سلام علیکم و رحمة الله.
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین (اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم) و لعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.
در محضر سورهی مبارکهی آل عمران آیات صد و بیست و یکم به بعد بودیم که آیهی صد و بیست و یکم را در محضرش بودیم و نکاتی عرض شد. مرحوم علامه در بیان ادامهی بیان این آیه نکتهای را بیان میکنند که یک نکتهی کلیدی و قابل سرایت در همهی قرآن است و ایشان از این نوع بیان استفاده زیادی میکنند لذا توجه به این به اصطلاح بیانی که ایشان اینجا دارند یک یاد گرفتن قاعده است که این قاعده را در جاهای مختلف میتوانیم به کار بگیریم و استفاده بکنیم.
تعبیری که ایشان دارند التفات است؛ در اینجا بحث اینکه گاهی از خطاب به تکلم، گاهی از تکلم به خطاب، گاهی از جمع به مفرد، گاهی از مفرد به جمع یا غائب و حاضر، همهی این به اصطلاح انتقالها و التفاتها نکته دارد. فقط این نیست که بیان بر این باشد که بخواهند تکرر نباشد، نه! نکاتی دارد که هر کدام برای آن در حقیقت مخاطب میتواند در حقیقت، یک بیانی در آن باشد. این دقت در این مسأله خودش میطلبد اصلاً انواع و روشهای التفات را در قرآن کریم به عنوان یک روش محاسبه بکند و بتوانند برایش رسالههایی بنویسند در این مسأله.
ایشان اینجا میفرماید ما در آیات قبلی که بود مخاطب مؤمنین بودند که خطاب به عموم مؤمنین بود اما یک دفعه در این آیه شریفه خطاب را از مؤمنین به سوی پیامبر اکرم قرار میدهد، علت نیز این است که این جا مؤمنان در رابطه با جنگ بدر ضعفی نشان دادند که آن ضعفشان که همان فشلی بود که در همین آیه صد و بیست و دوم اظهار میخواهد بشود و بیان بشود و توبیخی که نسبت به آنها در آیه صد و بیست و یکم و صد و بیست و دوم به بعد میخواهد صورت بگیرد کأنّه آنها را از مورد خطاب بودن خارج کرد، لیاقت خطاب مستقیم خدای سبحان را از دست دادند، تنزل کرد مقامشان با همین، این فشل و لذا پیغمبر اکرم مورد خطاب قرار میگیرد، نکاتی که به آنها میخواهد گفته بشود، به مؤمنان به واسطهی پیغمبر در حقیقت بیان میشود.
ببینید این ارزش وجودی آنها را با همین همت در فشل کاست به طوری که از لیاقت تخاطب مستقیم خدای سبحان با آنها خارج کرد و بعد حتماً لازم بود که واسطه و آن….، درست است که پیغمبر در هر صورت واسطه است اما یک موقع هست که پیغمبر اکرم واسطه است به او نمیفرماید خدای سبحان که «قل» به اینها بگو یا تو را خطا…، «وَ إِذ غَدَوتَ مِن أَهلِكَ»[1] تو در حقیقت راه افتادی، حرکت کردی یا «إِذ هَمَّت طَّائِفَتَانِ مِنكُم»[2] در قبال در حقیقت خطاب به پیغمبر یا در حقیقت «إِذ تَقُولُ لِلمُؤمِنِينَ»[3] بگو به مؤمنین، تو بگو و إلّا میتوانست بگوید مؤمنین را مخاطب خدا قرار دهد از طریق پیغمبر بدون اینکه بخواهد بگوید «إِذ تَقُولُ لِلمُؤمِنِينَ» دقت کردید که در اینجا متعدد در حقیقت «لَيسَ لَكَ مِنَ ٱلأَمرِ شَیءٌ»[4] به سوی تو نیست، به پیغمبر دارد خطاب میکند در حالی که مقصود این است که همهی آنها «لَیسَ» برای آنها «مِنَ الأَمرِ شَيءٌ» اما خطاب را از طریق پیامبر اکرم قرار میدهد. این خودش چقدر خود…، میتواند حالت تشویق ایجاد بکند برای اینکه تدارک بکنند نسبت به آن چیزی که از دست دادند، جبران بکنند آن چیزی را که از دست دادند تا بتوانند در حقیقت با…، دوباره لایق بشوند به آن حالت در حقیقت چه؟ خطابی که قبل برای اینها امکان پذیر بود.
خب این را ایشان میفرماید[5] که: «سیاق الآیات» در اینجا میفرماید «مبنیّ علی خطاب الجمع» سیاق بنابراین بود که مخاطب جمع باشد و آنها نیز مؤمنین باشند همچنان که آیات سابقه و لاحقه دلالت بر این دارد اما در این که در غدوت من أهلک در اینجا «التفات من خطابهم إلی خطاب رسول الله» از خطاب مؤمنین که جمع بود به خطاب به پیغمبر در حقیقت التفات کرد، تعبیر ایشان التفات است دائماً، یعنی از او به این توجه کردن از این «کان الوجه فیه ما یلوح من آیات القصة»، چرا؟ میگوید علت در خود قصه آشکار است، چرا؟ آن وجهش چیست؟ وجهش این است که «من لحن العتاب» چون عتاب در اینجا برای مؤمنین میخواست باشد، اینجا عتاب یک موقعی اگر خود متکلم عتاب بخواهد بکند مستقیم به آنها مستقیم باشد، عذاب است یعنی آنجایی که عتاب به صورت مستقیم بیاید خدا بگوید ما آنها را عقاب میکنیم «فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ»[6] آن جا دیگر عذاب است اما اگر نسبت به مؤمنان باشد همین مقدار که کاسته میشود توجه خداوند از توجه مستقیم به توجه مع الواسطه، همین مقدار برای مؤمن عتاب در همین مقدار کفایت میکند. عتابی که به دنبالش عذاب باشد نمیخواهد باشد یا عذابی که بخواهد خدا بگوید خودم متکفل این عذاب میشوم در آن جایی است که شدت عذاب است که خودش را متکفل میبیند برای عذاب لذا همین مقدار عتاب میفرماید که این «لا تخلو من شائبة اللوم والعتاب» همین التفات خودش شامل چه میشود؟ نشان دهندهی لوم و عتاب است یعنی اگر چیز دیگری نبود به غیر از همین در حقیقت التفات کفایت میکرد شاید بالاترین لوم و عتاب نیز همین باشد که مؤمن از لیاقت خطاب مستقیم خداوند خارج شده است و حتماً واسطه لازم دارد هر چند واسطه رسول گرامی اسلام است مقام عظیم رسالت است اما همین مقدار، خدا دارد توجه میدهد که این، تو…، من…، قبلاً مخاطب مستقیم من بودی.
