بسم الله الرحمن الرحیم
خب، در مهظر آیات نورانی قرآن کریم و سوره ی آل عمران و آیات 139 به بعد هستیم، ان شاء الله خدای سبحان ما را به حقیقت این آیات مطلع بکند و عامل قرار بدهد و حقایقش را به ما بچشاند، این آیات شریف همانجوری که عرض کردم هم راهبرد معین می کنند هم روش و در هر دو این آیات مهمی که در تحلیل جنگ احد وارد شده است دست و ید طولا دارد و لذا تحلیلش و تعمق در آن برای امروز ما که خیلی از مسائل ممکن است در درگیری بین ایمان و کفر شباهت ایجاد بکند با آن دوره حتما کارساز است و دقت فوق العاده را می طلبد بتا ببینیم که کاری که امروز باید بکنیم چه باید باشد.
اولین بیانی که خدای سبحان در اینجا به عنوان تابلوی بحث مطرح کرد تا این تابلو تمام آن صحنه را ترسیم بکند این است که :«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»،[1] که در این ارتباط حق ندارید مأیوس باشید، حق ندارید محزون باشید [و] سست بشوید، در گیری در گیری جدی است و دایره دایره ی جهاد است، انسان می خواهد از خاک به افلاک برسد، می خواهد آن خاک بشود مجرد، شما اگر می خواهد یک دانه ی گندمی یا گیاهی یا درختی به ثمر بنشیند چقدر باید صبوری بکنید تا این دانه برسد مراقبت داشته باشیم تا این دانه شرایطش محقق باشد؟ آبش، هوایش [و] مسائل دیگرش به موقع باشد تا این به نتیجه برسد، این تازه می خواهد یک تحولی [ایجاد بشود و] از یک ماده ای به ماده ی دیگر بشود، از یک دانه ای به ثمره برسد، اما اینجا خاک می خواهد مجرد بشود؛ یعنی تمام عالم دنیا را پشت سر بگذارد با همه ی وسعتش [و] وارد عالمی بشود که آن عالم نسبتش با عالم دنیا نسبتِ بی نهایت به یک امر متناهی است، آنجا را هم طی بکند، عوالم مجردات را هم طی بکند، نه فقط برسد بلکه چکار بکند؟
بار دیگر از مَلَک پرّان شوم آنچه در وهم تو ناید آن شوم
که این مسیر انسانی است که می خواهد طی بشود، خب خیلی آزمایش ها، فتنه ها، سختی ها می خواهد، خب بعد که این تابلو را ترسیم کرد که: از ابتدا حق ندارید مأیوس و محزون بشوید، راه سخت است، کمرتان را ببندید، آستین را بالا بزنید، گیوه ها را وَر بکشید که راه به این سختی است، ولی امید [داشته باشید] «وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»، اگر شما اهل ایمان باشید یقیناً با علوّ ذاتی ای که حضرت حق دارد خودتان را پیوند داده اید و این پیوند با علو ذاتی علو را به دنبال دارد «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»؛ این قطعی است این هم وعده ی قطعی است.
بعد در این مسیر راه را معلوم می کند، این تابلوی اولیه ی بحث بود که: سختی راه را حق ندارید مأیوس بشوید و محزون بشوید، ولی از این طرف «وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» این کار خدای سبحان که در هر چیزی – در اعتقادات، در اخلاقیات، در عمل [و] در هر جایی – دو طرف مسأله را ترسیم می کند، اینجا ببینید مثلا می فرماید که: «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» [بعد می فرماید] «وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ»، [یا می فرماید:] «لا اله» «الا الله» – در نظام اعتقادی – ، در مسائل اخلاقی هم تخلیه، تجلیه، تحلیه، که این رابطه ها که به اصطلاح… «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا»،[2] در هر جایی که دست بزنید در هر چیزی که… «لا حول و لا قوة» «الا بالله» هر جا دست بزنید این نفی و اثبات آن طریق را با حدودش نشان می دهد، یک موقع فقط غایت را نشان می دهد می گوید: به این سمت بیاید «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» اما یک موقع حدود راه را هم نشان می دهد که از افراط و تفریط انسان حفظ بشود «لَا تَهِنُوا» اینجا کسی که می آید به سستی – رخوت – مبتلی می شود «وَلَا تَحْزَنُوا» گاهی به یأس مبتلی می شود، نباید سست بشوید و بی انگیزه، نباید محزون بشوید و نا امید «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» این علو ذاتی حق [را] اگر کسی پیوند بهش خورد حتما آن علو مربوط به او هم هست.
