بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر باب هشتاد و ششم کتاب الحجت کتاب شریف کافی هستیم و حدیث دوم این باب. در عنوان بابی که اینجا ذکر شد نکاتی را قبلاً عرض کرده بودیم که «باب فیمن دان الله عز و جلّ بغیر امام من الله جلّ جلاله»[1] دان الله را بنا بر اینکه معنای بر قرب کرده بودیم، یک توجیهی برایش انجام دادیم؛ اما مترجمین «دان» را از دِین گرفتند و از دین گرفتند و لذا «فی من دان الله عزّ و جلّ» یعنی آن که دین خودش را به سوی خدا بدون امام قرار بدهد نه «دان الله» که نتیجه باشد بلکه دینش را که مسیر و راه باشد، دین را به غیر امام قرار دادند آن باب را در آن باب قرار داده. کسانی که دینشان را به خدای سبحان به غیر از طریق امام قرار می دهند. این سر راست تر است و آن توجیهات را هم نمی خواهد. تشکر از بعضی دوستان هم که تذکر دادند.
در روایت دومی که در این باب هست، می فرماید که «عن محمد بن مسلم قال: سمعت اباجعفر علیه السلام یقول: کل من دان الله بعبادة یجهد فیها نفسه و لا امام له من الله فسیعه غیر مقبول» روایت بسیار زیبایی است و پر اثر و تمثیلی که ادامه روایت را حالا باز در محضرش هستیم که با تمثیل در این روایت شریف بیان دارد که این بیان ان شاء الله بتواند برایمان راهنمای خوبی باشد. امام باقر علیه السلام می فرمایند که هر کسی «دان الله بعبادة» … آنجا بود که «دان الله بغیر امام». دان الله اعم از عبادت است. عبادت هم قسمی از دان الله و دین خداست. دین خدا هم احکام عبادی فردی را دارد هم احکام سلوکی جمعی را دارد هم احکام معاملاتی را دارد؛ منتها چون احکام معاملاتی خیلی هایش بر اساس آن نظام تفاهم جمعی است و تقریباً شارع امضا کرده بسیاری از آنها را و بعضی را که با روح توحید سازگار نیست نفی کرده یا تصحیح کرده؛ اما در عبادات تقریباً همه اش بر اساس تأسیس شارع است و جعل شارع است؛ لذا در اینجا فرمود که «دان الله بعبادة» یک. دو «دان الله بعبادة» چون عبادات را رایج بود که عده ای برای خودشان یک مسیر خاصی را قرار می دادن به غیر از آن چیزی که وارد شده بوده؛ لذا «دان الله بعبادة» در اینجا تخصیص به ذکر پیدا کرد. مثل مثلاً بعضی از مذاهب صوفیه، مکاتبی که در عزلت ها، گوشی نشینی ها، عبادات ویژه مثل همان رهبانیتی که در مسیحیت محقق شده یا امثال اینها که رایج بوده بین ادیان، بعضی ها افراط شدت است و افراط در دینداری را می خواستند انجام بدهند؛ لذا برای خودشان اعمالی را علاوه بر آن چه که در شارع مقدس جعل کرده بود به صورت وجوبی یا استحبابی برای خودشان اینها جعل ویژه ای ایجاد می کردند.
پس بحث در این است که راه به سوی خدا یک راه عظیم بی نهایت بسیار چه هست؟ پیچیده ی مظلمی است از جهت اینکه یک راه است و بقیه انحراف که مثالش را جلسه گذشته عرض کردیم که اگر در راه یک دایره را کسی از نقطه مرکزش به محیطش 360 شعاع ترسیم بکند، درست است؟ بین هر کدام از این دو شعاع یک درجه فاصله است. یکی از اینها اگر راه به سوی خدا باشد 359 تایش چه هست؟ مراتب انحراف است تا آنی که مقابل که کاملاً مقابل است، 180 درجه با این فاصله دارد، تا آنهایی که یک درجه، دو درجه، سه درجه. این در نظام مادی است؛ یعنی اگر کسی از نقطه ی الف که مرکز دایره باشد بخواهد به ب برسد یک راه وجود دارد که این راه مستقیم است و متصل است. هر راه دیگری که از این به صورت مستقیم بخواهد نتیجه گرفته بشود یا یک درجه فاصله دارد یا بیشتر یا بیشتر فاصله دارد دیگر. دور می شود، اخر به نقطه ی ب نمی رسد. درست است؟ چون دو … مثلاً شما در نظر بگیرید اگر که دو ضلع زاویه را به صورت یک نقطه ای که از مثلاً این انگشت شروع می شود تا به … هر چه جلوتر برود فاصله ی بین این دو ضلع چه می شود؟ با اینکه یک درجه فاصله باشد ابتدا؛ اگر به سمت بی نهایت برود فاصله بین این دوتا می شود چقدر؟ بی نهایت؛ یعنی اگر یک درجه فاصله است؛ اما به سمت بی نهایت می رود چون مسیر الی الله بی نهایت است، فاصله بین اینها می شود چه؟ بی نهایت. پس هیچ راهی به غیر از همان راهی که نقطه ی الف را به ب می رساند که راه امامت است، وصایت است، نبوت است، هیچ راه دیگری رسیدن به او در کار نیست. فاصله ی هر راهی حتی اگر یک درجه فاصله باشد، در نهایت بی نهایت است. درست است؟
