدند همه وجودشان پر ميکشيد. آدم ميفهميد، امام(ره) وقتي در سخنرانيهايش فرازهايي از مناجات شعبانيه را شروع ميکرد، تمام وجود امام جذب به باطن عالم بود. اين از يک امامي است که يک شأني از شئون معصوم بوده است. انشاءالله اين غنيمت الهي را که خداي سبحان از باطن اسرارش که حضرات معصومين باطن را به ظاهر آوردند براي ما قدردان باشد. يک قصه الهي است در ارتباط انسان در سير و سلوک به سمت خدا. انشاءالله خداوند توفيق بدهد بهرهمند از اين ماه باشيم.
به حضرت موسي و حضرت شعيب سلام ميکنيم، موسي کليم ميخواهد حرکت بکند، «فخرج منها» از آنجا خارج شد «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ» (قصص/22) وقتي حرکتش را به سمت مدين قرار داد، اين آيات تمامش تفسير انفسي و باطني دارد. به ظاهر موسي کليم و قوم ظالمي هست که موسي در بين اينها رشد کرده، حالا دارد فرار ميکند و اينها دنبالش هستند، به سمت مدين حرکت ميکند. در نظام باطني حقيقت مدين چيست که موسي توجهاش به او جلب شده است. اينها تمامش در نظام سير و سلوک مصداق دارد. هردو سر جاي خود متقن است، براي خود علائم و تطابقي با مراتب باطني قرآن دارد، بعضي در روايات وارد شده و بعضي اشاره شده است. همين مرتبه ظاهري هم الي ماشاءالله مراتب دارد. هرچه در وجود و عمق اين برويم مراتب بيشتري را آشکار ميکند. اينجا بايد حريص باشيم و قناعت معني ندارد. قناعت نسبت به دنيا و تعلقاتش خوب است اما در رابطه با معارف و حيات قناعت مذموم است. اينجا آدم بايد حريص باشد و حريص بودن در علم صفت مدح است.
«قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ» تا به سمت مدين حرکتش را قرار داد، گفت: خدا مرا برساند و اين نگاه توحيدي است. خدا مرا به راههاي نزديک هدايت کند، عمر انسان زياد نيست که بخواهد راه دور برود. بايد بالاترين بهرهوري باشد. چه مسير، مسير ظاهري باشد چه باطني باشد. کسي که ميفهمد عمر چقدر عزيز و چقدر محدود است، ميگويد: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ» راه نزديک و ميانبر! اگر در کمالات اين توجه را داشته باشيم که خدا راه ميانبر را به ما نشان بدهد، راههاي ميانبر سرعت وصول را زياد ميکند و يک لحظه انسان به اندازه عمر ديگران ميشود. خدا حرکت دادنش اينطور است. حرکتش ميانبر است و سرعت دارد. لذا با خدا حرکت کردن انسان سود ميکند.
«وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ» اينجا قرآن با يک آيه گذشت، موسي کليم چندين بار در اين مسير مرد و زنده شد. در اين چند روز که دارد هشت شبانه روز موسي کليم اينقدر لاغر شد، موسي قوي و قدرتمند که سردار نظامي بود و ورزيده بود، در اين هشت روز بارها تا دم مرگ رفت. در گرمترين صحراها حرکت کرد. از سمت شام به سمت اردن رفت، اين حرکت هشت روزه آنچنان موسي را تکيده کرد. دارد کفشهاي او پاره شد و تمام شد. توشهاي نداشت، از علفهاي بيابان که يک خار بود ميخورد، يکباره با سرعت حرکت کرد و تدارک سفر نديده بود. هرکسي ميشنيد از اينجا رفته ميگفتند: قطعاً زنده نميماند. هرکس اينطور رفته زنده نمانده چه رسد موسي که بدون توشه بوده است!
«وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ» بالاخره بعد از چند روز سياهي را از دور ديد، ديد اينجا نزديک شهري است. وارد شد و رسيد به آب مدين، آب مدين خارج از شهر بود. معلوم است دوران اواخر عمر شعيب(ع) هست، معلوم است عذاب قوم شعيبي که قبلاً گفتيم قومش عذاب شدند بخاطر مکيال و ميزان، معجزه شعيب ميزان و ترازو بود، معلوم است اين دوره به احتمال بسيار زياد تاريخ نقل صريحي بر اين ندارد. اما احتمال بسيار زياد با قرائن و شواهد اين دوره بعد از عذاب قوم شعيب بود که حالا شعيب را عده کمي ماندند. اينجا زياد نيستند. درست است ده سال با موسي کليم بود، اما چقدر ما نميدانيم. ولي دوران زمينگيري حضرت شعيب است و نشاط جواني را ندارد. حتي تا حدي که راضي ميشود دخترانش گوسفندان را براي آب دادن ببرند.
«وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ» موسي کليم رسيد به اين چاهي که آب داشت و ديد عدهاي اينجا گوسفندانشان را جمع کردند و تعبير آيه زيباست، «وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ» دو بار «وجد» آمده است. يک عدهاي گوسفندان را آب ميدادند، «وجد» دو خانمي که دارند گوسفندان خود را منع ميکنند که به سمت آب نروند. «تَذُودانِ» نشان ميدهد اينها دو جا ايستاده بودند و اين نشانه حياي اين خانمهاست، گوسفند آب ديده بود و تشنه است، معلوم است شايد زودتر ميآمدند اما چون خودشان قدرت کشيدن آب نداشتند صبر ميکردند. هر چوپاني گوسفندش را آب ميداد آب را از چاه ميکشيد و ميريختند گوسفندها ميخوردند، تا دوباره کسي آب بکشد، اينها ته ماندههاي آب چوپانان ديگران را به گوسفندان خود ميدادند چون قدرت آب کشيدن از چاه را نداشتند. اگر کسي موسي کليم را ميديد اينقدر لاغر شده بود، اينقدر علفهاي بيابان را خورده بود پوستش سبز شده بود. با اين حال خسته که رسيده بود با ديدن اين صحنه بي تفاوت نبود و احساس مسئوليت کرد. نگاه کرد اين خانمها جلوي گوسفندان را ميگيرند که قاطي نشوند. «قالَ ما خَطْبُكُما» شما اينجا چه ميکنيد؟ اينجا جاي زن نيست؟! «قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ» (قصص/23) ما گوسفندان خود را سيراب نميکنيم مگر وقتي که اين چوپانان گوسفندان خود را آب دادند و رفتند بعد ما آب ميدهيم. وقتي موسي اين حال را ميبيند، اولاً دو خواهر با هم رفتند يعني اگر لازم است يک جايي هم يک کار زنانهاي بين مردها انجام شود، تکي نروند. بعد هم صف قاطي با ديگري نشود. اينها جدا بودند، اينها نکاتي است که قرآن نگاه الهي مسأله را در يک خانوادهاي که تربيت انبياء دارند را نشان ميدهد.
وقتي موسي از اينها ميپرسد: شما اينجا چه ميکنيد؟ نميگويند ما آمديم گوسفند بچرانيم. براي اينکه دفع شبهه نشود که ما بي مبالات نيستيم، ميگويند: ما چارهاي نداشتيم. يک پدري داريم که قدرت ندارد. مسأله را طوري بيان ميکنند که نگويد: مردان اينها نميآيند و زنان را ميفرستند. ما چارهاي نداريم اينجا هستيم! پس آمدنش عيب ندارد، رفتن خانمها سرکار عيب ندارد. به شرطي که همه حدود حفظ شود و بعد هم دوتايي آمدند. جواب را طوري قاطع دادند که تمام شبهه در عين کوتاهي معلوم باشد که وقتي چوپانها کارشان انجام شد، ما پدرمان پير است و نتوانست بيايد ما آمديم. آمدن زن سر کار مانعي ندارد اما حريمها رعايت شود. اگر کوتاه جواب ميدهند ولي کامل جواب ميدهند. «فَسَقى لَهُما» موسي با همه خستگياش به اينها کمک کرد. «ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ» وقتي آب را کشيد، دوباره سراغ سايه رفت و تکيه داد. «فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» (قصص/24) اين آيه اينقدر زيباست، نکاتي در ذيل اين آيه هست که در روايت دارد موسي گفت: خدايا من به هر خيري نازل کني فقير هستم و احتياج دارم، اميرالمؤمنين فرمود: او به قرصي از نان احتياج داشت. از بس که از علفهاي بيابان خورده بود، با سختي خودش را نگه داشته بود.
