بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در محضر کافی شریف هستیم، کتاب الحجة باب هشتاد و نه که یک روایت باقی مانده بود از «باب ما یجب علی الناس عند مضی الامام»[1]. وقتی امام از دنیا می رود بر مردم چه واجب است؟ چه کار بکنند؟ اصل مسئله این بود که وقتی که بر همه ی مردم واجب است تبعیت و شناخت امام به طوری که اگر امام را نشناسند «مات میتة جاهلیة»[2]، زمانی که امامی از دنیا می رود و مردم در دور دست قرار دارند، در آن شهر نیستند، امکان شناخت امام برایشان به سرعت امکان پذیر نیست، آیا این ها در این دوره ای که تا امام را بشناسند، در سعه هستند؟ «مات میتة جاهلیة» صدق نمی کند یا صدق می کند؟ این باعث شده بود سؤال برانگیز باشد و چون «مات میتة جاهلیة» یک امر عظیمی است که انسان بدون امام از دنیا برود، این باعث شده بود که مؤمنان دغدغه مند شده بودند که چه کنند؟ خدمت حضرات می رسیدند و این سؤال را داشتند و حضرات هم فرمودند که به مقداری که سعه لازم باشد برای شناخت امام اگر در دور دست هستند عده ای را مأمور کنند که اینها بروند و بشناسند و برگردند و به اینها بگویند به این مقدار اگر کسی در این دوران از دنیا برود یا از این گروه تفحصی که رفتند تجسس و تفحص بکنند از دنیا بروند در مسیر، اینها معذورند و مصداق ﴿وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ﴾[3] هستند و به آن کسانی هم که در شهری هستند که امام هست، برای آنها فرصت قرار داده نشده. آنها باید رجوع به آن چیزی که علامت جانشینی امام هست، به همان مقدار در آن شهر رجوع بکنند و شناخت برایشان محقق بشود؛ لذا برای افراد مختلف این فرصت مختلف می شود. برای کسانی که در آن شهر هستند، زمانی فاصله و حائل نیست، امکان شناخت هم هست و چند مرحله را هم برای امکان شناخت در روایت قبلی، روایت دوم بیان کردند که اگر این جوری شد، آن جوری شد، اگر خلاصه امام مرخی عنه بود؛ یعنی در پرده بود و قرار نبود آشکار باشد چنانچه در بعضی از برهه ها بود. اگر این تمام این شرایط را یکی یکی گفتند و جواب هایش را حضرت فرمودند و اگر در شهر دیگری بود همه که امکان ندارد پا بشوند بیایند بروند تفحص بکنند، به این مقدار که عده ای حرکت بکنند برای شناخت تا برگردند.
این مسئله حدوثاً آن مسئله را حل می کند؛ اما آیا بقائا هم همین جوری هست؟ این بحث را قبلاً نکردیم. حدوثاً به اینکه امام بعدی را بشناسند که که هست. بقائا به اینکه «مات میتة جاهلیة» فقط به اسم که نیست. به این است که دینشان را می خواهند از او بگیرند. به این است که می خواهند ارتباط داشته باشند و همه که امکان ندارد ارتباط داشته باشند، سؤالاتشان را بپرسند. چه باید بکنند؟ همان بحث آیه ای که استشهاد شد ﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ﴾ که اینها بروند «لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ»[4] و اینها وقتی برمی گردند قومشان را تحذیر بکنند و سؤالات آنها را پاسخ بدهند و این رفت و برگشت هم یک رفت و برگشت یک باره نیست که یک بار بروند و برگردند؛ بلکه یک ارتباط مستمری است که ایجاد می شود، به همین نسبت بقائا هم رابطه را چه کار می کند؟ حفظ می کند. پس آیا وجوب ابتدایی است فقط؟ البته وجوب ابتدایی آکد و اشدّ است؛ چون مبدأ کار است؛ اما ادامه و بقا را هم شامل می شود؟ البته شامل می شود؛ چون امام را می خواست بشناسد برای چه؟ فقط بشناسد اسمش را بداند؟ اسمش را پیغمبر اکرم فرموده بود که اینها دوازده تا هستند و اسم هایشان هم همین است، اسم هایشان را حفظ می کرد. نه، شناخت امام حی که این جور به سختی بفرستند، بروند، پیدا کنند، با تقیه با همه ی اینها معلوم بشود، برگردند، جان هایشان بعضی به خطر بیفتد، این جور دغدغه مند باشند فقط برای دانستن اسم معلوم است که نیست. برای گرفتن دین است. برای معرفت است که «مات میتة جاهلیة» نباشد. درست است؟ پس بقائا هم این رابطه لازم است؛ یعنی اگر کسی امامش را حالا شناخت، در ادامه هم برای اخذ دینش یا باید خودش رجوع بکند یا باید عده ای را واسطه بکند برای اینکه اینها می روند و می آیند سؤالات او را بفرستد و پاسخ بدهند و برگردد چنانچه دأب این بود، سیره این بود که عده ای رفت و آمد داشتند. حالا وکلای حضرت بودند یا اینکه نه کاروان هایی بودند برای حج می رفتند و می آمدند یا برای دیدار امام می رفتند یا سهم امام را داشتند و می بردند تا تحویل بدهند. رابطه های این جوری بود و اینها باید از این طریق استفاده می کردند که در بقا هم این ادامه باشد. حالا اگر کسی حدوثاً و بقائا را در زمان حضور امام دید، در زمان غیبت امام چه می شود؟ در زمان غیبت امام چه می شود؟ زمان غیبت امام حدوثش محقق شده؛ یعنی اینکه ما فهمیدیم که امامی داریم که حی است که مثلاً فرزند امام عسکری علیه السلام است. درست است؟ اما بقائا آن چه می شود؟ اخذ دینمان را آیا رابطه قطع است یا باید عده ای باشند که این عده ارتباط پیدا بتوانند بکنند، چنانچه مثل دوران غیبت صغری که نواب خاصی حضرات داشتند، آیا در زمان غیبت کبری طریق او را نواب عام قرار دادند؟ البته طریقشان را نواب عام قرار دادند. پس برای آن هم راه قرار داده شده. اخذ دین همین روایات سیرشان و صدقشان کاملاً چه هست؟ متشابه است در زمان حضور و در زمان غیبت. راه قرار داده شده که باید امام شناخته بشود، نائب امام به طور عام شناخته بشود در این دوران. اخذ دین از نائب امام به طور عام چه بشود؟ با حالا مستقیم به صورتی که خود طرف می تواند رجوع بکند یا عده ای را واسطه می کند در رفت و برگشت، سؤالاتشان را امکان …. پس این سیستم لازم است. این نظام لازم است. چینش نظام ضروری است. پس اگر یک موقعی می خواهیم ما آن محقق بکنیم تشکیلات ولایت را، باید در شهرها و ارتباطات این چینش شکل بگیرد. در هر کشوری، در هر شهری، در هر جایی این نظام امکان پذیر باشد که دسترسی آن شخصی که نائب امام به او اطمینان دارد، ارتباط دارد، دسترسی دیگران به او امکان پذیر باشد. از طرف امام قرار دادن این نیابت است. از طرف مردم پذیرش و ارتباط با این نواب است که این هم خلاصه چه می شود؟ یک بحث مهمی است که این مربوط به گذشته نیست. الآن را هم شامل می شود. آن چیزی هم که مطابق این امروز چیده می شود معلوم و روشن است که چگونه باید باشد. پس ممارست برای تحقق این چینش باید وجوباً از جانب مأمومین چه بشود؟ محقق بشود و از طرف امام هم زمینه اش برای تحقق این ایجاد باشد، امکان پذیر باشد؛ چون اگر آن طرف منع شده باشد، امکان پذیر نباشد، اینها هر چه بدوند که به جایی نمی رسند. پس اگر یک طرفش واجب بشود طرف دیگرش را هم حتماً چه شده؟ امکانش باید فراهم باشد تا این وجوب در طرف دیگر شکل گرفته باشد. نمی دانم توانستم این به امروز خودمان را هم این را مرتبط بکنم یا نه؟ که این روایاتی که آمده تا این مقدار چه هست؟ همه ی آن نوع روابط که اگر پنهان باشد، اگر مرخی عنه باشد، اگر نمی دانم دسترسی نباشد، این غریبه باشد، شهرش جدا باشد، همه ی آن شرایط چه می شود؟ تا آن جایی که می رسد که به سؤال در نهایت منجر شده بود که با سؤال بشناسد اگر هیچ راه دیگری نبود. یادتان هست یا نه؟ انتهایش این بود که باید سؤالاتی که آن سؤالات نشان بدهد که از غیر امام این جواب بر نمی آید که با این طریق امام را بشناسد.
در محضر سومین روایت این باب بودیم که روایت صحیحی هم هست این روایت سوم …
«یکی از حضار:» این نکته که فرمودید می خواستید در واقع بگویید در حکومت اسلامی نوع چینش نامفهوم 9:56 که در دسترس بقیه مردم باشد.
«استاد:» بله عرض بکنم که این فقط هم در حاکمیت اسلامی نیست؛ یعنی در جایی هم که حتی مبسوط الید نباشیم به قدری که می توانیم باید این چه بشود؟ این نظام مؤمنان وظیفه دارند برای چینشش. باید برایش هزینه بکنند، خرج بکنند؛ یعنی یک عده ای را که برای این چیده می شوند بقیه باید پولش را بدهند، تکلیفشان هست تا این نظام برقرار بشود ارتباط بین امام با آنها. در حکومت اسلامی اشدّ است. بسط ید است شدتش بالاتر است. اصل مسئله را ما به عنوان چه داریم می بینیم؟ به عنوان آن «مات میتة جاهلیة» حدوثاً و بقائا است. فقط حدوثاً نیست که اسمش را بدانی. اگر بقائا شد راه می خواهد برای بقا که انسان نحوه ای که بتواند دینش را اخذ بکند و مردم برایشان تسهیل شده باشد؛ چون یک موقع هست که شما در وقت عمل، می خواهید عمل بکنید گیر کردید. هر چقدر این تشکیلات سهل الوصول تر باشد وقت عمل بیشتر به کار می آید. هر چقدر این صعب الوصول تر باشد و سخت تر باشد، وقت عمل می گذرد از انسان و هنوز به جوابی نرسیده و چون رابطه با امام اخذ امام ضروری است، پس باید تا مقداری که امکان پذیر است این تشکیلات سهل الوصول باشد. به دنبال این احکام می آید. به دنبال این شرایط چیده شدن، به دنبال این نحوه ی تشکیلات چینی می آید اصلاً. چه طوری تشکیلات چیده بشود که این تشکیلات پاسخگو باشد. به دنبال این هزینه کردن می آید. یک نگاه اقتصادی به دنبالش می آید. ساختار می خواهد برای اینها. پس اگر اصل مسئله محقق شد و به عنوان یک وجوب، آن هم وجوبی که اگر نباشد «مات میتة جاهلیة» است. اگر این جوری شد، شدت تأکید بر این چینش و این ساختار معلوم می شود که از همین روایات به دست می آید.