پس اگر می فرماید که «من دان الله بعبادة یجهد فیها نفسه» با اینکه خودش را به سختی دارد می اندازد. شدت به خرج می دهد برای اینکه نفسش را به این عبادت محقق بکند، عبادت را در نفسش؛ اما «و لا امام له من الله» در حالی است که امامی ندارد؛ یعنی این را از قِبل چه قرار داده؟ نفس خودش، تشخیص خودش، رأی خودش، هوای خودش؛ لذا وقتی شیطان به خدای سبحان می گوید من را از سجده بر آدم معاف کن، عبادتی می کنم که انس و جن چنین عبادتی را نکرده باشند، شاید هم راست بگوید از جهت شدتش. آن «یجهد فیها نفسه» شاید هم راست بگوید؛ یعنی تمام توجه … خدای سبحان می فرماید که «ارید ان اعبد من حیث ارید لا من حیث ترید»[2] اگر مضمون روایت این جور خواندم نزدیک به این باشد. من از آن حیثی که من می خواهم، می خواهم عبادت بشوم نه از آن حیثی که تو می خواهی. اگر از آن حیثی که تو خواستی دیگر آن عبادت من نیست. آن راه توست. حتی ممکن بود عبادت را درست انجام بدهد، سجده می کنم، نماز می خوانم نه عبادت من درآوردی باشد؛ اما به لحاظ امر نیست این عبادت. امر این چه بوده؟ سجده کند بر آدم؛ اما این می گوید من را از سجده بر این معاف کن. بعضی ها می گویند عجب موحد بوده این! بر غیر خدا سجده نکرده حتی به قیمت اینکه از درگاه خدا طرد بشود. حتی خدا نپسندد. خدا بگوید چرا امر من را اطاعت نکردی؟ می گوید عیب ندارد. این خدا را ناراحت کرد، تخطی کرد؛ اما به خاطر خدا. دیگر این هم خلاصه … خیلی موحد است حتی من دیدم بعضی می گویند شیطان … این که می گوییم خلاصه یک موقع این تکه اش را نیاورند یک موقع بگویند که این جوری که … آنها می گویند که شیطان از پیغمبر موحدتر است؛ چون آن هیچ تخطی ای نداشت در مقابل شرک حتی برای آدم سجده نکرد، حتی به امر خدا. تا این حد افراط … . این می فرماید که اگر امام نداشته باشد ، امام یک موقع خود خداست. برای انبیا و اولیا و اوصیا امام خود خداست که امر می کند اینها باید اطاعت بکنند. برای بقیه ی مردم امام انبیا هستند و اوصیا؛ یعنی خود خدا امام است نسبت به که؟ نسبت به کسانی که مستقیم از خدا اخذ می کنند. ﴿أَفَمَن يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يَهِدِّيٓ إِلَّآ أَن يُهۡدَىٰۖ﴾[3] آن کسی که خودش مستقیم از خدا می گیرد احق ان یتبع نیست؟ احق ان یتبع است؛ چون امامش خداست. بعد تو از او می گیری که آن امام تو بشود. او بشود امام تو که او امامش خداست. درست است؟ این احق ان یتبع است که این احقیت هم عرض کردیم تفضیلیه نیست، تعیّنیه است. احق تعیّنیه است.
اگر با این نگاه انسان نگاه کرد، عملی را که انسان می خواهد انجام بدهد این که می گویند قصد قربت در آن باشد، ببینید چقدر متفاوت [می شود]. اصلاً روح مسئله را دارد درست می کند. قصد قربت یک امر تعبدی نیست. قصد قربت یعنی خدایا من دارم امر تو را اطاعت می کنم. من امر تو را می خواهم اطاعت بکنم؛ یعنی تمام این عبادت مقدمه است برای چه؟ برای رسیدن به آن امام، برای تشخیص آن امام، برای پیدا کردن آن امام، برای اینکه راه را او نشان بدهد و الّا نفس راه فی نفسه مهم نیست. اگر نفس راه فی نفسه مهم بود، نفس عبادت فی نفسه مهم بود، باید می گفتند این درصدی از موضوع تحقق پیدا کرد. تمام عبادات طریقیت دارد نه موضوعیت با این نگاه. اگر عبادات موضوعیت داشت، باید اینجا نمی فرمود که «فسعیه غیر مقبول» می گفت سعیش کامل نیست؛ چون موضوعیت اگر داشت؛ اما معلوم می شود … اینها مهم است، اینها در تشخیص بعداً در کار اثر می گذارد چه در نظام کلامی چه در نظام فقهی. اگر بیان بنا بر این شد که عبادت موضوعیت ندارد؛ بلکه آن قصد قربت و آن راه و آن تشخیص امام موضوعیت دارد، او را پیدا کردن … ؛ لذا تمام عبادات برای این است که انسان آن راه را پیدا بکند، امام را پیدا بکند؛ لذا می فرماید که همه ی اینها مقدمه برای رسیدن به آن است. «فسعیه غیر مقبول» است. این سعیش چه هست؟ مقبول نیست. اثر ایجاد نمی کند. خیلی تعبیر زیبایی است. پس اگر کسی «یجهد فیها نفسه» از آن کسانی که امام هم داشتند اینها چه هستند؟ بیشتر زحمت کشیدند، خیلی کار کردند، عبادت کردند. این اگر آن کسی که امام داشت دو رکعت نمازش را خواند، این صد رکعت خوانده، اجهاد نفس است دیگر؛ اما این صد رکعت مقبول نیست، آن دو رکعت مقبول است. چرا؟ چون به غیر امام است. پس موضوع کیست؟ موضوع چیست؟ موضوع امام است و این راه است برای اینکه امام پیدا بشود. اگر به امام متصل نشد طریقیت دارد و اگر به امام نرسید، موضوعیت پیدا نمی کند.