موسي کليم هشت روز است«فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» فقط به خدا رو ميکند، نميگويد: خدايا نان بده، نميگويد: خدايا غذا بده، اين از بحثهايي است که بارها اشاره کردم اما هرچه بگوييم تذکرش جا دارد، خداي سبحان اجابتش مطلق است، ما در گرفتنمان حد ميزنيم. يعني آنچه از جانب خداي سبحان نازل ميشود اگر کلام وحي است مطلق است. اگر آيات قرآن است مطلق است، اگر روزي است از جانب خدا مطلق است. مناسب خداست، اگر براي ما آب و نان ميشود اين حدودي است که ما زديم، ما حد ميزنيم و آن رحمت را «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماء» خداي سبحان از آسمان آب را ميفرستد، «فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها» هر زميني به اندازه خودش از اين آب بهرهمند ميشود. در اجابت هم همينطور است. خداي سبحان هرچه اجابت ميکند مطلق است. ما ميگوييم: خدايا به ما نان بده، ما نيازمان رفع حاجت است، ولي تعيين ميکنيم خدايا نان بده. يعني احساس ميکنيم راه اين است و آن راهي که ميشناسيم راهي براي اجابت حاجت ماست، به دعايمان به خدا تحميل ميکنيم. اما موسي کليم ميگويد: «فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» هرچه بدهي به آن محتاج هستم. معلوم نکرد چه بده. لذا اگر ميگفت: خدايا من گرسنه هستم، غذاي خوبي برايش ميرسيد. اما وقتي گفت «فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»، غير از مراتب عظيمي که اين فقر داد و فقر را هم کمال ديد، نه نقص. اين فقر را در ارتباط با خدا کمال ديد. خدايا آنجايي که به من دادي من فقير و بيچاره هستم، آنجايي که فقير هستم چه فقري دارم؟! اينکه انسان خودش را فقير خدا ببيند. فقير غني محض ديدن افتخار است. آدم فقير غني باشد چقدر زيباست.
اينجا راه را باز گذاشت، خداي سبحان اجابتش مطابق اين راه باز بود. اجابت الهي چه شد؟ اجابت الهي اين شد که آن خانم از طرف شعيب آمد، شعيب گفت: برو کسي که اين کار را کرده بياور. چون دخترها زود رسيدند، وقتي زودتر رسيدند، شعيب در خانه نشسته بود. سؤال کرد: چرا زود آمديد؟ مطابق هر روز نيامديد؟ گفتند: جوانمردي بود وقتي ما را ديد، آمد براي ما آب کشيد. شعيب گفت: بگوييد بيايد تا اجر کاري که کرده را بدهم. «فَجاءَتْهُ إِحْداهُما» يکي از اين دو خانم رفت. «تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ» با تمام وقار زنانه، «قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ» (قصص/25) نميگويد بياييد خانه ما، ميگويد: پدرم شما را دعوت کرده است. يعني يک خانمي که ميخواهد آقايي را بگويد پيغام بده بيا، نميگويد: خانه ما بيا، ميگويد: پدرم من گفته که بياييد. در گفتگو يک خانم اگر ميخواهد پيغام بده بايد چطور پيغام بدهد. کلام بايد به گونهاي باشد که يک جوان رشيد سي ساله که بي همسر است، اگر خانمي اينجا با ناز و مهرباني حرف بزند دل اين مرد آب ميشود. «قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا» تا جزاي کار شما را بدهد. وقتي قرار شد حرکت کنند، موسي کليم گفت: من جلو ميروم شما پشت من بياييد