روایت سوم می فرماید که «عن محمد بن مسلم» که روایت، روایت صحیحی است که محمد بن یحیی، احمد بن محمد بن عیسی که اینها راویان خیلی خوب ما هستند. محمد بن خالد برقی و همین جور خلاصه بقیه می فرماید «قال قلت لابی عبدالله علیه السلام اصلحک الله» اصلحک الله یک موقع هست که نسبت به نظام بدنی یک کسی گفته می شود وقتی است که کسالتی بوده مثلاً مشکلی بود و برای اصلاح بدنی آنها، شفای از مریضی آنها دعا می شود. گاهی نسبت به نظام روحی کسی گفته می شود. کسی که ممکن است که خطایی، غیر معصوم باشد خطایی از او سر بزند و امکان خطا باشد «اصلحک الله» رفعاً یا دفعاً نسبت به او دعاست برای او که خدا تو را حفظ بکند از هر خطایی، تو را در مرتبه صلاح قرار بدهد و امثال اینها. اینجا به قرینه ی اینکه محمد بن مسلم راوی است و دارد سؤال می کند و به قرینه ی بعدش که حضرت کسالت پیدا کرده بودند، این «اصلحک الله» به چه می گردد؟ به آن سلامت جسمی که معلوم است دیگر. با قرینه ی حکم موضوع و چینش مقام باید این را استفاده بکنیم؛ لذا هر جایی به امام صادق علیه السلام و به امام می رسد آدم نباید بگوید «اصلحک الله». «اصلحک الله» دعا برای مؤمنان خوب است این دعا؛ اما برای کسی که معصوم است، در آن جا جای دعای «اصلحک الله» نیست. دقت می کنید؟ باید ادب در ارتباط را حفظ بکنیم که طعنی در آن نباشد. گاهی بعضی دعاها طعن در آن هست. تنقیص در آن هست که این دعاها چه هست؟ باید خیلی مراقبه ی در آن داشت. اینجا می فرماید که «اصلحک الله» از قرینه ی همین دنبالش «بلغنا شکواک» مریضی شما به ما رسید و ما فهمیدیم که کسالت پیدا کرده بودید. حتی به طوری این مریضی شدید شده بود که «اشفقنا» ما ترسیدیم که این مریضی همان مریضی موت باشد و شما را از دست بدهیم. «اشفقنا» ترس است. ترسیدیم که در این مریضی شما را از دست بدهیم. اگر … حالا که الحمد لله خدای سبحان شما را برگردانده، ما اگر مواجه بشویم با یک هم چنین حالتی که قبل از آن که آن پیش بیاید تکلیف ما روشن باشد که «فلو أعلمتنا او علّمتنا من» به ما بگویید، بفرمایید اعلام کنید یا اینکه تعلیم بدهید به ما که بعد از شما چه کسی است امام بعد از شما؟ «من» دیگر معلوم است بین مخاطب و متکلم که مقصود کیست که «من» آن امام بعدی شما کیست؟ جانشین شما، وصی شما چه کسی است؟ حالا اگر «اعلمتنا او علمتنا» نسخه بدل باشد یکی از آنها، عیبی ندارد اما اگر «اعلمتنا او اعلمتنا» نسخه بدل نباشد بلکه هر دو باشد، شاید «اعلمتنا» شاید اشاره ی به تعیین باشد و «علمتنا» در کنار «اعلمتنا» اشاره ی به روش باشد. تعلیم بدهید به ما که ما چه جوری یاد بگیریم؟ چه جوری بخواهیم پیدا بکنیم؟ «اعلمتنا» شاید کنایه بر چه باشد؟ اگر با هم بیایند و گرنه تک تک بیایند یکی باشد هر دو را می تواند دلالت بکند؛ اما چون با هم آمدند بیشتر شاید برای هر کدام بتوانیم بگوییم «اعلمتنا» برای ما روشن بکنید که چه کسی هست به خصوص با قرینه ی «من» که آمده که «علمتنا من». درست است؟ یا اگر تک تک نبود، با هم بود می توانیم بگوییم «اعلمتنا او علمتنا من» علمتنا به طریق تعلیم و روش که برسیم به «من»، اعلمتنا به روش تعیین که خودتان معلوم می کنید که چه کسی هست؛ چون گاهی صلاح در این بود که … در روایات قبل هم داشتیم، راه را نشان می دادند که در همه ی حضرات معصومین سرایت داشته باشد هر کسی می خواهد بعدی را پیدا بکند. گاهی شخص معلوم می شد که بعد از من چه کسی هست.
«فقال: ان علیاً علیه السلام» حضرت این جور فرمودند «کان عالماً» حضرت چه بودند؟ ببینید دارد یک مقدمه چینی ای می کند که این مقدمه چینی در نظام وصایت و امامت خیلی زیباست. «ان علیا علیه السلام کان عالماً». در روایات قبلی ما در فصول قبلی که مدتی قبل هم بود، مال جدید هم نیست داشتیم که خدای سبحان علمی را که نازل می کند، این علم بر نمی گردد. «یتوارث» است؛ یعنی این علم در زمین می ماند و چون می ماند حتماً حامل می خواهد. چقدر زیباست! علمی که نازل می شود در زمین می ماند و اگر در زمین می ماند حامل می خواهد. ظرف علم با عالم متحد است؛ لذا عالمی باید باشد که ظرف این علم باشد و سعه ی این علم را داشته باشد و چون امیرمؤمنان «ان علیاً علیه السلام کان عالماً» مرتبه ی علم امیرمؤمنان علیه السلام محقق شده بوده، حتماً این ظرف که مناسب شأنیت امیرمؤمنان است و این ظرفیت است باید در زمین چه پیدا کرده باشد؟ بقا پیدا کرده باشد و بماند. «و العلم یتوارث» تعبیر را ببینید. علم توارث پیدا می کند و توارث هم مثل مال نیست که من اگر ظرفیت این مال هم نداشتم و تا به حال فقیر بودم، ممکن است با ارث چه بشوم؟ یک دفعه غنی بشوم و این مال به من ضمیمه بشود؛ هر چند ظرفیت خرج کردنش را هم نداشته باشم و حرام کنم پول را. پولم را از دست بدهم. عیبی ندارد، امکان پذیر است. مال است دیگر؛ اما علم این جوری نیست. علم مثل علم حصولی نیست که چندتا کتاب باشد، کتابخانه باشد که این می گوییم به ارث می رسد به ورثه، حالا چه عالم باشند چه نباشند، کتابخانه مال آنهاست. نه، این علم به ارث می رسد به کسی که ظرف این را دارد، سعه ی این را دارد. حتماً باید تناسب بین ظرف و مظروف و اتحاد بین ظرف و مظروف را در نظر گرفت با این نگاه …. این جملات ببینید عین برهان است که «ان علیاً علیه السلام کان عالماً» این متفق علیه است «و العلم یتوارث» علم هم توارث دارد پس باید … «فلا یهلک عالم الا بقی من بعده من یعلم مثل علمه» باید آن علم باقی بماند و کسی باشد که ظرف آن علم باشد؛ چنانچه امیرالمؤمنین علیه السلام بود. «او ما شاء الله من یعلم مثل علمه او ما شاء الله» این «ما شاء الله» به لحاظ آن ازدیادی است که در هر زمانی مناسب آن زمان ایجاد می شود. مثلاً ازدیاد هم عرض کردیم نه به معنای ظرف علم باشد؛ بلکه به معنای از علم به عین آمدن است که این مفصل فصل داشت. دو سه فصل راجع به این گفتگو کردیم.