«یکی از حضار:» نامفهوم 12:32
«استاد:» بیان شما هم تعبیر دیگری است دیگر. وقتی که با تشخیص امام شد یعنی حقیقتاً اگر دو نفر یک کار را انجام بدهند، ظاهر کارشان هم یک جور باشد. یک نفری بدون تشخیص امام هم این کار را بکند. یکی با تشخیص امام هم این کار را بکند. با اینکه ظاهر فعلشان یکی است. این مقبول نیست آن مقبول است چرا؟ اولی با تشخیص امام است دومی با تشخیص که بوده؟ خودش بوده؛ یعنی دومی خودش را مؤکد می کند. هوای خودش را تأکید می کند. با اینکه دنبال خدا بوده؛ ولی …
«یکی از حضار:» نامفهوم 13:18
«استاد:» طریقیت برای خدا؛ اما برای عبادت چیست؟ موضوعیت است؛ ولی برای خدا چیست؟ طریقیت است البته. دقت کردید؟ یعنی اگر عبادت خودش موضوعیت داشت باید می گفت این عبادت قبول است؛ اما چه هست؟ اما حالا کامل نیست. مثل اینکه بعضی از اجزایش را درست انجام نداده باشد. نه، اصلاً این عبادت حتی «یجهد» صد برابرش هم انجام بدهد. هیچ فایده ندارد. اصلاً فایده ندارد. آن وقت اینکه در زمان ظهور حضرت می آیند و اولین کاری می کنند «یعطف الهوی علی الهدی کما اذا عطفوا الهدی علی الهوی.»[4] حضرت که می آید کارش این است که هواها را بر هدایت عطف کند. هواها را بر هدایت عطف کند یعنی چه؟ یعنی هر کسی کار انجام می داد بدون ارتباط با امام، خودش تشخیص داده بود. گاهی آدم صالحی هم می خواست باشد، کار خوب هم کرده؛ اما بر اساس تشخیص خودش بوده. این «یعطف الهوی» بوده. عطف هوی بوده بر وجودش؛ چون خودش تشخیص می داده. «یعطف الهوی علی الهدی». این این کار را کرده؛ اما امام زمان که می آید می خواهد چه کار بکند؟ هوای این را بر هدایت عطف بکند. «یعطف» امام زمان هوی را بر هدی. می خواهد این هوای نفس این را بر هدایت [عطف کند]؛ یعنی کار امام این است که مردم را از اینکه تشخیص خودشان باشد که هوای خودشان و تأکید فعل خودشان است … نمی خواهد عقل را تخطئه بکند. دقت می کنید؟ این تأکید عقل است که عقل باید اصل را پیدا بکند که آن اصل و ریشه امام است. آن را عقل می یابد. کسی غیر از عقل این را پیدا نمی کند؛ اما عقل اصل را که پیدا کرد حکم عقل است این اصلاً. حکم عقل است که کاری که بدون ارتباط با امامی باشد که تشخیص مسیر نامتناهی را می دهد، از راه طی شده خبر می دهد. این راه طی شده دارد؛ چون او را خدا برده بعد حالا می گوید بقیه را بیاور. درست است؟ آن راه طی شده است. راهی که رفته است برای او. وقتی دارد از او خبر می دهد عقل حکم می کند که باید دنبال این رفت. عقل حکم می کند که باید دنبال این رفت، اما اگر عقل گفت آن رفته من هم می خواهم بروم خودم بروم، این چه می شود؟ می شود هوی. می تواند برود؟ می گوید امکان ندارد برود؛ چون هم تشخیص اینکه این راه چیست سخت است هم اینکه راه اگر تشخیص هم بر فرض محال تشخیص هم داد، این تأکید منیتش شده نه راه؛ چون آنجا راه این است که انسان از منیتش چه بشود؟ دور بشود. کسی که با تشخیص خودش می رود منش دارد قوی می شود و این در نهایت منش بزرگ شده نه هدایت. این هوایش زیاد شده نه هدایتش. درست است؟
«یکی از حضار:» نامفهوم 16:34
«استاد:» اگر عقلی به امام رساند آن وقت این دستش را می گذارد در دست امام عقل. عقل در همان جا دائم چراغ است که این جدا نشود؛ چون دائماً هست. دائماً این مسئله هست. دائماً این راه دارد چه می شود؟ جدا نشدن از امام دائمی است. فقط در لحظه ی حدوث نیست. بقاء هم هست. بعد هم تبیین اینکه اینها عقلی است همه اش در مسیر؛ منتها با هدایت امام که این عقلی است. این ادامه دارد. اینکه دائماً … این جور نیست که انسان رسید به امام تمام شده باشد. خیلی ها به امام رسیدند؛ اما از امام جدا شدند دیگر. لحظه به لحظه عقل باید این را دستش را در دست امام نگه دارد. خیلی شوک ها وارد می شود. شبهات ایجاد می شود که انسان را از امامش چه کار بکند؟ جدا بکنند حتی به اسم بودن با امام. مگر واقفیه غیر از این کار را کردند؟ واقفیه همین کار را کردند. به اسم بودن با امام و تأکید بودن با امام از امام جدا شدند. بقیه ی فرقه هایی که از امام جدا شدند به اسم بودن با امام از امام جدا شدند. درست است؟ یعنی اینها تأکید بر امام … ؛ لذا آنجا عقل چه شده؟ ضایع شد و این را نرساند و اینجا کوتاهی شد و تخطئه صورت گرفت.
