بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین»
مقدمه
در مباحث گذشته با نگاه مرحوم علامه (ره)، به این عنوان رسیدیم که در قیامت، آنچه به عنوان حقیقتِ تغییر مطرح شده، ابتدائا در وجود انسان محقق خواهد شد. ممکن است در خارج، تغییر ایجاد شود و ممکن است تغییر ایجاد نشود. دلیلی که عنوان کردیم این است که انسانهایی در همین عالم، به آن موطن میرسند و میتوانند عالم را به همانگونه ببینند، مطابق با آیات قرآن «وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ»[1] و «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ»[2] صعقه و فزع ندارند که نشان این است که در همین دنیا، این مسئله برایشان محقق شده و در آنجا برای آنها، تکرار و تحققی از این جهت نیست که بخواهد صعقه و فزع داشته باشند، بنابراین از تمامی مواقف قیامت، به وعده الهی درامان هستند.
پس اگر امکان تحقق توحید در اینجا هست، با توجه به اینکه این تحقق با تخریب عالم همراه نیست و عالم به معنایِ ظاهریِ از بین رفتن، خراب نشده، اما آن حقیقت برای اینان محقق شده، بنابراین نتیجه این میشود که سنخ تحقق آن حقیقت، از سنخ خراب عالم نیست، هرچند ممکن است برای نظام کل و برای عموم افراد، این تحقق همراه با تخریب باشد؛ اما ملازم این نیست که حتماً اینگونه باشد. این چکیده آنچه از منظر علامه (ره) بود وگرنه آیات و روایات بر بیشتر از اینها نیز دلالت دارند. بحث از نظر علامه (ره) بود و ممکن است نظرهای دیگری نیز در این زمینه وجود دارشته باشد. بنابراین از نگاه ایشان، آنچه در معاد محقق میشود، همان حقیقت توحیدی است که در دنیا از آدمی خواستهشده و همان حقیقتی است که قبل از دنیا برای انسان مقررشده و نسبت به آن پیمان و میثاق گرفتهشده و همان حقیقتی است که فطرت انسانها بر او تنیده شده است.
در ادامه، موضوع را از کتاب «انسان کامل» عبدالکریم جیلی پی میگیریم که مبدأ بحث علامه (ره) هست، اما ایشان به جیلی ارجاع ندادند و همین معنا را آورده و بسط دادهاند.
کتاب جیلی که در سابق، کتاب درسی نیز بوده است، دو جلد بوده که اکنون در یک جلد به چاپ رسیده است. در این کتاب در باب شصت و یکم، با عنوان «الباب الحادی و الستون فی اشراط الساعة و ذکر الموت و البرزخ و القیامة و الحساب و المیزان و الصراط و الجنة و النار و الاعراف و الکثیر الذی یخرج اهل الجنة الیه» بیانی دارد که یکی از کلیدی ترین مباحث موضوع معاد و توحید است.
ایشان ابتدا به صورت مقدمه، از دو منظر نگاه می کند و پس از آن وارد نگاه ادق میشود که در اینجا قصد ارائه آن نگاه ادق را داریم.
چیستی و مرتبه عالم غیب و شهادت
«إعلم أن الحق تعالی له عوالم کثیرة»[3] خداوند تبارک و تعالی عوالم زیادی دارد، «فکل عالم ینظر الله إلیه بواسطة الإنسان یسمی شهادة وجودیة» هر عالمی را که خداوند از چشم انسان و به واسطه انسان به او نگاه میکند، شهادت است «و کل عالم ینظر إلیه من غیر واسطة الانسان یسمی غیبا» و هر عالمی بدون واسطه انسان به آن نگاه میکند، غیب است. «ثم إنه جعل ذلک الغیب نوعین» (غیب را دو نوع قرار داد) «فغیبٌ جعله مفصّلا فی عالم الإنسان و غیبٌ جعله مجملا فی قابلیة الانسان» (یک غیب که مفصل در عالم انسانی است و غیبی که مجمل در قابلیت انسانی است. هر کدام از این عبارات جای بحث و بیان دارد که مطرح نمی کنیم. «فالغیب المفصل فی علم الإنسان یسمی غیبا وجودیا و هو کعالم الملکوت و الغیب المجمل فی القابیلة یسمی غیباً عدمیا» غیب وجودی، عالم ملکوت است و غیب عدمی، غیبی است که در قابلیت انسان هست اما با عالم ملکوت متفاوت است. اینها اصطلاحات عرفانی است و باید خوب معنا کرد و فهمید. همچنان که اگر عوالمِ فوقِ وجود در بعضی از مسائل گفته میشود، به معنای عدم نیست، در اینجا نیز غیب عدمی، در مقابل وجود نیست، بلکه این عدم، فوق وجود است. معنای فوقِ وجود نیز خالی از اشکال و مسامحه نیست، زیرا فوقِ وجود هم نوعی نسبت است، اما غیب عدمی یعنی جایی که نسبت ندارد حتی نسبت به وجود و عدم.
