اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
بحثی که در محضر دوستان بودیم «کلامٌ فی الامتحان و حقیقته» که در این مسأله ای که در صفحه ی 31 کتاب شریف المیزان [جلد چهارم] هست، یک بحث بسیار مهمی است که جلسه ی گذشته هم مقدماتش را عرض کردیم که: خدای سبحان یک هدایت عامه دارد که آن هدایت عامه اش همه ی هستی را شامل می شود، آن هدایت عامه که همه ی هستی را شامل می شود با این آیه ی شریفه که «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»،[1] که همه ی هستی در حرکتند، همه ی هستی غایت دارند، همه ی هستی وقتی خلق شدند استعداد رسیدن به آن نهایت را دارند – نهایتی که برایشان مقدر شده است – لذا نگاهِ به هستی با این نگاه یک نگاه دیگری است که: هر موجودی مأموریتی دارد [و] دنبال تحقق آن مأموریتش است و خدای سبحان برای رسیدن به آن مأموریتی که این دارد قوایی را در این قرار داده، استعدادهایی را در این قرار داده که این قوا و استعداد ها او را به آن غایتی که منتظَر برای او هست و این باید به آن برسد این قوا و استعدادها توان رساندنِ این را به آن مرتبه را دارند، خب این نکته که: آدم هر چیزی را ببیند در حال مأموریت که همه ی اینها مأمور الهی هستند، چرا؟ چون «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»، این «ثم هدی» هم توافق اسباب عالم را در نظامِ قضا و قدر – دقت بکنید – توافق اسباب را در نظام قضا و قدر برای رسیدن به آن مأموریت برای این شیء محقق می کند، پس یک خلقت اولیه دارد هر شیء که آن خلقت اولیه این است که: پایه ی وجود او شکل می گیرد و استعدادهای برای رسیدن به آن نهایتش؛ یک پایه دارد یک نهایت، آن پایه اش با خلق اولی شکل می گیرد، نهایتش با استعدادی که در او قرار داده می شود، این استعداد مسیری دارد مسافتی دارد که این باید طی بکند حالا این مسیر و مسافت گاهی در زمین و در زمان است ولی گاهی این مسیر و مسافت ممکن است فوق زمین و زمان باشد؛ یعنی بالاتر از مکان و زمان باشد، باهمین نگاه هر موجودی در دستگاه کلی عالم که همه ی اینها یک هدف را دارند – همه ی هستی برای رسیدن به یک هدف است – ولی هر موجودی برای رسیدن به آن هدف کلّ دستگاه هستی مأموریت ویژه ای دارد که آن مأموریت ویژه او را خاص می کند، همین مثال را اگر در نظام تشریع بخواهیم بزنیم: قرآن کریم یک هدف واحدی دارد، یک غرض واحدی دارد، هر سوره ای غرض خاصی دارد که آن غرض خاص و مأموریت خاصش در راستای آن غرض کلان و کلی و واحدی که کل قرآن دارد تعریف می شود و هر آیه و دسته ای از آیات یک مأموریت ویژه ای نسبت به غرض سوره دارد که غرض سوره هم ناظر به غرض کل بود، پس هر آیه ای در نظام کل یک مأموریتی بر دوشش هست، درست است؟ پس هر آیه ای مرتب با کل است، همین نگاه را سرایت بدهید در نظام هستی [و] تکوین که دسته های موجوداتبه لحاظ کلی مثل: مجردات، موجودات عالم ماده، موجودات عالم مثالی، هر کدام غایتی دارند که این غایات ناظر به غایت کلّ خلقت است که «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ»،[2] که امر ما یک حقیقت بیشتر نیست که آن فعل خداست، مشیت خداست که مشیت خدا آن غایت فعل – نه غایت فاعل – غایت فعل یک غایت واحدی است، اما هر دسته ای از موجودات مثل هر سوره ای یک غایتی از آن غایت کل را به عهده گرفته [و] به دوش دارد، آن وقت هر فردی از این سنخ موجود و نوع – مثل مجردات، مادیات، مثالیات – هر فردی از اینها هم یک مأموریتی بر عهده دارد، هیچکدام از اینها در عین اینکه همه مرتبط با کل هستند هیچکدام هم مأموریتشان هم تکراری نیست که «لا تکرار فی التجلی» تکراری در عالم نیست، حتی اگر میلیاردها میلیارد انسان به دنیا بیایند و حتی اگر میلیاردها میلیارد حیوان و اقسام و افراد حیوانات محقق بشوند، هر کدام از اینها مأموریتی دارند، از این اگر بیایید پایین تر حتی هر سلولی که در بدن یک موجود واحدی از این موجودات هست مأموریتی دارد که اگر کسی نگاه بکند در بدن انسان… ببینید این منظومه ها همه باهم تطابق دارند؛ یعنی خدای سبحان یک حقیقت واحدی است که یک چیز واحدی را خلق کرده، مدل خلقت و آن سیره و سنت خلقت واحد است، نگاه بکنید انسان یک حقیقت واحدی است که این حقیقت واحد یک غایتی را پی می گیرد، آن وقت اعضاء و جوارح این از سویی و همچنین نظام روح و نفس این از سوی دیگری در قالب این رسیدن به کمال انسان هر کدام مأموریتی به عهده دارند، بعد وقتی می آییم در بدن انسان اعضاء و جوارح قسمتی از این مأموریت را به عهده دارند هر کدام از این اعضاء و جوارح و بعد وقتی می آییم در نظامِ سلول هایی که یک عضو را شکل می دهند هر کدام مأموریتی را به عهده دارند در این نظام.
