بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و صلاه و سلام علی محمد و آل طاهرین اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و لعن دائم اجمعین الی یوم الدین
در محضر آیات نورانی قرآن کریم هستیم سوره آل عمران آیات ۱۳۹ تا ۱۴۸ و همچنین در محضر کتاب شریف المیزان بحثی که در محضرش بودیم کلام فی الامتحان و حقیقته بود که در این بیانی که مرحوم علامه در اینجا داشتند قواعد بسیاری بیان شد و در ادامه هم انشاالله سنن و قوانین دیگری مطرح خواهد شد ایشان در این بحث به هدایت عامهی الهی اشاره کردند که الذی اعطا کل شی خلقه ثم هدی که یک هدایت عام تکوینی را شامل میشود همهی موجودات مخلوق الهی یک خلق اولی دارند و یک کمال ثانوی دارند در خلق اولی که اعطا کل شی خلقه که خلقت اولیه محقق میشود و ثم هدی که این سیری که این موجود باید در قوس صعود و رجوع الی الله طی بکند که به فعلیت رسیدن قوای مادی و استعدادیاش در موجودات خلقی مادی است و در موجودات امری به نحو دیگری این مسئله محقق میشود که همهی موجودات تحت امر کلی اعطا کل شی خلقه ثم هدی قرار دارند و این حاکم در همهی هستی است پس همهی هستی مسافر هستند چون اعطا کل شی خلقه ثم هدی این ثم هدی سیر او را میرساند که این در مسیر حرکت به سوی خدا است و مسافر است آنوقت در اعطا کل شی خلقه ثم هدی یا در حقیقت آن آیهی شریفهی دیگری که میفرماید الذی خلق فسوی ثم قدر فهدی که خدای سبحان خلق کرد هر چیزی را پس از خلق تصفیه کرد فسوی بعد از تصفیه تقدیرات الهی برای او مقدر شد فهدی طبق آن تقدیرات هدایت پیدا میکند که این آیه شریفه نشان میدهد که آن سیر و هدایتی که خدای سبحان برای هر موجودی قرار داده است تحت تقدیرات الهی روشن و معلوم است اینگونه نیست که راه بیفتد تا ببیند به کجا میرسد بلکه قدر فهدی که کاملا روشن است مسیر این روشن بودن مسیر باعث میشود که هر کسی در صراط خودش حرکت میکند و هر موجودی صراط معلومی دارد که آن صراط معلوم رسانندهی آن موجود به آن کمال موجود است که باید برسد آن موقع در حرکتی که این موجودات دارند در نظام تکوین بعضی از اقسام حرکت تکوینی تشریعی است یعنی بعضی از انواع موجودات در صراط تکوینشان اختیار و علم دارند که این اختیار و علم حرکت اینها را در فهدی به صورت تشریع قرار میدهد که ادیان را خداوند برای اینها میفرستد و انبیا را ارسال میکند و کتب را نازل میکند تا اینها با علم این تقدیر هدایتی خودشان را پیدا بکنند قدر آنها برای فهدی به صورت تشریع است لذا اینها علاوه بر سیر تکوینی مانند موجودات دیگر که دارند سیر تشریعی هم به واسطهی قوا و استعدای که خدا به آنها داده دارند لذا سیر تکوینی را مشابه بقیه هستند اما بقیه فقط سیر تکوینی دارند ولی انسان علاوه بر سیر تکوینی سیر تشریعی هم دارد این بیان را ایشان مفصل بیان کردند که آنوقت سیر تشریع هم فرمودند ما دو قسم داریم یک ارائهی طریق است که برای همهی اهل ذی شعور محقق میشود که خدا انبیا را که میفرستد برای همهی بشریت میفرستد ارائهی طریق میکند این هدیناه السبیل است اما آنهایی که از این هدایت بهرهمند میشوند هدایت را به کار میگیرند اما شاکرا است که اما شاکرا اما کفورا پس ارائهی طریق عمومی است برای همهی ذی شعور پس یک هدایت تکوینی شد عام است برای همهی خلقت یک هدایت ارائهی طریق شد برای همهی ذی شعور یک هدایت خاصه میشود که ایصال الی المطلوب است برای اهل ایمان محقق میشود یعنی پس از اینکه شخص ایمان را پذیرفت شامل یک هدایتی هم در رسیدن به کمالاتش میشود که آن ایصال الی المطلوب است حرکتش تحت هدایت و ولایت به آن کمال نهاییاش میرسد این سه هدایت که اولی را انسانها دارند هدایت تکوینی دومی را هم انسانها دارند به عنوان ارائهی طریق و سومی را هم مومنین دارند به عنوان ایصال الی المطلوب این میشود هدایت تشریعی بعد ایشان فرمودند که برای انسان برای اینکه آن قوایش به فعلیت برسد یک سری سنتها و حوادث تکوینی محقق میشود و یک سری اوامر و نواهی تشریعی که همهی اینها مربوط به این است که قوای انسان به فعلیت برسد