آن وقت به دنبالش 4 بیان را در این مسیر بیان می کند که… من عرضم این است که اگر قرآن را با یک برگشت های چندباره… خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را ایشان درس که می دادند گاهی می بیند که خب از روی جواهر درس می داد ایشان – جواهر الکلام فقه را درس می دادند – بعد می بینید مثلا گاهی 20 صفحه رفته است جلو دوباره بر می گشت از 20 صفحه قبل یک نگاه دوباره [انجام می داد]، گاهی سه بار بر می گشت چهار بار بر می گشت، نگاه چهار باره [انجام می داد]؛ یعنی دفعه ی چهارم نگاه باز متفاوت می شد؛ یعنی می دید که بحث را از یک زاویه ی دیگری، از یک منظر دیگری، روایات باب را از یک منظر دیگری… آدم در نگاه اول می گفت: خسته می شود آدم چرا بر می گردد؟ اما وقتی بحث مطرح می شد می دید یک نگاه دوباره ای مطرح می شود، باید گاهی برگشت دوباره و سه باره آیات را [مرور کرد]، به خاطر اینکه این دارد ابدیت را برای ما ترسیم می کند، آن هم خدای سبحانی که از طریق پیامبرش دارد ابدیت را برای ما ترسیم می کند، لذا کلام سنگین است، کلام ثقیل است و راه مهم است، هر گوشه ای از راه که برای ما آشکار بشود در این آیات باید به دنبالش هزاران سال آدم بدود تا یک همچنین چیزی محقق بشود، لذا این نگاه را در آیات داشته باشیم: برگشت های دوباره و سه باره…
بعد دنبالش می فرماید که: «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ…»،[3] نگاه را تغییر بدهید که اگر نگاهتان این باشد که به خودتان فقط نگاه بکنید این نا امیدی ایجاد می شود، چرا نا امید نشوید و محزون نشوید؟ از این طریق اینجور: که اگر شما فقط به خودتان نگاه می کردید [و] مصیبت های خودتان را می دیدید، می دیدید نا امیدی می آید سستی می آید نمی شود، مانع هست، دردسر دارد، شهدا دارد، مجروحین دارد، نا ملایم دارد، دردسر دارد، اینها را دارد، سخت می شد، اما اگر نگاه کردید که اگر شما برایتان این ناملایمات پیش آمده است، برای دشمن هم پیش آمده، این نگاهی که به آن هم نگاه بکنید بعد می بینید که او هم در یک مراحلی ضعیف شده است، اگر شما در یک چیزهایی ضعیف شده اید و در یک چیزهایی قوی شده اید، [مثلا] در اراده تان قوی تر شده اید، در تحمل پذیری تان قوی تر شده اید اما در از دست دادن سرمایه هایتان ممکن است سرمایه هایی را از دست داده باشید، هر چند سرمایه هایی را در صبوری و مجاهده به دست آورده باشید اما یک چیزهایی را هم مثل حمزه ی سید الشهداء از دست دادید، مثل مجاهدینی از دست دادید، می گوید: اگر این را نگاه کردید: از دست داده هایتان را و از دست داده های آنها و دارایی هایتان را را با چیزهایی که آنها ممکن است به دست آورده باشند یا از دست داده باشند آن وقت می بینید شما برتر بودید، قابل تحمل می شود و مسابقه و این جنگ و دایره ی ابتلا به صرفه است، این برای ما ارزشمند است و رشد است.
خب دنبال این می فرماید که: سنت تداول ایام و بعد چهار مرحله [را بیان می کند]:
«لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» این «لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» [و] «إِنْ يَمْسَسْكُمْ» [و] «وَلَا تَهِنُوا» تمامش امروز مصداق دارد… این دنبالش می فرماید «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ»؛ یعنی اینجا این باید به [مرحله ی] ظهور برسد [و] در مقابله ی جنگ ایمان و کفر حتما باید به ظهور برسد که دایره ی مؤمنان از دایره ی کافران جدا سازی بشود، این در سنت آخر الزمان – روایات آخر الزمان – الی ما شاء الله است، حالا رجوع کنید «لیمیز الله الحق من الباطل» «لیمیز الله الخبیث من الطیب»،[4] روایات را ببینید، «لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ»،[5] ابتدای کار است که دایره ی فتنه های آخر الزمانی، شدت فتنه ها ابتدا مربوط به تمییز بین حق و باطل، خبیث و طیب است، که این باید تمیز پیدا بکند، ابتدا این دایره محقق می شود؛ [و بعد] «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ»، «لِيَعْلَمَ اللَّهُ» را هم عرض کردیم علم فعلی حق است، علم فعلی؛ یعنی تحقق، یعنی آنچه که در عالم خارج محقق می شود، پس باید میز بین ایمان و کفر در دایره ی خارج محقق بشود نه [اینکه] دانسته بشود، یک موقع است که می گوییم: ما می دانیم کفر چیست، ما از کفر پرهیز داریم در نظام فکری مان، می گوید: یک موقع در مرتبه ی تحقق عینی باید کفر از ایمان مِیز داده بشود، جدا سازی بشود در دایره ی تحقق، این در دایره ی تحقق خیلی مهم است، آنجاهایی که «لِيَعْلَمَ اللَّهُ» است در قرآن که مکرر هم هست، خدا که علمش ذاتی است که هیچ حد و حصری ندارد [و] انفعالی در آن نیست، اما فعلی حق را شامل می شود این بحث ها و علم فعلی تحقق در بیرون است، آن حقیقت بیرونی عالم است که محقق است، لذا می فرماید: «لِيَعْلَمَ اللَّهُ» تا مِیز بین ایمان و کفر در عالم خارج عینی بشود، محقق بشود، علم فعلی حق محقق بشود، خب این «لِيَعْلَمَ اللَّهُ» در مرتبه ی اول.