جالب بود یکی از این دوستانی که در همین کارهای تحقیقات ژنتیکی بود توضیح می داد – خیلی جالب بود – می گفت: حاج آقا! عجیب این است که هر پروتئینی که می خواهد حرکت بکند – که ریزترین چیزهایی هستند که حامل غذا هستند [و] غذا را به آن سلول های خاص برسانند نه تو عضو [بلکه] سلول های خاص – می گفت خیلی عجیب است که هر کدام از اینها مثل مثلا شما راه آهن که می گویید که: یک ریلی ایجاد می شود بعد قطار باید روی ریل حرکت بکند، هر کدام از اینها وقتی می خواهند حرکت بکنند برسند به آن غایتشان و مسیر و هدفی که دارند یک ریلی برای این گذاشته می شود و این روی این ریل حرکت می کند [و] به آن غایت می رسد وقتی که رسید ریل هم جمع می شود دوباره برای حرکت بعدی ریل بعدی و حرکت بعدی، تکرار ندارد؛ یعنی اینجوری نیست که یک ریل بگذارند و روی این ریل این پروتئین های مختلف غذا را برسانند به این سلولی که باید برسانند، نه، هر باری که این می خواهد این کار را انجام بدهد یک ریل گذاری جدیدی است، نگوییم: این عبث است چرا اینقدر هزینه؟ نه، هر کدام از اینها راهش با مقصدش یک اتحادی دارد که این راه عین آن مقصد و هدف است، لذا کار بعدی راهش و مقصدش با اینکه به ظاهر نگاه ما یک راه و مقصد است اما متفاوت است، خیلی زیباست این؛ یعنی کسی که اینجور نگاه می کند به هستی [و] با این نگاه از این می خواهد برسد به مرتبه ی بالاتر که راه های کمالی که برای انسان در نظام تشریع قرار داده شده از همین سنخ است که هر کدام از اینها برای خودشان راهی دارند، در عین اینکه تحت یک قاعده ی کلی قرار می گیرند تحت یک قانون کلی قرار می گیرند، اما نه فقط هر کدام راهی دارند بلکه هر کدام در هر لحظه راهی دارند؛ یعنی انسان در نظام تشریع در هر حالی که پیدا می کند ترکیب حال این با حرکتی که انجام می دهد غیر از آن حال و حرکتی است که در لحظه ی دیگری… نمازی که ما اگر هر روز تکرار می کنیم [و] می خوانیم این نماز ما هر دفعه که می خوانیم یک راه جدید است، یک رابطه و حال جدید است برای آن مقصد و تکرار پذیر نیست، اینکه «لا تکرار فی التجلی» به عنوان یک اصلی در نظام عرفانی و یا به اصطلاح «عدم تکرر در وجود» در نظام فلسفی مطرح می شود این یک بحث بسیار عمیقی است که خدای سبحان اینقدر امکان تجلیاتش وسیع است که تکرر پذیری و اینکه این تحصیل حاصلی باشد که قبلاً محقق شده این امکانپذیر نیست که تحصیل حاصل باشد.
دائماً جدید است، خلق جدید است، خدای سبحان دائماً در مسیر و خلق جدید است که «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»،[3] که این ظهور خدا تکرار پذیر نیست حتی در فعلی که برای بندگانش [انجام می دهد] که «خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ»[4] که آن کاری هم که شما انجام می دهید فعل شما هم خلق جدید است فعل شما هم خلق جدید است [و] تکرار در این نیست، خب ببینید تناظر بین اینکه عالم را به عنوان نظام کهکشانی ببیند انسان [و] قرآن را به عنوان یک نظام تشریع ببیند بدن انسان یا انسان را به عنوان یک حقیقت ببیند بعد عالم را به عنوان تمام مخلوقات ببیند، در تمام اینها یک قاعده حاکم است که آن قاعده هم این است که: هر لحظه هر کدام از اینها یک مأموریتی دارند که غیر از لحظه ی قبل و مأموریت سابقشان است و اینها با هم با همه ی این تکثرشان دارند یک کار را انجام می دهند [و] یک مأموریت را به سر انجام می رسانند، این همه کثرت ها برگشت به یک وحدت می کند، حالا ببینید با این نگاه آن وقت کثرت وجودی انسان دیگر در این رابطه ی این همه کثرت ها کثرتی محسوب نمی شود، وقتی همه ی هستی؛ سلول سلولی که، لحظه به لحظه ی هر سلولی که دارد شکل می گیرد – لحظه به لحظه ی هر سلول، نه تازه هر سلولی – لحظه به لحظه اش متفاوت از لحظه ی قبل است ولی در عین حال تحت یک مأموریت واحدی است که همه ی هستی را به هم پیوند داده است، کاری که این سلول در این لحظه انجام می دهد مرتبط با تمام کارهایی است که در عالم دارد محقق می شود، چون همه ی اینها باهم دارند چکار می کنند؟ یک مأموریت واحد را انجام می دهند و آیا این مأموریت واحدی را که همه ی این جزئیات دارند هر کدام در جای خودشان انجام می دهند غایب اند از اینکه از مأموریت های بقیه غافل اند و غائب اند و یا نه، اینها مطلع هستند و هوشیار هستند، این یک بحثی دارد جای خودش حالا، فعلا به عنوان یک سؤال مطرح باشد که: مبانی با مسأله را متفاوت می کند، اگر کسی این رابطه را تحت تدبیری دید که آن ملائکه ی مدبر روحِ برای هستی باشند به واسطه ی آن روح و آن حیات حتما اینها باهم چه هستند؟ مطلعند و مرتبطند، حالا «چه مقدار؟ و چجورش؟ در بدن ما چگونه می شود؟ در بیرون چگونه می شود؟» را الان عبور می کنیم، اما از توش یک بحث دیگری هم در می آید که: اگر همه ی این هستی باهم مرتبط هستند و از این ارتباطشان هم نتایج در می آید آن وقت یک قاعده ی دیگری که اشاره فقط بهش می کنیم که: «فی کلّ شیءٍ کلّ شیء»،[5] ضمیمه بکنید این قاعده ی «فی کل شیء کل شیء» را که در هر چیزی همه چیز هست، در نظام بحثِ وجودی می گویند: هر جا وجود باشد همه ی جنود و لشکر وجود هم آنجا هستند، در نظام عرفانی می گویند: هر جا تجلی صورت بگیرد همه ی اسماء در آن تجلی موجودند، منتهی یک اسمی یا بعضی از اسماء در آنجا ظاهر است، بعض دیگری از اسماء در آنجا باطن هستند ولی موجود هستند، نمی شود موجودی مظهر تمام اسماء نباشد و فقط بعضی از اسماء باشد، چون خدای سبحان جامع است همه ی موجوداتی که از او شکل می گیرند – تجلیاتی که از او ظهور پیدا می کنند – همه ی اینها مظهر همه هستند، اما یک موقع در این موجود اسمی از اسماء ظهورش آشکار تر است، در موجود دیگری اسم دیگری، اما انسان به عنوان خلیفة الله کشش دارد که تمام اسماء در انسان ظاهر بشود، ظاهر بشود در انسان؛ نه اینکه در انسان موجود بشود، ظهور غیر از وجود است، پس در هر موجودی از موجودات همانجوری که همه ی کمالات وجود به نحو استعداد قرار داده شده است در همه ی موجودات از ظهورات الهی تمام اسماء چه شده است؟ تمام اسماء مختفی است، تمام اسماء در آنجا مُنطوی است، اما بعضی از موجودات بعضی از این اسماء را آشکار می کنند ولی انسان کشش دارد که همه را ظاهر بکند، این دوتا را به هم ضمیمه بکنید ببینید چقدر بحث عالی می شود، از یک طرف هر موجودی مأموریتی به عهده دارد – در رابطه با کل – و از طرف دیگری هر موجودی «فی کل شیء کل شیء» و لذا در ارتباطِ موجودات باهمدیگر هر موجودی می تواند با رجوع از تعیّناتش به موجودات دیگر هم تبدیل بشود، این هم یک بحث دیگری است، همانجوری که سلول های متعیّن در وجود ما می توانند با قهقرایی رفتن و برگشت از تعیّنات… سلولی که مثلا سلول پوست شده، مو شده، سلول چشم شده، سلول ها با برگشت از تعیّناتشان بنیادی بشوند با بنیادی شدن راه تبدیل به سلول های دیگر برایشان هموار است، این نیست مگر اینکه «فی کل شیء کل شیء»، اگر اینجوری نبود [و] این تعیّن مختص این بود [و] دیگر برگشت پذیر نبود [و] بنیادی امکانپذیر نبود دیگر راه اینکه بر گردد عقب [و] دوباره مسیر دیگری را پیش بگیرد امکانگذیر نبود، اینکه می تواند بر گردد به عقب و مسیر دیگری را در پیش بگیرد که امروز حالا بشر این کار را در نظامِ سلولی انجام می دهد، قبلا سلول های بنیادی را فقط از راه بند ناف یا آن چیزهای اولیه ی سلول های بنیادی تأمین می کردند، الان ولیکن امکانپذیر شده که این سلول های بنیادی را از همه ی سلول ها… منتهی بعضی جاها راحت تر است، امکانپذیر تر است، بعضی جاها دورتر است و سخت تر است، به شدت تعیّنی که پیدا کرده، اما شدنی است، با این نگاه ببینید معده ی ما دائم دارد همین کار را می کند، معده ی ما کارش این است: دائم غذا را دارد هضم می کند، این هضم کردن یعنی چه؟ یعنی تعیّناتش را می گیرد، هر تعیّنی که دارند، این سبزی است، آن گوشت است، آن نان است، این آب است، این نمک است، این زیتون است، همه ی اینها را دارد تعیّناتش را می گیرد [و] تبدیل به یک شیره ی اولیه ای می کند که این بنیادی است که این بنیادی قابل جذب به همه ی اعضاء و جوارح بدن ما می شود، می تواند سلول چشم این را جذب بکند، سلول گوش این را جذب بکند، سلول پوست این را جذب بکند، چون بنیادی شده است، آن وقت بنیادی شدن مراتبی دارد، گاهی در یک مرتبه ای است که جذب بدن انسان بشود، اما اگر دستگاهی پیدا کردید که این بنیادی را از این برد عقب تر، برد مرتبه ای که می تواند جذب غذای انسان بشود، می تواند جذب غذای انسان و حیوان و گیاه بشود – بنیادی تر شد – و همینطور می تواند برود تا جلوتر تا هر چیزی به هر چیزی از جهت بنیادی قابل تبدیل شدن باشد، منتهی مسیرش