بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله الرب العالمین و الصلاة و السلام علی محمدٍ و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائه الاجمعین إلی یوم الدین
آیاتی که در محضرش بودیم آیات 228 تا 242 است که بحث طلاق و بعضی از احکام او را و بعضی از احکام نماز را به مناسبت بیان می کند که قسمتی از آیات بحث قسمتی از آن گذشت البته این بحث با اینکه یک بحث مربوط به طلاق است و شاید مبتلا به همه نباشد اما احکام کلی کلانی از درونش استنباط می شود که این احکام کلی آثار زیادی دارد و در ادامه همین بحث مرحوم علامه بحث زن را زن در اسلام را مطرح می کند و خیلی از مباحث مرتبط با خانم ها را در آن بحث انجام می دهد که انشاءالله به وقتش که رسیدیم مفصل تر این بحث را اگر توفیقی داشتیم در خدمتش بودیم انشاءالله وارد می شویم و نتایجش را می بینیم که یکی از مباحثی است که امروز جهان به آن خیلی نیازمند است یعنی از آن احکامی است که این بحث و مسائلش و مبتلا به آن امروز خیلی به آن نیازمندند شاید ما اگر باورمان به احکام اسلام بیش از این بود که الان داریم هر حکمی را که یاد می گرفتیم آنچنان به خودمان مباهات می کردیم و افتخار می کردیم که خدای تبارک و تعالی توسط نبی خاتمش حکمی را برای ابلاغ کرده که نیاز بشریت تا آخرالزمان تأمین می کند و این ضرورت نیازی که در بشر هست با این اجابت می شود اگر این باور در وجودمان محقق باشد نگاهمان به احکام طور دیگری می شود اینگونه از سر سیری به احکام نگاه نمی کنیم آن موقع دفاع از جزئیات احکام مانند از دفاع از اصل دین برایمان عظیم می شود چون تمام این احکام از جانب حقیقتی نازل شده که آن حقیقت وجود نامتناهی مطلقی است که نیاز بشریتی که خودش خلق کرده اجابت کرده با این احکام آن هم نیاز دائمی لذا اگر به این احکامی که ظاهرش به صورت چند حکم فقهی بیان شده اما از آن استنباط کلی می شود و خزائنش را هرچقدر به سمت خزائن این احکام برویم آن موقع مرتبه ی اخلاقی اعتقادی و خزائنش ان شاءالله برایمان بیشتر هم آشکار می شود عرض کردم متوقف در چند حکم نمی مانیم با این نگاه إنشاءالله داریم وارد می شویم.
بحث تا به اینجا رسید که وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ[1] درست است؟ و من هنا يظهر: أن قوله تعالى: وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[2] در بحث قبلی که لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنّ [3] بود این بحث گذشت که بعضی از احکام و تکالیف در قبال حقوق است یعنی خدای تبارک و تعالی حقوقی را قرار داده لَهُنَّ حقوقی همچنان که عَلَیهِنَّ که تکالیف و حقوق در قبال همدیگر هستند تعبیری که لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنّ [4] اگر حقوقی برایشان قرار داده شده مطابق با تکالیفی است که برایشان قرار داده شده و بالعکس اگر تکالیفی قرار داده شده مطابق با حقوق است این اولاً یک حکم عامّی است که در اینجا، یک قاعده است یک سنت است که تکلیف در مقابل حق است که اگر ما هم می خواهیم کاری را قانون گذاری داشته باشیم باید چی داشته باشد؟ باید لَهُنَّ و عَلَیهُنَّ داشته باشد اگر جایی اجبار می کنیم کسی را به کاری در قبال این اجبار باید منافعی را برایش در نظر بگیریم که این لَهُنَّ باشد لذا در روابط طرفینی هم که بین زن و مرد است یعنی چه بین روابط یک طرفه ای که خدای تبارک و تعالی قرار می دهد چه بین روابط یک طرفه ای که ما گاهی برای فردی قرار می دهیم در یک نظام چه در روابط متقابلی که قرار می دهیم اینجا روابط متقابل است یعنی بین زن و مرد است که رابطه ی بین زن و مرد که یک رابطه ی متقابل است زن نسبت به مرد یک حقوقی دارد یک تکالیفی دارد این اختصاص به رابطه دو طرفه زن و مرد ندارد بین هر فرد و نظام اجتماعی هم همینگونه است یعنی یک حقوقی دارد و یک تکالیفی بین هر فرد و خدا هم که حقیقت عالم است باز یک حقوقی است یک تکالیفی منتها حقوق را خود خدا اعطا می کند این حقوق هم وَجَبَ عنه است از جانب خداست نه اینکه بر خدا تحمیل شده باشد ولی سنتی که خدا دارد این است که در قبال اینکه بشر را تکالیفی از او می خواهد برایش حقوقی را هم قرار داده که این که مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ[5] درست است که تمام تکالیف هم حقیقتش اجر است حقیقتش له است یعنی ظاهرش علیه است از جانب خدا هر تکلیفی که قرار داده شده اما حقیقتش چیست؟ له است و مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ[6] این برای شما است ظاهرش این است که من اجری از شما می خواهم می گویم در حقیقت مودت فی القُربی اما خود این هم چی هست؟ خود این هم برای شماست این نه فقط در محبت ذی القربی است بلکه در تمام تکالیف هم اینگونه است یعنی هر تکلیفی که خدای سبحان برای انسان قرار می دهد حقیقتاً این تکلیف چیست؟ له است برای رساندن او به کمالش است برای رسیدن به قله است و قُرب است لذا در رابطه با خدا تمام آنچکه هست ممکن است در نگاه اول له و علیه باشد حق و تکلیف باشد اما در نهایت به کجا می رسد؟ تمامش در نهایت با اینکه علیه تکلیف در آن هست در نهایت می رسد همه اش لَه است که مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ[7] فقط به اجر اختصاص ندارد یعنی آنچکه ما از شما می خواهیم فَهُوَ لکم برای شما است تمام عباداتی که قرار دادیم این برای شما است این نگاه باعث می شود که نگاه اسلام به احکام نگاه انسان به احکام هم متفاوت بشود حالا با این بحثی که لَهُنّ و عَلَیهِنَّ داشت و جای باز شدن زیادی را دارد.
