سلام علیکم و رحمة الله.

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین (اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم) و لعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.

در محضر سوره­ی مبارکه­ی آل عمران آیات صد و بیست و یکم به بعد بودیم که آیه­ی صد و بیست و یکم را در محضرش بودیم و نکاتی عرض شد. مرحوم علامه در بیان ادامه­ی بیان این آیه نکته‌ای را بیان می‌کنند که یک نکته­ی کلیدی و قابل سرایت در همه­ی قرآن است و ایشان از این نوع بیان استفاده زیادی می­کنند لذا توجه به این به اصطلاح بیانی که ایشان اینجا دارند یک یاد گرفتن قاعده است که این قاعده را در جاهای مختلف می­توانیم به کار بگیریم و استفاده بکنیم.

تعبیری که ایشان دارند التفات است؛ در اینجا بحث اینکه گاهی از خطاب به تکلم، گاهی از تکلم به خطاب، گاهی از جمع به مفرد، گاهی از مفرد به جمع یا غائب و حاضر، همه­ی این به اصطلاح انتقال­ها و التفات­ها نکته دارد. فقط این نیست که بیان بر این باشد که بخواهند تکرر نباشد، نه! نکاتی دارد که هر کدام برای آن در حقیقت مخاطب می‌تواند در حقیقت، یک بیانی در آن باشد. این دقت در این مسأله خودش می­طلبد اصلاً انواع و روش­های التفات را در قرآن کریم به عنوان یک روش محاسبه بکند و بتوانند برایش رساله‌هایی بنویسند در این مسأله.

ایشان این­جا می­فرماید ما در آیات قبلی که بود مخاطب مؤمنین بودند که خطاب به عموم مؤمنین بود اما یک دفعه در این آیه شریفه خطاب را از مؤمنین به سوی پیامبر اکرم قرار می‌دهد، علت نیز این است که این جا مؤمنان در رابطه با جنگ بدر ضعفی نشان دادند که آن ضعف­شان که همان فشلی بود که در همین آیه صد و بیست و دوم اظهار می­خواهد بشود و بیان بشود و توبیخی که نسبت به آن­ها در آیه صد و بیست و یکم و صد و بیست و دوم به بعد می­خواهد صورت بگیرد کأنّه آن­ها را از مورد خطاب بودن خارج کرد، لیاقت خطاب مستقیم خدای سبحان را از دست دادند، تنزل کرد مقام­شان با همین، این فشل و لذا پیغمبر اکرم مورد خطاب قرار می‌گیرد، نکاتی که به آن­ها می­خواهد گفته بشود، به مؤمنان به واسطه­ی پیغمبر در حقیقت بیان می­شود.

 ببینید این ارزش وجودی آن­ها را با همین همت در فشل کاست به طوری که از لیاقت تخاطب مستقیم خدای سبحان با آن­ها خارج کرد و بعد حتماً لازم بود که واسطه و آن….، درست است که پیغمبر در هر صورت واسطه است اما یک موقع هست که پیغمبر اکرم واسطه است به او نمی­فرماید خدای سبحان که «قل» به این­ها بگو یا تو را خطا…، «وَ إِذ غَدَوتَ مِن أَهلِكَ»[1] تو در حقیقت راه افتادی، حرکت کردی یا «إِذ هَمَّت طَّائِفَتَانِ مِنكُم»[2] در قبال در حقیقت خطاب به پیغمبر یا در حقیقت «إِذ تَقُولُ لِلمُؤمِنِينَ»[3] بگو به مؤمنین، تو بگو و إلّا می­توانست بگوید مؤمنین را مخاطب خدا قرار دهد از طریق پیغمبر بدون اینکه بخواهد بگوید «إِذ تَقُولُ لِلمُؤمِنِينَ» دقت کردید که در این­جا متعدد در حقیقت «لَيسَ لَكَ مِنَ ٱلأَمرِ شَیءٌ»[4] به سوی تو نیست، به پیغمبر دارد خطاب می­کند در حالی که مقصود این است که همه­ی آن­ها «لَیسَ» برای آن­ها «مِنَ الأَمرِ شَيءٌ» اما خطاب را از طریق پیامبر اکرم قرار می­دهد. این خودش چقدر خود…، می­تواند حالت تشویق ایجاد بکند برای اینکه تدارک بکنند نسبت به آن چیزی که از دست دادند، جبران بکنند آن چیزی را که از دست دادند تا بتوانند در حقیقت با…، دوباره لایق بشوند به آن حالت در حقیقت چه؟ خطابی که قبل برای این­ها امکان پذیر بود.

خب این را ایشان می­فرماید[5] که: «سیاق الآیات» در این­جا می­فرماید «مبنیّ علی خطاب الجمع» سیاق بنابراین بود که مخاطب جمع باشد و آن­ها نیز مؤمنین باشند همچنان که آیات سابقه و لاحقه دلالت بر این دارد اما در این که در غدوت من أهلک در این­جا «التفات من خطابهم إلی خطاب رسول الله» از خطاب مؤمنین که جمع بود به خطاب به پیغمبر در حقیقت التفات کرد، تعبیر ایشان التفات است دائماً، یعنی از او به این توجه کردن از این «کان الوجه فیه ما یلوح من آیات القصة»، چرا؟ می­گوید علت در خود قصه آشکار است، چرا؟ آن وجهش چیست؟ وجهش این است که «من لحن العتاب» چون عتاب در این­جا برای مؤمنین می­خواست باشد، این­جا عتاب یک موقعی اگر خود متکلم عتاب بخواهد بکند مستقیم به آن­ها مستقیم باشد، عذاب است یعنی آن­جایی که عتاب به صورت مستقیم بیاید خدا بگوید ما آن­ها را عقاب می­کنیم «فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ»[6] آن جا دیگر عذاب است اما اگر نسبت به مؤمنان باشد همین مقدار که کاسته می‌شود توجه خداوند از توجه مستقیم به توجه مع الواسطه، همین مقدار برای مؤمن عتاب در همین مقدار کفایت می‌کند. عتابی که به دنبالش عذاب باشد نمی­خواهد باشد یا عذابی که بخواهد خدا بگوید خودم متکفل این عذاب می­شوم در آن جایی است که شدت عذاب است که خودش را متکفل می­بیند برای عذاب لذا همین مقدار عتاب می­فرماید که این «لا تخلو من شائبة اللوم والعتاب» همین التفات خودش شامل چه می­شود؟ نشان دهنده­ی لوم و عتاب است یعنی اگر چیز دیگری نبود به غیر از همین در حقیقت التفات کفایت می‌کرد شاید بالاترین لوم و عتاب نیز همین باشد که مؤمن از لیاقت خطاب مستقیم خداوند خارج شده است و حتماً واسطه لازم دارد هر چند واسطه رسول گرامی اسلام است مقام عظیم رسالت است اما همین مقدار، خدا دارد توجه می­دهد که این، تو…، من…، قبلاً مخاطب مستقیم من بودی.

