بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین واللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
ان شاء الله که همه مان زیر سایه ی اهل کسا قرار بگیریم و همیشه باشیم و همان جور که دامنه ی وجودی حضرات هستیم و حضرات زیر کسا به عنوان یک حقیقت واحده هستند، ما هم به عنوان دامنه ی وجودی آنها ان شاء الله تحت این کسائی که نورانیت اهل بیت را و وحدت آنها را تجلی می دهد ان شاء الله قرار بگیریم و همه ی ضعف هایمان و همه ی نقص هایمان به برکت این انتصاب ان شاء الله برطرف بگردد و این کشور شیعه ان شاء الله زیر سایه ی اهل بیت علیهم السلام بماند.
مدتی این مثنوی تأخیر شد مهلتی بایست تا خون شیر شد
این مریضی توفیق را از ما سلب کرد و محروم بودیم مدتی در محضر دوستان باشیم و در محضر روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام باشیم. خیلی سخت بود هر چند که این دوره شما از دست ما راحت بودید؛ اما انصافاً از دست دادن نورانیت روایات و حشر با آنها برای انسان سخت است. من خودم سخت بود برایم.
باب 84 را گذراندیم. در باب هشتاد و پنجم بودیم که سه روایت اول این باب گذشت. روایت این باب عنوانش این است «باب من ادعی الامامة و لیس لها باهل و من جحد الائمة او بعضهم و من اثبت الامامة لمن لیس لها باهل»[1] سه قسمت دارد. قسمت اول کسی که ادعای امامت بکند در حالی که اهلیت برای آن را ندارد. قسمت دوم کسی که انکار امام را بکند یا انکار بعضی شان را بکند. قسمت سوم امامت را برای غیر اثبات بکند و قائل باشد. پس اولی آن است که خودش را امام بداند. دومی این بود که انکار امامان یا بعضی از آنها را بکند. سومی این بود که اثبات برای غیر بکند؛ یعنی تابع بشود نسبت به غیر و اثباتش به همین تابعیتش شکل بگیرد. این سه قسمت را در این روایات شریف بیان می کند.
برای اینکه یادآوری بشود دو، سه تا نکته را عرض می کنم ان شاء الله در محضر روایت سوم هستیم. یک نکته این است که بیان شد بحث که حقیقت ربوبیت الهی در نظام تکوین این است که همه چیز تحت تدبیر حضرت حق است و هستی تربیتش به سمت کمالی که دارد و غایتی که دارد با ربوبیت حق محقق می شود و انسان در این سیر تربیتی علاوه بر آن ربوبیت تکوینی الهی که در هستی هست که برای انسان هم این هست مثل اینکه متولد می شود، نطفه بسته می شود، دوران جنینی هست، متولد می شود، رشد می کند، غذا که می خورد این غذا تبدیل به بدل ما یتحلل و اجزای بدن می شود و همه ی اینها نظام تکوین است اینها. درست است؟ علاوه بر این، این انسان رشد دیگری دارد در نظام روحی و نفسی اش که ربوبیت الهی در آن هم امتداد دارد که آن ربوبیت همان ارسال رسل و انزال کتب و نصب اولیا برای هدایت انسان هاست. همان جوری که در نظام تکوین هر جایی ربوبیتی در قبال ربوبیت الهی بخواهد قد علم کند شرک است، شرک وجودی است و به بطلان و معدوم شدن محکوم است، در نظام تدبیر امر تشریع هم هر کجا این ربوبیت الهی بخواهد جلویش مانعی ایجاد بشود، بخواهد سدی در مقابل این ربوبیت ایجاد بشود، شرک است و این شرک به بطلان و به اعدام در حقیقت محکوم است. اگر در دنیا قدرت بر او محقق شد آغازش از اینجاست. اگر نشد خدای سبحان این حقیقت را در قیامت محقق خواهد کرد و عذاب الیم را برای کسانی که در راستای ربوبیت تشریعی الهی مانع تراشی کردند حتماً در حقیقت آنها را به عذاب الیم دچار خواهد کرد که حالا بیانش را در روایات هم ان شاء الله هست، در محضرش هستیم. پس این نکته که ربوبیت الهی در نظام تشریع مثل ربوبیت الهی در نظام تکوین علی السواء است، باید ساری باشد؛ منتهی نظام تکوین اراده ی دیگری در مقابل اراده ی حق نیست؛ ولی در ربوبیت تشریعی خدای سبحان امر می کند اطاعت لازم است. آن موقع گاهی ایستادن در برابر ربوبیت الهی به این است که امری از اوامر الهی مخالفت می شود مثل اینکه مثلاً خدا می فرماید ﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ صلاة خوانده نشود، اگر می فرماید ﴿ءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾[2] زکات داده نشود، جلوی اراده ی تشریعی الهی را این جوری گاهی سد می کند یک کسی با عدم انجامش. گاهی نه فقط انجام نمی دهد؛ بلکه تکذیب می کند. تکذیب کردن بالاتر از انجام ندادن است. گاهی بالاتر از تکذیب است. منبع حکم را تخطئه می کند؛ یعنی این نیست که بگوید «اقیموا الصلاة» باطل است، «آتوا الزکاة» باطل است؛ بلکه که می گوید آن کسی که گفته «اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة» او باطل است. این جا در حقیقت اوج تکذیب است که این تکذیب غیر از تکذیب یک حکم است. با اینکه تکذیب یک حکم هم تکذیب ربوبی را به دنبال دارد؛ اما تکذیب منبع حکم، تکذیب کل احکام را به دنبال دارد و تکذیب کل را به دنبال دارد. اگر کسی با این نگاه به مسئله نگاه بکند، آن وقت معلوم می شود وقتی خدای سبحان نصبش در رابطه با انبیا و اوصیا را به عنوان نصب الهی می داند، ادامه ی ربوبیت الهی در به اصطلاح نصب ائمه است. پس اگر کسی در مقابل نصب الهی بخواهد دیگری را قرار بدهد یا خودش قرار بگیرد، در مقام ربوبیت خودش را قرار داده؛ چون ادامه ی ربوبیت این است که نبی در کار باشد تا بفرماید که حکم خدا چیست. امام در کار باشد تا حکم خدا را بیان کند چیست و اقامه کند. اگر کسی خودش را به جای امامی که باید منصوب از قِبل الله باشد تا ربوبیت الهی ادامه پیدا بکند که اگر منصوب از قِبل الله نباشد ادامه ی ربوبیت نیست. اینجا نفسانیت هست. اینجا در حقیقت چه هست؟ در مقابل ربوبیت الهی است؛ هر چند دنبال این باشد که حکم خدا را بخواهد اجرا بکند؛ اما این فهمش و یافتش از حکم الهی به اندازه ی خودش است نه آن جایی که نصب الهی است که معصوم است در اخذ و حفظ و ابلاغ و اجرا. آن کسی که از جانب خداست معصوم است در اخذ حکم، در حفظ حکم، در ابلاغ حکم و در اجرای حکم؛ اما کسی که از جانب خدا نیست ممکن است تلاشش را هم بکند؛ اما این نه در اخذ معصوم است، نه در حفظ معصوم است و نه در ابلاغ و اجرا. پس این حد می زند به حکم و لذا ربوبیت الهی حد می خورد. دقت بکنید بحث را با آن ریشه اش اگر دقت کردیم آن موقع اگر بیان می شود که کسی ادعای امامت بکند یا امامی را انکار بکند یا دیگری را امام ببیند غیر از آن کسی که منصوب است، من قبل الله است، این مبتلای به چه شده؟ به شرک و کفر شده. آن هم نه کفر عملی. یک موقع هست من نماز نمی خوانم این کفر عملی است. این انسان را از دین خارج نمی کند؛ اما یک موقع هست نماز را انکار می کنم؛ یعنی انکار نماز غیر از خلاصه نخواندن نماز است. کفر عملی غیر از کفر نظری است که در آن اعتقاد است و در آن در حقیقت یک نوع نگاه خوابیده. یک موقع من نماز نمی خوانم حالا تنبلی می کنم یا مثلاً حال ندارم یا نه دعوایم شده با یک کس دیگری، قهرم را می خواهم این جوری نشان بدهم، امثال این دلائل؛ اما یک موقع نماز را نمی خوانم در مقام انکار نماز. اینها با هم متفاوت است. حالا اگر کسی انکار مبدأ و معیار حکم را کرد که امام است … ببینید عظمت انکار در اینجا چقدر بالاتر می رود با این نگاه که قبلاً در باب قبلی هم داشتیم که امام مطلق وجود انسان است و انسان در حرکت کمالی اش به سمت خدای سبحان به سمت امامش حرکت می کند، توحید ولایی محقق می شود و بعد توحید ولایی از قِبل او آشکار می شود. اگر انسان به سمت امام باید حرکت بکند بعد این امامش چه باشد؟ امام منصوب من قِبل الله نباشد، امام چه باشد؟ امامی باشد که خودش ادعا کرده یا خودش را امام دیده. هوای او باشد می شود ﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ﴾[3]. این کسی است که اله خود را که گرفته؟ هوای خودش قرار داده؛ چون امام در امام بودنش هیچ حیثی ندارد جز بیان حکم خدا. چیزی از قِبل خودش ندارد. ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ﴾[4]. شاء و اراده ای ندارند جز شاء و اراده ی الهی. اگر امام این جوری است، منصوب از قِبل الله است، محفوظ من قِبل الله است، ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ٤﴾[5] هست که فقط وحی الهی را بیان می کند، این کسی در این حجاب، محجوب می شود چون این حجابی نیست برای خدا. چرا؟ چون چیزی از خودش ندارد؛ اما کسی که از قِبل هوای نفس، از قِبل انتخاب خودش بدون اینکه آن اطلاق را بشناسد، احاطه ی به اطلاق ندارد، قدرت انتخاب را ندارد. قبلاً هم یک باب داشتیم. راهی ندارد که کسی خودش بخواهد امام را بشناسد و قرار بدهد و جعل بکند، مگر اینکه خدای سبحان قرار داده باشد و معرفی کرده باشد و ما آن راه را بشناسیم فقط که کشف از این کنیم که امام کیست، نه اینکه امام در حقیقت برای ما خودمان برسیم. با انتخاب ما امام در حقیقت محقق نمی شود. بله ما اگر کوشش کردیم توانستیم بشناسیم که امام کیست این درست است، امکان پذیر است؛ اما ما نمی توانیم امام را تعیین بکنیم که امام را بین افرادی که هستند ما بگوییم امام این باید باشد. ما انتخاب می کنیم، جعل می کنیم، نصب می کنیم.