رسیدیم به بحث و من هنا يظهر: أن قوله تعالى: وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[8] که برای مردان بر زنان درجه است با اینکه لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنّ [9]یک تکالیفی نسبت به مردان دارند و یک حقوقی نسبت به مردان دارند اما در عین حال چی هست؟ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[10]
جمع بین این دوتا: از یک طرف می فرماید تماثل است در لَه و عَلَیه ، لَهُنَّ و عَلَیهِنَّ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنّ این مثلیت آیا تساوی است یا در حقیقت تماثل در آن حقوق نوعیه است؟ تماثل در حقوق نوعیه است.
تماثل در حقوق نوعیه یعنی چی؟ یعنی هر اقتضائی که در نظام وجودی این هست که لَه هست عَلَیه هم دارد تکلیف هم دارد در اصل حق و تکلیف تشارک دارند در اصل حق و تکلیف اینها تشارک دارند یعنی باید هر نوع تکلیفی که قرار داده می شود نسبتش یک نسبت چی باشد؟ نسبت معروفی باشد که کسی که می بیند، می بیند همان طور که تکلیف از او خواستند حقوقی هم قرار دادند در این مشترک هستند لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنّ [11] یعنی در لَه و عَلَیه بودن در حق و تکلیف داشتن هر دو مشترک هستند که اینطور نیست که یکی فقط حق داشته باشد یکی تکلیف نه هر دو هم حق دارند هم تکلیف پس مثلیت معلوم شد در چه جهتی است؟ در اصل حق و تکلیف است اما اگر مثلیت در اصل حق و تکلیف است پس می تواند تفاوت در نوع تکالیف باشد در شخص تکالیف باشد لذا لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[12] که این چند لغت بکار رفته درجه بکار رفته. درجة در لغت معنایش از ماده دروج است به معنای حرکت تدریجی سعودی مثل در حقیقت از پله بالا رفتن که حرکت تدریجی سعودی را که می گویند درجة لذا در برابر برای کمالات درجات را به کار می برند ولی برای(دقیقه 1 تا 10 ) سقوط درکات را بکار می برند دیگر آنجا درجات بکار نمی برند تفاوت در به اصطلاح معلوم است دیگر درجه تدریجی بالا رفتن است لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[13] این یک معنا برای درجة که درجه حتماً هم مکانی نیست ممکن است چی باشد؟ مکانتی باشد یک بحث یک کلمه دیگر در این جا رجال است تا به حال 2 لفظ بالاخره در آنجا بود یکی بعل آمده بود که معنا کردیم که بعل معنایش چه معنایی می دهد بعد زوج هم که از بحث زوجیت بود اصلاً در اینجا ممکن است کلمه زوج نیامده باشد اما بحث اصلاً بحث زوجیت و علاقه زوجیت است که متعارف است در این جا بحث زوج اینجا کلمه ی سوّمی را بکار می برند که وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[14] چرا ضمیر بکار نبرد؟ نگفت و لهم علیهنّ درجة می توانست بفرماید و لهم یا لأزواج للأزواج علیهنَّ برای علیه زنان درجه است چرا اینطوری نگفت؟
بیان بر این است که این وصفی که در اینجا آمده مدخلیت دارد حالا اگر هم ما علیت نگیریم ولی مدخلیت در کار است به این عنوان که لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[15] نشان می خواهد بدهد که این رابطه زن و مرد در یک رابطه ی، چون علیهنَّ ضمیر علیهنَّ به مطلقات نمی خورد چون اگر می گفتیم لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ چون قبلاً ضمیر به چی می خورد؟ مطلقات می خورد که اگر بخواهیم بگوییم للرجال علیهنَّ بر مطلقات درجه است این در حقیقت درجه در آنجا نیست بلکه این علیهنَّ به لحاظ زنان است که مطلقات چی هستند؟ این نوعی از زنان محسوب می شدند برگشت به زوجات است که لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[16] پس ببینید 3 کلمه را در اینجا معنا کردیم یکی رجال( معنا نکردیم بیان کردیم حالا رجالش هنوز مانده) یکی رجال آمده چرا رجال آمده؟ دومی درجه بود که معنا کردیم سومی هُنَّ ضمیر است که در اینجا ضمیر هُنَّ به مطلقات نمی خورد که اگر بخواهد به مطلقات بخورد آن وقت اشکال ایجاد می شود که حالا عرض خواهیم کرد.
رجال چرا رجال آمده؟ با اینکه بعل قبلاً آمده بود و زوج قبلاً در حقیقت مطرح شده بود که خود رجال که می آید ریشه ی رجال از رِجل است که رَجُل هم که مطرح می شود از رِجل است. رِجل یعنی روی پای خود ایستاده لذا اهل لغت رَجُل را روی پای خود ایستاده و متکی به خود و مستقل به نفس در نظر گرفتند یک روایاتی است که قابل بیان است منتهی الآن به اجمال نقل می کنم فقط چند روایت به این مضمون ولی قابل فکر و تأمل است که چطوری بشود که درست نتیجه گیری بشود و نتیجه گیری غلط نشود در روایاتی که مربوط به حضرت آدم( سلام الله علیه ) و حضرت حوّا( سلام الله علیها ) است در آن دسته ای از آن روایات وارد شده که میل زنان در مرد است و یعنی حنان حَنّ در حقیقت حنَّت به مرد و مرد حنَّ أرض حنَّ مرد میلش به أرض است و زن حنّ او در حقیقت و میلش به سمت زنان است حالا به خاطر اینکه این روایات گاهی ممکن است تشابه ایجاد کند نمی شود هرجایی مطرحش کرد باید حتماً یک جایی باشد که بحث درسی باشد و بحث علمی باشد که تا سوء استفاده های مثلاً از روایات نشود و روایت تخطئه نشود باید درست مطرح بشود نزدیک است این بحث با اینجا که رجال یعنی مرد یعنی آن کسی که روی پای خودش می ایستد و زن متکی به مرد می شود این اتکای زن به مرد در نظام خلقت لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[17] یعنی خدای تبارک و تعالی این را قرار داده تا نظام اجتماعی شکل بگیرد لذا تعبیری که برای رجُل آمده رجل یعنی کسی که، از جهت معنای لغوی عرض می کنم، یعنی رجال یعنی آن کسی که متکی به رجل است و روی پای خود می ایستد این روی پای خود می ایستد در مقابل زن است که متکی به مرد است در نظام نه اینکه متکی به مرد است یعنی اگر مرد نباشد می میرد نه اینطور نیست الآن اینقدر زنان بدون ازدواج کرده که پدر و مادر هم دیگر الان بالای سرشان نیست از دنیا رفتند زنده ماندند که عمرشان هم از مردها طولانی تر است یعنی خلاصه اصلاً زن ها عمرشان از مردها طولانی تر است می دانید که از جهت عُمری عمر زن{بیشتر است} در جاهای دیگر من نمی دانم ولی اینقدر که ما خبر داریم عمر زن ها بیشتر است صبوریشان در برابر سخت و سختی و مریضی و درد از مردها بیشتر است یعنی با اینکه حساسیتشان بیشتر است اما در عین حال صبوری شان هم{بیشتر است} حالا این هم تحلیل می خواهد چرا و اینها در عین حال عمر زن ها حالا بگویید در ایران یا {بعضی جاها}