«یکی از حضار:» خود معنی مقبول بودن را باید مشخص کنیم. مقبول هست یعنی چه؟ یعنی آثار تکوینی دارد آثار …
«استاد:» مقبول بودن در اینجا ببینید غیر از آن است که … یک موقع شما می گویید عبادت قضا ندارد درست است؟ یک جا می گویید قبول نمی شود. قضا ندارد یعنی که این دیگر نمی خواهد جبران نمی خواهد؛ اما مقبول نیست یعنی چه هست؟ اثر ندارد. اثر نداشتن یعنی رشد ایجاد نمی کند، بالا نمی برد؛ اما آتش را هم آنجا که بگویی اعاده نمی خواهد. آتش دارد آنجا که … ؛ اما در اینجا «یجهد فیها نفسه» اصل عبادت را هم این با هوای خودش جعل کرده. این غیر مقبول است یعنی هیچ اثری ندارد و آتش هم دارد. آن جایی که اصل عبادت را از امام گرفته می گوید نماز 4 رکعت است. درست است؟ می خواند اما در این چه هست؟ در حالا ارتباط با امام ندارد. این مقبول نیست اما چه هست؟ قضا هم ندارد. آتش نمی آورد؛ اما رشد هم ندارد؛ اما آنجا که جعلش هم به واسطه ی خودش است اصلاً «یجهد فیها نفسه» خودش دارد جعل می کند. مثل ﴿وَرَهۡبَانِيَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا مَا كَتَبۡنَٰهَا عَلَيۡهِمۡ﴾[5] خودشان این ها را نوشتند. آن نه فقط خلاصه رشدی نمی آورد، عدم مقبول بودنش یعنی حتی این چه هست؟ آتش هم دارد؛ چون این بدعت است دیگر. خودش بدعت هم هست.
«یکی از حضار:» نامفهوم 19:28
«استاد:» ببینید حالا اینها جزئیات تحلیل هر کدامش جا دارد که حالا اگر آنجا مثلاً اصل عبادت را گاهی از امام گرفتند که پیغمبر خداست. امام است دیگر پیغمبر. اصل عبادت را از او گرفتند؛ اما چه کار می کنند حالا؟ در ادامه و بقا ارتباط با امام ندارند. این به گونه ای است تا آنجا که اصل و فرع را همه را چه کار بکنی؟ از غیر امام بگیری. متفاوت است؛ لذا آن کسی که بدعت گذاری می کند غیر از آن کسی است که بدون روح دارد آن مسئله را انجام می دهد. یک موقع است بدون روح است، روح ندارد درست است؟ اما یک موقع هست که چه هست؟ یک موقع هست که اصلاً بدعت، عمل بدعت است. اینجا می فرماید «بعبادة» که «یجهد فیها نفسه و لا امام له». ممکن است کسی از این استفاده ی عامتر هم بکند؛ اما حالا باز جلو برویم مثالی که زده قشنگ است.
«فسعیه غیر مقبول و هو ضال متحیر» کسی که امامش هوایش است؛ چون امام ندارد دیگر. امامش چه می شود؟ امامش که می شود؟ خودش. درست است خودش دارد می رود دنبال راه است، بلد نیست، خودش دارد می رود و بخواهد تشخیص راه را هم کسی که نرفته بدهد مثل همان دایره ی 360 درجه را در نظر بگیرید. کدام یک از این نقطه ها رساننده است؟ برای این علی السواء است. هیچ تشخیصی ندارد؛ چون خودش دارد تشخیص می دهد نه کس دیگری. بله ممکن است بگویی که مثلاً ده ها نقطه را تشخیص بدهد اینها حتماً نیست؛ چون مقابل است؛ اما بقیه نقطه ها را چه جوری تشخیص می دهد؟ مرز بین یک درجه، دو درجه را که می تواند تشخیص بدهد به غیر از آن راه رفته، به غیر از آن …. ؛ لذا کسی که با هوای خودش می رود ضال متحیر است؛ یعنی در هر لحظه نمی تواند تشخیص بدهد کدام را برود؟ مدام باید چه کار بکند؟ با تحیر فوق [تحیر] … ؛ چون هر چه هم جلوتر می رود فاصله ها مدام چه می شود؟ بیشتر می شود. فاصله های بین این خط ها بیشتر می شود. نمی داند آن اگر آن یکی درست است باید خیلی تفاوت بکند برایش تا برگردد دوباره بخواهد برود؛ لذا دائماً ضال است و متحیر حتی اگر اتفاقی مسیر را درست برود، درست رفته؟ نه. چرا درست نرفته؟ اگر گفتید چرا درست نرفته؟ چون اساس این حرکت این بود که از هوای خودش جدا بشود در حالی که این اگر اتفاقی هم درست رفت، تأکید هوایش شده و این غلط است. مسیر فقط مسیر مکانی نیست که بگوییم این طی کرد که. مسیر در کنار مسیر سلوکی که دارد می رود یک عمق عمیق باطنی دارد که جدا شدن از هوای نفس است. این عبادت و تسلیم شدن و مطیع بودن و عبودیت است. این عبودیت محقق نشده؛ بلکه این چه هست؟ بلکه این جان خودش، هوای خودش تقویت شده. عبودیت خودش است نه عبودیت خدا. مثل همان شیطان گفت من حاضرم عبادتی بکنم که تا به حال کسی نکرده. گفت آن عبودیت خودت است نه عبودیت من.