اگر تو رعايت حدود خودت را ميکني، من هم بايد رعايت حدود خودم را بکنم، اگر تو جلو بيافتي، من خواستم پشت شما بيايم هي بايد حواسم باشد که از کجا ميروي، همين مقدار هم ما انبياء اين حرکت را نداريم. هرجا لازم شد شما بگو من به راست يا چپ بپيچم. الآن ميگوييم: دوره اين حرفها گذشته است. اگر ما مبتلا شديم به ارتباطات کنترل نشده جوان ما دختر يا پسر به گناه ميافتد. کشيشي گفته بود: شما يک کار متضاد ميکنيد. از يک طرف ميگوييد رابطه دختر و پسر ممنوع است. از يک طرف سن ازدواج را بالا ميبريد. آنجايي که سن ازدواج را بالا ميبرند رابطه دختر و پسر آزاد است. اين دو با هم نميشود. يا بايد سن ازدواج را بالا ميبريد روابط را آزاد بگذاريد، يا اگر روابط آزاد نميشود سن ازدواج را پايين بياوريد. روي 35 سالگي نرود! اگر سن ازدواج را کم نکنيد و روابط هم آزاد نگذاريد دنبال اين آتش است.
اگر يک جواني آمده و خانم رعايت نکند در دل اين لرزش ايجاد ميشود. کنترل سخت ميشود. «فَلَمَّا جاءَهُ» رسيدند به خانه شعيب، شعيب يک سفره براي موسي کليم پهن کرد. موسي از خوردن امتناع کرد. گفت: ما کاري که ميکنيم اجر نميگيريم.
شريعتي: بشارتي که خداوند به حضرت شعيب داده بود از اينکه من کليم خود را خادم تو قرار ميدهم قبل از اين اتفاق بود؟
حاج آقاي عابديني: اينها به هم رسيدند، حالا هنوز شعيب، موسي را به جهت ظاهري نميشناسد. «وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» (قصص/25) بعد حضرت موسي قصهاش را ميگويد و شعيب ميفهمد اين وعده الهي است که محقق شده است. حال و روز او را ميبيند متوجه ميشود چندين روز است غذا نخورده است. وقتي سفره را پهن کرد خودش از اتاق خارج شد که موسي کليم معذب نباشد. اين يک درس براي ماست که اگر کسي از راه رسيد و گرسنه بود او را سر سفره تنها بگذاريم تا راحت غذا بخورد. «وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» بعد به گفتگو نشستند و موسي قصهاش را گفت که براي چه آمدم. احساس امنيت کرد، اينها انبياء الهي هستند و نسبت به چيزي که هست، آنقدر که خدا سبحان لازم ميداند عالم هستند. قصه خودش را براي شعيب نقل کرد. تازه شعيب فهميد اين همان وعده الهي است. وقتي خواست موسي خارج شود، در آيه 21 سوره قصص گفت: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» اينجا تا به شعيب رسيد شعيب گفت: «لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» دعايت مستجاب شد و اينجا حيطه حکومت فرعون نيست. از حيطه حکومت او خارج شدي. «نَجَوتَ» اجابت دعاي قطعي، منتهي اين اجابت با همه آنکه موسي کليم گفت: «فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»، اجابت شد برايش و حد نزد بگويد: خدايا غذا ميخواهم، وقتي تقاضا را مطلق گذاشت، غذا آمد، امنيت آمد، دوست و همسر و شغل آمد. خدايا محتاج هستم، محتاج امنيت و شغل و همسر هستم، محتاج هدايت و رفيق الهي هستم. يک نبي الهي پدرزن او شد و بالاي سرش آمد و مربي او شد. خداي متعال شعيب را در طريق کمال براي موسي کليم قرار داد، وقتي آدم به فقر ميرسد تا به درگاه الهي برود. هر مشکلي ميخواهد انسان را در خانه خدا ببرد، خدايا تو کريم هستي مطابق کرمت بده. نگاه به قابليت و نياز محدود من نکن. نياز به کرم خود بکن و آنطور که اهلش هستي به من عطا کن. اين در ارتباط با خدا خيلي زيباست.