«یکی از حضار:» طبق فرمایش شما باید واو می آمد: «مثل علمه و ما شاء الله».
«استاد:» نه عیبی ندارد «او ما شاء الله» عام است؛ یعنی مثل علم را شامل می شود و اضافه اش را. «او» عیبی ندارد در اینجا؛ یعنی «و ما شاء الله» فقط زیاده را نمی خواهد بگوید. «او ما شاء الله» یعنی آن علم بوده و اضافه اش با هم.
این نگاهی که قبلاً هم عرض کردیم که حضرات معصومین هر کدام در زمان خودشان آنچه که در نظام علم الهی است می خواهد به نظام عین برسد؛ یعنی بیاید در وجود، از نظام تقدیر بیاید در نظام عالم عینی برسد. این را می گویند ازدیاد علم. خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را. ایشان می فرمودند که فکر نکنید اگر در رابطه با ازدیاد علم نسبت به حضرات معصومین وارد شده که مثلاً حضرات در شب های جمعه یا در بعضی از ایام و لیالی علمشان ازدیاد پیدا می کند به معنای این است که جهلی از اینها تبدیل به علم می شود؛ بلکه به این معناست … ؛ چون اینها می گویند علم ما کان، ما یکون و ما هو کائن را ما داریم؛ بلکه به این معناست آن علمی که در نظام علم بود، قرار است به نظام عین کشیده بشود مثل تقدیرات ما که الآن روز به روز، لحظه به لحظه، زمان به زمان دارد چه می شود؟ از علم به عین می آید دیگر. از آن عالم به این عالم دائم برای ما تقدیر … ایشان می فرمودند که این معنا به این جهت است که آن نظام علم تبدیل می خواهد بشود به نظام عین. این در هر زمانی وارد می شود بر امام آن زمان که چه چیزهایی می خواهد به عین برسد؟ آن به عین رسیدن است که این قطعاً قائم به امام حی است که می فرماید «ارادة الرب فی مقادیر الأمور تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم»[5]. آن اراده ی رب که از علم حق نشئت گرفته که اینها ظرف علم حق هستند؛ اما ارادة الرب جریان اراده است و در مرتبه ی فعلیت می خواهد فعلیت هم پیدا بکند «تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم» از بیوت شما صادر می شود. پس ظرف علم اینها که واحد است؛ اما آن مرتبه ی به عین رسیدن هم برای هر کدام از اینها ما شاء اللهی است که برای هر کدام از اینها چه شده؟ در عین اینکه آن هست، این هم چه هست؟ قرار دارد.
«یکی از حضار:» نامفهوم 22:15
«استاد:» نه، «یُعلِم» اگر بخوانیم باز وساطت ها در کار است، در حالیکه اخذ اینها در عین اینکه واسطه ها هستند از خدای سبحان است. در عینی که اینها از رسول گرامی اسلام می گیرند، در عینی که اینها از آبائشان از امیر المؤمنین علیه السلام می گیرند؛ اما در عین حال چه هست؟ اخذ امام … امام محدث است. همه ی حضرات معصومین محدّث اند. محدّث یعنی چه؟ یعنی اخذ بی واسطه دارند. حالا یا با واسطه ی ملائکه یا بی واسطه به واسطه ی آن چیزی که به آنها گفتگو می شود. این جور نیست که همه ی علوم اینها حتماً به واسطه باشد؛ اما واسطه در اینجا حاجب نیست اگر هم باشد. دقت می کنید؟ چون ما تصریح بر محدث بودن آنها را هم داریم که محدّث هستند و خودشان می گیرند؛ اما در عینی که ما قائلیم به اینکه ظرف علم از طریق آبا و ابنا که می رسد در این نظام عینی اینها، این تفاصیل عینی فقط تفاوت می کند که از علم به عین رسیدن است؛ لذا همه ی آنچه را که لازم است اینها در وقت تولدی که ﴿تَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ﴾[6] که بر بازوی اینها نوشته شده در وقت تولد، وقتی به دنیا آمدند، آن منار نوری که از عرش الهی به گوش اینها اینها کشیده شده است که تعبیر روایات و اینها که منار … عمود نوری که از عرش الهی به گوش اینها کشیده شده است از آن طریق دائم دارند اخذ می کنند، دقت می کنید؟ دائم ، لحظه به لحظه است. اخذ اینها دائم است؛ چون اتصال دائم است. این عمود نوری از عرش تا گوش اینها در زمان نیست که می گوییم لحظه به لحظه یعنی لحظه به لحظه اضافه می شود، آن چه هست؟ آن عمود از عرش الهی است. عرش الهی فوق سماوات سبع است که آنجا دیگر زمان در کار نیست و هم چنین نگاه اینها به عالم از منار نوری است که در هر جایی خدای سبحان برای اینها قرار داده و اینها از آن منار به عالم نگاه می کنند که اینها همه متن روایات است که از یک طرف عمود نور است از عرش خدا به گوش اینها و از طرف دیگری از وجود اینهاست به همه ی عالم منار نوری که در هر جایی قرار دارد که حالا این منار نوری می توانند وجود ایمانی مؤمنان باشد، می تواند وجود الهی آن نائبان امام باشد که کسانی هستند که علما، بزرگان، اهل عمل، پرهیزکاران که اینها هر کدام یک مناری هستند که از وجود آنها به بقیه نگاه می کنند. یک بحث مفصلی دارد که سر جای خودش می آید.