برای اینکه به فعلیت برسد دو بهر عظیم که مجمع البحرین میشود انسان این هم از مصادیق مجمع البحرین است یک بهر تکوین و یک بهر تشریع بهر تکوین حوادثی است که برای انسان پیش میآید وقایعی است که برای انسان اتفاق میافتد همهی اینها برای این است جایی که موجودی اختیار دارد علم دارد این حوادث برای او حکم پیدا میکند برای او فعلیت قوا پیدا میکند یک موقعی یک حادثه برای حیوان پیش میآید از این حادثه فقط متاثر یا مسرور میشود اگر باران مناسبی برای او پیش بیاید و برای مثلا حیوانی که در آب زندگی میکند این باران حیاتی است و نبود او ممات است برای انسان علاوه بر اینکه این تکوین را دارد برای او حکم پیدا میکند که این یا شاکر است یا غیر شاکر است یا نسبت به این نعمت را میبیند و متنعم است علاوه بر خوردن متنعم بودن به حقیقت نعمت است رابطه را درمیابد یا نه رابطه را نمیبیند و غافل است پس گاهی غافل است با اینکه از نعمت بهرهمند است اما گاهی ذاکر است نعمت را با حال ذکر میبیند این حادثه هم برای او در عین تکوینی بودن نظام تشریع را به دنبال دارد پس هر چیزی چه بهر نظام تکوین و چه بهر نظام تشریع که اوامر و نواهی هستند برای انسان ابتلا و امتحان هستند برای حیوان ابتلا و امتحان نیست چرا چون حادثه است و تحقق اما برای انسان ابتلا و امتحان است چون ابتلا و امتحان یک مجهولی را در وجود این به فعلیت میرساند و معلوم میکند که موضع این در قبال این حادثه چه خواهد بود در قبال این امرو نهی چه خواهد بود این نگاه باعث میشود که انسان نسبت به هر لحظهای که خالی از هیچ حادثهای نیست یا خالی از هیچ امرونهی نیست لحظه به لحظه در حال به فعلیت رسیدن و آشکار شدن آن استعدادهایش است هیچ فعلی از افعال انسان حتی سکونش خالی از فعل نیست یعنی حتی تکان نخوردنش چشم بهم نزدنش حتی این لحظه به لحظه نفس کشیدن انسان خالی از حکم نیست یا اباهه است یا استهباب است یا کراهت است یا وجوب است یا حرمت است که از این احکام هیچ فعلی از افعال اختیاری انسان خالی از حکم نیست خوب اگر این طرف بهر تشریعاش است آنوقت هیچ فعلی از افعال اختیاری انسان هیچ لحظهای از لحظات انسان هم خالی از حادثه نیست چرا چون یا حادثهای هست یا منتظر حادثهای هست یا حادثهای پیش آمده بوده و این دارد نتایج آن را طی میکند انسان در لحظه هیچ خالی از حادثهها نیست که نسبت به آنها نسبت به آن حادثهها چه دارد به اصطلاح یا انفعال دارد یا فاعلیت دارد خلاصه نسبت به آنها تاثیر و تاثر دارد نسبت به آنها عکس العمل دارد چون عکس العمل دارد تکوین هم با آنها مرتبط است پس دائما تکوین دارد او را به فعلیت میرساند و تشریع هم دارد او را به فعلیت میرساند و هر دوی اینها هم دو امتحان هستند هر دوی اینها دو ابتلا هستند یعنی وقتی انسان میرسد به حکم الهی از اوامرو نواهی یک ابتلا است که موضع این نسبت به این چگونه است اگر انسان به جایی رسید که موضعش در رابطه با اوامر و نواهی الهی تبعیت مطلق بود یعنی کاملا قابل پیشبینی بود همانطور که در کافی شریف خواندیم آن حدیث شریف کل تسلیم یعنی به جایی رسیده این شخص که میداند هر حکم از احکام الهی که برای او پیش آید این تسلیم مطلق است چون و چرا ندارد این مرتبه برای این میگوید مقام امر پذیری این ملکه شدن برای او چه شده مقام شد مقام تسلیم او دیگر ابتلا و امتحان برای این در مراتب بالاتر محقق میشود امتحان و ابتلا از سطح عموم میرود بالاتر پس در این رتبه تکالیف و نواهی است اما گاهی کسی مومنی نبی ولی وصی به لحاظ مقام و موطنش به ابتلاعات بالاتری از اوامر و نواهی و یا در حقیقت حوادث مبتلا میشود گاهی حادثه است مثل ایوب نبی به حوادثی عظیم مبتلا میشود ابتلاعاتی عظیم مبتلا میشود تا به فعلیت برسد گاهی اوامر است برای ابتلا ابراهیم خلیل است که میفرماید که در خواب میبینم که انی اذبهوک ارا فل منام انی اذبهوک که امر را میبیند که ذبح فرزند یک امر بود برایش یک واقعه پس از امر محقق میشود والا ابتدا امر است که به او میشود که فرزندت را قربانی کن با اختیار اقدام میکند ایوب نبی با اختیار