وقتي هاجر(س) آب از زير پاي اسماعيل جوشيد دورش سنگ چيد، امام صادق فرمود: اگر هاجر سنگ نچيده بود اين آب جريان پيدا ميکرد تا روز قيامت اما الآن تا روز قيامت فقط جوشش دارد. اينجا خداي سبحان يکباره چندين کار را براي موسي کليم پيش آورد، «قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ» (قصص/26) پدر! او را اجير کن و به کار بگير. او قوي است، تنها آب را از چاه بيرون کشيد. نه فقط قوي است بلکه امين هم هست. روايت دارد پدرش پرسيد: تو قوي بودن او را فهميدي اما از کجا فهميدي امين است؟ گفت: وقتي ميخواستيم برگرديم به من گفت: من جلو ميروم و شما عقب بيا. بياييم تکليف را روي دوش او بگذاريم، شما پير هستي و ما هم نميتوانيم، يک کسي باشد کمک کند. قبل از اينکه شعيب نبي به موسي کليم پيشنهاد کار بدهد، اول پيشنهاد ازدواج داد، چرا؟ چون ميخواهد کسي را در خانه بياورد، دختراني مجرد دارد. اين پسر ميتوانست در خانه بيايد و مشغول کار شود، هردو در معرض خطر هستند. لذا «قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ» اول ميخواهم يکي از دخترهايم را به عقد شما دربياورم. منتهي بنابراين شرايط اگر مايل هستي، ميتواني در خانه من بماني. منتهي براي اينکه حريم دختر و پسر حفظ شود بايد اول پيشنهاد ازدواج صورت بگيرد بعد کار، پدر زن پيشنهاد ميدهد و اين عيب نيست. «هاتين» اشاره دارد به اينکه دخترها هم حضور داشتند.
شريعتي: امروز صفحه 367 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، طسم «1» تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ «2» لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ «3» إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ «4» وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ «5» فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «6» أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ «7» وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ «9» وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «10» قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ «11» قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ «12» وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ «13» وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ «14» قالَ كَلَّا فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ «15» فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ «16» أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ «17» قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ «18» وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ»
ترجمه آيات: به نام خداوند بخشنده مهربان، طا، سين، ميم. اين است آيات كتاب روشنگر. گويى مىخواهى به خاطر آن كه مشركان ايمان نمىآورند، خود را به كشتن بدهى. اگر بخواهيم معجزهاى از آسمان بر آنان فروآوريم، تا در برابر آن، گردنهايشان خاضع گردد (وبا اكراه واجبار مؤمن شوند، امّا سنّت الهى چنين نيست). هيچ تذكّر تازهاى از (طرف) خداوند مهربان برايشان نيامد، مگر آن كه از آن روىگردان بودند. پس آنان تكذيب كردند، و به زودى اخبار (كيفر) آنچه را كه به مسخره مىگرفتند به آنان خواهد رسيد. آيا به زمين نگاه نكردند كه از هر نوع (روييدنى) نيكو چقدر رويانديم؟ قطعاً در اين (آفرينش نيكو) عبرت و نشانهاى است، ولى بيشترشان ايمان آورنده نيستند. و به راستى پروردگار تو همان نفوذ ناپذير مهربان است. و (يادكن) زمانى كه پروردگارت موسى را ندا داد كه به سوى قوم ستمكار برو. قوم فرعون؛ آيا پروا نمىكنند؟! (موسى) گفت: پروردگارا! مىترسم مرا تكذيب كنند. و سينهام تنگ مىگردد و زبانم باز نمىشود، پس هارون را (نيز) رسالت بده (تا مرا يارى كند). وآنان بر (گردن) من (ادّعاى) گناهى دارند، پس مىترسم مرا بكشند (و اين رسالت به پايان نرسد). خداوند فرمود: چنين نيست، پس (تو وهارون) همراه با معجزات ما حركت كنيد كه ما با شما وشنونده (گفتگوهايتان) هستيم. به سراغ فرعون برويد و بگوييد: ما فرستادهى پروردگار جهانيانيم. بنىاسرائيل را (آزاد كن و) همراه با ما بفرست. (فرعون) گفت: آيا ما تورا در كودكى نپرورديم و ساليانى از عمرت را در نزد ما نماندى؟ و با اين حال انجامدادى آن كارى را كه انجام دادى (و يكى از افراد ما را با مشت كشتى)، در حالى كه تو از ناسپاسانى.