یکی از حضار: میانگین کلی اش 4 تا 6 سال است
استاد: یعنی در کل جهان از مردها بیشتر است خب پس همه جا دیگر این متوسطش دیگر حالا ببینید متوسطش این است که خلاصه بعضی ها آن وقت ها شوخی می کردند می گفتند زن ها سر خور هستند{خنده} شوهرهایشان را می کشند ولی زنده هستند هنوز این ها باقی هستند حالا این ها شوخی است بالاخره چون حالا نزدیک (مبعث 16:01 ) خلاصه بیان می کنیم ولی اینطور نیست که معتقد باشیم در این نگاه این است که چون بالاخره بعداً این ها را خانم ها گوش می کنند باید جواب این حرف ها را بدهیم{ خنده} این نگاهی که تعبیر برخی روایات است و اینجا می فرماید لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[18] این درجة با تعبیر للرجال که آمده دقت می کنید مشعر به این است که این وصف نقش دارد در این درجه نه اینکه در نگاه ایمانی نه اینکه در نگاه اجتماعی این چی باشد؟ این افضل باشد افضلیت نیست بلکه چی هست؟ بلکه این است که به لحاظ رجل بودنش به لحاظ این نگاهی که در خلقت خدای تبارک و تعالی بر عهده مرد گذاشته این درجه تکلیفی است برای مرد تا در مقابل زن انجام بدهد این رابطه را که استقلال حفظ این استقلال و برآورده کردن آن یا در حقیقت آن نیازها و آن نگاهی که در زن در خلقتش قرار داده اجابت کردن او را برای مرد در این رابطه للرجالِ چون بحث در این است که لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنّ[19] رابطه طرفینی است اولاً لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنّ[20] یعنی در رابطه بین زن و مرد نه در هر رابطه ای این را نمی خواهد بگوید می خواهد بگوید در رابطه زن و مرد لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنّ[21] یک احکامی دارند یک تکالیفی دارند یک حقوقی دارند حقوق و تکالیف اما در عین اینکه یک حقوق و تکالیفی است لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[22] در این رابطه ی زن و مردی آن کسی که در حقیقت مدیریت نهایی بر عهده اش است للرجال است که این با آن آیات دیگر و روایات دیگر هم سازگار است که این نگاه را اگر ببینیم نه به عنوان ظلمی به حقوق زن است بلکه در نگاه خلقت خدای تبارک و تعالی این را قرار داده و خودش یک تکلیف بالاتری را برای مرد ایجاد می کند لذا نفقه به عهده مرد است در نظام خلقت در نظام تشریع این همان لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[23] که تکلیف می آورد برایش که نفقه واجب است بر عهده مرد حتی اگر زن کار می کند نفقه ی زن همسر به عهده مرد است و نفقه دختر به عهده پدر است یعنی این وجوب نفقه در هر حال به عهده مرد است این لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[24]یک سر و گردن بالاتر بردنی که بگوییم حقوق بیشتری دارد نیست بلکه یک تکلیف اجتماعی در مقابل این حق مدیریتی که خدا قرار داده.
حالا حضرت آیت الله جوادی یک روایتی را نقل می کنند روایت هم قشنگ است روایت این است که به شرطی که این ها درست استفاده بشود بعضی روایت ها گفتنش دردسرساز است لذا گاهی آدم سکوت کند بهتر است تا بیخودی برای خودش دردسر درست نکند اما خب روایات است دیگر اگر وارد شده آدم باید درست مطرح کند و درست هم بفهمد و اگر کسی هم سوء استفاده هم می کند او مقصر است تعبیر این است که می فرماید از پیغمبر گرامی اسلام: )عَلِّقُوا السَّوْطَ حيثُ يَرَاهُ أهلُ البيتِ( آن تازیانه ات را یک جایی آویزان کن که در خانه که اهلت ببینند ننوشته زنت أهلت ببینند در خانه 2 خصوصیت دارد این تعبیر 2 خصوصیت دارد یکی در نظام خانواده است یکی نظام بیرونی است زن دوست دارد که مرد رجولیت و رجایت و روی پا ایستادنش قوی باشد یعنی هر چقدر این مرد از جهت حیثیت اجتماعی در دفاع از خانواده قوی تر باشد این آرامش آن خانواده بیشتر است لذا اینکه می فرماید عَلّق سوتکَ حیث یراه اهلکَ ببینند آن تازیانه را اهلت یکی این است که سبب آرامش( از دقیقه 10 تا دقیقه 20 ) خانواده می شود که خانواده می بینند این مرد مرد است و آماده است در دفاع از خانواده و اینگونه نیست که اگر آرامش خانواده بخواهد صدمه ببیند این هم خلاصه ضعیف باشد
یکی از حضار: باید می گفت سَیفُک نه سوطک؟
استاد: حالا در سوط آن تازیانه مال حرکت اسب ها بوده که حالا امروز بگویند کمربندت را بگذار آنجا حالا ما که کمربند نداریم چه کنیم؟( خنده ) ما که کمربند نداریم ما زیرشلواری پایمان است (خنده) حالا این تازیانه نشانه ی آن حیثیت چی هست که یک ارتباطش در رابطه با نظام بیرونی است یک حیثیتش در رابطه با نظام درونی است در نظام درونی خانواده هم مدیریت خانواده است لزومی ندارد که تازیانه را به کار گرفتن در آن باشد اما نشان می دهد که این علامت اقتدار است یعنی در خانه باید علامت اقتدار این معلوم باشد مردی که ضعیف النفس می شود در خانه نه تنها نسبت به تأمین آرامش بیرونی خانواده برای خانواده متهم است و ممکن است آرامش زا نباشد در درون خانه هم نمی تواند ایجاد آرامش کند چون هر کسی حرف خودش را می زند در نهایت و این اختلاف به سامانی نمی رسد و مدیریت محقق نمی شود با این نگاه که عرض کردم که هم حیثیت درونی دارد و هم حیثیت بیرونی دارد.