به سمت ابتلا نرفت ابتلا برایش پیش آمد اما در ابتلا صبور بود اما ابراهیم خلیل ابتلا برایش چه میشود با امر به سمت ابتلا میرود پس این فوق آن اوامر و نواهی است که برای عموم است که واجبات و محرمات عمومی دینی است این ابتلا خاص است که برای بعضی از اشخاص هم پیش خواهد آمد که اینها برای به فعلیت رساندن است این را میگویند سنت ابتلا و امتحان پس عظمت سنت ابتلا و امتحان فقط به یک حادثه نیست بلکه تک تک حوادث و اوامر و نواهی برای انسان ابتلا و امتحان است که در این لحظه نسبت به این امر آیا تابع است یا نه عاصی است آیا نسبت به این حادثه این شاکر و صابر است اگر نعمت است شاکر و یا اگر مولم است و دردناک و صابر که هر کدام از اینها دارد وجود این را به فعلیت میرساند امتحان و ابتلا برای آشکار شدن مخفیات وجودی او برای او است فعلیت رساندن قوای او است حالا چه در جانب تکوین چه در جانب تشریع پس لحظه به لحظه انسان در حال امتحان است چون لحظه به لحظهای نیست مگر اینکه حادثهای بر او است یا عقبات حادثه است یا مقدمات حادثه است و همچنین اوامر و نواهی که لحظه به لحظه برای او است حالا در دایره وجوب حرمت یا استهباب و کرامت که دارد امر را اطاعت میکند در حیطه امر الهی قدم برمیدارد چون او اجازه داده این تصرف را میکند اینها میشود به فعلیت رساندن قوای انسان پس خدای سبحان دائماً در حال گفتگوی با ما است از دو راه یک راه گفتگوی خداوند با انسان حوادث است خدای سبحان با افعالش با ما سخن میگوید و راه دیگر گفتگوی خداوند با ما از راه اوامر و نواهی است که از طریق انبیا و کتبش با ما سخن میگوید و اینها دائماً تکلم خدا است کلام خدا است ما تکلم را فقط در صوت میبینیم در حالی که کلام الهی فعل خدا است مشیت کدون قولک خدایا تو با مشیتت با ما سخن میگویی با ارادهات با ما سخن میگویی از طریق حوادث با ما سخن میگویی دائماً با ما گفتگو میکنی ما جواب مناسب گفتگوی تو را باید در حوادث بدهیم یا مقام صبر است در آنجایی که فقدانی است یا مقام شکر است در آنجاییکه اعطایی است این نگاه اگر محقق شد لحظهای نیست که انسان خالی از صحبت و گفتگوی با خدا و گفتگوی خدا با او باشد نه فقط انسان با خدا دارد گفتگو میکند بلکه خداوند دائم دارد با انسان گفتگو میکند گفتگوی خدا با انسان آمدن حوادث پیش آمدن اوامر و نواهی گفتگوی انسان با خدا عکس العمل او در حوادث و اطاعت و نهی پذیری در اوامر و نواهی است که این هم دارد جواب میدهد پس اگر جایی ما نسبت به اوامر و نواهی غافل بودیم یا در حوادثی که پیش آمد به غفلت گذراندیم در این حالت جواب خدا را ما ندادهایم یعنی او با ما گفتگو کرد اما ما پاسخ ندادیم پشت کردیم به گفتگوی خدا با خودمان خوب این وقتی انسان پشت میکند به گفتگو پشت کرده است به تمام اسماعات الهی یعنی پشت کرده است به رحمت پشت کرده است به رافت پشت کرده است به هدایت پشت کرده است به همه اینها که اسماء الهی هستند لذا حوادث برای این است که اسما الهی در وجود انسان بروز و ظهور کند و انسان قابل بهرهمندی از اسما الهی بشود توسعه وجود است برای بهرهمندی از اسما الهی حالا اینها را آیات بعدیش را مرحوم علامه بیشتر بیان میکنند بیان بعد از این، این بود که صفحهی ۳۲ جلد چهارم المیزان صفحه ۳۲ توضیح ذلک ان من لم یتبع الدعوت الهی کسی که تبعیت نکند دعوت الهی را و برای خودش استجبک نفسه والشقا خودش با اراده خودش خودش را به اصطلاح از ذاکر بودن از سعید بودن کنار کشید به مقام شقاوت اگر اینطوری شد فقط حقا الکلمه … (۱۷:۳۳) اگر بر این حال باقی بماند این ان بقیه الحال یعنی اینکه انسان با انتخاب اولیه تمام نمیشود برگشت امکان پذیر است توبه راه دارد جبران راه دارد ان بقیه و کل یستقبلهم من الحوادث متعلقه بها هر حادثهای که برایش پیش میآید تعبیر خیلی زیبا است حادثه را عام گرفته اوامر و نواهی هم جزوه حوادث حساب میشوند با این نگاه هر امری که برای او پیش میآید یک حادثه است که او را امتحان بکند پس حوادث فقط پیش آمدهای به اصطلاح روزگار به عنوان زلزله سیل یا نعمت فقط نیست اوامر