«یکی از حضار:» نامفهوم 22:55
«استاد:» «فطرة الله» تشخیص کلی جهت است نه جزئیات؛ لذا تشخیص جزئیات اگر آن جوری بود امام و پیغمبر نمی خواستیم. فطرت فقط چه کار می کند؟ فطرت تشخیص کلی را می دهد ﴿فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨﴾[6] به نحو کلیات مسئله است و آن اساس مسئله است؛ اما در جزئیات چه؟ در جزئیات راه تعبدی است که باید تشخیص داده بشود که امام و پیغمبر می فرماید.
بعد «و هو ضال متحیر و الله شانئ لاعماله» خیلی تعبیر عجیبی است. خدا دشمن اعمال اینهاست. چرا خدا دشمن اعمال اینهاست با اینکه «یجهد فیها نفسه» در عبادت «یجهد»؟ خدا «و الله شانئ لاعماله» چرا؟ چون عمل این تأکید منیت و هوایش است و هر چیزی که تأکید منیت و هوی باشد مقابل با خداست. نه خدا دشمن است؛ چون خلاصه انفعال پیدا کرد خدا. نه، خدا که انفعال ندارد. این «و الله شانئ لاعماله» یعنی تمام اعمال اینها در جهت مقابله با عبودیت است. هیچ نحوی از عبودیت نیست. مقابل عبودیت هم هست؛ چون تأکید منیتشان است. تأکید منیت است. عبودیت آن مطلوب الهی است. آن پیمان بین عبد و رب است؛ لذا «و الله شانئ لاعماله و مثله» از اینجا تشبیه می کند مسئله را. حالا چه این مثال را مثال ترکیبی بگیریم، هیئتی را به هیئتی تشبیه کرده باشد. چه مثال را مثال فردی بگیریم که به اصطلاح کل را به یک مسئله فردی تشبیه کرده. حالا آن دیگر در مسئله مشبه و مشبه به و اینها دیگر آن مسئله اش را الآن کار نداریم. «و مثله کمثل شاة ضلت». بعضی ها فکر می کنند این قبیح است که آدم بگوید که یک کسی که جدا می شود، تابع رأی خودش می شود گوسفندی باشد که از گله جدا شده. فکر می کنند مثلاً اهانت به مؤمن ها شده. نه، تشبیه خیلی تشبیه دقیق است. ببینید یک مثال یک چیز مسئله را دقیق در نظر بگیرید. در قرآن کمثل کمثل یا مَثَلِ اینها آمده. نشان می دهد شباهت بسیار زیادی بین چه هست؟ بین نظام تکوین و نظام تشریع است؛ یعنی اگر اینجا مثل می آورد، مثل مربوط به این است که نظام تشریع و نظام تکوین با هم شباهت دارد. دارد این را به آن تشبیه می کند تا نشان بدهد که اینها خالقش یکی است. شما می توانید در سیر در تکوین راه های تشریع را پیدا بکنید و با نگاه به تشریع و تکوین بتوانید یک جزئیاتی را به دست بیاورید از این نگاه با هدایت چه؟ با هدایت روایات و هدایت قرآن. هدایتگری است برای این کار. خودشان دارند نشان می دهند. اگر نبود ما نمی فهمیدیم این را. با هدایتگری آنهاست که نشان می دهد. می گوید آن مثل یک هم چنین کسی که عبادت را با آن جهت نفس خودش بدون امام انجام می دهد مثل یک گوسفندی می ماند که «ضلت عن راعیها و قطیعها» هم از گله جدا شده هم چوپانش را از دست داده؛ چون ممکن است گاهی قطیع را از دست بدهد آدم گله را؛ ولی چوپان دنبالش باشد، حواسش به او باشد. نه هم چوپان از دست رفته، جدا شده از چوپان، گم کرده هم چوپان را هم قطیع را گله را. آدم گاهی امام را نمی شناسد؛ اما می داند این مردمی که هستند چه هستند؟ اینها در مسیرند. خودش را با اینها حفظ می کند. با قطیع هست؛ چون امام هم با قطیع هست باز دارد می رود جلو؛ اما هم از امام جدا شده هم از قطیع جدا شده از گله که … تشبیه را دقت بکنید چقدر زیباست. «فهجمت ذاهبة و جائیة یومها» همه ی روزش که … چون گوسفند دیگر شب که می شود می رود چه؟ می رود در آغل دیگر. تمام می شود وقت استراحتش است دیگر. دیگر شب که راه نمی روند که. می گوید «فهجمت ذاهبة و جائیة یومها» تمام شب و روز چه کار می کند؟ مدام خودش را تمام روز خودش را مدام این ور آن ور می زند تا … از این راه می رود، از آن راه می رود، سر به این راه می کشد، سر به آن راه می کشد؛ چون چوپان ندارد باید خودش حواسش را جمع بکند. گله هم که نیست. راه از کدام طرف است؟ به کجا به انتها می رسد که بخواهد آنجا آرامش پیدا بکند؟ نمی داند. دائماً این ور و آن ور می زند. خیلی زیباست. چون مسیر را نمی داند، هدف را نمی داند، غایت را نمی داند. «هجمت ذاهبة و جائیة یومها فلما جنّها اللیل» شب که می شود باید یک جا استراحت کند. دیگر شب موقع رفتن نیست. «بصرت بقطیع مع غیر راعیها» نگاه می کند به یک گله ای بدون اینکه به راعی اش نگاه بکند چوپان؛ چون می داند چوپان را اگر نگاه می کرد می فهمید این گله ی خودش نیست؛ اما نگاه می کند می گوید یک عده هم اینجا هستند، جمعی هستند، یک جمعی اند. «فحنت الیها و اغترّت بها» وقتی اینها را می بیند «حنت الیها» چون خسته هم شده این افراد را در نظر بگیرید که در تنهایی خودشان مدام این ور آن ور زدند، آخرش به یک چیزی که آرامش پیدا کنند نرسیده اند حالا می بینند یک عده ای با هم اند. می گوید بروم سراغ اینها بلکه اینجا آرامش پیدا بکنم. می رود سراغ اینها. با اینها شب را می خوابد. «فحنت الیها و اعترت بها» خودش را فریب می دهد با همین گله که هستند. «فباتت معها فی غیر ربضتها» در آن جایی که باید می بود نبود؛ اما با اینها بیتوته کرد شب را با این گله. «فلما ان ساق الراعی قطیعه» وقتی که روز می شود و این چوپان می آید که گله را چه کار بکند؟ حرکت بدهد، «انکرت راعیها و قطیعها» می بیند که این هیچ نسبتی با این ندارد. «انکرت راعیها و قطیعها» می بیند باز این جمع به درد این نمی خورند. راضی اش نمی کند؛ یعنی به هر جمعی که دل می بندد بعد دوباره چه هست؟ صبح از آنها دل می کند؛ یعنی یک مدتی که می گذرد با اینها می بیند نه اینها هم به دردش نمی خورند؛ چون فطرت انسان یک فطرت نامتناهی خواه است. همه ی اینها محدودند به غیر از طریق امام. هر کسی به غیر از طریق امام چه هست؟ محدودیت دارد؛ لذا خودیت و منیت در آنجا هست. این هم اهل منیت بود. آن هم اهل منیت بود. این دو تا منیت با همدیگر سازگار نیستند؛ لذا می بینی دوباره از آنها چه می شود؟ «فلما ان ساق الراعی قطیعه انکرت راعیها و قطیعها» تا وقتی اینهایی بودند که فقط گله داشتند حرف شنوی داشتند از او، بودن این با آنها خیلی سخت نبود؛ اما وقتی صاحب گله می آید می خواهد اینها را ببرد آن مسیری که او می خواهد، این می بیند نه این می خواهد خودش فرمانده باشد. آن هم راعی می خواهد چوپان خودش فرمانده باشد. هوای این با هوای او یک جا جمع نمی شود؛ لذا «فهجمت متحیرة» باز جدا می شود از اینها. «تطلب راعیها و قطیعها» دنبال آن چوپان و گله ی خودش می خواهد بگردد که ببیند آنجا کجاست؟ «فبصرت بغنم مع راعیها» دوباره یک گله ای را می بیند با چوپانشان. اینها یک دسته ی دیگری اند. هر کدام از اینها یک بیان دارد. آن یک جور بود «فحنت الیها و اغترت بها» می رود سراغ اینها باز خودش را فریب می دهد که این شاید گله ی من همین ها باشد. «و اغترت بها» خودش را فریب می دهد، گول می زند. «فصاح بها الراعی» اینجا چوپان حالا داد می زند. کجا آمدی؟ اینجا مربوط به تو نیست. آنجا خودش جدا شد، قبلی. اینجا چه می شود؟ «فصاح بها الراعی الحقی براعیک و قطیعک» آمدن تو در گله ی من گله ی من را هم خراب می کند؛ یعنی این چوپان نمی گذارد این بیاید. می گوید تو بیایی گله ی من هم خراب می شود. «الحقی براعیک و قطیعک فانک تائهة متحیّرة عن راعیک و قطیعک» تو گم شده ای. تو اگر بیایی در اینجا متحیری، این تحیر تو در بقیه هم چه می شود؟ اثر می گذارد؛ لذا او طردش می کند. «فهجمت ذعرة متحیّرة نادة» این همین جور متحیر و در حالت گمشده و تعبیر «نادة» را هم معنا می کنند که شاردة نافرة؛ یعنی فراری ای که جایی قرار ندارد. «ندّ البعیر ای نفر و ذهب علی وجهه شارداً»[7] گوسفندی که فرار کرده، جایی ندارد. «نادة لا راعی لها یرشدها الی مرعاها» هیچ کسی هم نیست این را راهنمایی بکند کجا برود؟ خودش هم خسته شده، رها شده، ول شده، متحیر است. «او یردها» یا اینکه او را برگرداند یا «یرشدها» یا «یردها». «یرشدها» راه را نشان بدهد «یردها» یعنی دستش را بگیرد ببرد برساندش. «فبینا هی کذلک» همین جوری که در این حال و هوا بوده «إذا اغتنم الذئب ضیعتها فأکلها» اینجاست که گرگ یک دفعه می رسد، این گم شده را چه کار می کند؟ می بلعد. این گرگ کیست؟ شیطان است. در نظام چیز هدایتگری شیطان است؛ یعنی شیطان آن چنان او را می فریبد اگر قبلاً هنوز دنبال راه بود، هنوز دنبال هدایت بود، قرار جایی پیدا نکرده بود، به جایی می رساندش که شیطان چه می شود این؟ دیگر دنبال هدایت نیست. خودش می شود چه؟ خودش می شود ریسمان شیطان. این دریده شدن نه بمیرد. دریده شدن این یعنی کفر در وجودش چه می شود؟ تثبیت می شود. از کجا به کفر رسید؟ از خلاصه تبعیت هوی، از اینکه خودش برای خودش آن هم راه عبادت نه راه ضلالت معصیت، راه عبادت را از درون خودش خواست قرار بدهد. از راه عبادتی که خودش تشخیص می داد رسید به چه؟ به طعمه ی شیطان شدن و دیگر صید شیطان شدن. «فبینا هی کذلک إذا اغتنم الذئب ضیعتها فأکلها» شیطان این را … آنجا دارد که گرگ این را می خورد؛ یعنی شیطان او را چه کار می کند کاملاً؟ «اکلها» یعنی هضمش می کند دیگر؛ یعنی این می شود چه؟ این می شود خودش ریسمان شیطان دیگر حالا کفر در وجودش شکل می گیرد.