ببینید چقدر اگر انسان عاشق باشد آن وقت این برایش خیلی که آن معشوقش به واسطه پیام بدهد به او یا مستقیم مورد خطاب او را قرار بدهد: «من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم»؛ عاطر عطرآگین، «لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم»[7]، اگر انسان…، یا «لذت تخصیص تو وقت خطاب، آن کند که ناید از صد خم شراب»[8] یعنی همین که تو بگویی «تو» به من از صد خم شراب که کسی بخواهد بخورد تا مست بشود، آن لذت تخصیص تو وقت خطاب همین که میگویی تو، این تخصیص تو وقت خطاب، خطاب، همین این در حقیقت مستی که ایجاد میکند، فنایی که ایجاد میکند، این با هیچ چیزی قابل قیاس نیست حالا انسان حساب کنید که اینگونه علاقهاش به خدای سبحان باشد اما به همین مقدار که دیگر حالا خودش را ببیند لیاقت مستقیم خطاب شدن را ندارد، خدا به پیغمبر میگوید به آنها بگو اینگونه یعنی یک مرتبه از قهر است دیگر، یک مرتبه از چه هست؟ التفات هست؛ تو به آنها بگو حالا اینگونه.
سؤال یکی از حضار9:00.
استاد: بله حالا دیگر، دیگر داریم این را که گاهی نیز حتی بالأخره کسی که عاشق است میرود در پوست شکار تا معشوقهاش او را چه کار بکند؟ تیر بزند بکشد او را، تیر زد شکارش کرد فکر کرد این شکارش است، همین برایش چه بود؟ دیگر این از آن قصهی رضا شاه نیز خلاصه، شعر است ولی دیگر تا مرز کشته شدن آمده بود. خب بعد میفرماید که ایشان میفرماید «کان الوجه فیه ما یلوح من آیات القصّة من لحن العتاب فإنّه لا تخلو من شائبة اللوم و العتاب و الأسف علی ما جری [10:00] و ظهر من المؤمنین من الفشل و الوهن فی العظیمة»[9] همین مقداری که اینها به این مقدار فشل و وهن شدند از خطاب مستقیم خدا خارج شدند.
حالا ببینید این اگر خدای نکرده انسان در نظام فردیاش نیز باورش بر این باشد که هر عمل صالحی انسان را در مقام خطاب خدای سبحان بهتر و…، مخاطب خدا قرار میدهد، اما و هر عمل ناصالحی انسان را دارد دور میکند؛ گاهی انسان با صد واسطه مخاطب خدا قرار میگیرد یعنی میبینید دیگر آیات الهی را مستقیم نمیبیند، آیات الهی را چه میبیند؟ آن اشاره به یک چیز دیگری میبیند، آن با یک چیز دیگری تا صد واسطه تا بعد منجر بشود اما، منجر بشود به دیدن خدا اما گاهی انسانی که صالح باشد هر چیزی برای او تخاطب خدا است با او چون هر آیهای از جانب خدا دارد میآید. اگر انسان اسباب را واسطه دید این مثل این جا میماند که بیان خدای سبحان این است که از طریق پیغمبر برای آنها باید محقق بشود چون قبلا مستقیم بود تا نشان بدهد که یک مرتبه چه هست اینها؟ اینها یک مرتبه تنزل پیدا کردند درست است؟ آن وقت در نسبت هر کسی همین است گاهی انسان به جایی میرسد که هر آیهای را میبیند خدا برا او فرستاده است و با او دارد؛ قوله فعله، قول خدا فعل خدا است، با فعلش با ما صحبت میکند اما چند نفر از ما میبینیم که قوله فعله؟ چند نفر از ما حوادث که پیش میآید را گفتگوی خدا با خودمان میبینیم؟ پیام ویژه و رسول ویژه میبینیم؟ در روایت دارد که «المؤمن المحتاج رسول الله تعالی إلیکم» یک مؤمن محتاجی که سراغ شما میآید پیک ویژهی خدا است «رسول الله تعالی إلیکم» یعنی خدا مستقیم انگار یک کسی را پیغام ویژه داده است گفته است برو سراغ این بنده، من حاجتت را من آنجا حواله کردم بدهم، من حواله کردم آنجا بدهم برو از او بگیر یعنی خدا فرستاده است؟ اگر ما میدانستیم این را خدا فرستاده است چگونه اعتناء میکردیم؟ باورمان بود که الآن خدای سبحان این را مأمور کرده است گفته است برو از این بگیر من دادم به این برو از این بگیر چگونه اعتناء میکردیم تا اینکه انسان احساس بکند خب حالا این نیز یک نفری است در کنار نفرهای…، تعبیر «المؤمن المحتاج رسول الله تعالی إلیکم» که رسول ویژهی خدا است به سوی شما، پیک ویژهی خدا است به سوی شما.