و نواهی نیز از جملهی حوادث هستند برای این تا این را به فعلیت برسانند فکل ما یستقبله من الحوادث المتعلقه بها که این اوامر و نواهی متعلق بشوند به این نفس این هم نکتهی جالبی است که هر چیزی که به انسان میرسد از حوادث حتی یک حادثهای است که میلیونها نفر را تحت تاثیر قرار میدهد این حادثه علاوه بر آن حیات اجتماعی که برای میلیونها نفر است و یک حادثهی اجتماعی است برای تک تک اینها پیام دارد یعنی اگر حادثه اجتماعی شد پیام اجتماعی ندارد اگر حادثه اجتماعی شد برای همه یک پیام را ندارد بلکه برای تک تک افراد پیام خاص دارد لذا حتی ممکن است برای افراد مختلف یک حادثه پیام ضد داشته باشد یعنی برای این صبر میخواهد محقق بکند برای دیگری شکر را میخواهد محقق بکند این در وادی صبر امتحان میشود دیگری در وادی شکر امتحان میشود در این حادثه همین حادثه برای یکی نعمت محسوب بشود و برای دیگری نغمت محسوب بشود اینطور است خدای سبحان است همانطور که کلامش کشش در حقیقت این همه بیان را دارد تازه وقتی روز قیامت این کلام وارد میشود بکر وارد میشود هیچ کسی به این راه پیدا نکرده بوده و عمقش و حقیقتش دست پیدا نکرده بکر وارد روز قیامت میشود قرآن کریم عین همین در حوادث عالم است که پیش میآید حادثهای که پیش میآید فعل خدا است و فعل خدای سبحان متصل به خدای سبحان است و لذا هر کسی به هر اندازه از این حادثه بهرهمند باشد و اختصاصاً استفاده بکند باز هم این حادثه که در روز قیامت خودش را مینمایاند هرکس میبینیم که عمق این حادثه را باز نتوانسته بود بهرهمندی کامل داشته باشد به این معنا تعبیر میشود هر چقدر من در هر حادثهای با فعل خدا رابطه بیشتر برقرار کنم کشش آن فعل برای بهرهبندی بیشتر باز هم هست هیچ تمامی ندارد اینطور نیست که اگر حادثهای پیش آمد و من از آن بهرهمند شدم بگویم از آن بهرهمند شدم و تمام شد میگوید همین حادثه بهرهمندی بعد از بهرهمندی دارد کشش بعد از کشش دارد چنانچه کلام الهی این گونه است فعل الهی هم همینطور است انقدر صعه دارد برای بهرهمندی از معدن نامتناهی صادر شده است لذا هر بهرهمندی از ما پایان استفاده از او نیست بلکه آغاز استفاده از او است با این نگاه اگر انسان به افعال خدا نگاه بکند خیلی متفاوت میشود و حال انسان در بهرهمندی خیلی متفاوت میشود که همین حادثه میتواند تا ابدیت انسان را تامین بکند با توجه به آن بحثی که سابق از این داشتیم فی کل شی کل شی در هر چیزی همه چیز هم هست که همین حادثه همه تجلیات را میتواند برای انسان رابطه برقرار کند خوب بعد ایشان میفرماید که هر حادثهای که متعلق باشد به اوامر و نواهی الهی حادثهای که پیش میآید و من خبردار میشوم در نوعی که به من میرسد گاهی حادثه مثل یک نعمتی است که به من هم رسیده و من هم الان بهرهمند هستم و از آن تناول میکنم یا حادثه شنیدن است یا حادثه دیدن است پس هر کدام از ادراکات ما نسبت به هر حادثهای که صورت بگیرد آن حادثه مرتبط به من شده است حتی اینکه خبر از او برای من پیش بیاید اطلاعی از او پیدا بکنم این حادثه به من مرتبط شده است ارتباط حادثه با من فقط این نیست که برسد آن موازات پیدا بکند مقابل بشود با من که ببینم او را لمس کنم او را نه حتی ممکن است حادثهای در گذشته اتفاق افتاده است یا در آینده اتفاق میافتد اما وقتی خبرش به من میرسد موضع من در رابطه با این حادثه که آیا محب هستم یا مبقض آیا طالب هستم یا متنفر من را به این حادثه مرتبط میکند و این حادثه را مرتبط با من قرار میدهد پس هیچ حادثهای نیست مگر اینکه به انسان مربوط است و اگر مورد ادراک انسان قرار گرفت و غافل نبود خواب نبود این حادثه در این انسان تاثیر خودش را میگذارد انسانی که غافل است مثل انسانی است که خواب است انسان خواب چقدر حوادث در کنارش اتفاق میافتد اما خبردار نمیشود آیا خبردار نشدن این دلیل بر این است که این حادثه به او مربوط نیست چرا حادثه پیش آمده زلزله پیش آمده این از خواب بیدار نشده است از دست داده آن چیزی که باید از دست میداد ولی این بیدار نشده وقتی که بیدار میشود میبیند هیچ چیز نیست اما این عکسالعملی در حادثه نتوانست داشته باشد چون خواب بود انسان خواب و غافل غافل مثل خواب است کسی که غافل است حادثهها پیش میآید اما این عکسالعملی در رابطه با حادثه ندارد بله وقتی میمیرند بیدار میشوند دنیا اساسش بر غفلت است دنیا بودنش ستون این عالم استون این عالم ای جان غفلت است هوشیاری این جهان را آفت است یعنی اگر کسی هوشیار بود دیگر دنیا نیست همین جا میشود آخرت چون هوشیاری ان دار اخره لهی الحیوان دار آخرت حیات دارد یعنی موت نیست غفلت موت است … (۲۴:۵۱) خواب در حقیقت نحوهای از موت است غفلت هم موت است پس اگر با این نگاه انسان ببیند همین عالم میشود آخرت باشد به شرطی که انسان هوشیار باشد هوشیاری به هر نسبتی که اینجا نسبت به حوادث و اوامر و نواهی پیش بیاید دنیا را آخرت کرده است چون آنجا دار حیات است و اینجا دار ممات است درست است با این نگاه که اینجا دار ممات است آن وقت انسان بی تفاوت گذشت شده است دنیا اگر متوجه بود به حوادث این میشود آخرت این میشود بیدار این میشود هوشیار این میشود در حقیقت کسی که دارد سیر میکند حوادث به او مربوط است پس حوادث به ما مربوط است ما گاهی خوابیم و از آن بهرهمند نیستیم هر کدام از اینها میخواهد به من فعلیتی بدهد دارایی را بدهد من چشمهایم را بستهام و از این بهرهمند نمیشوم این نیست که این نیامده برای من برای من آمده من خودم را پشت کردهام و بهرهمند نشدهام انزل من السما ما فسال اعدیت به قدرها هر وادی به اندازه خودش بهرهمند میشود این اندازه بیداری است نه این اندازه بزرگ بودن مادی باشد دهان انسان در بهرهمندی انسان از انزل من السماء ما دهان انسان بیداری است به قدری که انسان بیدار است دهانش بازتر است بهرهمندتر است و از این انزل من السماء ما ما حیات است و تعبیر زیبایش این است که ما حقیقت ولایت است دیگر اینکه در روایت الی ماشاالله داریم که آن ما معین شما ولایت است ولی است و لذا هر چیزی با آب طاهر میشود هر چیزی با ولایت تطهیر میشود و باقی میماند لذا در هر جایی حسنات همه از باب ظهور ولایت هستند که بحثش در جاهای دیگر آمده لذا این حوادث کلما یستقبله من الحوادث المتعلقته بها الاوامر والنواهی همهی اینها در حقیقت به اوامر و نواهی متعلق هستند … (۲۷:۲۷) این را میخواهد از قوه به فعل برساند تتمو لهو به ذلک فعلیته جدید آن وقت اگر این فعلیت جدید ایجاد شد فقط یک فعلیت نیست بلکه هر فعلیت جدید آمادگی جدیدی برای بهرهمندی است یعنی من اگر پشت میکنم به یک امر یا نهی الهی یا از یک حادثه غافل میگذرم فقط از یک حادثه غافل نشدهام فقط از یک امر و نهی محروم نشدهام بلکه چه شده یک بابی از بهرهمندی را جلوی خودم بستهام فعلیت جدید برای من ایجاد میکرد فعلیت جدید سرمایه جدید بود سرمایه جدید کسب جدید را به همراه داشت و تقاضای جدید را به دنبال داشت سرمایه جدید وقتی من این را به دست نیاوردم این سرمایه و این تقاضا پیش نیامده و این سرمایه و تقاضا در رتبه اول چند برابر میشود در رتبهی توفیق و اگر این پیش نیامد دوباره این چند برابر انسان از دست داده است فکر نکنیم وقتی به یک حسنه میرسیم یک حسنه را از دست دادهایم یک بابی را از دست دادهایم اگر با این دید انسان نگاه بکند یک مثال سادهای است در روایت داریم که اگر یک حسنه انجام بدهیم قرض الحسنه مثلاً ۱۰ برابر یا مثلا صدقه ۱۰ برابر قرض الحسنه ۱۸ برابر مثلا در روایات ما وارد شده این ۱۸ برابر یعنی چه ۱۸ برابر یعنی اینکه انسان وقتی قرض الحسنه میدهد ۱۸ برابر این توفیق سرمایه پیدا میکند سرمایهای که آماده میکند او را برای کسب جدید بگویید شما دوتا من نمیگویم ۱۰ تا … (۲۹:۱۷) هر شاخه هفت خوشه و هر خوشه صد دانه را هم نمیگوییم والله یضاعف را هم نمیگوییم اینها را هیچ کدام نمیگوییم باغ را هم نمیگوییم که در حقیقت مثل الذین ینفقون اموالهم ابتغا مرضات و تثبیت لانفسهم کمثل الجنه این را هم نمیگوییم که در این جنت چندین هزار محصول میدهد اینها را هم نمیگوییم درست است میگوییم دو تا این دیگر اقلش است اگر انسان یک عمل حسنهای انجام داد مثل زاویهای میماند دو ضلعی میماند که در کنار هم قرار بگیرند از راسی که شروع میشود تبدیل میشود این یک عمل به دو عملی که توفیق پیدا میکند که اگر این دو عمل را انجام داد آن موقع توفیق چند عمل پیدا میکند آن اولی هم هست اولی دائماً دارد توفیق ایجاد میکند دقت کنید اینها خیلی زیبا است هر لحظه هر عمل اگر گفتیم دو تا بیشتر هم نگفتیم هر لحظه این عمل من دارد توفیق دو عمل دیگر را ایجاد میکند درست است برای لحظه و بعد توفیق دو عملی که شما محقق کردید هر کدام دوباره توفیق دو عمل را این حداقل است دیگر در لحظه اول یک عمل در لحظه دوم توفیق دو عمل به اضافهی آنها چهارتا شدند در لحظه بعدی میشود ششتا میشود هشتتا دهتا مضاعف لحظه بعد را لحظه بعد را اگر توانستیم تصور بکنیم آن موقع یک عمل صالح را از دست دادن چقدر از دست دادن است اگر یک همچنین وعدهای از جانب خدا داده شده است توانش در وجود انسان هم قرار داده شده است استعداد و تقاضایش هم در وجود انسان قرار داده شده است انسان در لحظات عمرش چقدر قدرت دارد برای عمل لحظه به لحظه آن هم با این صعه آن هم نه فقط در عمر محدود مادیاش بلکه انسان میتواند سنتگذاریهایی بکند که بعد از اینکه از دنیا میرود همهی اینها اعمال او محسوب شود هر کسی به این اقتدا میکند به اصطلاح من سن سنتا حسنه فله عجرو من عمله بها هرچقدر امام (ره) یک سنتی گذاشتند جمهوری اسلامی هر کس در این جمهوری اسلامی به کمالی میرسد و از فعلیتی بهرهمند میشوند به این امیدوار میشوند اینان در سراسر عالم نسبت به این قدرت همهی اینها میشود عمل امام در عین این که عمل اشخاص است عمل امام هم هست خوب ببینید یه همچنین توانی را خداوند در وجود انسان قرار داده است که نامتناهی است در کسب که فعلیت نامتناهی را به دنبال دارد خوب اینها اینجا میشود امتحان و ابتلا از دست دادن یک عمل یک امرونهی کوتاهی کردن یک بابی را از دست دادن است نه یک عمل را از دست دادن اینها جزو سرمایههای وجود انسان است که یک عمل در وجودش یک بابی از عمل است بعد میفرماید که بله و ان کان راضیا حالا اگر کسی با شقاوت برخورد کرد و این به اصطلاح برایش در امر و نهی یا حادثهای که پیش آمد این به شقا بالاتری رسید و ان کان راضیا به ما عندهو مغرورا بما یجدوهو اگر به این به این شقاوت و محرومیت راضی شد اگر اینطور نگاه کرد فلیس ذلک الی المکر الهیه این فکر کرد اینجا با خدا در افتاده است فکر کرد اینجا با خدا میجنگد در حالی که این مکر خدا است به او یعنی کسی که شقی شد خودش با دست خودش مکر خدا را برای خودش محقق کرد والا ارتباط با خدا در دایره رحمت است اما معدهای که مسموم است معدهای که خودش را مسموم کرد هر غذای نافعی برای این معده اشتداد مسمومیت است لذا در قرآن داریم که قرآن شفا و هدایت است اما ولا یزید الظالمین و الا خسارا وقتی ظالم میخواند وجودش تبدیل به خسارت میشود چون وجود او مسموم شده است هاضمه فقط هاضمهی بدنی نیست آن نظام وجودی ما از جهت عملی از جهت شقاوت و سعادت هم هاضمه دارد هاضمهی کسی که در رابطه با حوادث و اوامر و نواهی شقاوت پیدا کرد هر حادثهای در وجود این تبدیل به شقاوت میشود هر امر و نهی در وجود این تبدیل به شقاوت میشود و افتادن شدیدتر و سقوط بالاتر میشود فلیس ذلک الا مکرا الهی فانهو یشقیهم به عینماهه شقاوت اینها را خداوند اضافه از جای دیگری نمیدهد قدرت الهی این است همچنان که سعادت متن امرونهی است متن حادثه است شقاوت هم متن حادثه و متن امر و نهی است خود این شخص شقاوتش همان کاری است که خودش میکند نه همان کاری که بر سرش میآید همان کار شقاوت است لذا خداوند به شقاوتش هم خشنود است و و یخیب سعیهم یظنون هو فوزا لانفسهم همانجا که فکر میکرد فوز است همان میشود یخیبو سعیا که سعیاش ناامید کننده میشود برایش و نتیجه نمیدهد قال تعالی مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین هر مکری در مقابل مکر از بیرون اعمال میشود ولی مکر خدا در مقابله با افراد مکار از درون خودشان محقق میشود نه از بیرون لذا خیر الماکرین است هر مکری از بیرون اعمال