تا بین ایمان و کفر و تفاوت و تمایز ایجاد می شود به سرعت به دنبال این عده ای به کمال می رسند، کأنه این عده ای که به کمال می رسند یک شبه ره صد ساله را طی می کنند، که آن یک شبه ره صد ساله را طی کردن [می شود:] «وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ»، آمادگی وجودی اینها در یک اوجی بود که به سرعت تا میز ایمان و کفر می شود اینها به آن دایره ی اوج نهایی خودشان می رسند یا بفرمایید: جذبه ی الهی اینها را به نحوی جذب می کند که این جذبه مقدم بر سیر می شود؛ یعنی مجذوب می شوند بعد سیرشان هم سریع می شود، قاعده ی الهی این است که انسان سیر بکند و در این سیر جذب بشود، اما گاهی خدای سبحان برای اینکه حجت را تمام بکند و برای مؤمنین قوت قلب ایجاد بکند و معیار سازی بکند مجذوبین سالک را محقق می کند، لذا تعبیر: «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ» [آمده؛ یعنی] خدا اتخاذ می کند، قبلش بود «لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا»؛ کسانی که ایمان می آوردند را خدا بشناسد [و] بداند، اما اینجا چه دارد؟ «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ»، اتخاذ الهی همان جذبه است، همان گرفتنِ خدا است که در رابطه با ابراهیم دارد که:«ان اللّه تبارك و تعالى اتخذ إبراهيم عبداً قبل أن يتخذه نبياً و ان اللّه اتخذه نبياً قبل أن يتخذه رسولاً و ان اللّه اتخذه رسولاً قبل أن يتخذه خليلاً و ان اللّه اتخذه خليلاً قبل أن يجعله إماما»،[6] ببینید اتخاذ الهی است؛ یعنی خدا مرحله به مرحله ابراهیم را جلو برد، اتخذ اتخاذ است دیگر، اینجا هم پس در بین مسیری که جنگ بین ایمان و کفر است [و] میز بین ایمان و کفر است یک شهدای شاخصی… حالا شهدا همه یک معنا دارد [اما] این شهدا – با توجه به اینکه گفتیم شهدا باید میزان و معیار و شاهد باشند – مقتول در معرکه هم هستند، اما مقتولین در معرکه ای که معیار و میزان می شوند «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ»؛ پرچم می شوند که این پرچم ها اثرش چیست؟ به دنبالش می آید که اثرش این است: «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ…»؛[7] یعنی آنهایی که یکدفعه به آن اوج رسیدند می شوند شهدا، آنهایی که یکدفعه به آن اوج نرسیدند حالا چه می شوند؟ میافتند در دایره ی حرکت تدریجی، در حرکت تدریجی دایره ی محوصت است، دایره ی محض شدن و تطهیر است که اینها «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا…» که اینها در حقیقت به مرحله ی تمحیص برسند، آن وقت هر مرتبه از تمحیص دو اثر دارد – که چهارمی به دنبال این سومی می شود – یک اثرش این است: که کفر در درون این مؤمنین محق می شود، هر مرتبه ای از کمال را که اینها پیدا می کنند به همین نسبت یک مرتبه از کفر از وجودشان جدا می شود دیگر، درست است؟ «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ»،[8] که ایمان با شرک و جمع می شود، هر مرتبه ی ایمان بالاتر برود یک مرتبه ای از شرک مقابلش ریخته می شود، این تمحیص است، پس یک محق کافرین به دنبال و لازمه ی تمحیص است که از دورن افراد و جامعه ی مؤمنان محقق می شود، مرتبه ی دیگرِ محق کافرین محقِ بیرونی است، هر چقدر محوضت مؤمنان بیشتر بشود از طرف مقابلش کافران مبتلی می شوند به مؤمنانِ محض، وقتی کافران در مقابل مؤمنان محض قرار گرفتند، کافران هم به چه می رسند؟ به محوضت می رسند، به محض شدن می رسند، وقتی کافر به مرتبه ی محض شدن می رسد محقش قطعی می شود؛ یعنی کفر قطعی [و] کفر محض حتما با محق و از بین رفتن همراه است، منتهی چون محوضت کافرین تدریجی است محقشان هم؛ یعنی تدریجا از بین رفتن، پس اینجا یک ابتلایی است برای مؤمنان در مسیر تا به محوضت برسند، این محوضتِ مؤمنان… مثل اینکه در روایت دارد که – خیلی هم روایت زیباست – می فرماید که: وقتی عیسی علیه السلام مبعوث شد به رسالت مِیز بین 4 آسمان ایجاد شد، قبل از آن تمایز بین آسمان های هفت گانه نبود و لذا شیطان در آسمان های هفت گانه تردد داشت، اما وقتی که عیسی علیه السلام مبعوث به رسالت شد از 4 آسمان ممنوع شد چون میز ایجاد شد و وقتی پیغمبر اکرم مبعوث شد شیطان از عبور و مرور در هفت آسمان محروم شد و ممنوع شد، چون میز ایجاد شد [و] قبل از این میز در آن سه آسمان نبود، این میزی که ایجاد می شود مربوط به موطن پیغمبر اکرم بود که [در] هفت آسمان میز ایجاد که به دنبال او تابعینش – که مؤمنان باشند – این محوضت هفت آسمان برایشان امکانپذیر می شود، همچنانکه برای عیسی محوضت 4 آسمان محقق می شود، آن وقت کفرِ مقابل هر کدام از اینها هم مطابق این محوضتی است که برای مؤمن ایجاد می شود، کفرِ کافر تابع ایمان مؤمن است؛ یعنی اگر ایمان مؤمن به مراتب عالی اش برسد کفرِ کافر هم به مراتب عالی اش می رسد، منتهی عالی او؛ یعنی محوضت در کفر؛ یعنی سقوط کامل، لذا هر چقدر که این ایمان درجه اش عالی تر بشود [و] جامعه ی مؤمنین قوت بیشتری پیدا بکنند [و] رشد بیشتری پیدا بکنند این رشد بیشتر شیطان قوی تری را در مقابله می طلبد و شیطان قوی تر کافرین قوی تری را مقابله می طلبد و شیطان قوی تر کافرین قوی تری را محقق می کند، لذا در مقابل ایمان کفر بالاتر قرار می گیرد و این کفرِ بالاتر از یک جهت نتیجه ی فعل مؤمنین است که به محوضت رسیده اند، از طرف دیگری امتحان برای مؤمنین است که می خواهند با این گلاویز بشوند [و] دست و پنجه نرم کنند [تا] به مرتبه ی بالاتر برسند، نمی دانم زیبایی آیات را دقت می کنید [که] چقدر ترسیم صحنه را قشنگ کرده است؟ که تلازم بین اینها چقدر عالی است که از این طرف که اینها حرکت می کنند با این حرکتی که در سنت تمحیص و قبلش به عنوان «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ»؛ مجذوبینِ سالک، پرچم ها، و بعد سالکین مجذوب که کسانی که تمحیص دارند طی می کنند – عموم مردم – که دارند این سیر را طی می کنند… آن یک خواصی بودند که «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» [بودند و] به سرعت به کمالشان می رسند و بعد اینهایی که سالک اند و مجذوب هستند – اول سالک هستند و [الان] دارند جذب می شوند – که اینها دارند طی مسیر می کنند و سنتِ الهی این است که عموم مردم از مسیر عادی حرکت بکنند [و] با سلوک به جذبه برسند نه از راه جذبه به سلوک منجر بشود، لذا این طریق عمومی است، با این طریق عمومی آن وقت کفار مبتلی می شوند به مؤمنین، ما ابتدا فکر می کنیم که ما مبتلی شدیم به کفار ولی با رشد اهل ایمان کفار مبتلی می شوند به مؤمنین، اگر پیغمبر اکرم نبود ابو لهب، ابو لهب نبود، اگر آدم نبود شیطان، شیطان نبود، تا قبل از اینکه آدم باشد شیطان داشت زندگی اش را می کرد در بین ملائکه، آدم که آمد [و] شیطان مبتلای به آدم شد، شیطان ساقط شد به اسفل سافلین، بلکه به آن ارضین سبع ساقط شد، وقتی پیغمبر می آید ابو لهب و ابو جهل در مقابلش قد علم می کنند، اینها به اوج آن سقوطشان [و] در آن درکات سقوطشان به واسطه ی ابتلاء به پیغمبر به اینجا می رسند، پس اینها مبتلی شدند به پیغمبر نه اینکه پیغمبر مبتلی شده باشد به اینها. البته مؤمنان بعد از اینکه کافران مبتلی می شوند به اینها یک ابتلای دوباره ای به تبع این ابتلا برای مؤمن پیش می آید تا با عبور از این به کمال بالاتر برسد، ولی ابتدا مؤمن حرکت می کند: «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ»؛ حق می آید و باطل می رود، پس سنت الهی این است که حق بیاید و باطل برود، ببینید اینها خیلی زیبایی دارد آیات الهی.
لذا «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا…» اینها به تمحیص می خواهند برسند، اگر اینها به تمحیص حرکت کردند [و] به این محوضت دارند می رسند… چون تمحیص عرض کردیم آن بالا که «لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» آنجا میز بیرونی است بین ایمان و کفر ولی «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ» چیست؟ پاک شدن درونی است از کفر، تمحیص پاک شدنِ از ناخالصی های درون است، ولی آن «لِيَعْلَمَ اللَّهُ» جدا شدن بین مؤمنان و کافران است که این دومی سخت تر است، لذا جنگ های پیغمبر بر اساس چه بود؟ تنزیل بود؛ یعنی بین ایمان و کفر، جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام بر اساس تأویل بود؛ یعنی – نزول قرآن نه، نزول قرآن ثابت شده بود – برای تأویل قرآن بود که اینجا می شود تمحیص؛ یعنی دوران امیرالمؤمنین علیه السلام دوران تمحیص است [و] دوران پیغمبر اکرم دوران تنزیل است که بین مؤمن و کفر در حقیقت دارد جدایی ایجاد می شود، خط بین ایمان و کفر را پیغمبر ترسیم کرد و خط بین ایمان و نفاق را [و] جدا شدنِ منافقان را [امیرالمؤمنین ترسیم کردند] که امیر المؤمنین علیه السلام سه جنگ با چه کسانی بود؟ با ناکثین و قاسطین و مارقین بود که هر سه عنوانِ پرچم اسلام را یدک می کشیدند و به دوش داشتند و در مقابل امیر مؤمنان علیه السلام ایستادند، لذا در زمان ظهور جنگ اصلی امام زمان که آن محوصت را به دنبال دارد جنگِ در درون این دایره است و الا جنگ های بیرونی اش که با دیگران انجام می شود آنها فتنه های آخر الزمانی است که آماده می کند برای آن نهایت که آن جدا شدنِ اهل نفاق هست.
منتهی در دوران ظهور جدا شدنِ منافقین دو جور است مثل جنگ احد، در جنگ احد وقتی کسانی که در لشکر اسلام بودند فرار کردند وقتی جنگ سخت شد و مغلوب شد، اینهایی که فرار کردند را همه را پیغمبر طرد نکرد بلکه در خودِ قرآن دارد که – بعدا هم می آید آیات بعدی – اینها برگشتند و مقبول واقع شدند دوباره، یک امتیازی محقق شد که چهار دسته شدند: رفتند کسانی که برنگشتند – منافقینی که رفتند و بر نگشتند – ، منافقینی که نفاق عارض شد در وجودشان فرار کردند آن روزی که دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا»[9] اینها ببعض ما کسبو جدا شدند اما برگشتند و مقبول واقع شدند، پس هر کسی هم که در دایره ی جریان امام زمان ابتدائاً جدا می شود اینگونه نیست که بگوییم: رفت [و] دیگر بر نمی گردد، اکثریت کسانی که ابتدا جدا می شوند – در روایت دارد – اینها در ادامه بر می گردند، اما دایره ی آن کسی که از ابتدا ایمان آورد [و] باقی ماند [و] توانست مقاومت بکند [و] صبر بکند با کسی که جدا شد و دوباره برگشت خیلی متفاوت می شود، این جریان در هر دوره ای تکرار می شود، اگر یادتان باشد جریان نوح سلام الله علیه از همین سنخ بود، وقتی که بنا شد عذاب نازل بشود بعد از 950 سال بعد از آن چه شد؟ نوح سلام الله علیه فرمود که: خدا دانه ای داده است، این دانه ها را بکارید تا درخت بشود، وقتی به ثمر رسید آن موقع بیایید برای جریان عذاب، اینها رفتند – هفت سال شاید طول کشید تا این دانه ها به ثمر رسید – وقتی درخت شد [و] به ثمر رسید، ثمر آن درخت را آوردند پیش نوح عرض کردند: الوعده وفا، گفتی به ثمر برسد… می گوید: آنجا سنت الهی در آنجا – بیانش را در روایات دیگر هم می کند – اینجوری نیست که اگر گفت: به ثمر رسید؛ یعنی ثمره ی اول! اگر تا گفت: به پدر مریم که: فرزند تو نبی می شود، نه فرزند اول [منظور باشد]، لذا اینها منتظر بودند یک پیغمبری به دنیا بیاید، اما وقتی به دنیا آمد دیدند این دختر شد! گفتند: دختر که نمی تواند پیغمبر بشود! «وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَى»،[10] این با واسطه بود که فرزند مریم [پیامبر شد]، لذا این فرزند مقدمه ی آن است، لذا این ثمر را که آوردند دوباره فرمود: بکارید، این را بکارید تا هفت بار – سه بار، هفت بار، ده بار در روایت دارد – که این چندبار که تکرار شد هر باری که اینها می رفتند خطاب می شد: دانه ها را بکارید، عده ای که متزلزل بودند خارج می شدند، عده ای از آنها که ثابت قدم بودند متزلزل می شدند [و] عده ای از ثابت قدم ها محکم تر می شدند تا به جایی رسید که بعد از این چندبار آمدند خدمت نوح عرض کردند که: آقاجان! اگر شما بفرمایید که: هزار بار دیگر، صد بار دیگر ما این کار را بکنیم ما این کار را خواهیم کرد چون می دانیم تو نبی هستی و امر تو امر خداست، تا این را گفتند و این اعتقاد برایشان محقق شد؛ یعنی رسیدند به آن تصفیه و محوصتِ کامل، به آن محض شدن رسیدند، روایت دارد فرمود: «الآن أسفر الصبح»[11] الان صبح دمید [و] آشکار شد [و] تاریکی ها و کدورت های شب برطرف شد [و] هیچ تیرگی و مشوبی دیگر در این [وجود ندارد]، همه چیز آشکار شد [و] واضح شد، لذا عذاب از همان موقع [شروع شد]، گفت: حالا وقتی است که کشتی ساخته بشود و همان چوب ها را برای ساخت کشتی به کار گرفتند و بعد عذاب نازل شد.
عین همین جریان؛ طول کشیدن و این دقت ها و… باید در دوران محوصت شکل بگیرد، پس الان ما در چه دوره ای هستیم؟ در دوره ای که…
آن وقت نکته ی جالب هم این است که: این دوره ها پی در پی است اما متشابک است، یعنی چه متشابک است؟ یعنی اینکه دوره ی اول «لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا»، «وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» بعد دنبالش «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» و «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ»، این مرحله ی «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ» حتما همراه است با اینکه یک عده ای دارند «لِيَعْلَمَ اللَّهُ» را طی می کنند، یک عده ای دارند «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» را طی می کنند، یک عده ای دارند «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ» را طی می کنند و عده ای به مقامِ آن جریان «يَمْحَقَ الْكَافِرِينَ» را دارند می بینند، محق کفر را چه در وجود خودشان چه در بیرون دارند می بینند، لذا می بینید این متشابک است، اینجوری نیست که از یک مرحله عبور کردیم تمام بشود [و] به مرحله ی بعدی برسیم، کأنه این سیر دائماً در دوره به دوره ادامه دارد، بلکه در هر فردی هنوز یک مراتبی از وجودش «لِيَعْلَمَ اللَّهُ» است، یک مراتبی از وجودش آمادگی برای «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» است، لذا هر فردی ممکن است در این دایره یکدفعه تبدیل بشود به چی؟ – آمادگی اش قوی بشود – به مجذوبِ سالک که بشود: «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ»، و عده ای «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ» هستند.
خب این هم یک بحث بسیار زیبایی است که این دایره دایره ی متشابک است، تشابک؛ یعنی مثل انگشتانِ دستی که در هم قرار می گیرد یکی بعد از دیگری ولی در حال اینها به هم متصل هستند [و] اینجور نیست که این تمام شده باشد، این رفت و برگشت دارد، این ارتباط دارد، خیلی اینها زیباست؛ یعنی کاملاً ترسیم صحنه را دارد می کند، دارد مراحل کار را ذکر می کند، آن وقت اگر واقعا انسان باور کند که قرآن دارد راه را معیّن می کند می دانید برنامه ریزی برای این راه چقدر ساده تر می شود؟ یعنی آدم بداند در دایره ی «لِيَعْلَمَ اللَّهُ» چه وظایفی به عهده اش است [و] آنجا باید چکار بکند، برای «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» آمادگی و قابلیت برای «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» که یک عده ای این برق آنها را می گیرد و می برد چجور انسان باید تقاضا و طلب داشته باشد؟ چون آنجا به قدم ما طی نمی شود بلکه آنجا به انتخاب الهی محقق می شود «یتخذ منکم»، اما طلب ما می تواند در آن انتخاب الهی تأثیر داشته باشد یا نه؟ تأثیر نه به معنای انفعال در او [بلکه به معنای اینکه] آمادگی برای آن انتخاب در وجود ما ایجاد بکند تا به دایره ی «لِيُمَحِّصَ» برسد [و] تا به دایره ی «مَحق» [برسد]، آن وقت بحث محق خودش از آن بحث های عالی است که دایره ی محق کافرین از آن سنت های الهی است که خدای سبحان وعده ی قطعی داده است اما این وعده ی قطعی موکول به چیست؟ «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»،[12] اگر متقین به مقامِ تقوا رسیدند محق کافرین قطعی می شود، پس «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ» هر چقدر قوی تر شکل بگیرد، هر عملی از ما [یا] طاعتی از ما اگر محقق بشود و هر معصیتی از ما ترک بشود در دایره ی محوصت تأثیر دارد یا ندارد؟ چه دایره ی محوصت فردی چه دایره ی تمحیص اجتماعی این تأثیر دارد، اگر در دایره ی محوصت فردی باشد مَحقِ کفرِ فردی محقق می شود به تبع آن و اگر در دایره ی تمحیص اجتماعی باشد مَحق کفر اجتماعی و محق کفر بیرونی محقق می شود؛ یعنی از بین رفتنِ کفار فقط به جنگ نیست، آن جنگ یکی از عوارض این ابتلائات است، از بین رفتن کفارِ بیرونی به چیست؟ به محض شدن و تمحیص جامعه ی مؤمنین است؛ یعنی روابط مؤمنین هر چقدر به سمت ایمان و بروز ایمان… حالا این روابط مؤمنین ممکن است یک محله باشد، یک خانواده باشد، یک کشور باشد، جهانی باشد، تمام اینها را شامل می شود مرتبه به مرتبه که خروج کفر [و] محق کفر از دایره ی هر کدام از اینها مطابق خودش تعریف می شود، می دانم اینقدر که من مبتهج هستم از این آیه… می گوید: خودت می گویی خودتم می شنوی و خودتم کیف می کنی، اما من به نظرم می رسد که این آیات در مقامِ بیان عظیمی هستند که انسان را مبتهج می کنند [و] مسیر را کاملاً روشن می کنند، آن هم مسیرِ با مراحل، یک موقع کلی می گوید: «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» این خودش روشن کردن هدف نهایی است اما یک موقع با تابلوهایی که در هر منزل روشن می کند که هر منزلی از اینها… آن وقت بعد از این وقتی انسان می رود سراغ قرآن با این نگاه آن وقت می فهمد «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» خودش منازلی تحتش است، این منزل که یک قطعه است مثل دورانی که انسان یک دوران کودکی دارد، یک دوران نوجوانی دارد، یک دورانی جوانی، یک دوران میانسالی، یک دوران کهنسالی که «أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ»،[13] که پنج مرحله را بیان می کند که این 5 مرحله زیبایی اش این است که: لعب در کودکی همین لعب وقتی که می آید در مرحله ی بالاتر می شود: لهو و همین لهو می آید بالاتر در دوران جوانی می شود زینت و همین زینت در دوران میانسالی می شود چه؟ – زیبایی اش این است – همین زینت می شود تفاخر و آنجایی که به کهن سالی می رسد همان لعب دوران کودکی است که می شود تکاثر؛ یعنی پنج تا نازله ی هم هستند [و] رقیقه ی هم هستند و شدت هم هستند، اگر این را دید آدم آن وقت می فهمد گاهی یک کسی در دوران پیری کودک است چون در همان مرتبه ی لعب است منتهی لعب در کهنسالی، در دوران میانسالی اگر کسی کارش تفاخر بود می فهمد این سنّ روحی اش کودک است، کودکی که 80 سالش، 70 سالش، 60 سالش شده و دارد تفاخر می کند، لذا انسان از این متعجب می شود که 60 سال گذشته و رشد نکرده! و اگر کسی دوران جوانی اش فقط زینت بود… اما زینت به عنوان یک توان است، تکاثر به عنوان یک توان است [و] می تواند در مسیر صحیح قرار بگیرد؟ می تواند، اما اگر متوقف شد در آن البته مذموم است و مثل لعب کودکی و لهو نوجوانی و زینت جوانی و تفاخر میانسالی و تکاثر کهن سالی اینج پنج… آن وقت همین مسأله در اینجا هم که می فرماید اینها هم همینجور… هر منزلی از این منازل که: «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ» و «ويَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» و «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ» و همچنین «وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ» تحتش منازلی است؛ یعنی آن وقت در قرآن دنبال این منازلی که خودش را به این می رساند.
خب، در ضمن اینها یک بیانی را خدا وسط آورد که عرض کردیم این را آخر می گوییم که:«وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» بعد از آنکه دو فراز اول را بیان کرد بلا فاصله خدا فرمود بعد از «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» و «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ»، «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»، این «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» هم خیلی عالی و زیباست در این وسط، جمله ی معترضه ای که آمده تعلیل می کند که اگر آنجایی که «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» است و «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» است این دوتا – هر دو حرکت – بر اساس محبت الهی شکل می گیرد؛ یعنی اگر اهل ایمان با محبت الهی حرکت بکنند محبوب خدا می شوند در تمایز بین ایمان و کفر اما اگر اینها به مقداری که کفار در مقابل اینها قرار گرفتند… ظالمین یک موقع در مقابل مؤمنین هستند «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»؛ یعنی کفاری که مقابل ایمان قرار گرفته اند – این در مرحله ی اول است – ، در مرحله ی دوم «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» چه کسانی بودند «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ»؟ کسانی بودند که یکدفعه به آن کمال رسیدند، یک شبه ره صد سالله را طی کرده اند، مقابل اینها می شوند چه کسانی به نظر شما؟ مقابل اینها می شوند کسانی که در مسیر دارند گام به کام حرکت می کنند، لذا یک «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» یک مصداقش کفرِ در مقابل ایمان است، یک مصداقش ضعف در مراتب ایمان است، هر دو مصداق «لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» است اما آن «لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»ـی که در کفر است آنجایی که کفر برگشت ناپذیر است او در حقیقت سقوط و لعن الهی را به دنبال دارد، اما آنجایی که «لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» است تا تحریص او را [و] تشویق او را به حرکت در مسیر الهی تا با «لِيُمَحِّصَ» – دنبال این – ، «لِيُمَحِّصَ» عبور از ظلم از آن مرتبه ی عدم محبوبیت و ظالم بودن به مرتبه ی محبوبیت و جدا شدنِ از ظلم است، لذا مَحق کفر در وجودش محقق می شود، آن کفری که «لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» بود خدا نسبت به آن [و] دوست نداشت [آن را]، لذا جای این «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» چقدر دقیق است؟ اگر این آخر می آمد این نقش را نداشت، اینکه اینجا وسط آمد [و] تا فرمود: «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» و «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» [بلا فاصله می فرماید] «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»، اینجا دارد ایجاد حرکت می کند نسبت به مؤمنینی که می خواهند محوصت پیدا بکنند «لِيُمَحِّصَ» با این «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» محقق می شود، شمایی که به مرتبه ی شهادت نرسیدید حرکت کنید به سمت او، تمحیص صورت بگیرد و الا در دایره ی ظلم قرار می گیرید و اگر در دایره ی ظلم قرار گرفتید محبوب خدا نیستید، برای اینکه به مرتبه ی محبوبیت برسید حرکت تمحیصانه را آغاز بکنید تا محق کفر و ظلم از وجود شما بشود تا آنچه که منشأ عدم محبوبیت است در وجودتان از بین برود و نتیجه ی این جهاد اکبر در وجودِ شما محق کفر در نظام بیرونی هم هست که آن عدم مطلوبیتی است که برای خدا در نظام عالم بیرونی هم هست.