خب این در همهی حوادث همینگونه است اگر انسان هر حادثهای را که خدا در آن حادثه تجلی کرده است قولش فعلش است، درست است؟ آن جا اگر با این بیواسطه دید همان جا خدا را حاضر میبیند، این دیگر برایش حجاب مطرح نمیشود، این دیگر برایش، قیامتش در دنیا قیام میکند آن حقیقتی که قرار بود در قیامت «بَرَزُوا لِلّه»[10] خدا برای همه آشکار باشد « لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ»[11] آن جا قرار بود آشکار بشود از این جا آشکار میشود لذا «فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ»[12] صعقه شامل همه میشود إلّا آن کسانی که چه هستند؟ قبلا صعقهشان را زدند قبلا آن جدا شدند از همهی تعلقات و اغیار، خدا را حاضر و ناظر و شاهد میدیدند، آنها صعقه ندارند دیگر، اگر کسی در هر چیزی خدا را در حقیقت شاهد و حاضر و ناظر ببیند او صعقه ندارد او صعقهاش همین است یعنی حقیقت صعقه قطع تعلق از اغیار است، آن تعلقات من که نسبت به دیگران و چیزها و وسائل و حجابها بود میخواهد بریده بشود کنده بشود، درست است؟ آن چگونه کنده میشود؟ با اینکه «رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ»[13]، عذاب را که میبیند همهی سببیتها تقطع پیدا میکند دیگر آنها را سبب نمیبیند به عنوان مستقل، خدا را سبب میبیند در هر کدام از اینها این میخواهد در قیامت محقق بشود آن موقع برای کسی که این جا این حقیقت برایش محقق شد قیامتش قیام کرده است خدا را در هر صحنهای حاضر دیده است که همه جا او حاضر است.
پس با این نگاه این التفاتی که این جا عرض کردم ببینید اگر کسی با این نگاه در نظام تربیتی نگاه بکند آن موقع خودش الگو نیز میگیرد یعنی گاهی در نظام تربیتی کافی است که انسان از تخاطب مستقیم با متربی به تخاطب غیر مستقیم رو بیاورد لزوم ندارد حتما یک چیزی به او بگوید اما همین مقداری که از او رو برگرداند به دیگری و دیگری را واسطهی پیغام قرار بدهد به طوری که او بفهمد که مقصود او بوده است، این خودش در نظام تربیتی یک نحوهی تربیت است و کم نیز نیست به خصوص اگر متربی عاشق مربی و علاقهمند به مربیاش باشد این روش خیلی تأثیرگذار است حالا در نظام تربیتی پدر و فرزند نیز همینگونه است، خانواده و فرزند نیز همینگونه است، همهی اینها چه دارد؟ به عنوان یک به اصطلاح الگو مطرح میشود که از قرآن یاد گرفتیم و به کار گرفتیم ببینید اینها روش نیز حتی علاوه بر آن غایت، روش نیز خودش چه هست؟ از قرآن قابل صید است قابل استفاده است که استفادهی قالبها و روشها سختتر از استفادهی از محتوا است چون ما در استفادهی محتوا عادت کردیم یاد گرفتیم اما در استفادهی قالبها و روشها معمولاً روشهای خودمان را به کار میگیریم محتوا را میریزیم در آن روش و قالب در حالی که قرآن میگوید اگر میخواهید التقاط ایجاد نشود، اگر میخواهید نتیجه کامل باشد حتماً باید روش نیز از خود قرآن و سنت گرفته باشد خب این نیز یک نکته لذا میفرماید که چند مورد نیز هست: «عدل إلی خطاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم فیما یخص به فقال « وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ» و « إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ»»[14] آیات مختلف که همه را خطاب به پیغمبر میکرد « لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ» «قل إنّ، قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ (بِیَدِ) الله»[15] اینها همه در این آیات است ها، در این چند آیه پشت سر هم چند بار خطاب را به چه کرده است؟ به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که او بگو، قل بگو تو به آنها اینگونه همان بیانی که الآن برایتان عرض کردم که بله.
خب این نیز یک نکته که از آیهی قبل مانده بود حالا در آیهی بعد که «إِذ هَمَّت طَّائِفَتَانِ مِنكُم أَن تَفشَلاَ وَ ٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَ عَلَی ٱللَّهِ فَليَتَوَكَّلِ ٱلمُؤمِنُونَ»[16] «إِذ هَمَّت» این إذ آیا عطف به إذ قبل است و إذ غدوت إذ همت یا اینکه توکل المومنین إذ همت یا سمیع علیم إذ همت؟ اینها مختلف ذکر کردند که این تعلقش به کدام است و کدام در این اثر میگذارند، مختلف است اما در عین حال همهی اینها میتواند معنایی را افاده بکند که پیغمبر اکرم در جنگ بدر که وقتی، در جنگ أحد که وقتی حرکت کردند خارج بشوند از شهر در حقیقت چه هست؟ عدهای از منافقین ابتدا جدا شدند که همان عبدالله بن ابی بود که جلسهی گذشته مفصل عرض کردیم و بعد اینها دست برنداشتند بلکه وقتی لشکرها مقابل هم قرار گرفتند به اصطلاح جنگ أحد لشکرکشی مقابل هم شکل گرفت هنوز جنگ آغاز ولی نشده است از ریشههایشان و افرادشان که در لشکر بودند با واسطه یکیشان…، أحد با مدینه فاصلهای ندارد، بله بدر با مدینه فاصلهاش زیاد است جنگ بدری که محقق شد حدود ۱۷۰ کیلومتر مثلاً فاصلهی بین مدینه با بدر است، با محل در حقیقت جنگ بدر است اما جنگ أحد فاصلهای نیست، بین مدینه و أحد به اصطلاح با یک مقدار کمی رفت و آمد اگر کسی مرکب نیز که داشته باشد که دیگر هیچی، اینها شایعهپراکنیشان را در ارتباط نسبت به کسانی که مانده بودند رها نکردند تا به حدی که دو طایفه که حالا این دو طایفه در بعضی از نقلها دو طایفه از انصار در بعضی از نقلها یک طایفه از انصار یک طایفه از مهاجرین الآن دیگر بر اساس آن نقلی که در تاریخ آمده است ما خیلی قضاوت نیز الآن نمیخواهیم بکنیم، توانستند چون عبدالله بن ابی خودش مدنی بود مکی نبود، از مهاجرین نبود لذا نفوذش در به اصطلاح انصار بیشتر بود که مدنیها باشند اما در عین حال در بین مهاجرین نیز زمینهی نفاق کم نبود، افرادی نیز از مهاجرین، بعدها مهاجرین نفاقپروریشان نیز آشکارتر شد که از انصار قویتر نیز هست اما در عین حال این دو طایفه را توانسته بودند تحریک بکنند که اینها نیز برگردند که اگر اینها نیز برمیگشتند دیگر روحیهی لشکر سختتر میشد که یک عدهای یک سوم لشکر ابتدا [20:00] بعد بیایند دوباره دو طایفه در وسط جایی که حالا قرار گرفتند با توجه به اینکه لشکر اسلام در مقابل لشکر کفر نیز خیلی در حقیقت جمعیتشان کمتر بود شاید کمتر از یک چهارم یا یک پنجم بودند آن وقت دوباره یک عدهای دیگر بروند در روحیهها خیلی اثر میگذاشت اما اینها نیز نفاقشان در مرتبهی نفاق قبلیها نبود وإلّا از اول جدا میشدند همین این باعث شد که خدای سبحان حیلوله ایجاد کرد اینها چقدر زیبا است! که اگر انسان گاهی قصد گناه میکند تخطی در وجودش شکل میگیرد موفق نمیشود به گناه، این را مقام شکری که باید برای انسان پیش بیاورد که حیلوله ایجاد کرد خدا وگرنه گاهی او را موفق بر سختی میکند یک چیزی که سخت شده «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى»[17] آن جایی که سخت بود برای این میشود چه؟ راحت و آسان اما گاهی چه میشود؟ گاهی آسان سخت میشود یعنی گناهی که آسان بود همهی شرایطش محقق بود سخت میشود این سخت شدن لطف خدا است یعنی آدم اگر دید یک جایی قصد کرد، شرایط جور بود ولی نشد معلوم میشود که خدا این جا عنایت کرده است لذا ذیل این آیه شریفه خیلی زیباست ذیل این آیه شریفه به اصطلاح جابربن عبدالله انصاری روایتی دارد میگوید «فینا نزلت» این در مورد ما نازل شده است این آیه شریفه و «ما أحبّ أنّها لم تکن»[18] دوست نداشتیم که این نباشد این آیه، این آیه چه هست؟ و ما …، «إِذ هَمَّت طَّائِفَتَانِ مِنكُم أَن تَفشَلاَ وَ ٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَ عَلَی ٱللَّهِ فَليَتَوَكَّلِ ٱلمُؤمِنُونَ» با اینکه دارد شما میخواستید چه کار بکنید؟ دو گروهتان میخواستید فشل پیدا کنید عزم کردید دوباره از…، خارج بشوید این نقص است تنقیص است و حتی اینها از تخاطب با خدای سبحان خارج شدند اما چرا جابر بن عبدالله انصاری میگوید ما دوست نداشتیم این آیه نباشد؟ این آیه را برای خودمان یک کمالی میبینیم؟ به لحاظ مکان «وَ ٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا» میگوید همین قدری که خدا در این آیه به ما فرموده است که من ولایت اینها را دارم و من حائل شدم و حیلوله کردم، همین مقدار که خدا ما را به ولایت خودش پسندید، ما را لایق به همین مرتبه دید با اینکه داره عتابمان میکند دارد در حقیقت توبیخمان میکند همان چیزی که آقا گفتند، این در حقیقت عتاب و توبیخ را چه میبینیم؟ همین قدر که ما را مورد خطاب قرار داد ما این را دوست نداشتیم این آیه نباشد، نگوییم عتاب است میگوید عتاب باشد اما میگوید «وَ ٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا» خدا ولایتش را اعمال کرد در مورد اینها و اینها را حفظ کرد، خیلی زیبا است این نیز.
بعضیها خواستند بگویند که این به خاطر کلام جابر یک تعریف از به اصطلاح مؤمنین است، جابر میگوید نه! تعریف نیست عتاب است اما عتابی است که به ما میگوید «وَ ٱللَّهُ وَلِيُّهُمَا» خدا ولایتش را در مورد…، همین این عتاب در ضمن این قبول ولایت ما و قبول اینکه ما را مؤمن دانست خدا، همین مقدار مؤمن دانست ما را، هرچند مؤمنی که باید عتاب بشود همین را خیلی شاکر و قدردانم.
خیلی زیبا است ها! ببینید اینها روش عاشقی است، خدا با سبک عاشقی با مؤمنان برخورد میکند، خیلی زیبا است. این در نظام تربیتی، ببینید کلام آقا خیلی زیبا بود، وقتی که آمد تحلیل کرد در آن روز زن گفت چه کسی زد توی دهان کسانی که به اصطلاح میخواستند فتنه بکنند؟ میگوید همان خانمهایی که اینها دل بسته بودند که اینها اجابت بکنند[19]، درست است؟ خب اینکه دلبسته بودند آنها اجابت بکنند به آنها، این دلبسته بودن آنها به اینها یک عتاب است یا نیست؟ خود این عتاب است یعنی اینهایی که در حقیقت آن رعایت کامل را نکردند لذا دشمن به اینها دل بست، درست است؟ اما در عین حال یک تعریف است که چه؟ اینها زدند توی دهان آنها، اینها زدند توی دهان…، ببین این روش تربیت نظام چه هست؟ عاشقی و محبت است، در نظامی که بر اساس محبت تدبیر میشود، رهبرش الهی است، عتابش با حرکت و محبت و سازندگی همراه است مثل همینجایی که خدای سبحان عتاب میکند به اینهایی که فشل داشتند، نقص داشتند، کوتاهی داشتند، میدان جنگ را میخواستند رها بکنند اما در عین حال میگوید من حفظتان کردم ها، حیلوله را من کردم، حواستان…، میگوید همین که تو حیلوله کردی، تو حائل شدی، تو مانع شدی، خدایا معلوم است تو ما را دوست داری، تو ما را حفظ کردی، همین مقدار ما…، همین جذب میکند، همین حفظ میکند. توانستم عرض را برسانم؟ زیبایی کلام را، ببین چقدر آیه زیبا است در بیان، با این همین التفاتی که مرحوم علامه…،عرض کردم اگر این بحث التفات را کسی خوب پرورش بدهد، بتواند به آن بپردازد، زیباترین مسلکهای عشق و عاشقی و محبتی را از داخل همینها میتواند در بیاورد، روش تربیتی از داخل همینها دربیاورد.
خب بعد میفرماید که «إذ هَمَّت» همّ را بعضیها خواستند بگویند که یعنی این در ذهنشان خطور ناخودآگاه کرد اما نه! خطور ناخودآگاه که فعل انسان نباشد مذمت و عتاب ندارد، خیلی از چیزها در ذهن انسان گاهی خطور میکند و انسان اختیاری نسبت به آن ندارد، ناخودآگاه در وجود انسان وارد میشود غیر از اینکه لفظ همت وقتی که استعمال شده است، استعمال لفظ «هَمَّت» در خطور نمیآید بلکه «هَمَّت» در جایی است که خطور تبدیل به عزم میشود، تبدیل به قصد میشود یعنی اختیاراً چیزی به او ملحق شد نه فقط یک خطور در درون بود «إذ هَمَّت» یعنی اینکه اینها خطور ایجاد شده است ابتدا اما به این خطور اعتنا کردند تصمیم گرفتند قصد کردند که چه کار بکنند؟ «إذ هَمَّت طائفتان»، دو گروه؛ این «طائفتان» نیز نشان میدهد که بالأخره دو دسته بودند دو گروه بودند ممکن است این دو گروه نیز شرایطشان یکسان نبود وإلّا تفکیکشان نمیکرد به اینکه دو گروه بودند و این دو گروه معلوم نیز بودند پیش بقیه یعنی جوری نبود که مجهول باشند چون خدای سبحان اینگونه چه کار کرد؟ آشکار کرد که «إذ هَمَّت طائفتان» دو دسته، دو گروه در آن جا، که حالا آن دو قبیله بودند که اینها در حقیقت قصد کردند «إذ هَمَّت طائفتان منکم» از بین شما «أن تفشلا» تا اینکه چه کار بکنند؟ اینها ترسیدند، فشل، تعبیری که برای فشل کردند آن در حقیقت حالت ترسی است که مرحوم علامه در این جا میفرماید که بله میفرماید که «فشل ضعف مع الجبن»[20] یک سستی است که با ترس همراه است یعنی اینها وقتی لشکر دشمن را دیدند آن سابقهی برگشتن منافقین را نیز دیدند، شایعات نیز که پراکنده شد، همهی اینها اثر گذاشت تا اینها چه بشوند؟ ترسشان باعث شد چه بشوند؟ قصد بکنند بگویند که اگر ما حرف عبدالله بن ابی را گوش میکردیم در شهر میماندیم بهانهی خوبی بود الآن برای اینها تا بگویند که ما این جا ما نمیتوانیم مقابله بکنیم آن جا میتوانستیم مقابله بکنیم قتال این جا صحیح نیست در مدینه صحیح بود به خاطر همین چه کار بکنند دوباره اینها نیز؟ بگویند چون این جا صحیح نیست آن جا صحیح بوده است و این اختلاف را دوباره هم بزنند برگردند. درست است؟ این فشل ترس است، سستی با ترس است که سست شدند اما سستیشان علتش ترس بود، آن جبن باعث شد که سست بشوند نه اینکه در تحلیل مسأله بگویند که این جا در حقیقت یا نه آن جا، نه اینها وقتی…، آنهایی که از اول نمیخواستند بیایند، نیامدند اما اینهایی که این جا میخواستتند برگردند قصدشان بود، اما لشکر را که دیدند در مقابل، حالا دیدند سخت است؛ ایمانها مراتب دارد دیگر.
همان جریان طالوت و جالوت خیلی زیبا است که آنهایی که از رودخانه وقتی که خدای سبحان آن جا گفت که اینها «إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ»[21] شما را با آن نهر مبتلا میکند اگر در حقیقت میفرماید «شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ» در حقیقت «فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ» سه دسته شدند دیگر؛ یک دسته آنهایی که اصلا نخوردند شدند منّا، یک دسته آنهایی که چیست؟ خوردند و حسابی افتادند در آب خوردن، «شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ» مگر کسانی که یک مشت بخورند نه اینکه بیفتند در آب از تشنگی، یک مشت بخورند، آن یک مشتها شدند اصحاب یمین، آنهایی که خوردند سیر شدند، اصحاب شمال، آنهایی که اصلا نچشیدند «لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي» شدند سابقون، درست است؟ آن وقت اینها وقتی که…، اصحاب شمال که باقی ماندند، عبور نکردند، اجازه عبورنکردند «فَلَمّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ» [30:00] آنهایی که اهل ایمان بودند یعنی سابقون و اهل ایمان عبور کردند از آن نهر، رسیدند در جلوی جالوت تا جالوت را دیدند چه گفتند؟ «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» چه کسانی گفتند؟ همانهایی که اصحاب یمین بودند، آنهایی که یک قرفه خوردند، نتوانستند کلّاً خودشان را کنترل بکنند، یک قرفه، یک مشت خوردنشان نیز غیر مجاز نبود اما یک مرتبه نقص بود چون فرمود «مَن لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي» اگر هیچ نچشد از منّا میشود اما «إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ» یک استثنایی بود از این که همه نمیتوانید این مرتبه اراده را پس باید حفظ کرد لذا تکلیف را باید به گونهای، اینها خیلی زیبا است ها، تکلیف را باید به گونهای قرار داد که دامنهی تکلیف مراتب اهل ایمان را شامل بشود اگر میگفت که فقط کسانی که «مَن لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي»، «إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ» را نمیگذاشت خیلیها خارج میشدند از این جا و دیگر داخل در این نبودند و اینها از اهل ایمان نیز خارج میشدند آن موقع اما خدای سبحان کف ایمان را یک حداقلی قرار میدهد اما سابقون را برایش یک مرتبهی عالی منّا بودن قرار میدهد، در نظام تربیتی باید همین را دید، ببینید در نظام به اصطلاح احکام الهی، ما واجب داریم، حرام داریم، مستحب داریم، مکروه داریم، مباح داریم؛ خود این نحوهی جعل تکلیف نحوهای است که کف را یک جا قرار میدهد اما افق را باز میکند تا شوق به مراتب بعدی نیز چه بشود؟ ایجاد بشود و انسان در حقیقت متوقف در همان کف نماند. این جا نیز در جالوت نیز همینگونه بود که «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ»، درست است؟ آن وقت بعد آنها چه گفتند؟ آنهایی که این…، همهی کلام را برای این گفتم که آنهایی که در حقیقت یک مشت نیز نخورده بودند نچشیده بودند گفتند «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّه»، درست است؟ آن اینجا نیز بیانش این است که اینها وقتی که در حقیقت دو دسته مثل آن اصحاب یمین شدند، این دو دسته عروض فشل و سستی شد، آن جا با کلام «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» بیان شد این جا با بیان چه؟ در حقیقت فشلا، «ان کان طائفتان منکم ان تفشلا» با فشل آغاز شد، ترسیدند جبن ایجاد شد اما «والله ولیهما»، خدا در حقیقت چه بود؟ ولی این دو، ولی این دو طایفه بود که ترسیدند نسبت به آنهایی که نترسیدند چه میشود؟ این ولایت خدا نسبت به آنهایی که ترسیدند ولایت جبران بود ولایت حیلوله بود که همانگونه که «أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»[22]، خدا بین انسان و حقیقتش خدا حائل است این جا این به کار افتاد، اثر گذاشت که آن کسی که بین اینها و حقیقتشان ترس ایجاد شده بود و جبن ایجاد شده بود و سستی، آن جا حیلولهی الهی که «أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»، این خودش را نشان داد «والله ولیهما»، اگر آدم این باور در وجودش بشود که «أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» در هر حادثهای دنبال این است که این حیلولهی الهی را در وجود خودش ببیند. نمیدانم توانستم عرض را درست بیان بکنم یا نه؟ یعنی در هر حادثهای یا جبران است برای ما از طریق حیلوله آن جایی که رشدی برایمان محقق میشود یا سقوطی منع میشود و از سقوط در حقیقت منصرف میشویم اما آن جایی که این نقص نباشد آن جا «أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» چه میکند؟ دقت کردید؟ آن جایی که نقص است خدا با نگاه جبران «والله ولیهما» است، آن جایی که نقص نباشد با چه در حقیقت ولایتی خدای سبحان، ولایت اینها را…، آنهایی که گفتند که «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّه» آنها را خدای سبحان در حقیقت چگونه ولایتش را شامل حالشان میشود؟ آنهایی که گفتند که «لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ»، خدا حفظشان کرد به عنوان ایمان پذیرفت هنوز اینها را. ببینید بودن در سیاهی لشکر اهل ایمان خیلی کمال است، بله بودن جلوی فلش اهل ایمان و آن پرچمداری، آن دیگر فوق تصور است که چه کمالی است اما بودن در سیاهی لشکر اها ایمان خیلی کمال است. در حقیقت با رفتن آنها ما را نیز میبرند، سعی کنیم حواسمان باشد از سیاهی لشکر اهل ایمان خارج نشویم، خدا دائم میخواهد با حیلوله ما را حفظ کند در این سیاهی لشکر. الآن که این جمهوری اسلامی به پا شده است، سیاهی لشکر این جمهوری اسلامی بودن نیز یک کمال است لذا در سیاهی لشکر این جمهوری اسلامی بودن نیز، هر کمالی که در جمهوری اسلامی ایجاد میشود برای هر کسی که سیاهی لشکر این نیز هست حساب میشود چون این سیاهی لشکر عظمت داده است، همین حفظ کرده است، غلبه داده است، کثرت داده است، همین این شوکت داده است هر چند به عنوان یک رأی رفته داده است کاری دیگر نیز ندارد، رفته است یک رأی داده است، دقت بکنید این را، همین کارها چقدر انسان را در بودن این که یک جا میرسد که انسان یک دفعه میبینی شیطان وسوسهاش میکند که دیگر چه فایده دارد؟ ولش کن. تا این جا میشود همان روایت کافی میشود که میخواهد این را از حالت اجتماع و آن جمع، خارج کند، فردش کند، وقتی فرد شد چه میشود؟ طعمهی گرگ میشود که روایتش را خواندیم. خب بعد میفرماید که بله «ولقد نصر…، بله ان تفشلا والله ولیهما وعلی الـ…»، این ولایت الهی را إن شاء الله یک باری مفصل عرض خواهیم کرد اما یک امر تشکیکی است یعنی این نیست که یا ولایت هست یا ولایت نیست، صفر و یک نیست فقط بلکه چه هست؟ یک امر تشکیکی است که حتی شامل اینهایی که قصد برگشتن از جنگ نیز داشتند، این ولایت شده است، حالا ببینید آنهایی که در جنگ پایدار ماندند، در جنگ أحد، حالا بعد إن شاء الله داریم وارد یک فصل مشبعی36:52 از تقسیمبندیها داریم میشویم، از در حقیقت جبههبندیها داریم میشویم از این به بعد إن شاء الله در جنگ أحد، آن جا یکی یکی میگوییم تا کجا ولایت الهی ادامه پیدا میکند و کجا قطع میشود، کجا تمام میشود؟ إن شاء الله در ادامهی بحث همینگونه که جلو میرویم إن شاءالله بحث نیز….
بعد میفرماید که «وعلی الله فلیتوکل المومنون» میگوید شما با توجه به اینکه جنگ بدر را قبلاً داشتید، در جنگ بدر دیدید با همه قلتتان، با همهی در حقیقت ضعفتان ما چگونه شما را پشتیبانی کردیم و غلبه دادیم، درست است؟ این جا شما وقتی که آن را دیدید باید یاد گرفته باشید «وعلی الله فلیتوکل المومنون»، مؤمنون دیدند آن جا در جنک بدر چون اینها اغلبشان بدریون بودند، در بدر حاضر بودند اینها، شما که دیدید، شما که آن جا برایتان چشیده شد و معلوم شد، چطور این جا سستی به خرج میدهید؟ این «علی الله فلیتوکل المومنون» یک توبیخ است مثل همان فشل، «أن تفشلا» است چرا سست شدید ترسیدید در حالی که خدا دارید؟ اگر کسی خدا داشته باشد ترس معنی نمیدهد به خصوص بیان کردند که توکل در صحنهی عمل است، حکمت عملی است درست است که از نظر نشأت میگیرد از باور، اما در عمل باید خودش را نشان بدهد نمیشود من در فکر بگویم اهل توکل هستم اما در عمل سست باشم، میگوید نمیشود چون توکل یک چه هست؟ یک حکمت عملی یعنی در عمل، انسان باید نشان بدهد که چه هست؟ در عمل نشان بدهد که بر خدای سبحان تکیه کرده است و او را وکیل خودش قرار داده است، خب اگر خدا وکیل باشد، خدا نیز گفته است من را وکیل بگیرید بعد ما نیز خدا را وکیل گرفتیم، آدم اگر برود در دادگاه…، حالا إن شاء الله گذر هیچ کداممان نیفتد إن شاء الله هیچ کدام نیفتد اما اگر یک وکیلی وکالت شما را داشته باشد که این هم بر خلاصه رئیس دادگاه هم بر همه سلطه و سیطره و هیمنه داشته باشد قدرتش قاهره باشد خیال آدم راحت است که آن جا دیگر همه کار با این انجام میشود دیگر؛ خدا میگوید «علی الله فلیتوکل المؤمنون»، شما صحنه را به خدا واگذار…، تکلیفتان را انجام بدهید شما چه کار داری؟ واگذار کنید صحنه را به خدا، خدا کارا است در اینجا، خدا کار است در اینجا، او دارد انجام می دهد، «علی الله فلیتوکل المؤمنون» که آن نیز با تأکید است، فلیـ…، امر است فلیتوکل، حتما باید چه کار بکنید؟ توکل بر…، مؤمنان باید توکل بر خدا داشته باشند که حالا خود صیغهی «علی الله» آن نیز با «علی الله فلیتوکل»، اینها در حقیقت با آن ولایت الهی که دارد اینها را سوق میدهد، حرکت میدهد که آن ولایت را که با این توکل محقق میشود. حالا آیهی بعد نیز إن شاء الله بحث ادامهی این است که اشاره به جریان جنگ [40:00] بدر میکند نسبت به اینها که باز یک توبیخ دیگری است که شما دیدید آن جا را پس چرا کوتاه آمدید؟ پس چرا این جا فشل ایجاد شده است؟ نشان میدهد که با ریشهکنی این دو طایفه بقیه نیز استحکام پیدا کردند یعنی این دو طایفه درست است که در خط حملهی سستی قرار گرفتند و خدا عتابش را به اینها کرد اما عتاب به اینها خیلیهای دیگر را نیز چه کار کرد؟ محکمتر کرد که اگر اینها باز خدا ولایتشان را رها نکرده است پس اگر ما در طاعت باشیم، در استقامت باشیم خدای سبحان ولایت ما را چگونه در حق…، لذا جالب است که جابر بن عبدالله انصاری با اینکه جزء این دو دسته نبوده است خودش اما میگوید خطابش به ما است، این آیه خطابش به ما است. آیه، روایت این است که جابر در حقیقت این جا میگوید که بله…، لعلّ من…، روایت جابر….
حضار:40:57 نامفهوم.
استاد: صفحهی؟
حضار:41:00نامفهوم.
استاد: بله صفحهی 7، میگوید که…، بله…، خب آن به اصطلاح بیانش است «لعل منشأ هذا الکلام» که گفت که ما روی عن جابر بن عبدالله انصاری اینها که تحلیل کردند گفتند که چه هست؟ گفتند مدح است «والله ولیهما»، میگوید منشأش کلام جابر باشد «کأنّه قال فیما، فینا نزلت»، این در مورد ما در حقیقت چه شده است؟ نازل شده است «و ما أحب انها لم تکن»، ما دوست نداشتیم که این نباشد، یعنی با اینکه توبیخ است ها اما دوست نداشتیم نباشد «لقوله والله ولیهما» به خاطر همین قولش، «ففهم من الروایة» آنها «أنّ جابراً فهم من الآیة المدح»، آنها فکر کردند جابر از آیه مدح را فهمیده است در حالی که ایشان میفرماید که «ولو صحت الروایة» اگر روایت صحیح باشد «فانما یرید جابر ان الله تعالی قبل ایمانهم و صدق کونهم مومنین»، تصدیق کرده است که اینها مؤمن هستند جابر این را کیف کرده است که خدا با اینکه اینها تخطی کردند، جابر میگوید که «صدّق کونهم مؤمنین»، تصدیق کرده است خدا اینها را از حیث «عدّ نفسه ولیّ لهم»، خدا خودش را ولی اینها دیده است چون خدا ولیّ مؤمنین است إنّ الله…، خدای سبحان چه هست؟ ولیّ مؤمنین است لذا میگوید این، «والله ولی الذین آمنوا و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت»[23]، میگوید همین که دید که خدا ولیّ کسانی است که اهل ایماناند همین که گفت «والله ولیهما» میگوید پس ما مؤمنیم پس بالملازمه دلالت دارد که ایمان ما هنوز هست لذا «لا أن الجمله واقعة الموقع المدح فی هذا السیاق الظاهر فی العتاب»، نه اینکه این جا مدح باشد اما با اینکه عتاب است عتابی است که استفادهی لطیفی بوده است که جابر کرده است. إن شاء الله خدای سبحان به ما بچشاند که ولیّ ما است تا در حقیقت اگر یک بار گویی بندهی من، از عرش بگذرد خندهی من که آن حال انبساطی که خدا ما را خطاب کند که من ولی شما هستم را إن شاء الله به همهمان بچشاند، ولایتش را به ما در صحنهها نشان بدهد منتهی چگونه نشان میدهد؟ همین جایی که یک جایی مانع از یک خطای ما میشود که قصد کردی ولی جلو آن را گرفت، این ولایتش را به ما اعمال کرده است، توفیق یک عمل خوبی را بدهد، این ولایت خدا است از ما نیست. خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبایی را پرسیده بودند این «لاحول و لا قوه الا بالله» به چه معنا است؟ ایشان فرموده بود که به نظر میآید که این لا حول حیلولهی خدا است نسبت به معاصی، لا قوة نیز آن توانی است که خدا میدهد در طاعات یعنی «لا حول عن المعاصی و لا قوة علی الطاعة الا بالله» چون آن جا قوة بر طاعت نیز از خدا است، حول و حیلولهی نسبت به معاصی نیز از خدای سبحان است که آدم میتواند رها بکند میتواند حیلوله بکند بعد دیده بودند روایتی نیز عیناً نظیر همین هست بعد گفتند، بله بعد به علامه گفتند روایتی نیز بر این مسأله هست، ایشان نگفته بود که حالا بالأخره کلام ما نیز پس…، گفته بود که چه کسی میتواند مثل آنها حرف بزند یعنی بیان اینکه ببین آن این بیان فقط از آنها برمیآید یعنی خیلی زیبا است که هیچی ندید که خب من نیز تقریباً توانستم خوب معنا کنم هر چند آن روایت را ندیده بودم ها اما بیانش این بود چه کسی میتواند مثل آنها بیان بکند و حرف بزند. إن شاء الله خدای سبحان در معاصی برای ما حیلوله ایجاد بکند و بر طاعات به ما قوت بدهد و ولایت ما را خودش در حقیقت به عهده، مستقیم بگیرد. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.)
حضار: حاج آقا با بیانی که حیلوله در مقابل توافق اسباب قرار میگیرد؟ توافق اسباب نیز…
استاد: توافق اسباب در قوت بر طاعت است، حیلوله یعنی پخش اسبابی که انسان را به خذلان میکشاند.
حضار: 45:06
استاد: عرض کردم دیگر همان حیلوله بین المرء و نفس نیز در نیتها است، داخل در حقیقت _دست شما درد نکند_ در همان مراتب خطورات است که یک حیلوله ایجاد میشود _دست شما درد نکند_ یک مرتبه نیز از حیلوله این است که انسان از آن مرتبه عبور کرده است، آمده است بیرون، دراد کار را میخواهد انجام بدهد بعد مانع بیرونی ایجاد میشود پس هم حیوله درون را شامل میشود هم حیلولهی ایجاد مانع در بیرون را شامل میشود بله.
حضار: 45:34
استاد: بسم الله بفرمایید من گوشم با شما است بفرمایید.
حضار: در تفسیر لا حول یعنی علامه این روایت را ندیده است؟
استاد: در روایت چه؟
حضار: لا حول و لا قوة….
استاد: آن موقع ظاهرا ندیده بودند، نه در تفسیر ها یک کسی سؤال کرده بود.
حضار: سؤال کرد و آن چیزی را که به ذهنش رسید را ظاهرا فرمود بعد ولی این روایت را ندیده بود؟
استاد: خب بله به ظاهر اینگونه بود که روایت را ندیده است.
حضار: درست است؟ ولی باز هم به خودش نسبت نمیداد.
استاد: نه نمیداد.
حضار: این تواضع و ….
استاد: نه تواضع اصلا کلام روایت که مطرح میشود میگویند این روایت است اصلا مدهوش میشود یعنی حتی آن را در افق همین معنایی که خودش کرده است نیز نمیبیند، بالاتر از این میبیند، دقت میکنید؟ یعنی اگر این جا با یک ظنّ و گمان میگوید مثلا به عنوان اینکه احتمال است آن جا یقین میبیند که این است غیر از این نیست، دقت میکنید؟ چون کلام در حقیقت معصوم را که میشنود یقین میکند، این یقین غیر از آن ظنّ و گمان است که آدم احتمال میدهد این باشد وقتی آن را میبیند…
حضار: به عدم بندگی نیز هست…
استاد: عدم بندگی نیز هست اما این اصلا باور است که آنها هر چه که میگویند صدق محض است، ما هر چه که میرسیم گمان است، یک احتمال است، دقت میکنید؟
حضار: تعبیرش چه بود؟ در مورد آن روایت که گفتید برای اینکه بخواهیم روایت مبنی بر…
استاد: اینها فقط میتوانند در حقیقت این بیان را داشته باشند، بله، یعنی کلام، و تفسیر، این کلام از اینهاست حالا مضمون است دیگر من الآن الفاظ چون…، حضرت آیت الله ممدوحی نقل میکردند در جلسه بودند، ایشان آن جا بودند منتهی الآن شاید نیز نوشته باشم که عین کلام را داشته باشم ولی حالا این مضمونش است.
حضار: خیلی جالب است.
استاد: بله، سلام علیکم و رحمة الله. سلامت باشید.
حضار: این آیه نسبت به آن موقع چقدر 47:22 نامفهوم.
استاد: عرض کردم که این سوره، اول جلسه عرض کردم این سوره آل عمران حدود سال ششم یا خلاصه هفتم هجرت بوده است ولی خب جریان أحد سال سوم هجرت بوده است یعنی جریان أحد سال سوم ولی این سوره بنا بر آن که یکپارچه نیز نازل شده است، علامه فرمودند یکپارچه نازل شده است، یکجا نازل شده است حدود مثلا سه چهار سال بعد از واقعه بوده است.
47:55 همهمه.
[1]) آل عمران، آیه 121.
[2]) آل عمران، آیه 122.
[3]) آل عمران، آیه 124.
[4]) آل عمران، آیه 128.
[5]) طباطبایی، المیزان، ج4، ص5.
[6]) اعراف، آیه 136؛ حجر، آیه 79؛ زخرف، آیه 25.
[7]) حافظ، غزل شماره 328.
[8]) مولانا، دفتر پنجم بخش 178.
[9]) طباطبایی، المیزان، ج4، ص5.
[10]) ابراهیم، آیه 48.
[11]) غافر، آیه 16.
[12]) زمر، آیه 68.
[13]) بقره، آیه 166.
[14]) طباطبایی، المیزان، ج4، ص5.
[15]) آل عمران، آیه 154.
[16]) آل عمران، آیه 122.
[17]) لیل، آیه 10.
[18]) طباطبایی، المیزان، ج4، ص7.
[19]) بیانات در دیدار صدها تن از زنان فرهیخته و فعال کشوردر 14 دی ماه 1401.
[20]) طباطبایی، المیزان، ج4، ص6.
[21]) بقره، آیه 249.
[22]) انفال، آیه 24.
[23]) بقره، آیه 257.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 834” دیدگاه میگذارید;