اگر این نگاه را دیدیم که امام مطلق وجود انسان است، اگر کسی خودش از قِبل خودش خواست این کار را بکند، این به سمت منِ ساقط و نازلش دارد حرکت می کند؛ چون آن منِ مطلقش را این الآن واجد نیست. این می خواهد به سمتش حرکت بکند و الّا تحصیل حاصل بود، و الّا همه باید در مرتبه ی امام باشند. با این نگاهی هم که قبلاً این بحث را داشتیم پس خوب روشن تر می شود که امام باید منصوب من قِبل الله باشد و امام ادامه ی ربوبیت الهی است؛ لذا در روایت هم می فرماید «الی هاهنا التوحید»[6]. تا مرتبه ی معرفت امام و تبعیت از امام توحید چه شده؟ کشیده شده است. در کتاب توحید صدوق روایت را آوردند که «الی هاهنا التوحید» توحید تا اینجا کشیده شده است؛ نه اینکه توحید فقط شهادت بر رسالت باشد، شهادت بر الوهیت باشد یا فقط شهادت بر رسالت باشد. اگر آن نتیجه و نهایت محقق نشود توحید محقق نشده و رسالت محقق نشده. پس ربوبیت مورد خدشه قرار گرفته. با این نگاه اگر انسان حالا امام را شناخت می فهمد که انکار امام چه رتبه ای را ایجاد می کند. معلوم می شود که اگر کسی حالا خودش می خواهد در آن جایگاه قرار بدهد به نصب خودش یا دیگری را قرار بدهد یا انکار بکند چقدر عظیم است.
حالا وارد روایت چهارم می شویم با این بیانی که خدمت دوستان از سابق عرض کردیم. روایت «عن ابن ابی یعفور، عن ابی عبدالله علیه السلام قال سمعته یقول: ثلاثة لا یکلمهم الله یوم القیامة و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم» آن سه دسته ای که خدای سبحان «لا یکلمهم الله یوم القیامة» با آنها تکلم ندارد حالا بیان می کنیم تکلم چیست در روز قیامت؟ «و لا یزکیهم» آنها را تزکیه و پاک نخواهد کرد. اینها طهارت پیدا نخواهند کرد «و لهم عذاب الیم» و اینها حتماً به عذاب الیم مبتلا خواهند بود در قیامت. آن سه دسته چه کسانی هستند؟ دارد در حقیقت این را بیان می کند که «سمعته» حضرت این را فرمود: «من ادعی امامةً من الله لیست له» کسی که ادعای امامت می کند در حالی که امام منصوب از قِبل الله این نبوده؛ اما ادعای امامت می کند. «من ادعی امامةً من الله» که «لیست له» یک. دو «و من جحد اماماً من الله» کسی که امامی را که از جانب خدا بوده انکار بکند. می داند کیست؛ اما چه کار بکند؟ انکار بکند. سه «من زعم ان لهما فی الاسلام نصیباً»[7]. کسی که این دو دسته را تأیید بکند؛ یعنی «من زعم» کسی که گمان می کند آن کسی که ادعای امامت کرده یا انکار امام را کرده اینها را هنوز مسلمان بداند که «زعم ان لهما فی الاسلام نصیباً». نه انکار کرده این نه ادعای امامت کرده این دسته ی سوم؛ اما این چه کار کرده؟ این آمده به عنوان صلح مطلق، این آمده به عنوان دفاع از آنها که آنها از جامعه طرد نشوند دفاع از آنها می خواهد بکند بگوید اینها هنوز مسلمان اند. روایت می فرماید این شخص هم با اینکه نه انکار کرده و نه ادعای امامت به غیر حق کرده، این هم چه می شود؟ این هم داخل در حقیقت آن کسانی می شود که «لا یکلمهم الله یوم القیامة و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم».
نکته این است که «لا یکلمهم الله یوم القیامة» یعنی چه که این عذاب را بر اینها قرار دادند؟ در آیاتی که در قرآن کریم آمده دو آیه را اینجا بیان می کنیم. یک آیه این است ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَشۡتَرُونَ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلًا أُوْلَٰٓئِكَ مَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ١٧٤﴾[8] که این آیه که در اینجا آمده این فراز از آیه تضمین شده از آیه قرآن که در حقیقت دارد این دسته را بیان می کند. آنجا مقدمه را که بیان کرده؟ کسانی که «یکتمون ما انزل الله من الکتاب و یشترون به ثمناً قلیلاً» کسانی که اینها در قبال کتاب ثمن قلیل می گیرند. ثمن قلیل در رابطه با قرآن که می فرماید «ثمن قلیل» چیست؟ می فرماید ﴿وَمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا مَتَٰعٞ٢٦﴾[9] یا در حقیقت مضمون آیه الآن من [دقیق حضور ذهن ندارم] «و ما الحیاة الدنیا فی الآخرة الا قلیل» یا «متاع قلیل». آن [آیه] که «متاع قلیل» است را بیاورید تا به اصطلاح [ببینیم] که این در حقیقت تمام حیات دنیا متاع قلیل است. اگر متاع قلیل است کسی که می خواهد در حقیقت آن نظام امامت را، آن نظام دین را، نظام قرآن را در مقابلش معامله ای بکند با دنیا هر چه از دنیا در نظر بگیری که تمام دنیا هم باشد همه ی حیات دنیا در قبال یک حکم آخرت متاع قلیل است. امکان ندارد که این در قبال آن ارزشی داشته باشد. این حرف ظاهرش ساده است؛ اما خیلی از ماها مبتلایش هستیم در رفتار که جایی حکم خدا را بیان نمی کنیم …
«یکی از حضار» «فما متاع الحیاة الدنیا فی الآخرة الا قلیل»
«استاد» بله ﴿فَمَا مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ٣٨﴾[10] که این بیان، همه ی حیات دنیا در قبال یک حکم آخرت هم قلیل است؛ چون حکم آخرت ابدیت است، دنیا با تمام ما فیهایش چه هست؟ فانی است که ﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ﴾[11] است. اینجا در حقیقت ﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ﴾[12] است که آخرت از مظاهر وجه رب است و دنیا در حقیقت چه هست؟ ﴿كُلُّ مَنۡ عَلَيۡهَا فَانٖ٢٦﴾[13]، ﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ﴾ این فانی است و در حقیقت هالک است.
این را داشتم عرض می کردم که همه ی حیات دنیا نسبت به آن قلیل است. کسی که می خواهد مثل خود ما نعوذ بالله به جایی مبتلا بشود، حکم خدا را ابراز نکند در جایی؛ چون از حیات دنیا در حقیقت می ترسد که منافعش به خطر بیفتد و در حقیقت حیات دنیا برایش یک خسارتی ایجاد بشود، غیر از آن جاهایی که دین اجازه داده به ما که آن جایش محفوظ است که حالا الآن نمی خواهیم آن ها را به اصطلاح بحث صغروی بکنیم؛ اما اگر کسی از ترس حیات دنیا حکم خدا را بی اعتنایی کرد یا انجام نداد یا اعلام و ابراز نکرد یا ابراز نفرت نکرد، این هم در حقیقت مرتبه ای از حیات دنیا را انتخاب کردنِ برای چه هست؟ به نسبت آخرت است و این هم متاع قلیل را با آن معاوضه کرده؛ لذا این هم به مرتبه ای از «لا یکلمهم الله یوم القیامة» به مرتبه ای اش مبتلا می شود؛ اما اگر کسی حقیقت راه را که آن امام است که مبیّن احکام آخرت است که راه آخرت را نشان می دهد انکار کرد او دیگر به مرتبه ی اطلاق «لا یکلمهم الله یوم القیامة» [رسیده]. «لا یکلمهم الله یوم القیامة» با این نگاه یعنی کسی که اصلاً مورد توجه رحیمانه ی الهی قرار نمی گیرد؛ بلکه بالاتر در بعضی از آیات می فرماید که نه فقط «لا یکلمهم الله» بلکه «و لا ینظر الیهم» بلکه نگاه به آنها هم نمی کند. از یک طرف ما می بینیم که کفار و منافقین هم در قیامت با خدا تکلم و گفتگو دارند. می گوید این تکلمی که در اینجا می گوید تکلم تشریفی است. تکلم رحمت است که برای او نافع است، برای آن کسی که با خدا صحبت می کند؛ اما در جایی که خدا با آنها صحبت می کند می فرماید حتی ﴿قَالَ ٱخۡسَـُٔواْ فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ١٠٨﴾[14]. این «اخسئ» تکلم خدا با آنها در مرتبه ی «اخسئ» است که خودش عذاب است. این «لا یکلمهم الله یوم القیامة» یعنی کلام تشریفی با آنها ندارد و اگر کلامی با آنها هست کلام عقابی است، کلام در حقیقت چه هست؟ کلام عذاب است خود او. همچنین «و لا ینظر الیهم» اینجا که می فرماید «لا ینظر الیهم» مگر می شود چیزی از چشم خدای سبحان دور باشد و در مرئی و منظر الهی نباشد و از او غایب باشد؟ امکان ندارد. پس «لا ینظر الیهم» که در اینجا می فرماید نه به معنای این است که این دیگر از چشم خدا دور است در آنجا. از منظر تشریفی الهی دور است. نظر رحمت به او نمی شود؛ اما نظر عقاب بر او هست. اگر در آتش جهنم است آنجا هم جلوی چشم الهی است؛ اما مبتلای به چه هست؟ مبتلای به نگاه عقاب است. چنانچه انسان در نظام ظاهری یک موقع کسی به انسان نظر رحمت دارد یک موقع نگاه می کند؛ اما نگاهش نگاه تند است، نگاه عقاب است، نگاه توبیخ است. نگاه توبیخ عذاب است و برای اینها همه ی مراتب عذاب هست از جمله نگاه توبیخی، کلام توبیخی عذابی. پس این بیان در اینجا با آن آیات شریفه تناسب دارد و معلوم است که چیزی از چشم خدا دور نمی شود. این جور نیست که چیزی از چشم منظر الهی دیگر در آخرت نباشد چون آنجا گفته «لا ینظر الیهم» راه ندارد. «لا ینظر» یعنی نظر رحمت به آنها در کار نیست.
«لا یکلمهم الله یوم القیامة» در آن اولی فرمود آیه «الذین یکتمون ما انزل الله» آنهایی که کتمان می کنند ما انزل الله را. اگر حکم خدا را کتمان بکند «لا یکلمهم الله یوم القیامة». اگر مجرای حکم را انکار بکند که امام است که او منبع حکم است «لا یکلمهم الله یوم القیامة» به طریق اطلاقی اش محقق می شود. دقت کردید؟ این در این آیه ی شریفه. آیه ی دیگری که فرمود که «ان الذین یشترون بعهد الله و أیمانهم ثمناً قلیلاً» کسانی که در قبال عهد خدا و ایمانهم و قسم هایشان «ثمناً قلیلاً» پول کمی را می گیرند «اولئک لا خلاق لهم فی الآخرة» اینها نصیبی در آخرت ندارند «لا یکلمهم الله و لا ینظر الیهم یوم القیامة»[15]. درست است؟ پس آن اولی چه بود؟ «یکتمون ما انزل الله» بود. دومی چیست؟ «یشترون بعهد الله و ایمانهم ثمناً قلیلاً» در روایت می فرماید بالاترین مرتبه ی عهد خدا چیست؟ نظام امامت و وصایت و نبوت است؛ لذا بالاترین عهد و میثاق چیست؟ عهد امامت و میثاق نبوت است. اگر کسی «یشترون بعهد الله» عهد خدا را معاوضه بکند، معامله بکند با آن، می داند و می شناسد؛ اما چه کار بکند؟ انکار بکند و اعلام نکند. حالا این انکار بکند یک مرتبه اش است. اعلام نکند هم یک مرتبه اش است. گاهی انسان می بیند می داند؛ اما اعلام نمی کند مثل کسی که صحت یک واقعه ای را می داند چیست؛ اما یا انکار می کند، خلافش را بیان می کند یا سکوت می کند، می گوید حالا مگر هر خوبی را باید گفت؟ در حالی که می بیند از نگفتن او سوء استفاده دارد می شود. می بیند که از نبود این حق دارد چه می شود؟ عده ای به ضلالت می افتند که نفهمیدند. اگر این بگوید آن ضلالت محقق نمی شود. آن ضلالت به حساب این هم نوشته می شود. «لا یکلمهم الله یوم القیامة» مرتبه ای از آن شامل حال این هم می شود. حالا اینها را تطبیق بکنیم بر امروز. وظیفه ی خودمان یا دیگرانی که دارند انجام می دهند. ببینید عهد الهی مراتب دارد. اوجش می شود امام درست است؟ مراتبش می شود احکام الهی. حاکمیت الهی هم از مراتب چیست؟ عهد الهی است. اگر کسی در نظام حاکمیت الهی صدمه ای بزند، انکار بکند یا آن جایی که باید دفاع بکند، دفاع نکند این «یشترون بعهد الله و ایمانهم» چه؟ «ثمناً قلیلاً اولئک ما یأکلون …» «اولئک لا خلاق لهم فی الآخرة و لا یکلمهم الله و لا ینظر الیهم یوم القیامة و لا یزکیهم». تقریباً روشن شد. پس آن اوج مرتبه ی عهد، اوج مرتبه ی میثاق، اوج مرتبه ی ما انزل الله می شود چه؟ می شود نظام امامت و وصایت بعد چون منبع تمام ما انزل الله است و اگر کسی این را کتمان کرد یا در حقیقت میثاقش را شکست یا در حقیقت این را «اشتری» معامله کرد با چه؟ با ثمن قلیل، آن هم با مراتبش که ممکن است ما هم در مرتبه ای از آن چه بشویم؟ نعوذ بالله شریک بشویم که نه که فقط برای دیگران سر در حقیقت بکشیم به جایی که بگوییم اگر کسی؛ یعنی کس را چه ببینیم همیشه؟ غائب ببینیم. بله ان شاء الله به آن مراتب مبتلا نباشیم به هیچ مرتبه ای از آن؛ اما نگاه به خودمان هم بکنیم. نکند ما هم داخل در آن چه بشویم؟ در حقیقت آن کسانی که «ان الذین» ای که در اینجا آمده، ما هم شامل بشویم. دقت در این، ترس از این عذاب انسان را وا می دارد که دقت بیشتری بکند. این روایت شریف را با سه مرتبه اش که «من ادعی امامة من الله لیست له» … «من ادعی امامة من الله لیست له» یک موقع خودش را امام مطلق می داند. یک موقع خودش را در منصب امام در یک حکم قرار می دهد حتی. این هم من ادعی امامة است؛ منتها با مراتب تشکیکی اش که یک جا خودش را امام مطلق می داند، همه چیز را در حقیقت می خواهد فتوی بدهد؛ اما یک جایی است نه، حکمی را با اینکه می داند این به اصطلاح حکم به امام منتسب نیست، به امام منتسب بکند. به هر جهتی که می خواهد برای خودش دست و پایی بکند. این هم «من ادعی امامة» است در این حکم.
«و من جحد اماماً من الله» کسی که انکار امام را بکند و سومی «من زعم ان لهما فی الاسلام نصیباً». این سومی که خیلی بیچاره است. این دیگر آش نخورده و دهان سوخته است. گردنش را دراز کرده برای اینکه اینها از رویش عبور بکنند. این هم در نظام متدینین و مؤمنان ممکن است خیلی باشد. کسی که می خواهد اظهار ایمان هم داشته باشد، امام را هم می شناسد، امام را قبول هم دارد؛ اما چه هست؟ اما اگر کسی هم ادعای امامت کرد می گوید باید با آن هم مدارا کرد، مسامحه کرد، آن را هم یک جوری در جامعه حفظ کرد یا اگر کسی انکار امام کرد، آن را هم طرد نمی کند. می گوید بگذارید این هم یک جوری درست است. اینها چه می شود؟ «من زعم ان لهما» این دو دسته «فی الاسلام» نصیب داشته باشند، این هم ملحق به آنها می شود؛ چون این سیاهی لشکر است که اگر اینها نباشند، آنها در جامعه نمی توانند رشد بکنند. یک کسی ادعای امامت بکند، مرید نداشته باشد، کسی تحویلش نگیرد، حرفش به جایی نمی رسد. آن سیاهی لشکرها ها هم چه می شوند؟ ملحق می شوند. حالا سیاهی لشکری که تابعش می شود یک جوری. سیاه لشکری که تأییدش می کند یک جوری. سیاهی لشکری که یک جوری ماست مالی اش می خواهد بکند که این هم جزء مسلمان ها محسوب بشود، این هم یک جور است دیگر.
«یکی از حضار» نامفهوم 30:20
«استاد» حالا آن را در روایت بعد. حالا می آییم در روایت بعدی آنها را … در روایات بعد آمده.
در روایت پنجم آمده است که …
«یکی از حضار» نامفهوم 30:31
«استاد» «ولا یزکیهم» که آمده اینها … ببینید تزکیه … خیلی بحث خوبی شد. خوب شد اشاره کردید. تزکیه که انسان از عالم دنیا خارج می شود یا هنوز در عالم دنیاست خدای سبحان آن عقاب ها و مشکلات و سختی هایی را ایجاد می کند برای هر کدام از اینها به اصطلاح بیان است، تکرار مرادفات و مترادفات نیست که گاهی عقاب است در دنیا. گاهی نه، یک حادثه و ابتلا است و امثال اینها که پیش می آید برای این تا این چه بشود؟ تزکیه بشود در دنیا؛ ولی گاهی نه از دنیا می رود حتی عذاب سکرات موت هم او را تطهیر نکرده. سکرات و سختی موت هم او را تطهیر نکرده. وارد آخرت می شود. آخرت از برزخ آغاز می شود. در برزخ مشکلاتی برایش هست. عذاب هایی هست باز هم برای اینکه این چه بشود؟ تطهیر بشود. قبلاً هم این نکته اش را عرض کردیم که نکته ی دقیقی است. نکته اش این است که بیانی که ابن سینا دارد و خواجه در شرح اشارات، خواجه نصیر طوسی بیان می کند، این است که انسان کفر و شرک و معاصی و شقاوت در وجود انسان ابتدا عارضی است؛ یعنی عرض است در وجود انسان و چون عرض است ابتدا؛ یعنی ذاتی اول نیست عرض است؛ چون عرض است اگر این به مرتبه ی ذاتی نرسد وقتی انسان از دنیا خارج می شود، امداد نمی شود؛ یعنی دیگر مدام عمل بعد عمل، کفر بعد کفر برای این نیست؛ چون امداد نمی شود این خودش رو به چه می شود کم کم؟ ضعف می رود و به خصوص با عذاب ها و شدت هایی که آن جا ایجاد می شود سرعت رو به ضعف رفتن و محو این چه می شود؟ شدید تر می شود تا جایی که اگر ذره ای از ایمان در وجود کسی باشد، در روایت دارد به جایی می رسد که آن ذره ای از ایمان، بر اینها غلبه می کند و نجات محقق می شود. درست است؟ اما اگر این به اصطلاح شقاوت ذاتی شد، اگر شقاوت ذاتی شد «لا یزکیهم». طهارت، تطهیر دیگر برای این به هیچ وجه محقق نمی شود؛ چون رابطه اش را به جوری قطع کرده در انکار و جحد یا ادعای امامت که راه کمال فقط امام بوده که آن فصل اخیر کمال وصی بوده دقت می کنید؟ اطلاق وجودی ما امام و وصی است. کسی که راه به سمت اطلاق خودش را که امام است و وصی هست را انکار می کند، خودش راه را بسته که هیچ راهی برای هدایت این و تزکیه ی این باقی نمی ماند؛ چون شقاوتش ذاتی شده. پس اگر در آخرت «لا یزکیهم» امکان تزکیه برای اینها نیست. آن جایی هم که «لا یکلمهم الله» اینها امکان شنیدن کلام رحمت را از دست داده اند. آن جایی هم که «لا ینظر الیهم» اینها امکان نگاه رحمت الهی را قابلیتش را از دست دادند. چنانچه در «لا یزکیهم» اینها امکان طهارت را از دست دادند. «لا یزکیهم یوم القیامة» که در آیه دارد یا اینجا «و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم» که عذاب الیم هم جزء خودش، رگه ی عذاب الیم را در قرآن که انسان بیابد آن وقت می بیند که چه کسانی مبتلا به عذاب الیم می شوند؟ یک موقع عذاب است. یک موقع عذاب مهین است. یک موقع عذاب شدید است. یک موقع عذاب الیم است.
«یکی از حضار» نامفهوم 34:20 ایجاد می کند. برای جهنمی ها نمی شود گفت ولو خودش هم استعداد نداشته باشد، خدا یک …
«استاد» سؤال ایشان این است که مگر خدا قابلیت را نمی دهد. خب برایشان قابلیت ایجاد بکند. می گوید نه، اینها انکار دارند. در جایی قابلیت را خدا ایجاد می کند که قابلیت چه باشد؟ دست نخورده قابلیت اگر هم نداشت انکار نباشد. اگر جایی انکار صورت گرفته باشد، دیگر قابلیتش تبدیل به قابلیت خلاف شده؛ یعنی فعلیت پیدا کرده در جهت خلافش. او ضدش و نقیضش باید بیاید. دیگر جای نقیض جای قابلیت باقی نگذاشته اند. بله اگر کسی از روی بساطت وجودی و سادگی یک قابلیتی پیدا نکرد یا قابلیتش را به فعلیت نرساند، برای او ممکن است به واسطه ی مسائلی که در برزخ یا مسائل دیگر پیش می آید، یک قابلیت هایی ایجاد بشود و بعد هم آن قابلیت ها به فعلیت برسد. البته امکان پذیر است؛ اما برای کسی که قابلیتش را به فعلیت رساند؛ اما به فعلیت خلاف رساند، به شقاوت رساند این تغییر نمی کند. این ایجاد نمی شود.
در روایت بعدی … که حالا ظاهراً وقت تمام شده دیگر. حالا همین …
«یکی از حضار» نصیب در اسلام حتی اسلام ظاهری ندارند و …
«استاد» ببینید یک جا هست که ما این صورت نفاق را حفظ کرده اند مثل منافقین در زمان پیغمبر اظهار به شهادت و رسالت را داشتند درست است؟ خب این نصیب هست هنوز. این دارد در جایی است که می گوید که آنها را چه می بیند؟ برای آنها اسلام می بیند. برای چه کسانی اسلام می بیند؟ کسی که ادعای امامت کرده یا انکار امام را کرده. دیگر این را اگر کسی برای او اسلام ببیند یعنی خودش هم در حقیقت ملحق به آنها شده دیگر. خراب کرده دیگر. آن دوتا که قطعاً ندارند کسی که برای آنها قائل می شود به چه جهتی قائل می شود؟ اسلام را پس غلط فهمیده و یا در حقیقت دارد دستکاری می کند؛ چون خلط در اسلام می شود با ادعای این و با پشتیبانی این، آن معیار اسلام به هم می ریزد، این هم ملحق به آنهاست. هر چند ظاهراً این شهادت را بگوید؛ اما چون ادعایش با شهادتش مخالفت دارد آن هم ظاهر است مخالفتش. اگر مخالفت آشکار نبود ظاهر اسلام پذیرفته می شد؛ چون ادعای کسی را که ادعای امامت کرده یا انکار امامت کرده تأیید می کنند به عنوان اینکه اینها مسلمان اند معیار اسلام را دارد به هم می ریزد این. چون معیار اسلام را دارد به هم می ریزد؛ یعنی به نظر بنده این جهتی که این قدر شدت نسبت به این به خرج دادند؛ چون کاری که اینها می کنند جمعیت مسلمان را با این کار چه کار می کنند؟ به انحراف می کشانند. از کاری که آن کسی که ادعای خلاف کرده حتی خیلی اوقات اینها کارشان چه هست؟ اثرش شدیدتر است در اجتماع؛ لذا به شدت اینها را ملحق به همان ها کرده که باید مرزها روشن باشد. اگر این مرزها به هم ریخته شد، مردم در ایمانشان به شک می افتند. در اسلام و مرزهای اسلام به شک می افتند. این دارد مرزها را تخطئه می کند. آن ها آمدند ادعای امامت کردند یا انکار امامت کردند، این مرزها را به هم ریخته. کار این کمتر از کار آنها نیست که مرزها را دارد به هم ریختگی … آن که ادعای امامت می کند می گوید امام حق من هستم؛ اما این آمده چه کار دارد می کند؟ می گوید مرز در امام حق فقط منحصر نیست. امامی هم که ادعای امام باطل می کند مرز اسلام شامل او هم می شود. این مرزها را دارد به هم می زند؛ لذا کارش خطرناک تر از کسی است که دارد ادعای امام باطل می کند.
«یکی از حضار» اینکه فرمودید اینکه شقاوت عرضی است نامفهوم 38:22 با روایت باب طینت تعارض ندارد؟
«استاد» نه تعارض ندارد. اتفاقاً با آنها سازگار است. کاملاً هم سازگار است؛ ولی روایات باب طینت به نحو اقتضاست. همه ی اینها دیگر … چون اختیار که از دست نمی رود که؛ ولی اقتضای شقاوت و اقتضای سعادت هست، اقتضای شدید هم هست؛ اما در حقیقت این آشکار شدن است آن اقتضا و فعلیت است که محقق می شود و لذا آنها در حقیقت چه هست؟ خلط است؛ لذا دارد در معصوم چه هست؟ طینت طاهره است فقط. در بقیه خلط بین دو طینت هست، مخلوط شده و لذا گاهی ﴿يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ﴾[16] چه در فرزند چه در چه؟ چه در اعمال. گاهی می بینی عمل میت از انسان حی سر می زند، یک عمل ناصالح. گاهی می بینی عمل حی از یک انسان ناصالح سر می زند. چه فرزند او چه در حقیقت عمل او. عمل فرزند است. عمل هم «یخرج الحی من المیت» صدق می کند به خاطر این خلط طینت هاست.
ان شاء الله خدای سبحان همه مان را از شقاوت و مراتب شقاوت و تخلف و مراتب تخلف حفظ بفرماید و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص372.
[2] . [البقرة: 43] ، [البقرة: 83] ، [البقرة: 110] ، [النساء: 77] ، [الحج: 78] ، [النور: 56] ، [المجادلة: 13] ، [المزمل: 20]
[4] . [الإنسان: 30] ، [التكوير: 29]
[6] . نوادر الأخبار ، ج۱، ص۷۰، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۳۲، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۸، تفسير فرات ، ج۱، ص۳۲۲، التوحيد ، ج۱، ص۳۲۹، المناقب ، ج۳، ص۱۰۱، الیقین ، ج۱، ص۴۳۱، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۵، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۸، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۱۰۳، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۳۲، ، تفسير القمی ، ج۲، ص۱۵۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۴، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۷، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۱۹۸،
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 371” دیدگاه میگذارید;