«یکی از حضار:» با توجه به اینکه نامفهوم 25:00 این از علم به عین آمدن چه لطفی برای ما دارد؟
«استاد:» از علم به عین آمدن لطفش برای ما این است که واسطه ی در تقدیر است. مگر نمی گوییم که «﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ١ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا لَيۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ ٢ لَيۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَيۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ٣﴾[7]. در هر شب قدر در هر سال همه تقدیرات محقق می شود در وجود مبارک امام. به اذن او این چه می شود؟ هر فعلی از علم به عین می آید. در سال به نحوی است در هر لحظه به نحوی است که این تقدیر از علم به عین آمدن این نشان می دهد مدبر این مسئله در رساندن این تقدیرات امام است؛ لذا ما در هر لحظه رابطه مان در انجام عملمان با امام است؛ چون تقدیر به واسطه ی او دارد محقق می شود. به اذن اوست. بلافاصله هم بعد از عمل عرضه ی بر امام است که عرض اعمال است. لحظه به لحظه عمل بر امام عرضه می شود در قوس صعود و لحظه به لحظه عمل تقدیرش به اذن امام محقق می شود در قوس نزول بر هر انسانی؛ لذا این فعال بودن امام است در عالم و هستی که لحظه به لحظه نسبت به همه ی هستی چه هست؟ فعال است و در رابطه است و این حضور ارتباطی امام را با تمام هستی به نمایش می گذارد و آشکار می کند. از این بالاتر دیگر چه می خواهید شما که فکر کنید یک علمی است نشسته می آید از آنجا، آن هم می گوید باشد تمام شد. نه، این تقدیر رابطه است و آن عرضه اعمال رابطه است و حضور فعال و حضور است و اصلاً حضور است؛ لذا هر فعلی که در عالم محقق می شود و هر عملی که محقق می شود، هم قبلش و هم حینش و هم بعدش در ارتباط با امام دارد محقق می شود. فقط هم مؤمنان نه، همه ی … آن هم فقط هم انسان ها نه، همه ی هستی یک هم چنین نظامی را دارد. علم به این رابطه می دانید چه اثری در وجود مؤمن ایجاد می کند کسی که این ایمان را داشته باشد ببیند پیچیده شده در نگاه و لحاظ امام است. دائماً با امامش محشور است. از این محضریت بالاتر امکان پذیر نیست.
بعد می فرماید که «قلت افیسع الناس اذا مات العالم ان لا یعرف الذی بعده» آیا مردم وقتی که آن امامشان از دنیا می رود، آیا مردم برایشان یک وسعتی قرار داده شده است که تا وقتی که امام بعدی را بشناسند در یک وسعتی باشند که «مات میتة جاهلیة» نشود؟ «فقال اما اهل هذه البلدة» یعنی مدینه اینها نه «و اما غیرها من البلدان» چون «اما اهل هذه البلدة فلا» آنها این فرصت را ندارند؛ چون در کنارش هستند. نمی شود بنشینند در خانه منتظر باشند. باید بروند و معلوم هم هست. و اما غیر مدینه من البلدان «فبقدر مسیرهم» به قدر مسافتی که دارند. نه اینکه بگویند حالا فکر کنیم کی برویم؟ به مقدار مسیر یعنی وقت ضیق است، تنگناست. این واجب، واجب فوری است؛ منتها واجب فوری به قدری که عقل و آن استطاعت … که تا کاروان را تجهیز کنند، راه بیفتد، بروند یک عده ای، برگردند، همین مقدار؛ اما حالا سر فرصتی ببینیم شاید تا وقت حج بشود، یک عده ای شاید بخواهند بروند، ببینیم کسی می رود، نمی رود، به آنها بسپاریم. این جوری نه. به قدر مسیری که فرصت و فاصله هست. «فبقدر مسیرهم ان الله یقول و ما کان المؤمنون لینفروا کافة» که این آیه را در دو تا روایت قبل هم استشهاد داشتند. «قال قلت أرأیت من مات فی ذلک» اگر اینها راه افتادند بروند این نفر، این چند نفر یا خود این افراد در مسیر از دنیا رفتند چه؟ «قال فقال هو بمنزلة من خرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله» چون به دنبال شناخت امام بودند اینها چه هستند؟ طلب امام در این فرصت جزء شناخت امام محسوب می شود؛ چون اینها داشتند به سمت امام می رفتند اینها «ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله» است. اینها وظیفه شان را انجام دادند. طبق وظیفه بوده و چیزی را از دست ندادند و به دست آوردند. «قال قلت فإذا قدموا بأی شیء یعرفون صاحبهم» اگر رسیدند به مدینه با چه بشناسند؟ «قال یؤتی السکینة» این اثبات شیئ نفی ما عدا نمی کند. درست است؟ اثبات شیئ قبلی ها بود که باید بروند تفحص را بکنند، شرایط را ببینند، علائمی که اینها گذاشتند ببینند؛ اما یک نظام فطری را هم قرار دادند که آن نظام فطری چه هست؟ «یؤتی السکینة و الوقار و الهیبة»[8] که همان شبیه چه بود؟ شبیه آن چیزی که در رابطه با یمنی ها ذکر شد که امیرالمؤمنین را شناختند وقتی پیغمبر فرمود بروید بگردید ببینید کجا قرار می گیرد دلتان در صف ها به که قرار می گیرد؟ رفتند و یک دفعه دست گذاشتند روی شانه ی امیرالمؤمنین. آنجا قرار گرفت. این از همان سنخ است که «یؤتی السکینة و الوقار و الهیبة» اینها وقتی امام را می بینند، می بینند شک از دلشان زائل می شود. احساس آرامش پیدا کردن امامشان را پیدا می کنند. دقت می کنید؟ که این هم خلاصه در دوران غیبت هم باید مناسب خودش ببینیم که چطور «یؤتی السکینة و الوقار و الهیبة» در مقابل کسانی که به حیرت مبتلا می شوند. آنهایی که به حیرت مبتلا می شوند دنبال امامشان نبودند. البته کسی دنبال امام نباشد، به حیرت مبتلا می شود؛ اما اگر کسی به دنبال امامش باشد، خدای سبحان هم قرار داده در عالم وجود که «یؤتی السکینة و الوقار و الهیبة» که هیبت را که آن ابهت امام است و آن عظمت امام است و وقار و سکینه را از وجود امام می بینند در وجود خودشان هم احساس می کنند؛ یعنی این دو طرف دارد. در وجود امام می بینند، در وجود خودشان هم این آرامش ایجاد می شود. همان روایت چیز را خوب نگاه بکنید این هر سه را آنجا خوب بیان کرده.
در باب بعدی که در محضرش هستیم «باب فی ان الامام متی یعلم ان الامر قد صار الیه»[9] از کجا می فهمد؟ آن در آن جایی بود که مردم چه جوری باید بروند دنبالش باب قبلی. این خود امام بعدی چه جوری می فهمد؟ حالا یک موقع هست که امام قبلی مثلاً پیش امام بعدی است، دارد از دنیا می رود، خب می داند این می بیند این از دنیا رفت انتقال پیدا کرد؛ اما ما در جریان امامت به این صورت بوده که در بعضی از امامان ما امامی در گوشه ی دیگری از عالم بوده. امام دیگری در گوشه ی دیگری از جهت ظاهری از عالم بوده و او از دنیا رفته و تا خبر وفات و شهادت آن امام به صورت عادی بخواهد برسد چندین روز طول می کشیده. این چه جوری این امام می فهمد به طریق عادی ای که الآن داریم عرض می کنیم و الّا رابطه ی با امام و امام و امام حتماً یک رابطه فقط در دایره ظاهری نیست. حالا این روایت هم می فرماید.
روایت اول می فرماید که «عن ابی جریر القمی» این ابی جریر قمی را من وقت نکردم سرگذشتش را نگاه بکنم ببینم که… اما خب نشان می دهد که شیعه بوده، آدم خوبی بوده.
«یکی از حضار:» امامی است.
«استاد:» امامی است، ثقه است بله؛ اما احوالش چه جوری بوده؟ آدم می خورد به او که در عینی که امامی است؛ اما یک قدری ساده است. تبلیغات سوء دشمنان اقلاً فکرش را مشغول کرده بوده؛ نه اینکه میل پیدا کند. امامت امام کاظم علیه السلام را کامل قبول داشته و بعد هم امامت امام رضا را هم قبول داشته؛ اما در دورانی که … آن چهار سالی که به خصوص امام رضا علیه السلام اعلام امامت نکردند. سال 183 که امام رضا علیه السلام به امامت رسیدند، 4 سال حضرت چه بودند اقلاً؟ در یک خفایی از امامت و عدم اظهار بودند. آن وقت از طرف دیگری در یک شدتی بودند از طرف واقفیه در اینکه امام کاظم علیه السلام زنده است و از دنیا نرفته؛ بلکه غایب شده و آن امام غائب است و لذا اعتقاد به همان امام کاظم باید باقی بماند. حالا غیر از جریانات دیگری که بودند جریان واقفیه خیلی شدید بود و باید با این صحنه مسئله را ترسیم بکنیم و سراغ این روایت بیاییم که دل های خیلی بزرگان لرزید. خیلی ها دیر متوجه شدند. متوجه شدند بعداً هم جزء امامیه بودند؛ اما این شخص معلوم می شود که بالأخره از همان اول هم فهمیده؛ اما دلش می خواهد محکم تر بشود، یک سری سؤالات را پیش امام رضا علیه السلام است می پرسد.
«یکی از حضار:» نامفهوم 33:50 در شیخان دفن است.
«استاد:» اگر این باشد که دیگر جلیل القدر است. همان است؟ ابوجریر قمی؟
«یکی از حضار:» بین سه نفر مشترک است؛ ولی گفتند ایشان است.
«استاد:» اگر این باشد دیگر این جلیل القدر است و کاملاً … ؛ لذا آن ساده لوحی هم نمی شود به او نسبت داد. پس سؤالاتی که کردند در اینجا … می خواستم این را بگویم که یک شقه دیگری برای سؤالات ممکن است که اینها شبهات رایجی بوده که در آن دوره بوده و لذا این راوی دنبال جواب این شبهات از امام بوده که اینها را بتواند چه کار بکند؟ بهترین وجه جواب شبهات را پیدا بکند تا بتواند بقیه را اقناع بکند. اگر مثل زکریا بن آدم سلام الله علیه زکریا بن ادریس رحمة الله علیه اگر بوده باشد این دومی به زکریا بن ادریس بهتر می خورد. حالا سؤالات را ببینید.
«قلت لابی الحسن علیه السلام» به امام رضا علیه السلام عرض کردم «جعلت فداک قد عرفت انقطاعی الی ابیک» این تعبیر هم خیلی زیباست. «قد عرفت انقطاعی الی ابیک» می دانستی که من مخلصاً مرید پدر بودم و انقطاع تعبیر … نمی گوید باور داشتم، قبول [داشتم] «انقطاعی الی ابیک» من کاملاً دربست بودم نسبت به پدر «ثم الیک» بعد از پدر هم به شما، هیچ شک و شبهه ای هم برایم ایجاد نشده. «ثم حلفت له» حالا قسم می خورم برای شما «بحق رسول الله» به حقی که رسول خدا بر شما دارد، دارم قسم می خورم که «و حق فلان و فلان» که می گویند یعنی حق امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین تا می رسد به چه؟ «حتی انتهیت الیه» تا به خود امام رضا علیه السلام؛ یعنی تمام آبائشان را قسم داد حضرت را به تمام آبائشان تا پیغمبر که «حتی انتهیت الیه و انه لا یخرج منی ما تخبرنی به الی احد من الناس» این حرف هایی که شما اگر شما به من بزنید به هیچ کس نمی گویم؛ یعنی تقیه از من نکنید. من را که می شناسید. این عرضه ی دینم بود که منقطع به سوی شما و پدر بودم. چیزی در دلم نسبت به شما خلجانی نیست که از من بخواهید تقیه بکنید. قسم هم داده. از این طرف هم با خودش می گوید اگر چیزی به من بگویید حتماً بدانید که به کسی خبر نمی دهم. شاید مثلاً مربوط به همان دوران خفای امامت امام رضا علیه السلام باشد که تبلیغات واقفیه خیلی چه بوده؟ شدید بوده و امام رضا علیه السلام هم هنوز خیلی آشکار نکرده بودند. بعد دنباله اش دارد که «و سألته عن ابیه» قسم داد که چیزی نمی گویم. این قسم را می خواهد بگوید سؤالم چیست؟ «سألت عن أبیه أحیّ هو أو میت» امام کاظم از دنیا رفته یا زنده است؟ راست راستکی برای من بگویید. خدایی اش به من بگویید؛ یعنی دیگر حالا این خدایی اش به من بگویید به حق رسول خدا اگر بگویید من به کسی نمی گویم. «أحیّ هو أو میت» حضرت فرمود «قال قد و الله مات» قطعاً حضرت از دنیا رفته. قسم هم می خورند. «فقلت جعلت فداک ان شیعتک یروون ان فیه سنة اربعة انبیاء» شیعیان شما روایت می کنند که در امام … این روایت هایی که الآن می گوید ایشان دارد نقل می کند، در رابطه با بحث صاحب الامر است که در صاحب الامر سننی از انبیاست که همه ی سنن انبیا در صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف هست. بعد می فرماید که سنت … مثلاً چهار سنت … در بعضی روایات دارد چهار سنت از چهار نبی. در بعضی جاها سنن دیگر را ذکر می کنند؛ اما این روایت این است که «ان فیه سنة اربعة انبیاء» که آن سنت اربعة انبیاء می گویند سنت موسوی، آن «خائفاً یترقب»، سنت یوسفی آن زندان و سجن و غیبت، سنت پیغمبر اکرم، شمشیر و آن قیام به شمشیر، سنت از خلاصه …
«یکی از حضار:» نامفهوم 37:57
«استاد:» نه، حالا من …
«یکی از حضار:» شاید آن انبیایی باشند که زنده اند
«استاد:» نه از عیسی علیه السلام. این اصلاً شاهدش این است. سنت عیسی علیه السلام که مردم گفتند که از دنیا رفته ولی زنده است. این اصلاً شاهدش به همین بوده که چهارمی اش که یادمان نمی آمد …
«یکی از حضار:» آنهایی باشند که زنده اند. چهارتا نبی ای که زنده اند.
«استاد:» نه این چهارتا روایت را این آوردند. آن چهار تای دیگر این قدر مشهور نیست در سننشان. این سنت که می خواهد بگوید این نامفهوم 38:26 از جمله اش عیسی علیه السلام است که عیسی علیه السلام که زنده است، این شاید … چون صاحب الامر است می گوید این سنن … همین است که الآن شما می خواهید نگویید مثلاً برای من.
«جعلت فداک ان شیعتک یروون ان فیه سنة اربعة انبیاء قال قد و الله الذی لا اله الا هو هلک» قسم به خدایی که غیر از خدای یگانه کسی نیست او از دنیا رفته. او صاحب الامر نیست. در صاحب الامر این سنت هست؛ اما این صاحب الامر نیست. «قلت هلاک …» این هم خلاصه خیلی عالم که باشد سخت می شود. «قلت هلاک غیبة او هلاک موت» این هلاکت منظور غیبت است، نبودن در غیبت است مثل مثلاً می گویند که در رابطه با عیسی علیه السلام بعضی جاها دارد که چه هست؟ رفع است. در بعضی جاها دارد توفی؛ یعنی هلاکت همان هلاکت رفع است آنجا. مردن است؛ اما مردن رفع نه مردن … «مات» نیست در آنجا. خیلی عالمانه سؤال کرده دقیق که آیا «هلاک غیبة او هلاک موت قال هلاک موت» هلاک غیبت چیست. «و قلت لعلک منی فی تقیة» شاید دارید از من تقیه می کنید. هنوز هم باز هم با این همه قسم و این همه … خیلی قسم خورد. حضرت چند بار قسم خورده حضرت. عرض می کنم اگر ما یا باید بگوییم که مؤمن ساده لوحی بوده که بالأخره این شبهات در او کارگر نیفتاده؛ اما در عین حال می خواسته مطمئن بشود یا عالم قوی بوده می خواسته شبهات را جواب بدهد، تمام شقوق مسئله را وارد بوده؛ لذا به دومی از این جهت بهتر می خورد که تمام شبهات را انگار می شناسد، همه ی چیزهایی که بوده. بعد می تواند برود بگوید من خودم پرسیدم. حضرت قسم خورد که غیر از این نیست. این می تواند دیگر دفاع جانانه برای نسبت به همه بکند با این دقتی که پیدا کرده؛ لذا همه را به خودش هم نزنیم که شک دارد. اینها شبهات بوده باید در آن زمان را در نظر بگیریم. بزرگانی لغزیده بودند و جدا شده بودند. این جور نیست که ساده باشد بگوییم که حالا این باور نمی کرده. این احتمال قوی است نسبت به مسئله.
بعد می فرماید که «فقال سبحان الله»
«یکی از حضار:» نامفهوم 40:42
«استاد:» استعمال «هلک» عام بوده در وفات. چیزی نیست؛ یعنی خود حضرت هم به کار [برده]
«یکی از حضار:» نامفهوم 40:50
«استاد:» عرض کردم که استفاده ی «هلک» عام بوده. هر چند که گاهی شیوع اصلی اش در رابطه با چه بوده؟ غیر ممدوح بوده؛ اما عام بوده. «هلک» به کار رفته؛ لذا خود حضرت هم به کار برده اینجا. می فرماید که «هلاک موت» تفسیرش کرده دیگر.
«سبحان الله قلت فاوصی الیک» وقتی که سبحان الله گفت دیگر رویش نمی شد چیزی بپرسد دیگر. گفت «فاوصی الیک» خود حضرت به شما وصیت کرد؛ یعنی وصایت هم محقق شده؛ چون باز این هم یک راه بود بگوید حضرت از دنیا رفته؛ ولی بر می گردد. هنوز وصی تعیین نکرده. «فاوصی الیک» چون تعیین وصی یعنی دیگر رفته دیگر. تعیین وصی دیگر حتماً رفته. «فاوصی الیک؟ قال نعم. قلت فاشرک معک فیها احدا» با شما کس دیگر را هم شریک کرد که شاید این وصایت تعیینی نباشد که برای امامت باشد. می خواسته مثلاً یک وصایت عمومی در یک مسئله ی دیگری باشد «فاشرک معکم فیها احداً قال لا» تنهایی وصیت کرد که یعنی امامت است. «قلت فعلیک من اخوتک امام» آیا از برادران شما هم کس دیگری امام هست مثل نظام امام حسن و امام حسین علیهما السلام که امام به برادر تعلق گرفت؟ بگوییم شما از کسان دیگرتان هم امام باشد؟ «قال لا» نه امام نیست از برادران من کسی … ؛ چون شبهه ی چه بود؟ بعضی از شبهاتی که قبلاً در آن جریان امام کاظم علیه السلام خواندیم مفصل. «قلت فانت الامام قال نعم»[10]. دیگر ببینید چقدر از همه ی نفی و اثباتش و برهانی کار کرده، نفی و اثبات و همه ی طرائق شبهه را بسته که دیگر چیزی نماند. «فانت الامام؟ قال نعم» من خودم امام هستم که این روایت شریف را …
«یکی از حضار:» نامفهوم 42:45
«استاد:» بله دیگر بالأخره خیلی از کسانی هم که متزلزل شده بودند هم عالم بودند. خوب وارد بودند، راویان حدیث بودند. اختلاف معمولاً از چه کسی نشئت می گیرد؟ از یک آدم ساده ی عامی نشئت نمی گیرد. عمدتاً اختلافات از عالمان؛ اما اینجا این صدق است. حضرت هم لذا با او راه آمد. هر سؤالی کرد جواب داد. نشان می داد که به نظر می آید که شاید این شخص می خواسته تمام شبهاتی که مطرح بوده را مطرح بکند تا جواب دیگران را بدهد. بگوید من این را هم پرسیدم. اگر گفتند این جوری بگوید این را هم پرسیدم، این هم این جوری جواب دادند. اگر زکریا بن ادریس باشد از او می آید که یک هم چنین شخصی باشد که این سؤالات را برای اطمینان است که بتواند به دیگران منتقل بکند و دلیل داشته باشد بیان کرده.
در روایت بعدی … نمی دانم فرصت هست یا تمام شده؟ تمام شده
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
«یکی از حضار:» وجه اشدّیت اینکه در مکان هایی که مقدس هست که فرمود که هر نامفهوم 44:06
«استاد:» این عرف مذاق دین است که هر جایی که رابطه قوی تر است مثل حرم، درست است؟ آنجا احکام شدیدتر است. هم گناهش شدیدتر است هم کمال شدیدتر است؛ لذا…
«یکی از حضار:» نامفهوم 44:24
«استاد:» بله دیگر. یعنی افراد همین طوری اند. ازمان همین طوری هست. مکان ها هم همین جوری هستند.
«یکی از حضار:» برای مکان ها داریم؟ مثل بیت الله الحرام؟
«استاد:» بله مثل بیت الله الحرام، مثل خود حرم ها، مثل خود …
«یکی از حضار:» حرم ائمه هم دارد
«استاد:» بله آنجا ها اخذ قوی تر است و معصیت هم شدیدتر محسوب می شود.
«یکی از حضار:» یعنی اطاعت آنجا ثوابش بیشتر می شود و گناه هم …
«استاد:» بله افراد هم همین جوری است. افراد هم هر چقدر انتسابشان قوی تر باشد، در چشم بیشتر باشند، همین نسبت را دارند.
«یکی از حضار:» منظورتان از افراد چیست؟
«استاد:» یعنی کسانی مثل زنان پیغمبر یا مثلاً در روایات داشتیم سادات؛ یعنی به نسبت ارتباط با امام که جلو چشم مردم اند، هم عملشان قوی تر محسوب می شود هم گناهشان بیشتر محاسبه می شود. نسبت به زمان ها هم همین جوری است که زمان های خاص هم عمل در آنها قوی تر است مثل شب های جمعه مثل همین ایام رجب، عمل بیشتر [محسوب می شود]؛ لذا اینها یک وزان است همه اش، ملاک دارد ملاک داده. در ملاکش ما این ملاک را از خود متن روایات این استفاده می شود.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص378.
[5] . الکافي ، ج۴، ص۵۷۵، كامل الزيارات ، ج۱، ص۱۹۷، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۵۴، الوافي ، ج۱۴، ص۱۴۸۵، وسائل الشیعة ، ج۱۴، ص۴۹۰، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۱۵۱
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 379” دیدگاه میگذارید;