تا می رسد به اینجا که می فرماید: «ثم إن هذا العالم الدنیاوی الذی ینظر الله الیه بواسطة هذا الانسان لا یزال شهادة وجودیة مادام الانسان واسطة نظر الحق فیها» تا وقتی انسان، واسطه نظر حق در این عالم دنیا هست، این عالم شهادت است. هر وقت انسان از عالم دنیا رخت بربست و انسانی نبود، عالم دنیا، غیب میشود. نه غیب شدن به معنای قائم شدن، بلکه یعنی واسطه نگاه برداشته شد. چون شهادت و غیب برای خداوند شهادت و غیب نیست؛ چون نسبت نامتناهی به همه چیز علی السوی است. اگر می خواست نسبت به خداوند متعال، چیزی غیب باشد و چیزی شهادت یا چیزی قریب باشد و چیز دیگری بعید، محدودیت ایجاد می شد. «عال في دنوه دان في علوه»[4] هیچ نسبتی برای خداوند با چیزی دیگر برقرار نیست وگرنه محدودیت ایجاد می کرد و طرفی وجود داشت، در حالی که نسبت به خداوند، طرف وجود ندارد و نسبت خدای تبارک و تعالی با عالم، نسبت دوطرف نیست، بلکه اضافه، اضافه اشراقیه هست – تازه در نگاه حکمت متعالیه – و در اضافه اشراقیه، طرف مقابل در نظر گرفته نشده است. مطلب بسیار دقیق است. «فإذا انتقل الإنسان منها» وقتی انسان از دنیا رخت بربست – نه یک نفر بلکه انسان بما هو انسان، «نظر الله إلی العالم الذی انتقل إلیه الإنسان بواسطة الانسان فصار ذلک العالم شهادة وجودیة و صار العالم الدنیاوی غیبا عدمیا» به واسطه انسان، نظر الهی به آن عالمی تعلق میگیرد که انسان در آن وارد شده است. با این اوصاف آنجا شهادت و اینجا غیب عدمی میشود. «و یکون وجود العالم الدنیاوی حینئذ فی العالم الإلهی کوجود الجنة و النار الیوم فی علمه سبحانه و تعالی» وجود عالم دنیا در آن روز، در عالم الهی مثل جنت و نار در امروز است. روایت داریم که جنت و نار امروز محقق و مخلوق هستند یا روایت زید بن حارث که میگوید: من الآن جهنمیان را در جهنم و بهشتیان را در بهشت میبینم و پیامبر (ص) تائید میفرمایند.[5]) می فرماید «فی علمه سبحانه و تعالی» که به واسطه نظر انسان است و الا علم خداوند تبارک و تعالی بدون نظر انسان، غیب و شهادت ندارد. اگر میگوییم خداوند عالم الغیب و الشهادة هست، یعنی به واسطه نظر انسان است و این نظر انسان به این معنا نیست که خداوند به این نظر احتیاج داشته باشد؛ بلکه به خاطر این است که انسان، غیب و شهادت دارد و خداوند با این انسان دارد سخن میگوید و برای او تبیین میکند، برای این انسان غیب و شهادت است و بنابراین به این واسطه، علم الهی، غیب و شهادت پیدا میکند. سپس می فرماید: «فهذا هو عین فناء العالم الدنیاوی و عین القیامة الکبری و هی الساعة العامة» فناء دنیا و قیامت کبری هر دو یک بحث می شوند.
این کلام، خیلی سنگین و دقیق است و باید در آن تأمل کرد. خیلی ها با این که این بیان را قبول دارند اما به خاطر غیرت در بیان مطرح نکردهاند. این یک مبنایی است که اگر قبول شود در تمام زیر مجموعه معارف مؤثر است و نگاه انسان در مبدأ، معاد، اسماء الهی و غیره تغییر می کند.
برای روشنتر شدن مطلب، مثالی را عنوان میکنیم. آب را همه میشناسیم که ترکیب است و میبینیم. آیا این آب، همیشه آب است؟! یعنی اگر این آب از جو کره زمین خارج شود چه اتفاقی میافتد؟! اگر گفته شود آب چیست، می گوییم آب، سیراب کننده هست، مایع است و ویژگیهایی از این قبیل. حال اگر از جو کره زمین بالاتر برود، متلاشی میشود و هیچ دو مولکولی از آن کنار هم قرار نمیگیرند. حال اگر نوری در آنجا تابیده شود، حداکثر چیزی که ممکن است از نظام مولکولی آن دیده شود، شاید لمعانی باشد. این تغییرات، بدون این که کاری با این آب صورت گرفته باشد و تنها با جابجایی رخ داده است. بنابراین آب تحت شرایط این دنیا به شکل حاضر هست و اگر هر کدام از شرایط و نسبتهایش برداشته شوند، دیگر به این شکل نخواهد بود. خیلی خوشبین باشیم که بگوییم مولکولی از آب در جو باقی میماند؛ بلکه مولکول هم در آنجا به اتم تبدیل میشود. در زمین، جاذبه، مولکول را کنار هم نگه داشته تا از درون و بیرون حفظ شود. جزئیات بیشتر این که آیا اتم باقی میماند یا مولکول یا تغییرات به چه صورت است در علم فیزیک روشنتر است؛ اما آن چیز قطعی این است که آب در فضایی خارج از اینجا دیگر به شکل مایع نیست. در آنجا برای حفظ این آب، یا باید آن را در جایی حبس کنند یا اینکه اگر چیزی در فضا به اسم آب باشد، به صورت انجماد است و آن چیزی که در اینجا به صورت مایع هست، در آنجا به طور قطع به گاز تبدیل میشود، زیرا وقتی فشار وجود ندارد مولکولها تراکم ندارند. ممکن است جمادی مثل سنگها باشد، اما مایع چون زودتر فرار هست و دائماً در حال تغییر است، در جو وقتی فشار اصلاً نباشد تبدیل به گاز میشود. این نسبتهاست که اشیا را برای ما در اینجا به این صورت درآورده است و کافی است این نسبتها مقداری تغییر کنند. مثل همان خارج شدن از جو که مقدار کمی نسبتها تغییر کردهاند، خیلی چیزها دیگر به شکل قبل نیستند. حال آیا این آب است یا آن که در جو است؟ آیا آب از آب بودن خارج شده است؟! نه! اما دیگر عمده تأثیراتی را که در اینجا دارد ندارد. همین تأثیراتی را که ما در وجود آب، ذاتی میدیدیم.
همین تفاوت نظریه نسبیت انیشتین با نظر قبلیها در همین است یا در هندسه مسطحه با هندسه فضایی تفاوتی که ایجاد کرد بر همین اساس بود. نسبت کوانتوم با نسبت انیشتینی نیز بر همین اساس است؛ یعنی نسبتها در جایی که تغییر بکنند، مثلاً تغییر سرعت زیاد بشود، بسیاری از چیزهایی که قبلاً با سرعتِ قبل به شکل دیگری بود، با سرعت جدید مثل سابق نیست. با دقت بیشتر، اگر بتوان زوایای فتونهای تابیدهشده را ردیابی کنیم، ملاحظه میکنیم همه فتونها ذرهای عکسالعمل نشان نمیدهند بلکه بعضی به صورت موجی عکسالعمل نشان میدهند. ممکن بود که تا به حال به اینها دقت نشده بود. بنابراین تغییر نسبتها در همین فضا امکانپذیر است. تغییر نسبت ها با مقداری تغییر فضا بهسرعت اتفاق میافتند.
این نوع نگاه، تغییر نسبتها است، اما تغییر نسبتها از منظر انسانی است که نگاه میکند. نگاه انسان در اینجا به عالم از منظر چشمش محقق میشود که این چشم لوازمی دارد که نسبتهایی را برقرار میکند. اگر انسان در جای دیگر، با نسبت دیگر و از منظر دیگری به عالم نگاه کند، حقایق عالم را بهگونهای دیگر میبیند. همانگونهای که در حال حاضر برای ما غیب و برای معصوم مثلا شهادت است و اگر همه انسانها این ظرفیت برایشان در قیامتِ عامه محقق شد، همه به آن نسبت، حقایق را میبینند.
پرسش و پاسخ
پرسش: نویسنده فرمود: «با نظر الهی به واسطه انسان، عالم، عالم شهادت میشود»، این شهادت برای چه کسی است، اگر برای انسان است چرا به واسطه نظر الهی است؟ چون خداوند عالم الغیب و الشهادة است!
به عبارت دیگر اگر خداوند را محور قرار دهیم، پدیده ها و عالم غیب و شهادت چه معنایی پیدا می کنند؟ اگر انسان را محور قرار دهیم، چه معنایی می یابند؟
پاسخ: موضوع عرفان، خداست. پس اگر خداوند را محور قرار بدهیم، در آن نگاه، پدیده، دیگر معنا پیدا نمیکند. زیرا در آن نسبت، خداوند است و شئون او؛ خداوند و تجلیات و مظاهرش هستند. آنجا خداوند و غیر مطرح نمیشود. در آن نگاه، غیب و شهادت در کار نیست.
اما چون خداوند خداوند متعال می خواهد سیر را برای انسان به عنوان موحد و در قوس صعود، محقق کند تا بهمراتب توحیدی برسد، از منظر این انسان به عالم نگاه کرده و این نگاه به عالم، نقص خداوند نیست؛ بلکه هدف، تحقق بیان راه برای انسان است.
مثال نازله آن این بیت می شود: «چون که با کودک سر و کارت فتاد/پس زبان کودکی باید گشاد»[6] اگر هنگام حرف زدن با کودک، به زبان کودک حرف بزنیم، نقص در وجود ما نیست؛ بلکه این نگاه به عالم، از راه و نگاه انسان، به این دلیل است که خداوند میخواهد احکام را برایش مترتب کند و اگر از این منظر نگاه نمیشد و احکام مترتب میشد، ربطی به انسان پیدا نمیکرد؛ زیرا انسان قادر به دیدنشان نبود و احکام برایش فایدهای نداشتند، زیرا متناسب با انسان نبودند. با این منظر احکام و راه محقق شده است. لذا این ضرورت، حرکت و سیرِ انسان اقتضا میکند که خداوند از طریق انسان به عالم نگاه کند. این نوع نگاه بدین خاطر است که میخواهد برای انسان معاد را محقق و غیب و شهادت را معنا کند، پس از نگاه انسان میبیند. خود خداوند متعال که غیب و شهادت ندارد. لذا در روایات هست که اسماء را قرار داد «لیعرف به»[7] تا با این اسماء شناخته شود. یعنی اسماء برای شناختن هستند و شناختن برای انسان محقق میشود، پس زبان اسماء – نه زبان لفظی، بلکه تعینات و تکثرات اسمایی – همه به لحاظ وجود انسان هستند. به همین دلیل خداوند بعضی از اسماء را ظاهر کرد و بعضی ظاهر نشدند. در روایت هست که «لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَيْهَا»[8]به خاطر اینکه انسان به آن اسماء نیاز دارند، آنها ظاهر شدند. بعضی از اسماء، مکنون مستأثر است، چون خلق نیازی به آن ندارد. اگر خلق به آن نیاز ندارد چرا اسم است؟ زیرا در مقام خلق به آن نیازی ندارند. آنجا که معصوم به اسم مستأثر مکنون قسم میدهد یا مظهر او میشود، نظام خلقی مطرح نیست، بلکه فقط فعل، وجه و شأن است.
پرسش: آیا نویسنده می خواهد نتیجه بگیرد که عالم دنیا نابود نمیشود؟
پاسخ: نمیگوید نابود نمیشود بلکه نابودی را بیان میکند. فنای دنیا به لحاظ این است که انسان دیگر در دنیا نیست و خداوند از منظر انسان به عالم دنیا نظر ندارد، لذا این عالم در آن موقع غیب است. هر جا که خداوند متعال از منظر انسان نگاه کند، همان جا شهادت است؛ چون در قیامت از منظر انسان نگاه میکند، قیامت شهادت میشود.
پرسش: با برپایی قیامت، در عالم تجلیات این دنیا هنوز هست؟
پاسخ: بله، هست. آیه قرآن میفرماید: «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاعٌ»[9]، حیات دنیا در آخرت، متاع است. نمیگوید: دنیا نیست. ممکن است کسی خلاف ظاهر بگوید که منظور از دنیا در این آیه، بهرههایی از حیات دنیا است که اعمال انسان باشد، این هم اشکالی ندارد گفته شود، اما ظهور اولیه آیه این است که دنیایی به معنای واقعی هست اما به قدر متاع. و اساس بر این است که حقیقت حیات، در آخرت است «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ»[10].
پرسش: منظور از «الغیب المجمل فی القابیلة یسمی غیباً عدمیا» چیست؟ آیا اشاره به مقام ذات دارد؟
پاسخ: خیر. غیب عدمی یعنی از منظر چشم انسان، آنجا مشهود نیست. مقام ذات، موضوع هیچ اسم، حکم، رسم و هیچ محمولی از این محمولها نیست. حتی آنجایی که بگویی: «قابل حمل نیست»، «مجهول مطلق است»، «غیب عدمی است» و غیره، هیچکدام از اینها بر مقام ذات بار نمیشود. هر کدام از اینها یک مفهوم است. مرحوم علامه (ره) میفرماید: به محض این که پای مفهوم باز شد، حد خورده و دیگر مقام ذات نیست. پس غیب عدمی و امثال ذلک، همگی در مقام فعل الهی است.
پرسش: در قیامت، ادلهای داریم که می گوید حقایق اشیا آشکار میشود، آیا همین دال بر تغییر نسبتها در خارج نیست؟
پاسخ: نسبتها در منظر انسانها تغییر میکند، نه اینکه نسبتهای در درون انسان، به خاطر تغییر نسبتها در خارج تغییر کنند. تحقق این تغییر نسبتها در درون انسان، بدین خاطر است که در عالم واقع تمام این مراتب هست و الان هم هست، نه اینکه بعدا ایجاد میشود. دید انسان نسبت به این مراتب تغییر میکند، اما در خارج تغییری ایجاد نمیشود. یعنی انسانی که به مرتبه قَدَر معلوم نگاه می کرد، در قیامت به مرتبه خزائن می نگرد «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم»[11] قدر معلوم، حیات دنیا بود و خزائن، جنبه یل ربی اشیاء که وجه الله است «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»[12] و «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عندالله باقٍ»[13] که توضیح آن گذشت.
پرسش: در توجیه آیاتی همانند «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت * وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَت»[14] گفته شده است: در همین عالم، وقتی انسان چند هزار پا از زمین بالا برود، عالم را متفاوت میبیند. همانند همان مثالی که در مورد آب و خروج آن از جو زمین زدید؛ یعنی دید انسان به همان مرتبه قدر معلوم تغییر میکند!
پاسخ: این که فرمودید، یک مسئله مادی است و در عرفان اسمش را «تأنیس» می گذارند. اگر بخواهیم تغییر نسبتها را تصویر کنیم که به چه معناست، می توانیم از یک مسئله مادی نیز به عنوان تأنیس استفاده کنیم. اما این تأنیس است برای این که آن حقیقت را بیان کنیم، نه این که همان حقیقت است. این یک مرتبه مادی در یک مرتبه مادی دیگری است. هر دو در مرتبه شهادت هستند. ولی بحثی که الان مطرح کردیم، خیلی عظیمتر است. می گوییم انسان در مرتبه خزائنش به مرتبه خزائن عالم نگاه می کند. آن وقت مرتبه قدر معلوم برایش غیب می شود.
هنگام توجه به قدر معلوم، خزائن برایش غیب بود و حال که به مراتب خزائن رسیده، قدر معلوم غیب است. همچنان که برای بعضی از انسانها در همین عالم محقق میشود، در آخرت برای همه اتفاق میافتد و این تغییر نسبتها در منظر انسان، ملازم این نیست که عالم دنیا به معنای هلاکت از بین برود. ممکن است از بین برود و یا نرود و حتمی نیست، چون غایت این بود که انسان قبض شود و از این عالم برود، حال میخواهد این عالم برچیده شود یا نه و هیچ منافاتی با هم ندارند. اما آن چیزی که بر حقیقت معاد مترتب میشود این است که انسان از منظر خزائن به عالم نگاه میکند و حال که به مرتبه خزائن می نگرد، فرقی نمیکند که در عالم خارج، قدر معلومی باشد یا نباشد؛ زیرا از این عالم به آن خزائن نگاه نمیکند و این عالم باشد یا نباشد، آن نگاه به خزائن محقق است.
پرسش: نتیجه کلام شما این میشود که وقتی انسان در عالم دنیا است و خداوند از این منظر به عالم می نگرد، عالم غیب، فانی باشد؟!
پاسخ: بله دیگر، برای ما آن عالم، غیبِ عدمی است. فنا، هلاک نیست، بلکه فنا یعنی من نسبت به او در غیب هستم و غیبِ عدمی است؛ یعنی ملکوت عالم، الآن نسبت به من غیب است.
پرسش: این نیاز به دلیل دارد. چرا این غیب بودن را تعبیر به فنا میکنید؟
پاسخ: چون آن چیزی که میخواهد محقق شود، نگاه انسان به خزائن است که بروز حق و توحید محض است. حجابی در آنجا حاجب نیست. بروز حق و توحید محض یعنی تمام نظام قدر معلوم که حاجب بود، حاکمیت نداشته و احتجاب نباشد، نه اینکه موجود نباشد؛ یعنی نظام دنیا با این سبک حاضر دیگر نیست. چون در اینجا «احتجب لخلقه بخلقه» است. در روایت است: «احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُور»[15] احتجاب حق به غیرِ حجاب محجوب است که همین وجود خلق و قدَرَش است. اگر عالم قدر از موجودات برداشته شد، به این معنا که نگاه به این مسئله از این موطن نشد، همه مسئله حل میشود.
به طور کلی، آن که ما الان نمیبینیم، نسبت به ما غیب است. وقتی که انسان از عالم دنیا رفت، این عالم فنا پیدا میکند، چون انسانی نیست که به آن نظر بکند. فنا به معنای از بین رفتن نیست بلکه به این معنا است که انسانی نیست که به وی نظر شود. یعنی فنا از منظر خدا و از چشم انسان به عالم. شهادت نیست، غیب است. الان هم نسبت به آخرت، همین نسبت هست.
پرسش: این که عالم بالا به نسبت این عالم، غیب شود، قابل پذیرش است. این هم که عالم بالا را در عرض این عالم ببینیم و بگوییم در آن عالم، دنیا غیب می شود قابل پذیرش است. اما چگونه این عالم و عالم قیامت میتوانند در طول هم باشد و حال آن که با ورود به قیامت، این عالم مخفی و غیب نمی شود؟
پاسخ: اگر از جنبه معرفت نفسی نگاه کنیم، طولی بودن این عوالم، در وجود انسان است وگرنه همه عوالم در محضر الهی یکسان هستند. چون اگر عوالم بخواهند در محضر الهی مترتب بر هم باشند، بُعد و قرب پیدا می کنند و حد ایجاد میشود. پس از منظر انسان، عوالم بر هم مترتب و طولی هستند و نسبت طولی در منظر خداوند متعال راه ندارد.
پرسش: پس تجلیات چگونه نسبت به خداوند متعال معنا می شود؟
به عبارت دیگر اگر انسان نبود، آیا میتوان برای عالم مراتبی تصویر کرد؟
پاسخ: بله. چون قیاس موجودات با هم مرتبه ساز است، اما نه نسبت به خداوند متعال؛ چون خداوند نسبت به همه قریب مطلق است زیرا نامتناهی است. اشیا که نسبت به هم سنجیده میشوند، قرب و بعد معنا پیدا میکند. اما تنها انسان ادراک این قرب و بعد را دارد، لذا اگر انسان باشد، ادراک این قرب و بعد صورت میگیرد، ولی اگر انسان نباشد قرب و بعد وجود دارند، اما ادراک نمیشوند. به این دلیل که ادراک قرب و بعد، دائر مدار قیاس است. ارتباط هر موجودی با خداوند، ارتباط محض است. یعنی قیاس در این ارتباط محقق نمیشود. اما انسان در ارتباطش با خداوند، بین خودش و موجودات، خودش و خودش و یا خودش و دیگران، قیاس ایجاد میکند؛ بنابراین قرب و بعد از جهت ادراکی، معنا، زبان، قاعده و تبیین پیدا می کنند و انسان قاعدهها را کشف میکند. قرب و بعد در عالم محقق است و باید کسی اینها را با هم قیاس کند تا تبیین شود. لذا بعضی از اشیا، اسماء بیشتری از خداوند تبارک و تعالی در وجودشان مظهریت دارد و بعضی کمتر هستند. در وجود بعضی از آنها، سلطان اسمی مظهریت دارد و بعضیها فقط ظهور اسم هستند و همه اینها مراتب قرب و بعد در تجلیات و شئون هستند.
مثل این که گاهی من تمام اعضا و جوارحم را بدون قیاس، خودم میبینم، اما گاهی دو عضو را با یکدیگر قیاس میکنم و یکی نسبت به دیگری ارجحیت دارد. مثلاً هنگام زمین خوردن، دست را حائل سر میکنم, زیرا سر شریفتر از دست است، اما هر کدام از این اعضا بهتنهایی در رابطه با من، من هستند و هیچکدام قرب و بعد بیشتری نسبت به من ندارند و نسبت من به همه، علی السوی است. – این مثالی برای تنظیر است وگرنه خداوند تبارک و تعالی از این مثال مبرا است. – عوالم وجودی من، مثل اینکه نفس من در مرتبه حس، حاس، در مرتبه خیال، متخیله و در مرتبه عقل، عاقله است، اینها نسبت به نفس، قرب و بعد ندارند و نفس با همه مراتبش متحد است. نمیتوان گفت عاقله نزدیکتر به نفس است، از وقتی که نفس حاسه است! نزدیکی معنا نمیدهد بلکه اتحاد است. پس نفس با حاسه، عاقله و یا متخیله جدا نیست. گاهی ما تقطیع میکنیم و نفس را در مرتبه حس، حس میبینیم، گاه در مرتبه خیال، متخیله و گاهی در مرتبه عقل، عاقله میبینیم. اما اگر دقیق نگاه شود آنجایی که حاسه یا متخیله و یا عاقله هست، نفس است. «النفس في وحدتها كلّ القوى»[16] نفس در عین این که واحد است همه قوا هم هست و قرب و بعدی به قوا بیش از همدیگر ندارد. البته این مثال است.
مثال دیگر: وقتی هوا از دهان خارج میشود و حروف مختلف ایجاد میشوند، ممکن است بعضی از حروف قشنگتر و زیباتر باشند – چون حروف هم مانند عوالم وجودی، مراتب وجودی دارند- یا از عوالی باشد یا از سوافل، زُبُر باشد یا بینات. نسبت حلق من با این حروف، قرب و بعدی ندارد. یک هوای خارج شده از دهان بود که در تارهای صوتی تبدیل به همه این حروف شد و همان هوا، صوتی است که تعیُّن پیدا کرده است. به همین دلیل میگوییم با هر متعیِّنی، مطلق هست. لذا قرب و بعد ندارد که بگوییم با این مقید، ، بیشتر مطلق است با آن مقید، کم تر. آن دیگر مطلق نیست.
به سخن خودمان بر میگردیم که قصد و ادعا بر این بود که توحید را کاربردی معنا کنیم و روشن کنیم که ما دائماً در مرعی و منظر توحید هستیم و آن چیزی که از توحید از ما خواستهشده، در دسترس ما هست.
خداوند تبارک و تعالی، ابده بدیهیات مصداقی
مرحوم علامه (ره) در المیزان در تفسیر سوره مبارکه نور، ذیل آیه 25 میفرمایند: خداوند تبارک و تعالی ابده بدیهیات است، منتها ابده بدیهیات مصداقی.
«قوله تعالى: «يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» المراد بالدين الجزاء كما في قوله: «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»: الحمد: 4 و توفية الشيء بذله تاما كاملا، و المعنى: يوم القيامة يؤتيهم الله جزاءهم الحق إيتاء تاما كاملا و يعلمون أن الله هو الحق المبين.»[17] اگر آیه را در ارتباط با آیات قبلی معنا کنیم، مرتبط با قیامت میشود؛ یعنی خداوند در آن روز، جزای تام را میدهد.
«هذا بالنظر إلى اتصال الآية بما قبلها و وقوعها في سياق ما تقدمها، و أما بالنظر إلى استقلالها في نفسها» ایشان یک مبنایی دارند که آیات در حال استقلال، یک معنای نفسی دارند و در ارتباط با آیات دیگر یک معنای ربطی دارند و هر دو معنا قابل استناد هستند. «فمن الممكن أن يراد بالدين ما يرادف الملة و هو سنة الحياة، و هو معنى عال يرجع إلى ظهور الحقائق يوم القيامة للإنسان،» می فرماید معنای استقلالی آیه، ممکن است این باشد که خداوند در آن روز تاما حقایق را بروز میکند و چون تاما بروز میکند، دنباله آن انسانها نیز حق مبین را میبینند «و يكون أكثر مناسبة لقوله:«وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ». و الآية من غرر الآيات القرآنية» بعضی از آیات، غرر آیات قرآن هستند، بعضی از آیات، غرر آیات سوره هستند. این اصطلاح علامه (ره) هست که فقط در چند آیه عنوان میکند. «من غرر الایات السورة» زیاد دارد اما «من غرر الآیات القرآنیة» فقط چند جا دارد. «و الآية من غرر الآيات القرآنية تفسر معنى معرفة الله فإن قوله: «وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» ينبئ أنه تعالى هو الحق لا سترة عليه بوجه من الوجوه» هیچ پرده ای بر او نیست «و لا على تقدير من التقادير فهو من أبده البديهيات التي لا يتعلق بها جهل» ابده بدیهیات مصداقی که هیچ حجاب و جهلی به آن امکان ندارد. «لكن البديهي ربما يغفل عنه» وقتی غفلت از این بدیهی محقق میشود، به این معنا است که علم به آن هست و الا غفلت معنا پیدا نمیکرد. از علم، غافل است نه اینکه علم نباشد، بلکه توجه به علمش ندارد. غفلت جایی است که علم بوده، ولی توجه به آن علم وجود ندارد. پس اگر کسی تا به حال علم به آن پیدا نکرده باشد، گفته نمیشود نسبت به آن غافل است. «فالعلم به تعالى هو ارتفاع الغفلة عنه» در قیامت همین مرتبه میخواهد محقق شود که انسان رابطهاش را با ابده بدیهیات ببیند، «الذي ربما يعبر عنه بالعلم و هذا هو الذي يبدو لهم يوم القيامة فيعلمون أن الله هو الحق المبين.» وقتی ابده بدیهیات را میبیند دیگر حق، غفلت بردار نیست و مبین و آشکار است و آنجا میفهمد که چقدر در غفلت و خسران است «يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّه»[18].
انسان، نیازمندترین مخلوق به خدای سبحان، که شدیدترین توجه را به خدای رافع نیازش دارد
خداوند انسان را نیازمندترینِ خلق کرده تا انسان را به مرتبه عالی رافعِ نیاز هدایت کند و هرچه نیاز شدیدتر باشد، توجه به رافع نیاز بیشتر است. توجه هم وجودی است نه حصولی و این توجه به رافع، بیشتر احساس میشود و این احتیاج رابطه ایجاد میکند. پس هر چه محتاجتر رابطه بیشتر. چون انسان میخواهد به مرتبه تام برسد، محتاجترین موجودات از جهت وجودی است و این احتیاج از ابتدای تولد تا آخر هست. شیطان هم انسان را خوب میشناسد و میداند که راه ارتباط انسان با خدا، نیاز است و نیاز، انسان را منتقل به رافع نیاز میکند، پس از همین راه ورود میکند. مرحوم علامه (ره) هم فرمودهاند که اولین علم فطری بشر که در کودک محقق میشود، همان نیاز است.
دو آیه در قرآن آمده که علامه (ره) آن دو را در جلد سوم صفحع 95 تبیین میکند. یکی این آیه است که میفرماید: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ»[19] و دیگری در سوره مبارکه کهف آمده است که «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»[20] در این آیه میفرماید: ما این زینت را قرار دادیم تا سبب ابتلا باشد تا ثابت کند چه کسی در عمل بهتر است. شیطان از همین قاعده استفاده میکند. مطابق آیه «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ»، شیطان، شهوات را برای انسان زینت قرار داد. علامه (ره) فاعل زُيِّنَ را در تفسیر ذیل آیه بیان میکند و میفرماید که این دو آیه و امثال اینها، چه نسبتی پیدا می کنند.
«قوله تعالى: زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ «إلخ»، الآية و ما يتلوها بمنزلة البيان و شرح حقيقة الحال لما تقدم من قوله تعالى آنفا: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً «إلخ» إذ يظهر منه أنهم يعتقدون الاستغناء بالأموال و الأولاد من الله سبحانه فالآية تبين أن سبب ذلك أنهم انكبوا على حب هذه المشتهيات و انقطعوا إليها عن ما يهمهم من أمر الآخرة، و قد اشتبه عليهم الأمر فإن ذلك متاع الحيوة الدنيا، ليس لها إلا أنها مقدمة لنيل ما عند الله من حسن المآب مع أنهم غير مبدعين في هذا الحب و الاشتهاء»[21] این که کفار مذکور در آیه، به زن و فرزند و اموال میل دارند، این محبت را خودشان ابداع نکردند، بلکه خداوند این محبت را قرار داده است «و لا مبتكرون بل مسخرون بالتسخير الإلهي بتغريز أصل هذا الحب فيهم ليتم لهم الحيوة الأرضية فلو لا ذلك لم يستقم أمر النوع الإنساني في حيوته و بقائه بحسب ما قدره الله سبحانه من أمرهم حيث قال:
«وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ: البقرة- 36.» اگر این محبت به اموال، فرزند و نسل نبود لکم فی الارض مستقر محقق نمیشد و چون اراده الهی به این تعلق گرفته، محبت هم هست. اما این محبت فی نفسه باطل نیست، بلکه وقتی حاجب میشود باطل است. کار شیطان این است که این محبتی را که خداوند متعال زینت زمین قرار داده، انسان را بر این زینت ها متوقف کند و تمام نگاه انسان را متوجه به این حبها کند. وقتی تمام نگاه، متوجه اینها بشود، از خداوند منصرف و در همین ها متوقف میشود. لذا خداوند دائماً انسان را مبتلا میکند «فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ»[22]. سختی ها یعنی احتیاج، و یتضرعون یعنی از این بأساء و ضراء که احتیاج بود، رجوع محقق شود و «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها» محقق شود؛ ارتباط دیده شود که ما این زینتها را قرار دادیم. اما اگر این بأساء و ضراء انسان را به خداوند متعال منتقل نکرد، این دیگر نعمت نیست. علامه (ره) در ادامه میفرماید که نگاه استقلالی به وسایل، نعمت را به نقمت تبدیل میکند. یعنی شیطان، راه جدایی ندارد.
مرحوم آخوند ملاصدرا (ره) در شرح اصول کافی شرح زیبایی دارد که شیطان مطابق آنچه خداوند خلق کرده، در مقابل آن آیینهای قرار داده و انسان را دعوت به آن آئینه میکند، در حالی که سراب است.
استقلالی دیدن یعنی همان سراب دیدن که هرچه انسان به سمت آن آئینه حرکت میکند از حقایق دور میشود؛ چون پشت به حقایق کرده است و نعمت هم اگر استقلالی دیده شد نقمت میشود. تفاوت نعمت و نقمت، در نگاه و دید استقلالی و غیر استقلالی است؛ لذا تغییر نیست. آنچه قرار است در قیامت محقق شود با آنچه در دنیا در حال تحقق است، در این دو نگاه است و کار شیطان در اینجا این است که نگاه استقلالی ایجاد کند که در این صورت، نقمت و دوری میشود و در قیامت «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ»[23] آن اسبابی که استقلال برایشان دیده میشد و انسان را متوقف می کرد، برداشته میشود وگرنه آن اسبابی که خداوند قرار داده وجه الهی و باقی است «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
در ادامه، علامه (ره) به تفاوت زینت الهی و زینت شیطانی می پردازد و اینکه کار شیطان این است که راهی را که خداوند تبارک و تعالی برای کمال قرار داده، برای سقوط قرا دهد.
این بحثی را که در این جلسات مطرح شد، به سادگی قبول نکنید و تا به لوازمش مطلع نشدید، برای کسی نقل نکنید.
ان شاء الله خداوند تبارک و تعالی آنچه را که گفتیم مورد رضایت خودش قرار دهد و فهم ما را به سمت فهم صحیح از دین سوق دهد و اگر اعوجاجی در فهممان هست، به برکت وجود و رحمت خودش، از وجود ما بردارد.
«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. نمل(27)، 89.
[2]. زمر(39)، 68.
[3]. الإنسان الکامل، ج 2، ص 68. باب 61.
[4]. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج 6، ص 376.
[5]. الكافي، ج 2، ص 53. كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِي الْجَنَّةِ وَ يَتَعَارَفُونَ وَ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّار.
[6]. مثنوی معنوی، دفتر چهارم.
[7]. الكافي، ج 1، ص 113. فَلَيْسَ يَحْتَاجُ أَنْ يُسَمِّيَ نَفْسَهُ وَ لَكِنَّهُ اخْتَارَ لِنَفْسِهِ أَسْمَاءً لِغَيْرِهِ يَدْعُوهُ بِهَا لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يُدْعَ بِاسْمِهِ لَمْ يُعْرَف.
[8]. الكافي، ج 1، ص 112.
[9]. رعد(13)، 26.
[10]. عنکبوت(29)، 64.
[11]. حجر(15)، 21.
[12]. قصص(28)، 88.
[13]. نحل(16)، 96.
[14]. تکویر(81)، 2-1.
[15]. الكافي، ج 1، ص 105.
[16]. شرح المنظومة، ج 5، ص 180. النفس في وحدته كلّ القوى
[17]. الميزان في تفسير القرآن، ج 15، ص 95.
[18]. زمر(39)، 56.
[19]. آل عمران(3)، 14.
[20]. کهف(18)، 7.
[21]. الميزان في تفسير القرآن، ج 3، ص 95.
[22]. انعام(6)، 42.
[23]. بقره(2)، 166.
اولین کسی باشید که برای “انسانشناسی قرآنی | جلسه 61” دیدگاه میگذارید;