سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين
لزوم تبلور قرآن در صحنه زندگی انسان
در محضر قرآن کریم و سوره آل عمران و آیات ۱۴۹ به بعد هستیم. بحثی که در این آیات در دو جلسه گذشته بیان شد، به نظرم میآید که نشان میدهد که آیه چقدر عمق دارد و ما هنوز در لایههای سطحی این بحث هستیم و اینکه قرآن «یجْرِی کَمَا یَجْرِی الشَّمْسُ»[1]، هر روز مانند خورشید، طلوع و جریانی دارد و جدید است. حقیقتاً دستورات زندگی فردی و اجتماعی مان را با نگاه به قرآن میتوانیم پیدا بکنیم منتهی این باور، وجود ندارد و چون این باور نیست، رجوع ما به قرآن نیست و تازه وقتی هم که رجوع میکنیم، مفهومی رجوع میکنیم و مفاهیمی را مییابیم و نه اینکه حقیقتاً بصورت مصداقی، خودمان را با قرآن تطبیق بدهیم. بدنبال راه حل نیستیم و فقط دنبال فهمیدنی هستیم که بدانیم و این دانستن، کاری به عمل ما ندارد و داریم عمل مان را انجام میدهيم و مفاهیمی را هم از قرآن مییابیم و بین این دو، ربط ایجاد نشده است که عمل ما از دانستن قرآنی ما نشأت بگیرد. خب در اینجا خدای سبحان این کار را دارد میکند که زندگی مؤمنین را به تحلیلی که خدا میکند و راهکاری که نشان میدهد، گره بزند.
ارتباط و تلازم میان تبعیت و ولایت
بحثی که تا الان داشتیم، درباره این دو آیه شریفه {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ}[2] و {بَلِ اللهُ مَوْلَاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ}[3] بود. اینجا بین اطاعت و مولویت در این دو آیه، گره زده است که نشان بدهد اطاعت با عدم اطاعت و مولویت با عبودیت، تقابل دارد اما با گره زدن اینکه اطاعت یا عدم اطاعت، با مولویت گره خورده است، نشان میدهد که هر اطاعتی، مولویت بدنبال دارد. ظرافت آیه در همین است؛ در عین ایجاز است ولی بین اطاعت و مولویت گره ایجاد میکند که این دو به هم متصل است. هر اطاعتی، متصل به پذیرش مولویت است و لذا اینگونه در این دو آیه بکار میروند. میفرماید آنکه باید از او اطاعت بکنید، خدا است؛ پس اگر از غیر خدا اطاعت کردید، یعنی غیر خدا را مولا قرار دادید و آیه {بَلِ اللهُ مَوْلَاکُمْ}، اضراب از قبل است و وقتی اضراب از قبل است، بیان قبلی را دارد تتمیم میکند. پس مولویت، در دایره اطاعت قرار داده میشود؛ مولویت هم بحث ولایت است که به معنی هیچ حائلی بین دو نفر نبودن و ولی هم و پشت سر یکدیگر و مرتبط با هم بودن است. پس معنای مولویت خدا و اینکه خدا، ولی ما بی واسطه و بی حاجب باشد، در اطاعت خدا محقق میشود. اما اگر اطاعت از غیر شد، آنوقت ما خودمان تفصیل میدهیم که میگوییم گاهی در اصول و گاهی در فروع است؛ گاهی در موارد جزئی و گاهی در موارد کلی است. اینجا در این آیات و در {یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا} اطلاق وجود دارد؛ یعنی در هر موردی این جریان دارد. آن اطاعت حتی کوچک مثل یک پوست خربزه ای زیر پا میماند که فرد را بسمت اطاعت کلان، سرازیر میکند و خودش مردود بالذات و نه مردود بالتبّع است. گاهی میگوییم چیزی، مردود بالتبّع است و چون منجر به اطاعت کلان میشود، اطاعت جزئی، مردود است؛ اما {إِن تُطِیعُوا} اطلاق دارد و وقتی اطلاق دارد یعنی هر اطاعتی از کفار، موجب {یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ} است و همانطور که اطاعت از کفار، مراتبی دارد، {یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ} هم مراتب دارد و چه اطاعت جزئی و چه اطاعت کلان، موجب {یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ} است. اگر اینطور شد، آن بحث جهاد کبیری که حضرت آقا فرمودند[4] که در نفی و نهی اطاعت از کفار ذکر شده بود، یک بحث بسیار جدی در قرآن است و یکی از شاهکارهای قرآن در این است که تخلیه، قبل از تحلیه و سلب، قبل از ایجاب است و {فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللهِ}[5] که کفر به طاغوت، مقدم ذکر شده است و کفر مانند همین ولایت است که در این آیه میفرماید.
امتداد ایمان و کفر در صحنه عمل
{یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ} با چه محقق میشود؟ با کفر اعتقادی که بگوییم طاغوت را قبول نداریم؟ به طاغوت که کسی ایمان نمیآورد بلکه اطاعت از او میکند و در حقیقت اطاعت از طاغوت، ایمان به طاغوت است و کفر به طاغوت هم عدم اطاعت از طاغوت است. پس {فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ} یعنی به هیچ وجه اطاعت نمیکند. ما دو نوع کفر داریم که کفر عملی و کفر نظری است و کفر نظری در آنجایی است که انسان از نظر اعتقادی، چیزی را نمیپذیرد و میپوشاند و کفر عملی در آنجایی است که از حیث عملی نمیپذیرد و میپوشاند و هر دو در قرآن، استعمال شده است. طاغوت یک موقع {أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ}[6] و بتها هستند ولی اساس حیث طاغوت، حاکمیت و اطاعت شدن و امر و نهی او است؛ طاغوت کاری به اینکه چه کسی را میپرستی، ندارد ولی میخواهد که او را اطاعت کنی و اساس امر طاغوت بر این است که اطاعت بشود و الا همانطور که عرض کردم وقتی ابراهیم خلیل(ع) در مقابل نمرود قرار گرفت، سؤال کرد که رب تو کیست، حضرت فرمود {رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ}[7]. اِحیاء و اِماته را اعتقادی بیان نکرد بلکه عملی بیان کرد چون کسی که اِحیاء و اِماته میکند، حق امر و نهی دارد و این را نمرود، خوب متوجه شد و دید اگر اینجا تسلیم بشود، حق امر و نهی خودش را از دست داده است و نمیتواند بگوید که خدای تو هم زنده میکند و میمیراند و من هم حکومت خودم را دارم. اما نمرود دید که این دو مطلب، با هم تعارض دارند و کسی که اِحیاء و اِماته میکند، حق امر و نهی دارد و لذا {أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ}[8] را گفت؛ من هم زنده میکنم و میمیرانم پس حق امر و نهی دارم و حق اینکه از من اطاعت بشود، دارم. آنجا بود که ابراهیم(ع) گفت {فَإِنَّ اللهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ}[9] و نمرود دید که اینجا دیگر نمیتواند و اگر آنجا مغالطه کرد، اینجا مغالطه، امکان پذیر نیست؛ چون در بحث خورشید را از مشرق در آوردن، میدانست و دیگر نمیتوانست با مغالطه بگوید اگر پرودگارت توانا بود که خورشید را از مغرب در بیاورد، چنین کاری میکرد که ابراهیم(ع) هم چنین کاری بکند. خودش هم نمیتوانست خورشید را از مغرب در بیاورد و در منگنه ای قرار گرفت و مانند {رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ} نبود بلکه ابراهیم(ع) گفت که پروردگارم خورشید را از مشرق بر میآورد و تو اگر میگویی من پروردگار هستم، آنرا از مغرب در بیاور و نمرود هم میدانست چنین کاری نمیتواند بکند. اما اگر ابراهیم(ع) صرفاً میگفت {فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ}، او هم میگفت من هم از مشرق میتوانم خورشید را در بیاورم و یک نوری را میتوانست عَلَم بکند و بگوید این هم {مِنَ الْمَشْرِقِ} است؛ مانند همان مغالطه ای که درباره اَحیاء و اِماته کرد. اما بلافاصله ابراهیم(ع) وجه دومش را گفت که {فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ} است و نمرود دید که این کار را نمیتواند بکند. این را میخواستم عرض کنم که در {فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ}، اساس طاغوت بر اطاعت شدن و کفر به طاغوت در عدم اطاعت از او است و وقتی میخواهیم کفر به طاغوت بورزیم، باید مطیع اش نباشیم و نمیشود گفت من طاغوت را قبول دارم و کافر به او هستم اما مطیع اش باشم و کفر به طاغوت محقق نشده است و چنانکه ایمان بالله هم از همین سنخ است. یک بحث لطیفی را بعضی بزرگان مطرح میکنند که ما در روایات داریم «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلى خَمْسٍ: عَلَی الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوِلَایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوِلَایَةِ»[10]؛ این بیان، خیلی زیباست! ولایتی که در اینجا آمده، در کنار نماز و روزه و حج و زکات قرار گرفته است. آیا معنای روایت این است که شما فقط اعتقاد به ولایت داشته باشید؟ شما به زکات فقط اعتقاد دارید یا آنرا انجام میدهید؟ نماز را قبول دارید یا انجام میدهيد؟ فقط میگوییم که نماز و روزه و زکات و حج وجود دارند یا میگوییم باید تحقق شان داد؟ ما یک بحث ولایت در کنار اصول داریم که سرجای خود و محفوظ است و یک بحث ولایت در کنار اعمال داریم که یعنی همانطور که حج و نماز و روزه و زکات را باید انجام داد، ولایت هم حقیقتی عملی در کنار اینها است و باید تحقق اش داد. ولایت، همین اطاعت پذیری در مرتبه عمل است و صرف محبت به حضرات نیست که در آن مربوط به مرتبه اصول است. آن مرتبه اصول سر جای خودش محفوظ است اما وقتی در روایات مطابق بیان علامه مجلسی(ره) و بزرگان دیگری که به این مطلب اشاره کردند، گاهی جریان ولایت در کنار مباحث اصول و امر اعتقادی است و گاهی در کنار احکام و امری عملی است که در اینجا باید انجامش بدهیم و ولایت در مرتبه عمل، تابعیت و اطاعت عملی و مقابل آنرا نفی کردن است که همین {یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ} میشود. مقصود در اینجا هم که میفرماید {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا}، پذیرفتن ولایت کفار در مقابل ولایت پیغمبر اکرم(ص) است که در صحنه جنگ اُحُد رخ داد. اگر اطاعت آنها را کردید، ولایت آنها را قبول کردید که این مربوط به مرتبه عمل است و لذا با {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا} سازگاری دارد و الا اگر مقصود در {إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا}، فقط ولایت اعتقادی بود، با آن خطاب اول سازگاری نداشت که به {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا} خطاب بکند و این دو با همدیگر همخوانی دارند که دلالت بر اطاعت و کفر عملی دارد. این، بیانی است که در صحنه عمل، باید اساس اطاعت و ولایت، محقق بشود و اساس عمل است که این ولایت را شکل میدهد و به مرتبه نظر میکشاند. لذا ولایت پذیری در تحلیل جریان جنگ اُحُد را دارد به صحنه عمل و نه فقط صحنه فکر میکشاند که مسلمانها نگویند ما مؤمن هستیم و رسول(ص) را هم قبول داریم. آیه میفرماید چطور ایشان را قبول دارید وقتی ایشان را رها کردید و دارید میروید؟ وقتی دارید فرار میکنید، این اطاعت از کفار است. این شبهه سازی و انتزاعی کردن دین، از حیله های بزرگ شیطان است که ما احساس بکنیم دینداری مان سر جای خود و در عین حال محبت و اطاعت مان از کفار و غیر ولی الهی هم محفوظ و سازگار است و منافاتی نمیبینیم! اینجا خدا دارد تنافی و تقابل ایجاد میکند که {إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا}، ولایت آنها است در حالیکه {بَلِ اللهُ مَوْلَاکُمْ} و خدا ولی شماست و باید اطاعت از خدا صورت بگیرد. در آیه، اول میگوید {إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا} و در ادامه اضراب است که ارتباط را کاملاً حفظ کرده و بین اطاعت و مولویت، تلازم قرار داده است. اطاعت کفار، مولویت کفار و اطاعت خدا، مولویت خدا است و میگوید که اطاعت آنها را نکنید که خدا، مولای شماست. از چهار چیز، دو تا که یکی از این سو و یکی هم از آن سو را اینجا آورده است تا هر کدام قرینه بر یکدیگر شوند و در مقابل {إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا} که ولایت کفار است، {بَلِ اللَّهُ مَوْلَاکُمْ} که ولایت خدا است را میآورد. در اوج ایجاز و در عین حال در اوج بیان میباشد و انسان مبهوت میشود!
پرهیز از تمایل به مظاهر و سبک زندگی غیر ایمانی
اگر انسان در نظر و مفهومش غرق شود، میبیند که حیف است این همه، مسئله عملیاتی است و فقط در نظر غرق گردد؛ لذا آیات، باید انسان را راه بیاندازد و ببینیم که همین الان، صحنه را در عمل برای ما ترسیم میکند. ممکن است در میل به یک کالای غربی که غیر مؤمنان آن کار را کرده اند، خود این میل، نحوه ای از اطاعت محسوب شود! ممکن است انسان مجبور شود که از این کالا استفاده و آنرا خریداری کند چون شبیه آن وجود ندارد یا مناسب نیست اما این خریدن با محبت نباید باشد؛ مثل اینکه انسان بعلت اضطرار، اَکل مِیتِه انجام میدهد و با اشتها هم نمیشود این کار را انجام داد. اما گاهی انسان با میل بسراغ چیزی میرود که این میل همان «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ»[11] است، فقط در گفتار نیست و اگر عمل و صُنع آنها هم مصداق «أَصْغَى إِلَى» باشد و میل و توجه دل به آن پیدا شود، انسان به آن سو کشیده میشود و اطاعت بدنبال این میآید. امیال و محبتها هم اینگونه است که {إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ}[12]؛ دنبال محبت، تبعیت میآید و اینجا جانب الهی قضیه آمده است. اگر میگویید خدا را دوست داریم، پس تبعیت تان کجا است؟ تلازم قطعی وجود دارد و اگر ادعا صادق باشد که محب خدا هستید، قطعاً باید تبعیت از رسول(ص) بکنید و اگر تبعیت نبود، محبت شما به خدا، صادق نیست و نمیشود که محبت باشد اما تبعیت نباشد. منتهی دوباره تبعیت، یک ملازم دیگر کنارش میآید که {یُحْبِبْکُمُ اللهُ} است و محبوب خدا هم میشوید.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: نه! اگر اطاعت و تبعیت نباشد، محبت دیگر مطرح نیست. میخواهد بگوی محبتی مطلوب است که آغازگر تبعیت باشد و محبتی که آغازگر تبعیت نباشد، نه محبت بلکه سراب محبت است. هر محبتی به تبعیت باید کشیده شود و اگر چنین نشد، محبت محقق نشده است و همین را در عرصه های دیگر میتوان جستجو کرد. اگر در عرصه میدانی میل به چیزی پیدا کردم که مربوط به اهل ایمان نیست، به همین مقدار میل، تبعیت بدنبالش میآید و ممکن است که خودم را کنترل کنم اما ناخودآگاه من بسمت این تبعیت دارد کشیده میشود و روی پوست خربزه قرار گرفته ام و باید در رابطه با میلها، حساس باشم. تعبیر بسیار زیبایی از پیغمبر اکرم(ص) است که «لا تَجعَل لِفاجِرٍ عَلَيَّ يَداً فَيُحِبَّهُ قَلبي»[13]؛ خدایا کاری و سلطه و احسانی و چیزی که از سوی کافری به من برسد، رخ ندهد چون قلبم خود به خود بسوی او، کشیده میشود. وقتی کالای کسی که با من دشمنی میکند، دائماً جلوی چشمم و به نحو میل و محبت باشد، میل من بسوی او ایجاد میشود. سبک زندگی همین طور است دیگر! آنوقت میگوییم چرا جوان ما وقتی به یک سنی رسید، میل به گریز از کشور دارد! ما در خانه خودمان، طوری تعبیه و چینش کردیم که تا او هر چیز خوبی را میبیند، مربوط به آن سو است. تبلیغ رسانه ای قوی را درون خانه قرار دادیم و کالایی که مربوط به آن طرف است، جلوی چشم او و بهترین است و دائم رسانه را بگذارید تا چنین تبلیغ کند. همین میشود دیگر! این دائماً دیدن، دوام در تبلیغ است و چقدر باید اینها خرج میکردند تا ذهن بچه های مان را اینطور در سبک زندگی پر کنیم که آنجا، مفید است. میخواهم عرض بکنم که دامنه {إِن تُطِیعُوا}، بسیار در عرصه ارتباطی ما وسیع میشود و یا در آن روایت پیغمبر(ص)، این بحث «لا تَجعَل عَلَيَّ يَداً»، خیلی سعه پیدا میکند و فقط سلطه و زور نیست. اگر فقط سلطه و زور بود، محبت قلبی نمیآید و این «عَلَيَّ يَداً»، انس و محبت است که دل را میکشاند و موجب پذیرش میشود. چقدر {إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا} با این نگاه، وسیع است و ما به آن مبتلا هستیم! مخالف با استفاده از صنعت و فناوری نیستیم؛ اما نوع و مدل و فرهنگ و پیوست رسانه ای استفاده حتی در خانه مهم است. چطور باید جبران این مسئله را در نظام رسانه ای کرد وقتی که انسان حواسش باشد باید از جهت رسانه ای جبران کند تا این تفکر نه در من و نه در فرزندان من و دیگرانی که رجوع میکنند، رسوخ نکند. باید ببینیم چکار باید کنیم تا این جبران شود و نمیشود این وجوه را رها کرد. طرف مقابل با فرهنگش دارد میآید و تو اگر بدون فرهنگ، این وسیله را گرفتی و گفتی که من کاری ندارم، او با فرهنگش دارد کار خود را میکند و آن «فَيُحِبَّهُ قَلبي» دارد محقق میشود. چقدر آن اطاعت و ولایت از جاهای ریز و ساده دارد شروع میشود و خودمان هم قدم برمیداریم!
پیوستگی میان محبت و تبعیت
لذا تعبیری که قرآن در تحلیل جنگ اُحُد دارد، میگوید که برگشت این شکست، به خودتان و نه دیگران است. خدا وعده نصرت داد اما این در صورتی است که اطاعت خدا را بکنید ولی اطاعت خدا را نکردید و تنگه را رها کردید؛ پس شکست منسوب به خودتان است. میگوید من وعده نصرت دادم اما به شرطی که اطاعت کفار نکنید ولی شما در صحنه عمل اطاعت از کفار دارید میکنید؛ پس پیروزی ندارید. اینها چقدر دنبال هم هستند! پس در تحلیل نگوییم که چرا نمیتوانیم موفق بشویم و نصرت خدا پس کجاست؟ میگوید شما به عقب برگردید و تحلیل دوباره بکنید و ببینید که اطاعت از کفار دارید میکنید؛ پس مصادیق اطاعت از کفار را خوب بشناسید. اگر این مصادیق اطاعت از کفار را خوب شناختید و توانستید مقابل این را بکار بگیرید، اینجا {بَلِ اللهُ مَوْلَاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ} محقق شده است. اما اگر اطاعت از کفار را در صحنه همین زندگی ساده تان بکنید و داشته باشید که فرزند شما هم در همین محیط دارد تربیت میشود و هر قدر هم شما شعار “مرگ بر آمریکا” بدهید اما در زندگی تان “درود بر آمریکا” بگویید، کدام پیام، ابلغ است؟ پیام سَر، ابلغ است یا پیام سِرّ؟ پیام سِرّ و وجود، ابلغ است و در این صورت، او دارد تأثیر خود را میگذارد و مانند خاک روی سنگی است که تا بادی بوزد و بارانی بیاید، شسته میشود و میرود. آنوقت انسان در اینجا میفهمد که چرا اینقدر حضرت آقا به جهات مختلف مسئله نظر کرده است و اصرار بر این دارند به آنچه ساخت ایران و توليد داخلی است، بها و توجه داده و ارزشمند شمرده شود. ما نمیگوییم یکدفعه همه چیز را داخلی کنیم اما در عین حال نگاه بر این باشد که اگر جایی من هم مجبور شدم، بعنوان اَکل مِیتِه و اضطرار و نه بعنوان میل و اختیار باشد. اختیاراً چیزی را اختیار کردن در حالیکه مشابه و مطابق این چیز در این طرف هم بوده است، به معنی ولایت او را پذیرفتن است. اگر با این نگاه دیدیم، آنوقت مولای ما خدا نیست و نصرت خدا هم محقق نمیشود. این مسئله را بعنوان افراط نبینید؛ اگر آیات و روایات را کنار همدیگر بگذارید، این «عَلَيَّ يَداً» همین مهربانی و مهری که ایجاد میشود، میباشد و قلب هم بسمت او، کشیده میشود که اگر مطابق آنچه گفتیم، قلب کشیده شد، بدنبال قلب، تبعیت از طاغوت میآید و پیرو محبت، تبعیت است و بعد هم محبوب طاغوت میشويم. دنبال محبت طاغوت، تبعیت از طاغوت و بعد هم محبوبیت نزد طاغوت است و طاغوت به ما افتخار میکند.
ایجاد محبت الهی از طریق تذکر به نعمات
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: در نظام الهی هم همین گونه میشود. سؤال خوبی است! میفرمایند چرا در نظام الهی اینگونه نمیشود؟ اتفاقاً خدا دارد راه را نشان میدهد که در نظام الهی همین طور نگاه بکنید. لذا موسی کلیم(ع) میگوید خدایا من چطور مردم را بسمت تو با اینکه همه بسمت عالم ماده دارند میروند بیاورم؟ چون مردم، خورشید را میبینند که میتابد و هوا روشن میشود و آب است که سیراب میکند و لذا میل و محبت به آب و خورشید که اثرگذار است و آثارشان را میبیند که بر اینها اثر ایجاد میکند، پیدا میکنند. خدا میفرماید نشان بده که اینها همگی نعمتهای من هستند. نمیگوید که بگو من را دوست داشته باشند! بلکه میگوید من را اینگونه دوست داشته باشند که اینها، نعمتهای من هستند که اگر برای تو اثری را ایجاد میکنند، از طرف من اینها دارد به تو میرسد. اگر توانستی از دیوار بودن اینها که مردم را متوقف کردند، گذر و عبور بسوی خدا کنی، اینجا محبت مردم بسوی من جلب میشود. گاهی در صحنه ای که مثلاً پیش آمده که بنده با جوانان دور هم نشسته ایم، بجای تبلیغ بهتر است این کارها را انجام داد. من میگویم در زندگی تان تا کنون اتفاق افتاده است که جایی احساس کنید واقعاً خدا بی واسطه به داد شما رسیده است؟ کمی که تأمل میکردند هر کدام شروع به حرف زدن میکردند و در چند دور، مطالب شان را میگفتند در حالیکه این امر، فراموش شده بود؛ با اینکه در وجودشان بود، اما به فراموشی سپرده شده بود. برای اینکه این محبت بجوشد، باید اینها دائمی و بصورت تذکر باشد و دیده شود. خدا، در و دیوار عالم وجود و آسمان و زمین و خورشید و باران و هوا را قرار داد برای اینکه ما دائماً احساس بکنیم که با خدا مرتبط هستیم و باعث شده است که با اینها بجای خدا مرتبط باشیم. لذا آن بحث نیازی را که مفصلاً مطرح کردیم که خدا، بالاترین نیاز را برای انسان قرار داده است چون بالاترین صعود برای انسان باید محقق شود و هر نیازی، ارتباط با رافع نیاز را باید بدنبال بیاورد که رافع نیاز هم خدا است. لذا هیچ گاه در دنیا نیست که نیاز انسان برطرف شود و هر نیازی که برطرف میشود، به نیاز بالاتر و شدیدتری مبتلا میشود. لذا فرمود {فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ}[14]؛ ما آنها را به نیاز میاندازیم تا بدانند کاری از دیگران برنمیآید. صدا مثلاً نیاز برای بیداری است و این نیاز در وجود، صدای خدا برای بیداری انسان است؛ مثلاً اگر “حسن” صدا زده شد اما بلند نشد، بلندتر صدا زده میشود تا بیدار شود و اگر این صدای بلندتر هم بیدار نکرد، تکانی به او میدهند که این فرد، بلند شود و اگر با تکان هم بلند نشد، ضربه کاری به او زده میشود تا بلند شود و اگر نشد، ممکن است تا مرگش هم پیش برود. اما کسی که خودش را به خواب زده است، با هیچ ضربه ای بلند نمیشود. پس نیاز، صدا برای بیداری است و انسان اگر با بردن نام مثلاً “حسن” بیدار شد، به صدا زدن بلندتر و تکان، کشیده نمیشود اما اگر انسان، بیدار نشد، صدا مدام قوی تر میشود. بیداری هم البته مراتب دارد و هر بیداری یک نیاز خاص خود را دارد.
لزوم نگاه توحیدی به تأثیرات و اسباب عالم ماده
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: علت اینکه منجر نمیشود چیست؟ علتش این است که محبتهای دیگر، متعارض با آن میشود. لذا حب خدا را کسی به کس دیگری نمیخواهد بیاموزد. انسان مفطور بر حب الهی است. لذا حتی مشرک درون کشتی در گرداب افتاده، {دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ}[15] میشود و خدا را با اخلاص میخواند اما وقتی به ساحل رسید، دوباره {فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ}[16] و مشرک میشوند. آن محبت باید دوام داشته باشد اولاً و بعد معارضهای آنرا از میدان، به در کند. محبتهای معارض، مادی و محسوس هستند و لذا میبینید که بسیار قوی هستند و هر لحظه با انسان دارند وَر میروند. همین «فَيُحِبَّهُ قَلبي» از این طرف هم وجود دارد. این، آمد و صحنه ها و حالاتی ایجاد شد، اما آن هم از آن طرف دائماً دارد میآید و شیطان هم دارد جلوه میدهد که تابش خورشید از خورشید و نه از خدا و بارش باران از ابر و نه از خدا است. خدا دارد میفرماید {وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً}[17] که خدا ما داریم این بارش را انجام میدهیم و {إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ}[18] که خورشید، مُکوّر است و ما داریم نور خوشید را میدهیم. لذا در قیامت برای اینکه محبتها، یک کاسه بسوی خدا بشوند و فقط و فقط محبت خدا در میان باشد، خدا آنجا اثر همه اشیائی که اثرگذار بودند را به ضد تبدیل میکند و خورشید، نور داشت اما {إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ} رخ داد؛ {وَ إِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ}[19] رخ داد که دریا آب داشت اما تبدیل به آتش میشود. هر چیزی را که دست میزنید، اثر ضد میدهد و بدین معناست که انسان میفهمد آثار، از اینها نبود و الا اگر متعلق به خودش بود، چرا اینها را الان ندارد؟ مثل همان برهان افولی که ابراهیم(ع) اقامه کرد که چرا خورشید و ماه و ستاره الان نیست و نتیجه گرفت {لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ}[20]. این برهان محبت و افول، بسیار زیبا است! لذا انسان اگر محبت به چیزی پیدا میکند، این محبت در اثر تأثیری است که آن چیز در وجود انسان داشته است و انسان، محب احسان است و این مسئله در روایات هم مطرح شده است.[21] وقتی هم انسان اثری از چیزی ببیند، محبت به آن پیدا میکند. اگر شما توانستید نشان بدهید که این آثار، متعلق به اینها نیست و تنها در نظر و فکر اینطور نبودید بلکه در صحنه عمل هم چنین باشید، تأثیر گذاری دارد. خدا وقتی میخواهد نشان بدهد آتش نمیسوزاند و این نسوختن آتش برای ابراهیم(ع)، نشان میدهد که سوختن، از آتش نبوده است و الا باید بسوزاند در حالیکه آن خاصیت را هم خدا اعطا کرده است. اژدها شدن عصا یعنی برای خدا عصا بودن یک عصا، موجب اضطرار نیست. وقتی خدا از موسی(ع) سؤال میکند که در دست تو چیست و او جواب میدهد {هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَ أَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَ لِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی}[22]؛ خدا را موسی(ع) تخطئه میکند که همین مقدار که این را بگویی، اثر را از این عصا دیدی. میگوید که {أَلْقِهَا یا مُوسی}[23]؛ همین که انداخت {فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی}[24] و تبدیل به اژدها شد. این، همانی است که من میخواهم و جواب صحیحی که در سؤال من که چه در دست داری، این است که بگویی آنچه تو میخواهی در دست دارم. اگر این را گفت چون الان، یک طور است و قبلش، طور دیگری بود، دیگر این عصا در نظر موسی(ع) همان {هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَ أَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَ لِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی} نیست بلکه آن چیزی است که خدا میخواهد و فایده ها همان است که او میرساند. نمیگوییم ما بیشتر از موسی(ع) میفهمیم؛ بلکه بعد از عمل ایشان میفهمیم که اینطور شده است که اگر این عمل نبود، ما نمیفهمیدیم. موسی(ع) در تربیت ربوبی که «اِنَّ اللهَ عزَّوجلَّ اَدَّبَ نَبِيَّهُ فَاَحْسَنَ اَدَبَهُ»[25] است، در صحنه عمل آنها را تأدیب کرد و بهترین ادب برای آنها محقق شده است. این نگاهی که اگر میخواهیم کار الهی که محبت الهی و نعمتهای الهی در آن قرار دارد، اثر بگذارد، باید معارضهای اش که اثر میگذارند و محبت ایجاد میکنند، تصحیح شود؛ نمیگوییم از بین برود چون اصلش درست است اما آن توقف اش، غلط است. باران اثر دارد اما از خدا است و خورشید اثر دارد اما از خدا و نه از خودش است؛ نمیگوییم اثر ندارد بلکه باید از اثر عبور کنیم. مثل اینکه دست با قلمی دارد مینویسد و کسی بیاید بگوید این قلم، چقدر خوب مینویسد! نگاه، بسیار غلطی است! قلم مطرح نیست در عین اینکه قلم دارد مینویسد ولی این دست است که دارد قلم را میچرخاند و اگر این قلم را دست فرد بی سواد بی هنری بدهید و بگویید بنویس، چیزی از آن در نمیآید. اما این دست است که فاعلیت دارد و این دست هم نیست بلکه این بدن که این دست، جزئی از آن است، مطرح میشود و از سویی این بدن هم نیست چون آن جان و نفسی است که این بدن، مربوط به او است و حتی این جان و نفس، مدبری است که تحت فرمان خدا است و اینگونه میشود بالا رفت. این، توحید میشود که انسان از این مرتبه ببنید و جبر نیست.
خسران حقیقی؛ دوری از ولایت الهی
این نگاه به {إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا} را اگر در زندگی مان توانستیم توسعه بدهیم که مربوط به ولایت است پس اگر در جایی مجبور شدیم که به یک چیزی که از دشمن ما است، ارتباط برقرار کنیم، باید پیوستی داشته باشد که آن بغض ما را نسبت به این، کم نکند و مثل اَکل مِیتِه باشد و استفاده حبی و میلی نباشد تا آنوقت نگوییم چرا خدا را دوست نداریم و ولایت خدا در وجودمان محقق نمیشود. اینجا آیه چقدر هرچه باز شود، صحنه عمل انسان را قوی تر و تاثیرگذار تر میکند. درباره این {فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ} هم نکته ای را عرض کنم. این خسران را چقدر زیبا دارد بیان میکند! خسران را باز در مقابل مولا بکار برد! یعنی ولایت هر کسی، هر کجا که باشد، خسران و عدم خسران به او باز میگردد. لذا نگاه مؤمنان را دارد تخطئه میکند که شما اینکه هفتاد نفرتان شهید شد و عده زیادی مجروح شدند و بسیار روحیه تان را از دست دادید و سپاه از هم منفصل شد را خسران میبینید. شهادتها و جراحتها و از دست دادنها را خسران میبینید اما این، خسران نیست. خسران این است که در این رابطه، اثر سخن منافقین که داشتند شما را بسمت ولایت کفار سوق میدادند، محقق بشود و وقتی {فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ} را میگوید، چنین منظوری دارد. اما اگر این صحنه شکست اُحُد، تبدیل به توحید مجسم شد و به اینکه انسانها از این مرحله منتقل به رابطه بیشتر با خدا شدند و رابطه قوی تری پیش آمد، خسران پیدا نکردید هرچند این چیزها را هم از دست داده اید. حقیقت خسران، مادی نیست و در نظام رابطه توحیدی شما است و لذا اگر سخنش منجر به این شد که مطیع کفار شوید، خسران پیدا کردید. اما جریان اُحُد با همه خسارتهایش، منجر به اطاعت از کفار نشد؛ پس خسران نکردید. چقدر اینها زیبا است و حرف در آن است! خدا در صحنه عمل و نه در صحنه کلاس، توحید و نبوت و معادش و همگی را بیان میکند. در صحنه شکست میگوید اساس خسران آنجایی است که منجر به اطاعت کفار شود؛ چه پیروزی در جنگ چه شکست در آن باشد! اما چه در پیروزی و چه در شکست، اگر این اتفاق منجر به اطاعت الهی و رابطه با خدا و گسسته از کفار شد، ربح و سود است. در جنگ اُحُد، سرمایه ای که برای مؤمنین در تحلیلی که خدای سبحان از صحنه جنگ کرد و ایمانی که بدنبال این، شکل گرفت، جزء مهمترین رشدهای مؤمنین در اطاعت و محبت الهی شد. لذا خسران و عدم خسران دائر مدار اطاعت یا عدم اطاعت از کفار و ولایت حق یا عدم ولایت حق است. ان شاء الله خدای سبحان، خودش را در صحنه عمل، به ما بباوراند و دنبال خدا باید در زندگی و نه فقط در ذهن بود؛ هرچند که در ذهن هم میباشد ولی فقط در ذهن دنبال خدا نگردیم. لذا خدا در صحنه زندگی و عمل دارد با ما زندگی میکند و زندگی را به ما یاد میدهد.
لزوم تصرف روش و محتوای سایر فرهنگها
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: فرقی نمیکند و برای همه، همین طور است و اگر ما حتی در روش استفاده میکنیم، خاصیت فرهنگ زنده است. گاهی این طور است که ما تخطئه بکنیم که ما چنین نمیکنیم و متعدد هم مثال زدم و تعبیری که شهید مطهری(ره) در اینباره دارد، تعبیر زیبایی است. سؤال شما این است که روشها را آنها دارند و ما روشها را بگیریم و بکار ببندیم. عرض ما این است که به تعبیر شهید مطهری(ره)[26]، فرهنگ زنده، فرهنگی است که وقتی با فرهنگ دیگری مواجه میشود، او را هضم و جذب میکند و آن مقداری که از سنخ خودش میشود را نگه میدارد که این، از سنخ خود شده است و بصورت چسباندن نیست که آن، التقاط است. اگر ما روشها را هم همین طور آوردیم و کنار محتوا قرار دادیم، التقاط پیش میآید و دیگر موجود زنده نیست؛ بلکه چسباندن چند چیز کنار همدیگر است. اما در فرهنگ زنده و اسلام بعنوان حقیقت زنده مانند انسان زنده، ما نمیتوانیم غذا را به انسان بچسبانیم که چاق شود و اصلاً اینطوری چاق نمیشود! بگوییم این ویتامین است و به اینجا بچسبان تا چاق شوی! میگوید این ویتامین باید خورده و جذب بشود و زائدش دفع بشود تا تأثیر خود را بگذارد. این مطلب بسیار مهم است! حتماً با این نگاه باید در هر چیزی حتی در روش، هضم و جذب صورت بگیرد.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
[1] بصائر الدرجات؛ ج 1؛ ص 196
[2] آل عمران/۱۴۹
[3] آل عمران/150
[4] بیانات رهبر معظم انقلاب در 03/03/1395 و 14/03/1395
[5] بقره/۲۵۶
[6] یوسف/ ۳۹
[7] بقره/۲۵۸
[8] همان
[9] همان
[10] الکافی؛ ج ۲؛ ص ۱۸
[11] تحف العقول؛ ص ۴۷۹
[12] آل عمران/۳۱
[13] محجة البیضاء؛ ج ۸؛ ص ۱۱
[14] انعام/ ۴۲
[15] لقمان/32
[16] همان
[17] حجر/22
[18] تکویر/1
[19] تکویر/6
[20] انعام/۷۶
[21] روایت «الإنْسانُ عَبدُ الإحْسانِ»/ غرر الحکم؛ ص ۲۶۳
[22] طه/18
[23] طه/19
[24] طه/20
[25] الکافی؛ ج 1؛ ص 266
[26] کلیات علوم اسلامی ۱ (منطق و فلسفه)؛ ص ۱۷_۱۸
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 876” دیدگاه میگذارید;