حالا ببینید جایگاه این «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» چقدر عالی [و] چقدر زیباست…
شاگرد: …
قاعده ی لطف است اصلا، عین قاعده ی لطف است…
شاگرد: …
نه دیگر، مثلا مثل این می ماند که: شما اگر بخواهید یک کشتی گیر را قهرمان جلوه بدهید لطف اقتضاء می کند این را با یک کسی که کودک است بگویید: بیا کشتی بگیر؟ یا با یک کسی که پهلوانی است در رده ی خودِ او بیاید با او کشتی بگیرد و او را مغلوب کند؟ لطف اقتضای کدام یک از این دوتا را دارد؟ که این قهرمان باشد [و] قوایش به فعلیت برسد [و] توانایی هایش آشکار بشود، کدام یک از اینها را اقتضاء دارد؟ اگر یک عالمی بخواهد به مراتب کمال بالاتر برسد بنشانند او را سرِ کلاس اول بگویند: بیا الفبا بخون، این توهین به او نیست؟
شاگرد: …
نه اتفاقا، نشان می دهد که مؤمن در عالم اصل است [و] کفر تبعی است؛ یعنی اصل در عالم ایمان است و مؤمن اصل است و کفر تبعی است و لذا رسیدنِ به ایمان اصل است، کمالاتی که… لذا آنها زوائد است، آنها ریزش هاست، رویش ها اصل است، این لطف است که نشان می دهد تو اصل هستی، تو محور هستی، تو آن چیزی هستی که می خواهم… تو مورد نظر من هستی، من مقصودم انتقام نیست، لذا سبقت رحمت بر غضب… خیلی زیباست که این تسبیح و تحمید همه جا با هم است مگر در بهشت، در بهشت می شود «وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»،[14] دیگر آنجا تنزیه در کار نیست، حمد مطلق است، در بهشت دیگر هیچ اسمی و هیچ قُلّی و هیچ ناملایمی نیست، در حالی که انسان فطرت شوق به کمال [و] فطرت فرار از نقص دارد، فطرت فرار از نقص در بهشت دیگر آنجا همان فطرت شوق به کمال می شود چون اصل آن است، لذا جهنم هم نسبت به بهشت تبعی است، توانستم عرض را برسانم؟ لذا قاعده ی لطف این است که: به مؤمن می گوید: مؤمن تو اصل هستی، تعداد هم مهم نیست، مؤمن اصل است که این اصل باید محقق بشود.
شاگرد: …
خب، بله اصلا چه بخواهد چه نخواهد؛ یعنی اینکه… حالا در آیه ی بعد ان شاء الله عرض خواهیم کرد «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ»،[15] آنجا عرض خواهیم کرد که این «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»[16] سنت قطعی عالم وجود است، «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» محوصت و محوضت دایره ی همه ی عالم تکوین و تشریع را فرا می گیرد، عالم تشریع که عالم انسانی است یک قطعه ای از این کل است و این هم قطعی است و وظیفه است و باید است، چه بخواهد انسان چه نخواهد در این دایره قرار می گیرد منتهی اگر خودش را هماهنگ کرد و مطابق آن عمل کرد [و] به این تکلیف تن داد به آن کمال می رسد [اما] اگر تن نداد ساقط می شود، لذا عمر انسان… «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ»[17] انسان در محوصت است چه بخواهد چه نخواهد، اگر «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ…» [18] آنهایی که ایمان و عمل صالح و تواصی به حق و صبر کردند محوصت انسانی کمالی پیدا می کنند بقیه حتی آنی که رها بوده «لَفِي خُسْرٍ» است، در محوصت است، در از دست دادن و کوچک شدن و تحقیر است که «لَفِي خُسْرٍ» است – از دست دادن سرمایه است – . این بیان در آیات بعد بیشتر خودش را نشان می دهد.