ببینید چقدر اگر انسان عاشق باشد آن وقت این برایش خیلی که آن معشوقش به واسطه پیام بدهد به او یا مستقیم مورد خطاب او را قرار بدهد: «من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم»؛ عاطر عطرآگین، «لطف­ها می­کنی ای خاک درت تاج سرم»[7]، اگر انسان…، یا «لذت تخصیص تو وقت خطاب، آن کند که ناید از صد خم شراب»[8] یعنی همین که تو بگویی «تو» به من از صد خم شراب که کسی بخواهد بخورد تا مست بشود، آن لذت تخصیص تو وقت خطاب همین که می­گویی تو، این تخصیص تو وقت خطاب، خطاب، همین این در حقیقت مستی که ایجاد می‌کند، فنایی که ایجاد می‌کند، این با هیچ چیزی قابل قیاس نیست حالا انسان حساب کنید که اینگونه علاقه­اش به خدای سبحان باشد اما به همین مقدار که دیگر حالا خودش را ببیند لیاقت مستقیم خطاب شدن را ندارد، خدا به پیغمبر می­گوید به آن­ها بگو اینگونه یعنی یک مرتبه از قهر است دیگر، یک مرتبه از چه هست؟ التفات هست؛ تو به آن­ها بگو حالا اینگونه.

سؤال یکی از حضار9:00.

استاد: بله حالا دیگر، دیگر داریم  این را که گاهی نیز حتی بالأخره کسی که عاشق است می­رود در پوست شکار تا معشوقه­اش او را چه کار بکند؟ تیر بزند بکشد او را، تیر زد شکارش کرد فکر کرد این شکارش است، همین برایش چه بود؟ دیگر این از آن قصه­ی رضا شاه نیز خلاصه، شعر است ولی دیگر تا مرز کشته شدن آمده بود. خب بعد می­فرماید که ایشان می­فرماید «کان الوجه فیه ما یلوح من آیات القصّة من لحن العتاب فإنّه لا تخلو من شائبة اللوم و العتاب و الأسف علی ما جری [10:00] و ظهر من المؤمنین من الفشل و الوهن فی العظیمة»[9] همین مقداری که این­ها به این مقدار فشل و وهن شدند از خطاب مستقیم خدا خارج شدند.

حالا ببینید این اگر خدای نکرده انسان در نظام فردی­اش نیز باورش بر این باشد که هر عمل صالحی انسان را در مقام خطاب خدای سبحان بهتر و…، مخاطب خدا قرار می­دهد، اما و هر عمل ناصالحی انسان را دارد دور می­کند؛ گاهی انسان با صد واسطه مخاطب خدا قرار می­گیرد یعنی می­بینید دیگر آیات الهی را مستقیم نمی­بیند، آیات الهی را چه می­بیند؟ آن اشاره به یک چیز دیگری می­بیند، آن با یک چیز دیگری تا صد واسطه تا بعد منجر بشود اما، منجر بشود به دیدن خدا اما گاهی انسانی که صالح باشد هر چیزی برای او تخاطب خدا است با او چون هر آیه‌ای از جانب خدا دارد می­آید. اگر انسان اسباب را واسطه دید این مثل این جا می­ماند که بیان خدای سبحان این است که از طریق پیغمبر برای آن­ها باید محقق بشود چون قبلا مستقیم بود تا نشان بدهد که یک مرتبه چه هست این­ها؟ این­ها یک مرتبه تنزل پیدا کردند درست است؟ آن وقت در نسبت هر کسی همین است گاهی انسان به جایی می­رسد که هر آیه­ای را می­بیند خدا برا او فرستاده است و با او دارد؛ قوله فعله، قول خدا فعل خدا است، با فعلش با ما صحبت می­کند اما چند نفر از ما می­بینیم که قوله فعله؟ چند نفر از ما حوادث که پیش می­آید را گفتگوی خدا با خودمان می­بینیم؟ پیام ویژه و رسول ویژه می­بینیم؟ در روایت دارد که «المؤمن المحتاج رسول الله تعالی إلیکم» یک مؤمن محتاجی که سراغ شما می­آید پیک ویژه­ی خدا است «رسول الله تعالی إلیکم» یعنی خدا مستقیم انگار یک کسی را پیغام ویژه داده است گفته است برو سراغ این بنده، من حاجتت را من آن­جا حواله کردم بدهم، من حواله کردم آن­جا بدهم برو از او بگیر یعنی خدا فرستاده است؟ اگر ما می­دانستیم این را خدا فرستاده است چگونه اعتناء می­کردیم؟ باورمان بود که الآن خدای سبحان این را مأمور کرده است گفته است برو از این بگیر من دادم به این برو از این بگیر چگونه اعتناء می­کردیم تا اینکه انسان احساس بکند خب حالا این نیز یک نفری است در کنار نفرهای…، تعبیر «المؤمن المحتاج رسول الله تعالی إلیکم» که رسول ویژه­ی خدا است به سوی شما، پیک ویژه­ی خدا است به سوی شما.

خب این در همه­ی حوادث همینگونه است اگر انسان هر حادثه­ای را که خدا در آن حادثه تجلی کرده است قولش فعلش است، درست است؟ آن جا اگر با این بی­واسطه دید همان جا خدا را حاضر می­بیند، این دیگر برایش حجاب مطرح نمی­شود، این دیگر برایش، قیامتش در دنیا قیام می­کند آن حقیقتی که قرار بود در قیامت «بَرَزُوا لِلّه»[10] خدا برای همه آشکار باشد « لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ»[11] آن جا قرار بود آشکار بشود از این جا آشکار می­شود لذا «فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ»[12] صعقه شامل همه می­شود إلّا آن کسانی که چه هستند؟ قبلا صعقه­شان را زدند قبلا آن جدا شدند از همه­ی تعلقات و اغیار، خدا را حاضر و ناظر و شاهد می‌دیدند، آن­ها صعقه ندارند دیگر، اگر کسی در هر چیزی خدا را در حقیقت شاهد و حاضر و ناظر ببیند او صعقه ندارد او صعقه­اش همین است یعنی حقیقت صعقه قطع تعلق از اغیار است، آن تعلقات من که نسبت به دیگران و چیزها و وسائل و حجاب­ها بود می­خواهد بریده بشود کنده بشود، درست است؟ آن چگونه کنده می­شود؟ با اینکه «رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ»[13]، عذاب را که می­بیند همه­ی سببیت­ها تقطع پیدا می­کند دیگر آن­ها را سبب نمی­بیند به عنوان مستقل، خدا را سبب می­بیند در هر کدام از این­ها این می­خواهد در قیامت محقق بشود آن موقع برای کسی که این جا این حقیقت برایش محقق شد قیامتش قیام کرده است خدا را در هر صحنه­ای حاضر دیده است که همه جا او حاضر است.

پس با این نگاه این التفاتی که  این جا عرض کردم ببینید اگر کسی با این نگاه در نظام تربیتی نگاه بکند آن موقع خودش الگو نیز می­گیرد یعنی گاهی در نظام تربیتی کافی است که انسان از تخاطب مستقیم با متربی به تخاطب غیر مستقیم رو بیاورد لزوم ندارد حتما یک چیزی به او بگوید اما همین مقداری که از او رو برگرداند به دیگری و دیگری را واسطه­ی پیغام قرار بدهد به طوری که او بفهمد که مقصود او بوده است، این خودش در نظام تربیتی یک نحوه­ی تربیت است و کم نیز نیست به خصوص اگر متربی عاشق مربی و علاقه­مند به مربی­اش باشد این روش خیلی تأثیرگذار است حالا در نظام تربیتی پدر و فرزند نیز همینگونه است، خانواده و فرزند نیز همینگونه است، همه­ی این­ها چه دارد؟ به عنوان یک به اصطلاح الگو مطرح می­شود که از قرآن یاد گرفتیم و به کار گرفتیم ببینید این­ها روش نیز حتی علاوه بر آن غایت، روش نیز خودش چه هست؟ از قرآن قابل صید است قابل استفاده است که استفاده­ی قالب­ها و روش­ها سخت­تر از استفاده­ی از محتوا است چون ما در استفاده­ی محتوا عادت کردیم یاد گرفتیم اما در استفاده­ی قالب­ها و روش­ها معمولاً روش­های خودمان را به کار می‌گیریم محتوا را می­ریزیم در آن روش و قالب در حالی که قرآن می­گوید اگر می­خواهید التقاط ایجاد نشود، اگر می­خواهید نتیجه کامل باشد حتماً باید روش نیز از خود قرآن و سنت گرفته باشد خب این نیز یک نکته لذا می­فرماید که چند مورد نیز هست: «عدل إلی خطاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم فیما یخص به فقال « وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ» و « إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ»»[14] آیات مختلف که همه را خطاب به پیغمبر می­کرد « لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ» «قل إنّ، قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ (بِیَدِ) الله»[15] این­ها همه در این آیات است ها، در این چند آیه پشت سر هم چند بار خطاب را به چه کرده است؟ به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که او بگو، قل بگو تو به آن­ها اینگونه همان بیانی که الآن برایتان عرض کردم که بله.

خب این نیز یک نکته که از آیه­ی قبل مانده بود حالا در آیه­ی بعد که «إِذ هَمَّت طَّائِفَتَانِ مِنكُم أَن تَفشَلاَ وَ ٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَ عَلَی ٱللَّهِ فَليَتَوَكَّلِ ٱلمُؤمِنُونَ»[16] «إِذ هَمَّت» این إذ آیا عطف به إذ قبل است و إذ غدوت إذ همت یا اینکه توکل المومنین إذ همت یا سمیع علیم إذ همت؟ این­ها مختلف ذکر کردند که این تعلقش به کدام است و کدام در این اثر می­گذارند، مختلف است اما در عین حال همه­ی این­ها می­تواند معنایی را افاده بکند که پیغمبر اکرم در جنگ بدر که وقتی، در جنگ أحد که وقتی حرکت کردند خارج بشوند از شهر در حقیقت چه هست؟ عده­ای از منافقین ابتدا جدا شدند که همان عبدالله بن ابی بود که جلسه­ی گذشته مفصل عرض کردیم و بعد این­ها دست برنداشتند بلکه وقتی لشکرها مقابل هم قرار گرفتند به اصطلاح جنگ أحد لشکرکشی مقابل هم شکل گرفت هنوز جنگ آغاز ولی نشده است از ریشه­هایشان و افرادشان که در لشکر بودند با واسطه­ یکی­شان…، أحد با مدینه فاصله­ای ندارد، بله بدر با مدینه فاصله­اش زیاد است جنگ بدری که محقق شد حدود ۱۷۰ کیلومتر مثلاً فاصله­ی بین مدینه با بدر است، با محل در حقیقت جنگ بدر است اما جنگ أحد فاصله­ای نیست، بین مدینه و أحد به اصطلاح با یک مقدار کمی رفت و آمد اگر کسی مرکب نیز که داشته باشد که دیگر هیچی، این­ها شایعه­پراکنی­شان را در ارتباط نسبت به کسانی که مانده بودند رها نکردند تا به حدی که دو طایفه که حالا این دو طایفه در بعضی از نقل­ها دو طایفه از انصار در بعضی از نقل­ها یک طایفه از انصار یک طایفه از مهاجرین الآن دیگر بر اساس آن نقلی که در تاریخ آمده است ما خیلی قضاوت نیز الآن نمی­خواهیم بکنیم، توانستند چون عبدالله بن ابی خودش مدنی بود مکی نبود، از مهاجرین نبود لذا نفوذش در به اصطلاح انصار بیشتر بود که مدنی‌ها باشند اما در عین حال در بین مهاجرین نیز زمینه­ی نفاق کم نبود، افرادی نیز از مهاجرین، بعدها مهاجرین نفاق­پروریشان نیز آشکارتر شد که از انصار قویتر نیز هست اما در عین حال این دو طایفه را توانسته بودند تحریک بکنند که این­ها نیز برگردند که اگر این­ها نیز برمی­گشتند دیگر روحیه­ی لشکر سخت‌تر می‌شد که یک عده­ای یک سوم لشکر ابتدا [20:00] بعد بیایند دوباره دو طایفه در وسط جایی که حالا قرار گرفتند با توجه به اینکه لشکر اسلام در مقابل لشکر کفر نیز خیلی در حقیقت جمعیت­شان کمتر بود شاید کمتر از یک چهارم یا یک پنجم بودند آن وقت دوباره یک عده­ای دیگر بروند در روحیه­ها خیلی اثر می­گذاشت اما این­ها نیز نفاق­شان در مرتبه­ی نفاق قبلی­ها نبود وإلّا از اول جدا می‌شدند همین این باعث شد که خدای سبحان حیلوله ایجاد کرد این­ها چقدر زیبا است! که اگر انسان گاهی قصد گناه می­کند تخطی در وجودش شکل می‌گیرد موفق نمی­شود به گناه، این را مقام شکری که باید برای انسان پیش بیاورد که حیلوله ایجاد کرد خدا وگرنه گاهی او را موفق بر سختی می­کند یک چیزی که سخت شده «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى»[17] آن جایی که سخت بود برای این می­شود چه؟ راحت و آسان اما گاهی چه می­شود؟ گاهی آسان سخت می‌شود یعنی گناهی که آسان بود همه­ی شرایطش محقق بود سخت می­شود این سخت شدن لطف خدا است یعنی آدم اگر دید یک جایی قصد کرد، شرایط جور بود ولی نشد معلوم می­شود که خدا این جا عنایت کرده است لذا ذیل این آیه شریفه خیلی زیباست ذیل این آیه شریفه به اصطلاح جابربن عبدالله انصاری روایتی دارد می­گوید «فینا نزلت» این در مورد ما نازل شده است این آیه شریفه و «ما أحبّ أنّها لم تکن»[18] دوست نداشتیم که این نباشد این آیه، این آیه چه هست؟ و ما …، «إِذ هَمَّت طَّائِفَتَانِ مِنكُم أَن تَفشَلاَ وَ ٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَ عَلَی ٱللَّهِ فَليَتَوَكَّلِ ٱلمُؤمِنُونَ» با اینکه دارد شما می‌خواستید چه کار بکنید؟ دو گروه­تان می­خواستید فشل پیدا کنید عزم کردید دوباره از…، خارج بشوید این نقص است تنقیص است و حتی این­ها از تخاطب با خدای سبحان خارج شدند اما چرا جابر بن عبدالله انصاری می­گوید ما دوست نداشتیم این آیه نباشد؟ این آیه را برای خودمان یک کمالی می­بینیم؟ به لحاظ مکان «وَ ٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا» می­گوید همین قدری که خدا در این آیه به ما فرموده است که من ولایت این­ها را دارم و من حائل شدم و حیلوله کردم، همین مقدار که خدا ما را به ولایت خودش پسندید، ما را لایق به همین مرتبه دید با اینکه داره عتاب­مان می­کند دارد در حقیقت توبیخ­مان می­کند همان چیزی که آقا گفتند، این در حقیقت عتاب و توبیخ را چه می‌بینیم؟ همین قدر که ما را مورد خطاب قرار داد ما این را دوست نداشتیم این آیه نباشد، نگوییم عتاب است می­گوید عتاب باشد اما می­گوید «وَ ٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا»  خدا ولایتش را اعمال کرد در مورد این­ها و این­ها را حفظ کرد، خیلی زیبا است این نیز.

بعضی­ها خواستند بگویند که این به خاطر کلام جابر یک تعریف از به اصطلاح مؤمنین است، جابر می­گوید نه! تعریف نیست عتاب است اما عتابی است که به ما می­گوید «وَ ٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا» خدا ولایتش را در مورد…، همین این عتاب در ضمن این قبول ولایت ما و قبول اینکه ما را مؤمن دانست خدا، همین مقدار مؤمن دانست ما را، هرچند مؤمنی که باید عتاب بشود همین را خیلی شاکر و قدردانم.

خیلی زیبا است ها! ببینید این­ها روش عاشقی است، خدا با سبک عاشقی با مؤمنان برخورد می­کند، خیلی زیبا است. این در نظام تربیتی، ببینید کلام آقا خیلی زیبا بود، وقتی که آمد تحلیل کرد در آن روز زن گفت چه کسی زد توی دهان کسانی که به اصطلاح می­خواستند فتنه بکنند؟ می­گوید همان خانم­هایی که این­ها دل بسته بودند که این­ها اجابت بکنند[19]، درست است؟ خب اینکه دلبسته بودند آن­ها اجابت بکنند به آن­ها، این دلبسته بودن آن­ها به این­ها یک عتاب است یا نیست؟ خود این عتاب است یعنی این­هایی که در حقیقت آن رعایت کامل را نکردند لذا دشمن به این­ها دل بست، درست است؟ اما در عین حال یک تعریف است که چه؟ این­ها زدند توی دهان آن­ها، این­ها زدند توی دهان…، ببین این روش تربیت نظام چه هست؟ عاشقی و محبت است، در نظامی که بر اساس محبت تدبیر می­شود، رهبرش الهی است، عتابش با حرکت و محبت و سازندگی همراه است مثل همین­جایی که خدای سبحان عتاب می­کند به این­هایی که فشل داشتند، نقص داشتند، کوتاهی داشتند، میدان جنگ را می­خواستند رها بکنند اما در عین حال می­گوید من حفظ­تان کردم ها، حیلوله را من کردم، حواستان…، می­گوید همین که تو حیلوله کردی، تو حائل شدی، تو مانع شدی، خدایا معلوم است تو ما را دوست داری، تو ما را حفظ کردی، همین مقدار ما…، همین جذب می­کند، همین حفظ می­کند. توانستم عرض را برسانم؟ زیبایی کلام را، ببین چقدر آیه زیبا است در بیان، با این همین التفاتی که مرحوم علامه…،عرض کردم اگر این بحث التفات را کسی خوب پرورش بدهد، بتواند به آن بپردازد، زیباترین مسلک­های عشق و عاشقی و محبتی را از داخل همین­ها می­تواند در بیاورد، روش تربیتی از داخل همین­ها دربیاورد.

خب بعد می­فرماید که «إذ هَمَّت» همّ را بعضی­ها خواستند بگویند که یعنی این در ذهن­شان خطور ناخودآگاه کرد اما نه! خطور ناخودآگاه که فعل انسان نباشد مذمت و عتاب ندارد، خیلی از چیزها در ذهن انسان گاهی خطور می­کند و انسان اختیاری نسبت به آن ندارد، ناخودآگاه در وجود انسان وارد می­شود غیر از اینکه لفظ همت وقتی که استعمال شده است، استعمال لفظ «هَمَّت» در خطور نمی­آید بلکه «هَمَّت» در جایی است که خطور تبدیل به عزم می­شود، تبدیل به قصد می­شود یعنی اختیاراً چیزی به او ملحق شد نه فقط یک خطور در درون بود «إذ هَمَّت» یعنی اینکه این­ها خطور ایجاد شده است ابتدا اما به این خطور اعتنا کردند تصمیم گرفتند قصد کردند که چه کار بکنند؟ «إذ هَمَّت طائفتان»، دو گروه؛ این «طائفتان» نیز نشان می­دهد که بالأخره دو دسته بودند دو گروه بودند ممکن است این دو گروه نیز شرایط­شان یکسان نبود وإلّا تفکیک­شان نمی­کرد به اینکه دو گروه بودند و این دو گروه معلوم نیز بودند پیش بقیه یعنی جوری نبود که مجهول باشند چون خدای سبحان اینگونه چه کار کرد؟ آشکار کرد که «إذ هَمَّت طائفتان» دو دسته، دو گروه در آن جا، که حالا آن دو قبیله بودند که این­ها در حقیقت قصد کردند «إذ هَمَّت طائفتان منکم» از بین شما «أن تفشلا» تا اینکه چه کار بکنند؟ این­ها ترسیدند، فشل، تعبیری که برای فشل کردند آن در حقیقت حالت ترسی است که مرحوم علامه در این جا می­فرماید که بله می­فرماید که «فشل ضعف مع الجبن»[20] یک سستی است که با ترس همراه است یعنی این­ها وقتی لشکر دشمن را دیدند آن سابقه­ی برگشتن منافقین را نیز دیدند، شایعات نیز که پراکنده شد، همه­ی این­ها اثر گذاشت تا این­ها چه بشوند؟ ترس­شان باعث شد چه بشوند؟ قصد بکنند بگویند که اگر ما حرف عبدالله بن ابی را گوش می­کردیم در شهر می­ماندیم بهانه­ی خوبی بود الآن برای این­ها تا بگویند که ما این جا ما نمی­توانیم مقابله بکنیم آن جا می­توانستیم مقابله بکنیم قتال این جا صحیح نیست در مدینه صحیح بود به خاطر همین چه کار بکنند دوباره این­ها نیز؟ بگویند چون این جا صحیح نیست آن جا صحیح بوده است و این اختلاف را دوباره هم بزنند برگردند. درست است؟ این فشل  ترس است، سستی با ترس است که سست شدند اما سستی­شان علتش ترس بود، آن جبن باعث شد که سست بشوند نه اینکه در تحلیل مسأله بگویند که این جا در حقیقت یا نه آن جا، نه این­ها وقتی…، آن­هایی که از اول نمی­خواستند بیایند، نیامدند اما این­هایی که این جا می­خواستتند برگردند قصدشان بود، اما لشکر را که دیدند در مقابل، حالا دیدند سخت است؛ ایمان­ها مراتب دارد دیگر.

همان جریان طالوت و جالوت خیلی زیبا است که آن­هایی که از رودخانه وقتی که خدای سبحان آن جا گفت که این­ها «إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ»[21] شما را با آن نهر مبتلا می‌کند اگر در حقیقت می­فرماید «شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ» در حقیقت «فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ» سه دسته شدند دیگر؛ یک دسته آن­هایی که اصلا نخوردند شدند منّا، یک دسته آن­هایی که چیست؟ خوردند و حسابی افتادند در آب خوردن، «شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ» مگر کسانی که یک مشت بخورند نه اینکه بیفتند در آب از تشنگی، یک مشت بخورند، آن یک مشت­ها شدند اصحاب یمین، آن­هایی که خوردند سیر شدند، اصحاب شمال، آن­هایی که اصلا نچشیدند «لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي» شدند سابقون، درست است؟ آن وقت این­ها وقتی که…، اصحاب شمال که باقی ماندند، عبور نکردند، اجازه عبورنکردند «فَلَمّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ» [30:00] آن­هایی که اهل ایمان بودند یعنی سابقون و اهل ایمان عبور کردند از آن نهر، رسیدند در جلوی جالوت تا جالوت را دیدند چه گفتند؟ «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» چه کسانی گفتند؟ همان­هایی که اصحاب یمین بودند، آن­هایی که یک قرفه خوردند، نتوانستند کلّاً خودشان را کنترل بکنند، یک قرفه، یک مشت خوردن­شان نیز غیر مجاز نبود اما یک مرتبه نقص بود چون فرمود «مَن لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي» اگر هیچ نچشد از منّا می­شود اما «إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ» یک استثنایی بود از این که همه نمی­توانید این مرتبه اراده را پس باید حفظ کرد لذا تکلیف را باید به گونه­ای، این­ها خیلی زیبا است ها، تکلیف را باید به گونه­ای قرار داد که دامنه­ی تکلیف مراتب اهل ایمان را شامل بشود اگر می­گفت که فقط کسانی که «مَن لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي»، «إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ» را نمی­گذاشت خیلی­ها خارج می­شدند از این جا و دیگر داخل در این نبودند و این­ها از اهل ایمان نیز خارج می‌شدند آن موقع اما خدای سبحان کف ایمان را یک حداقلی قرار می­دهد اما سابقون را برایش یک مرتبه­ی عالی منّا بودن قرار می­دهد، در نظام تربیتی باید همین را دید، ببینید در نظام به اصطلاح احکام الهی، ما واجب داریم، حرام داریم، مستحب داریم، مکروه داریم، مباح داریم؛ خود این نحوه­ی جعل تکلیف نحوه­ای است که کف را یک جا قرار می­دهد اما افق را باز می­کند تا شوق به مراتب بعدی نیز چه بشود؟ ایجاد بشود و انسان در حقیقت متوقف در همان کف نماند. این جا نیز در جالوت نیز همینگونه بود که «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ»، درست است؟ آن وقت بعد آن­ها چه گفتند؟ آن­هایی که این…، همه­ی کلام را برای این گفتم که آن­هایی که در حقیقت یک مشت نیز نخورده بودند نچشیده بودند گفتند «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّه»، درست است؟ آن اینجا نیز بیانش این است که این­ها وقتی که در حقیقت دو دسته مثل آن اصحاب یمین شدند، این دو دسته عروض فشل و سستی شد، آن جا با کلام «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» بیان شد این جا با بیان چه؟ در حقیقت فشلا، «ان کان طائفتان منکم ان تفشلا» با فشل آغاز شد، ترسیدند جبن ایجاد شد اما «والله ولیهما»، خدا در حقیقت چه بود؟ ولی این دو، ولی این دو طایفه بود که ترسیدند نسبت به آن­هایی که نترسیدند چه می­شود؟ این ولایت خدا نسبت به آن­هایی که ترسیدند ولایت جبران بود ولایت حیلوله بود که همانگونه که «أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»[22]، خدا بین انسان و حقیقتش خدا حائل است این جا این به کار افتاد، اثر گذاشت که آن کسی که بین این­ها و حقیقت­شان ترس ایجاد شده بود و جبن ایجاد شده بود و سستی، آن جا حیلوله­ی الهی که «أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»، این خودش را نشان داد «والله ولیهما»، اگر آدم این باور در وجودش بشود که «أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» در هر حادثه‌ای دنبال این است که این حیلوله­ی الهی را در وجود خودش ببیند. نمی­دانم توانستم عرض را درست بیان بکنم یا نه؟ یعنی در هر حادثه‌ای یا جبران است برای ما از طریق حیلوله آن جایی که رشدی برای­مان محقق می­شود یا سقوطی منع می­شود و از سقوط در حقیقت منصرف می­شویم اما آن جایی که این نقص نباشد آن جا «أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» چه می­کند؟ دقت کردید؟ آن جایی که نقص است خدا با نگاه جبران «والله ولیهما» است، آن جایی که نقص نباشد با چه در حقیقت ولایتی خدای سبحان، ولایت این­ها را…، آن­هایی که گفتند که «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّه» آن­ها را خدای سبحان در حقیقت چگونه ولایتش را شامل حالشان می­شود؟ آن­هایی که گفتند که «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ»، خدا حفظ­شان کرد به عنوان ایمان پذیرفت هنوز این­ها را. ببینید بودن در سیاهی لشکر اهل ایمان خیلی کمال است، بله بودن جلوی فلش اهل ایمان و آن پرچم­داری، آن دیگر فوق تصور است که چه کمالی است اما بودن در سیاهی لشکر اها ایمان خیلی کمال است. در حقیقت با رفتن آن­ها ما را نیز می­برند، سعی کنیم حواس­مان باشد از سیاهی لشکر اهل ایمان خارج نشویم، خدا دائم می­خواهد با حیلوله ما را حفظ کند در این سیاهی لشکر. الآن که این جمهوری اسلامی به پا شده است، سیاهی لشکر این جمهوری اسلامی بودن نیز یک کمال است لذا در سیاهی لشکر این جمهوری اسلامی بودن نیز، هر کمالی که در جمهوری اسلامی ایجاد می­شود برای هر کسی که سیاهی لشکر این نیز هست حساب می­شود چون این سیاهی لشکر عظمت داده است، همین حفظ کرده است، غلبه داده است، کثرت داده است، همین این شوکت داده است هر چند به عنوان یک رأی رفته داده است کاری دیگر نیز ندارد، رفته است یک رأی  داده است، دقت بکنید این را، همین کارها چقدر انسان را در بودن این که یک جا می­رسد که انسان یک دفعه می­بینی شیطان وسوسه­اش می­کند که دیگر چه فایده دارد؟ ولش کن. تا این جا می­شود همان روایت کافی می­شود که می­خواهد این را از حالت اجتماع و آن جمع، خارج کند، فردش کند، وقتی فرد شد چه می­شود؟ طعمه­ی گرگ می­شود که روایتش را خواندیم. خب بعد می­فرماید که بله «ولقد نصر…، بله ان تفشلا والله ولیهما وعلی الـ…»، این ولایت الهی را إن شاء الله یک باری مفصل عرض خواهیم کرد اما یک امر تشکیکی است یعنی این نیست که یا ولایت هست یا ولایت نیست، صفر و یک نیست فقط بلکه چه هست؟ یک امر تشکیکی است که حتی شامل این­هایی که قصد برگشتن از جنگ نیز داشتند، این ولایت شده است، حالا ببینید آن­هایی که در جنگ پایدار ماندند، در جنگ أحد، حالا بعد إن شاء الله داریم وارد یک فصل مشبعی36:52 از تقسیم‌بندی‌ها داریم می­شویم، از در حقیقت جبهه­بندی­ها داریم می­شویم از این به بعد إن شاء الله در جنگ أحد، آن جا یکی یکی می­گوییم تا کجا ولایت الهی ادامه پیدا می­کند و کجا قطع می­شود، کجا تمام می­شود؟ إن شاء الله در ادامه­ی بحث همینگونه که جلو می­رویم إن شاءالله بحث نیز….

بعد می­فرماید که «وعلی الله فلیتوکل المومنون» می­گوید شما با توجه به اینکه جنگ بدر را قبلاً داشتید، در جنگ بدر دیدید با همه­ قلت­تان، با همه­ی در حقیقت ضعف­تان ما چگونه شما را پشتیبانی کردیم و غلبه دادیم، درست است؟ این جا شما وقتی که آن را دیدید باید یاد گرفته باشید «وعلی الله فلیتوکل المومنون»، مؤمنون دیدند آن جا در جنک بدر چون این­ها اغلب­شان بدریون بودند، در بدر حاضر بودند این­ها، شما که دیدید، شما که آن جا برای­تان چشیده شد و معلوم شد، چطور این جا سستی به خرج می­دهید؟ این «علی الله فلیتوکل المومنون» یک توبیخ است مثل همان فشل، «أن تفشلا» است چرا سست شدید ترسیدید در حالی که خدا دارید؟ اگر کسی خدا داشته باشد ترس معنی نمی­دهد به خصوص بیان کردند که توکل در صحنه­ی عمل است، حکمت عملی است درست است که از نظر نشأت می‌گیرد از باور، اما در عمل باید خودش را نشان بدهد نمی­شود من در فکر بگویم اهل توکل هستم اما در عمل سست باشم، می­گوید نمی­شود چون توکل یک چه هست؟ یک حکمت عملی یعنی در عمل، انسان باید نشان بدهد که چه هست؟ در عمل نشان بدهد که بر خدای سبحان تکیه کرده است و او را وکیل خودش قرار داده است، خب اگر خدا وکیل باشد، خدا نیز گفته است من را وکیل بگیرید بعد ما نیز خدا را وکیل گرفتیم، آدم اگر برود در دادگاه…، حالا إن شاء الله گذر هیچ کداممان نیفتد إن شاء الله هیچ کدام نیفتد اما اگر یک وکیلی وکالت شما را داشته باشد که این هم بر خلاصه رئیس دادگاه هم بر همه سلطه و سیطره و هیمنه داشته باشد قدرتش قاهره باشد خیال آدم راحت است که آن جا دیگر همه کار با این انجام می­شود دیگر؛ خدا می­گوید «علی الله فلیتوکل المؤمنون»، شما صحنه را به خدا واگذار…، تکلیف­تان را انجام بدهید شما چه کار داری؟ واگذار کنید صحنه را به خدا، خدا کارا است در اینجا، خدا کار است در اینجا، او دارد انجام می دهد، «علی الله فلیتوکل المؤمنون» که آن نیز با تأکید است، فلیـ…، امر است فلیتوکل، حتما باید چه کار بکنید؟ توکل بر…، مؤمنان باید توکل بر خدا داشته باشند که حالا خود صیغه­ی «علی الله» آن نیز با «علی الله فلیتوکل»، این­ها در حقیقت با آن ولایت الهی که دارد این­ها را سوق می­دهد، حرکت می‌دهد که آن ولایت را که با این توکل محقق می‌شود. حالا آیه­ی بعد نیز إن شاء الله بحث ادامه­ی این است که اشاره به جریان جنگ [40:00] بدر می­کند نسبت به این­ها که باز یک توبیخ دیگری است که شما دیدید آن جا را پس چرا کوتاه آمدید؟ پس چرا این جا فشل ایجاد شده است؟ نشان می­دهد که با ریشه­کنی این دو طایفه بقیه نیز استحکام پیدا کردند یعنی این دو طایفه درست است که در خط حمله­ی سستی قرار گرفتند و خدا عتابش را به این­ها کرد اما عتاب به این­ها خیلی­های دیگر را نیز چه کار کرد؟ محکم­تر کرد که اگر این­ها باز خدا ولایت­شان را رها نکرده است پس اگر ما در طاعت باشیم، در استقامت باشیم خدای سبحان ولایت ما را چگونه در حق…، لذا جالب است که جابر بن عبدالله انصاری با اینکه جزء این دو دسته نبوده است خودش اما می­گوید خطابش به ما است، این آیه خطابش به ما است. آیه، روایت این است که جابر در حقیقت این جا می­گوید که بله…، لعلّ من…، روایت جابر….

حضار:40:57 نامفهوم.

استاد: صفحه­ی؟

حضار:41:00نامفهوم.

استاد: بله صفحه­ی 7، می­گوید که…، بله…، خب آن به اصطلاح بیانش است «لعل منشأ هذا الکلام» که گفت که ما روی عن جابر بن عبدالله انصاری این­ها که تحلیل کردند گفتند که چه هست؟ گفتند مدح است «والله ولیهما»، می­گوید منشأش کلام جابر باشد «کأنّه قال فیما، فینا نزلت»، این در مورد ما در حقیقت چه شده است؟ نازل شده است «و ما أحب انها لم تکن»، ما دوست نداشتیم که این نباشد، یعنی با اینکه توبیخ است ها اما دوست نداشتیم نباشد «لقوله والله ولیهما» به خاطر همین قولش، «ففهم من الروایة» آن­ها «أنّ جابراً فهم من الآیة المدح»، آن­ها فکر کردند جابر از آیه مدح را فهمیده است در حالی که ایشان می‌فرماید که «ولو صحت الروایة» اگر روایت صحیح باشد «فانما یرید جابر ان الله تعالی قبل ایمانهم و صدق کونهم مومنین»، تصدیق کرده است که این­ها مؤمن هستند جابر این را کیف کرده است که خدا با اینکه این­ها تخطی کردند، جابر می­گوید که «صدّق کونهم مؤمنین»، تصدیق کرده است خدا این­ها را از حیث «عدّ نفسه ولیّ لهم»، خدا خودش را ولی این­ها دیده است چون خدا ولیّ مؤمنین است إنّ الله…، خدای سبحان چه هست؟ ولیّ مؤمنین است لذا می­گوید این، «والله ولی الذین آمنوا و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت»[23]، می­گوید همین که دید که خدا ولیّ کسانی است که اهل ایمان­اند همین که گفت «والله ولیهما» می­گوید پس ما مؤمنیم پس بالملازمه دلالت دارد که ایمان ما هنوز هست لذا «لا أن الجمله واقعة الموقع المدح فی هذا السیاق الظاهر فی العتاب»، نه اینکه این جا مدح باشد اما با اینکه عتاب است عتابی است که استفاده­ی لطیفی بوده است که جابر کرده است. إن شاء الله خدای سبحان به ما بچشاند که ولیّ ما است تا در حقیقت اگر یک بار گویی بنده­ی من، از عرش بگذرد خنده­ی من که آن حال انبساطی که خدا ما را خطاب کند که من ولی شما هستم را إن شاء الله به همه­مان بچشاند، ولایتش را به ما در صحنه­ها نشان بدهد منتهی چگونه نشان می­دهد؟ همین جایی که یک جایی مانع از یک خطای ما می­شود که قصد کردی ولی جلو آن را گرفت، این ولایتش را به ما اعمال کرده است، توفیق یک عمل خوبی را بدهد، این ولایت خدا است از ما نیست. خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبایی را پرسیده بودند این «لاحول و لا قوه الا بالله» به چه معنا است؟ ایشان فرموده بود که به نظر می­آید که این لا حول حیلوله­ی خدا است نسبت به معاصی، لا قوة نیز آن توانی است که خدا می­دهد در طاعات یعنی «لا حول عن المعاصی و لا قوة علی الطاعة الا بالله» چون آن جا قوة بر طاعت نیز از خدا است، حول و حیلوله­ی نسبت به معاصی نیز از خدای سبحان است که آدم می­تواند رها بکند می­تواند حیلوله بکند بعد دیده بودند روایتی نیز عیناً نظیر همین هست بعد گفتند، بله بعد به علامه گفتند روایتی نیز بر این مسأله هست، ایشان نگفته بود که حالا بالأخره کلام ما نیز پس…، گفته بود که چه کسی می­تواند مثل آن­ها حرف بزند یعنی بیان اینکه ببین آن این بیان فقط از آن­ها برمی­آید یعنی خیلی زیبا است که هیچی ندید که خب من نیز تقریباً توانستم خوب معنا کنم هر چند آن روایت را ندیده بودم ها اما بیانش این بود چه کسی می­تواند مثل آن­ها بیان بکند و حرف بزند. إن شاء الله خدای سبحان در معاصی برای ما حیلوله ایجاد بکند و بر طاعات به ما قوت بدهد و ولایت ما را خودش در حقیقت به عهده، مستقیم بگیرد. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.)