ممکن است یک خورده سخت باشد – برای ما امکانش سخت باشد – ولی «فی کل شیء کل شیء»، این خیلی زیباست که شما در یک سلول هم می توانید همه ی هستی را ببینید، چنانچه الان در یک سلول به راحتی می گویند: DNA این فرد هست، تمام خصوصیات شکلی ظاهری این و خصوصیات بدنی این در هر سلول انسان این ذخیره هست، نه در کل انسان این ذخیره هست، در هر سلول انسان این ذخیره هست، «فی کل شیء کل شیء» اینجا این مظهرش است، اینها خیلی زیباست، غیر از اینکه می گویند: انسانی که مثلا شما یک سلولش را بگیرید تمام… اینها بحث ها ببینید به هم منعطف است، اینهایی که من دارم هی باز می کنم باب هایی را اینها جای الحاق دارد، مثلا می گویند: یک کسی که شما در نظر بگیرید یک فرد را سلول هایی که در وجودِ این هست – یا در نظام بدنی به نحوی و در نظام کلی به نحو بالاتری – تمام خصوصیات آباء و اجداد این در این سلول مختفی و مکنون است – نهان است – تمام خصوصیات آباء و اجدادی! من این را اتفاقا سوال کردم از پزشکان متخصص گفتم: آیا واقعا اینجوری هست؟ گفتند: آره اینجوری هست، ما توانستیم تا چند نسل را بتوانیم اینها را پیدا بکنیم که ببینیم بتوانیم تا جلو برویم، اما می دانیم که هر چقدر علم قدرت بیشتری پیدا می کند، ظهورات این که آنچه که مخفی است در این را بتوانند آشکار بکنند بیشتر می شود، در این خاموش است [و] به صورت خاموش وجود دارد، گاهی هم آشکار می شود بعضی از خصوصیات چند نسل سابق این که در قرآن هم به اینها اشاره دارد که حالا این هم یک بحث است که خودِ اینها هر کدام یک راهی است برای نشان دادن آنکه در اینها تمام سابقین موجودند «فی کل شیء کل شیء» به خصوص با آن مسیری که انسان به سمت اینکه پدر و مادر همه ی ما یک پدر و مادر واحدی هستند [و] بنی بشر از پدر و مادر واحدی نشأت گرفتند…
خب، حالا نمی دانم چرا اینجا آمدیم و خیلی رفتیم جلو که آن هدایت عامه را داشتیم مطرح می کردیم که در هدایت عامه هر کدام مأموریتی دارند، هر کدام اثری دارند در نظام کل که مرتبط با کل است:
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست
که این یک جا دارد؛ یعنی از اینجا برداری بگذاری یک جای دیگر مأموریتش به هم خورده است، که در جای خویش این می تواند مأموریتش را محقق بکند و به سر انجام برساند، اگر این نگاه در وجود انسان شکل بگیرد که همه ی هستی مأموریت دارد، همه ی هستی به سمت و غایت واحدی دارد حرکت می کند، هر کدام باری را برداشته اند در راستای آن مأموریت کلان، آن وقت انسان احساس قرب در این هستی با ذرات هستی برایش خیلی نزدیک می شود تا انسانی که احساس بکند هر کدام بیگانه ی از دیگری و با هر موجود دیگری بیگانه ربطی به همدیگر ندارند و هر کسی دارد کار خودش را می کند، در این جهانی که هر کسی دارد کار خودش را می کند انسان غریب می شود و بیگانه و انسان اینجا در تضاد است و مانع، اما در آن نگاهی که انسان می بیند همه دارند یک کاری را برای یک هدف… هر کدام مأموریتی را دارند… مثل یک بدن واحدی می شود که اعضاء و جوارح برای اینکه این بدن بتواند به مقصدش برسد همه دارند مأموریت خودشان را انجام می دهند تا این بتواند غذا بخورد، حرکت بکند، جلو برود، این کار را بکند، آن کار را بکند، همه دارند چکار می کنند؟ مأموریتشان را انجام می دهند، اگر یک کسی غفلت بکند باعث چه می شود؟ باعث تنش در همه می شود نه فقط در خودش این تنش اینجاد می شود [بلکه] در همه این تنش را ایجاد می کند، به همین نسبت که هدایت تکوینی در کار است یک هدایت تشریعی داریم، حالا از اینجا ببینید، به همین نسبتی که هدایت تکوینی است با این نگاهی که عرض کردم، یک هدایت تشریعی داریم، در هدایت تشریعی که مختص به ذوی شعور و ذوی عقل است خدای سبحان نوع دیگری از هدایت عامه اش را تجلی داده است؛ یعنی هدایت تشریعی یک جلوه ای از هدایت عامه است که این موجود و این موجوداتی که ذوی عقول و شعور هستند در راستای «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»،[6] حرکتشان بر اساس چه صورت می گیرد؟ حرکتشان بر اساس اختیار و علم صورت می گیرد، این هم در همان راستا است؛ یعنی تمام آن موجودات و هستی بسیج شدند [و] حرکت کردند تا موجودی اینگونه ایجاد بشود [و] در راستای این حرکت امکان علم و اختیار برایش فراهم بشود که این علم و اختیار زبده ی آن حرکت سابقین در همه ی موجودات بشود این حرکتِ اختیار با علم در حقیقت که با اراده شکل می گیرد، این می شود فرآیند همه ی حرکت هایی که در هستی بوده، از مجرد گرفته تا مادی؛ یعنی عالم مجردات با عالم اجسام تمام بسیج شدند تا خدای سبحان در نهایتشان این خلقت را که خلقتی که میوه ی هستی است آن هم میوه ی… چون بالاخره میوه زیاد است اما این بالاترین میوه است، این بالاترین ثمری است که در هستی است، همه ی آنها در این راستا قدم بر می داشتند که این بیاید، این «سَخَّرَ لَكُمْ»[7] می شود «خَلَقَ لَكُمْ»[8] می شود، در حقیقت همه ی اینها در این راستا هستند که آنها هم غذای این هستند، مقدمه ی این هستند، غذا فقط به خوردن نیست، غذا به دیدن هم هست، غذا به وفق اسباب هم هست؛ یعنی اینکه اسبابی مقدمه فراهم می کنند تا این بتواند فلان کار را انجام بدهد این هم غذا است، غذا؛ یعنی آن چیزی که انسان را در رسیدن به هدفش یاری می کند، حالا یک موقع غذای مادی است [که] بدن انسان را یاری می کند، یک موقع غذای نظامِ نفسی و روحی است، آن نظام نفس و روح انسان را همراهی می کند تا انسان به مرتبه ای از علم [و] کمال برسد که اختیارش را کامل تر به کار بگیرد، لذا همه ی ادیان الهی [و] کتب آسمانی غذا هستند برای انسان تا این انسان با استمداد از اینها به کمالش برسد، ببینید با این نگاه چقدر هستی زیبا می شود، چقدر مرتبط می شود، چقدر آشنا می شود؛ یعنی همه ی هستی آشنایان ما هستند، همه ی هستی با ما رفیق هستند…
شاگرد: …
بله، همه ی اشیاء خلق شده اند تا اینکه چه بشود؟ «خَلَقتُ الأَشياءَ لِأَجلِك وخَلَقتُكَ لِأَجلي»[9] بشود که همه ی اشیاء برای اینکه به انسان برسند، قوس صعود همه ی هستی، برگشت همه ی هستی به سوی خدا از کانال انسان است و انسان کامل است که این شکل می گیرد، این را اگر با این نگاه انسان ببیند آن وقت احترام انسان برای درب و دیوار عالم وجود هر چقدر که برای خودش احترام قائل است برای آنها هم قائل است، چون آنها همه اجزاءش هستند، هر چند منفصل از او هستند به ظاهر اما در نظام وجودی اجزاء وجودش هستند، یک موقع اجزاء بدن من هستند در درون این بدن من هستند، یک موقع اجزاء وجود من هستند، همه ی هستی اجزاء وجود انسان است و این قابلیت را دارد…
شاگرد: …
سوال خوبی است حالا ان شاء الله در ادامه ی بحث داریم که در نظام تکوین هدایت تکوینی عام است و همه در مسیر توافق اسباب و قضا و قدر الهی حرکت می کنند، اما در نظام تشریع هدایت در مقابل ضلالت است، هدایت در آنجا مقابل دارد؛ یعنی کسی که با اختیار و اراده در این مسیر قرار گرفت بهره مند از قضایا می شود مثل هدایت تکوینی، آنی که در مقابل این هدایت قرار گرفت و با علم و اراده اش از این خودش را دور کرد این در مقابل هستی قرار می گیرد و هستی با او مقابله می کند و این تقابل شکل می گیرد، این هم جزء کمالات این هستی و مهره های این هستی دیده شده است چنانچه شیطان جزء مهره های این هستی است، ضلالت هم برای انسان ها جزء چیست؟ جزء آن اقتضائات این هستی است که در مقابل است به لحاظ هدایت، چون اصل هدایت است و ضلالت عرضی است و ضلالت ذاتی نیست بالتبع است، لذا اینجا بالتبع است نه بالذات مسأله حل است، آن نظام بالذات هدایت است در اینجا هم و ضلالت بالتبع است که حالا بحثش را ان شاء الله بیشتر می کنیم، خب این…
شاگرد: …
نه، هدایت اینجا خاصه است دیگر، شما یک موقع است در نظام هدایت…
شاگرد: …
شما نظام هدایت عامه را می گویید، می گویید: کافر هم غذا می خورد هضم می شود، هدایت عامه شاملش هست یا نیست؟ خب هضم شدن یک هدایت عامه است، غذا خوردن یک هدایت [عامه است] در نظام تکوینی، آیا کافر از این نظام کافر بهره مند هست یا نه؟ خب هست، کسی این را انکار نمی کند، آیا اینکه کافر در یک نظامی قرار گرفته که قرآن برای او هم آمده، هدایت عامه ی تشریعی، چون ما یک هدایت عامه ی تکوینی داریم، یک هدایت عامه ی تشریعی داریم، یک هدایت خاصه داریم، سه تا هدایت است، هدایت عامه ی تکوینی شامل همه ی موجودات است، هدایت عامه ی تشریعی شامل همه ی ذوی العقول است که «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ»[10] ما سبیل را آشکار کردیم، انبیاء را برای همه فرستادیم، اما «إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا»[11] هدایت خاصه ی تشریعی است در مقابل هدایت عامه ی تشریعی که هدایت عامه ی تشریعی؛ یعنی انبیاء برای یک عده ی خاص نیامدند، انبیاء [و] کتابهای آسمانی برای یک عده ی خاص نیامدند، کتابهای آسمانی [و] انبیاء برای همه آمدند، آمدنِ هدایت تشریعی برای همه است اما عده ای این را می پسندند و انتخاب می کنند این می شود هدایت خاصه ی تشریعی، پس یک هدایت عامه ی تکوینی داریم که مقابل ندارد، یک هدایت عامه ی تشریعی داریم که مقابل ندارد، یک هدایت خاصه ی تشریعی داریم که مقابل دارد که ضلالت است، ضلالت مقابل این هدایت است نه مقابل هدایت عامه ی تشریعی است و نه مقابل هدایت عامه ی تکوینی است، ما در نظام تکوین ضلالت نداریم؛ «الذي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»،[12] لذا اینجا دیگر «إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا» ندارد، «ثم هدی» شمول دارد هر شیء ای را، درست است؟
اما در نظام عامه هم عرضه ی الهی نسبت به اینکه اتمام حجت بکند برای همه ی ذوی العقول آن هم عام است، بر خداست که اتمام حجت بکند بر همه ی انسان ها…
شاگرد: …
در نظام تکوین عیبی ندارد، در نظام تکوین آب بهتر است یا آتش؟
شاگرد: فرقی نمی کند…
پس فرقی نمی کند دیگر، پس خود شما جواب دادید دیگر، در نظام تکوین است دیگر عذاب نیستش که آن، در نظام تکوین است، خازن بهشت و مالک خازن نار اینها هر دو ملک هستند، مالک معذّب نیست در آنجا با اینکه ملکِ چیست؟ ملک جهنم و عذاب است، ملک عزرائیل با حضرت اسرافیل، اسرافیل حیات می دمد و عزرائیل حیات را می گیرد، هر دو ملک هستند در نظام تکوین و اینها هیچکدام عقاب نیست برای اینها، بله.
این کلی مسأله بود حالا دیگر یک خورده تطبیق هم بکنیم که جلو برویم، بحث بحثِ خیلی زیبایی بود حالا دیگر تقدیر نبود که این بحث ضبط بشود عیبی ندارد…
تا اینجا خواندیم که:[13] وكذا يظهر أيضا أن الهداية المذكورة؛ این هدایت تکوینی غير الهداية بمعنى إرائة الطريق این سه تا هدایت را دارد می گوید: یک هدایت تکوینی داریم، یک هدایت به معنای ارائه ی طریق داریم، یک هدایت به معنای مقابل ضلالت داریم، پس ارائه ی طریق چیست؟ یک هدایت است که برای همه است، اما ایصال الی المطلوب هم یک هدایت خاصه است که برای عده ای – مؤمنان – محقق می شود دیگر، آن هم با اختیارِ خود اینها ولی خدای سبحان هم این اختیار را اجابت می کند، این استعداد را فعلیت می دهد و کذا یظهر أیضاً أنّ الهدایة المذکورة هدایت تکوینی غیر الهدایة بمعنی إرائة الطریق العامة که این هم چیست؟ هدایت تشریعی عام للمؤمن والكافر كما في قوله تعالى «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا» آن إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ ـش اینجا ملاک است که إنّا هدیناه السبیل برای همه، إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا می شود چی؟ می شود هدایت خاصه ی تشریعیه…
شاگرد: …
در طول هم هستند دیگر…
شاگرد: …
نه دیگر، در طول هم هستند دیگر؛ یعنی وقتی که شما می آیید سعادت عامه را می بینید سعادت عامه در آن مرتبه ی طولی در مقابلش ضلالتی نیست در سعادت عامه، در نظام هدایت تکوینی هدایت تشریعی به عنوان یک حقیقت تشریع نیست در آنجا، بلکه آنجا تکوین است…
شاگرد: …
شما قوس صعود را با قوس نزول اشتباه نگیرید، در قوس صعود می گوید: آیا این هدایتی که اینجا محقق می شود در جهنم و بهشت هم حضور دارد؟ آره، اما اینجایی که مبدأ قوس نزول است [و] دارد می آید هدایت تکوینی اصل است، وجود، عالم وجود، بعد در عالم وجود می آییم در حقیقت عالم انسانی وجود، در عالم انسانی وجود می آییم در عالم هدایت انسان ها، در عالم هدایت انسان ها که عرضه ی هدایت بر همه ی انسان ها است می آییم در مؤمن و کافر؛ یعنی مؤمن و کافر در طول اینهاست همینجوری تا می آید تا جایی که در حقیقت این می شود مؤمن [و] آن می شود کافر…
شاگرد: …
خب، بله استعداد است دیگر، آن استعداد تکوین است…
شاگرد: …
استعداد است، نه ضلالت معنی پیدا کند، ببینید استعداد این است که عرض است، ضلالت استعدادش عرضی است استعداد هدایت ذاتی است؛ یعنی خدای سبحان همه ی اینها را بر اساس اینکه هدایت بشوند خلق کرده است اما راه اینکه اینها از این طریق [و] مسیر نیایند را آزاد گذاشته است در تکوین، وقتی نیامدند می شود ضلالت، عدم می شود آن ضلالت، آن عدمیات می شود آن شرور [و] می شود شقاوت ها و لذا اصل بر چیست؟ رفتن و آمدن و وجود هست…