شاگرد: …
خیلی ساده عرض کردم که «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» بعد از دو فراز آمده [و] علت برای آن دو [فراز است]؛ یعنی آنها معلولِ این هستند که «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» نسبت به «وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» چیست؟ چون آنجا تمایز بین ایمان و کفر بود بین این دو دسته کدام محبوب خدا هستند و کدام نیستند؟ چون «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» مفهوم دارد، که خدا غیر ظالمین را دوست دارد، ظالمین را دوست ندارد، دو معنا دارد که اینها هم دو دسته می شوند، یک دسته: «لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» یک دسته مقابلِ ایمان که کافران هستند که جدا شدند، خدا مؤمنان را دوست دارد، کافران را دوست ندارد، این مرحله ی محبت اولیه ی خدا، بعد این محبت به یک مرتبه ی اوجی می رسد، به یک مرتبه ی شدتی می رسد که آن شدت چیست؟ در یک مرتبه ی «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» است که محبوبان الهی از دایره ی اهل ایمان عده ای از اینها می شوند… که این یک محبتِ فوق آن محبت سابق است که «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ»، که از بین شما عده ای را خدا می پذیرد به عنوان شاهد، این می شود محبوبیت فوق العاده، محبوبیت ویژه، آن وقت مقابل این محبوبیت ویژه چه می شود؟ مبغوضیت، که آن مبغوضیت چیست؟ کسانی که این به این مرتبه ی از کمال نرسیدند به این نسبت ظلم هست، منتهی این ظلم عملی است نه ظلم اعتقادی، آن اولی ظلم چه بود؟ کفار در مقابل مؤمنان ظلم اعتقادی بود که ظلم اعتقادی ملحق به محوضت کفر بود، اما آنجایی که ظلم عملی است که اینها اعمالشان ظالمانه است و خدا اینها را دوست ندارد – در مرتبه ی عمل دوست ندارد – فسق دارند، گناه دارند، کوتاهی دارند، قصور دارند، آن وقت «وَلِيُمَحِّصَ» طریق برگشت اینها را بیان می کند که اینها چه کنند برای اینکه به مرتبه ی محبوبیت برسند؟ به آن «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» که آن محبوبیت عالی الهی است به آنجا برسند؟ می گوید: دایره اش «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» است که اینها باید در وجودشان ذره به ذره [و] مرتبه به مرتبه از ناخالصی ها پاک بشوند تا به آن «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»[؛ یعنی] به مرتبه ی محبوبیت و آن محبوبیتی برسند که شاملِ حالِ «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» نشوند.
شاگرد: …
نگفتیم: تعداد کمی برسند، اما گفتیم: تعداد مهم نیست؛ یعنی آنجا دایره ی محوضت یک مرتبه ی قله دارد [و] یک دامنه دارد، همیشه قله تا دامنه خیلی قله محدود است چون رسیدن به آن عزمِ اولی العزمی می خواهد، عزم اولی العزمی در همه هست؟ نیست، مردم این حرکت را تاب نمی آورند به خاطر اولی العزم نبودن، لذا قله می شود آن اولی العزم، آن وقت دامنه ی این قله می شود مرد، هر چه می آید این دامنه پایین تر گسترده تر می شود [و] اصحاب یمین خیلی هستند اما سابقون محدود تر هستند، لذا اینکه می گوییم: تعداد مهم نیست؛ یعنی و الا اگر تعداد مهم بود باید همه به قله می رسیدند، دیگر آنجا تکلیف بما لایطاق برای همه بود، اما نجات اکثری است، هر چند که قله ی رسیدن به آن نجات، قله اش حداکثری بودن شرطش نیست، نمی گوییم: حداکثری نیست، [اما] می گوییم: حداکثری بودن شرطش نیست…
شاگرد: …
اگر یک توضیحی اش را بخواهیم بگوییم… صدر اسلام هم نیست آن به لحاظ سابقین است… یک علتش شاید اگر بیان بشود – «شاید» می گویم – به خاطر اینکه قله در امت ختمی خیلی سنگین است، قله در امت های سابق پایین تر بود، لذا «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ»[19] امکان پذیر بود – که رسیدن به آن [قله بود] – ، اما قله در نظامِ امت ختمی عظمتش خیلی [زیاد بود] لذا آنجا اولی العزم من الرسل [و] اولی العزم من الانسان ها به آن مرتبه می رسیدند فلذا «وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ» به این قله ای که آخرین قله شان سخت تر است، لذا قلیل هستند نه به لحاظ اینکه عزم اینها کلا کمتر باشد، آن عزمی که سابقین داشتند را اینها دارند اما قله ای که در پیش دارند بالاتر از آن قله ای است که سابقین در پیش داشتند، لذا قله ی سابقین موسی کلیم بود، قله ی سابقین عیسی روح الله بود، قله سابقین نوح نبی الله بود و قله ی سابقین ابراهیم خلیل الله بود، ولی قله ی لاحقین چه کسانی هستند؟ پیغمبر اکرم و اهل بیت، لذا رسیدن به این قله چیست؟ رسیدن به این قله «وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ» است، حالا یک شاید باشد در ذهنتان که شاید این بحث تکمیل بشود…
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] . آل عمران: 139.
[2] . اسراء: 81.
[3] . آل عمران: 140.
[4] . یافت نشد!!!
[5] . انفا: 37.
[6] . تفسیر الصافی: ج 1، ص 503.
[7] . آل عمران: 141.
[8] . یوسف: 106.
[9] . آل عمران: 155.
[10] آل عمران: 36.
[11] . «…یَا نُوحُ (علیه السلام) الْآنَ أَسْفَرَ الصُّبْحُ عَنِ اللَّیْلِ لِعَیْنِکَ حِینَ صَرَّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَ صَفَا الْأَمْرُ لِلْإِیمَانِ مِنَ الْکَدَرِ بِارْتِدَادِ کُلِّ مَنْ کَانَتْ طِینَتُهُ خَبِیثَهْ…». / تفسیر اهل بیت علیهم السلام: ج۶، ص۶۵۶ / بحار الأنوار، ج۵۱، ص۲۲۱.
[12] . قصص: 83.
[13] . حدید: 20.
[14] . یونس: 10.
[15] . آل عمران: 142.
[16] . طاها: 50.
[17] . عصر: 2.
[18] . عصر: 3.
[19] . واقعه: 13.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 857” دیدگاه میگذارید;