بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: شرح حديث شريف عنوان بصري

برنامه سمت خدا
تاريخ پخش: 08-04- 98

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

تا به کي از سخن عشق گريزان باشم *** از تو ننويسم و هر بار پشيمان باشم
پاک کردي عرق شرم ز پيشاني مست *** پس روا نيست من اينگونه پريشان باشمژ
کيميا خاک کف پاي غلامان شماست *** کيميايي بده تا جابر حيان باشم
نمي از چشمه‌ي توحيد مفضل کافي است *** تا به چشمان تو يک عمر مسلمان باشم
چَم حديثي است که در چشم تو جريان دارد *** بايد از حادثه‌ي چشم تو گريان باشم
مثل اين بيت برايت حرمي مي‌سازم *** تا در آئينه ايوان تو حيران باشم
حرف آينه و ايوان شد و دلتنگ شدم *** کاش مي‌شد حرم شاه خراسان باشم
صبح صادق ندمد تا شب يلدا نرود *** کاش در صبح ظهور آينه گردان باشم

سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، سلام بر امام صادق(ع)، آن وصي ناطق، آن صراط اقوم، آن کسي که مصداق برکات و معدن خيرات است. سلام بر کساني که عاشق و شيفته امام صادق هستند و خودشان را در مکتب امام صادق مي‌بينند. انشاءالله تمام عزاداري‌هاي شما مأجور باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.

حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، السلام عليکم يا اهل بيت النبوه، السلام عليک يا جعفربن محمد الصادق، سلام بر همه شيعيان جعفري و بر همه مسلمانان و هرکسي که مي‌خواهد سالک باشد و دين و مرام خودش را از اهل‌بيت گرفتند و چه بدانند و چه ندانند از آنجا نشأت گرفت. انشاءالله خداي سبحان در دنيا ما را قدردان اين نعمت قرار بدهد و در آخرت هم آنها را شفيع ما قرار بدهد.

شريعتي: توفيقي بود امروز در خدمت شما باشيم و انشاءالله نکته‌هاي نابي را خواهيم شنيد. از امام صادقي که يک نگاهش زراره مي‌سازد و محمد مسلم مي‌سازد و در طول اين سالها افراد و عالمان زيادي سر اين سفره آمدند و خير رساندند و بهره‌مند شدند. امروز از حديث عنوان بصري خواهيم شنيد و نکته‌هاي ناب و لطيف آن را براي ما بيان خواهند کرد.

حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله به برکت امام صادق(ع) و توجهات امام صادق(ع) از ياران و سربازان و بلکه سرداران حضرت باشيم. انشاءالله حضرت عنايت کنند به برکت عزاداري‌ها و معارفي که القاء کردند و ما بعضي را انجام داديم، به ما قابليت و توفيق بدهند و فاعليتشان را به ما اعمال کنند که صالح و عاقبت بخير از دنيا برويم.

صحبت کردن در مورد هرکدام از اين حضرات دهاني نياز دارد که در حد آنها باشد و لذا حرف زدن ما در مورد آنها گستاخي است و جا ندارد و انسان خجالت مي‌کشد در مورد امام صادق کلامي بر زبان آورد. ما کلمات ساده آنها را نفهميديم چه برسد به شخصيت آنها و کلمات بلند آنها. اينها هيچکدام کلام ما نيست و از بزرگاني نقل مي‌کنيم که مورد تفضل حضرات بودند و انس بيشتري داشتند. اگر بخواهيم به زندگي حضرات معصومين از هر وجهه‌اي نگاه کنيم اينقدر نامتناهي است که انسان حيرت زده مي‌شود. نگاه به زندگي حضرات با بياني که مقام معظم رهبري هم دارند، يک انسان 250 ساله، يعني با توجه به احاديثي که حديث من حديث پدرم است و حديث پدرم حديث جد من است، حتي آن شخص سؤال مي‌کند مي‌توانيم يک چيزي که از شما شنيديم به پدر شما نسبت بدهيم؟ مي‌گويد: حتي مايل هستم بيشتر به پدرم نسبت بدهيد. يعني يک حديث و حقيقت و نور واحد هستند. لذا اينها يک حقيقت و فرد واحدي بوده که در زمان‌هاي مختلف بروز و ظهور مختلف پيدا کرده است. از جمله در بروز و ظهور دوران امام صادق است که از دوران‌هاي مهم امامت و عصر امامت است. چون دوران و عصر امامت بعد از وفات پيغمبر آغاز مي‌شود و تا الي يوم القيامة که قيامت برپا مي‌شود عصر امامت است. يعني از زمان وفات پيغمبر اکرم تا روز قيامت که دوران غيبت و ظهور را شامل مي‌شود و دوران وفات پيغمبر تا ابتداي غيبت صغري، همه دوران عصر امامت است که ظهور همان دوران پيغمبر اکرم است به نگاه امامت و نصب امام.

در يکي از اين دوران‌هاي امامت که بروز و ظهور اختصاص به عصر صادقين داشت، يک دوران خاصي بود و امام صادق در دوران سي و چند ساله امامتش که همزمان مي‌شد با انتهاي عصر امويان و ابتداي عصر عباسيان، اين دو دوره را که قدري آنها در انتها شل شده بودند و يک قدري اينها در ابتدا محکم نبودند، فرصت مغتنم شد و آثاري که از امام صادق باقي ماند، يک باقيمانده عظيمي است براي فرهنگ شيعي. منتهي ما هنوز کاملاً کشف از اين حقايق نتوانستيم بکنيم. لذا براي ما قراين خيلي گسسته است. اجتهاد در رواياتي که از حضرات رسيده هنوز اين اجتهاد صورت نگرفته تا بهره‌مندي‌هاي ما کامل شود. از جمله يکي از رواياتي که هنوز شکوفا نشده و الي يوم القيامه براي سالکان بشارت هست، حديث عنوان بصري است. اين حديث شريف از جمله احاديثي بوده که در طول اين دوران بعد از حضرت براي سالکان الي الله بشارت بود. اين تعبيرات بلندي که آمده را همراهشان داشتند و نخوانده بودند و مي‌دانستند. اين کلام از مرحوم ميرزا جواد ملکي تبريزي از اساتيد بزرگوار صاحب المراقبات است. مي‌فرمودند: براي عبوديت و بندگي در جميع عوالم بنده و تمام شئون او از عالم عقل و روح و نفس و قلب و تمام اجزاي بدنش از سر تا به قدم گرفته و جميع حرکات و سکنات او، ظهور و نشانه‌هايي است که در حديث عنوان بصري به بعضي از مراتب آن اشاره شده است.

اين کلام را از آيت الله سيد علي قاضي نقل کردند که مي‌فرمودند: بايد آن را در جيب خود داشته باشيد و هفته‌اي يکي دو بار آن را مطالعه نماييد. يعني يک عهدي بين انسان باشد و دائم بايد رجوع کند تا يادآور شود. اينطور نيست که انسان يکبار بداند و تمام شود. يکبار گفتن ذکر «لا اله الا الله» درست است که انسان مي‌فهمد اما اگر بخواهد اين تثبيت شود بايد ذکر باشد. اين حديث مثل ذکر است منتهي اين حديث ذکر را از باب اينکه عادت نشود بايد انسان داشته باشد. دارد که ايشان به هرکس که شاگرد سيد علي آقاي قاضي مي‌شدند سفارش مي‌کردند اين را بنويسند و همراه داشته باشند و به ديگران که طلب دستور مي‌کردند، بدهند. خودشان هم اين را نوشته شده گاهي داشتند و به بعضي از شاگردان خاص خود مي‌دادند. تبليغ و ترويج اين را به عنوان يک وظيفه مي‌ديدند. آيت الله قاضي حديث عنوان بصري را به تنهايي برنامه‌اي مناسب و دستورالعمل ساده براي کساني که به دنبال اصلاح نفس و معرفت حق هستند، مي‌دانستند.

مرحوم قاضي از بچه‌هايشان مي‌خواستند که حديث عنوان بصري را براي ايشان به خط واضح بنويسند و نسخه‌اي که بهتر بود و صحيح‌ترين آنها بود براي خود نگه مي‌داشت و به عنوان برنامه‌ي عملي آن را به کساني مي‌دادند که به ايشان مراجعه مي‌کردند. مي‌فرمودند: شاگردان خود را بدون التزام عملي به مضمون اين روايات نمي‌پذيرفتند. يعني اولين شرطي که کسي مي‌خواست شاگرد مرحوم قاضي شود، اين بود که به اين حديث شريف عامل باشد. اگر بخواهيم وارد اين حديث شويم، اين را شهيد ثاني نقل مي‌کند «عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِيِّ وَ كَانَ‏ شَيْخاً كَبِيراً قَدْ أَتَى عَلَيْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً» 94 سال از سن عنوان بصري گذشته بود. کسي 94 سال از سنش گذشته، به دنبال علم و معرفت و کمال بوده اما راه‌ها را اين طرف و آن طرف رفته است. با اينکه عصر امام صادق بود اما نشناخته بود. عصر امام باقر هم درک کرده بود ولي نشناخته بود. «قَالَ: كُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ» من درس مالک بن انس مي‌رفتم يکي از امامان مذاهب اربعه اهل تسنن که در زمان امام صادق(ع) بود. «سِنِينَ» سالياني مي‌رفتم، «فَلَمَّا حَضَرَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِينَةَ» گاهي امام صادق را به عنوان بازداشت مي‌بردند و مي‌آوردند، از جمله مراحلي که حضرت مدتي در مدينه نبود و برگشته بود، چه حوادثي در آن دوره اتفاق افتاده بود که اسم حضرت به زبان افتاده بود به طوري که وقتي حضرت به مدينه برگشت، اين شخص نقل مي‌کند که «اخْتَلَفْتُ إِلَيْهِ» من سراغ حضرت رفتم. «وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ» در مورد حضرت شنيده بودم، گفتم بروم از ايشان هم مطالب را ياد بگيرم. «كَمَا أَخَذْتُ مِنْ مَالِكٍ‏» همانطور که از مالک بن انس مي‌گرفتم.

«فَقَالَ لِي يَوْماً» وقتي خدمت حضرت رسيدم، «إِنِّي رَجُلٌ مَطْلُوبٌ» من کسي هستم که مطلوب هستم. چون آن زمان اينها مورد نظارت حاکميت بودند، يعني مورد نظر هستم و اگر نزديک من شوي برايت دردسر دارد. «وَ مَعَ ذَلِكَ لِي أَوْرَادٌ فِي كُلِّ سَاعَةٍ» براي خودم هم برنامه دارم و وقتم آزاد نيست. کساني که اهل کار هستند لحظات برايشان در مقابل ابديت است. هيچ لحظه‌اي لحظه‌ي بي برنامه نيست. چون اين اندازه عمر در مقابل ابديت قرار گرفته است. هرلحظه را کسي از دست بدهد، به همين اندازه اين لحظه ابديت او را کاسته است. لذا مي‌فرمايد: «مِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ» شب و روز براي خودم برنامه دارم. اگر کسي از روي تکليف بخواهد بيايد، حضرات رد نمي‌کردند. لذا اينطور نبود که هرکس مي‌آيد از حضرت استفاده کند، گاهي محکوم مي‌شدند و از حضرت نمي‌پذيرفتند و باعث مي‌شد استدلال ايشان اثر نداشته باشد. «فَلَا تَشْغَلْنِي عَنْ وِرْدِي» مزاحم من نشو! «فَخُذْ عَنْ مَالِكٍ» همانجايي که بودي از همان بگير. اين رد کردن اولياء الهي چه جاذبه‌اي ايجاد مي‌کند. بعضي‌ها را مي‌گفتند: نياييد، يعني کسي مي‌رفت جايي و بعد مي‌گفتند: نيا، اين نيا اين را مي‌کشت و بزرگ مي‌کرد و شيدا و مشتاق مي‌شد. آنجايي که انسان برود در بکوبد و راهش ندهند.

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند *** که تو در برون چه کردي که درون خانه آيي

آدم سر سيري اين طرف و آن طرف نبايد برود. به بزرگي گفتم: چرا ما آدم نمي‌شويم؟ گفت: چون نمي‌خواهيد. ديدم راست مي‌گويد. يک چيزي را که آدم مي‌خواهد، خيلي متفاوت است. «وَ اخْتَلِفْ إِلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ» همانجايي که قبلاً مي‌رفتي برو. «فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ» يکباره انگار غم عالم در دلم جا گرفت، «وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ» بلند شدم بازگشتم. «وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي لَوْ تَفَرَّسَ فِيَّ خَيْراً لَمَا زَجَرَنِي عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَيْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ» اگر در من يک خيري مي‌ديد، مرا رد نمي‌کرد. بسياري از حرکت علما از همين است، گاهي بي اعتنايي کردنشان و گاهي توجه‌شان، اگر در من خيري مي‌ديد مرا نهي نمي‌کرد که نيا. معلوم است در من خيري نيست!

کسي در بني اسرائيل بود که هفتاد سال عبادت خدا را کرد. در طي اين هفتاد سال هيچ حاجتي از خدا نکرده بود. بعد از هفتاد سال خواست و اجابت نشد. برگشت به خود گفت: اي نفس با خودت چه کردي که لايق نبودي، بعد از هفتاد سال عبادت يک حاجت تو مستجاب شود. ما مي‌گوييم هفتاد سال عبادت يعني يک عمر عبادت، خطاب آمد بگوييد: اين لحظه تو برتر از هفتاد سال بود. چون امتحان هفتاد سال بود. معلوم شد هفتاد سال درست انجام شده است. اگر هفتاد سال غلط انجام شده بود، الآن خدا را مخاطب مي‌کرد که چرا اجابت نکردي؟ الآن خودش را تخطئه مي‌کند، معلوم مي‌شود هفتاد سال عبد بوده است. اينجا هم اين شخص اين زمينه را داشت و گفت: اگر در من خير مي‌ديد مرا نهي نمي‌کرد.

«فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ» مسجد پيغمبر رفتم و سلام دادم، اينها روش است. اگر آدم يک جايي کم مي‌آورد کجا برود؟ ما دستمان به مسجد پيغمبر نمي‌رسد، آيا امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س)، حتي اگر به اينها دور هستيم و دستمان نمي‌رسد، آيا مي‌توانيم در دلمان به اينها رجوع کنيم و سلام بدهيم و ورود پيدا کنيم. به مجالس اينها برويم. اينجا برويم تا گره حل شود. «ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَةِ» دوباره فردا هم مسجد پيغمبر رفتند «وَ صَلَّيْتُ فِيهَا رَكْعَتَيْنِ» دو رکعت نماز خواندم، «وَ قُلْتُ أَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ» قلبش را به من منعطف کن و مهربان کن. در من قابليتي قرار بده که بداند حرفش بي اثر نيست. اين رد کردن امام مي‌خواست استعداد اين را بارور کند. «وَ تَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِي بِهِ إِلَى صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ» از علمش به من روزي کني آن علمي که مرا به صراط مستقيم مي‌رساند. «وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِي مُغْتَمّاً» غم سراپاي وجود مرا گرفته بود و ديگر درس‌هاي ديگر هم تعطيل کردم.

«حَزِيناً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِي مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ» از بس محبت ايشان در دل من اشراب شد، اشراب محبت يعني با تار و پودش اجين شود، «فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِي إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ الْمَكْتُوبَةِ حَتَّى عِيلَ صَبْرِي فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِي تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّيْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً» رفتم و گفتم: مي‌روم و هرچه شد، شد.

گفت پيغمبر که چون کوبي دري *** عاقبت زان در برون آيد سري

«وَ كَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَصْرَ» بعد از نماز رفتم. اينها تسهيلکننده است. ابن سينا هروقت مشکلي برايش پيش مي‌آمد، نماز مي‌خواند. ملاصدرا هروقت مسأله‌اي لا ينحل داشت، به حرم حضرت معصومه(س) مي‌آمد و نماز مي‌خواند و زيارت مي‌کرد و بعد اتحاد عقل عاقل و معقول را که از سنگين‌ترين مباحث است در حرم حضرت معصومه(س) برايش حل شد. اينها نکته هست. «فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ» رفتم و تقاضاي اذن ورود کردم. «فَقَالَ مَا حَاجَتُكَ فَقُلْتُ» چه مي‌خواهي اينجا آمدي؟ خادم گفت: آمدم سلام بدهم. «السَّلَامُ عَلَى الشَّرِيفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِي مُصَلَّاهُ» مشغول نماز بود. «فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ» نشستم. «فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا يَسِيراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ لَهُ قَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ» «علي برکة الله» گاهي ممکن است کساني اين را بگويند. کلمات الهي را شوخي نکنيم. «فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ» اول برايش تقاضاي غفران مي‌کند. دماي امام دروغ نيست!

«فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِيّاً» حضرت سرشان را مدتي پايين انداختند. «ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ» کنيه‌ي شما چيست؟ «قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ» کنيه‌ام ابو عبدالله است. اين کنيه که عبوديت خداست و عبد خدا هستي در تو محقق باشد و خدا توفيق بدهد. حضرت با کنيه او را صدا مي‌کند که سؤال تو چيست؟ «لِمَرْضَاتِهِ قُلْتُ فِي نَفْسِي لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي مِنْ زِيَارَتِهِ وَ التَّسْلِيمِ عَلَيْهِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَكَانَ كَثِيراً» اگر نبود فقط همين دعايي که حضرت براي من کرد، هيچ اتفاقي هم نمي‌افتاد همين برايم بس بود. «ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَاجَتُكَ قُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ وَ يَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِكَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِي فِي الشَّرِيفِ مَا سَأَلْتُهُ» رفتم تقاضا کردم قلب شما به من منعطف شود و به من توجه کني و مرا تحويل بگيري، مرا قابل بداني، «فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يُبْدِيَهُ» علم فقط با يادگيري و رفتن کلاس نيست. علم يک نور است که در قلب مي‌افتد. علم يادگيري مفاهيم نيست. عده‌اي مال و عده‌اي علم جمع مي‌کنند. اگر علمشان به عمل کشيده نشود و برايشان نورانيت ندارد مثل مال آنهاست، او پز مالش را مي‌دهد و اين پز علمش را مي‌دهد. اگر استاد سر کلاس است، اگر منبري است پز منبرش را بدهد، اگر در تلويزيون القاي علم کند و پز بدهد، کيف کند که من بلد بودم، هر استادي هم قصدش به رخ کشيدن علم نيست اما اين هم مي‌تواند باشد. «فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا مِنْ نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ» اگر علم مي‌خواهي قبل از اينکه وارد علم شوي، اول در نفس خودت حقيقت عبوديت را محقق کن. قدم اول طلب علم حقيقت عبوديت است. «وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ» علم را با به عمل کشيدن طلب کن. طلب علم فقط به نگاه مفهومي نيست. ظرفيت براي علم ايجاد کردن با به کارگيري علم است. «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفَهِّمْكَ قُلْت‏ يَا شَرِيفُ» خطاب کردم که يا شريف، «فَقَالَ قُلْ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» اين هم خواست احترام و محبت خود را نشان بدهد. حضرت مي‌خواست بگويد که حواستان باشد با مدح‌هايي که ممکن است در افرادي که مدح مي‌شوند، اثر سوء بگذارد.

مدح کردن در يک جايي که جاي آن نيست، به خصوص اينکه شريف را ممکن بود در کساني که سلطه داشتند به کار مي‌بردند، حضرت فرمود: به من شريف نگو، بگو: أبا عبدالله! «قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ قَالَ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ مِلْكاً» حقيقت عبوديت چيست؟ سه چيز است. اولين اين است که انسان نعمت‌هايي که خدا به او داده، خودش را مالک نبيند. اين خيلي سخت است. يعني کتاب من است. من در مقابل شما مالکيت دارم. شما در مقابل من مالکيت داري اما من و شما در مقابل خدا مالکيت نداريم. حضرت نمي‌خواهد بگويد: تو مالکيت نداري و اينجا جامعه سوسياليستي است. در مقابل نعمتي که خدا داده، خودش را مالک بداند. خودم دارم، اينها نتيجه علم من است! خودم کار کردم و به دست آوردم. اثرش اين است که اگر خدا امري مي‌کند، مي‌گوييم: تو مالک هستي و امر تو اطاعت مي‌شود. اگر مي‌خواهد بدهد چشم امر توست. اگر مي‌گيرد امانت توست و امانت را گرفتي. امانت تا بود براي من تکاليفي مي‌آورد. وقتي رفت، تکاليف هم هست. اينها نياز به تمرين دارد. آدم بايد بگويد: خدايا به من واجبش را بده. اما به جايي مي‌رسد که مي‌گويد: فقط ديدم خدا دوست دارد اين کار انجام شود، نگفته واجب است. اما مي‌بينم خدا دوست دارد، مال خودش است، مي‌دهم. اگر خدا دوست دارد در وجود من اين کار محقق شود، پس بايد محقق شود و مال اوست و اگر نکنم در امانت او خيانت کردم و خودم را مالک ديدم. چه در افعالم و اموالم و اعمالم. هرچيزي را وقتي رابطه با خدا ديدي، خودت را در آن رابطه مالک نبين.

«لِأَنَّ الْعَبِيدَ» اگر کسي عبد است، «لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ» عبد ملک ندارد. کسي که عبد شد، غصه روزي نمي‌خورد. تأمين روزي او با مولا است. اگر عبد شد، مولا متکفل است. آدم مي‌گويد: امروز اين کار را کن، چشم من عبد هستم. فردا آنجا بخواب، چشم من عبد هستم. امروز تو رئيس باش و فردا خادم باش، چشم! عبد هستي. ولي هيچکدام عبد نيستيم و همه آقا هستيم، چون آقا هستيم به جايي نمي‌رسيم. خدا نمي‌خواهد آقايي ما را زير سؤال ببرد، وقتي عبد خدا باشيم آقا تر مي‌شويم. اما نزد خدا بايد عبد باشيم. «يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى» مثل حسابداران بانک، چک مي‌آيد يک ميليارد به آن حساب بريز. ناراحت نمي‌شود چون مال او نيست! «وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً» حقيقت عبوديت سه چيز بود. اولين مورد اينکه عبد ملک ندارد. دومين مورد اين است که در مورد تدبير خدا، براي خود ملک قرار ندهد.

کارفرماي جهان در کار ماست *** فکر ما در کار ما آزار ماست

اگر انسان خدا را مدبر ديد، من اگر بخواهم تدبير کنم تا جلوي پاي خود را مي‌بينم نه بيش از اين، اگر براي خدا باشد، خدا اول و آخر عالم برايش يکجاست. تو تدبير کن با اين علمي که داري. تعقلات تو در اين راه باشد که ببيني تدبيرات الهي چيست. تمام عقل را به کار مي‌گيرد، «العقل ما عبد به الرحمن» دنبال عبوديت است. سومين مورد «وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ» ببيند خدا کجا امر کرده، بدود و کجا نهي کرده بايستد و نرود. سراسر وجودش را امر و نهي خدا پر کرده و جاي خالي ندارد. لذا اگر بگويند: «وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ» يعني چه؟ يعني رساله عمليه مجتهدمان را بخوانيم و ببينيم تکليف ما در واجبات، مستحبات و حرمت‌هاي ما چيست و در مباحث اخلاقي و اعتقادي جلو برويم. «فَإِذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْكاً هَانَ عَلَيْهِ الْإِنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى» اگر ديد انفاق برايش راحت است معلوم مي‌شود خدا را دارد. مي‌بيند آن کسي که بيشتر دوست دارد، زودتر انفاق مي‌کند. «أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ» وقتي ديد مدبر اوست و تفويض کرد، «هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا» مصيبت‌هاي دنيا برايش راحت است. «وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا يَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ» اصلاً وقت ندارد بخواهد با ديگران مجادله کند، عيب‌جويي کند و سر به سر بگذارد. تمام شغلش اين است که امر و نهي خدا را بداند. تمام تعلقات متفاوت مي‌شود. عقل انسان سر جايش است و مال انسان هست اما يک نگاه ديگري به آن مي‌شود. «فَإِذَا أَكْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا» اين سه تا محقق شود دنيا برايش ساده مي‌شود و چيز کوچکي مي‌شود و ابليس در اين نفوذ ندارد. «وَ إِبْلِيسُ وَ الْخَلْقُ» نگاه ديگران و حرف ديگران از کار مي‌افتد. يعني روي اساس مسأله مي‌رود. «وَ لَا يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُراً وَ تَفَاخُراً» دنبال تکاثر و تفاخر دنيا نيست. «وَ لَا يَطْلُبُ عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلًا» روزها و وقت‌هايش حساب و کتاب دارد و اين اولين درجه تقواست.

«فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ الْمُتَّقِينَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ‏ قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِي فَقَالَ أُوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَاءَ فَإِنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي» امام صادق مي‌فرمايد: هرکسي دنبال طريق الي الله است اين سفارش من به آنهاست. لذا همه بزرگان بر اين اتفاق دارند که اين دستورالعمل است. «الطَّرِيقِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوَفِّقَكَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي رِيَاضَةِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي الْعِلْمِ» سه تا در رياضت نفس است. سه تا در حلم است، سه تا در علم است. «فَاحْفَظْهَا وَ إِيَّاكَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا» حواست باشد اينها را از دست ندهي. مرتب نگاه کني و دائماً مراقبه داشته باشي. «قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِي لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الرِّيَاضَةِ فَإِيَّاكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا لَا تَشْتَهِيهِ» حواست باشد تا وقتي اشتها نداري، چيزي را نخوري. طوري نشود عادت کني هرچه مي‌گذارند، بخوري. نه اينکه ادا دربياوري که اين را نمي‌خورم… يعني طوري نشوي لذت‌ها در وجودت غلبه کند و بخواهي هر چيزي را بکشي، يک جور پرهيز است. «فَإِنَّهُ يُورِثُ الْحِمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ» اگر انسان اينطور شد، سيستم فکري او به هم مي‌ريزد و حماقت را به دنبال دارد. نظام بدن با نظام روح اينقدر ارتباط دارد. «وَ لَا تَأْكُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ» تا گرسنه نشدي نخور. گرسنه بودن يک نعمت است، لذا تفکر و رشد با جوع و گرسنگي است. بگذاريم گرسنه شويم. قسمتي براي شکم، قسمتي براي نفقه است، يکباره همه را پر نکنيم.

«وَ إِذَا أَكَلْتَ فَكُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ» خوردنت را الهي کن، حلال باشد با بسم الله، رابطه برقرار کردن، خاک را نور کردن است. «وَ اذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ مَا مَلَأَ آدَمِيٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ» پيامبر فرمود: هيچ ظرفي پر نشد بدتر از شکم که پر شود. «فَإِنْ كَانَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً» اگر کسي به ما فحش داد و گفت: اگر تو يکي بگويي من ده تا مي‌گويم، تو بگو: «فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً» اگر ده تا بگويي، يکي هم نمي‌شنوي. روي سر پيغمبر خاکستر مي‌ريختند، يک روز دو روز که عبور مي‌کند و نمي‌ريزند، سؤال مي‌کند اين کسالتي پيدا کرده و مريض شده است؟ او خاکستر مي‌ريخت که پيغمبر برايش شمشير بکشد ولي او مي‌گويد: ده تا هم بگويي، يکي هم نمي‌شنوي. اين صبر فعال است، صبر از روي ضعف نيست. صبر از روي قدرت است که من خودم را درگير مسائل اينچنين نمي‌کنم. «وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً» اگر کسي فحش داد، بگو: اگر در من اين عيب هست، «فِيمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَهَا لِي» از خدا مي‌خواهم مرا بيامرزد. «وَ إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فِيمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَهَا لَكَ» اما اگر دروغ است خدا تو را بيامرزد.

يک نفر به خواجه نصير نامه‌اي را داد، نوشته بود «الي کلب ابن کلبه» از سگ پسر سگ، خواجه گفت: سگ چهار دست و پا راه مي‌رود و من راه نمي‌روم. اگر از روي صراط عبور کردم و سالم رسيدم که هيچ ولي اگر عبور نکردم از سگ هم بدتر هستم. مسأله را الهي مي‌کند. «وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْجَفَاءِ فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الدُّعَاءِ» اگر کسي گفت خيانت به تو مي‌کنم، بگو من خيرخواه تو هستم.

شريعتي: کتاب «ساحل بقا» شرح و تفسير حديث شريف عنوان بصري است با مقدمه‌اي که حاج آقاي عابديني در ابتداي بحث گفتند، دوستاني که اهل مطالعه هستند، دنبال دستورالعمل هستند، دلشان مي‌خواهد در وادي سير و سلوک گام بردارند، انشاءالله مهمان سفره امام صادق شوند و اين نکات را عمل کنند. براي تهيه کتاب به 20000303 پيامک بدهيد و دوستانم شما را راهنمايي خواهند کرد. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.

حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان ما را به حقيقت عبوديت راه بدهد و ما را از سالکان الي الله قرار بدهد. انشاءالله خداي سبحان هرکس را که رحم بر ديگري مي‌کند، به خصوص در مسأله‌ي اجاره خانه، انشاءالله تحت عنايت امام صادق(ع) خداي سبحان آنها را مورد رحمتش قرار بدهد.

شريعتي: هزار طايفه آمد، هزار مکتب رفت *** و ماند شيعه که قال الامام الصادق داشت

«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»

 

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | شرح حديث شريف عنوان بصري” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید