بسم الله الرحمن الرحیم
خب، در مهظر آیات نورانی سوره ی آل عمران آیه ی 139 و 140 به بعد هستیم، آیه ی 139 تقریبا بیانش تمام شد [و] به بیان آیه ی 140 رسیدیم، در پایان تبیین آیه ی 139 عرض شد که:
وقتی جریان جنگ احد پیش آمد و مردم مؤمن با مراتب ایمانی که داشتند مواجه شدند با یک واقعه ای که برایشان بسیار جدید بود و غیر منتظره لذا حال وهن و حزن و نا امیدی برایشان ایجاد شد، به دنبال این خدای سبحان آیات را به گونه ای دارد نازل می کند که هم آن کسانی که اهل ایمان محض بودند از این آیات بهره مند باشند هم آنهایی که ضعیف الایمان باشند و راه حل برای آنها باشد و هم آنهایی که از ضعیف الایمان ها پایین تر [بودند و] در قلبشان شاید مریضی هم بود و به عنوانی ومنتظر بهانه هم بودند در جامعه ی مؤمنین، این آیه برای آنها هم هدایتگر و هشدار باشد، پس آیه باید به گونه ای در عظمت نازل بشود که همه ی این اقشار را شامل بشود، خیلی سخت است که مخاطب کسی باشد که مراتبی از ایمان هست: مؤمن محض، ضعیف الایمان، في قلبه مرض یا کسی که بالاخره منتظر بهانه است، خب آیه ی شریفه به تعبیر علامه: تنشیطاً لقلوب المؤمنین، این آیه «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» برای اهل ایمان نشاط قلبی ایجاد کرد، برای ضعیف الایمان ها موعظه و تذکر بود، برای آن مریض القلب ها عتاب و توبیخ بود که: چرا کوتاهی کردند در جنگ و از دستورات پیغمبر سر پیچی کردند، پس ببینید در برنامه ریزی برای یک حاکمیت وقتی که مراتب مردم در کار هست حتما آن کسی که دارد برنامه ریزی می کند – مثل این آیه که خدای سبحان هدایتگر همه ی این دسته ها است – باید به جوری قانون، برنامه، طراحی، بیان صورت بگیرد که همه ی دسته ها نفع خودشان را از این در جهت هدایتی پیدا بکنند، فقط مخاطب اهل ایمان محض نباشند، فقط مخاطب ضعیف الایمان ها [و] قشر متوسط نباشند، فقط مخاطب قشر مریض القلب یا مجرمین یا کسانی که کوتاهی کردند نباشد، اینجور حرف زدن خیلی سخت است، اینجور طراحی و برنامه ریزی در یک حاکمیت خیلی سخت است، که یک برنامه برای همه ی اینها هدایتگری داشته باشد [به صورتی که] مناسب خود آنها [باشد].
این کار خداست، ربوبیت؛ یعنی اینکه یک باران نازل می شود اما هر زمینی به اندازه ی خودش از این باران چه می شود؟ «فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا»،[1] هر زمینی به اندازه ی خودش از این باران بهره می برد، اما بگوییم بارانی باشد که فقط زمین های بزرگ یا زمین های متوسط یا زمین های کوچک [بهره می برند] نه [اینطور نیست] این همه ی زمین ها [بهره می برند]، آن ساده تر است کار [و] بشری تر است، این الهی تر [است]، لذا اگر رجلی الهی باشد خدای سبحان همین برکت را به کلامش قرار می دهد که وقتی حرف می زند برای مؤمن تنشیطاً لقلوبهم [است] آرامش بخش است، برای ضعیف الایمان موعظه و تذکر است که حواسش جمع تر باشد، برای کسی هم که دنبال ضربه زدن [است] یا خوشش یک اشکال و اختلالی ایجاد [کند] توبیخ و تنبیه است که حواسش را جمع کند که خطر در پیش است که «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» حق ندارید، این به عنوان یک هشدار است برای او، همین «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» برای این مریض میشود هشدار؛ حق ندارید اظهار ضعف و اظهار حزن بکنید، اگر شروع کردید باید آن را جلویش را گرفت، وَلَا تَهِنُوا، نهی است وَلَا تَحْزَنُوا، حق ندارید در مقام عمومی اظهاری داشته باشید، این توبیخ است، این اجرا می خواهد، این برای کسی که شروع بکند در جامعه نق زدنی که به نا امیدی بکشاند تو دهنش زدن هم گاهی می خواهد، توبیخ گاهی تو دهن زدن است، گاهی تهدیدش است، توبیخش است، برای ضعیف الایمان موعظه است که به او بگو: حواست را جمع کن اینجوری که تحلیل می کنی صحیح نیست، تحلیل صحیح اینجوری است، لذا این هم هدایت می شود، برای کسی هم که قوی الایمان است با آن نگاهی که داشته حالا نشاط بالاتری را پیدا می کند که خدا هم تأیید کرد حرکتش را، راهش را، افق را به او نشان داد، چون تابع است چون عبد است یقین پیدا می کند که این حتما راه درست است که «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» چقدر زیباست که ما در ادب ارتباطی مان یاد بگیریم که وقتی با کسانی مواجه می شویم یک روش در ارتباط پیدا نکنیم، هر دسته ای مطابق خودشان ما خودمان را آنجور [ارائه کنیم]، آدمی که وسیع است، عظیم است، بزرگ است وقتی با کودکی می نشیند کودکی می کند، با کودک باید چکار کرد؟ زبان کودکی باید گشاد دیگر، این زبان کودکی در نظام تکوینی اینجوری است که کودک است، حالا افرادی هم در نظام هدایتی مراتب دارند، نمی شود آن برهان یقینی را برای آن کسی که در قلبش مشکلی هم هست بگوییم با برهان بیاید یا با یک کلام، نه با او باید گاهی یک مصداقی را، گاهی یک بیان دیگری [را پیش گرفت]، با آن کسی که ضعیف الایمان است یک مرتبه ی دیگری را، با آن کسی که قوی الایمان است مرتبه ی دیگری را، با کسی که درون حاکمیت است به گونه ای، خارج از حاکمیت است به گونه ای، هر کدام از اینها را باید راهی برای ارتباط با آن پیدا کرد که آن قوت آن شخص است که می تواند [ارتباط برقرار کند] ضعفش نیست، یک موقع است که می گوییم: هم رنگ می شود با آن مخاطبش این ضعف است؛ یعنی همرنگ شدن مثل آبی که در لیوان ریخته می شود به شکل لیوان است، در کاسه ریخته شود به شکل کاسه است، این ضعف آب است که به هر شکلی در می آید و خودش هم شکلی ندارد، اما انسان قوی مؤمن قوتی دارد که اگر به شکل آن شخص و زبان او در می آید تا او را از آن مرتبه بیاورد بالاتر، نه [اینکه در آن مرتبه] متوقف بشود [و] بماند، خودش را نازل می کند در مرتبه ای که او را بیاورد [بالا] که: «إنا معاشر الأنبیاء اُمرنا أن نکلم الناس علی قدر عقولهم»،[2] ما نازل می کنیم خودمان را در حد مردم اما نه اینکه در آن مرتبه بمانیم، بلکه آن امر الهی را در حد اینها بیان می کنیم تا اینها را بیاوریم بالا، این مربوط به کسی است که انسان الهی است [و] این نگاه را دارد، خب این تتمه ی آیه بود که در مهظرش بودیم.
در آیه ی بعد می فرماید:
بسم الله الرحمن الرحیم
«إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» خیلی عالی و زیباست، ببینید باید خودمان را ببریم در جو، جوی که بعد از جنگ بدر سال بعد است، بعد از آن پیروزی غیر منتظره برای مسلمان ها – چه برای خود مسلمان ها چه برای غیر مسلمان ها – که این پیروزی یک پیروزی غیر منتظره بود و با امداد صریح الهی محقق شد، [و با امداد] ملائکه ی منزلین مردفین و مسومین محقق شد، جنگ بعدی سال بعد شکل گرفته [و] توقع مسلمان ها این است که حتما پیروز شوند، ولیکن تبدیل شد به یک جنگی که با تخلف عده ای بعد از پیروزی اولیه به ظاهر یک شکستی است و شهادت هفتاد نفر از مؤمنانی مثل حمزه در آنها بوده است، حالا یکدفعه جو در جامعه برگشته است، بین مردم بگو مگو های زیادی [و] گفتگو های زیادی در اینکه: چرا اینجوری شد؟ مگر ما مؤمن نبودیم؟ مگر خدا وعده ی نصرت نداده بود؟ مگر در قرآن نفرموده بود :« لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی»[3] ما حتما غلبه داریم، این نگاه مگر نبوده؟ پس چه شد؟ لذا عده ای تزلزل پیدا کردند از موطن قبل که ایمان داشتند [و] شک کردند [که] نکند اهل ایمان نیستیم [و] نکند ما تابعیتمان خوب نبوده و شکوک مختلفی که در جامعه پیچید و عده ای هم به این دامن زدند، غیر از آنکه جریان هفتادتا شهید در یک مجموعه ای که همه ی لشکر اسلام 1000 تا بوده [که] سیصد و خورده ای شان هم منافقین بودند که برگشتند، ششصد و خورده ای لشکر بوده است، این 700 لشکر وقتی هفتاد نفرش شهید می شود؛ یعنی یک دهم؛ یعنی از هر ده نفر شرکت کننده در این جنگ یک نفر شهید شدند عده ای هم مجروح شدند؛ یعنی یک نفر از هر 10 نفر شهید شده، شاید یک نفر یا دو نفر هم از هر ده نفر مجروح شده، ان وقت نگاه بکنید یک هفتصد نفری که یکدفعه یک همچنین مصیبت عظیمی برایشان ایجاد شده که در هر کوچه ای، در هر محله ای می بینی چند نفر عزادار هستند، مشکل دارند، مجروح دارند، آسیب دیده هستند، خب یک همچنین روحیه ای را ببینید آیه می خواهد نازل بشود و آنها را بر گرداند به آن امید، از کجا شروع بکند خوب است که روح اینها برگردد؟ – ببینید چقدر زیباست – از اینجا اول توجه می دهد، چون وقتی که یک همچنین مشکلی ایجاد می شود درونِ انسان ها و در ارتباطشان با همدیگر هی گفتگو راجع به همین است که: چه کسی شهید شد، آن چجور شد، آن هم شهید شد و… ؛ یعنی دائما گفتگو ها بینشان از شهادت ها، از از دست دادن ها، از مشکلات و مصائب است، آیه بر می دارد اول موضوع را عوض می کند، موضوع را چه قرار می دهد؟ می گوید: اگر شما می بینید برایتان مشکلی پیش آمده نگاهتان را فراتر از شهر مدینه ببینید، ببرید در جبهه ی دشمن هم نگاه بکنید، ببینید که آنها هم مثل شما آسیب دیده شدند، اینجور نیست که فقط شما آسیب دیدید، هم در جنگ بدر آنها آسیب دیدند که هفتاد نفرشان کشته شده بودند از سرانشان، هم در این جنگ آسیب دیدند، درست است در این جنگ آسیبی که شما دیدید بیش از آسیب آنها شاید باشد، اما شما نگاه بکنید آن جنگ و این جنگ هر دو یک واحدی بود که پی در پی بود، لذا وقتی نگاه کلان می کنید إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ، که قَرح هم عرض کردیم آن مصیبتی است که از بیرون وارد می شود، قُرح از درون است مثل دمل، ولیکن این قرح آن چیزی و جراحتی است که بیرون محقق می شود، آن هم با این نگاه که همه ی این امت اسلامی را یک واحد دیده است و چون یک واحد دیده است اولا دارد پخش می کند این را، نه فقط هفتاد خانواده ی شهید اینها عزادار باشند، می گوید: إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ، همه تان، شما یکی هستید که اگر این قرح و جراحت بر شما وارد شده این بر دیگران هم وارد شده، فقط بر شما نیست، ببینید تحلیلی که مقام معظم رهبری در مسأله دارند را دقت بکنید اینها چقدر زیباست، آقا در جریان تحلیل هایی که برای ما دارند در مسائل مختلف می کنند نگاه ما را می برند به اینکه: نگاه کنید در عین اینکه ما در مقابله ی با استکبار آسیب دیدیم ولی استبکار آسیبی که دیده است بیش از ماست، او رو به افول است، او یک قدرت قوی بوده، با اینکه ما آن قدرت نبودیم ولی در مقابله ی با او ضربه خورده ایم، جراحت پیدا کرده ایم، اما در عین حال ضربه ای که زده ایم الان دارد آثارش روز به روز آشکار تر می شود؛ یعنی اگر ما یکی بودیم در مقابل او، الان یک جمعی شدند، کشورهایی شدند، دیگر نمی ترسند بگویند: ما دلار را می گذاریم کنار، نمی ترسند بگویند: ما تابعیت محضه پیدا نمی کنیم، این مربوط به این مقاوت [ماست]، این آسیب زیادی است که او دیده است، او دلش می خواست با قدرت نمایی اش این هم مقهور بشود، با قدرت نمایی او نه فقط این مقهور نشده بلکه چه شده؟ دیگران هم جرأت پیدا کردند حرف بزنند، این شکستی که او پیدا کرده غیر قابل تصور است با شکستی که برای ما پیش آمده و مجروحیت ها و سختی هایی که برای ما پیش آمده، ببینید این بردن نگاه از یک سطح درونی و مشکلات درونی – در عین اینکه هست و باید هم تحلیل بشود دقت هم بشود [مهم است] – نمی خواهد بگوید این [مشکل درونی] اصلا نیست، می گوید: إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ؛ اگر به شما [این مشکل] رسیده؛ یعنی این را می بینیم [و] حواسمان است، فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ، آن را هم ببینید وقتی آن را دیدید آن [درد شما] سبک تر می شود، بالاخره زد و خورد است، جنگ است مقاتله است، مبارزه است، مبارزه بالاخره زد و خورد [و] مجروحیت دارد، شهادت دارد، کشته شدن دارد، صدمات دارد، لذا ببینید این نگاه را ما در هر مسأله ی جزئی ای [باید داشته باشیم]، اگر یاد گرفتیم که وقتی یک چیزی ذهن را پر می کند و مشغول می کند یک قدری بیاییم عقب تر، چند قدم انسان بیاید عقب تر، وقتی آمد عقب تر مسأله را از زوایای دیگر بهش نگاه بکند، مثلا مثال خوبی است که: انسان پای دیوار قرار گرفته است می بیند جلوش راهی نیست، اما اگر چند قدم بیاید عقب تر می بیند که درب آنجاست ولی چون جلوی دیوار بود درب را نمی دید، چون جلوی دیوار بود چشمش یک حدی را [فقط] می دید، اما چند قدم میاید عقب تر می بیند گشایش است، راه است، اینجور نیست که بن بست باشد، این نگاه [را باید انسان در خودش پرورش بدهد] که انسان وقتی هر مشکلی پیش میاید برایش باید از این الگو بگیرد که این نگاه را فراتر ببیند، در مقابل را هم ببیند، عوارض و جوانب را هم ببیند، اگر نگاه سعه پیدا کرد آن موقع نگاه وسعت پیدا کرده آرامش بیشتری برای تصمیم گیری، معقولیت بهتری، تحلیل صحیح تری را ایجاد می کند و امید بالاتری را به جامعه تزریق می کند، ببینید آن هدایتگری این است که این را ما خودمان در خودمان در زندگی شخصی مان و خانواده مان از اینجا شروع می شود، از همینجا شروع می شود نه فقط در مسائل حاکمیتی، وقتی این نگاه تمرین شد یا تجربه شد [و] ملکه شد، آن وقت انسان وقتی در جامعه هم می آید [و] مدیریت جامعه را هم پیدا می کند همیشه نگاهش همه جانبه است [و] جامع است، این نگاه جامع تحلیل صحیح را به دنبالش می آورد، ببینید چقدر نقطه ی آغاز را زیبا قرار داده است؟ إِنْ يَمْسَسْكُمْ، یکدفعه اینها را می کشد از دورن خانه ها و از درون نگاه به مدینه به نگاه جامعی که: مکه را هم ببینید، اینها را هم ببینید، ضربه ای را هم که آنها خوردند هم ببینید، نگاهتان را فقط هم در این زمان نکنید، پارسال را هم ببینید، امسال را هم ببینید، جنگ بدر را هم ببینید [و] این جنگ را هم [با همه ی آنها] ببینید، ببینید چقدر زیبا می شود؟ همین می شود که بعد به دنبالش وقتی که دشمن طمع می کند بر اینکه بیایند کار را یکسره کنند در مدینه پیغمبر اکرم می فرماید: فقط کسانی که در این جنگ بودند – نه کسانی که فرار کردند – حق دارند در این لشکر کشی دوم فقط اینها شرکت بکنند، لذا مجروحین جنگی هم با همه ی جراحت هایی که دارند می گویند: در حالی که در حرکت مداوا می کردند حرکت کردند برای مقابله که حمراء الاسد [رقم خورد] و دشمن وقتی که دید اینها با این انگیزه حرکت دارند می کنند پشیمان شد و برگشت؛ یعنی دوباره خودش به دست خودش یک شکستی را با لشکر تار و مار شده به ظاهر [و] شکست خورده به ظاهر [رقم زد]. با این [اتفاق] روحیه برگرداند[ه شد] و دوباره توانستند مسلمان ها از این امید پیدا کنند که: ما با همین جمعی که شهدا داشتیم، با همین جمعی که مجروحین داشتیم وقتی جمع شدیم کنار همدیگر دشمن ترسید، اضافه هم نکردیم نگفتیم کسان دیگر هم بیایند، آنهایی که نبودند یا فرار کرده بودند را هم پیامبر اجازه نداد بیایند، [فقط] همین هایی که حاضر بودند یا مجروح بودند یا در جبهه حضور داشتند و برگشته بودند فقط همینها، ببینید این نگاه را دارد به ما تعلیم می دهد، چقدر زیباست؟ به خاطر همین است که می بیند آدم گاهی دوستان خودمان، مؤمنان خودمان در تحلیلها اینقدر افراط و تفریط دارند که در مقابل هم قرار می گیرند، همین تحلیل اگر که ذهن را متوجه آن دشمن خارجی و نگاه جامع نکند مؤمنان به جان هم می افتادند، اثر به جان هم افتادنشان این بود که: این آن را مقصر می دید، آن آن را مقصر می دید، آن آن را توبیخ می کرد؛ یعنی جامعه به تلاشی و واپاشی منجر می شد، اما وقتی نگاه جامع شد و آن حالت دشمن هم دیده شد [و] توجه به آن عطف شد و جلب شد اصلا حال اجتماع متفاوت می شود، آن رابطه ی وحدت و همبستگی قوی تر می شود، نمی دانم توانستم تحلیل مسأله را با این نگاه [بیان کنم؟] با یک [عبارت] «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» با یک کلام [این را بیان کرد] ولی ببینید چقدر یکدفعه حال را [و] جریان را با ترسیم صحنه [عوض کرد]، بدون ترسیم صحنه این مزه نمی دهد، هر چه بیشتر برویم در صحنه و آن شرایط را ببینیم آیه مزه اش بیشتر می شود، حالی که به انسان می دهد قوی تر می شود.
شاگرد: …
نمی خواست بگوید: پیروزی است الان که بگوید: قرحی که به شما رسیده است کمتر است و آنها بیشتر است، نمی خواست این را بگوید؛ یعنی دنبال این نبود که سر اینها را بخواهد به ظاهر شیره بمالد که اصلا بگویند: نه ما اشتباه کردیم شکست نبوده این پیروزی بوده اصلا، نه این را نمی خواهد بگوید قرآن، کوتاهی کردند، شکست خوردند، عدم اطاعت بوده است [و] باید بچشند، اما این «عدم اطاعت بوده و باید بچشند» یک موقع به یأس می کشد، یک موقع می گوید: نه یأس نباید پیدا بشود، لذا خودِ این شکست اجمالی را نمی خواهد انکار بکند، لذا «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ» دارد می گوید، اول هم با این شروع می کند که: شما آسیب دیدید قبول دارم آسیب هست آسیب هم جدی است کوچک هم نیست آسیب، همه ی اینها را قبول کرده است، نمی خواهد بگوید: پس شما پیروز شدید، دنباله ی آیه هم همینجور است که بیان بر این نیست که بگوید: شما پیروز شدید، نه، می خواهد بفرماید که: این شکستی است…
بعد می فرماید که: «وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا» سنت الهی این است که تلک الایام، [در مورد] «ایام» تعبیری که مرحوم علامه بیان می کنند این است که: یوم یک سر گذشت یک قوم است، بروز و افول یک دسته است، فقط یک زمان شبانه روز نیست که [منظور از] «وَتِلْكَ الْأَيَّامُ» شبانه روز باشد، نه، بیان این است که مثلا می گوییم: دولت بنی امیه، روز بنی امیه، روز بنی عباس، مثلا روز فلان، ایام الله؛ آن روزی که مثلا اسلام به یک برتری ای رسیده که آن برتری ممکن است در یک روز هم نباشد، مثلا مبعث پیغمبر با همه ی تبعاتی که پیش آمده است همه اش می شود یوم الله به عنوان یک یوم به عنوان یک مبدأ پیروزی، خب پس یوم یک ظرفی است که مطابق با آن مضاف الیه ای که پیدا میکند معنا پیدا می کند، گاهی ممکن است بگویید: یوم و لیلة [به معنای] شب و روز است، گاهی ممکن است بگویید: یوم بنی عباس؛ یعنی روز حکومت بنی عباس، اوج قدرتشان؛ یعنی آن دوران اقتدارشان، حالا ممکن است این 300 سال، 700 سال، 800 سال طول بکشد، اما یوم اطلاق می شود، پس این اصلِ یوم است لذا می فرماید: «تِلْكَ الْأَيَّامُ»؛ روزها – که با این نگاه روزها [که عرض کردیم] – که غلبه گاهی با این است گاهی غلبه با دیگری است گاهی به کام این است گاهی به کام دیگری است، این چیست؟ تِلْكَ الْأَيَّامُ، این روزها نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ، ما می چرخانیم [و] دست به دستش می کنیم بین الناس، می چرخد، اینجوری نیست که شما فکر کنید اگر اهل ایمان بودید هر چند به مقتضای ایمان عمل نکردید [و] «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» نبودید و فقط «یَا أیُّهَا الذینَ آمَنُوا» بودید – اگر چه «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» نبودید – پس باید حتما حاکم باشید، پس باید حتما پیروز باشید نه، اگر کوتاهی کردید در جنگ، تمام فکر و آن جهات لازم را به کار نبردید «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»[4]را به کار نبردید [و فقط] منتظر باشید بگویید: ما عبادت خدا می کنیم، خدا هم برود بجنگد «إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ»[5] ما اینجا نشستیم، موسی تو با ربت بروید بجنگید پیروز شوید ما هم دعایتان می کنیم! اینکه نمی شود که، مؤمن باید در صحنه باشد، باید تمام آمادگی را داشته باشد، تمام تدبیر را به کار بگیرد، اطاعتش هم نسبت به آن نظام که چیده شده است باید کامل باشد، و لذا اینها کوتاهی کردند در آن تنگه و از آن 60 نفر 12 نفر باقی ماندند و 48 نفر تخطی کردند – اگر مثلا 60 نفر در آنجا مقصود بوده – این 48 نفر باعث شدند که از آن تنگه یک پاتکی مسلمان ها خوردند و آن پاتک باعث شد که جنگ مغلوبه بشود و این شهادت ها پیش بیاید، لذا می فرماید که: «تِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا»؛ ما دست به دست می کنیم…
این تعبیر «نُدَاوِلُهَا» یکبار دیگر در قرآن آمده است در سوره ی حشر « دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ»،[6] در آنجا می فرماید: اینجوری نیست که ثروت را ما فقط برای اغنیاء قرار داده باشیم، ثروت را برای مردم قرار دادیم، نکند که اغنیاء اینها را چرخش در دست خودشان فقط قرار بدهند، اگر ثروت در دست اغنیاء شد آنجاست که یک جامعه ای می شود جامعه ی لیبرالیسم که اغنیاء می شوند همه کاره و مردم می شوند مزدور آنها، کارگر آنها، لذا ثروت در دست مردم نمی چرخد، چرخید ثروت هم به این نیست که همه یکسان ببرند، چرخیدن ثروت این است که: پول در جامعه به گردش در می آید، هر کسی به تناسب کارش و فکرش و عملش از آن سود می برد، اینجوری نیست که رانت باشد برای عده ای و فقط آنها بهره مند باشند [و] بقیه فقط بدو [بدو] را داشته باشند [و] یک بخور و نمیری که زنده بمانند، نه. اینجا می فرماید: قدرت هم همینجوری است، قدرت هم چرخش پیدا می کند، این چرخش قدرت ها که اگر مقتضای ایمان را به کار بگیرند: غلبه با اهل ایمان است [و این] وعده ی الهی است، اما اگر مقتضای ایمان را به کار نگرفتند: حتما کسی که مقتضای جنگ را به کار بگیرد [و] آمادگی بیشتری پیدا بکند غلبه با اوست، سنت خداست که « إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»،[7] در عین حال این یک بشارت است، درست است اینجا که [آیه] آمده در مورد جنگ احدی است که مسلمان ها به ظاهر شکستی خوردند [و] قدرت به ظاهر از دست اینها به دست دیگری رسیده است در غلبه به ظاهر، درست است تلخ است، اما شما نگاه بکنید در کل دورانی که نگاه بکنید می بینید که این یک بشارت است یا یک توبیخ است؟ یک بشارت است چون غالباً قدرت در دست اغیار بوده، اگر خدای سبحان می فرماید: «وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا»؛ یعنی هیچ موقع درب فقط بر یک پاشنه نمی چرخد، تعبیری که در کلام امام حسین علیه السلام هم هست در دعای عرفه کلام زیبایی است که: «إِنَّ اخْتِلافَ تَدْبِيرِكَ وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِيرِكَ مَنَعا عِبادَكَ الْعارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكُونِ إِلى عَطاءٍ، وَالْيَأْسِ مِنْكَ فِى بَلاءٍ»،[8] می گوید: اینقدر سرعت طواء مقادیر داری [و] چرخش مقادیر و تغییرشان اینقدر زیاد است مَنَعا عِبادَكَ الْعارِفِينَ، عباد عارف تو را منع می کند از اینکه: نسبت به یک عطایی که برایشان پیش آمده به آن خوش بشوند و تمام! خیالشان راحت باشد، یا وَالْيَأْسِ مِنْكَ فِى بَلاءٍ، یا اگر ابتلائی پیش آمده مأیوس بشوند بگویند: دیگر همین است و تمام شد، می گوید: نه، آنجایی که بلاست برگشتن دارد به عطاء، آنجایی که عطاء است امکان برگشتن دارد به ابتلاء، پس این ابتلاء خودش جزء سرعة طواء مقادیرک [و] اخْتِلافَ تَدْبِيرِكَ است که اینها دارد سازندگی ایجاد می کند [برای بندگان] تا خوف و رجاء برای همه باقی باشد، بالخصوص برای مؤمنین که در جامعه ی کلیِ این چند هزار ساله ی بشر – از ابتدای انبیاء تا امروز – عمدتا غلبه در دست کفار و مشرکین و ملأ و مطرفین و اینها بوده است، [امثال] این [آیه] یک امیدی برای مؤمنان ایجاد می کند که: گشایش امکان پذیر است [و] اینجور نیست که همینجوری بماند [اوضاع]، پس نگاه نکنید که اینجا خدا شاهد را برای چه آورده؟ برای جایی که مؤمنان ظاهراً یک شکستی برایشان ایجاد شده است، اما این در اینجا وقتی پذیرفته شد در همه جا قابل سرایت است، این هم یک نکته ی دقیقی است که ذیل این آیه ی شریفه می شود به آن استناد کرد و دنبالش می فرماید که: «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ…» حالا در اینجا مرحوم علامه یک تطبیقی را داشته باشیم بعد ان شاء الله [به] «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ…» [می پردازیم].
مرحوم علامه:[9] اول «یوم» را بیان می کنند، وقتی که «یوم» را بیان کردند می فرمایند که: فالمعنی این است که أن السنة الإلهية جَرَت على مداولة الأيام بين الناس من غير أن توقف على قومٍ، هیچ موقع به کام یک قوم فقط نیست ويَذُبُّ عنها قوم (آخر) قوم دیگری منع بشود از آن و او به آن نرسد، نه خدای سبحان تدبیرش چرخش اینهاست تا در این چرخش چه ایجاد بشود؟ در این چرخش کمال ایجاد بشود، ببینید در چرخش – مداولة أیام – خیلی چیزها را شامل می شود، از جمله اینکه: اگر مسئولیتی کسی پیدا کرد خودش را جوری در معرض این مسئولیت قرار بدهد که بتواند دیگران را بیاورد جایگزین خودش قرار بدهد تا «مداولت ایام» برای آنها هم در بروز آن استعدادهایشان محقق بشود، یک موقع است که: [طرف مقابل] دشمن با ما است [که] با ما دست به دست می شود در اثر یکسری [کارها]، یک موقع است که در نظام دوستانه و آشنایی است این دست به دست شدن [و] باید اختیاراً محقق بشود تا این اختیارا کمال ایجاد کند [و] استعدادها بارز بشود، نه اگر کسی از ابتدای انقلاب یک مسئولیتی به عهده گرفت این دیگر به عنوان ذاتی برایش ثبت بشود که این دیگر مسئول است دیگر، این مسئول شد دیگر، از حالا به بعد این آقا مسئول است دیگر، حسن نیست مسئول است اسمش اصلا… و تا آخر عمرش که از دنیا می رود این [فرد] آقای مسئول باشد، نه، این سنت «مداوله ی ایام» یک سنت حسنه است، اگر هم قدرت دارد، قوت دارد، امکان هم دارد باید یاد بگیرد که این مسئولیت را به جوان تر منتقل بکند تا استعدادهای این جوان هم به فعلیت برسد، نسل بعدی و نسل بعدی هم چه بشوند؟…
پس این سنت «مداوله ی ایام» یک رابطه اش بین حق و باطل است، یک رابطه اش بین مؤمنان با همدیگر است که این سنت «مداوله ی ایام» بین مؤمنان هم سنت نیکو و حسن است که اختیاراً محقق می شود، گاهی هم در جامعه ی ایمانی بین مؤمن و کافر نیست، بین دو خط مؤمنین است که همدیگر را هم قبول ندارند، این هم جزء سنت «مداوله ی ایام» است، یک انتخابات می شود این دسته می آیند، یک انتخابات می شود آن دسته می آیند، اگر هر کدام مقتضای مطرح شدنشان را – هر جوری که هست – مطرح توانستند بکنند [و] مردم به آنها رأی دادند این سنت مداوله هم محقق می شود، نمی گوییم: خوب است یا بد است، الان در بحث تحلیل مسأله هستیم.
اما آنی که خوب است این است که: بین مؤمنان سنت مداوله ی ایام اختیارا [وجود داشته باشد] در اینکه: نسلی بعد نسلی بعد نسلی این چرخش به صورت اختیاری [وجود داشته باشد] نه قهری؛ نه [اینکه] چون مرد به دست بعدی برسد، بلکه چون هست به دست بعدی برساند؛ یعنی خودش با دست خودش به دست بعدی برساند، اگر هم این دارد کاری انجام می دهد عنوانش حالت مشاوره است، یک حالت کسی است که حالا دارد به این کمک می کند، معاون است و این در [مقام] رصد قرار بگیرد… خب، این هم یک نکته که [بیان شد].
ما عمدا آیات را طوری مطرح می کنیم تا مسأله ی روز ما هم چه بشود؟ آن جریان قرآن در روز[گار] ما هم آشکار بشود [و] فقط به عنوان یک تاریخ گذشته نگاه نکنیم [بلکه به این صورت نگاه کنیم] که: دارد تکلیف امروز ما را روشن می کند.
دنبال این مرحوم علامه می فرماید: لمصالحٍ عامة که تتبع هذه السنة، این سنت مصالح زیادی به دنبالش می آید که – این نکته اش را می خواستم بگویم – که: لا تحيط أفهامكم إلا ببعضها دون جميعها، شما نمی توانید همه ی مصالح او را بفهمید [و فقط] بعضی اش را می فهمید، از کجا این را می گوید؟ می فرماید که: بلا فاصله بعد از آیه که این قسمت اول آیه است که می فرماید: «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ» حالا شروع می کند علت این را بیان کردن: چرا مداوله باید باشد؟ – تعبیر را دقت بکنید – «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ» چرا با واو شروع کرد؟ می شد بگوید: «لِيَعْلَمَ اللَّهُ» علت باید بشود «لِيَعْلَمَ اللَّهُ الذین آمنوا»؛ باید اهل ایمان روشن بشوند «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» روشن بشوند، اما چرا با واو شروع کرد؟ مرحوم علامه یک بیان زیبایی دارند، مفسرین دیگر هم بعضی این بیان را ذکر کرده اند، می فرمایند که: در قرآن این دأب [و] سنت است – که موارد دیگری دارد که حالا بعضی اش را اشاره خواهیم کرد – که در قرآن گاهی وقتی یک مسأله ای حکمت ها و علت های متعددی دارد که بعضی از آن برای مردم قابل بیان است [و] همه اش را مردم نمی توانند [و] کشش ندارند [تا درک کنند و] در حد بیان گاهی نیست که بشود بیان کرد، گفتنی نیست گاهی [و] خودِ راز آلودگی خودش یک ممدوحیتی دارد تا یک «نگاه عظمتی» ایجاد بکند، بعضی اش را خدا بیان می کند برای اینکه بعض را بیان بکند با واو عاطفه که عطف به محذوف می شود نه عطف به معلوم و مذکور [می آورد]، اینجا «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» عطف به محذوف است؛ یعنی این، این، این و این، «این، این، این» محذوف است، می گوید: اینها هست، چون عطف به محذوف است آنها هست اما شما آنها را نمی دانید و شاید قابل بیان هم نباشد – اینهایی که دارم می گویم هر کدام وجهی است – و شاید رازآلودگی اش هم خودش نکته داشته باشد که نشان بدهد خیلی چیزهای دیگر هست و شاید وقتی این دو سه تا را ذکر می کند مثال برای نمونه است که بعد در هر زمانی هم مسائل دیگر و علت های جدیدتری پیدا می کند که اینها حتما هست، اما آنها هم با همین عطف بر محذوف محقق می شود، حالا نظیر این را که در اینجا آمده است که: «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» – که عطف بر محذوف است – در قرآن کریم چند جای دیگر امده است که آدرس هایش را من اینجا یادداشت کرده ام:
[در] سوره ی مبارکه ی انعام باز نظیر همین مسأله آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم[10]
«وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ » بعد می فرماید که: «وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ…» این علت را که بیان می کند عطف بر محذوف است؛ یعنی لِ، لِ، لِ، و لتَصغی؛ یعنی چندتا لِ دیگر را شما اینجا با نقطه بیاورید [بعد] «وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ…» تا آنها هم بشنوند [و] بفهمند [و] به آنها هم شنوانده بشود این هم یکی از علت هایش است.
باز در سوره ی انعام آیه ی 75 هم همین مسأله [آمده است]، می فرماید که:[11]
«وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» [در ادامه] باید بگوید: لیکون من الموقنین؛ چون علت را دارد بیان می کند دیگر [و] هنوز چیزی نیامده [اما می گوید:] «وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» این «ولیکون…» یعنی چیست؟ عطف به محذوفی است که علت های مختلفی دارد یکی اش هم این است که «لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»، این هم یک مورد دیگری است [در قرآن].
مورد دیگر در همین سوره ی آل عمران که در محضرش هستیم [در] آیه ی 166 می فرماید که:
« وَمَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ – همین دو جنگ – فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ»، واو عطف به چیست؟ عطف به محذوف است باز هم «لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ» [باید بیاید] اما «وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ» [آمده است]، «وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا»[12] آن اهل نفاق هم بفهمند، آن دومی عطف به اولی است اما اولی عطف به محذوف است.
باز در همین سوره ی آل عمران [در] آیه ی 154، می فرماید که:
[13]«…قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ…»، این «وَلِيَبْتَلِيَ اللَّهُ» چیست؟ عطف به محذوف است که این یک دأب است در قرآن که [اینگونه بیان می کند]، روش بیان را نشان می دهد، کسی که مسلط است به اندازه علت را بیان می کند؛ یعنی اگر شما دیدید یک کاری ده تا علت دارد لزوم ندارد در یک جایی که می خواهید تربیت ایجاد کنید در نظام تربیتی شروع کنید بشمارید [و] ده تا علت را بشمارید [به این صورت] که همه را بخواهید آنجا احصاء بکنید، می گوید: نه این روش تربیتی است که در روش تربیتی دوتا سه تایش را ذکر کن تا توجه به این دو سه تا جلب بشود که به خصوص در اینجا مورد نظر بوده، اما بقیه را هم جایش را باز بگذار، نه اینکه بگویی: [تمام علت] همین دو سه تا است، این ببینید چقدر زیباست؟ ذهن را منصرف می کند به آن دو سه تا نقطه ی اصلی در عین اینکه باز می گذارد که راه باز باشد که مسائل دیگری هم هست، علت های دیگری هم هست، آن وقت روشش را در عربی با عطف بر محذوف محقق می کند، حالا در فارسی ببینید که اگر سه تا نقطه می گذارند، اگر «و…» می گذارند یا اگر با سه تا نقطه و شروع می کنند [«…و»] – [یعنی] ابتدایش را سه تا نقطه می گذارند [بعد] «و» [می گذارند] – ؛ یعنی بوده مطالبی قبل از این [و] این وسط کلام است [و] تنها مطلب [و علت] نیست، حالا هر جوری که در فارسی ممکن است [بیاید]، در کلام ممکن است به جوری باشد در نوشتار ممکن است به گونه ای باشد.