میشود یعنی اگر کسی به من نارو میزند من اگر میخواهم مقابله کنم باید من به او نارو بزنم اما خدا میگوید همان نارو زدن او مکر خودش است مکر من علیه او همان است نه چیز دیگری من در مقابلش جزایی بخواهم بدهم خود عمل او خود فکر او و خود کار او مکر من است این دیگر انسان را مضطر میکند چاره ندارد نمیداند چه کار بکند یعنی اگر یک موقع کسی مکر از بیرون باشد میگوید یک حافظی برای خودم ایجاد میکنم یک مانعی ایجاد میکنم که این مکر به من نرسد اما مکر وقتی از درون شد دیگر مانع ندارد کاری نمیتواند بکند والله خیر الماکرین چون همان فعلش میشود مکر خودش هم فکرش میشود مکر خدا نسبت به او همان فعل و فکر خودش لذا اینجا دیگر انسان قدرت منعی برایش نیست قال تعالی مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین ولا یهیقل مکرو … (۳۶:۴۹) هر کسی دارد مکر میکند مکر را به خودش کرده و به اهل خودش ولا یهیقل مکروا سیه الا به اهل برنمیگردد مگر به خودش لیمکرو فیها و ما یمکرون الا به انفسهم اینها مکرشان به خودشان است و ما یشعرون در حالی که فکر میکنند دارند به دیگران و به خدا مکر میکنند وقتی چشم باز شود ببینید انسان خودش خودش را از پا درآورده این خیلی عذابش علیمتر است از آنجایی که ببیند دیگری این را از پای درآورده انسان ببیند با دست خودش بچه خودش را کشته چقدر سخت است دیگر از ذهنش نمیرود تا وقتی که ببیند دیگری این کار را کرده بود عمداً یا سهواً یک تشفی برای خودش میماند که انتقام میگیرم اما اینجا از چه کسی انتقام بگیرد انتقامش هم باز علیه خودش میشود یعنی عملش علیه خودش بود و انتقامش هم باید علیه خودش بشود یعنی از دو بار این مسئله برایش ایجاد علم میکند لیمکروا فیها و ما یمکرون الی به انفسهم و ما یشعرون سنزتدرجهم من حیث لایعلمون ما به اینها مهلت میدهیم استدراج میدهیم به اینها فرصت میدهیم من حیث لایعلمون آنجایی که فکر میکردند این عمل را ما کردیم بدی را اما ببین هیچ عقابی هم نیامد معلوم میشود خبری نیست میگوید همین استدراجشان است اینها همان جا که فکر میکردند پیروز شدند همان جا جایی بود که شکست خورده بودند سنزتدرجهم من حیث لایعلمون و املی یکن عند کیدی متین این سنت استدراج بود این هم سنت املا است و املی لهم ما به آنها سنت املا و امهال و مهلت را میدهیم عند کیدی متین فما یتجبح بهل مغرورا جاهل توجه با ح یعنی شادمان شدن فما یتجبح بهل مغرورا جاهل به الامر الله این جمله را متصل بهم بخوانید کسی که فکر میکرد مغرور جاهلی که خوشحال بود از اینکه توانست بر خدا سبقت بگیرد نسبت به امرش یعنی انجام نداد نهی را انجام داد امر را در حقیقت تخلف کرد این کسی که اینطور بوده است به المخالفه والطمرود انه … (۳۹:۱۷) آدم نداند شمشیر را بلند کند بزند گردن خودش را بزند ععانه میکند خدا شخص را علیه خودش تعبیر لاحول و لا قوه الی بالله علی العظیم یکی از مصادیقاش است خدایا تو وقتی من میخواهم معصیت بکنم هایل میشوی بین من و معصیت اما گاهی من را رها میکنی لاحول ان المعاصی و لاقوه علی طاعه الی بل الله آنجایی که طاعت است تو قدرت دادهای آنجایی که معصیت است میخواستم بکنم تو مانع شدی و الا من در حقیقت میل داشتم تو من را ذهنم را منصرف کردی و یا اگر در ذهنم هم بود مانع عملی ایجاد کردی آن وقت آنجایی که خدا هایل نشود رها کند انسان را این ععانهی خدا یعنی این نه اینکه معصیت را برای این پیش بیاورد لذا تعبیر اینکه فان هو یهینه علی نفسه فی ما اراده هایل نمیشود خدا بین این رها میکند این میشود ععانه قال تعالی ام حسب الذین سیئات این هم خیلی صریح است گمان میکنند کسانی که سیئه مرتکب شدند ان یسبقونا بر ما سبقت گرفتند در معصیت توانستند بر ما غلبه بکنند یسبقونا یعنی غلبه کردن بر ما خدا میگوید یعنی اینکه معصیت کرد فکر میکند توانسته بر ما غلبه کند این حکم بدی است که میکنند چون خودشان دارند علیه خودشان ریشه خودشان را قطع میکنند و ما نحن … (۴۱:۱۱) خدا هیچگاه در حقیقت مسبوق نمیشود از جانب دیگری خدا خودش مسبوق بر همه است کسی نمیتواند بر خدا سبقت بگیرد مسبوق نیست خدای سبحان خلاصه این جوری نیست که بتواند بر خدا سبقت بگیرد و سابق بر خدا بشود خدا سابق است لذا میفرماید که و من اعجبل آیات فی هذه الباب قولو تعالی فه لله مکرو جمیعا این یعنی چه یعنی هرکسی هر مکری میکند این مکر خدا است این فکر کرد دارد علیه خدا مکر میکند اما این مکر خدا است کسی هم که اهل مکر نباشد خدای سبحان مکری با او ندارد فه لله المکرو جمیعا پس هرچه مکارتر مغلوبتر هر چه مکارتر دارد ریشه خودش را بیشتر میزند ف لله مکرو جمیعا بعد ایشان دنبالش میفرماید که دیگر حالا مثل اینکه فرصت گذشته این بحث بسیار جالب و زیبایی است که بعد از این ایشان بیانش این است که نکتهی دقیق این است هر عملی یا نسبت به شیطان پیدا میکند این عمل میشود وسوسه همین عمل میتواند نسبت به خدا پیدا بکند میشود وحی میشود در حقیقت الهام الهی همین عمل میتواند نسبت به ملک پیدا کند میشود تایید و تسدید همین عمل در ارتباطات مختلف بر اساس نگاه و فکری که آن شخصی که دارد رابطه برقرار میکند همین عمل نسبتهای مختلفی پیدا میکند وسوسه جای دیگری نیست تایید جای دیگری نیست الهام جای دیگری نیست همین رابطه است بستگی به نگاه من دارد که این را چگونه مرتبط کنم یک بحث بسیار عالی است که اینها بحثهای معرفت نفسی است یعنی این مباحث آن جلوههای معرفت نفسی است که همه به درون انسان برمیگردد و هرچه که در بیرون به عنوان آفاق دیده میشد با این نگاه به درون برمیگردد و از درون نشات میگیرد انشالله خدا توفیق به عمل و نواهیاش را به ما بدهد توفیق صبر و شکر در حوادث را روزی همهی ما بگرداند وسلام علیکم و رحمته الله و برکاته. قدرت در گناه را خداوند به انسان نداده است به انسان قدرت داده انسان میتواند این را در گناه مصرف کند هدایت تشریعی یعنی این پس نگوییم قدرت بر گناه را خدا داده است نگوییم مکر را خداوند قدرتش را داده است خدا قدرت را در حقیقت به انسان داده چاره اندیشی کند برای کمال اما این چاره اندیشی برای کمال را اگر با شیطنت به کار برد میشود مکر عرض کردم که واقعه نسبتش اسمش مکر نیست و گناه نیست در لحاظ تکوین اسمش مکر و گناه نیست بلکه در نظام تکوین اسمش چه هست توانایی است آن توانایی را خدا داده است اما وقتی میشود مکر میشود ما اسابک من حسنه فمن الله و ما اسابک من سیئه فمن نفسک این نسبت را خودش ایجاد کرده است. حتی انسان عملی را توفیق پیدا میکند نماز ساده را میخواهد این نحوهای از ایصال الی الله است هر توفیقی برایش ایصال الی مطلوب است هر عملی که موفق میشود هر معصیتی که انسان در امان میماند یک ایصال الی مطلوب است لحظه به لحظه انسان ایصال الی مطلوب است امام دستش را دارد میگیرد و میبرد محقق دارد میشود. عمل کردن به احکام تشریع نشاندهندهی ایصال الی مطلوب است ایصال الی مطلوب امام است که انسان را دارد میبرد و جعلناهم ائمه یهدون به امرنا که اینها میبرند لذا توفیق است که ارنا مناسکنا خدایا دست ما را بگیر ما را ببر ابراهیم خلیل نه به ما بگو دقت میکنید نمیگوید برای ما میگوید ارنا بگیر ما را دستمان را ببر یعنی توفیق عمل را به ما بده توفیق عمل ایصال الی مطلوب است یعنی اگر انسان یک عملی را موفق شد باید احساس بکند که امام دستش را گرفت و برد رساند به اینجا یعنی احساس ارتباط با امام را در آنجا بکند این خیلی زیبا است که آنجا ببیند امام بردهاش اگر یک جایی میخواست معصیتی بکند و موفق نشد یقین کند و بداند که امام مانع ایجاد کرد اما آنجایی که برایش معصیتی پیش میآید امام دستش را از دست این رها کرده است یعنی این دستش را از دست امام رها کرده است یعنی آنجا دستش در دست امام نبود و لذا رها شده بود فمن اراد الله بدع بکم که در حقیقت من اراد الله بدع بکم بخواهد جلو برود باید با شما برود یعنی شما باید دستش را بگیرید و ببرید آنها دست گرفتنشان دائم است ما دستمان را میکشیم ولی ما خودمان را خارج میکنیم با این خارج شدن ما خودمان دستمان را میکشیم و داریم خارج میشویم و الا آنها دست شان رحمت الهی است که دائمی است.
در این مورد یک بازخورد بنویسید