«و کذلک یا محّمد» که خطاب به محمد بن مسلم بود دیگر «کذلک و الله یا محمد من اصبح من هذه الامة لا امام له من الله جلّ و عزّ ظاهراً عادلاً» که آن امامی که ظاهراً عادلاً هم ظاهر باشد؛ یعنی کاملاً برایش دلائل و بینات اقامه شده باشد، عادلاً که در مقابل ظالم باشد «اصبح» اگر کسی نداشت «اصبح ضالاً تائهاً و ان مات علی هذه الحال مات میتة کفر و نفاق» این میته ی کفر و نفاق است. آن وقت نفاق بدتر است یا کفر؟ نفاق که در اسفل درکات جحیم که قرار دارد؟ ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ﴾[8] درست است؟ یعنی اسفل من النار در آن مرتبه منافق قرار دارد. پس معلوم می شود وضعش از کافر … درک اسفل یعنی کجا؟ یعنی پایین ترین رتبه دیگر؛ یعنی در آتش مراتب است. منافق در پایین ترین مرتبه ی آن قرار دارد؛ لذا اینجا ترتیب «مات میتة کفر و نفاق» نفاق اگر باشد خطرناک تر است؛ چون مؤمنان را هم ممکن است چه کار بکند؟ آلوده بکند. کفر اگر باشد … کفر … مؤمن در مقابل کفر موضعش معلوم است مؤمن که می داند این کافر است؛ اما منافق درون جمعیت ایمانی است؛ لذا خطرش خطر درونی است و لذا خطرناک تر است.
«و اعلم یا محمد ان ائمة الجور و اتباعهم لمعزولون عن دین الله» ائمة الجور و اتباعهم این ائمه ی جور چه کسانی می شوند؟ کسانی که این نحوه کار را دارند انجام می دهند؛ یعنی امام ندارند. خودشان را متکفل کردند. اینها ائمه ی جور هستند. «لمعزولون عن دین الله» اینها به دین کاری ندارند، معزول از دین هستند، جدای از دین [هستند]. هر چه هم ادعای دینداری بیشتر بکنند بیشتر از دین جدا هستند. پس اگر کسی حجتی برای انتساب به خدا نداشته باشد یا در دوران امام بودن امام باشد و یا در دوران غیبت به لحاظ نصب عام امام ارتباط برقرار کرده باشد، حجت باید داشته باشد که «انا حجتی علیهم» و چه؟ «انا حجتی علیهم و هم حجة الله علیکم» حالا تعبیر را که …. «و انا حجة الله علیهم» من حجت بر آنها هستم و آنها حجت بر شما هستند. اینها را باید … «فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم»[9] اینها طریق قرار داد برای کار که این هم در طریق چه هست؟ «مع امام» است؛ منتها مع امام به نصب عام، به نصب عام امام.
بعد می فرماید «قد ضلوا و اضلوا» خیلی اینجا … هم خودشان گمراه شدند هم دیگران را گمراه کردند؛ یعنی این شک هایی که ایجاد می شود، بدعت هایی که ایجاد می شود، دعوت هایی که به خود می شود خیلی ها را گول می زند. خیلی ها را فریب می دهد. جذابیت دارد. خیلی چیزها جذابیت دارد؛ یعنی واقعاً می بینی حرف هایی می زنند که خلط می کنند خوب و بد را با هم دیگر آن چنان دل می لزرد که گاهی یک … می بینی عالم هم گاهی جذبشان می شود که می گوید من چه هستم؟ مثلاً نائب امام زمانم بلکه خود امام زمانم یا امثال این چیزهایی که پیش می آید. آن نیابتی که حجتی بر آن نیست و آن شرایط رعایت نشده. بعد دنبالش «فاعمالهم التی یعملونها» اعمالی که انجام می دهند مثل چه می ماند؟ تعبیر قرآن کریم را می آورد که می فرماید که «مثل الذین کفروا بربهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف» چقدر تعبیر زیباست! اگر خاکستر یک جا باشد، خاکستر نرم، دیدید چقدر خاکستر نرم است؟ مثل این رمل های … یک باد هم که بیاید چه می شود این؟ می بینید که این حرکت می کند و می رود دیگر. درست است؟ هیچ قراری روی هم ندارند. حالا اگر یک باد تند بیاید چه؟ «کرماد» مثل خاکستری که «اشتدت به الریح فی یوم عاصف» یک باد تندی در آن روزی که شدت این باد هست، باد عاصف شدت باد است. آنجا اگر بوزد، چه باقی می ماند از این خاکستر؟ تمام اعمال اینها مثل آن خاکستر است؛ یعنی اعمالی که بدون امام باشد، هر چقدر بیشتر باشد خطرش بیشتر است؛ چون این آسیب می زند؛ اما اگر عمل با امام شد، تمام اینها به هم متصل می شود. هیچ چیزی قدرت ندارد اینها را جدا بکند؛ چون اتصال دارند. مثل یک ریسمانی، تسبیحی که نخ تسبیح که این دانه ها را به هم متصل کرده تمام … همه مؤید و مؤکد همدیگرند، حفظ می کنند همدیگر را و اینها امام است آن نظاماً للملة. آن نظام است، آن نخ تسبیح است که اینها را به هم چه کار می کند؟ وحدت ایجاد می کند، کثرت نیست؛ اما کسی که امام ندارد کثیر رو کثیر رو کثیر است مثل رماد اشتدت به الریح است که هیچ قراری ندارد. باد سبک هم اینها را می ریخت چه برسد که باد شدید عاصف باشد. «کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما کسبوا علی شیء ذلک هو الضلال البعید»[10] [11] یک ذره اش را هم نمی توانند نگه دارند؛ چون اصلاً با این مرتبط نیست؛ چون به هوای این مرتبط بود. آن بادی که می آید بادی است که دارد آن هوی را از بین [می برد]. وقتی آن هوی از بین برود هیچ کدام اینها باقی نمی ماند؛ لذا امام در مقابل هر بادی ایستاده است و محکم است و هر عملی که به امام متصل است و از او نشئت گرفته به همین مقدار استقامت دارد و باقی می ماند. پس عمل ما فقط عمل ما نیست. اگر عمل به من … دقت بکنید نتیجه ی آخری اش خیلی [دقیق است]. اگر عمل به من منتسب باشد همان جوری که من تائهة متحیرة هستم، عمل من هم چه هست؟ کرماد اشتدت به الریح است. هیچ چیزی از آن باقی نمی ماند؛ اما اگر من با امام بودم عمل من عمل امام می شود. اگر عمل من عمل … چون به تبعیت بود. به اطاعت بود. من اراده ام در اراده ی امام داشت فانی می شد. این عمل به استحکام امام، قوام امام، اتصال امام، وحدت امام این عمل چه می شود؟ باقی می ماند. آن وقت ارزش این عمل به اندازه ی من است یا امام؟ به اندازه ی امام است؛ چون اطاعت از اوست. اگر هم من دارم اطاعت می کنم من معرفت امام را ندارم؛ اما چون دارم اطاعت از امام می کنم می دانم این اطاعت است، این عمل، عمل امام حساب می شود، ارزشش ارزش عمل امام محسوب می شود. هر چقدر این توجه در اطاعت قوی تر باشد، این عمل حساب شدنش به آن نگاه امام قوی تر می شود. آن وقت این عمل دیگر هیچ ریزش ندارد. پاسخ این عمل را هم در عرض اعمال که می دهد؟ خود امام می دهد. در آن روزی که از اعمال سؤال می شود، که جواب می دهد؟ امام جواب می دهد. خیلی زیبا می شود. با این نگاه اگر آدم ببیند آن وقت می فهمد اطاعت امام غیر از آن قبلی ها اینها هم جزء چیزهایش می شود، مرجحاتش می شود.
می خواستیم روایت بعدی را هم بخوانیم دیگر فرصت نیست. ان شاء الله خدای سبحان ما را در مسیر امام همیشه قرار بدهد. تمسک ما را به امام قرار بدهد. زیر سایه ی ولایت در دنیا و آخرت باشیم. لحظه ای ما را از نظام امام و امامت و دستمان در دست آنها جدا نکند. قدر این داشتن امام را بدانیم که آنهایی که ندارند متحیر و ضال و متحیرند. ان شاء الله آرامش وجودی مان در پناه وجود امام دائماً باشد و طمئنینه در وجودمان و سکینه در وجودمان ان شاء الله به وجود امام محقق بشود. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص374.
[2] . تفسیر البرهان ، ج۱، ص۱۷۳، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۱۴۱، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۹،، تفسير القمی ، ج۱، ص۴۱، تفسير الصافي ، ج۱، ص۱۱۶، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۳۴، بحار الأنوار ، ج۶۰، ص۲۷۳
[4] . بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۳۰، غرر الحکم ، ج۱، ص۸۱۳، نهج البلاغة ، ج۱، ص۱۹۵، بحار الأنوار ، ج۳۱، ص۵۴۹، عیون الحکم ، ج۱، ص۵۵۴
[7]. شرح الكافي، المازندراني، الملا صالح، ج4، ص27.
[9] . كمال الدين ، ج۲، ص۴۸۳، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۲۹۰، إعلام الوری ، ج۲، ص۲۷۰، الخرائج و الجرائح ، ج۳، ص۱۱۱۳، الاحتجاج ، ج۲، ص۴۶۹، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۳۱، منتخب الأنوار ، ج۱، ص۱۲۲، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۴۰، بحار الأنوار ، ج۵۳، ص۱۸۰،
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 375” دیدگاه میگذارید;