شريعتي: «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» انشاءالله آنچه خير و برکت است از سوي خداي متعال به مردم عزيز ما نازل شود، انشاءالله باغ ايمانتان آباد باشد. انشاءالله همه مردم ما در سلامت و عافيت باشند. قرار هست از شخصيت مادر بزرگوار امام زمان(ع) بشنويم.
حاج آقاي عابديني: صحبت کردن سخت است اما همين مقدار که اسم ما هم در ليست مداحين اين بزرگواران نوشته شود، جريان فرزندان حضرت ابراهيم(ع) که از نسل اسماعيل و اسحاق دو رگه در طول تاريخ شکل گرفت، اينها همينطور ادامه پيدا کرد و گاهي به هم نزديک شدند اما رسيدن نهايي اينها در دوره آخرالزمان با مادر امام زمان(عج) و امام عسکري(ع) است که اين دو نسل به يک نسل ميرسد و يک نتيجه ميدهد. از جنبه پدري نسل اسماعيل(ع) و از جنبه مادري نسل اسحاق که اين دو به هم ميرسند. اينها نسل توحيد در سراسر دوران توحيد بعد از ابراهيم (ع) در هستي بود، طايفه اسحاق(ع) و بعد يعقوب و بعد فرزندان يعقوب و همينطور ادامه پيدا کرد تا حضرت موسي و عيسي و داود نبي، عمدتاً از نسل حضرت يعقوب محسوب ميشوند و خدا يک نسلي را براي آخرالزمان ذخيره کرد که نسل حضرت اسماعيل باشد و پيغمبر اکرم و اهلبيت او شد و اين دو نسل در زمان امام عسکري التقاء پيدا ميشود. توسل به حضرت نرجس (س) که اين عظمت ايشان است که نماينده نسل و نماينده انبياء در طول تاريخ شد و چکيده و عصارهاي شد که اين دو نسل را به هم پيوند بزند. نرجس خاتون از نسل اوصياء حضرت عيسي(ع) است. اين نگاه که علماء و بزرگان ما گفتند: توسل به حضرت نرجس خاتون سرعت وصول و وصال در حاجت را دارد. لذا اگر به دنبال حاجات هستيم، آقاي مجتهدي فرموده بودند: هزار صلوات هديه کنيد به حضرت نرجس خاتون و بعد حاجت خود را بخواهيد که شفاعت نزد امام زمان ميکند. مرحوم شيخ عبدالکريم حائري فرمودند: ده شب زيارت عاشورا بخوانيد و اين زيارت عاشورا را هديه به حضرت نرجس خاتون کنيد به خصوص در مورد بيماري وبا که آمده بود. امروز نظيرش اين بيماري است که انشاءالله سلامت براي همه بشريت را بخواهيم که انشاءالله اين وساطت باعث ميشود حرف مادر اجابت شود.
انشاءالله خداي متعال در اين هفته که ميلاد مبارک آخرين نور مطلق هستي محقق ميشود به برکت اين نور اولين اجابتش فرج سريع ايشان و ادراک ما نسبت به اين فرج و برافراشته پرچم توحيد در سراسر هستي باشد و ما از ياران و سربازان و بلکه سرداران حضرت باشيم و ادراک کنيم و ببينيم پرچم نوراني توحيد همه عالم را فرا گرفته است و همه در صلح و صفا و کمال زندگي ميکنند.
شريعتي: خدايا به دستان با برکت حجت خاتم گره از کار خلايق باز کن.
«اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن…»
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم” دیدگاه میگذارید;