یکی از حضار: می شود گفت که نقطه ضعف اگر در بعضی ها باشد این بر اساس این مبانی برطرف شدنی است؟
استاد: بله عرض کردم که این ها اگر نگاه قرآنی باشد جایی ندارد که بزن زن را ! اما علامت اقتدارت در خانه حاکم باشد یعنی مرد اگر علامت اقتدارش در خانه باشد در نهایت هم زن این را می پسندد اگر یک موقعی آن نگاه عرفی گاهی در بعضی از جوامع تغییر می کند در نهایت به ضرر خود خانواده و سبب از هم پاشیدگی هم می شود یعنی آن اقتدار مرد در خانواده زن هم در نهایت دوست دارد یعنی زن اگر گاهی هم که احساس می کند که به نفعش است که مرد شل باشد در بعضی از نزاع های درونی فکر می کند که مرد شل بود و ضعیف النفس بود به نفع او است چون حرف او به کرسی می نشیند اما در نهایت زندگی به سامان نمی رسد خود همان زن هم آن نتیجه را نگرفته است لذا با این نگاه هرچقدر آن مرد اقتدارش در خانه اگر درست تثبیت بشود این سبب حفظ خانواده می شود همانطور که عرض کردیم در آن جایی که می گوید که وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ[25] در آنجا ببینید تعبیراتی که قرآن به کار می گیرد هر کدام نقش دارد می گوید این بعل است یعنی وقتی بخواهد برگردد وقتی می خواهد رجوع کند نمی گوید زوج نمی گوید مرد برگردد … نه بحث بَعل است که عرض کردیم که آن استعلایی که اگر خاطرتان باشد در بَعل بود یعنی می خواهد برگردد واقعاً حفظ کند خانه را نمی خواهد برگردد تا از هم بپاشاند یعنی نمی خواهد سستی به خرج بدهد در برگرداندن می خواهد با استقامت برگردد می خواهد با استحکام برگردد تا خانه مستقیم بشود مستحکم بشود استحکام به زور نمی شود یعنی اگر یک جایی زوری را خواستی به کار بگیری خواستی جبری به کار بگیری این همان نزاع ادامه پیدا می کند این جا باید قدرت را به گونه ای به کار برد که استحکام ایجاد کند نه قدرت را با زدن با ترساندن نه اینکه استحکام ایجاد نمی کند آن قدرت اراده است آن قدرت عزم است آن تصمیم مقتدرانه است که می تواند آن استحکام را به خانه برگرداند اینجا هم که می فرماید لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[26] که متمم جمله سابقه است که لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ[27]و این جمله تعبیر حقوق متقابل است می گوید در عین اینکه حقوق متقابل است اما در عین حال اینجا مدیر معلوم است نباید حیثیت مدیریت هم در عین داشتن حقوق طرفینی اینطور نیست که تساوی در تک تک حقوق باشد تساوی در حق و تکلیف است تساوی در حقوق متقابل است اما در نگاه کلان خانواده قوامش از جهت مدیریت به چه کسی است؟ لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ[28] رجال بودن در اینجا این تعبیر رجال آوردن و تغییر لفظ زیادی دارد.
یکی از حضار: استاد این که می فرمایید تازیانه به هر حال یک خبر از واقع است دیگر به هر حال تازیانه در خانه نشانه اقتدار باید بشناسیم این نشان می دهد که قبلاً مرد یک جایی تهدید کرده باشد با این ….
استاد: حالا ببینید تازیانه خودش هم علامت دیدنش بالاخره در قدیم پدر و مادرها با یک کمربند می ترساندند حالا دیگر کسی جرئت نمی کند اگر هم بترسانند هم بعداً باید بروند جواب بدهند به دادگاه که بچه شکایت کند اما اصل این ترساندن خیلی نظم می آورد
یکی از حضار: سیره علما وقتی نگاه می کند خیلی لطافت خاصی در رفتار با خانوادشان داشتند
استاد: بله من عرض کردم زدن که در کار نیست اما اقتدار است ببینید حضرت آیت الله جوادی نقل می کردند که می گفت به بچه اش مثلاً گاهی می گفت یک چیزی بیاور میهمان می آمد بعد تأخیر می انداخت می گفت ایشان معلوم است قائل نیست که امر وجوب در فور دارد( خنده ) یعنی نگاهش هم نگاه …. بعد می گفتند بعضی از علما وقتی می خواستند به بچه شان بگویند یک چیزی را بیاور اخباری می گفتند نه امری که اگر امری می گفتند می گفتند اگر تخطی کرد یا کاری می خواستند تخطی کرد می گفتند این باعث می شد که از جهت نظام عصیان محقق شده باشد و باعث می شود توفیقاتش سلب بشود. لذا اخباری می گفتند یک خبری که مثلاً حالا اگر آن ظرف آب اگر می آمد اینجا خوب مثلاً یک چیزی که حالت اخباری یک طوری امری که به کسی نباشد که حالا نیامد … بله این لطافت ها بوده در زندگی عالمان یعنی با این حد نگاه بوده یعنی توجه دارند که حیثیت خانواده را سبب هدایتی برایش می خواهند یعنی آن کسی که عالم است کمال خانواده را می خواهد وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[29] جزء اولین نگاه ها است قبل از اینکه برای دیگران عالم باشد در خانواده اش می خواهد مؤثر باشد ممکن است که یک لیوان آب هم در سرتاسر زندگی اش از همسر یا فرزندش طلب نکرده باشد و اصلاً هم از آنها تقاضایی نداشته باشد اما در عین حال سبک زندگی که ممکن است بعضی از زندگی ها به حالت وارفتگی و وادادگی بکشد را دین نمی پسندد برای جلوگیری از این تدبیر دارد بله اگر یک خانواده ای استحکام دارد لزومی ندارد اما اگر استحکام نیست می گوید این ها جزء لوازم استحکام خانواده است.