بعد می فرماید که:[14] «وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى»[15] این هم همینجور [است]، أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ ما صالح را فرستادیم برای قوم ثمود، اما چه بود؟ اما أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ؛ یعنی فرستادنِ رسولش، فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى ولی اینها چکار کردند؟ عمی و کوری را بر هدایت؛ یعنی ضلالت را بر هدایت انتخاب کردند، این می شود هدایت خاصه ی تشریعی، آن هَدَيْنَاهُمْ چیست؟ هدایت عامه است، ارائه ی طریق است، این می شود هدایت خاصه، آن وقت این دوتا تحت هدایت عام تکوینی هستند، فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى، فإن ما في هاتين الآيتين ونظائرهما من الهداية لا يعم این هدایت عام تشریعی و هدایت خاص تشریعی لا یعم غير أرباب الشعور والعقل برای حیوانات این هدایت دیگر نیست، آن هدایت تکوینی را فقط دارند وقد عرفت أن ما في قوله ثم هدى، که در آن آیات شریفه بود که «الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى * وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى»،[16] که آن آیه ی شریفه ثم «هدی» در آنجا بود « وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى» عام من حيث [المورد والغاية جميعا]، این یک نکته ی دیگر است این هم جالب است، می گوید: در آنجایی که فرمود که « وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى» همه ی اشیاء… «الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى» خلق کرد خلقت اولیه؛ کمال اولی، فَسَوَّى استعداد برای حرکت است برای کمالات ثانوی، بعد می فرماید وَالَّذِي قَدَّرَ، تقدیرات فَهَدَى، کمالات ثانویه تحققش، این وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى، می فرماید که: عام من حیث المورد، در نظام اینکه همه را شامل می شود از جهت مورد و الغایة از حیث غایت هم اطلاق دارد، این فهدی را مطلق آورد؛ یعنی یک غایت مطلقی است که همه دارند به سمت آن اطلاق حرکت می کنند، هر کدام مقید هستند اما حرکت هر کدام از این مقیدات در راستای حرکت به سمت آن اطلاق است، اینجوری نیستش که اگر این مقید است یک سویی دارد می رود [و] آنی مقید است یک سوی دیگری دارد می رود، تمام اینها از حیث غایت به سوی غایت اطلاقی دارند حرکت می کنند اما با همان تقیّد و تعیّنشان، این هم خیلی زیباست… عام من حيث المورد والغاية جميعا – می گویم: حیف که علامه اینها را خیلی موجز [بیان کرده است]، هر کدام از اینها یک سر فصلی می توانست باشد که باز بشود یعنی چه از حیث غایت اینها غایت اطلاق دارد؟ با یک کلمه خلاصه… حالا یک توضیح اجمالی دیگری به نحو دیگری باز آن هم [داده است که] آن هم خودش یک باب دیگری را باز می کند – [17] على أن الآية الثانية، – آیت ثانیه چیست؟ همینکه [می فرماید:] قَدَّرَ فَهَدَى، آیه ی اولیه: أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى این دوتا آیه را دارد می گوید – ، تفرع الهداية على التقدير – قَدَّرَ فَهَدَى – تفریع کرده است هدایت را بر چی؟ بر تقدیر قَدَّرَ فَهَدَى، والهداية الخاصة لا تلائم التقدير، در هدایت عامه خصوصیتش این است که: حتما موکول به تقدیر است اما در هدایت خاصه تقدیر؛ یعنی… تقدیر را چه معنا کرده است؟ حالا تقدیر را معنی می کند، تقدیر؛ یعنی علل و اسباب در مسیر حرکت این قرار بگیرند تا برسد، خودِ این چی؟ خودِ این در این نظام در مسیر این خود به خود قرار می گیرد، اراده ای نمی خواهد، یک قطره ی آب در مسیر هدایتش در ابری که تبخیر شده آنجا قرار گرفته [و] حرکت کرده [و] نازل شده [و] بر زمین جاری شده [و] گیاهی را سیراب کرده [و] این گیاه شده است در حقیقت فلان [چیز]، تمام اینها «قَدَّرَ فَهَدَى» بدون اینکه این اراده ای بخواهد از خودش نشان بدهد چه شده است؟ در نظام اراده ی کل این دارد محقق می شود، اما این در نظام تشریع اینجوری نیست، در نظام تشریع «قَدَّرَ فَهَدَى» نیست که این انسان مجبور باشد تقدیراتش… «مجبور» نگوییم که دیگر، بگوییم: در همین نظام تقدیر… که تقدیر برایش محقق کرده باشد که این این شکلی بشود نه، اینجا چه شده است؟ تقدیرش بر اساس انتخابش است، تقدیرش بر اساس اراده اش است، دقت کردید؟ می خواهد بگوید: تفاوت تقدیر که «قَدَّرَ فَهَدَى» [بود] با «فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى» را در حقیقت یا «إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا»، می گوید: اینجا دو راه دارد [اما] آنجا دو راه نیست، در نظام تقدیر دو راه نیست، یک مسیر است مسیر هدایت، پس آن هدایت عامه مسیرش چیست؟ یک مسیر واحدی است، مسیر هدایت خاصه مسیر خاص است که چون اذان دارد می شود این را… و الهدایة الخاصة لا تلائم التقدیر، مثل «قَدَّرَ فَهَدَى» که مسیر روشن باشد، آن تقدیر چیست؟ الذي هو تهيئة الأسباب والعلل لسوق الشئ إلى غاية خلقته وإن كانت تلك الهداية أيضا من جهة النظام العام، هدایت تشریعی هم زیر مجموعه ی هدایت تکوینی است در نظام کل في العالم داخلةٌ في حيطة التقدير لكن النظر غير النظر، اینها را ببینید با همین… که تقدیر در نظام هدایت تکوینی مسیر را کاملاً روشن و معلوم می کند و اسباب را در آن جهت قرار می دهد، اما در نظام تشریع تقدیر این است که مسیر هایی را برای این قرار می دهد تا این در این مسیر ها با انتخابی که قدرت را به او داده است انتخاب کند و مسیری از آنها را انتخاب بکند، این هم تقدیر است اما این تقدیر راه های مختلفی قرار داده است، آن تقدیر یک راه را قرار داده، چقدر زیباست…
بله بعد می فرماید:[18] وكيف كان فهذه الهداية العامة هي هدايته تعالى كل شئ إلى كمال وجوده، این هدایت عامه ی تکوینی [است] وإيصاله إلى غاية خلقته وهى التي بها با همین هدایت است که نزوع كل شئ إلى ما يقتضيه قوام ذاته، هر چیزی با اشتیاق… نزوع؛ کنده شدن و حرکت با اشتیاق است نزوع کلّ شئ، هر موجودی در عالم با تمام اشتیاق و شوق حرکت می کند إلی ما یقتضیه قوام ذاته آنی که ذاتش اقتضاء دارد «قَدَّرَ فَهَدَى» آن را در حقیقت من نشوء واستكمال وأفعال وحركات، اصل نشوَش و پیدایشش، استکمالش؛ یعنی خلق اولی اش، خلق ثانوی اش، افعال و حرکاتش، تمام اینها، همه دارند این مسیر را با اشتیاق طی می کنند، یک قطره آب دوان است به دنبال تشنه، همچنان که تشنه دوان است به سوی آب، یک گل دوان است به سوی یک ذوق که این را ببیند، یک ذوق عطش دارد تا یک لطافت را در عالم ببیند، این حرکت ها در همه ی هستی… می گوید: عالم را دو به دو، جفت جفت قرار دادیم، چیست آن شعر زیبای مثنوی که من حفظم نیست، خیلی قشنگ است که هر دو دائم… یعنی هر حاجتی با هر تقاضایی جفت هستند اینها با هم هر دو مشتاق هم هستند، فقط اینجور نیست که تشنه مشتاق آب باشد، آب تشنه تر است به تشنه از تشنه، اینجوری است، اگر این را دیدیم یک لقمه ای که شما دارید می گذارید دهنتان، او مشتاق تر است به شما از اینکه شما گرسنگی تان را می خواهید با او بر طرف بکنید، یک تنفسی که انسان در هوا می کند این هوا با چه عقبه ای در طول سالیان طولانی خودش را آماده کرده رسانده به شما که شما تنفسش بکنید؟ این اشتیاق از دو طرف است، کمال او این است که خودش را به شما برساند و کمال شما این است که این را در درون خودتان… حالا تنفس است، غذا است، آب است، نظام روحی است، دیدن است، شنیدن است، هر کدام از اینها که هست این را محقق بکنید.
ان شاء الله خدای سبحان قدر این نگاه جامع و حرکت شوقی را در عالم که همه با ما اینجور پیوسته و مشتاق هستیم به همدیگر را این علمِ به علمش را برایمان ان شاء الله ایجاد بکند [و] قدر دان این باشیم تا یاد بگیریم چطوری ما هم اهل محبت به عالم و در قبال این به تجربه اش برای استفاده به محبت به خدای سبحان را چجوری علاقه پیدا کنیم و اشتیاق پیدا کنیم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
(از دقیقه 48:00 تا آخر تایپ نشد / سوالات مهم نبود)
[1] . طه: 50.
[2] . قمر: 50.
[3] . الرحمن: 29.
[4] . صافات: 96.
[5] . عبارت صحیح این است: «کل شیءٍ فیه کلّ شیء»
[6] . طه: 50.
[7] . جاثیة: 13.
[8] . بقره: 29.
[9] . مکیال المکارم، ج ۲، ص ۳۷۳.
[10] . انسان: 3.
[11] . همان.
[12] . طه: 50.
[13] . تفسير الميزان، ج ۴، ص ۳۱.
[14] . همان.
[15] . فصلت: 17.
[16] . اعلی: 3.
[17] . تفسیر المیزان: ج 4، ص 31.
[18] . تفسیر المیزان: ج 4، ص 31.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 860” دیدگاه میگذارید;