شاگرد: …
زیاد داریم؛ یعنی من الان سه چهارتایش را به عنوان نمونه – من چندتای دیگر هم یادم است – ذکر کردم که [بگوییم:] یک دأب است [و] سنت است در قرآن، یک سنت تربیتی است اصلا، نگاه تربیتی است که آدم با این نگاه یاد می گیرد، آخر بعضی وقت ها آدم نگاه می کند وقتی می خواهد یک نکته را بگوید ده تا نکته دارد، ده تایش را زیرش می نویسد فکر هم می کند هر چه بیشتر بنویسد بهتر است که نکات [بیشتری باشد]، می گوید: نه، لزوما اینجوری نیست، این تمرکز و توحّد را بهم می زند [و] تکثر [ایجاد می کند و] پخش می کند انسان را، در هر جایی [اینطور است] آنجایی که خاصیت را می خواهید بگویید، آنجایی که علت را می خواهید بگویید [و…] سعی بکنید که با آن [علتِ] موردِ نظر تناسب داشته باشد ذکر علت ها، ولی راه را باز بگذارید که متعلم بداند که این [مسأله، دلایلی] غیر از اینهایی [که ذکر شده] هم دارد، [به گونه ای که] ذهن اصلا عادت بکند منحصر نشود به آن چیزی که ذکر شده [و] همیشه باز باشد، ذهنی که باز است می تواند جهات متعددی را تصور بکند، این راز آلودگی خودش وقتی که این را چسبید بهش و برایش مزه داد آن وقت ذهنش را پرواز می دهد، ذهن پرواز کرده به خیلی چیزهای دیگر راه پیدا می کند – توانستم عرض را برسانم؟ – که گاهی خودِ رازآلودگی [و] بیان رازآلود در کنار بیان معلوم – [به گونه ای] که مطلب فقط هم راز آلود نیست [و] بیان معلوم هم دارد – این می تواند ذهن را پرورش و رشد بدهد و مشغولش می کند، آن وقت از آن چیزی که می خواهی شما این دست بردارد این راحت تر دست بر می دارد، وقتی ذهن دنبال این بود که: «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» چه چیزی بود قبلش که ذکر نشده؟ ذهن را هی چه می کند؟ [پرورش می دهد].
می گفت: یک بنده خدایی می گفت: یک کسی یک فحشی به من داده بود بعد من در ذهنم یکدفعه این آمد که: «این مضاف، مضاف الیه است یا صفت و موصوف است این فحشی که داده؟» گفت: اینقدر به این مشغول شد اصلا آن تلخی فحش از وجودم خارج شد، دیدم اصلا برایم تلخ نبود، من دنبال این بودم بگویم: این فحشی که این داده [اگر] صفت و موصوف است یک معنایی پیدا می کند، [اما اگر] مضاف و مضاف الیه باشد یک معنای دیگری پیدا می کند، این خلاصه خودش ببینید یک روش است که انسان در حقیقت مشغول می شود ذهنش.
اینجا هم خودِ ذکر علت ها [دلایلی دارد که] از جمله یکی اش همین مشغول شدن ذهن هم می تواند باشد، آن هم در یک بحران، آن هم در یک بحبوبه که انسان ذهنش را می خواهد از یک جایی کاملاً بکند، نمی گویم: فقط علت این است، می گویم: این هم می تواند یکی از جهاتش باشد.
شاگرد: …
خب بله، قاعده این است که علت دارد ذکر می شود، منتهی اگر موجبه باشد آن هم می شود موجبه ای که امکان دارد در جای دیگری موجبه ی دیگری علت دیگری را ذکر کند، اما اگر انحصار باشد از سیاق کلام معلوم می شود که انحصار است، قاعده این است که:… علت هم می دانید که: علت به معنای علت فاعلی همیشه واحد است، علت تامه واحد است، علت فاعلی و علت تامه متکثر نمی شود، اما علت غائی و مسائلی که هست می تواند وسطی باشد [یا] قسوی[14] باشد، می تواند نزدیک باشد [و] علل مختلفی می توانند در طول هم داشته باشند یا حتی مجموعه ای از عللی که به عنوان خواص این می تواند ذکر بشود.
خب، مثل اینکه وقت گذشت حالا ان شاء الله ادامه ی بحث را که هی شیرین تر می شود تا به « وَلِيُمَحِّصَ اللَّه»[15] برسیم… ببینید چقدر قاعده در اینجاها و چقدر حرف در اینجاها خوابیده و بیان شده و خدای سبحان با یک کلام [و] با یک لفظ اینها را بیان کرده است، حالا مفسرین چقدر بالا و پایین بکنند این مطالب را [و] از دل اینها در می آید [قواعد مختلف]، ان شاء الله خدای سبحان ما را اهل عمل و باور و معرفت به قرآن قرار بدهد، و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] . رعد: 17.
[2] . کافی: ج 1، ص 23، ح 15.
[3] . مجادله: 21.
[4] . انفال: 60.
[5] . مائده: 24.
[6] . حشر: 7.
[7] . رعد: 11.
[8] . فرازی از دعای عرفه.
[9] . تفسیر المیزان: ج 4، ص 28.
[10] . انعام: 112، 113.
[11] . انعام: 75.
[12] . آل عمران: 167.
[13] . آل عمران: 154.
[14] . املای این کلمه کنترل شود.
[15] . آل عمران: 141.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 854” دیدگاه میگذارید;