من عرض کردم این روایت را خواندم دردسر هم دارد ولی با توجه با دردسرش خواندم
یکی از حضار: بعضی از پدرها هستند واقعاً اخلاق هایشان خوب است یعنی من خودم چیزی از آنها ندیدم ولی خانواده از او یک حساب خاصی می برند
استاد: این اقتدار است
یکی از حضار: این خوب است مثلاً همان پدر یک جا می آید تهدید می کند به بچه اش می گوید اگر این کار را بکنی مثلاً کُتکت می زنم هیچ وقت تا حالا کتک نزده اصلاً خوب است این نوع برخورد؟
استاد: عرض کردم همان آویزان کردن است نمی گوید تازیانه دستش باشد به کار بگیرد اگر آنطور می بود می گفت که أن یعمَلَ سوطه، سوطش را بکار بگیرد این سبب اقتدار است عَلَّقَ یعنی در حقیقت آن را آویزان کند یعنی فقط همین دیده بشود از بیرون که می آمد کمربندش را بزند به آن جا همین کفایت می کند.
یکی از حضار: جاهایی هم هست که هیچ ابایی نیست و به ضرب هم می کشد
استاد: حالا در آن جایی که ضربه است حکمش معلوم است ببینید آن جایی که ضربه است حکمش معلوم است یعنی یک تعزیری است با شرایط خاص نگفتند هرجا دلت خواست بزن منتهی یک طوری بزن که کبود نشود نه اصل زدن جای خاصی دارد مثل تازیانه که حَدّاً اجرا می شود در نظام اجتماعی و آن جرم باعث می شود حدّ داشته باشد تازیانه که اصل زدن را که اسلام نگفته نه تازیانه جزء حدود ما است که اجرا می شود و جزء تعزیرات ما هم هست که اجرا می شود یعنی چه حدّاً چه تعزیراً اصلش در نظام حقوق و قضای ما هست اما در نگاه خانوادگی آن جا زدن جای خاصی دارد که حکمش هم معلوم است آن هم در حقیقت بر اساس آن که در قرآن آمده آن آیه آیا نسخ شده آن آیه یا نه جای بحث است در فقه آن آیه که در حقیقت زدن است که آیا نسخ شده یا نسخ نشده آیا زدن در آنجا آن ضَرب به معنای زدن است( از دقیقه 20 تا دقیقه 30 ) آن بحث شده در فقه که آن یک بحث مفصلی دارد ان شاءالله آنجا اما اصل اینکه تهدید کردن یا اقتدار داشتن ممدوح است اقتدار تا مدیریت خانواده اعمال بشود چون گاهی مرد زن صفت می شود در خانه هیچ جربزه ای ندارد این نداشتن جربزه کمال نیست او خانواده را چکار می کند؟ تربیت بچه ها بر همین اساس نامتعادل جلو می رود نظام خانواده بر همین اساس تشتت در آن حاکم می شود زن بر همین اساس روحیه ی مردانه پیدا می کند یعنی زن بر خلاف طبیعتش روحیه مردانه پیدا می کند اگر زن روحیه ی مردانه پیدا کرد در آن خانه ای که مرد قدرت اعمال ندارد هم زن ضرر کرده لطافت هایش دیگر آشکار نمی شود هم خانه از جهت مدیریت به ضعف کشیده شده این یعنی خصوصیت مردانه در خانواده باید توسط مرد اعمال شود نه خصوصیت مردانه توسط زن اعمال شود.
یکی از حضار: یعنی ما در سیره انبیاء حالا در همه انبیاء در آیه باز هم داریم در قرآن که وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ[30] آنجا حضرت ایوب قسم خورد که من می زنم و قرآن هم می گوید قسمت را نشکن این زدن هم
استاد: مجردها رفتند و گفتند اینجا دیگر به درد ما نمی خورد(خنده)
یکی از حضار: این زدن اعمال هم شده حالا در یک شرایطی این زدن را دارد همین که ….
استاد: آنجا تعزیراً بود اگر یادتان باشد ببینید این ها را حدودشان هم حواسمان باشد آن جریان حضرت ایوب هم بر اساس آن کلامی که شایع شد که حالا جای بحث خودش را دارد که در حقیقت موهای زن بُریده شده بود و آن موهای بریده را آوردند در قبال آن غذایی که می خواست بگیرد و بُریده شدن مو حکمش این بود که یعنی تن داده به بعضی از اعمال خلاف این ها دیگر دنباله اش را نباید بگوییم دیگر تعزیراً بود که اگر این کار را کرده باشد من این کار را می کنم بعد هم وقتی که آمد چون مو بریده شده بود در قبال گرفتن غذا طبق آن روایت حالا ضعیف یا قوی اش الان کار نداریم سر جای خودش آنجا می گوید که نه عیبی ندارد حنث قسم نمی خواهد بکنی بلکه این است که دسته ای از آن نمی دانم چوب جارو بوده گندم بوده چی بود آن ها را بگیر با همان بنواز به جای زدن نواختن محسوب می شود در آنجا تا آن حنث قسم هم نشده باشد چون می گوید اگر مو را مثلاً بریده باشد اینطور می کنم آن هم ببینید چی بوده باز هم؟ یعنی تعزیراً بوده بر اساس حکم تعزیر تازه آنجا حکم دین حضرت ایوب بوده ولی همان حکم تعزیری است نه حکم اینکه مرد هرطور که دلش می خواهد بزند و آزاد باشد ما نداریم این را بلکه این جایی که حکم تعزیری باشد شرع اجازه داده باشد تعزیراً می شود در نظام حدود هم ما زدن با تازیانه هم هست در حدود 80 ضربه تازیانه برای کسی که فلان گناه را مرتکب بشود.
یکی از حضار: اینکه در آخرالزمان می گویند جامعه زن صفت می شود الان هم هرچقدر از نظام مردسالاری قبل انقلاب آمدیم زن سالارانه فمنیسم مسلمان درست کردیم طلاق هم زیادتر شده یعنی با این عنوان که کرامت بدهند عملاً اختیار دست زن ها آمده
استاد: عرض کردم این ها دیگر نتیجه اش است دیگر آرامش خانواده یعنی اینجا به ضرر خود زن می شود یعنی خود زن بیشترین ضرر را زن می کند زنی که طلاق گرفت بعد از خانواده به راحتی و احساس قدرت می کند و به راحتی طلاق گرفت در اجتماع دیگر سامان گرفتنش سخت تر می شود نمی گوید نمی تواند زندگی کند نمی تواند سالم زندگی کند چرا می تواند اما از جهت روحی و روانی این زن دیگر شکست خورده است این زن آسیب دیده است آسیب دیده این رشد می کند لذا مرد بالاخره قدرت بر این کم دارد که بدون زن زندگی کند معمولاً می رود ازدواج می کند با زن اما زن ها خیلی هایشان چی هستند؟ معمولاً می مانند وقتی که ماندند آن موقع دیگر آن مشکلات دیگری پیش می آید از جهت روحی و جسمی که دیگر لذا این است که آن رجال بودن در جامعه ممدوح است برای مرد و اگر این صفت از جانب مرد حالا این مثال است اما این مثال نازع است حکم دارد ببینید ابن سینا می گوید که اگر مرغی که جوجه دار می شود اگر خروس نداشته باشد خودش ناخن بیرون می آورد پشت پایش یعنی حالت خروسی پیدا می کند که در مقابل خودش بتواند دفاع کند یعنی پشت پایش ناخن بیرون می آورد که در جنگ بتواند از این ناخن که وسیله ی هجومی خروس است این هم پیدا کند حالا دیگر اگر مرغ و خروس دارید نگاه کنید مرغی که خروس داشته باشد کنارش باشد او آرامش دارد او لزومی ندارد بر این اما اگر این نباشد مجبور است این صفت را خودش پُر کند یک حالت خروسی او خلاف طبیعت اولی اش است لذا اینجا آسیب می بیند این که باید 2 کار انجام بدهد 2 نقش داشته باشد لذا در اجتماع خدای تبارک و تعالی لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ[31] این للرجال اگر خوب باز بشود و تحلیل بشود سر مردها را با پنبه بریده اند که تو هم باید از خودت دفاع کنی هم باید از زن دفاع کنی و از حقوق خانواده ات دفاع کنی این دفاع کردن یک حق واجبی است برای مرد که تکلیفی است برایش در عین اینکه عنوان مدیریت خانواده را دارد تکلیف واجب است این تکلیف واجب یعنی برای او از زن این را برداشته لذا می بینید در جهاد هم ابتداءاً کار جهاد به چه کسی مرتبط می شود اینجا تناسب دارد اینها تمامش با همدیگر تناسب دارد این احکام با همدیگر با نظام فطری اگر لازم شد برای زن هم حکم جهاد در آن جا اگر کفایت نمی کرد مردان یا کارهایی بود که زنانه بود مثل پرستاری و رسیدگی البته آنجا زن هم ورودش لازم بلکه واجب است اما در اصل نظام جنگ و ابتداءاً حضور زن نه تنها واجب نیست بلکه منع هم شده در ابتدا مگر به لحاظ آن کاری که زنانه هست.
این ها ببینید تناسب حکم موضوع را اگر ببینیم این باعث نمی شود که الان لشکرهای مثلاً جنگی بعضی کشورهای غربی زن و مردشان مختلط هستند و بعد هم می آیند می گویند که چه آسیب های زیادی در این ارتباط و اختلاط برای زن ها ایجاد شده که غیر قابل جبران است برای آن ها خب معلوم است و این آشکار است.
خب دیگر خیلی طول کشید ساعت هم نداریم اینجا برای شما ساعت گذاشتند با خیال راحت.
لِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ[32] حالا تطبیقش ببینید
سؤالی داشتید شما؟ گفتم یک موقع بی ادبی نشده باشد از همه پرسیدیم شما دست بلند کردید من مثلاً حواسم پرت شده باشد ببخشید
وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ، قيد متمم للجملة السابقة[33] که لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِن[34] این متمم آن می شود و المراد بالجميع معنى واحد[35] از همه آنها یک معنای واحد اراده شده و هو: أن النساء أن النساء یعنی اینجا که آمده للرجال علیهنَّ یعنی علیهنَّ یعنی نساء نه فقط مطلقات أو المطلقات بقیه بعضی از مفسیرین گفته اند فقط نساء است ایشان می فرماید نساء أو المطلقات در این جا مطلقات هم به حیث نساء بودنشان مطلقات به حیث چی؟ چون با مقید مطلق هست می توانیم ضمیر را برگردانیم به مطلق به لحاظ این مقید می گوید امکان دارد ضمیر که به مطلقات می خورد به لحاظ نساء بودنشان و هو: أن النساء أو المطلقات قد سوى الله بينهن و بين الرجال در حق و تکلیف مع حفظ ما للرجال من الدرجة عليهن که آن درجه یعنی همین آن هم با تعبیر رجال که ذکر شد فجعل لهن مثل ما عليهن، من الحكم، و سنعود إلى هذه المسألة بزيادة توضيح في بحث علمي مخصوص بها. در همین ادامه ی همین آیات إن شاءالله این بحث را ایشان می آورد.
قوله تعالى: الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ،تعبیر در اینجا خیلی زیبا است اولاً مرّتان از مرّة، مرّة لغتاً با کرّة نزلة دفعة همه ی اینها هم معناً و هم وزناً یکسان هست دفعة مرّة کرّة نزلة همه ی اینها دلالت بر یکبار کاری را انجام دادن می کند و همچنین مرّات در اینجا جمع آمده که اینجا مرّتان تثنیه آمده که مرات جمعش است می فرماید اصل مسئله در مرّة معلوم است که الطلاقُ مرّتان دوباره طلاق انجام شد بعد از آن طلاق سوم می شود بائن یعنی این طلاقی که در آن بود و رجعی بود مرّتان است دفعه سوم دیگر آنجا که گفتیم که وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ[36] این احقیّت برداشته می شود همه علی سوی هستند یعنی در دوران عده هیچ کسی حق ندارد حتی خلاصه همسر سابق هم حق ندارد دیگر مشترک هستند و بعد از عده هم دیگر اولویتی برای هیچ کسی نیست پس در آن دو مورد اول اولیت با زوج سابق بود اولویت هم عرض کردیم به معنای حقیّت بود نه به معنای احقیّت اگر فرمود أحق است به معنای حقّ وگرنه اینطور نبود که برای دیگران حقی باشد برای این احق باشد گفتیم آنجا اصلاً در آن 2 دوره دوران عده برای دیگران حقی نبود
یکی از حضار: برای بعد هم حقی نیست دیگر باید …..
استاد: نه بعداً علی السوی می شوند 2تا را داریم می گوییم برای 2تا در طلاق اول و دوم (دقیقه 30تا دقیقه 40 )احقیت مربود به چی بود؟ مربوط به زوج بود بعد از آن همه علی السوی می شوند بعد از عده بعد از عده همه علی السوی می شدند اما در طلاق سوم تازه همه علی السوی هستند غیر از این یعنی غیر از زوج همه علی السوی هستند اینجا این حقّش پس از آن ها است یعنی آنها احق از این هستند در این بعد از طلاق سوم چون محلل می خواهد تا این بتواند برگردد و این حق تخاطب از طرف این نیست که بخواهد آنجا خواستگاری کند اینجا تعبیر اینکه فإمساکٌ بمعروفٍ مربوط به این است که اگر در 2 طلاق اول رجوع کرد این نگه داشتن نگه داشتن به معروف است یعنی همین قدری که حدودی را که مردم می شناسند دین تأیید کرده آداب و سنن می پسندند این (معروفی ندارد 40:53) عرض کردیم 12 کلمه معروف در این چند آیه به کار رفته بی سابقه است که اینقدر مسئله را با نگاه عرفی چه کار کرده؟ آنکه شناخته شده است و جهت معروفیت و حُسن است یعنی آداب و سنن حسَن را تأیید می کند منتهی آداب و سنن حسَنی که معروف در جامعه ی متدینین شده نه در هر جامعه ای آداب و سننی که در جامعه متدینین جا افتاده این معروف مربوط به جامعه عرفی اجتماعی متدینین است.
می گوید این إِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ [37] تسریح یعنی رها کردن و دیگر طلاق دادن و تمام شدن و رجوع نکردن می گوید تسریحش به احسان باشد اما نگهداری اش به معروف باشد. کار معروف را ساده تر کرده کار نگهداری را می گوید اگر رجوع کردی آن حدّ لازم را رعایت کردی کفایت می کند از اینجا چون می خواهد حفظ کند این زندگی را مرد می گوید اگر من می خواهم به احسان نگهدارم نمی توانم بخواهم ایثار و از خودگذشتگی نمی توانم اما به معروف یعنی آن حقوقی که عرف می پسندد البته می گوید پس اگر می خواهی نگهداری کنی که این به نفع خانواده است بمعروف باشد اما اگر می خواهی طلاق بدهی طلاق جای دعوا است یعنی آنجا جای جدا شدن است آنجا جای رها کردنی است که دیگر رجوع امکان پذیر نباشد می گوید اگر می خواهید آن کار را بکنید به احسان باشد دارد الان حکم مرد را می گوید الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوف[38] چون چه کسی می تواند برگردد در دوران رجعت؟ مرد حق رجوع دارد حق رجوع مربوط به مرد است می گوید إمساکٌ اگر می خواهی برگردی و زندگی را دوباره برگردانی بمعروف برگرد اگر می خواهی رها کنی و برنگردی دیگر رجوع نکنی بإحسان برنگرد یعنی آنجا باید بیشتر مایه بگذارد بخصوص در عرف ببینید الان مثلاً خیلی هست که زن می گوید من حاضر هستم از مهریه ام بگذرم تا طلاقم بدهی یا حاضر بگوید که من از خیلی از حقوق هایی که داشتم طلب هایی که داشتم بگذرم تا تو طلاقم را بدهی یا فلان چیز را حتی حاضر هستم بدهم جانم را رها کنم تا تو طلاقم بدهی می گوید این کار را نکنید این به عنوان حکم فقهی حرام نیست اما به عنوان یک حکمی است که دین می پسندد که اگر می خواهید، بله ممکن است زن بگوید من مهرم را حاضر هستم بگذرم از آن شما من را طلاق بدهی مرد هم بگوید خب باشد یا یک چیزی هم حاضر هستم بدهم من را طلاق بدهی چون مرد دارد سر می دواند او را و حاضر هست، این هم از زندگی اش کلافه شده می گوید من یک چیزی را می دهم تا جانم را آزاد کنم می گوید عیب ندارد اینجا می گوید تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ[39] حتی ممکن است اگر آن کار را کرد معروف باشد معروف باشد یعنی عُرف بپسندد که زن یک چیزی را بدهد و چه کار کند؟ آزاد کند خودش را می گوید ممکن است اینطوری باشد لذا نگفت تسریحٌ بمعروف اگر می گفت تسریحٌ بمعروف ممکن بود حکم اجتماعی و مردم بد نبینند این را که زن حاضر باشد برای اینکه خودش را نجات بدهد چه کار کند از حق مِهرش بگذرد از یک حقوقش بگذرد که حقش بوده یا یک چیزهایی که هدیه گرفته بوده برگرداند بگیرند از او تا حاضر باشد مرد طلاقش بدهد می گوید نه اگر می خواهی رهایش کنید تسریحٌ بإحسانٍ اینجا از آن ها بر نگردی چیزی بگیری حقش را فوق معروف ادا کنی این احسانٍ فوق معروف ادا کردن که چقدر لطافت در بیان است ببینید تغییر لغت چقدر اینجا کارایی دارد این روح اسلام است که می گوید می خواهی نگهداری ببین یک حکم این سرایت دارد می خواهی نگهداری برای اینکه قوام خانواده حفظ بشود بمعروف نگهدار کفایت می کند اما اگر می خواهی رها کنی جدا بشوی دیگر از صرف نظر کنید این زندگی از هم بپاشد اقلاً تو جوری نباشی که او زخم روی زخم بشود احسان در کار باشد برای زن تا اینکه اقلاً حالا اگر این حق خانوادگی را دارد از دست می دهد چون طلاق را داده است به عهده مرد چون طلاق را داده به عهده مرد این طلاق به عهده مرد است از این طرف گفته بإحسانٍ این طلاق محقق بشود که حقوق زن رعایت شده باشد فوق عُرف فوق آن معروف رعایت شده باشد این هم …. دیگر حالا خودتان می خواهید… وقت گذشت یا اگر هست یک خرده اش را تطبیق کنیم؟
و التسريح أصله الإطلاق في الرعي رها کردن در چریدن است که می گویند تسریح می گویند این گوسفندها سائمه و مألوفه که در آنجا می گویید آنهایی رها بشوند در چریدن آن ها در حقیقت سرح یعنی اطلاق یعنی رها کردن مأخوذ من سرحت الإبل و هو أن ترعيه السرح، رهایش کنی در آن چراگاه خودش تا خودش مثل شتر را عمدتاً می دانید که با رها کردن بزرگ می کنند بیابان ها رهایش می کنند بعد از مدتی می روند وقتی که وقت نتاج و وقت شیر است یا وقت گوشت است از آنها استفاده می کنند می گوید سرح چیست؟ و هو شجر له ثمر يرعاه الإبل، مخصوص ابل هست که اینها این گیاه را خوب دوست دارد و از آن استفاده می کند که در بیابان ها بیشتر است و قد أستعير في الآية لإطلاق به کار رفته اینجا سرح در لإطلاق المطلقة بمعنى عدم الرجوع إليها في العدة، رها کردن یعنی رجوع نکردن به آن اگر می خواهی رهایش کنی که در عده رجوع نکنی به آن این می شود أو تسریحٌ بإحسانٍ، رجوع نکردن می شود رها کردن او و التخلية عنها حتى تنقضي عدتها رها کردنی که تخلیه از او می شود تا عده اش بگذرد على ما سيجيء.
و المراد بالطلاق في قوله تعالى: الطَّلاقُ مَرَّتانِ، الطلاق الذي يجوز فيه الرجعة و لذا أردفه بقوله بعد: فَإِمْساكٌ «إلخ»، که امکان امساک هست در آن و إلا اگر سومی بود امساک معنا نمی داشت دیگر و أما الثالث فالطلاق الذي يدل عليه قوله تعالى: فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ الآية. که آن طلاق سوم طوری است که این دیگر نمی تواند رجوع کند.
هر موقع وقت تمام شده بگویید که ….
و المراد بتسريحها بإحسان ظاهرا التخلية بينها و بين البينونة و تركها بعد كل من التطليقتين الأوليين رهایش کند تا عده تمام بشود این تسریح تمام بشود بعد ممکن است دوباره بتواند عقد جدید بخوانند اما رها کردن در هر عده ای امکان پذیر می شود می گوید آنجا یا اگر بر می گردی امساک به معروف یا اگر نمی خواهی برگردی در عده تسریحٌ بإحسانٍ حتی تبيّن بانقضاء العدة و إن كان الأظهر أنه التطليقة الثالثة كما هو ظاهر الإطلاق في تفريع قوله: فَإِمْساكٌ «إلخ»، که در حقیقت این فإمساکٌ که در اینجا آمده می گوید و إن كان الأظهر أنه التطليقة الثالثة که طلاق سوم است كما هو ظاهر الإطلاق في تفريع قوله: فَإِمْساكٌ و على هذا فيكون قوله تعالى بعد:
فَإِنْ طَلَّقَها «إلخ»، آن موقع که فإن طلّقها که سومی را دارد این بیان تفصیلی همین می شود اگر این را طلاق سوم گرفتیم آن وقت آن بعدی می شود تفصیل این اما اگر این را طلاق رجعی گرفتیم آن می شود حکم جدید طلاق سوم بيانا تفصيليا للتسريح بعد البيان الإجمالي.
و في تقييد الإمساك بالمعروف و التسريح بالإحسان من لطيف العناية ما لا يخفى، فإن الإمساك و الرد إلى حبالة الزوجية ربما كان للإضرار بها می خواهد نگه دارد او را تا ضرر بزند به او تا بیشتر اذیتش کند او را و هو منكر غير معروف، این می شود غیر معروف و منکر در نگهداشتن لذا می گوید اگر می خواهی نگهداری به قصد ضرر نباشد به قصد معروف كمن يطلق امرأته ثم يخليها طلاقش می دهد ولی در عده دوباره رجوع می کند حتى تبلغ أجلها فيرجع إليها که رجوع می کند ثم دوباره يطلق ثم يرجع كذلك، يريد بذلك إيذاءها و الإضرار بها و هو إضرار منكر غير معروف في هذه الشريعة منهي عنه، بل الإمساك الذي يجوزه الشرع أن يرجع إليها بنوع من أنواع الالتيام، و يتم به الأنس و سكون النفس الذي جعله الله تعالى بين الرجل و المرأة. اینطور باشد.
و كذلك التسريح ربما كان على وجه منكر غير معروف يعمل فيه عوامل السخط و الغضب، و يتصور بصورة الانتقام، گاهی اینطوری است رها کردنی است که می خواهد انتقام از او بگیرد رهایش کند تا این در این جایی که هست همه دارایی اش را از دست داده اینجا بعد پیشمان بشود که ای کاش مانده بودم پیش این و رها و طلاق را نگرفته بودم و این گاهی از باب غضب است و الذي يجوزه هذه الشريعة أن يكون تسريحا بنوع يتعارفه الناس و لا ينكره الشرع، و هو التسريح بالمعروف می گوید این تسریح بالمعروف است كما قال تعالى في الآية الآتية فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ، و هذا التعبير هو الأصل في إفادة حکم شرعی این است حکم فقهی این استالمطلوب الذي ذكرناه، و أما ما في هذه الآية أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ، (دقیقه 40تادقیقه 50)حيث قيد التسريح بالإحسان و هو معنى زائد على المعروف این بیشتر از معروف است فذلك لكون الجملة ملحوقة بما يوجب ذلك أعني قوله تعالى: وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً. [40]این احسان یعنی آن چیزهایی که به آن ها دادید دوباره پس نگیرید یا اگر مهریه قرار دادید از پرداختش امتناع نکنید تا این احسان تلقی بشود.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
[1] بقره / 228 .
[2] المیزان/ج2/ص232
[3] بقره/228
[4] همان
[5] سبأ/47
[6] سبأ/47
[7] همان
[8] المیزان/ج2/ص232
[9] بقره/228
[10] المیزان/ج2/ص232
[11] بقره/228
[12] المیزان/ج2/ص232
[13] همان
[14] بقره/228
[15] بقره/228
[16] همان
[17] بقره/228
[18] همان
[19] بقره/228
[20] همان
[21] همان
[22] همان
[23] همان
[24] همان
[25] بقره/228
[26] همان
[27] همان
[28] همان
[29] شعراء/214
[30] سوره ص/44
[31] بقره/228
[32] بقره/228
[33] المیزان/ج2/ص232
[34] بقره/ 228
[35] المیزان/ج2/ص232
[36] بقره/228
[37] بقره/229
[38] بقره/229
[39] بقره/228
[40] المیزان/ج2/ص234
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 416” دیدگاه میگذارید;