حضار: حاج آقا با بیانی که حیلوله در مقابل توافق اسباب قرار می­گیرد؟ توافق اسباب نیز…

استاد: توافق اسباب در قوت بر طاعت است، حیلوله یعنی پخش اسبابی که انسان را به خذلان می­کشاند.

حضار: 45:06

استاد: عرض کردم دیگر همان حیلوله بین المرء و نفس نیز در نیت­ها است، داخل در حقیقت _دست شما درد نکند_ در همان مراتب خطورات است که یک حیلوله ایجاد می­شود _دست شما درد نکند_ یک مرتبه نیز از حیلوله این است که انسان از آن مرتبه عبور کرده است، آمده است بیرون، دراد کار را می­خواهد انجام بدهد بعد مانع بیرونی ایجاد می­شود پس هم حیوله درون را شامل می‌شود هم حیلوله­ی ایجاد مانع در بیرون را شامل می­شود بله.

حضار: 45:34

استاد: بسم الله بفرمایید من گوشم با شما است بفرمایید.

حضار: در تفسیر لا حول یعنی علامه این روایت را ندیده است؟

استاد: در روایت چه؟

حضار: لا حول و لا قوة….

استاد: آن موقع ظاهرا ندیده بودند، نه در تفسیر ها یک کسی سؤال کرده بود.

حضار: سؤال کرد و آن چیزی را که به ذهنش رسید را ظاهرا فرمود بعد ولی این روایت را ندیده بود؟

استاد: خب بله به ظاهر اینگونه بود که روایت را ندیده است.

حضار: درست است؟ ولی باز هم به خودش نسبت نمی­داد.

استاد: نه نمی­داد.

حضار: این تواضع و ….

استاد: نه تواضع اصلا کلام روایت که مطرح می­شود می­گویند این روایت است اصلا مدهوش می­شود یعنی حتی آن را در افق همین معنایی که خودش کرده است نیز نمی­بیند، بالاتر از این می­بیند، دقت می­کنید؟ یعنی اگر این جا با یک ظنّ و گمان می­گوید مثلا به عنوان اینکه احتمال است آن جا یقین می­بیند که این است غیر از این نیست، دقت می­کنید؟ چون کلام در حقیقت معصوم را که می­شنود یقین می­کند، این یقین غیر از آن ظنّ و گمان است که آدم احتمال می­دهد این باشد وقتی آن را می­بیند…

حضار: به عدم بندگی نیز هست…

استاد: عدم بندگی نیز هست اما این اصلا باور است که آن­ها هر چه که می­گویند صدق محض است، ما هر چه که می­رسیم گمان است، یک احتمال است، دقت می­کنید؟

حضار: تعبیرش چه بود؟ در مورد آن روایت که گفتید برای اینکه بخواهیم روایت مبنی بر…

استاد: این­ها فقط می­توانند در حقیقت این بیان را داشته باشند، بله، یعنی کلام، و تفسیر، این کلام از این­هاست حالا مضمون است دیگر من الآن الفاظ چون…، حضرت آیت الله ممدوحی نقل می­کردند در جلسه بودند، ایشان آن جا بودند منتهی الآن شاید نیز نوشته باشم که عین کلام را داشته باشم ولی حالا این مضمونش است.

حضار: خیلی جالب است.

استاد: بله، سلام علیکم و رحمة الله. سلامت باشید.

حضار: این آیه نسبت به آن موقع چقدر 47:22 نامفهوم.

استاد: عرض کردم که این سوره، اول جلسه عرض کردم این سوره آل عمران حدود سال ششم یا خلاصه هفتم هجرت بوده است ولی خب جریان أحد سال سوم هجرت بوده است یعنی جریان أحد سال سوم ولی این سوره بنا بر آن که یک­پارچه نیز نازل شده است، علامه فرمودند یک­پارچه نازل شده است، یک­جا نازل شده است حدود مثلا سه چهار سال بعد از واقعه بوده است.

47:55 همهمه.

[1]) آل عمران، آیه 121.

[2]) آل عمران، آیه 122.

[3]) آل عمران، آیه 124.

[4]) آل عمران، آیه 128.

[5]) طباطبایی، المیزان، ج4، ص5.

[6]) اعراف، آیه 136؛ حجر، آیه 79؛ زخرف، آیه 25.

[7])  حافظ، غزل شماره 328.

[8]) مولانا، دفتر پنجم بخش 178.

[9]) طباطبایی، المیزان، ج4، ص5.

[10]) ابراهیم، آیه 48.

[11]) غافر، آیه 16.

[12]) زمر، آیه 68.

[13]) بقره، آیه 166.

[14])  طباطبایی، المیزان، ج4، ص5.

[15]) آل عمران، آیه 154.

[16]) آل عمران، آیه 122.

[17]) لیل، آیه 10.

[18]) طباطبایی، المیزان، ج4، ص7.

[19]) بیانات در دیدار صدها تن از زنان فرهیخته و فعال کشوردر 14 دی ماه 1401.

[20]) طباطبایی، المیزان، ج4، ص6.

[21]) بقره، آیه 249.

[22]) انفال، آیه 24.

[23]) بقره، آیه 257.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 834” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید